روزنامه کیهان **
استقلال و آزادی در تراز انقلاب اسلامی / سعدالله زارعی
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، سبب تغییرات مهمی در سطح منطقه و در سطح بینالملل گردید. نظام دوقطبی حاکم بر دنیا بین سالهای 1324 تا 1357 که یک نظام غربی دوپاره به حساب میآمد و در واقع ارتباطی با «شرق» نداشت، به طور زیربنایی دچار آسیب گردید. قطببندیهای مادی دنیا و تقسیم به شرق و غرب، تبدیل به دوقطبی نظام مادی و نظام الهی گردید. این قطببندی تا امروز دوام آورده و نزاع این دو قطب هنوز مسئله اول دنیا است. تهدیدها، تحریمها، برنامهریزیها، لشکرکشیها و سرمایهگذاریها علیه انقلاب اسلامی براساس این قطببندی صورت میگیرد.
یک طرف این ماجرا غرب با محوریت آمریکاست که طی 15 سال -در فاصله 1380 تا 1395- 9 جنگ را در منطقه غرب آسیا راه انداخته و بنا به آنچه مقامات ارشد آمریکا اذعان کردهاند، 7 تریلیون دلار یعنی به اندازه کل تولید ناخالص ملی آمریکا، برای پیروزی در این ماجرا هزینه کردهاند. در همان حال در طول این سالها، شورای امنیت سازمان ملل بیش از هر نقطه دیگری بر غرب آسیا تمرکز داشته است؛ به گونهای که اگر دوره حیات آن را به دو بخش تقسیم نمائیم، تعداد قطعنامههای این شورا در نیمه دوم، دستکم چهار برابر تعداد آن در نیمه اول بوده است. در نیمه اول به طور میانگین در هر سال 14/6 قطعنامه و در نیمه دوم به ازای هر سال 59/3 قطعنامه صادر شده و در این بین حدود 65 درصد از قطعنامههای دوره دوم به مسایل مرتبط با غرب آسیا اختصاص یافته است. به غیر از جنگهای بزرگی که در این منطقه به راه افتاده است، بیشترین گسترش پایگاههای نظامی غرب در دوره دوم نظام بینالملل، در همین منطقه بوده است. همین الان آمریکاییها با داشتن 34 پایگاه نظامی ثابت و حدود 150 پایگاه نظامی سیار -ناوها- بیش از 70 درصد از کل پایگاههای خود در خارج از آمریکا را به این منطقه اختصاص دادهاند. پس کاملاً پیداست که انقلاب اسلامی اساساً وضع دگرگونهای پدید آورده و غرب را ناگزیر کرده تا برای حفظ موقعیت خویش هزینههای زیادی بپردازد.
مشکل اصلی غرب با انقلاب اسلامی، این است که برخلاف انقلابها و شبهانقلابهایی که در فاصله سالهای 1945 تا 1979م -1324 تا 1357 ش- در روسیه، چین و بعضی دیگر از کشورهای آفریقایی یا آسیایی پدید آمدند، انقلاب اسلامی در پارادایم کلی شناخته شده پدید نیامد و لذا برای غرب قابل هضم نبود. کما اینکه غربیها در طول این 42 سال هیچگاه از یاد نبردهاند که طرف مقابلشان یک انقلاب دینی است، نه صرفاً یک نظام سیاسی یا یک بلوک سیاسی. از اینروست که همین الان در اروپا، علیه بنیانهای دینی انقلاب اسلامی، اقدامات برنامهریزی شده دنبال میشود و مورد پشتیبانی دولتهای اروپایی قرار میگیرد. البته در عینحال غرب در توجیه اقدامات خود علیه اسلام، از عبارات تروریزم، افراطگرایی، بنیادگرایی و امثال آن هم استفاده میکند که همه میدانند واقعیت ندارد. کما اینکه در ماجرای کاریکاتورهای «شارلی ابدو»، دم خروس هم بیرون زد و مسلم شد که آنان با اصل به میدان آمدن اسلام زاینده، مشکل دارند و قابل سازش نمیدانند.
انقلاب اسلامی ایران با واژه «استقلال» هم شناخته میشود. کما اینکه استقلال، اولین جزء شعار سه بخشی مردم در انقلاب اسلامی هم بوده است. استقلال واژه شناخته شدهای در فرهنگ علوم سیاسی است ولی در اینجا مراد از استقلال، «شکلگیری یک واحد سیاسی مجزا از واحدهای سیاسی دیگر» نیست. اگر ادبیات استقلال در گفتمان انقلاب اسلامی، به این تعریف محدود بود، غرب با آن هیچ مشکلی نداشت. چرا که اساساً این تعریف از استقلال -یعنی شکلگیری یک واحد سیاسی مجزای از واحدهای سیاسی دیگر- ابداع خود غرب است. مارک سایکس و فرانسیس جورج پیکو وزاری خارجه انگلیس و فرانسه، در سال 1916 و در حین جنگ جهانی اول، براساس همین تعریف، اکثر کشورهای امروزی غرب آسیا و شمال آفریقا را شکل دادند یعنی کل منطقه را به اجزاء تقسیم کردند و هر واحد سیاسی کاملاً از واحدهای سیاسی دیگر مجزا شده و هیچ نوع همپیمانی و شراکت در این میان مدنظر قرار نگرفت. این جدایی واحدی از واحد دیگر در این منطقه، بارها به وقوع جنگهایی منتهی گردید تا جایی که میتوان گفت در طول این 100 سال -سالهای 1920 تا 2020- بیش از سیصد جنگ، درگیری، لشکرکشی، مناقشه و تنش در این منطقه روی داده و هزاران میلیارددلار خسارت روی دست ملتهای مظلوم آن قرار داده است. غرب با این نوع از استقلال اصلاً مشکلی ندارد بلکه مبدع و مشوق آن نیز میباشد. پس مراد مردم ایران از به کار بردن واژه استقلال در ترکیببندی شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» این نوع از استقلال نیست. کما اینکه اصول مختلف قانون اساسی جمهوری اسلامی بیانگر آن است که این نوع از استقلال را قبول ندارد. قانون اساسی، جمهوری اسلامی را در مقابل مستضعفان، مسلمانان، مظلومان و هر مجموعهای که حقوقشان زیرپا گذاشته شده باشد، مسئول میشناسد.
بنابراین در اینجا استقلال به معنای آزادگی است. یعنی آزاد از قیود رایج در نظام سلطه جهانی و علاوهبر آن مستقل در موضعگیری به گونهای که اسیر نهادهای بینالمللی ایجاد شده توسط میراثخواران جنگهای اول و دوم جهانی نبوده و برای تصمیمات آن اصالتی قائل نباشد. بر این اساس باید گفت در نظامهای دیگر واژه «استقلال» یک وجه ضیق جغرافیایی دارد. داشتن مرز و به رسمیت شناختن آن توسط دیگران، نشانه استقلال یک کشور تلقی میشود و صرفاً جنبه شکلی دارد. این در حالی است استقلال در مورد انقلاب اسلامی، جنبه هویتی و وجودی دارد و بر بسیاری از اصول، مقدم شمرده میشود و از این رو در انقلاب اسلامی در شعارهای مردم بر دو اصل بنیادی دیگر مقدم میآمد. مشکل غرب با ایران و انقلاب آن و با نظام جمهوری اسلامی و با مردم و رهبران آن دقیقاً از همین تعبیر نوین از استقلال -و موارد دیگری که جنبه هویتی برای نظام دارد- ناشی میشود.
یکی دیگر از مواردی که غرب با ایران مشکل دارد موضوع «آزادی» است. آزادی به این معناست که یک واحد سیاسی نوع خاصی از زندگی را برای خود تعریف کند که هویت مخصوصی به او بدهد. اما آزادی به معنایی که در فرهنگ غرب آمده است، برخورداری از اختیار در انتخاب شغل و در محل زندگی و در فعالیت انتخاباتی و اموری از این قبیل است و این در واقع نوع خاصی از کنش اجتماعی، در یک نظام سیاسی به رسمیت شناخته شده است؛ یعنی ابتدا یک نظام سیاسی وجود دارد و برای موضوعات تعریف خاصی دارد. پس از آن، فرد یا یک واحد سیاسی در چارچوب خاص به کنشهایی تن میدهد که آن نظام سیاسی برای او مجاز شمرده است و هر گونه رفتاری خارج از آن به عنوان فعالیتی آنارشیک، غیرقانونی و غیرمشروع تلقی میشود. این آزادی در واقع «آزادی انسان» نیست، آزادی یک نظام سیاسی مشخص برای واداشتن شهروندان به نوع خاصی از رفتار است که مقوم آن نظام سیاسی بینالمللی باشد.
انقلاب اسلامی، آزادی را مهمترین جنبه هویتی انسان میشناسد. از نظر اسلام، اگر آزادی از انسان گرفته شود، انسانیت انسان از او سلب شده است و لذا آزادی در واقع نه گرفتنی و نه دادنی است چرا که جنبه وجودی دارد. با این وصف آزادی مدنظر انقلاب اسلامی، آزادی از هویتهایی است که برای انسان ساختهاند تا او به گونهای در چارچوب یک نظام سیاسی برساخته مشخص قرار داشته باشد. آزادی مدنظر انقلاب اسلامی به انسان اجازه میدهد، فارغ از آنچه برای او ساخته و پرداخته و پسندیدهاند، خویشتن را براساس فضایل و فطرت الهی و براساس مقتضیات تاریخی و محیطی خود تعریف کند و در واقع به جای اینکه به هویتی برساخته در نظامی خاص تن دهد، نظامی خاص را بر اساس هویتهایی که در خود یافته، پدید آورد. بر این اساس، این نظام سیاسی نه دهنده آزادی است و نه محدودکننده حدود آن بلکه آن را براساس اهداف خلقت انسان توضیح میدهد. بر همین دلیل حضرت امام خامنهای دامت برکاته فرمودهاند هر چه از عمر نظام دینی میگذرد، باید بر میزان آزادیهای شهروندان افزوده شود. چرا که فرض بر این است که با تداوم نظام دینی، مردم رشد بیشتری یافته و استعداد بیشتری در به میدان آوردن «اراده» و «اختیار» خود پیدا کردهاند. پس یکی از ویژگیهای نظام دینی این است که هر روز فضای بیشتری برای فعالیت شهروندان باز میکند و به عبارت دیگر حوزه عمل شهروندان نظام دینی، دائماً بسط بیشتر پیدا میکند. از آن طرف، نظام برآمده از انقلاب اسلامی هم خود هر روز گستره بیشتری پیدا میکند چرا که با این نوع نگاه به آزادی، هر روز گروههای بیشتری در دو سطح ملی و فراملی به آن میپیوندند و به توسعه آن کمک مینمایند.
*********************************
روزنامه وطن امروز **
درباره فیلم «منصور» فرمانده منصور/محمدصالح سلطانی
«منصور» به معنای کلمه یک فیلم ملی است؛ فیلمی که با تمام مردم ایران حرف میزند و داستانش اگر چه در سالهای دفاعمقدس میگذرد اما داستان امروز ما است؛ داستان خودباوری و اعتماد به نسل جوان. این فیلم اما شعار نمیدهد. فیلم، یک تجربهنگاری متین و بیادعا از یک تجربه درخشان تاریخی از تکیه به ظرفیتهای داخلی است و بیآنکه به دام کلیشههای روایت جنگ بیفتد، یک دهه 60 متفاوت را نشان مخاطب میدهد؛ دهه شصتی که در آن، دلالی و منفعتطلبی داخلیها میتواند مانعی جدی بر سر خوب جنگیدن ارتشیها باشد. یک دهه 60 پر از چالش و دردسر برای کسانی که میخواهند کشور را از زیر بمباران بعثیها نجات دهند و اگر حمایت بالادستیهایی مثل رئیسجمهور وقت نباشد، زیر فشار جریانی که زر و زور و تزویر را باهم دارد، له میشوند.
«سیاوش سرمدی» که برای فعالان مستند آشناتر از اهالی سینمای داستانی است، در نخستین تجربه سینماییاش با قاببندیهایی شبهمستند و البته بدون ادا و اطوار، ماجرای مبارزه تیمسار «منصور ستاری» با موانع داخلی و خارجی برای حل مشکلات متعدد نیروی هوایی ارتش در اوج مشکلات جنگ را بازخوانی کرده است. مضمون «منصور» بشدت مستعد افتادن به دام کلیشههاست اما سرمدی، هوشمندانه از این دام فرار میکند و نهتنها فیلمش را به دام شعار نمیاندازد، که آگاهانه از شعار دادن فرار میکند. او با عبور نرم و سریع از روی نقاط عطف سناریو و با استفاده حداقلی از موسیقی و کلوزاپ، درک لذت و شکوه نهفته در فیلم را به خود تماشاگر میسپارد.
5 سال پس از «ایستاده در غبار»، دوباره سینمای ایران صاحب یک فیلم قهرمانمحور درباره زندگی یکی از ستارههای سالهای دفاع شده. قهرمان «منصور» البته از جنسی دیگر است؛ یک فرمانده کلاسیک ارتشی که اقتدار و کاریزمایش، باشکوه است. یک فرمانده سختکوش که برای رسیدن به هدفش، از هیچ کاری مضایقه نمیکند. او اگر لازم باشد منت یک مهندس متخصص را میکشد، با یک شرکت دولتی میجنگد، صورتجلسه پارلمان را پاره میکند و حتی از تهدید کردن و فریاد زدن و پلمب شکستن هم نمیترسد. «منصور ستاری» در «منصور» همیشه چند قدم از مخاطب جلوتر است و رفتارش، غافلگیریهای زیادی برای تماشاگر فیلم دارد.
نخستین فیلم سیاوش سرمدی، یکی از بهترین تصاویری است که تاکنون در سینمای ایران از «ارتش» روی پرده آمده است؛ پرترهای از شمایل یک فرمانده کاریزماتیک نترس.
*********************************
روزنامه خراسان**
چرا بایدن از یمن آغاز کرد؟/دکتر حامد رحیم پور
جو بایدن رئیس جمهور آمریکا در اولین نطق سیاست خارجی خود اولویت را جنگ یمن دانست و وعده داد که به حمایت از این جنگ که در آستانه ورود به هفتمین سال خود است، پایان دهد. بایدن حتی با تعیین نماینده ویژه در امور یمن خواستار بهره گیری از دیپلماسی برای پایان دادن به این جنگ شد. پیش از این نیز دولت بایدن به طور موقت انصار ا... را از فهرست گروه های تروریستی خارج کرده بود. دولت ترامپ و شخص پمپئو در واپسین روزهای حضور ترامپ در کاخ سفید نام آن را در این فهرست گنجانده بود تا باب هرگونه مذاکره و دیپلماسی در خصوص جنگ یمن بسته بماند. بایدن البته در نطق خود، دست سعودی را در حمله به یمن با بهانه مبارزه با القاعده بازگذاشت. تایید این مسئله و اعلام حمایت از سعودی در دفاع از خود، در واقع گونه ای پیام دلگرم کننده برای آل سلمان بود. بی جهت نیست که سعودی بلافاصله پس از این بخش از اظهارات بایدن به طورمحتاطانه از آن استقبال و تنها این بخش از سخنان او را برجسته کرد. اما چرا بایدن به دنبال پایان دادن به جنگ یمن است؟ واقعیت این است که نمیتوان به سیاست صلحجویانه دموکراتها درباره بحران یمن خوشبین بود و به آن اعتباری بخشید زیرا اساسا جنگ عربستان علیه یمن در دوره اوباما آغاز شد که جو بایدن نیز سمت معاون اول رئیس جمهور را بر عهده داشت. حتی سیاست اعلامی آمریکا نیز حمایت جدی از سعودی در نبرد علیه انصارا... بود اما آن چه اکنون باعث شده دولت بایدن به سمت پایان جنگ یمن حرکت کند، گزینه ای انتخابی نبوده است بلکه دولت بایدن خود را ناچار میبیند که به صورت دیگری برای پایان دادن به جنگ یمن وارد عمل شود. اولاً این که بایدن در این زمینه تحت فشار افکار عمومی داخلی و مخالفت جهانی با تداوم نسلکشی یمنیها، در کارزار انتخاباتی، وعده داد هم ممنوعیت سفر که با دستور مهاجرتی ترامپ صورت گرفت، لغو شود و هم حمایت ایالات متحده از جنگ عربستان در یمن پایان یابد. دوم این که هنگام شروع عملیات «توفان قاطعیت» برای تصرف یمن و خارج کردن صنعا از کنترل انصارا... و خلع سلاح این جنبش، محمد بن نایف ولیعهد سعودی بود که دولتمردان دموکرات ایالات متحده رابطه بسیار خوبی با وی برقرار و سرمایه گذاری زیادی روی او کردند اما اکنون بن نایف برکنار شده و در حبس خانگی به سر می برد و بن سلمان نیز با اقدامات خود پل های پشت سر را خراب کرده و بی شک دولت جدید آمریکا تمام تخم مرغ هایش را در سبد شاهزاده جوان نخواهد گذاشت و شاید به همین علت از بدو تصدی امور، ادعا کرده است فروش تسلیحات تهاجمی به سعودی و امارات را تعلیق می کند. مطرح کردن اسناد قتل جمال خاشقچی نیز شاید شروع پروژه ای باشد که مقصودش صرفا حذف ولیعهد کنونی از قدرت و جایگزینی آن با گزینه مدنظر دموکرات هاست. از بعدی دیگر بایدن که به بازیابی نقش رهبری ایالات متحده در مجامع بین المللی میاندیشد، با توجه به مخالفت سازمان ملل و برخی از متحدان اروپایی واشنگتن با اقدام دولت ترامپ، ضرورت هم سو شدن با جامعه جهانی را لمس کرده است اما شاید یکی از مهم ترین دلایلی که باعث شده بایدن اولین اقدام دیپلماتیک سیاسی دولت خودش را به موضوع جنگ یمن اختصاص دهد، روند خارج از انتظار غرب و ائتلاف سعودی از نتیجه این نبرد شش ساله است. واشنگتن به این موضوع آگاه است که نباید زمان را از دست داد زیرا با گذشت زمان و تداوم پیروزی های انصار ا... در یمن که در ابتدا انتظار می رفت در چند ماه تسلیم ائتلاف سعودی شود، راه حل ها به طور فزاینده ای دشوار می شوند. افزون بر این، تاکید بایدن بر حق سعودی در دفاع از خود و همچنین اشاره به استفاده انصارا... از موشک های ایرانی، پرده از سیاست جدید آمریکا در تلاش برای جداسازی یمن از محور مقاومت برمیدارد. دور از ذهن نیست که بایدن با این سیاست در نظرداشته باشد دست محور مقاومت و ایران را در حمایت از ملت یمن درمقابل تجاوزهای سعودی و امارات بسته نگه دارد و آن گاه در مراحل بعد میز مذاکره را به نفع سعودی و باتضمین پیروزی سعودی ها و امارات بچیند. به هر روی بایدن و تیم جدید سیاست خارجی او خوب می دانند که انصارا... با توجه به پشتیبانی عظیم مردمی و بالا بودن توان نظامی اش نابود شدنی نیست و استمرار تجاوز سعودی علیه یمن، زمینه را برای تجهیز بیشتر این جنبش و اقدامات تهاجمی آن علیه متحدان آمریکا (به خصوص رژیم صهیونیستی) فراهم کرده و سپری شدن هرچه بیشتر زمان، فرصت غرب برای کنترل، تحدید و مقیدسازی آن را از بین خواهد برد. حالا نیز راهبرد جدید بایدن درباره پایان دادن به تجاوز به یمن، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، تلاشی بی تضمین و بی پشتوانه است و باید این ایده عملی شود و گرنه موشک های صنعا بازهم حرف آخر را خواهند زد اما از منظری کلان تر انتخاب یمن به عنوان اولین گزینه اقدامی سیاست خارجی دولت بایدن را می توان در قالب ایده او برای ورود به موضوع اتخاذ ترتیبات امنیتی جدید در خاورمیانه ارزیابی کرد. بایدن در طول رقابت های انتخاباتی و برنامه های خود از الگویی برای مذاکره بین ایران و کشورهای منطقه (که منظور کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس و عربستان است) سخن به میان آورده بود که می تواند بعد از احیای برجام ودر قالب آن چه وی نگرانی ها از اقدامات ایران و محور مقاومت می خواند، اجرا شود. به نظر می رسد او در تلاش برای پایان دادن به جنگ یمن در مسیر هدف مهم تری حرکت می کند که همانا ایجاد ائتلافی از کشورهای منطقه برای ورود به بحث کنترل و فشار بر ایران است. قطعا منطقه خاورمیانه در روزهای آینده آبستن تحولات زیادی است.
*********************************
روزنامه ایران **
حق نسل من کجاست؟/علی ربیعی
دستیارارتباطات اجتماعی ریاستجمهوری و سخنگوی دولت
تلاش میکنم درباره انقلاب اسلامی به یک ابهام و یک پرسش بنیادین «بیننسلی» (یا میاننسلی) پاسخی در حد توان خود بدهم. این روزها رسانههای شناخته شده با تکیه بر اسناد آرشیوی به یغما رفته، سعی در جعل یک گذشته آرمانی پیشاانقلابی دارند و همزمان با تقطیع برخی از فیلمهای عصر انقلاب میکوشند تصویری سراسر خشونتبار از تاریخ انقلاب القا کنند. بازار تقطیع فیلمها در اینسوی ماجرا نیز بهگونهای دیگر داغ است...
حال آنکه برای اثبات اینکه به تعبیر دقیق رهبری، این انقلاب در هیچ معرکه، چه در مصاف با تروریسم برانداز و چه در جنگ، طرف آغازگر نبوده و همواره «پس از حمله دشمن از خود دفاع کرده» اسناد بسیار از جمله انبوه تصاویر وجود دارد. ما میتوانیم به عنوان مثال مناظرهها و مباحث آزاد آن عصر را نشان دهیم و به نسل کنونی بهطور مستند بگوییم که بزرگان این جمهوری، همواره پیشگام بحث آزاد با مخالفان بودند، میتوان سطح رقابتی بودن و میزان آزادی و سطح مشارکت و پویایی و سرزندگی اجتماعی عصر پیروزی انقلاب در همان سال نخستین را نشان داد که به پیشرفتهترین دموکراسیها پهلو میزد، میتوان به یمن تصویر و سند افسانه دشمن ساخته «برنامه و توطئه پیشین برای سرکوبگری» را به روشنی ابطال کرد، و میتوان به استناد تجربه زیسته سالهای نخست انقلاب بطلان تئوریهای توطئه درباره انقلاب را به سهولت اثبات کرد. اما این کارها چنانچه شایسته آن رخداد بزرگ است انجام نمیشود و به جای آن شاهد یک سلسله تصویرپردازیهای یکسویه از انقلاب هستیم که ماهیت همگانی و به تعبیر امام خمینی «همه با هم» بودگی انقلاب را به سایه میبرد.
ما امروز نیازمند روایتی از عصر انقلاب هستیم که رو به آینده داشته باشد و به این پرسش پاسخ دهد که از آن انقلاب باشکوه برای قرن جدید چه چیزی مانده است. پاسخ این پرسش که انقلاب برای آینده چه دارد، دقیقاً همراستا با پاسخ به سؤالی بنیادین است که این روزها زیاد شنیده میشود، پرسشی ناظر بر اینکه انقلاب تصمیم یک نسل خاص بوده، بنابراین جایگاه نسلهای آینده در نسبت با این انقلاب چیست؟ این نسلها چگونه میتوانند آمال و آرزوهای خود را متبلور سازند؟
مهمترین پرسش در این خصوص آن است که آیا انقلاب به وعده مشهور خود در منشور ۱۲ بهمن ۵۷ عمل کرده است و آیا حق هر نسل برای تعیین سرنوشت خود به رسمیت شناخته میشود؟ اگر به این پرسش پاسخ دهیم معنای روشنی از نسبت انقلاب و قرن پانزدهم شمسی در اختیار خواهیم داشت. در حقیقت این پرسشی نیرومند است که بر اساس آن باید برای نسل جدید توضیح داد: چگونه میتوان در حین حفظ و محافظت از اصل جمهوری اسلامی، حق هر نسل برای تعیین سرنوشت خود را به رسمیت شناخت؟ آیا آن گزاره مشهور «پدران ما چه حقی داشتند؟» که در حقیقت نقطه تولد یک ملت جدید در یک بعثت بزرگ اجتماعی و انقلابی بود به قوت خود باقی است؟ چگونه؟
هیچ تضادی میان اصل «پدران ما چه حقی داشتند؟» و اصل بقای نظام جمهوری اسلامی وجود ندارد. انقلاب از طریق به رسمیت شناختن اصل تعیین سرنوشت در مسیر زمان میبالد و میپوید و به پیش میرود. آن گزاره در هر انتخاباتی، هر بار که یک ملت در یک سطح وسیع و تقریباً همگانی، با همه رنگها و فرهنگهای خود پای صندوق رأی میرود تجسد عینی مییابد. یعنی گزاره «پدران ما چه حقی داشتند؟» با گزاره «میزان رأی ملت است» خویشاوندی عمیق گفتمانی دارد و از خاستگاه واحدی برمیخیزند.
نباید تسلیم گفتارهای غیرعلمی و رسانههای جهتدار شد که سعی میکنند مفهوم براندازانه بر گزاره «پدران ما چه حقی داشتند» حمل کنند. آنها میخواهند نسل جوان ما ندانند که مطالبه و ماحصل انقلاب ۵۷ نهادهایی بود که به نسلهای بعدی اجازه میداد مطابق با امکانات تدبیر شده در قانون اساسی و نهادهای دموکراتیک، شیوه حکمرانی را با نیازهای روز خود انطباق دهند. ثمره انقلاب با یک نظام سیاسی منعطف به نسل بعدی امکان داد که آزمون و خطا را نه بیرون از نظام سیاسی بلکه درون چارچوبهای قانونی انجام دهند. اگر بتوانیم همین ظرفیتهای هنگفت را به آگاهی نسل جوان برسانیم، میتوانیم این جوانان را به مسیر کشف مجدد سرمایههای انقلاب اسلامی و کاربست آنها در زندگی روزمره تشویق کنیم و اگر در این راه موفقیتی کسب نکنیم نسلهای جوان را به دام قرائتهایی خواهیم انداخت که هیچ نسبتی با واقعیتهای انقلاب و ریشهها و پیامدهای آن ندارند.
هربار که یک نسل با اکثریتی بالای ۷۰ درصد بر سر صندوقهای رأی حاضر میشود در واقع آن پرسش هم بهطور طبیعی پاسخ خود را مییابد: تحقق اصل تعیین سرنوشت هر نسل توسط نسل حاضر، در یک نظام غیردموکراتیک و نامتکی بر انتخاب ملت، مفهومی جز براندازی ندارد، اما نظامهای مردمسالار شیوههای تغییر و تحول و اصلاحپذیری خودشان را در قانون اساسی منعکس میسازند. هر نسلی در چارچوب آن قانون اساسی که ملت در آزادانهترین انتخاباتها به آن رأی داده و متن نهایی آن را در یک همهپرسی آزاد تصویب کرده، میتواند و حق دارد سرنوشت خود را به شیوه دموکراتیک تعیین کند و این رخدادی است که در طول سالهای اخیر بارها در بزنگاههای حساس تاریخ جمهوری اسلامی تکرار شده است.
این دستاورد بزرگ البته نه بینقص است و نه امر دستیافته و به پایان رسیده؛ بلکه دستاوردی است که با تکرار و اعمال خود، در واقع خود را کمال میبخشد و همچنان بازتولید میکند. اکنون یک بار دیگر بر سر بزنگاهی جدید، باید با تکرار این حق و اجرای سازوکارهای دموکراتیک به استقبال قرن جدید برویم و انتخاباتی شایسته این قرن و درخور این نسل برگزار کنیم. هر انتخاباتی یک پایان و همزمان یک آغاز است؛ پایانی بر جدال قانونی و مدنی درباره حق تعیین سرنوشت در مقطعی کوتاه و آغاز جدال مدنی و قانونی دیگر برای آماده شدن جهت رقابت بعدی در تعیین سرنوشت. جدای از انقلاب معنایی و معنوی در سال ۵۷، این سازوکار حیرتانگیز و معنابخش به حیات سیاسی، دستاوردی است که اگر نسلهای جدید آن را بشناسند، با چنگ و دندان در صندوقهای رأی برای حفظ آن خواهند کوشید.
حق هر نسل برای تعیین سرنوشت، برای آنکه هر نسل گرفتار انتخابهای پدرانش نشود، در انتخابات دموکراتیک و مشارکت فعالانه در آن تجلی میکند. این بزرگترین میراثی است که انقلاب اسلامی برای نسلها میتواند داشته باشد و ایشان را به سوی قرن آینده، به سوی زندگی بهتر هدایت کند.
*********************************
روزنامه شرق **
مناقشه بیاساس اصلاحطلبان و اصولگراها/احمد غلامی . سردبیر
همه دولتها تلاش میکنند اوضاع جهان را به نفع خودشان تغییر دهند. ما نیز از این قاعده مستثنی نیستیم، اما در اینکه ما توانایی لازم را برای این كار داشته باشیم، تردیدی جدی وجود دارد. کشورهایی که به این مهم دست پیدا کردهاند، سلطه خود را از طریق نظریهای خاص بر دیگران اعمال كرده و میكنند؛ نظریهای که توانایی و جذابیت متقاعدسازی دیگران را داشته باشد. به تعبیر رابرت کاکس: «نظریه همواره به نفع کسی و برای مقصودی درانداخته میشود». فراگیری یک نظریه در سطح جهانی یعنی عبور از مرزهای ملی مستلزم درهمتنیدگی اقتدار ملی و فراملی است. دولتهایی که با مسائل داخلی خود دست به گریباناند، قادر به چنین کاری نخواهند بود، خاصه دولتهایی همچون ایران که هنوز تا «بینالمللیشدن دولت» راه درازی در پیش دارد. از همینجا میخواهم وارد مناقشهای شوم که سالهاست میان جناحهای اصلاحطلب و اصولگرا وجود دارد. این مناقشه چیزی نیست جز برداشتی سادهانگارانه از مذاکره بین ایران و آمریکا. بارها از سوی اصلاحطلبان شنیدهایم كه اصولگرایان درصددند خودشان بانی مذاکره با آمریکا شده تا نتیجه این مذاکرات را به نام خود ثبت کنند. چنین برداشتی از سیاست بینالملل چندان واقعبینانه نیست. دولت ایران تاکنون دولتی ملی و منطقهای بوده است و هرگز نخواسته در عرصه جهانی در اقتصاد و سیاست حضوری جدی داشته باشد؛ چراکه این حضور را یکطرفه و مغایر با منافع ملی خود میبیند و در یک کلام استراتژی ما استفاده از ایجاد موازنه بین کشورهای روسیه و چین در برابر آمریکا و اروپا بوده است. به یک معنا ایران با انتخابی آگاهانه در بخشی از دنیا حضوری جدی نداشته و غایب بوده است. این غیبت باعث شده آمریکا و اروپا دولت ایران را دولت ملی و منطقهای بدانند و از نگاه آنان دولتهای ایران با «بینالمللیشدن دولتهایشان» فاصله زیادی دارند. «بینالمللیشدن دولتها» یعنی رویه ملی با ساختارهای اقتصاد جهان سرمایهداری سازگار و همنوا شده باشد. اگر بارقهای از چنین رویکردی در استراتژی کلان ایران وجود داشته باشد، آنگاه رقابت بین گروههای سیاسی برای مذاکره با آمریکا معنایی جدی پیدا خواهد کرد. چراکه هر دولتی که قادر باشد به سمت بینالمللیشدن گام بردارد، در سیاست داخلی و بهتبع آن در سیاست خارجی دست بالا را پیدا خواهد کرد و بر طبقات دیگر چیره خواهد شد. قبل از اینکه وارد بحث «چیرگی» شوم، دیدگاه رابرت کاکس را درباره بینالمللیشدن دولتها خواهم آورد. به باور او دولتها برای رسیدن به این جایگاه سه مسیر را پشت سر میگذارند؛ پیوستن به یک اقتصاد جهانی که مستلزم چارچوب ایدئولوژیک مشترک است و دیگر، نیاز به گفتوگو که زمینهساز اتفاق نظر در مسائل فیمابین است. بدیهی است کسی در این گفتوگوها دست بالا را خواهد داشت که در سلسلهمراتب قدرت از جایگاه بالاتری برخوردار باشد.
سومین مسیر و مهمترین آن این است که ساختار داخلی دولتها چنان تعدیل شود که استحاله سیاستهای جهانی به قالبهای سیاست ملی ممکن باشد. این سه مرحله نشان میدهد اقدام دولتهای اصولگرا و اصلاحطلب که صرف مذاکره برای مذاکره است، نمیتواند در اوضاع آنان و مهمتر از همه در بینالمللیشدن دولت اثرات چشمگیری داشته باشد. این رویکرد مغایر با استرانژی ایران است که برای این مسیر طراحی شده است. از این منظر میتوان گفت همه تلاشهای دولتها فارغ از چپ یا راست برای بینالمللیشدن دولت نافرجام مانده است. اگر بخواهیم صورتبندی سادهای از وضعیت کنونی ارائه دهیم، اینگونه است که دولتهای ایران نتوانستهاند به یک رابطه جهانی دست یابند و با آرمانیدیدن این رابطه دور از دسترس، مردم را هم با وعدههای غیرعملی از دست دادهاند. اینک در گرانیگاه این وضعیت قرار داریم. دیگر مذاکره و وعده بهترشدن اوضاع با آغاز مذاکرات کارکرد سابق را ندارد. مردم از «آگاهی کاذب» فاصله گرفته و با آگاهی واقعی قادر به تحلیل شرایط کنونی و آینده خود هستند و میدانند مذاکره فقط تا حدودی میتواند شرایط آنان را بهبود بخشد. پس مذاکره صرف مذاکره برای هیچیک از جناحهای سیاسی ارزش افزودهای در بر نخواهد داشت. این وضعیت همزمان شده است با وضعیت عدم چیرگی. به باور گرامشی، «چیرگی یعنی توانایی یک طبقه برای جلب رضایت افراد تحت سلطه. توانایی آن برای اعمال رهبری فکری و معنوی، متقاعدكردن افراد تحت سلطه به اینکه منافعی همسان با منافع طبقه مسلط دارند». اما در وضعیت کنونی نه طبقهای قادر به چیرگی است و نه دولتی. وضعیت قفلشدگی کنونی در سیاست داخلی و خارجی نیز از همین «عدم چیرگی» است. این شرایط بیش از هر زمان دیگر جای خالی جامعه مدنی را عیان میکند. جامعه مدنی و دولت، رابطه دیالکتیکی دارند؛ بر هم اثر میگذارند و مؤثرند. از نظر گرامشی، جامعه مدنی کانون احیای چالشگری مردمی است که امکان فراتررفتن از دستهبندیهای ظاهری را در اختیار آنان قرار میدهد. درهمتنیدگی دولت و جامعه مدنی موجب میشود قدرت نه در دستگاه دولت بلکه در دولت تنیده باشد. بنابراین با تصاحب دستگاه دولت نمیتوان به چیرگی دست پیدا کرد. در حال حاضر این وضعیت در جامعه ایران وجود ندارد و اغراق نیست اگر بگوییم با دولتی تنها و مردمی تنها روبهرو هستیم؛ چراکه جامعه مدنی ایران سالیانی است فرو پاشیده است.
*برای نوشتن این یاداشت از کتاب پنجاه متفکر بزرگ روابط بینالملل مارتین گریفیتس، استیون روچ و اسکات سولومون، ترجمه علیرضا طیب، نشر نی استفاده شده است.
*********************************