در دوران گذار نظم بینالمللی، «جنگ روایتها» به یکی از تعیینکنندهترین ابعاد رقابتهای ژئوپلیتیک تبدیل شده است. مدیریت افکار و شکلدهی به برداشتهای جهانی از یک بازیگر، امروزه نقشی کمتر از قدرت نظامی یا اقتصادی در تأمین منافع ملی ایفا نمیکند. در این میان، قدرتهای غربی با هدف بازآرایی نظم امنیتی و اقتصادی در مناطق راهبردی همچون غرب آسیا، به صورت فزایندهای از ابزار برچسبزنی راهبردی برای منزویسازی و مهار رقبای خود بهره میبرند. یکی از کلیدیترین این برچسبها، معرفی کشورمان به مثابه یک «قدرت اخلالگر» است؛ قدرتی که گویا مانع اصلی صلح، ثبات و توسعه پایدار در منطقه است. این رویکرد، صرفاً یک تاکتیک رسانهای نیست، بلکه راهبردی چندلایه برای مشروعیتزدایی از نفوذ منطقهای کشورمان و فراهمسازی زمینه برای اعمال فشارهای بیشتر است. این مقاله با تحلیل یکی از جدیدترین اسناد امنیت ملی غرب، یعنی «راهبرد امنیت ملی ۲۰۲۵ بریتانیا»، در پی پاسخ به این پرسش محوری است که چگونه این روایت در حال نهادینهشدن در اسناد راهبردی قدرتهای اروپایی است و این روند چه پیامدهای راهبردی برای امنیت و منافع ملی کشورمان در میانمدت و بلندمدت به همراه خواهد داشت؟
از برچسبزنی تا راهبرد مهار
تحولات بنیادین در محیط بینالمللی و منطقهای، قدرتهای غربی را به سمت بازتعریف منافع و راهبردهای خود سوق داده است. تلاش برای تحمیل نظمی نوین در غرب آسیا که تأمینکننده منافع بلندمدت آنها باشد، مستلزم تضعیف یا حذف بازیگرانی است که در برابر این نظمسازی مقاومت میکنند. کشورمان، به دلیل عمق راهبردی، استقلال در سیاست خارجی و توان تأثیرگذاری بر معادلات منطقهای، در کانون این راهبرد مهار قرار گرفته است. از آنجایی که حذف فیزیکی یا تضعیف یکباره قدرت کشورمان از طریق درگیری نظامی مستقیم، گزینهای پرهزینه و پرمخاطره است، یک جنگ شناختی و ادراکی مستمر برای فرسایش مشروعیت و انزوای سیاسی آن در دستور کار قرار گرفته است. هسته مرکزی این جنگ، تولید و ترویج گزارهای است که کشورمان را نه یک بازیگر منطقی و دارای منافع مشروع، بلکه یک «عامل اخلال و بیثباتی» معرفی میکند. این چارچوبسازی، هدفگذاری چندگانهای را دنبال میکند: اول، ایجاد اجماع بینالمللی برای اقدامات محدودکننده؛ دوم، بازداشتن بازیگران منطقهای از همکاری با کشورمان؛ و سوم، توجیه سیاستهای خصمانه در نزد افکار عمومی داخلی خودشان.
نهادینهسازی تهدیدانگاری ایران در اسناد غرب
این رویکرد به وضوح در اسناد راهبردی اخیر قدرتهای غربی قابل ردیابی است. به عنوان یک نمونه شاخص، سند «راهبرد امنیت ملی ۲۰۲۵ بریتانیا» که در ژوئن ۲۰۲۵ منتشر شد، با صراحت بیسابقهای کشورمان را به عنوان یک تهدید مستقیم معرفی میکند. در بخش «تقابل» یا Confrontation این سند ادعا شده است: «فعالیت خصمانه ایران در خاک بریتانیا نیز در حال افزایش است، به عنوان بخشی از تلاشهای نظام ایران برای ساکت کردن منتقدان خود در خارج و همچنین تهدید مستقیم بریتانیا». این سند راهبردی در ادامه، کشورمان را به «فعالیت تهاجمی و بیثباتکننده» متهم کرده و به صورت مستقیم به درگیری نظامی با رژیم صهیونیستی اشاره میکند. همچنین، بریتانیا ذیل طرح «ثبت نفوذ خارجی»، کشورمان را در کنار روسیه در ردیف «بالاترین سطح تهدید» قرار داده است که مستلزم نظارت و کنترل شدید بر فعالیتهای مرتبط با آن در خاک بریتانیاست. نکته قابل تامل در اینجا، عدم تقارن راهبردی در ادبیات رسمی کشورمان متناسب با ادبیات غربیهاست. در حالی که سندی در این سطح، به صراحت از کشورمان به عنوان یک تهدید نام میبرد و آن را به «فعالیت خصمانه» متهم میکند، در اسناد راهبردی و بیانیههای رسمی کشورمان، کمتر شاهد چنین رویکردی در قبال دولت بریتانیا یا سایر قدرتهای اروپایی هستیم. ادبیات سیاست خارجی ما عموماً بر مفاهیم کلیتری مانند «نظام سلطه» یا «مداخله قدرتهای فرامنطقهای در منطقه» استوار است و از نام بردن مستقیم کشورها به عنوان «دشمن» یا «منبع تهدید اخلالگر» پرهیز میکند. این عدم تقارن، اگرچه ممکن است ریشه در یک رویکرد دیپلماتیک متفاوت داشته باشد، اما در عرصه جنگ روایتها، کشورمان را در موضعی تدافعی قرار میدهد. طرف مقابل با صراحت اتهام میزند و ما را به عنوان منبع تهدید معرفی میکند، در حالی که ما در سطح رسمی از برجستهسازی نقش تاریخی و معاصر همین قدرتها در ایجاد بیثباتی و اخلال در منطقه پرهیز میکنیم. این خلأ، به طرف غربی اجازه میدهد تا روایت خود را بدون چالشی جدی، به عنوان چارچوب تحلیلی غالب در مجامع بینالمللی تثبیت کند.
هزینههای غفلت از جنگ روایتها
پیامدهای این روند بسیار جدی است. نهادینهشدن انگاره «ایران اخلالگر» در آستانه تصمیمگیریهای مهمی، چون فعالسازی مکانیسم ماشه، میتواند اجماعسازی علیه کشورمان را تسهیل کند و هزینه مقاومت دیپلماتیک را برای کشورهای مستقل افزایش دهد. این روایت، هرگونه اقدام کشورمان در راستای تأمین منافع مشروع خود در منطقه، از حمایت از محور مقاومت گرفته تا توسعه برنامههای دفاعی را به عنوان شاهدی بر «رفتار مخرب» آن بازتولید میکند. در چنین فضایی، ابتکارات صلحآمیز و دیپلماتیک کشورمان نیز با بدبینی نگریسته شده و به عنوان تاکتیکهایی برای پیشبرد «اهداف پنهان» تفسیر میشوند. در نهایت، این فرایند ادراکسازی، زمینه روانی و سیاسی را برای تشدید فشارها و حتی توجیه گزینههای سختتر علیه امنیت ملی کشورمان فراهم میآورد و پروژه بلندمدت «ایرانهراسی» را وارد مرحلهای جدید و عملیاتیتر میسازد.
جمعبندی و توصیهها
تحلیل سند راهبرد امنیت ملی بریتانیا و اسناد مشابه غربی که در سالهای اخیر منتشر شدهاند به وضوح نشان میدهد که معرفی کشورمان به عنوان یک قدرت اخلالگر، یک راهبرد حسابشده و بخشی از یک پروژه گستردهتر برای بازآرایی منطقه غرب آسیا مبتنی بر تضعیف محور مقاومت و نفوذ جمهوری اسلامی است. این برچسبزنی، صرفاً یک موضعگیری سیاسی نیست، بلکه سنگبنای مشروعیتبخشی به سیاستهای مهار همهجانبه، از تحریمهای اقتصادی گرفته تا انزوای دیپلماتیک و تهدیدات امنیتی است. اگر نتوانیم به صورت فعال، هوشمندانه و مستمر این روایت را به چالش بکشیم و روایت جایگزین خود را تثبیت کنیم، بیش از پیش در میدان جنگ ادراکی غافلگیر شده و شاهد شکلگیری اجماعهای بینالمللی علیه منافع ملی خود خواهیم بود. در شرایط حساس کنونی که از آن به عنوان دوران بینا جنگی میتوان یاد کرد، مدیریت تصویر بینالمللی کشورمان یک ضرورت راهبردی انکارناپذیر است. برای مقابله با این روند، اتخاذ یک راهبرد جامع «دیپلماسی روایت» ضروری است. این راهبرد باید فراتر از اقدامات واکنشی و تبلیغاتی صرف باشد و بر چند محور استوار گردد: نخست، بازنگری و تحول بنیادین در ساختارها، افراد و سازمانهایی که مسئولیت دیپلماسی عمومی و رسانهای کشورمان را بر عهده دارند. عملکرد این نهادها در طول سالهای گذشته، با وجود دسترسی به منابع عظیم مالی و انسانی، در خنثیسازی پروژه ایرانهراسی و ارائه تصویری مطلوب، کارآمد و مبتکرانه از کشورمان، به هیچ وجه قابل قبول نبوده است. نیاز به تزریق تفکر راهبردی، خلاقیت و جسارت در این حوزه بیش از هر زمان دیگری احساس میشود. دوم، تولید فعالانه و ترویج هوشمندانه روایت «ایران به مثابه قدرت ثباتساز و توسعهمحور». به جای گرفتار شدن در دام پاسخگویی به اتهامات، باید ظرفیتهای کشورمان در مبارزه با تروریسم تکفیری، میزبانی از میلیونها پناهنده، تأمین امنیت شاهراههای انرژی و پیشبرد پروژههای همگرایی اقتصادی مانند کریدور شمالـ جنوب به صورت برجسته به افکار عمومی نخبگان و مردم جهان معرفی شود. سوم، بهرهگیری از دیپلماسی چندجانبه و ائتلافسازی با کشورهای مستقل برای به چالش کشیدن روایتهای یکجانبه غربی. باید نقش تاریخی و معاصر همین قدرتها در ایجاد جنگ، اشغال، کودتا و بیثباتی در منطقه غرب آسیا به صورت مستند و عالمانه در مجامع بینالمللی تبیین گردد. به طور کلی، پیروزی در این نبرد نامتقارن، نیازمند باوری عمیق به اهمیت «قدرت نرم» و سرمایهگذاری راهبردی بر ظرفیتهای ادراکسازی است. غفلت از این عرصه، میتواند دستاوردهای بزرگ کشورمان در سایر حوزههای سخت را در معرض فرسایش و تهدید قرار دهد. آینده جایگاه منطقهای و بینالمللی کشورمان، تا حد زیادی به توانایی ما در روایت کردن خودمان بستگی دارد.