صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۰  ، 
شناسه خبر : ۳۵۲۷۵۱

به رهبر معظم انقلاب گفتم با اینکه شما با امام چندان ارتباط حضوری نداشتید، چطور صلابت امام را در خودتان شکل داده‌اید؟ شاید عین تعبیرشان این باشد: «من در این جور مواقع، معاهده‌ای با خدا دارم و آن این است که می‌گویم خدا! من این بدن ضعیف، این زبان ضعیف و این مغز ضعیفم را در خدمت تو قرار داده‌ام که آنچه از من برمی‌خیزد، در خدمت دین تو و در اعتلای کلمه توحید باشد. خدایا! اگر این خدمت را از من می‌پسندی، مرا کمک کن. این قرارداد را با خدا دارم و در این جور مواقع با این روحیه پیش می‌روم.» در دوره ریاست‌جمهوری ایشان، سران عدم تعهد در هند جمع بودند. جمعیت بسیار زیاد بود. ایشان می‌فرمودند من فکر کردم در این جلسه‌ای که فردا صبح تشکیل می‌شود، هنگام سخنرانی سخنگوی اول، مردم تازه دارند یکی یکی می‌آیند و با هم حال و احوال می‌کنند و خیلی گوش نمی‌کنند. سخنران چهارم را هم کم کم خسته می‌شوند و می‌نشینند و چندان گوش نمی‌کنند. گل جلسه مال سخنران دوم یا سوم است. آقای ولایتی را که آن وقت وزیر امور خارجه بود، خواستم و گفتم بروید نوبت دوم یا حداکثر سوم را برای من بگیرید تا صحبت کنم. ایشان رفت و برگشت و گفت هر چه چانه زدم نشد. نفر دوم یا سوم صدام است یا کس دیگری. ایشان می‌فرمودند وقتی آقای ولایتی این خبر را برایم آورد، متأثرشدم. همراه دو نفر از رفقا که قرار بود مرا در نوشتن مقاله‌ای که فردا صبح می‌خواهم بخوانم، کمک کنند شب تا دیروقت بیدار نشستیم. آن دو نفر خواب‌شان گرفت و رفتند، ولی من کار را تا اذان صبح ادامه دادم و نماز صبح را خواندم و کمی برای استراحت خوابیدم. وقتی آقای ولایتی این خبر را برایم آورد، گفتم: «خدایا! من بنا داشتم با این تن ضعیف خدمتی در راه اسلام و مسلمین انجام بدهم. اگر خدمت مرا نمی‌پسندی و به درد نمی‌خورد، بسیار خب! هر چه مقدر می‌فرمایی.» آقای ولایتی مجدداً رفت و نیم ساعت بعد متبسم آمد و گفت: «بحمدالله آنچه را که می‌خواستیم شد و شما را نفر دوم یا سوم تعیین کردند.»

نام:
ایمیل:
نظر: