بصیرت:از زمانی که واقعه جانگذار عاشورا روی داده است تا به امروز، اندیشمندان بسیاری از جهان اسلام، درباره انگیزهها و چرایی این قیام، سخنها گفتهاند و نوشتهها نوشتهاند. اما در این میان، برخی با توجه به گرایشها و وابستگیهایی که به حاکمان معاصر خویش داشتهاند، به برداشتهای تحریفآلود و وارونه از قیام کربلا، دست یازیدهاند که یکی از آنها «نگاه دنیاگرایانه به نهضت عاشورا» است. این نوشتار در ابتدا به معرفی و نقد این دیدگاه پرداخته و در ادامه به اهداف قیام عاشورا از دیدگاه رهبر قیام پرداخته است.
یکی از دیدگاههای مهم اهل سنّت درباره فلسفه قیام عاشورا، برداشت دنیاگرایانه از نهضت اباعبداللّه علیهالسلام است. این برداشت حتی از همان آغاز نهضت در برخوردهایی که امام علیهالسلام با برخی از بزرگان و افراد سرشناس در مدینه و مکه داشتند، به روشنی نمایان است. آنان به این گمان که حسین بن علی علیهالسلام برای دستیابی به ریاست و حکومت دنیوی قیام کرده، اما در ارزیابی خود برای دست یافتن به چنین هدفی، دچار اشتباه شده است، حرکت حضرت را تخطئه کرده و در لباس خیرخواهی، کوشش میکردند امام علیهالسلام را به هرشکل ممکن، از این سفر بازدارند؛ چرا که میدانستند این حرکت به شکست نظامی منجر خواهد شد و دستیابی به حکومت، خیالی بیش نیست. عبداللهبن عمر با چنین نگاهی چندین بار کوشید تا حضرت را از هدف خود منصرف سازد.(1) چنین اندیشهای، محدود به عصر امام حسین علیهالسلام نبود، بلکه در قرون بعدی نیز، برخی ازمورّخان واندیشمندان اهلسنّت ضمن تأیید و پذیرش و ترویج تفکر یادشده، به ارائه تفسیر سطحی و دنیاگرایانه از انگیزه قیام اباعبدالله علیهالسلام و در نتیجه، ارائه چهرهای منحرف و دگرگون از نهضت کربلا پرداختند. این گروه در اثر چنین نگاهی، که برخاسته از محاسبات بشری است، بر این باورند که نهضت امام علیهالسلام یک حرکت ابتدایی و نسنجیده در شرایط نامناسب زمانی صورت گرفته است؛ چون حسین علیهالسلام آنچنان که باید در ارزیابی قدرت حکومت و سنجش توان و جایگاه خویش دقت لازم نکرد. ازاینرو، بر اقدام امام علیهالسلام خرده گرفته، آن را موجب تفرقه بین مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامی پنداشتند. در این زمینه، برخی از آنان تا آنجا پیش رفتهاند که حرکت امام را برای خود و اسلام و مسلمانان تا روز قیامت زیانبار دانستهاند.این نوشتار در ابتدا، به معرفی و نقد نمونههایی از این اظهارنظرها میپردازد و در ادامه، با استناد به خطبهها، نامهها، وصیتنامه و دیگر بیانات امام حسین علیهالسلام ، که در مقاطع و مکانهای مختلف این واقعه نوشته یا ایراد فرمودهاند، به فلسفه و اهداف قیام کربلا، از دیدگاه آن حضرت، اشاره مینماید.
الف) قاضی ابوبکربن عربی اندلسی مالکی (م 543 ه.) مؤلف کتاب العواصم من القواصم ـ ضمن آنکه معتقد است امام حسین علیهالسلام با قیام خود وحدت امت اسلامی را به هم زد و مردم به حکم فرمایش پیامبر صلیاللهعلیهوآله که فرمود: «هرکس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بکشاند، باید کشته شود، هرکس که میخواهد باشد» او را کشتند، هرچند او فرزند پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود. بنابراین، حسین موافق شریعت جدش کشته شد! ـ در اینباره میگوید:
«اگر حسین بنعلی، که بزرگ این امت و پسر بزرگ این امت و شریفترین شخص و پسر شریفترین شخص امت بود، در خانه خود مینشست یا به زراعت یا دامداری میپرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قیام به حق میکردند، از آنان نمیپذیرفت و توجه به هشدار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میکرد، که از انگیزش فتنه بیم داده بود، و به خاطر میآورد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از صلح حسنبنعلی علیهالسلام ستایش کرده و اگر او تنها به این نکته توجه میکرد که حسنبن علی علیهالسلام با آن همه نیروی نظامی خود حکومت و خلافت را از دست داد، چگونه او میتواند به کمک اوباش و اراذل کوفه خلافت را به چنگ آورد؛ چنین حادثه تأسفباری هرگز رخ نمیداد.»(2)
(3)
«بیتردید اجر و ثواب عثمان نزد خدا بیشتر و گناه قتلش بیشتر از گناه کشتن کسی است که حاکم و زمامدار مسلمانان نبوده، اما برای دستیابی به حکومت خروج کرده است؛ چرا که عثمان از خود صبر پیشه کرد و برای حفظ جان خویش با قاتلانش نجنگید!...»(4)
(5)
د) ابن خلدون (م 808 ه.) دیدگاه خویش را درباره قیام امام حسین علیهالسلام چنین بیان میکند:
«... حسین دید که قیام بر ضد یزید به سبب فسق وی واجب و ضروری است، به ویژه بر کسی که توانایی چنین قیامی را داشته باشد. او گمان کرد خود به سبب شایستگی و داشتن شوکت و نیرومندی، بر این امر تواناست. اما درباره شایستگی، همچنان که گمان کرد درست بود و بلکه بیش از آن هم لیاقت داشت، اما درباره شوکت اشتباه کرد!»(6)
«حسینبن علی علیهالسلام از روی خوش گمانی به کسانی که گرد او جمع شده بودند و شدیدا او را برای قیام و قبضه کردن خلافت تحریک میکردند، اطمینان پیدا کرد. از اینرو، قیام کرد، اما از طرفی قدرت و شوکت بنیامیه و شدت عمل دستگاه حاکم را به حساب نیاورد و از طرف دیگر، فریبکاری مردم عراق را که در گذشته پدر و برادرش را فریب داده بودند، از نظر دور داشت!»(7)
(8)
«این همه کوششی که افراد خیرخواه برای ممانعت از سفر حسین بن علی به کوفه کردند، بینتیجه ماند. سفری که برای خود و اسلام و امت اسلامی تا امروز و تا روز قیامت نامیمون و زیانآور بوده و تمام این زیانها به سبب جنایتی بود که شیعیانش مرتکب شدند؛ زیرا آنان بودند که از روی نادانی و غرور و حس فتنهانگیزی و ایجاد شر و اختلاف، حسین بن علی را برای قیام و سفر به عراق برانگیختند!»(9)
نقد و بررسی
اینها نمونههایی از نگاه دنیاگرایانه برخی از مورّخان و اندیشمندان اهلسنت درباره فلسفه قیام عاشوراست. این نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:
اول اینکه، این گروه مسأله تجاوز حاکمان یزیدی و بیعتخواهی اجباری آنان از حضرت را از نظر دور داشته و توجه نداشتهاند که عاملان یزید در هر فرصتی که پیش میآمد در پی قتل آن بزرگوار بودند؛ چه زمانی که حضرت در مدینه بودند و به سبب عدم پذیرش بیعت اجباری، مجبور به کوچ شبانه و مخفیانه از مدینه شدند و چه در ایام اقامت در مکه که به سبب احتمال ترور شدن، نتوانستند اعمال حج را به پایان برسانند و به سرعت از مکه خارج شدند. و این تهدید جانی هنگام خروج حضرت از مکه که مورد تعقیب نظامیان مسلح حکومت قرار گرفتند و نیز زمانی که سپاهیان عبیدالله بن زیاد تحت فرماندهی حُرّ برای محاصره و جلب امام علیهالسلام آمدند و از حرکت ایشان به سوی کوفه یا بازگشت حضرت به حجاز ممانعت به عمل آوردند، همچنان ادامه داشت. سرانجام نیز علیرغم میل باطنی امام علیهالسلام وی را در بیابانی خشک و بیپناهگاه فرود آوردند. چنانکه روز عاشورا هم هر چه حضرت برای جلوگیری از برخورد نظامی تلاش کردند، سودی نبخشید و سرانجام با آن تهاجم وحشیانه به امام علیهالسلام و اهل بیت علیهمالسلام و اصحاب حضرتش، آن فاجعه و تراژدی تاریخ را آفریدند.
بنابراین، این دسته از مورّخان و صاحبنظران اهلسنت چون تهاجم حاکمان یزیدی را به حساب نیاوردهاند یا نخواستهاند به حساب بیاورند، در درک و تحلیل انگیزه و ماهیت قیام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته یا نخواستهاند تشخیص دهند که عامل اصلی این فاجعه، حکومت متجاوز و زیادهخواه یزید بوده است، نه حسین بنعلی علیهالسلام .
دوم اینکه، از نگاه این نویسندگان، اساس قیام حسین بن علی علیهالسلام برای به دست گرفتن حکومت بود و شکست آن هم مستند به سه چیز:
1. اشتباه در ارزیابی نیروی کوفیان و میزان مساعدت آنان؛ 2. عدم توجه به عمق دشمنی بنیامیه با بنیهاشم؛ 3. غفلت از توان نظامی و قدرت تشکیلاتی سپاه یزید.
روشن است چنین برداشتی از نهضت عاشورا، ریشه در نگاه دنیاگرایانه به قیام عاشورا دارد. این گروه با چنین نگاهی، چون به بررسی گزارههای تاریخی درباره این نهضت پرداخته و به این نتیجه رسیدهاند که اوضاع و شرایط برای قیام حسین بن علی علیهالسلام مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده، گاهی مردم کوفه را مقصر قلمداد نمودهاند که به امام علیهالسلام وعدههای فریبنده دادند و به آن عمل نکردند و زمانی حرکت حسین علیهالسلام را اشتباه پنداشتهاند که از یک سو، به وعدههای پوچ کوفیان، با آن سوابق خیانت پیشگی و بیوفایی که داشتند، اعتماد کرد و از سوی دیگر، توان بالا و قدرت سهمگین سپاه یزید را نادیده گرفت.
روح این منطق و چنین اندیشهای آن است که قدرت مادی، که تجسم امکانات و قوای زمینی است و با جسم انسان سروکار دارد، اصل به حساب آورده شده، اما احساس وظیفه و تکلیف و دغدغه مصلحت دین، فرع و حتی نادیده انگاشته شده است. از اینرو، در مقوله نهضت کربلا چون امکانات و قوای مادی امام علیهالسلام را اندک میبینند و هدف حضرت را نیز دستیابی به قدرت و حکومت میپندارند، حرکت حضرت را، حرکتی نسنجیده و عجولانه قلمداد نموده و بر این باورند که در صورتی قیام حضرت معقول بود که وی نیروی نظامی کافی و امکانات مادی فراوان در اختیار داشت! غافل از آنکه، امام علیهالسلام از قدرت مادی و نظامی بنیامیه کاملاً آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمنی این خاندان را با دودمان رسالت از یاد نبرده بود و سابقه بیوفایی مردم کوفه هم زبانزد همه بود. هم چنان که حضرت نه تنها آرا و نظریات بزرگان و ناصحان را نیز رد نمیکرد، بلکه گاهی حتی به صراحت نظر آنان را تأیید مینمود؛ چون میدانست آنان به خاطر علاقه و محبتی که نسبت به وی دارند، او را از سفر به عراق که زندگی و مصالح دنیوی وی را به خطر میانداخت، بازمیدارند. اما حسین بن علی علیهالسلام مصلحت دین و جامعه اسلامی را بر مصالح دنیوی خویش ترجیح داد و مسؤولیت حفظ دین نزد وی بسیار خطیر بود، از اینرو، نمیتوانست برای حفظ مصالح دنیوی خود، اهلبیت علیهمالسلام و یارانش، از مصالح دینی و اخروی چشمپوشی کند. به همین سبب بود که نهضت حضرت از این بُعد مورد تحسین همگان قرار گرفت.(10) بنابراین، برداشت دنیایی از نهضت عاشورا، با تفکر حسینی، که اصل را حتی با وجود خطر جانی انجام تکلیف میداند، ناسازگاری و تفاوت ماهوی دارد.
سوم اینکه، چگونه میتوان پذیرفت که امام حسین علیهالسلام برای طلب دنیا و ریاستطلبی قیام کرد، در حالی که آن بزرگوار طبق آیه شریفه «اِنّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا» (احزاب: 33)؛ همانا خداوند میخواهد از شما خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله پلیدی را ببرد و به شما پاکی کامل ارزانی دارد؛ مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پلیدی است. آیه یاد شده، که بنا به اعتقاد شیعه و روایات بسیار متعدد اهل سنت درباره پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، علی علیهالسلام ، فاطمه علیهاالسلام ، حسن و حسین علیهماالسلام نازل شده است، بهترین دلیل بر عصمت این پنج تن از هرگونه پلیدی است که از مهمترین آنها دنیادوستی و ریاستطلبی است. افزون بر این، اگر انگیزه حضرت از قیام مسلحانه، دستیابی به حکومت چند روزه این دنیا بود، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله امر به یاری او نمیکردند، در حالی که روایاتی حتی از طرق اهل سنت وارد شده است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمان به یاری حضرت داده است. از جمله انس بنحارث نقل میکند که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: «اِنَّ ابْنِی هذا یَعنِی الحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِاَرْضٍ مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَکَهُ مِنْکُمْ فَلْیَنْصُرْهُ»(11)؛ همانا فرزند من حسین علیهالسلام در زمینی از عراق کشته میشود. پس هرکس از شما او را درک کرد، باید او را یاری کند.
چهارم اینکه، خطبهها، نامهها و سخنان امام علیهالسلام در زمان نهضت و حتی پیش از آغاز آن در اواخر عمر معاویه، درباره انگیزه قیام و فعالیتهای حضرت، چنین دیدگاهی را به روشنی مردود دانسته است. گویا امام حسین علیهالسلام فضای تبلیغاتی پس از شهادتِ خویش را میدید که چگونه جنایتکاران اموی و قلم به مزدهای آنان و حتی نسلهای بعد، که تأمین و تضمین نان و آبشان در گرو تأیید و ترویج چنین افکار و برداشتهایی وارونه از نهضت عاشورا بوده است، این حادثه و اهداف آن را تحریف میکنند. از اینرو، امام علیهالسلام در سخنرانی هشداردهنده و نصیحتآمیز خود در سالهای آخر حکومت معاویه در مکه و در جمع نخبگان و دانشمندان سایر شهرهای اسلامی، انگیزههای ریاستطلبانه و دنیاخواهانه از اقدامات و فعالیتهای خویش علیه نظام حاکم اموی را اینگونه رد میکنند:
«خدایا! تو میدانی آنچه از طرف ما انجام گرفته (از اقدامات و مبارزات بر ضد دستگاه حاکم) به سبب سبقتجویی در فرمانروایی و افزونخواهی در دستیابی به متاع ناچیز دنیا نبوده است.»(12)
(13)
فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین علیهالسلام
از آنچه درباره دیدگاه و نگرش دنیاگرایانه به قیام امام حسین علیهالسلام و نقد و بررسی آن گفته شد، روشن میشود که این نظریه نه تنها در ارائه تفسیری روشن و جامع از انگیزه قیام امام حسین علیهالسلام توفیقی نداشته است، بلکه تصویری وارونه و نامناسب با شأن رهبر قیام از نهضت کربلا ارائه داده است.
یکی از عوامل مهم و شاخص این عدم توفیق را باید در عدم شناخت کافی نسبت به شخصیت رهبر این قیام و ماهیت پیچیده حرکت وی دانست. بنابراین، پژوهشگر تاریخ عاشورا اگر بخواهد به ماهیت و جوهره قیام عاشورا تا حد زیادی پی ببرد، میبایست در گام نخست به شخصیت و مقام امام حسین علیهالسلام شناخت کافی پیدا کند و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بیانات و گفتار حضرت، که در مقاطع مختلف قیام و حتی پیش از آغاز آن درباره انگیزه حرکت خویش بیان کرده است، به فلسفه و ماهیت قیام آن حضرت پی ببرد.
اکنون با این مقدمه، سخنان، خطبهها، نامهها و وصیتنامه امام علیهالسلام ، که درباره انگیزه قیام خویش به ترتیب زمانی ایراد نموده یا نوشتهاند، مورد مطالعه و بررسی قرار میدهیم و سپس، با استخراج فهرستوار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آنها خواهیم پرداخت:
1. امام حسین علیهالسلام در سالهای آخر عمر معاویه، برای زیارت خانه خدا، عازم مکه شدند. حضرت در مکه در جمع گروهی از علما و نخبگان سایر مناطق اسلامی با ایراد خطبهای شورانگیز و کوبنده ضمن یادآوری وظیفه سنگین و تکلیف خطیر علما و بزرگان شهرها در برابر پاسداری از کیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهای سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاستهای دینستیزانه حاکمان اموی انتقاد کرده و هرگونه همراهی و سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانستند. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیتهای خود علیه نظام ستمگر حاکم را، که چند سال بعد در قالب یک نهضت خود را نشان داد، چنین اعلام فرمودند: «اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کان مِنّا تَنافُسا فی سُلطان، و لا التماسا من فُضول الحُطام، ولکن لِنُرِیَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینک، و نُظهِر الاصلاحَ فی بلادک، ویَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و یُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِک و اَحکامِکَ»(14)؛ خدایا تو میدانی آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات علیه حاکمان اموی) به خاطر سبقتجویی در فرمانروایی و افزونخواهی در متاع ناچیز دنیا نبوده است، بلکه برای این است که نشانههای دینت را (به مردم) نشان دهیم (برپاکنیم) و اصلاح در شهرهایت را آشکار کنیم. میخواهیم بندگان ستمدیدهات در امان باشند و به دستورات و سنن و احکامت عمل شود.
از این جملات میتوان چهار هدف را برای اقدامات و فعالیتهای امام حسین علیهالسلام که در عصر حاکمیت یزید جزو اهداف قیام حضرت به شمار میرفت، استخراج کرد:
الف. احیای مظاهر و نشانههای اسلام اصیل و ناب محمدی صلیاللهعلیهوآله ؛
ب. اصلاح و بهبودی در وضع شهروندان؛
ج. مبارزه با ستمگران اموی جهت تأمین امنیت برای مردم ستمدیده؛
د. فراهم ساختن بستری مناسب برای عمل به احکام و واجبات الهی.
2. امام حسین علیهالسلام در وصیتنامهای که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمدبن حنفیه برای وی نوشت، هدف از این حرکت خود را چنین بازگو کرد: «انِّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَ لا بَطِرا و لا مُفْسِدا وَ لا ظالِما، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِی اُمةِ جَدِّی محمد صلیاللهعلیهوآله اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهی عَنِ المُنْکَرِ و اَسیرَبِسیرةِجَدِّیمحمد صلیاللهعلیهوآله و اَبی عَلیِ بنِ اَبِی طالِبٍ علیهالسلام »(15)؛ من از روی سرمستی و گستاخی و تبهکاری و ستمگری از مدینه خارج نشدم، بلکه برای طلب اصلاح در امت جدم خارج شدهام. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم علیبن ابی طالب عمل کنم.
و در جای دیگر میفرماید: «اَلّلهُمَّ اِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ (اُنْکِرُ) الْمُنْکَرَ»(16)؛ خدایا من به معروف اشتیاق و از منکر تنفر دارم.
الف. طلب اصلاح در امور امت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ؛
ب. امر به معروف؛
ج. نهی از منکر؛
د. عمل به سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و امیرالمؤمنین علیهالسلام .
3. امام علیهالسلام در نامهای که در زمان اقامت خویش در مکه در پاسخ به نامههای اشراف و بزرگان کوفه، که از حضرت برای آمدن به کوفه دعوت به عمل آورده بودند، نوشتند، فلسفه قیام را چنین بیان فرمودند: «فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ الاّ الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذاتِ اللهِ»(17)؛ به جانم سوگند، پیشوا کسی است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقق سازد، متدین و ملتزم به دین حق باشد، خود را وقف خدا کند.
امام علیهالسلام در این نامه، هدف از قیام را (مبارزه و جهاد بر ضد حکومت ستمگر بنیامیه تا براندازی آن و تلاش در جهت) برپایی حکومتی میداند که رهبر و پیشوای آن، صفات و امتیازات ذیل را داشته باشد:
الف. به کتاب خدا حکم کند.
ب. عدالت را در جامعه حاکم کند.
ج. متدین و معتقد به دین خدا باشد.
د. خود را وقف خدا و اهداف الهی کند.
4ـ حسین بن علی علیهالسلام در نامهای که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به همیاری و همراهی کرده است، علت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان میکند: «اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ»(18)؛ من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش میخوانم. همانا سنت (پیامبر صلیاللهعلیهوآله ) از بین رفته، و بدعت زنده شده است.
و در جواب عبدالله بن مُطیع میفرماید: «اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَةِ کَتَبُوا اِلَیَّ یَسْأَلُونَنَی اَنْ اَقدمَ عَلَیْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْیاءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ.»(19)؛ کوفیان به من نامه نوشته و از من خواستهاند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (که با قیام مسلحانه) نشانههای حق احیا و بدعتها نابود شود.
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، این اهداف را میتوان برای نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف. دعوت و عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ؛
ب. احیای سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله که از بین رفته است، وبرپایی مظاهر حق و حقیقت؛
ج. از بین بردن بدعتها (که جایگزین احکام خدا و سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله شده است.)
5. ابا عبدالله علیهالسلام در خطبهای که پس از برخورد با حرّبن یزید ریاحی در منزل بَیْضَه ایراد فرمودند، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چنین بیان کردند: «اَیُّهَا الناس! اِنَّ رَسُولَ اللهِ صلیاللهعلیهوآله قالَ: مَنْ رَأی سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ الله، ناکِثا لِعَهْدِالله، مُخالِفا لِسُنةِ رَسُولِ اللهِ صلیاللهعلیهوآله ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالِاثْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لاقَوْلٍ، کانَ حَقَّا عَلَی اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا وَ اِنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الْشَیْطانِ وَ تَرَکُوا طاعَةَ الْرحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأثَرُوا بِالْفَیْءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ»(20)؛ ای مردم! رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار میکند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، حق خداست که او را در جایگاه (پست و عذابآور) آن ستمگر قرار دهد. هان (ای مردم) بدانید که اینها تن به فرمانبری از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهی را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نمودهاند، درآمدهای عمومی (بیتالمال) مسلمین را به خود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کردهاند و من شایستهترین فرد برای تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.
از این خطبه یا نامه، هدف از قیام سیدالشهدا علیهالسلام را، مبارزه با افرادی که ویژگیهای زیر را دارا هستند، میتوان دانست:
الف. فرمانبری از خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آوردهاند؛
ب. فساد را (در زمین) آشکار کردهاند؛
ج. حدود الهی را تعطیل کردهاند؛
د. بیتالمال را به خود اختصاص دادهاند؛
ه. حرام خدا را حلال و حلال الهی را حرام کردهاند.
6. پیشوای سوم در منزل «ذوحُسُم» در توجیه حرکت خویش چنین فرمودند: «اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لایُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لایُتَناهی عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاً فَاِنِّی لاَ اَرَی الْمَوْتَ اِلّا شَهادَة وَ لا الْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ اِلاّ بَرَما»(21)؛ آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل باز داشته نمیشود؟ (در چنین شرایطی) باید مؤمن خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگی را جز شهادت، و زندگی با ظالمان را جز ننگ و خواری نمیبینم.
از این خطبه این اهداف را میتوان استفاده کرد:
الف. ترویج حق و عمل به آن؛
ب. نهی از ترویج باطل و بازداشتن از عمل به آن.
نتیجهگیری و تحلیلی پیرامون اهداف و فلسفه قیام امام حسین علیهالسلام
آنچه آورده شد، مجموع سخنان، خطبهها و نامهها و وصیتنامه امام حسین علیهالسلام درباره اهداف و انگیزههای قیام عاشوراست، که در مقاطع مختلف این حادثه نوشته یا ایراد فرمودهاند. با اندکی دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، میتوان تمام این اهداف را در یک هدف جامع و کلی، یعنی «امر به معروف و نهی از منکر» خلاصه کرد. توضیح مطلب آنکه: اگر حضرت علت حرکت خویش را مبارزه با اموری همچون شیطان محوری در عبادت و ترک خدامحوری در اطاعت، رواج بدعتها، مخالفت با حلال و حرام الهی، نابودی سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، ظلم، فساد، بیعدالتی و ناامنی در جامعه اسلامی، تعطیلی حدود الهی، در انحصار گرفتن بیتالمال مسلمانان و ... میدانند، تمام این امور حاکی از شیوع و فراوانی امری به نام «مُنْکَر» در جامعه اسلامی است، که حضرت خود را موظف به نهی از آن میداند. و نیز اگر اباعبدالله علیهالسلام جامعه اسلامی را به اموری از قبیل عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، احیای مظاهر حق، اصلاح امور امت و بهبودی وضع آنان و مسائلی از این قبیل، فرا میخواند، این مسأله نشانگر آن است که امری به نام «معروف» در جامعه از بین رفته یا دست کم در حال نابودی است. بنابراین، در یک کلام میتوان گفت: هدف از قیام امام حسین علیهالسلام «امر به معروف و نهی از منکر» و احیای این فریضه بزرگ الهی است. از اینرو، اگر حضرت از بیعت با حکومت یزید امتناع میکند به این دلیل است که بیعت با چنین حکومتی مساوی با ترویج منکر و مبارزه با معروف است و سرباز زدن از بیعت، نهی از منکر و ترویج معروف است.
··· پینوشتها
1ـ ابومحمد احمد بن اعثم الکوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضوا، 1411 ه.، ج 5، ص 23ـ25 / ابوالمؤید موفق بن احمد المکی (اخطب خوارزم)، مقتل الحسین علیهالسلام ، تحقیق: محمد السماوی، قم، دارالانوار الهدی، 1418، ج 1، ص 278ـ279 / ابوالقاسم علی بن الحسین بن هبةاللّه (ابن عساکر)، ترجمة الامام الحسین من تاریخ دمشق، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسه المحمودی، 1398، ص 201.
2ـ ابوبکر بن العربی، العواصم من القواصم، تحقیق و تعلیق: محبالدین الخطیب، قاهره، المکتبة السلفیة، بیتا، ص 232ـ233.
3ـ ابوالعباس تقیالدین احمد بن عبدالحلیم (الشهیر بابن تیمیه الحرانی الدمشقی الحنبلی)، منهاج السنة، قاهره، مکتبة الجمهوریة، بیتا، ج 2، ص 241ـ242.
4ـ همان، ج 2، ص 240.
5ـ ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی، البدایة و النهایة، تحقیق و تعلیق: مکتب تحقیق التراث، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، بیتا، ج
، ص 160.
6ـ عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاریخ ابن خلدون (المقدمه)، بیروت، دارالمکتبة، 1413، ج 1، ص 228.
7ـ مجله رسالة الاسلام، قاهره، س 11، ش 1، ص 85.
8ـ عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم الشیبانی، الکامل فی التاریخ، تحقیق: ابوالفدا، عبدالله القاضی، چ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415، ج 3، پاورقی، صفحه446.
9ـ ابن عربی، همان، پاورقی صفحه 231.
10ـ ابوالفلاح عبدالحی بن احمد بن محمد الحنبلی الدمشقی، شذرات الذهب، تحقیق: عبدالقادر الارناؤوط و محمود الارناؤوط، دمشق، دار ابن کثیر، 1406، ج 1، ص 277.
11ـ محبالدین احمد بن عبدالله الطبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، قاهره، مکتبة القدسی، 1356، ص 146.
12ـ ابومحمد حسن بن علی بن الحسین بن شعبة الحرانی، تحف العقول عن آل الرسول صلیاللهعلیهوآله ، تصحیح: علیاکبر غفاری، تهران، انتشارات اسلامیه، 1384، ص 243.
13ـ ابن اعثم، همان، ج 5، ص 21 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403، ج 44، ص 329.
14ـ ابن شعبه حرانی، تحفالعقول، ص 172 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 97، ص 79.
15ـ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 21 / خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 44، ص 329ـ330. و نزدیک به این تعابیر: ابوجعفر محمدبن علی بن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، تحقیق: یوسف محمد البقاعی، چ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1412، ج 4، ص 97. البته در نقل یاد شده امام علیهالسلام اولاً این جملات را در پاسخ ابن عباس میفرمایند نه در جواب ابن حنفیه و ثانیا حضرت به صورت پاسخ شفاهی میفرمایند نه در قالب وصیتنامه. همچنین در نقل ابن اعثم و به پیروی او خوارزمی، بعد از تعبیر «سیرة ابن علی بن ابیطالب» این عبارت اضافه شده است: «و سیرة الخلفاء الراشدین المهدیین» که به نظر میرسد بعدها جاعلین تعبیر یادشده را به فرمایش امام علیهالسلام افزودهاند، چرا که به اعتقاد برخی از محققان، «راشدین» اصطلاحی است که استعمال آن بعد از عصر بنیامیه رایج شده است و هیچ نصی که دلالت کند بر وجود چنین اصطلاحی پیش از زمان یاد شده، وارد نشده است. نکته دیگر آنکه مراد از این واژه، افرادی هستند که بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله پی در پی و بدون فاصله به خلافت رسیدهاند که از جمله این افراد امام علی علیهالسلام نیز میباشد. از اینرو، دیگر معنا ندارد که «راشدین» عطف بر اسم امام علیهالسلام شود. بنابراین، چنین قراینی دلالت میکند که بعدها این جمله به فرمایش امام علیهالسلام اضافه شده است. در این باره: ر.ک: سید مرتضی عسگری، معالم المدرستین، چ دوم، تهران، مؤسسه البعثه، 1408، ج 3، ص 50.
16ـ ابناعثم، همان،ج5،ص19/ خوارزمی، همان، ج 1، ص 270.
17ـ ابوعبدالله محمدبن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، الارشاد، تحقیق مؤسسة آلالبیت علیهمالسلام ، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1413، ج 2، ص 39 / طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 262 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ابن اعثم، همان، ج 5، ص 31 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 284.
18ـ طبری، همان، ج 4، ص 266.
19ـ ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عام، قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، 1960، ص 246.
20ـ طبری، همان، ج 4، ص 304ـ305 / احمدبن یحیی جابرالبلاذری، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکّار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1417، ج 3، ص 381. وی خطبه یادشده را از عبارت «ان هؤلاء...» نقل کرده است. همچنین ابن اعثم و خوارزمی این خطبه را با اندکی تفاوت در عبارات، در قالب نامهای که حضرت خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشتهاند، آوردهاند: ابن اعثم، همان، ج 5، ص 81ـ82 / خوارزمی، همان، ج 1، ص 335 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 44، ص 381.
21ـ طبری، همان، ج 4، ص 305 / خوارزمی، همان، ج 2، ص 7 (با اندک تفاوتی در عبارات؛ در این مأخذ به جای کلمه «شهادة» تعبیر «سعادة» آمده است.)