صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۰:۴۴  ، 
شناسه خبر : ۹۸۰۱۵
مهندس محمدرضا مانى‏فر اشاره: انسان، این موجود در حال «شدن»، همواره خود را در گذار پرفراز و نشیب از میان رخدادهاى مختلف و رویدادهاى‏ متنوع زندگى، نیازمند هدایت فکرى و راهبرى اندیشه‏اى ‏نخبگان و رهبران فکرى جامعه انسانى مى‏داند؛ چه اینان با «پیش» روى خود درک شایسته، فهم در خور و تامل‏بایسته مى‏توانند سره را از ناسره، روا را از ناروا، حق را ازباطل و راه را از بى‏راهه تشخیص دهند و از این رهگذر، با اتکا برتوانایى‏هاى پیدا و پنهان خود، فرد انسان و جامعه‏انسانى را به اوج عزت و سربلندى رهنمون سازند.

از این سبب است که درهر «مکتب» فکرى یا هر «مشرب» فلسفى، توجه به جایگاه والا و اهمیت بالاى این نخبگان و رهبران در ترسیم و نشانه‏گذارى خط سیر فرد و جامعه به‏منظور دستیابى به «مطلوب» و گذر از «موجود»، از چنان‏پایه ارزش و اعتبارى برخوردار است که طرح سخنى دیر پا چون انسان «کامل» یا انسان «طراز» مکتب یا مشرب، از ضرورت‏هاى فراموش ناشدنى به شمار مى‏رود. مکتب اسلام، به منزله مجموعه‏اى از جهان‏بینى «کامل» متکى بروحى و ایدئولوژى «همه‏جانبه» برخاسته از وحى، نه تنها درباره چنین سخن یا اینچنین سخنانى سکوت راپیشه خود و بى‏تفاوتى را شیوه خود انتخاب و اختیار نکرده‏است، که به کنکاش و بررسى در «راه‏هاى شناخت انسان‏کامل» از دیدگاه و چشم‏اندازخود دست زده است؛ آنچنان‏که اندیشمند شهید مرتضى مطهرى در این باره مى‏نویسد:
«شناخت انسان کامل از نظر اسلام دو راه دارد: یک راه این‏ است که ببینیم قرآن در درجه اول - و سنت - در درجه دوم- انسان کامل را - اگر چه در قرآن و سنت تعبیر «انسان‏کامل» نیست و تعبیر «مسلمان کامل» و «مؤمن‏کامل» است - چگونه توصیف کرده‏اند؛ ولى به‏هرحال معلوم است که «مسلمان کامل»، یعنى انسانى که‏ در اسلام به کمال رسیده است، و «مؤمن کامل»، یعنى‏انسانى که در پرتو ایمان به کمال رسیده است. بایدببینیم قرآن یا سنت، انسان کامل را با چه مشخصاتى بیان‏کرده‏اند و چه خطوطى براى سیماى انسان کامل کشیده‏اند. از قضا دراین زمینه، چه در قرآن و چه در سنت بیانات‏ زیادى آمده است.
راه دوم شناخت انسان کامل، از راه بیان‏ها نیست که ببینیم ‏در قرآن و سنت چه آمده است، بلکه از این راه است که‏ افرادى عینى را بشناسیم که مطمئن هستیم آنها آنچنان که‏اسلام و قرآن مى‏خواهد، ساخته شده‏اند و وجود عینى ‏انسان‏هاى کامل اسلامى هستند؛ چون انسان کامل اسلامى‏ فقط یک انسان ایده‏آلى و خیالى و ذهنى نیست که‏هیچ‏وقت در خارج وجود پیدا نکرده باشد؛ انسان کامل،هم در حد اعلا و هم در درجات پایین‏تر، در خارج وجودپیدا کرده است.»
در شمار انسان‏هایى که مى‏توان ازوجود آنان به مثابه «آنچنان که اسلام و قرآن مى‏خواهد» نام برد و از این رو، ایشان را انسان‏هایى «کامل» قلمداد کرد، حضرت صدیقه‏کبرى، فاطمه زهرا(سلام‏الله علیها)، جایگاهى ویژه و اهمیتى درخور توجه دارد؛ انسانى که وجود «مقدس» او باپاى فرانهادن از گستره زندگى انسان ساکن برکره ارض،چون نورى برآسمان هستى جلوه‏گر شد و آن کرد که ‏وجودش فارغ از آن که باترکیباتى اضافى چون «دخترنبوت»، «همسر ولایت» و «مادر امامت» شناسانده ‏به دیگران گردد، با تعبیر «کلام وحى» در سوره مبارکه‏کوثر و همراه با لقب «بزرگ بانوان جهان» به همگان‏معرفى شود.
گذرى کوتاه برزندگانى پرفرازونشیب آن حضرت، گرچه ما را در جایگاه یک جستجوگر بافرازهایى عبرت‏آموز و روشنى‏بخش به معنى و مفهوم زندگى انسانى، روبرومى‏سازد، اما هیچکدام چون سخنرانى تاریخى، شیوا،آتشین، گله‏آمیز و بیم‏دهنده آن حضرت در مسجد پیامبرگرامى اسلام (صلى‏الله علیه‏وآله) نمى‏تواند جلوه‏اى از وجود قدسى آن بزرگوار را اینگونه همراه با صراحت وروشنى به نمایش گذارد.
«خطابه فاطمیه» با بهره‏مندى از پشتوانه‏هاى‏علمى درمحتوا و زیبایى‏شناسى و جلوه‏هاى بلاغى در ساختار، که‏همه آنان از توانایى‏هاى بى‏حدوحصر سخنران آن حکایت‏دارد، آنچنان است که نگاهى چندباره به آن و درو نمایه‏هاى پرقدر نهفته در لابه‏لاى کلمات و جملات آن‏خطابه، یاراى برآوردن تمام انتظارات از بررسى چندباره‏آن را ندارد. مقاله کوتاه تحلیلى - پژوهشى «شاخص‏ها وفاصله‏ها» که به انگیزه بررسى آسیب‏شناسى سیاست وحکومت در جامعه اسلامى از منظر خطا به فاطمیه به رشته‏تحریر درآمده است، در حقیقت، قصد آن دارد تا با بررسى و کنکاش در محتواى غنى و بى‏نیاز از هرگونه‏ تعریف سخنان حضرت فاطمه زهرا(سلام‏الله علیها)، سخنانى چند درباره شاخص سیاست و الگوى حکومت در جامعه اسلامى و فاصله و دورى از این شاخص و آن الگوبیان دارد. یادآورى نکاتى‏اساسى چون «شاخص سیاست؛ الگوى حکومت»، «فاصله از سیاستِ» «مطلوب»؛ دورى از حکومت «مقصود» و سرانجام «غفلت بى‏پایان؛ عبرت‏نافرجام»، برچنین دیدگاه و نگرشى، صورت حقیقت به‏خود گرفته است.
ما در جایگاه تحلیل و بررسى، اگر با ترکیبى چون «سیاست اسلامى» به معناى‏اداره و هدایت جامعه براساس قوانین اسلامى و احکام‏خدایى آن روبرو مى‏شویم، در مقابل، ترکیبى چون «سیاست لیبرالى» را درک مى‏کنیم و اگر کلید واژه‏اى‏ همانند «حکومت اسلامى» را در اندیشه مى‏پرورانیم، درمقابل، کلید واژه‏اى دیگر همانند «حکومت لیبرالى» را دربرابر دیدگان خود به نظاره مى‏نشینیم.
از این سبب است که در گام آغازین سخن و پیش ازهر سخن دیگرى، ضرورت بیانى شفاف و تعریفى روشن ازچنین واژگانى، سیاست و حکومت، نمودار مى‏شود و ما رادر ادامه سخن به اینچنین بیان و تعریفى نیازمند مى‏سازد؛ بیان و تعریفى که خویش را درگزاره‏هایى چون گزاره‏هاى‏زیر نمایان مى‏کند:
1- سیاست در آیینه اندیشه لیبرال، برپایه فرضى‏بنیادین شکل خود را یافته است که: «عقل جزیى بشرى ‏بى‏نیاز از هدایت وحى الهى، توان طراحى یک نظام‏اجتماعى سعادتمند را داراست.» «جانوس آتئزیوس» (1638میلادى)، «ژان بدن» و «توماس هابز» (1679 میلادى) به منزله پیشروان طرح‏چنین اندیشه‏اى در قرون هفدهم میلادى، براین اساس، بامخالفت با هر نوع اندیشه دینى به تعریف مفهومى چون «دموکراسى» در برابر «تئوکراسى» دست زدند و حکومت‏را به‏عنوان «نتیجه توافق و قرارداد اجتماعى مابین آدمیان» معرفى کردند. تأکید بسیار بر «عقل‏گرایى»، بى‏نیازى از آسمان و هدایت آسمانى وروى‏گردانى از حضور خدا در صحنه جامعه که فرجامى جزپذیرش هر نوع شریعت و مکتبى را در پى ندارد، به منزله‏پیامدهاى طرح چنین اندیشه‏اى، آنچنان است که نهادى‏ دیرپا چون «پارلمان» نیز در چارچوب چنین اندیشه‏اى‏ معنى مى‏یابد؛ آنچنان که مى‏خوانیم: «پارلمان، سازمان‏ مرکزى دولت لیبرال به‏شمار مى‏آید... اندیشه لیبرال در وجود نظام جمهورى پارلمانى تحقق کامل مى‏یابد. نقش‏پارلمان که از نظر ایدئولوژیک آن را معرف عقل کل ‏مى‏دانند و از نظر اجتماعى نماینده بورژوازى است، ایجاب‏ مى‏کند که نمایندگان داراى موقعیت خاصى باشند. راى‏دهندگان داراى خصوصیات معینى باشند و حزب‏هاى ‏سیاسى ساخت ویژه‏اى بیابند... همگنى پارلمان بدین‏ترتیب تامین گردید که نمایندگان از قشرهاى صاحب‏ثروت... برمى‏آمدند و از سود آنها هوادارى مى‏کردند.» این سخنان در حالى است‏که در اندیشه سیاسى اسلام، پروردگار یکتا، یگانه ‏قانون‏گذار و داراى حق حاکمیت به‏شمار مى‏رود و از این‏رهگذر، شریعت اسلام به منزله یگانه راهنماى انسان وجامعه انسانى محسوب مى‏شود.
اگر در اندیشه سیاسى لیبرال، حیطه تصمیم‏سازى‏ها و تصمیم‏گیرى‏ها تنها در چارچوب راى و اراده افراد انسانى و بویژه کانون‏هاى قدرت و ثروت معنى مى‏شود، در اندیشه ‏سیاسى اسلام، اینگونه امور در گستره قانون الهى و نمودبارز آن قرآن، قانون اساسى تغییرناپذیر همیشه جاویدان ‏دین اسلام، سنت سیره و روش نظرى و عملى پیشوایان ‏دین، خردجمعى، اجماع و عقل، خردفردى، تعریف و تبیین‏ مى‏گردد. از این روست که در چنین حیطه‏اى، دیگر روش‏لیبرال به کار نمى‏آید و «پارلمان» یا «مجلس» نه به منزله ‏نهادى که به قانون‏گذارى بى‏حد و حصر اخلاقى مى‏پردازدکه به مثابه نهادى که «تنظیم و تطبیق قانون الهى به صورت‏احکام جزیى و تفصیلى» را برعهده ‏دارد، معرفى مى‏شود. این سخن، که فاصله‏اى بعید را میان ‏دو اندیشه لیبرال و اسلام نشان مى‏دهد، آنچنان است که‏ در نگاه بنیانگذار فقید نظام جمهورى اسلامى، حضرت امام‏خمینى(ره)، بارها و بارها به آن اشاره صریح و ضمنى شده‏ است؛ بویژه آنجا که مى‏خوانیم:
«حکومت اسلام، حکومت قانون است. در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خداست و قانون، فرمان وحکم خداست. قانون اسلام یا فرمان خدا برهمه افراد وبردولت اسلامى حکومت تام دارد. همه افراد از رسول اکرم(صلى الله علیه و آله) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سایرافراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانونى که از طرف‏خداى تبارک و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اکرم‏بیان شده است.» (امام خمینى(ره)
2- مبانى «چیستى» اندیشه لیبرال درنگاهى فلسفى ودر پیوندى نزدیک با رفتار سیاسى برون آمده از میان آن‏برپنج گزینه «فردگرایى» (Individualism)، «تجربه‏گرایى»، «جدایى بایدها از هست‏ها»، «پیروى از اصالت منفعت» و «نسبیت انگارى اخلاقى» استوار است.این پنج گزینه که خویشتن را به لحاظ پیدایى محصول و ثمره آرا و اندیشه‏هاى ماکیاولى، توماس هابز، جان لاک،منتسکیو و ولتر مى‏دانند، آنچنانند که با در اختیار قرارگرفتن درونمایه اساسى و جوهر بنیادین نظریه «حقوق‏طبیعى»، «قرارداد اجتماعى» و در نهایت «اعلامیه جهانى‏حقوق بشر»، به تعریفى چون «آزادى مطلق فرد در ارضاى‏تمنیات، خواسته‏ها و شهوات تا آنجا که با امیال دیگران در تضاد و تقابل قرار نگیرد» دست یافته‏اند؛ تعریفى که ‏اندیشمندى چون «آربلاستر» درباره آن مى‏نویسد: «خودمفهوم فرد با پیچیدگى‏ها و ابهام‏هاى فراوانش، مفهومى به‏نسبت جدید است، اما کلید درک لیبرالیسم محسوب‏ مى‏شود. کلیه خصوصیات فرد مجرد، از جدایى او از جهان ‏طبیعى و هم‏نوعانش تا خودپرستى بنیاد ضداجتماعى امیالى‏که به او حیات مى‏بخشند، و خودمختارى عقل و اراده او، همگى به اندیشه اجتماعى، اقتصادى و سیاسى لیبرال راه‏یافته‏اند. فرد، نقطه عطف ثابت دنیاى لیبرالى است.» اما در مقابل گزینه‏هاى مشخص ‏بنیادین در «چیستى» اندیشه سیاسى لیبرال، «اسلام» و اندیشه سیاسى آن، گونه‏اى دیگر مى‏اندیشد؛ آنچنان که‏گذرى کوتاه برقرآن و آیات گرانقدرش، ما را با گزینه‏اى‏ اساسى در بیانى هستى شناختى مکتب اسلام مواجه ‏مى‏کند: «عدل» به منزله سنگ زیرین بناى هستى در منظراندیشه اسلامى از چنان جایگاه و مرتبتى برخوردار است‏که اندیشمند شهید مرتضى مطهرى با توجهى ویژه به آن‏مى‏نویسد:
«در قرآن از توحید گرفته تا معاد، از نبوت گرفته تا امامت، و از آرمان‏هاى فردى گرفته تا هدف‏هاى اجتماعى، همه‏ برمحور عدل استوار شده است. عدل قرآن، آنجا که به‏ توحید یا معاد مربوط مى‏شود به نگرش انسان، به هستى و آفرینش شکل خاص مى‏دهد و به عبارت دیگر نوعى «جهان‏ب��نى» است. آنجا که به نبوت و تشریع و قانون‏مربوط مى‏شود یک «مقیاس» و «معیار» قانون‏شناسى‏است، و به عبارت دیگر جاى پایى است براى عقل که درردیف کتاب و سنت قرار گیرد و جزء منابع فقه و استنباطبه شمار مى‏آید. آنجا که به امامت و رهبرى مربوط مى‏شودیک «شایستگى» است. آنجا که پاى اخلاق به میان آید «آرمان انسانى» است و آنجا که به اجتماع کشیده مى‏شود،یک «مسئولیت» است.»
بستگى کامل ارزش‏ها و هنجارهاى فردى و اجتماعى به‏ گزینه‏اى اساسى چون «عدل»، گرچه در نگاه آغازین‏سخنى ساده و بیانى آسان به نظر مى‏آید، اما ژرف‏نگرى‏در درو نمایه‏هاى آن، به همان اندازه از پیچیدگى ودشوارى حکایت دارد، آنچنان که تحول‏آفرینى آن دربنیان‏هاى هستى شناختى، مکتب اسلام و اندیشه سیاسى‏برآمده از آن را، حداقل از منظر بینشى، در مواجهه ورویارویى با مکتب و اندیشه سیاسى حاصل از آن، قرارمى‏دهد و از این رهگذر، چنان تصویرى را ارایه مى‏کند که‏در آن ارزش‏ها و هنجارها، منشا و سرچشمه‏اى آسمانى وغیبى مى‏یابند و آنچه در «هستى» است، هدفمند مى‏شود ودر نهایت، گونه‏اى ساختار «عمل» و «عکس‏العمل» برجهان حاکم مى‏گردد و در فرجام کار، انسان نتیجه‏رفتارهاى «خوب» و «بد» خود را، البته از نگاه حکمت‏آمیز پروردگار، در دنیا و آخرت به نظاره مى‏نشیند و آن را درک‏مى‏کند. با اشاره به چنین پیامدهایى است که استادشهیدمرتضى مطهرى درباره درک و برداشتى اینچنین از جهان مى‏نویسد:
«جهان به باطل و بازى و عبث آفریده نشده است. هدف‏هاى حکیمانه در خلقت جهان و انسان در کار است، هیچ‏چیز نابجا و خالى از حکمت و فایده آفریده نشده‏است... جهان به حق و عدل برپاست، نظام عالم براساس‏اسباب و مسببات برقرار شده است و هر نتیجه‏اى را از مقدمه و سبب مخصوصش باید جستجو کرد...
اراده و مشیت الهى به صورت سنت یعنى به صورت قانون‏و اصل کلى در جهان جریان دارد. سنت‏هاى الهى تغییر نمى‏کند و آنچه تغییر مى‏کند براساس سنت‏هاى الهى‏است. خوبى و بدى دنیا براى انسان بستگى دارد به نوع‏رفتار انسان در جهان و طرز برخورد و عمل او. نیکى و بدى‏کارها، گذشته از آن که در جهان دیگر به صورت کیفر یاپاداش به انسان بازمى‏گردد، در همین جهان نیزخالى از عکس‏العمل نیست.»
3 - سیاست و سنجش نسبت آن با مقوله‏اى چون «اخلاق»، از نکاتى بسیار در خور توجه در شناسایى نقاط افتراق ‏اندیشه سیاسى لیبرال و اسلام است. این نقاط افتراق که‏ برگرفته از مبناى نگرش این دو مکتب به مفهومى چون «سیاست» و سخنى چون «اخلاق» است، گاه آن چنان به‏جدایى میان مفاهیم و سخنان مى‏انجامد که مفهوم و سخنى‏جز «تضاد» و «تقابل» شایسته بیان آن نمى‏شود: اگر «سیاست» در اندیشه برخى اندیشمندان لیبرال با گزاره‏اى ‏چون «هنر سلطه برشر از راه گول زدن بشر» تعریف مى‏شود، در اندیشه سیاسى اسلام این ‏واژه با گزاره‏اى چون «همت گماشتن به اصلاح مردم با ارشاد و هدایت آنان به راهى که در دنیا و آخرت موجب‏رهایى و نجاتشان گردد.» (اقرب الموارد) تبیین مى‏گردد واگر «اخلاق» با «نسبیت» انگارى و اتصال به اراده انسان، چاره‏اى جز ترک صحنه جامعه و «واگذارى کار قیصر به‏ قیصر وکار داور به داور» نمى‏بیند، در اندیشه اسلام همراه با «مطلق» نگرى ارزش‏هاى‏بنیادین، سخن ماندگار «دیانت ماعین سیاست ماست، سیاست ماعین دیانت ماست و منشا سیاست ما دیانت‏ماست» تکرار مى‏شود؛ تکرارى که بیش از هر زمان، نشانى‏ از تفاوت دو گفتمان، یکى‏گفتمان «لیبرال» و دیگرى گفتمان «اسلام»، را به همراه دارد و از این رهگذر، به چیزى جز «شاخص» سازى و «الگو» دهى براساس گفتمان مطرح‏نمى‏اندیشد: شاخص‏ها والگوهایى چون:
1 - ولایت الهى در برابر زورمدارى، دیکتاتورى وخودمحورى.
2 - اطاعت از رهبران شایسته در برابر پیروى از فرمان ‏روایان نالایق.
3 - سلطه‏ناپذیرى، عزت و کرامت انسانى در برابربى ‏شخصیت بار آوردن و تحقیر و تهى کردن انسان‏ها درراستاى بقاى ساختار نظام حاکم و تحکیم وضعیت موجود.
4 - عدالت‏جویى و ظلم‏ستیزى در مقابل استثمار و بهره‏کشى و در فقر و فلاکت نگهداشتن مردم.
5 - پاسدارى از ارزش‏ها در قالب امربه‏معروف و نهى‏ازمنکر و ایجاد تحول و دگرگونى در فرد و جامعه درمقابل نفى ارزشهاى والاى انسانى و محور ساختن‏ارزش‏هاى جاهلى (زر و زور و تزویر).
6 - حق‏گرایى وانتقادپذیرى در مقابل جوسازى، شایعه‏پراکنى و قلب واقعیت‏ها.
7 - فقرزدایى و تعدیل ثروت در مقابل رقابت بى‏حد و حصر در عرصه اقتصاد و انباشت ثروت.
8 - پرهیز از دامن زدن به تعصب‏هاى جاهلى در برابر تحریک هرچه افزون‏تر آن.
9 - اندیشه به همزیستى مسالمت‏آمیز باهمگان براساس‏ محبت و رحمت در مقابل ستیزه‏جویى در القاى اندیشه‏مورد نظر به همگان.
از جمله این شاخص‏ها والگوها هستند که مى‏توانند چون ‏عیارى، جدایى‏ساز فضاى اندیشه‏اى دو گفتمان «اسلام» و «لیبرال» شوند و از این رهگذر، شاخص‏هاى مطلوب‏سیاست و الگوهاى مقصود حکومت را از دیدگاه مکتب «اسلام»، به همگان بشناسانند، تا همواره و در همه حال‏ فاصله از مطلوب و دورى از مقصود در نگاه معتقدان به آن ‏مشخص و معلوم باشد.
«خطابه فاطمیه» به‏عنوان سندى جاودان و سخنى مانا گرچه در نخستین نگاه ما را با دادخواهى شهروندى از شهروندان جامعه اسلامى مواجه‏ مى‏سازد اما نگاهى ژرف‏کاوانه همراه با گذر از سطح و ورود به هسته سخن، ما را در برابر سخنانى هشدارگونه و بیم‏دهنده از آینده جامعه اسلامى قرار مى‏دهد؛ سخنانى‏که اگر از انحراف چند درجه‏اى ساختارهاى سیاسى و شاخص‏هاى حکومتى در امروز جامعه اسلامى حکایت‏مى‏کنند، فردایى با انحرافى صدوهشتاد درجه‏اى و پیامدى‏چون واقعه خونبار عاشورا را پیش‏بینى مى‏کنند. از این‏روست که این خطابه را دیگر نمى‏توانیم چون سندى ‏تاریخى درنظر آوریم، بلکه باید به منزله نسخه‏اى‏آسیب‏شناسانه از قصه تلخ و حدیث پر درد «فاصله«ها و «دورى»ها، آن هم در تمام روزگاران، به شمار آوریم. چه‏زیباست که در این قسمت از سخن، با اینچنین نگرشى ‏براین خطابه وزین بنگریم و از رهگذر این نگرش، همراه بانگاهى کامل به شاخص‏هاى سیاست و الگوهاى حکومت ‏در اسلام، فاصله ره از راه و دورى موجود از مطلوب را بازشناسیم؛ فاصله و دورى‏اى که گزاره‏هایى چون‏گزاره‏هاى زیر توانایى بیان گوشه‏اى از واقعیت نهفته درآن را به بروز و ظهور رسانیده‏اند:
1- اگر در «جهان بینى توحیدى»، پروردگار (الله) محور تمام امور قرار مى‏گیرد و اگر انسان در مسیر بندگى،از او (انالله) و به سوى او (اناالیه راجعون) مى‏رود، همه و همه، نشانى از این سخن را به همراه دارد که «ولایت الهى«در جامعه اسلامى، آنگاه در تقابل با «دیکتاتورى، زورمدارى و خودمحورى» به سرانجام مى‏رسد، که‏پروردگار(الله)، به حقیقت، و در عمل به مقام والاى خویش‏شناخته شود. به بیانى دیگر، هرگونه غفلت و بى‏توجهى به‏چنین سخنى بنیادین، جامعه اسلامى و سیاستمداران وحاکمان آن را از قطب «ولایت» به قطب «خودمحورى» واز «خدمتگذارى» به «زورمدارى» سوق مى‏دهد و درفرجام کار، آن مى‏کند که از «اسلام» در جامعه اسلامى،چیزى جز نامى بى‏نشان برجاى نمى‏ماند. نگاهى کوتاه به‏فراز آغازین خطابه پرشور فاطمیه، ما را به درستى چنین ‏اندیشه‏اى، بیش از پیش آگاه مى‏سازد، به‏ویژه آنجا که‏حضرت فاطمه زهرا (سلام‏الله علیها) مى‏فرمایند:
«گفتار خویش را با ستودن آن کسى آغاز مى‏کنم که به ‏ستایش و بخشندگى و بزرگوارى از همگان سزاوارتراست... او براى افزایش و دوام نعمت‏هایش مردم را به‏شکر آن‏ها فراخواند، و بدین ترتیب ایشان را مطیع وفرمان برخویش ساخت و از آفریدگانش خواست که‏نعمت‏هایش را سپاس گذارند... به قدرت خویش آنان راپدید آورد، و به اراده خود بیافریدشان، بى‏آنکه نیاز به‏آفرینش داشته باشد، و یا در پیدایش آنان، سودى براى اونهفته باشد، جز آن که حکمت (و دانش) خود را استواردارد، و آفریدگان را به فرمانبرى خویش هشدار دهد، وقدرتش را آشکار نماید و خلق را به بندگى وادار سازد، وفراخوان خویش را با چیرگى همراه نماید.»
2- اگر هدف غایى از آفرینش انسان و جهان، «بندگى» و «عبادت» پروردگار است، «نبوت» و در امتداد آن «امامت»، به منزله شاه‏راه دستیابى به اینچنین هدفى از اهمیت و جایگاهى ویژه و درخور توجه برخوردارند. این ‏اهمیت و جایگاه که در آیات متفاوت قرآن، مورد توجه و تاکید قرار گرفته است، آنچنان است که هرگونه تضعیف و تخفیف آن، مى‏تواند جامعه‏اى چون جامعه اسلامى را بویژه در رویارویى با پیشامدهاى گوناگون هزار رنگ به‏چالشى اساسى وادارد و حتى اوضاع سیاسى و اجتماعى آن‏را به فرسنگ‏ها پیش از روزگار اسلامى شدن، گرچه باصورتى نوین، باز گرداند، با توجه به چنین نکته‏اى است که‏حضرت فاطمه زهرا (سلام‏الله علیها) در فرازى دیگر ازسخنان پرقدر خویش مى‏فرمایند:
«خداوند، محمد (صلى الله علیه و آله) را برانگیخت تا امر خویش را به پایان برد، تا اجراى فرمانش را تحقق ‏بخشد، و اراده قاطع خود را به انجام رساند... پس خداوند به وجود پدرم محمد (صلى‏الله علیه و آله) تاریکى‏هاشان (مردم) را روشنى بخشید و از نادانسته‏هاشان پرده‏برداشت، و غبار حیرت و سرگردانى را از چشم‏ها سترد، واندوه از جان‏هاشان زدود. پدرم محمد (صلى الله علیه وآله) با چراغ هدایت در میان مردم به پاخاست، و ایشان را از گمراهى رهایى بخشید، و کورى‏شان را به بینایى وبصیرت مبدل ساخت، و به آیین استوار راهشان نمود و به‏راه راست فراشان خواند.»
3- مردم، در جایگاه برپادارندگان حکومت، و عامل ‏استقرار، دوام و بقاى آن اهمیت و جایگاهى والا و بالا دارند. این اهمیت و جایگاه که در تمام نظام‏هاى حکومتى و ساختارهاى سیاسى، ارزش بسیار دارد، آنچنان است که هرنظام حکومتى و ساختار سیاسى، به‏گونه‏اى از تعامل با شهروندان خود مى‏اندیشد، تا از این رهگذر، به «جلب‏مشارکت» یا حداقل «رضایت شهروندان» در کنار «تضمین‏مانایى» خود دست یابد. در نظام حکومتى اسلام و ساختار سیاسى آن، این مهم، با بهره‏مندى از اصل «امر به معروف‏و نهى از منکر»، «نظارت اجتماعى امت» و «مسئولیت ‏متقابل حاکمان و مردم» صورت حقیقت به خود مى‏گیرد. با توجه به چنین سخنى، رفتار حضرت فاطمه زهرا (سلام‏الله‏علیها) در مخاطب قرار دادن «مهاجرین» و «انصار» کاملا قابل درک به نظر مى‏رسدو از این رو، شماتت آن حضرت‏ به مردم در «مسئولیت» گریزى و «عهد» شکنى ایشان، جلوه‏اى از «مردم‏گرایى» و نه «عوام‏زدگى» مکتب «اسلام» را به خود مى‏گیرد؛ این سخن، بویژه، در فرازى‏دیگر از این خطابه بیم‏دهنده، مورد توجه قرار گرفته است:آنجا که ایشان مى‏فرمایند:
«شما این بندگان خدا! بیرق‏داران امرونهى خدایید، پیام‏دین و وحى او را برگرفته، امانت‏داران خدا برخویشتنید و رسانندگان سخن او به امت‏هاى دیگرید... آگاه باشید! به‏خدا سوگند مى‏بینم که به آسایش و زندگى راحت روى‏آورده، و کسى را که به اراده و تدبیر امور از همه سزاوارتراست از منصب زمامدارى دور کرده‏اید، به تن‏آسایى ورفاه میل کرده، از گشایش و فراخى (راستین) به تنگناشتافته، راه دین را وانهاده به کژراهه رفته و هر آنچه را که‏فراگرفته و پذیرفته بودید، به دور افکندید، هر زلال‏گوارایى را که پیشتر نوشیده بودید، از دهان بازگرداندید.پس اگر شما و همه اهل زمین کفر بورزید، البته خداوندبى‏نیاز ستوده است.»
4 - مکتب «اسلام»، مکتبى مبتنى برمنطق، خرد و استدلال‏است. اهمیت این سخن و اعتبار آن تا به آن اندازه است که‏این مکتب اندیشه‏اى در آیات متفاوت از کتاب آسمانى‏ خود، قرآن، پیروان خویش را به «حکمت» و «موعظه» در دعوت به سوى خدا و پرهیز از «جنجال‏آفرینى» و «هیجان‏سازى»هاى دروغین در این راه فرامى‏خواند. از این سبب است که ما در لابه‏لاى سخنان بزرگان دین‏اسلام، و از جمله خطابه مشهور فاطمیه، به جاى ایراد اتهام، تهمت‏افکنى و افترا بستن به طرف مقابل، با سخنى سرشاراز منطق، خردورزى و استدلال روبرو مى‏شویم؛ از جمله‏آنجا که در بیان سبب سلب مالکیت «فدک» از حضرت‏فاطمه زهرا (سلام‏الله علیها)، گفته مى‏شود: «النبى لایورث» و حضرت پاسخ مى‏دهد:
«خداوند از هر نسبت ناروایى منزه و مبراست، و پدرم نیز؛ شگفتا! پدرم رسول خدا (صلى‏الله علیه و آله) هرگز از کتاب خدا روگردان نبود، و با دستورهاى آن مخالفت ‏نمى‏نمود، بلکه از کتاب خدا پیروى مى‏فرمود و دنباله‏رو (آیات) و سوره‏هاى قرآن بود... این کتاب خداست، داورى‏ دادگر، و گوینده‏اى که کلامش حکم قطعى است، آرى! قرآن از زبان پیامبرى از پیامبران مى‏گوید: «مى‏خواهم‏ فرزندم از من و از آل‏یعقوب ارث برد» و نیز مى‏فرماید: «وسلمان از داوود ارث برد». پس خداوند - هم او که عزیز وگرانمایه است - حکم خویش را در توزیع سهم افراد وتشریع واجبات و چگونگى میراث بیان فرموده، و ضمن آن‏بهره مردان و زنان را تعیین نموده آن سان، که راه رابرهرگونه عذر و بهانه‏اى بسته، و گمانه‏زنى و شبهه (افکنى) را در موضوع سهم بازماندگان از میان برده است.» 5 - همبستگى براساس «مکتب» ونه برمبناى «نژاد»، «قوم» و «قبیله»، از جمله بنیان‏هاى خلل‏ناپذیر اندیشه‏اى در یک جامعه اسلامى است. اهمیت این دیدگاه، که نگرشى‏ بنیادى در تمام عرصه‏هاى جامعه اسلامى از جمله سیاست‏و حکومت را به خود معطوف ساخته تا به آن اندازه است‏که آیه‏اى چون: «گرامى‏ترین شما در نزد پروردگار،باتقواترین شماست.» سعى در زدودن پیرایه‏هاى نژادى، قومى و قبیله‏اى از دامان مکتب اسلام و محور قراردادن‏گوهر «تقوى» و «پرهیزگارى» در مرکز هنجارهاى انسان ‏مسلمان و جامعه اسلامى با ایمان، دارد. به این سبب، پیشوایان، رهبران و حکومتگران در یک جامعه اسلامى، باپرهیز از هرگونه دامن زدن به تعصب‏هاى جاهلى، موظف‏به بسط و گسترش فضیلت‏هاى انسانى، آن هم برپایه‏خدامحورى و نه انسان‏پرستى، هستند.

برچسب اخبار
نام:
ایمیل:
نظر: