صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۱۷ مهر ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۰  ، 
شناسه خبر : ۳۵۱۷۵۷
پایگاه بصیرت / حکیمه‌سادات نظیری

بوی ماه مهر، بوی مدادرنگی و دفترهای جلد شده، بوی کتاب‌های نو و حتی دوستان تازه، برای ما یادآور خاطرات خوش کودکی است؛ اما برای فرزندمان که کوله‌اش را یک‌وری روی شانه انداخته، هنوز جای تردید دارد، که به مدرسه بدون ما قدم بگذارد یا نه؟ خب! چه باید بکنیم؟ خیلی از کلاس اولی‌ها دچار این وابستگی هستند. ما شش سال، شب و روز کنارش بوده‌ایم. هر وقت چیزی ‌خواسته، با ما در میان گذاشته است. از هر چیزی که ترسیده یا دلش شور زده است، سریع دویده و با ما حرف زده است؛ لذا طبیعی است که نخواهند از والدین جدا شوند، اما این طبیعت کودکانه را با انگیزه استقلال می‌توانیم کمی تلنگر بزنیم. برای نمونه، لوازم مدرسه‌اش را با هم توی کیف بچینیم و برای هر وسیله‌ای داستان‌سرایی کنیم. اینکه خانم معلم قرار است با این وسیله‌ها چه کارها که یادش ندهد. بوی ماه مهر بزرگ‌ترها را هم هوایی مدرسه می‌کند. می‌توانیم خاطرات مدرسه رفتن خودمان را خیلی شیرین برای بچه‌های‌مان بگوییم. یادش بخیر من خودم روز اول به خیال اینکه همه مثل خودم دل توی دل‌شان نیست خانم معلم را ببینند، با نماز صبح بیدار شده بودم تا مرا ببرند مدرسه. حتی نایستادم مادرم بیاید، دستم را گذاشتم توی دست داداشم و گفتم برویم. دم در هم خداحافظی کردم و شاد و خرم رفتم توی حیاط دبستان. به نظرتان چه دیدم؟ خیل مامان‌هایی که دست توی دست دلبندشان آمده بودند مدرسه. روپوشم بوی پودر ماشین لباسشویی می‌داد و کله کوچکم بوی ذوق. برگشتم و با مامان آمدیم. وقتی معلم همه مامان‌ها را به اصرار بیرون می‌کرد، من با تعجب نگاه می‌کردم و برای مامان دست تکان می‌دادم که خیالش از دخترش راحت باشد. در واقع، شاید بهتر باشد از همان خردسالی، فکر استقلال و رهایی دلبندمان باشیم. آن‌وقت کوله‌اش را بی‌تردید روی شانه می‌اندازد و می‌رود دبستان.

نام:
ایمیل:
نظر: