صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۰:۲۳  ، 
شناسه خبر : ۲۷۲۷۱۸
امیرمحمد حاجی‌یوسفی / استادیار روابط بین‌الملل در دانشگاه شهید بهشتی - چکیده: پس از پیروزی انقلاب ایران، به رغم ثبات برخی از عوامل موثر بر سیاست خارجی، رفتار خارجی این کشور در قبال اسراییل دچار دگرگونی اساسی شد و حالت منازعه‌جویانه به خود گرفت. مقاله حاضر با بررسی سه پارادایم عمده در رشته روابط بین‌الملل؛ یعنی واقع‌گرایی، لیبرالیسم و سازنده‌گرایی، این فرضیه را به آزمون می‌گذارد که رفتار خارجی ایران پیش از انقلاب بیشتر به وسیله عوامل و نیروهای مادی شکل گرفته بود، در حالی که سیاست خارجی ایران پس از انقلاب بیشتر تحت تاثیر عوامل و نیروهای هنجاری قرار دارد. در نتیجه، پارادایم واقع‌گرایی برای تبیین سیاست خارجی ایران در زمان شاه کارآیی بیشتری دارد، در حالی که پارادایم واقع‌گرایی برای تبیین سیاست خارجی ایران تواناتر به نظر می‌رسد. برای آزمون این فرضیه نویسنده تاریخچه روابط ایران و اسراییل را نیز بررسی کرده و نشان می‌دهد که با توجه به پارادایم شکل‌دهنده جهان‌بینی رهبران دو نظام پیش و پس از انقلاب، هر دو حکومت در جهت تامین منافع ملی گام برداشته‌اند. لازم به ذکر است که این مقاله بخشی از پروژه مطالعاتی نویسنده با معاونت پژوهشی دانشگاه امام صادق تحت عنوان «ایران و رژیم صهیونیستی: از همکاری تا منازعه می‌باشد. کلیدواژه‌ها: سیاست خارجی ایران، منافع ملی، اتحاد و ائتلاف، منازعه، واقع‌گرایی، سازنده‌‌گرایی

مقدمه:

در این مقاله به دنبال آن هستیم که دریابیم کدام نظریه روابط  بین‌الملل تغییر در سیاست خارجی ایران در قبال رژیم صهیونیستی پس از انقلاب اسلامی را بهتر تبیین می‌نماید. از آنجا که برخی از عوامل داخلی و خارجی تعیین‌کننده سیاست خارجی همچون موقعیت ژئوپلیتیکی، منابع اقتصادی و ساختار نظام بین‌الملل در دوران حکومت پهلوی و نظام جمهوری اسلامی ایران ثابت بوده، چرا در رفتار خارجی ایران پس از انقلاب در قبال اسراییل تغییر اساسی صورت گرفته است؟ به عبارت دیگر، کدام نظریه می‌تواند رفتار ایران را بهتر توضیح بدهد؟

در مورد روابط منازعه‌آمیز یا همکاری‌جویانه کشورها با یکدیگر، سه پارادایم واقع‌گرایی (رئالیسم)، کثرت‌گرایی (پلورالیسم و یا لیبرالیسم) و سازنده‌گرایی در رشته روابط بین‌الملل مطرح است. در مقاله به توضیح هر یک می‌پردازیم و سعی می‌کنیم ضمن توضیح نظریه سازنده‌گرایی سیاست خارجی، به تبیین سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بپردازیم. فرضیه اول این است که رفتار ایران در دروۀ پهلوی به وسیله عوامل و نیروهای مادی شکل می‌گرفت، در حالی که رفتار جمهوری اسلامی ایران بیشتر به وسیله عوامل و نیروهای هنجاری شکل گرفته است به عبارت دیگر، سیاست خارجی پهلوی در قبال اسراییل را نظریه واقع‌گرایی، و سیاست خارجی جمهوری اسلامی در قبال اسراییل را نظریه سازنده‌گرایی بهتر می‌تواند تبیین نماید. از این رو، با توجه به پارادایمی که شکل‌دهنده جهان‌بینی رهبران هر یک از دو نظام پهلوی و جمهوری اسلامی بوده هر دو حکومت در راستای منافع ملی خود گام برداشته‌اند در این مقاله به نقش عوامل تعیین‌کننده قبلی و هنجاری سیاست خارجی ایران پس از انقلاب می‌پردازیم.

در بخش اول، نظریه‌های منازعه ‌و همکاری در روابط بین‌الملل را مرور می‌نماییم و در بخش دوم، روابط ایران و اسراییل قبل و بعد از انقلاب را به اختصار بررسی خواهیم کرد. در بخش سوم، نشان می‌دهیم که نظریه واقع‌گرایی و سازنده‌گرایی به ترتیب روابط دو کشور قبل و بعد از انقلاب اسلامی را بهتر توضیح می‌دهند. در بخش چهارم و پایانی، استدلال می‌کنیم که سیاست خارجی ایران سیاستی مبتنی بر منافع کشور می‌باشد

نظریه‌های منازعه و همکاری در روابط بین‌الملل

در رشته روابط بین‌الملل تلاشهای زیادی برای فهم چرایی منازعه و همکاری میان دولتها صورت گرفته است. در این رشته در مورد دلایل رفتاری دولتها سه پارادایم عمده وجود دارد: واقع‌گرایی، لیبرالیسم و سازنده‌گرایی. واقع‌گرایی دیدگاه مسلط در رشته روابط بین‌الملل پس از جنگ جهانی دوم بوده است. افرادی  چون جرج‌کنان، والترلیپمن، هانس مروگنتا، رینولد نیبوهر، آرنولد ولفرز و کنت والتر از شخصیتهای شاخص در این دیدگاه می‌باشند. مورگنتا را می‌توان نظریه‌پرداز اصلی واقع‌گرایی به شمار آورد. از دید او، سیاست بین‌الملل صرفا در مورد منافع به معنای قدرت می‌باشد به عبارت دیگر، اهداف و مقاصدی که دولتها دارند، توسط دیگران از طریق اعمال قدرت تعدیل و محدود می‌گردد. از این رو، قدرت خود به صورت یک هدف اصلی در سیاست خارجی دولتها در می‌آید.1

بدین ترتیب، قدرت مفهوم اصلی در تفکر رئالیستی است و نیروی محرکه نظام بین‌المللی و هدف اصلی رفتار دولتهاست.2 اما چرا واقع‌گرایان این گونه می‌اندیشند؟ برای پاسخ به این پرسش باید به یک مفهوم محوری دیگر در تفکر رئالیستی اشاره شود. واقع‌گرایان بر این باورند که دولتها در یک نظام آنارشی گونه قرار گرفته‌اند. آنارشی بدین معناست که در نظام بین‌الملل هیچ‌گونه اقتدار مرکزی بالاتری از بقیه اقتدارها وجود ندارد تا دولتها زمانی که مورد تهدید واقع می‌‌شوند، بدان متوسل گردند. در نتیجه، دولتها باید نسبت به توزیع قدرت به ویژه قدرت نظامی در سطح بین‌الملل بسیار حساس باشند و بر مبنا و مطابق با آن عمل نمایند، بدین شکل که در صورت امکان قدرت خویش را افزایش دهند و در صورت ضرورت در حفظ موازنه قوا بکوشند. واقع‌گرایان بر این باورند که دولتها هرگز نباید از تلاش برای افزایش قدرت خویش و همچنین در صورت لزوم، حفظ موازنه قوای بین‌المللی دست بردارند.3 از این رو، عدم وجود یک اقتدار مرکزی موجب می‌شود و دولتها درصدد کسب قدرت بیشتر برآیند و قدرت را تنها تکیه‌گاه قرار دهند. معمولا این شرایط آنارشی گونه موجب کاهش اعتماد در نظام بین‌الملل می‌‌شود. بدین ترتیب، دولتها در موقعیتی قرار می‌گیرند که تنها خود باید خود را حفظ کنند. در این موقعیت که  آن را موقعیت خود یاری(1) نامیده‌اند دولت به تنهایی حافظ امنیت خود می‌باشد.

در این گونه محیط آنارشی گونه و بی‌اعتمادی، طبیعی است که منازعه امری دایمی بوده و هزگز نمی‌توان به طور کامل از آن خلاصی یافت. البته واقع‌گرایان بر این باورند که در عین حال می‌توان ساز و کاری را برای جلوگیری از منازعه و جنگ اندیشید. این ساز و کار با عنوان موازنه قوا تعریف شده است. موازنه قوا یعنی حالتی که در آن نوعی توزیع با ثبات قدرت حاصل می‌گردد. اما در این مورد که چه زمانی موازنه حاصل می‌شود و شرایط آن چیست، هیچ‌گونه اجماع نظری میان واقع‌گرایان وجود ندارد.4

خلاصه اینکه، واقع‌گرایان بر این باورند که منازعه ویژگی ذاتی روابط بین‌الملل است و دولتها تلاش می‌نمایند از طریق ساز و کار موازنه قوا تا آنجا که ممکن است از جنگ جلوگیری نمایند و موجب ثبات نظام بین‌الملل کردند. از دید این پارادایم دولتها به عنوان بازیگران عمده روابط بین‌الملل، به شکلی خردمندانه برای رسیدن به اهداف خود؛ یعنی کسب و افزایش قدرت تلاش می‌نمایند و اقدام برای منازعه یا همکاری نتیجه محاسبۀ خردمندانه دولتها در راستای منافعشان می‌باشد. واقع‌گرایی دیدگاهی است خردگرا، ماتریالیست و فایده‌گرا؛ زیرا بر این باور است که فواید و منافع مادی (عمدتا در چارچوب بیشینه‌‌سازی قدرت) است که تعیین‌کننده رفتار دولتهاست و آنها براساس محاسبه هزینه – فایده رفتار می‌نمایند.5

پارادایم لیبرالیسم در نتیجه انتقادهای وارده به پارادایم واقع‌گرایی به شکلی عملی در روابط بین‌الملل از اواسط دهه 1960 ظاهر شد. این پارادایم در انتقاد به واقع‌گرایی، نخست به بازیگران دیگری غیر از دولتها که در صحنه بین‌الملل حایز اهمیت هستند، اشاره نمود. دوم اینکه، لیبرالها مدعی شدند که افزون بر قدرت و منافع، رفتار دولت تحت تاثیر ارزشها و هنجارهای بین‌المللی چون حقوق بین‌الملل قرار دارد. سوم اینکه، منازعه و جنگ امری ذاتی در روابط بین‌الملل نبوده و امکان همکاری میان دولتها وجود دارد و بالاخره اینکه هیچ‌گونه اولویت‌بندی میان موضوعات بین‌المللی وجود ندارد و همگی حایز اهمیت می‌باشند.6

بدین ترتیب واقع‌گرایان، دیدگاهی خوش‌بینانه نسبت به روابط بین‌الملل دارند و هر چند این واقعیت را که در روابط میان کشورها منازعه و جنگ وجود دارد، انکار نمی‌نمایند، اما بر این باورند که صلح و همکاری نیز وجود داشته و می‌تواند وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، آنان چنین استدلال می‌نمایند که دولتها دارای اهداف متعددی هستند که یکی از آنها هدف امنیتی است و از این رو لزومی ندارد که همیشه به دنبال منازعه باشند. مسئله اساسی در این پارادایم این است که تحت چه شرایطی منافع همکاری بر منافع منازعه غلبه می‌یابد. این گونه نیست که ساختار نظام بین‌الملل همیشه منجر به جنگ گردد؛ برخی مواقع ممکن است این ساختار بیشتر زمینه‌ساز منازعه، و برخی مواقع دیگر بیشتر زمینه‌ساز همکاری گردد. به طور کلی، می‌توان از بروز منازعه و جنگ جلوگیری نمود و زمینه‌های همکاری را تقویت کرد.7

لیبرالیسم در رشته بین‌الملل بر این باور است که به علت سه جریان عمده در عرضه بین‌المللی، کشورها به سمت همکاری بیشتر گام برمی‌دارند: نخست، روند وابستگی متقابل میان کشورها، به ویژه در عرصه‌های اقتصادی و تجاری است که موجب شده کشورها به سبب همکاری با یکدیگر فایده بیشتری ببرند و هم زمان دریابند که هزینه منازعه افزایش یافته است؛ دوم اینکه، وابستگی متقابل اقتصادی فزاینده موجب ظهور و ایجاد یک سلسله هنجارها، قواعد و نهادهای بین‌المللی می‌شود که برای ایجاد، تسهیل و همکاری میان کشورها به وجود می‌آیند. هر چند ممکن است این نهادها که به رژیمهای بین‌المللی معروف گشته‌اند، به سبب برخی روابط قدرتی خاص؛ مانند، هژمونی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم ایجاد شده باشند، اما پس از آن حیاتی مستقل پیدا می‌کنند و دولتها برای رسیدن به اهداف ملی خود به آنها وابسته می‌شوند و سوم اینکه، جریان دموکراسی شدن بین‌المللی که طی آن حکومتها بیشتر دموکراتیک می‌شوند، موجب کاهش منازعه و افزایش همکاری می‌شود. لیبرالها بر این باورند که رژیمهای غیر دموکراتیک بیشتر از رژیمهای دموکراتیک مبادرت به جنگ می‌نمایند و از  این رو، گسترش دموکراسی در دنیا موجب صلح گسترده‌تر خواهد شد.8

به طور خلاصه، لیبرالسیم بر این باور است که حداقل از ابتدای دهه 1970 به این سود، دگرگونی عظیمی در نظام بین‌الملل در حال وقوع بوده است. وابستگی متقابل نیز موجب افزایش اندرکنشهای سیاسی و اجتماعی میان دولتها می‌شود و انگیزه ایجاد نهادهای بین‌المللی برای تنظیم روابط گسترده را در دولتها به وجود می‌آورد. رفته‌رفته گسترش این پیوندها و روابط موجب همسانی حکومتها؛ یعنی گسترش دموکراسی و در نهایت افزایش همکاری و صلح می‌شود.

واقع‌گرایی و لیبرالیسم (و همیچنین دیدگاههای درون این دو پارادایم؛ یعنی نو واقع‌گرایی و نولیبرالیسم یا نهادگرایی نو لیبرال) هر چند دارای تفاوتهای اساسی هستند اما اشتراکات متعددی نیز دارند: نخست اینکه، هر دو پارادایم وجود آنارشی بین‌المللی را مفروض می‌پندارند، هر چند ممکن است در مورد علت آن اختلاف‌نظر داشته باشند؛ دوم اینکه، هر دو پارادایم در نهایت دولتها را مهمترین بازیگر روابط بین‌الملل می‌دانند هر چند لیبرالیسم به بازیگران دیگر چون شرکتهای چند ملیتی نیز اشاره می‌کند؛ سوم اینکه، در مورد ماهیت دولت نظریه‌ای ندارد. به عبارت دیگر، دولت برای آنها جعبه‌ای سیاه است که نیازی به گشودن و نظریه‌پردازی ندارد؛9 چهارم اینکه، هر دو پارادایم منافع و هویتهای دولتها را به عنوان مفاهیمی که مفروضند توضیح نمی‌دهند. این رو، هر دو پارادایم چنین فرض می‌کنند که دولتها بازیگرانی خردمندند که صرفا به دنبال بیشینه‌سازی مطلوبیتهای خود هستند. مطلوبیت یا فایده(2)

از دیداینها صرفا به دنبال جنبه مادی داشته و به اشکالی چون قدرت، امنیت و رفاه تعریف می‌شود. از این رو، هر دو پارادایم را می‌توان پارادایمهای نو فایده‌گرا(3) نامید؛ بدین معنا که روابط بین‌الملل را نتیجه اندرکنش دولتهایی می‌دانند که از تواناییهای خویش استفاده می‌برند تا ترجیحات عمدتا مادی خویش را کسب نمایند.10

از دید نگارنده، مهمترین شباهتهای دو پارادایم واقع‌گرایی و لیبرالیسم در روش‌‌شناسی و هستی‌شناسی آنهاست. هر دو پارادایم از لحاظ روش‌شناختی، فردگرا  و از لحاظ هستی‌شناسی، عقل‌گرا و مادی‌گرا می‌باشند. بدین ترتیب، این دو پارادایم را می‌توان راسیونالیست (خردگرا) و ماتریالیست (ماده‌گرا) نام نهاد. این بدین معناست که انتخابهای دولتها به شکلی ثابت خردمندانه و فایده‌انگارانه است: از این رو، ترجیحاً دولتها امری بیرونی یا مفروض در نظر گرفته می‌شوند که نیازی به تبیین ندارند. تنها ممکن است این ترجیحات یا انتخابهایی که براساس این ترجیحات صورت می‌گیرند؛ توسط ترتیبات نهادی تشویق یا تهدید می‌گردند، بنابراین، نهادها بر شکل‌گیری ترجیحات تاثیری‌ ندارند.11

اما سازنده‌گرایان انتقاد خود از پارادایم واقع‌گرایی و لیبرالیسم را درست از همین جا آغاز می‌کنند. پاردایم سازنده‌گرایی دارای دو مفروض کاملا متضاد با دو پارادایم دیگر است: نخست اینکه، سازنده‌گرایان بر این باورند که محیطی که در آن دولتها دست به کنش می‌زنند، هم مادی و هم اجتماعی است؛ و دوم اینکه، این محیط می‌تواند بر فهم دولتها از منافعشان تاثیرگذار باشد؛ یعنی در شکل‌دهی و ساخت‌بندی دولتها اثر گذارد. به عبارت دیگر، سازنده‌گرایان هر دو مفروض روش‌شناختی و هستی‌شناختی واقع‌گرایی و لیبرالیسم، یعنی فردگرایی روش‌شناختی و ماتریالیسم (فرد خردمند فایده‌انگار) را انکار می‌کنند.12

به طور خلاصه می‌توان گفت که ضدیت روش‌شناختی و هستی‌شناختی سازنده‌گرایی با دو پارادایم دیگر به دو اصل منجر می‌شود: نخست اینکه ساختارهای تاثیرگذار بر رفتار دولتها عمدتا ساختارهای اجتماعی یعنی ایده‌های مشترک هستند، نه نیروها و ساختارهای مادی و دوم اینکه، هویت و منافع کنشگران هدفمند به وسیله همین ایده‌ای مشترک ساخت می‌یابند و  از این رو، طبیعی و ثابت نیستند. بدین ترتیب، کلیه پدیده‌های اجتماعی را نمی‌توان در چارچوب کنشهای کارگزاران فردی دارای هدف (مادی) و ویژگیهای ثابت تبیین نمود. به عبارت دیگر، نمی‌توان سطح تحلیل ساختار را نادیده گرفت و آن را به سطح تحلیل کارگزار تقلیل داد. همچنین نمی‌توان ارزشها و هنجارها را در تعیین رفتارهای دولت نادیده انگاشت. 13

در نتیجه، پارادایم سازنده‌گرایی با دو پارادایم واقع‌گرایی و لیبرالیسم، در تبیین‌ رفتار دولتها تفاوتهای اساسی دارد. از دیدگاه سازنده‌گرایان، رفتار دولتها به طور اساسی متاثر از فهم آنها از دنیای اطرافشان که صبغه اجتماعی دارد، می‌باشد به عبارت دیگر، فهم دولت از اینکه دنیا چگونه است و چگونه باید باشد، بر رفتار آن دولت تاثیر می‌گذارد. سازنده‌گرایی مدعی است این فهم به نوبه خود مثاتر از هویت و منافع دولتهاست. فهم دولتها که می‌توان آن را فرهنگ، منتالیته(4) یا گفتمان نامید، صرفا بازتابهایی ذهنی یک واقعیت‌ مادی عینی نیست، بلکه از دل فرایند‌های ارتباطی و اجتماعی مانند اجتماعی شدن، گفتگو و گاه اجبار بروز می‌کند. البته این امر بدین معنا نیست که واقعیتهای مادی عینی تاثیر خود را از دست می‌دهند، بلکه بدین معناست که بین واقعیتهای مادی عینی و رفتار دولتها یک متغیر متداخل به نام لنزهای شناختی (هنجارها، ارزشها و فرهنگ) وجود دارد. پس همان گونه که الکساندر ونت تصریح نمود، آنارشی چیزی است که دولتها می‌سازند.14

بنابراین، براساس پارادایم سازنده‌گرایی برای فهم اینکه چرا دولتها به منازعه بایکدیگر می‌پردازند یا اقدام به همکاری می‌نمایند باید به بررسی این پرداخت که این دولتها چه تصوری از منافع و محیطی که در آن زندگی می‌کنند، دارند. چگونه این تصور تبدیل به خط مشی سیاسی و دفاعی می‌شود (در سیاست خارجی) و چگونه اندرکنشهای دولتها شکل‌دهنده نتایج در روابط بین‌الملل هستند. ترکیبی از این تصورات و کنشها منجر به منازعه، و ترکیبی دیگر منجر به همکاری می‌شود.

روابط ایران و اسراییل قبل و بعد از انقلاب اسلامی

برای اینکه به این پرسش پاسخ دهیم که کدام پارادایم بهتر می‌تواند سیاست خارجی ایران در دوران قبل از انقلاب اسلامی و پس از آن در مورد اسراییل را تبیین نماید، لازم است مهمترین ویژگیهای روابط ایران و رژیم صهیونیستی را بر شماریم. در این بخش با مروری بر روابط دو کشور در دو مقطع قبل از انقلاب اسلامی – از بدو تاسیس دولت اسراییل در 1948 تا 1978 – و بعد از انقلاب اسلامی، اصول سیاست خارجی ایران را بررسی می‌نماییم.

ایران پهلوی دو سال پس از تشکیل رژیم صهیونیستی یعنی در 6 مارس 1950 (13 اسفند 1328) این کشور را به شکل دو فاکتو به رسیمتی سناخت هر چند دولت مصدق در 16 تیر ماه 1330 تصمیم بر تعطیلی کنسولگری ایران در بیت‌المقدس گرفت و اعراب این تصمیم را به منظور باز پس‌گیری شناسایی دوفاکتو تلقی کردند، اما به ظاهرا شناسایی دوفاکتو و مناسبات دو کشور در اواخر دهه 50 میلادی شکل آشکارتری به خود گرفت و در واقع می‌توان گفت اتحاد استراتژیک دو کشور براساس دکترین پیرامونی بن‌گوریون شکل گرفت و تا سقوط حکومت پهلوی در سال 1978 (1357) ادامه داشت.

مناسبات دو کشور در عرصه امنیتی و اقتصادی حایز اهمیت بود. در عرصه امنیتی هر دو کشور می‌توانستند با ایجاد نوعی اتحاد، دشمنان مشترکشان، یعنی اعراب و شوروی را از ایجاد تهدیدی جدی دور نگاه دارند. اسراییل با اتحاد با ایران، از یک سو می‌توانست از محاصره سیاسی منطقه‌ای خارج و با دیگر کشورها رابطه برقرار سازد و از سوی دیگر، کشورهای عربی را در محاصره کشورهای غیر عربی (نظیر ایران و ترکیه) قرار دهد. ایران نیز به سبب دشمنی اعراب، به ویژه مصر در دوران جمال عبدالناصر و عراق پس از کودتای 1958 با حکومت شاه می‌توانست با برقراری رابطه با دشمن اصلی کشورهای عربی امنیت خویش را تضمین نماید. تصادفی نبود که در اواسط دهه 1950 و اوایل 1960 میلادی در سایه بروز اختلاف میان شاه و جمال عبدالناصر، مناسبات ایران و اسراییل بیش از پیش تقویت گردید.

این امر موجب شد برخی چنین تصور نمایند که ایران به شکل دورور و کامل اسراییل رابه رسیمت شناخته است .15 افزون بر این، شاه ایران از طریق همکاریهای گسترده میان موساد و ساواک می‌توانست امنیت داخلی خویش را تضمین نماید.16 همچنین همکاریهای نهایی میان ایران و اسراییل افزایش یافت و اسراییل به تسلیح شاه ایران مبادرت نمود.17

از لحاظ اقتصادی نیز روابط دو کشور حایز اهمیت بود. ایران منبع اصلی صادرات نفت به اسراییل بود، به گونه‌ای که طی دو جنگ‌ 167 و 1973، ایران عمده‌ترین تامین‌کننده نفت اسراییل بود. ایران پهلوی بیش از 90 درصد احتیاجات نفتی اسراییل را تامین می‌کرد،18 در مقابل، اسراییل به صدور کالاهای صنعتی ساخت این کشور و نیز تسلیحات به ایران مبادرت می‌نمود. ایران همچنین در طرحهای کشاورزی و صنعتی خویش از اسراییل استفاده می‌نمود. یکی از بزرگترین طرحهای کشاورزی که اسراییلی‌ها نقشی فعال در راه‌اندازی و اداره آن به عهده داشتند، طرح کشت و صنعت قزوین بود. سرمایه‌داران اسراییلی همچنین در تعدادی از بانکهای مختلط و شرکتهای تولیدی و خدماتی ایران سرمایه‌گذاری کرده بودند.19

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بلافاصله روابط ایران و رژیم صهیونیستی قطع شد و سفارت سابق این رژیم در اختیار فلسطینی‌ها (سازمان آزادی‌بخش فلسطین) قرار گرفت. بدیهی بود که انقلاب اسلامی که یکی از آرمانهای اصلی‌اش حمایت از مسلمانان جهان بود، مسئله فلسطین را در صدر اهداف خود قرار دهد. سیاست خارجی منطقه‌ای ایران در این زمان براساس مخالفتهای شعاری جدی علیه اسراییل قرار گرفت. البته تا قبل از شروع جنگ تحمیلی، رابطه با سازمان آزادی بخش فلسطین و ضدیت با اسراییل در یک مسیر قرار داشت، اما بعد از حمایت سازمان آزادی‌بخش فلسطین از عراق و عرب‌گرایی آن، مخالفت با اسراییل با حمایت از آرمان فلسطینی‌ها و به رغم تنش در روابط ایران و ساف، توأم گردید.20

در این زمان، جهت‌گیری سیاست خارجی ایران در مورد اسراییل به طور کامل دگرگون شد. به نظر می‌رسد در سالهای ابتدایی تشکیل جمهوری اسلامی ایران، رژیم صهیونیستی مایل به قطع رابطه با این کشور نبود. تعطیلی سفارت اسراییل در تهران و پس گرفتن سفارت ایالات متحده در اولین اقدام برای اشغال آن در 14 فوریه 1979 (25 بهمن 1357)21 موجب شد که اسراییل احساس کند بازنده اصلی در انقلاب ایران است و خطر انزوای آن در منطقه خاورمیانه افزایش یافته است.

برخی بر این باور هستند که اسراییل در این زمان به اتخاذ یک سیاست دوجنبه‌ای (5) پرداخت؛ یعنی از سویی به دنبال آن بود که به شکلی مخفیانه با ایران ارتباط برقرار نماید. برخی از نویسندگان بدون آنکه مدرکی ارایه دهند مدعی شده‌اند که اسراییل نه تنها به روابط مخفیانه خود با ایران ادامه داد بلکه به این کشور سلاح نیز می‌فروخت.22 در این راستا هیرش گودمن مدعی است که اسراییل سه بار در سالهای 80 – 1979، 1982 و 86 – 1985 با جمهوری اسلامی قصد معامله مخفی تسلیحاتی داشته است.23 شاید مهمترین دغدغه آنها در این زمان حضور نزدیک به 80 هزار یهودی در ایران بود.24 اما عواملی چون تصور اینکه جمهوری اسلامی دوام نیاورده و از بین خواهد رفت، تلاش برای ایجاد یک کودتای طرفدار غرب در ایران، برقراری رابطه با نیروهای ملی و محافظه‌کار، جلوگیری از لغزش ایران به دامن شوروی و آزاد‌سازی آمریکایی‌های اسیر در لبنان نیز حایز اهمیت بودند.25

از سوی دیگر، اسراییل به سبب عدم موفقیت در برقراری رابطه با ایران سعی می‌کرد تا این کشور را در عرصه منطقه‌ای و بین‌المللی منزوی سازد. برخی بر این باروند که حمله عراق به ایران با تحریک صهیونیست‌ها صورت گرفته است.26 همچنین دشمنیهای مخفیانه دیگری نیز طی سالهای جنگ نسبت به ایران صورت گرفت،27 اما درست پس از پایان اشغال کویت در بهار 1992 بود که اسراییل به دشمنی علنی با ایران پرداخت و هدف خویش در نابودی جمهوری اسلامی را آشکار ساخت.28 در حال حاضر، سیاست خارجی اسراییل در مورد ایران به طور عمده بر محور ایجاد ائتلافی بر ضد این کشور است و حتی حاضر به ایجاد جنگ علیه ایران نیز می‌باشد.29

تبیین نظری سیاست خارجی ایران نسبت به اسراییل

در این بخش، پرسش اصلی این است که کدام نظریه همکاری و منازعه بهتر می‌تواند وضعیت میان ایران و اسراییل را تبیین نماید. هر یک از سه پارادایم واقع‌گرایی، لیبرالیسم و سازندگی به جنبه‌هایی از روابط بین‌الملل، به ویژه مسئله منازعه و همکاری می‌پردازد. هم زمان، هر یک موجب می‌شوند که ما جنبه‌هایی از روابط بین‌الملل و برخی عوامل را که در رفتار دولتها دارای نقش مهم هستند، نادیده انگاریم.

همان گونه که بیان شد، واقع‌گرایی و لیبرالیسم هر چند دارای تفاوتهای اساسی هستند، اما در خردگرایی و مادی‌گرایی مشترکند. این دو پارادایم دولتها را بازیگرانی خردمند فرض می‌کنند که برای بیشینه‌سازی منافع مادی در قالب قدرت، امنیت و رفاه می‌باشد. بدین ترتیب، دولتها بازیگرانی نتیجه‌گرا(6) هستند، یعنی به محاسبه اهداف – وسایل می‌پردازند و در نهایت، بهترین و مطلوبترین گزینه‌ها را برمی‌گزینند. از دید این دو پارادایم، هنجارها نقش اساسی در تعیین رفتار دولتها ندارند واگر هم حایز اهمیت باشند، به تبع منافع دولتهاست. به عبارت دیگر، از دید واقع‌گریان هنجارها صرفاً زمانی بر رفتار دولت تاثیر می‌گذارند که پشتوانه قدرت داشته باشند. اطاعت از هنجارها به این دلیل است که یک قدرت بزرگ، پشتیبان و اعمال‌کننده آنهاست، یا اینکه دولتهای ضعیف از بیم مجازاتهای بعدی از هنجارها اطاعت می‌نمایند.30 از دید لیبرالها نیز هنجارها چون در راستای منافع دولتها و تقویت‌کننده آن هستند، مورد اطاعت قرار می‌گیرند.

روابط ایران پهلوی و اسراییل (13978 – 1948) در چارچوب پارادایم واقع‌گرایی به طور عام، و نظریه اتحادیه بین‌المللی(7) به طور خاص قابل فهم است. اتحاد شکل ویژه‌ای از همکاری سیاسی بین‌المللی است که متمایز از اتفاق(8) و ائتلاف(9) می‌باشد؛ هر چند هر سه مفهوم در ادبیات روابط بین‌الملل به جای یکدیگر به کار می‌روند. برای جلوگیری از اطاله کلام، صرفا به تعریف جرج مادلسکی از مفهوم اتحاد می‌پردازیم. از دید او، اتحادیه دارای سه ویژگی است که عبارت است از: 1. کیفیت سیاسی؛ 2. مشخص بودن؛ و 3. کیفیت خاص‌گرا. کیفیت سیاسی بدین معناست که «اتحاد یک پدیده سیاست بین‌الملل است متمایز از همکاری که ممکن است بر سر موضوعات اقتصادی و عملی نیز اتفاق افتد.» مشخص بودن یعنی اینکه «اتحاد یک مبادله یا توافق برای دست‌یابی به یک هدف مشخص است.» و در نهایت، خاص‌گرا بودن یعنی اینکه اتحاد به نوعی رابطه اشاره دارد که «گستره‌ای خاص (در مقابل عام ویونیور سال) دارد که در آن همکاری به سبب ضدیت نسبت به یک کشور ثالث ایجاد می‌شود.»31 تفاوت عمده اتحاد و اتفاق از دید مادلسکی این است که اتحاد به جنبه‌هایی از همکاری اشاره دارد که مربوط به مقابله با تهدید نظامی است. همان‌گونه که وی می‌گوید: «لحاظ مفهومی، اتحادها اشاره به جنگ دارند، در حالی که اتفاقها این گونه نیستند.»32

حال یک پرسش عمده این است که چرا اتحادها شکل می‌گیرند. سه نظریه حایز اهمیت هستند. در نظریه موازنه قوا، ملتها نیروهای خود را کنار هم می‌گذارند تا به تواناییهای لازم برای کسب اهداف سیاست خارجی دست یابند. یکی از مهمترین انگیزه‌های شکل‌گیری اتحادیه‌ها، جلوگیری از دست‌یابی یک کشور یا مجموعه‌ای از کشورها به موقعیت مسلط می‌باشد. بدین ترتیب، اتحاد ربطی به ویژگیهای ملی کشورها ندارد و مربوط به نظام بین‌الملل است.33

نظریه موازنه تهدید (10) که به وسیله والت مطرح شده، به بازنگری نظریه موازنه قوا می‌پردازد. او نشان می‌دهد که دولتها در مقابل تهدید دولتهایی که منشا بیشترین تهدید هستند، متحد می‌شوند. بنابراین، نظریه موازنه بر توزیع تهدید در یک نظام بین‌المللی (جهانی یا منطقه‌ای) تاکید می‌نماید. براساس این نظریه، دولتهایی که با یک تهدید یا تهدیدهای مشترک مواجه هستند، با یکدیگر متحد می‌شوند. پس در مطالعه اتحادها باید به دنبال یک دشمن مشترک گشت.34

نظریه موازنه همه‌جانبه(11) با اشاره به نقص نظریه‌‌های موازنه قوا و موازنه تهدید که به طور عمده منشا تواناییها یا تهدیدها را خارج از مرزهای یک دولت می‌دانند، بر این باور است که به ویژه در جهان سوم، منشا تهدید از داخل کشور است. این نظریه علاوه بر تهدیدهای خارجی به تهدیدهای درون دولت نیز توجه دارد. بنابراین، برخی اتحادها صرفا به دلیل وجود تهدیدهای داخلی برای دولت جهان سوم به وجود می‌آیند و از این رو، دولتهای جهان سوم برای حفظ خود در قدرت با دولتهای دیگر متحد می‌شوند.35

با توجه به این نظریه‌ها می‌توان نتیجه‌گیری کرد که برای فهم ریشه‌های اتحاد ایران پهلوی و اسراییل، دو عامل وجود تهدید مشترک، خارجی و فرصت‌ برای کسب امتیاز حایز اهمیت بوده است. دشمن مشترک، یعنی شوروی و رادیکالیسم عربی از مهمترین ریشه‌های این مناسبات بوده است. همچنین استفاده از فرصت برای هر یک از طرفین در زمینه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، امنیتی و نظامی اهمیت زیادی داشته است. در این مناسبات کسب منافع مادی نقش اصلی داشته و طرفین با مخفی نگه‌ داشتن مناسبات، کسب منافع مادی عینی و آنی را در نظر داشته‌اند.

بدین ترتیب، برای فهم سیاست خارجی ایران پهلوی نسبت به اسراییل به طور خاص، و منطقه خاورمیانه به طور عام، پارادایمهای راسیونالیست – ماتریالیست مساعدت بیشتری می‌نمایند. رفتار دولت پهلوی دوم نسبت به کشورهای منطقه، به ویژه اسراییل، را می‌توان از منظر منافع مادی ملی مورد بررسی قرار داد. این رفتار صرفا در چارچوب محاسبه سود – زیان و اهداف – ابزار برای بیشینه‌سازی فایده‌ها و مطلوبیتهای مادی قابل درک است. واقعیتها و محیط ژئوپلیتیک ایران، تاثیر تعیین‌کننده‌ای بر سیاست خارجی ایران پهلوی داشته است.

اما نظریه واقع‌گرایی و یا حتی لیبرالیسم نمی‌تواند قطع روابط ایران و اسراییل را پس از پیروزی انقلاب اسلامی تبیین نماید. با فروپاشی نظام شاهنشاهی و استقرار جمهوری اسلامی در ایران، شعارهای انقلابی و اسلامی که به دلیل سیاستهای شاه در داخل و خارج منطقه بود، طرح گردید، همچنین شعارهایی برای اقدام عملی بر ضد اسراییل صادر شد و شعار آزادی قدس به شکل شعاری محوری در سیاست خارجی ایران درآمد.

در مجموع، سیاست خارجی جمهوری اسلامی در منطقه و به ویژه در مورد اسراییل، جدا از ملاحظات ژئوپلیتیک و با ملاحظات دینی، انقلابی و ایدئولوژیک طراحی گردید. اما چگونه می‌توان این تغییر را تببین نمود. برای فهم این مسئله ابتدا باید قدری تفصیلی‌تر در مورد نظریه سازند‌ه‌گرایی در روابط بین‌الملل بحث نماییم. همان‌گونه که قبلا گفته شد، باید به فهم اینکه دولتها چه تصوری از منافع خویش و محیط اطرافشان دارند، پرداخت. از دید سازنده‌گرایان، هنجارها هستند که دولتها را ساخت می‌دهند و موجب می‌شوند آنها فهمی از منافعشان به دست آورند.36 به عبارت دیگر، هنجارها سازنده هویت و منافع دولتها هستند. بدین ترتیب، هویت و منافع دولتها یک برساخته اجتماعی(12) است که بر رفتار آنها تاثیر تعیین‌کننده‌ای دارد.37

قبل از توضیح نحوه تاثیر هنجارها بر رفتار دولتها باید تعریفی از هنجارها و هویت ارایه دهیم. هنجارها عبارتند از «توقعات جمعی در مورد رفتار مناسب برای یک بازیگر با یک هویت فرضی». 38 به عبارت دیگر، از کنشهای کارگزاران (دولتها در اینجا) می‌توان دریافت که کنشها توسط قواعدی هدایت می‌شوند و دارای منطق «مناسب بودن» (13) می‌باشند. قاعده همراه با مناسب بودن دو بخش هنجار را تشکیل می‌دهند.39 هنجارهایی که در محیط داخلی یا بین‌المللی دولتها وجود دارند، شکل‌دهنده هویت و منافع آنها می‌باشند. هویت اشاره دارد به تصورات یک بازیگر (فرد یا دولت) از فردیت و تمایز خود (14) که طی زمان از طریق ارتباط با دیگران شکل می‌گیرد. از این رو، مفهوم هویت اشاره دارد به تصورات از خود و دیگری که متقابلا ساخته می‌شود و تداوم می‌یابد.40

هنجارها به دو شیوه بر رفتار کارگزاران (دولتها یا افراد) تاثیر می‌گذارد: نخست، هنجارها مانند قواعدی عمل می‌کند که هویت را تعیین می‌کنند یا ساخت می‌دهند؛ در حالت دوم، هنجارها نقش تنظیم‌کننده رفتار کارگزاران را ایفا می‌کنند. پس هنجارها تاثیر تکوینی و تنظیمی بر رفتارهای کارگزاران دارند. تاثیر تکوینی، تاثیری سازنده است، اما تاثیر تنظیمی تاثیری علی می‌باشد. تاثیر تکوینی بدین معناست که چگونه ویژگیهای «الف»، سازنده آن چیزی که «ب» هست می‌باشد. اما تاثیر تنظیمی و علی بدنی معناست که دگرگونی در وضعیت «ب» نتیجه دگرگونی در وضعیت «الف» است که مستقل از «ب» وجود دارد. با ذکر دو مثال می‌توان به توضیح بیشتر این مطلب پرداخت. مثال اول در مورد رابطه مولا و عبد است. ساختار رابطه مولا – عبد علت شورش عبد است، زمانی که مولا به شکلی افراطی از او سوءاستفاده کند. پس در اینجا ساختار رابطه مولا – عبد علت شورش است، اما این ساختار از طریق تعیین اولیه عبد به عنوان ملک مولا، سازنده و تکوین‌دهنده عبد به عنوان عبد و شورش او به عنوان عبد و شورش او به عنوان شورش است.41

مثال دوم، در مورد قواعد راهنمایی و رانندگی و قواعد بازی شطرنج است. در راهنمایی و رانندگی، هنجارها نقش قواعد تنظیمی دارند، بدین شکل که برای جلوگیری از ترافیک و برخورد اتومبیلها و هرج و مرج، قانون‌گذار، قواعد راهنمایی و رانندگی را تنظیم نموده است. پس قاعده مربوط به اینکه در کدام سمت جاده حرکت کنیم، یک قاعده تنظیمی است؛ یعنی این قاعده به تنظیم یک وضعیتی که از قبل وجود داشته می‌پردازد. اما در یک بازی شطرنج این گونه نیست. همان گونه که سیرل بیان می‌کند: «این گونه نیست که بازیگران زیادی وجود داشته‌اند که مهره‌های چوبی را روی صفحه شطرنج حرکت می‌دادند، لذا برای جلوگیری از تصادم میان آنها و ایجاد ترافیک، می‌بایستی این فعالیت‌ را تنظیم می‌کردیم. برعکس، قواعد شطرنج امکان بازی را ایجاد می‌کنند. این قواعد سازنده بازی شطرنج هستند، بدین شکل که بازی شطرنج تا حدی با عمل بر طبق قواعد، تکوین یافته است.»42 بدین ترتیب، قواعد سازنده یا تکوینی علت وضعیت نیستند، بلکه تعیین‌کننده مجموعه‌ای از اعمالی هستند که بازی شطرنج را می‌سازند.43 در اینجا نکته مهم این است که در مورد هنجارهای تنظیمی می‌توان فرض کرد که آن رابطه ساختاری قبل از خود هنجار وجود داشته باشد؛ برای نمونه، رابطه ساختاری مولا – عبد منوط به وجود قاعده «مولا نباید از عبد سوءاستفاده مفرط نماید» نیست و می‌تواند قبل از تاسیس این قاعده وجود داشته باشد، اما هنجارهای سازنده نمی‌توانند قبل از وجود رابطه ساختاری مولا – عبد وجود داشته باشند، بلکه وجود آنها و وجود رابطه ساختاری مولا – عبد متقابلا در هم تنیده و سازنده یکدیگر است. همچنین در مورد قواعد راهنمایی و رانندگی می‌توان تصور کرد که عمل رانندگی اتومبیل قبل از قاعده‌ای که می‌گوید «از سمت راست جاده حرکت کنید»، وجود داشته باشد، اما نمی‌توان تصور کرد که بدون قواعد سازنده بازی شطرنج، به این بازی پرداخت.

پارادایمهای واقع‌گرایی و لیبرالیسم هر چند به قواعد تنظیمی توجه دارند. اما توجهی به قواعد تکوینی (و سازنده) ندارند. این قواعد نیز به طور مسلم بر رفتار دولتها تاثیر بسزایی دارند. از این رو، منازعه و همکاری در روابط بین‌الملل صرفا محدود به یافتن علل ساختاری مادی یا هنجاری تنظیمی نمی‌شود، بلکه باید به هنجارهای تکوینی نیز توجه نمود. این هنجارها همان‌گونه که گفتیم، عبارتند از: فهم جمعی که از بازیگران (در اینجا دولتها) توقع نوعی رفتار مناسب را دارند.44 بدین ترتیب، سازنده‌گرایان نقش اصلی تاثیر‌گذاری بر رفتار دولتها را برای هنجارها قایل می‌باشند.

سیاست خارجی جمهوری اسلامی نسبت به رژیم صهیونیستی در این چارچوب بیشتر قابل فهم می‌گردد. جمهوری اسلامی ایران بدون در نظر گرفتن شرایط ژئوپلیتیک به قطع رابطه با رژیم‌صهیونیستی پرداخت و خط مشی‌ای را در خاورمیانه در پیش گرفت که در قالب پارادایمهای راسیونالیست – ماتریالیست قابل فهم نبود. پارادایم سازنده‌گرایی قدرت تبیینی بیشتری در این مورد دارد. براساس این پارادایم ، عامل تعیین‌کننده رفتار جمهوری اسلامی ایران نسبت به اسراییل، فاکتورهای عینی مادی نبود، بلکه هنجارهایی بود که تاثیر مستقیم منافع و هویت ایران اسلامی گذاشته بود.

یکی از «دگرهای» عده جمهوری اسلامی ایران که شکل‌دهنده هویت آن بود، همین ضدیت با رژیم صهیونیستی بود. به عبارت دیگر، اسلامیت نظام اسلامی با ضدیت با اسراییل (و همچنین آمریکا) تعریف شده بود. رهبران انقلاب اسلامی مدعی بودند که صهیونیسم همراه با امپریالیسم بر ضد اسلام توطئه می‌نمایند؛ اسلامی که مظهرش جمهوری اسلامی ایران بود. برای فهم این نکته، اشاره به برخی سخنان سخنان حضرت امام خمینی(ره) خالی از فایده نیست. امام در پیامها و سخنرانیهای خویش به وضوح این مسئله را نشان داده‌اند؛ هشدار نسبت به خطر صهیونیسم بین‌الملل برای اسلام و انقلاب اسلامی، اسلام‌زدایی توسط اسراییل، دشمنی اسراییل با اساس اسلام، خطر اسراییل برای همه خاورمیانه و سرزمینهای اسلامی، مقاصد شوم اسراییل برای حکومت بر کشورهای مسلمین از نیل تا فرات، لامذهب بودن صهیونیست‌ها، حمایت استعمارگران از اسراییل، حمایت آمریکا از شاه و اسراییل و غیره همگی نشان‌دهنده فهمی است که جمهوری اسلامی ایران از خویش و رفتار مناسبی که باید انجام دهد، دارا بوده و می‌باشد.45

قطع رابطه ایران با اسراییل بلافاصله پس از بازگشت امام از پاریس به تهران بازگشایی سفارت فلسطین در ایران، انتقاد شدید نسبت به قرار داد صلح کمپ‌دیوید میان مصر و اسراییل و قطع رابطه با کشور مصر، اعلام اینکه هدف اصلی ایران پس از شکست عراق آزاد‌سازی قدس است، مخالفت با هر گونه سازش میان اعراب و اسراییل و همچنین آرزوی نابودی رژیم صهیونیستی، همگی نشان‌دهنده تصوری است که جمهوری اسلامی از خود و اقدامات مناسبی که باید انجام دهد، داشت. با توجه به این نحوه فهم از خود، می‌توان سیاست خارجی جمهوری اسلامی نسبت به اسراییل را بهتر درک کرد. جمهوری اسلامی مانند هر حکومت دیگری دارای یک کد اجتماعی (15) است که هویت خاصش را نشان می‌دهد و کنشهای سیاسی‌اش را تقویت می‌نماید. این کد اجتماعی که نشان‌دهنده ترجیحات ارزشی حکومت است، موجب می‌شود تا اقدام به کنشهایی خاص نماید. بنابراین، کنشهای جمهوری اسلامی نسبت به اسراییل یا سیاست خارجی‌اش در راستای بیشینه‌سازی ترکیبی از این ارزشها و ترجیحات ارزشی قرار می‌گیرد. در این راستا، سیاست خارجی دیگر به معنای استراتژیهایی برای هدایت کنشهای دولت در جهت بیشینه‌سازی مادیات صرف نیست، بلکه تلاش است برای کسب آنچه که در عرصه جهانی خوب می‌پندارد.46

بدیهی است که یکی از امور اساسی که جزیی از هویت جمهوری اسلامی ایران است و طبعا آن را خوب می‌پندارد و در صدد تقویت آن بر می‌آید، حمایت از فلسطین و مخالفت با اسراییل است. این ارزش در رقابت با ارزشهای دولتهای دیگر قرار می‌گیرد. به طور کلی از فلسطین و مخالفت با اسراییل است. این ارزش در رقابت با ارزشهای دولتهای دیگر قرار می‌گیرد. به طور کلی می‌توان گفت همه دولتها دارای ارزشهایی هستند که در عرصه بین‌المللی به رقابت می‌پردازند. از این رو، سیاست بین‌الملل به یک عرصه رقابت ارزشها می‌ماند که در آن حرکتها کمتر توسط شرایط عینی و مادی محیطی و بیشتر توسط داوریهای فردی دولتها درباره آن شرایط تعیین می‌شوند. در این محیط این تصورات و پندارهای دولتها از اینکه سره و ناسره چیست می‌باشد که شکل‌دهنده کنشهایشان  است.

نتیجه‌گیری

برخی بر این باورند که سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران به طور عام، و در ارتباط با اسراییل به طور خاص، در راستای منافع ملی این کشور نبوده است. این دیدگاه عمدتا براساس پارادایمهای راسیونالیست – ماتریالیست قرار دارد که منافع ملی را صرفا در چارچوب بیشینه‌سازی سود مادی دولت قلمداد می‌نماید. بر مبنای این پارادایمها، سیاست خارجی شاه و برقراری رابطه با اسراییل دقیقا در راستای منافع ملی کشور بود. هم وجود دشمن مشترک خارجی و هم تهدیدهای داخلی نسبت به رژیم شاه موجب شد که دولت ایران به تحکیم روابط خود با اسراییل بپردازد. اسراییل نه تنها می‌توانست در مقابله با این تهدیدها دولت پهلوی را یاری رساند، بلکه می‌توانست با استفاده از لابی قدرتمند یهود در ایالات متحده زمینه‌های حمایت این کشور از ایران پهلوی را فراهم سازد؛ امری که در دیدگاه شاه از اهمیتی فوق‌العاده برخوردار بود.

با وجود اهمیت مفهوم منافع ملی از دید پارادایمهای راسیونالیست – ماتریالیست – باید خاطر نشان ساخت که در چارچوب این پارادایمها نیز باز منفعت ملی و منافع ملی مفهومی توسعه نیافته و مهم است. هیچیک از اندیشمندان روابط بین‌الملل به تعریفی از منافع ملی دست نیافته‌اند و هیچ‌گونه اجماعی در این مورد وجود ندارد. برخی همچون واقع‌گرایان، به طور عمده منافع ملی را در قالب امنیت ملی و بیشینه‌سازی قدرت تعریف کرده‌اند. این در حالی است که گروه دیگر همچون، لیبرالها افزون بر اینها به جنبه‌های ارزشی و هنجارهای منفعت ملی نیز توجه دارند. بدین‌ترتیب، چگونه می‌توان به استدلال با استفاده از مفهومی پرداخت که از ابهام رنج می‌برد.47 حال حتی اگر این ابهام مفهومی را نیز نادیده انگاریم، هیچ دلیلی وجود ندارد که منفعت ملی را در حصار تنگ مادیات محصور نماییم. منفعت آن چیزی است که دولت آن را خوب می‌پندارد. سیاست خارجی دولتها  - که البته باید هدفمند باشد – بر مبنای داوریهای ارزش است که آنها را آنچه در محیط بین‌المللی می‌گذرد، دارند. منفعت ملی به معنای هدف عمومی، دراز مدت و دایمی که دولت در راستای آن عمل می‌کند، بر مبنای آگاهی اجتماعی دولت است و ریشه در هویت فرهنگی مردم دارد. بدین ترتیب، منفعت ملی همان کاربرد ارزشهای دولت در عرصه سیاست جهانی است. اگر این گونه به منافع ملی نگاه کنیم، بهتر می‌توانیم سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران را در ارتباط با رژیم غاصب صهیونیستی درک کنیم.

نام:
ایمیل:
نظر: