صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۸:۵۸  ، 
شناسه خبر : ۷۴۹۰۸
مقدمه: در قسمت اول گفتگو به عوامل فروپاشی رژیم پهلوی و در قسمت دوم به ماجرای تغییر ایدئولوژیک منافقین در زندان اشاره گردید. در این قسمت به ماجرای رویارویی دو جریان اسلامی و مارکسیستی در زندان و همچنین تشکیل مجموعه ای که در سالهای 56 و 57 اداره مبارزه را بطور مخفیانه برعهده داشت می پردازیم.

* در قبال تغییر ایدئولوژیک منافقین شما در زندان چه کردید؟
**ما در آنجا نشستیم و علل انحراف مبارزه و بچه ها را بررسی کردیم. بیش از چهل مورد را فهرست کردیم که در آنجا مهمترین مسئله را مخلوط بودن مذهبی و مارکسیست با هم و از بین رفتن مرزبندی بین اسلام و غیر اسلام یافتیم لذا از آنجا کاری را شروع کردیم بنام »نقل فتوا».
البته این مسئله آنطور که برخی می گویند نبود. ما در زندان انفرادی وقتی همه مان زیر شکنجه بودیم هیچ وقت بحث نجس و پاکی را مطرح نمی کردیم، همانجا غذا می خوردیم و کمونیست ها و غیره آنجا با هم بودیم.
در عمومی که می آمدیم با هم دعوا نمی کردیم، رفیق هم بودیم، زندگی هم می کردیم، اما در عین حال مرز پاکی و نجسی را رعایت می کردیم. اسلام می گوید: «و من یعظم شعائرا فانها من تقوی القلوب»(حج/32) ما اصلا برای حاکمیت اسلام آمده ایم زندان، حالا احکام اسلام را بگذاریم کنار؟
از یک دستور زیبای اسلام که شاید به نظر خیلی عادی بیاید(نجس- پاکی) آقای منتظری و طالقانی حکم دادند که زندگی مارکسیست‌ها به حکم اسلام نجس است. مسلمان باید با اینها در زندانها زندگی مشترک نداشته باشند، اما با آنها برخورد نکنند که رژیم سوء استفاده کند. وقتی این مسئله مطرح شد، سازمان متوجه شد که از کجا دارد می خورد. آنها فهمیدند اما خیلی از دوستان متوجه نشدند! ما وقتی این کار را می خواستیم بکنیم (من، عسگراولادی، کچویی، لاجوردی، عراقی و...) همه با هم جمع شدیم، گفتند که هر کس می خواهد بیاید در قضیه »نقل فتوا» اینها تهمت همه چیز به او می زنند. از تهمت مسائل اخلاقی، سیاسی، ساواکی، سازشکاری و... هر کس می تواند، بماند. خوب اگر وظیفه است، باید ایستاد. بنابراین ما با این عزم ایستادیم.
ما می دانستیم که اگر این کار را بکنیم، مرز اسلام خالص صاحب جواهری به قول امام(ره) با بقیه اسلام های التقاطی و مارکسیستی و روشنفکر و متحجر و ... روشن می شود. یعنی کسی که متحجر را می خواهد کنار بگذارد با اسلام روشنفکری نمی شود. هر دو جنبه منفی اند. باید با اسلام خالص صاحب جواهری کنار گذاشت یعنی اسلام ناب محمدی(ص) و تشیع علوی (ع) و غیر از این امکان ندارد.
ما که اینکار را شروع کردیم، خوب آنها علیه ما خیلی حمله کردند، ما را بایکوت کردند گفتند این صدای ساواک است که از حلق طالقانی و منتظری بیرون می آید، گفتند اصلا آقای منتظری مرجع نیست، چه کسی گفته که فتوا بدهد! آقای منتظری هم گفتند: »من نقل فتوای همه آقایان را کردم. همه مراجع، علمای اسلام متفق علیه اند.» این حرف شد نقل فتوای همه علما.
خوب بنابراین همه متدینین در این زمینه جمع شدند، سازمان در مقابل همه علما موضع گرفت دستش رو شد، چهره اش آشکار شد، التقاطش معلوم شد، از جمع جدا شد و حرکت، حرکت خالصی مذهبی شد. در عین اینکه رژیم تصور می کرد که ما با اینها دعوا می کنیم (الان در اسنادش هست) ما با اینها دعوایی به آن معنا نکردیم.
بعد که از زندان بیرون آمدیم، من در چندین ساعت و در جلسات متعدد در محضر مقام معظم رهبری، آیت الله شهید مطهری، آیت الله شهید بهشتی و مرحوم شهید باهنر همه مطالب داخل زندان را عرض کردم و گفتم سیاست پیشنهادی ما این است که ما تمام هم مبارزاتی مان را با رژیم شاه بگذاریم و اصلا با این گروه های مختلف و منافقین کاری نداشته باشیم، روشنگری بکنیم اما نه در حد برخورد، بلکه برویم شاه را براندازیم. همه این را پسندیدند، همه قبول کردند و همه هم نظر دادند، لذا سیاست سال 56-57 ما دقیقا برخورد با رژیم پهلوی بود.
اتفاقا آقای مطهری در پایان سال 55 این موضوعات را جمع بندی کردند و بردند محضر امام در نجف و اوضاع ایران و قضایا را بحث کردند و گفتند بسیاری از سیاسیون ناامید ند و معتقدند که باید بریم کار فرهنگی کنیم و رژیم شاه هم تثبیت شده هم پولش، هم نفتش، قدرت نظامی اش، آمریکا، شوروی انگلیس، فرانسه، آلمان، اسرائیل و دیگران همه پشت سرش هستند. که بعد حضرت امام پیغام برای ما دادند آن پیغام برای ما مهم بود، که ریشه شجره خبیثه پهلوی در ایران از خاک بیرون است. جمع شوید، همت کنید و برای همیشه او را از میهن اسلامی تان به دور بیندازید! این پیام امام بودکه ایشان آورده بودند.
آنوقت جلسات مخفی تشکیل شد. اردیبهشت 56 ایشان پیام را آورد. تقریبا در خرداد یا تیر 56، این کارها شروع شد و جلسات را آقای عسگر اولادی و عراقی و اسلامی و... شروع کردند با آقایان مطهری و بهشتی و... بعد من در شهریور 56 به آنها پیوستم. آن جلسه مخفی زیرزمینی که تشکیل شد، در واقع شورای انقلاب اصلی آن است نه شورای انقلابی که بعدها برای اداره دولت تشکیل شد که درونش بنی صدر و بازرگان و... بودند!
* از آن جلسات زیرزمینی برایمان بگویید و اینکه چه کسانی در آن جلسات بودند؟
**اولین جلسه ای که من در آن رفتم، باغ مرحوم »باقر تحریریان»، صاحب خودکار بیک، در چالوس. ایشان باغی بزرگ در چالوس داشت کنار رودخانه چالوس، ناهار را آنجا خوردیم و پشت سرآقای عسگر اولادی نماز خواندیم. کمی استراحت کردیم، بحث کردیم، گپ زدیم. عصر هم رفتیم رسیدیم کنار رودخانه چالوس. نم نم باران هم شروع به باریدن کرده و در آنجا برنامه ریزی اولیه این سالها را ریختیم که چه باید بکنیم.
در همانجا این بحث شد که این مبارزه یک هسته محکم اولیه می خواهد، که در این هسته فقط افراد قابل اعتماد باشند؛ یعنی پیشنهاد بنده این بودکه در این جمع باید کسانی باشند که از نظر سر نگهداری، خاطرجمعی و...، هیچگونه رابطه ای، علاقه ای به غیر خط اصیل موتلفه ای و روحانیت نداشته باشند. مرحوم عراقی با من به بحث برخاست و گفت: مبارزه این حرفها را ندارد، باید از همه نیروها استفاده کرد، اینها نیروهای مبارز و خوب هستند. حتی مثلا دو نفر از عزیزانمان »مرحوم حاج عزت خلیلی» که با پیمان کار می کرد را نام برد و یا مثلا مرحوم» مصطفی میرخانی» که از مدافعان هیئت انصارالحسین بود، گفت اینها نباید باشند؟ گفتم: اینها نباید باشند، چون مرحوم خلیلی هم یک مقدار طرفداری پیدا کرده بود نسبت به سازمان و نسبت به پیمان. گفت: چطور می شود اینها از اول انقلاب بودند، مطمئن هستند، خوبند، ضد رژیم اند. گفتم: همه حرفهای شما درست، اما اینها با آنها سر و سری دارند و این گروه اصلی باید خالص باشد.
خلاصه با هم کمی کلنجار رفتیم. خدا رحمت کند شهید عراقی را ، با همه صمیمتی که با هم داشتیم، آن موقع یادم هست گفت: اینطور نمی شود من هم گفتم: اینهم نمی شود!
بالاخره رأی گیری کردند و نظر ما رأی آورد، برخلاف نظر عراقی و در حقیقت این هسته اولیه تشکیل شد. این هسته در رابطه مستقیم با روحانیت بود آقای مهدوی، مطهری، بهشتی، باهنر، خامنه ای و بعد هم آقای هاشمی که آن موقع زندان بود.
در نتیجه تشکیلات پدید آورد و جلسات آن سالها را اداره می کرد، افرادی چون: بهشتی، مطهری، باهنر، محلاتی، انواری، یزدی، ربانی املشی، مهدی عراقی، اسلامی، کچوئی، لاجوردی، بنده، علی درخشان، عسگراولادی و بعد هم دو نفر مرحوم »اجاره دار» و »مالکی» به معرفی شهید بهشتی به ما پیوستند و این مجموعه در واقع اداره کننده جریان اصلی انقلاب درسالهای 56 و 57 است.
سردبیری: تیتر اصلی سند با این عنوان بوده است: "برگی از تاریخ انقلاب اسلامی..." که جهت پیوستگی با قسمتهای بعدی به صورت مشاهده شده تغییر یافت."

نام:
ایمیل:
نظر: