سال 1394 اگرچه دولت حسن روحانی دومین سال حیات سیاسی ـ اجرایی خود را به پایان رسانیده و نیمی از سال سوم را نیز طی میکند اما آنچه در نهایت این سال را در تقویم سیاسی ایران مهم تر از سالهای قبل و بعد خود معرفی میکند، در دو موضوع بسیار مهم نهفته است؛ نخست انتخابات مجلس یازدهم و دیگر سرنوشت مذاکرات پیچیده هستهای ایران با قدرتهای جهانی که موسوم شده است به 1+5 یا به قول اروپاییها 3+3، اگرچه انتخابات نیمه اسفند 1394 در شرایطی برگزار خواهد شد که ماحصل مذاکرات به سر منزل پدیدار شدن نتیجه رسیده است اما سایه مذاکرات هستهای و تحلیلهای موافق و مخالف از نتایج آن مذاکرات فرسایشی و طاقت فرسا، حتی تا انتخابات بعدی ریاست جمهوری در سال 1396 گسترانیده و بسیاری از بالا و پایین شدنهای انتخاباتی در سایه همین مذاکرات و نتایج آن عملیاتی خواهد شد.
با این توافق ضمنی نویسنده و مخاطب، که سایه مذاکرات هستهای از نیمهدوم سال 1390 به بعد، در تمامی مناسبتهای تعیین کننده و موضعگیریهای شفاف و خاکستری قابل رویت بوده است و با پذیرش این مهم که کام خیلیها از آن«جا به جاییها و خلع یدهای هوشمندانه و مدبرانه» همچنان«تلخ» است اما آنچه در انتخابات اسفند 1394 و خرداد 1396 تعیین کنندهتر خواهد بود برخی رفتارهایی است که نشان دهنده عزم طرفین به ایستایی و پایداری بر توافقات به انجام رسیده و بسیاری از معادلاتی است که یا به توازن بیشتر نزدیک شده است یا به نقطهای از ابهام لاینحل رسیده باشد، نظریهای که بسیاری آن را یا از بیخ و بن قبول ندارند یا با تردید حاضر به پذیرش آن میشوند.
در چنین فضایی و به دور از التهابات انتخاباتی و حواشی مرتبط و غیر مرتبط؛ میخواهیم به بررسی چهره سیاسی ـ اجتماعی این روزهای ایران تا نهایی شدن لیستهای انتخاباتی تا اینجای داستان تنها مجلس، بپردازیم لیستهایی که سرشار خواهد بود از تصاویر چهرههای سرشناس و ناآشنا و شعارهایی گاه غیر قابل اجرایی شدن و حتی غیر قابل باور. جبهههای سیاسی فصلی، آدمهای ناگهان ظهور و بروز پیدا کرده، خط کشیهای تازه ایجاد شده و احزاب و زیر مجموعهها و بسیاری از تشکلهای سیاسی تا آن زمان کمتر دیده شده و بسیاری از کسانی که داعیه استقلال و غیر وابسته بودن دارند و این تنها گوشهای از رخدادهای تعجب برانگیز آن دوران خواهد بود. از هم اکنون دعواهای سیاسی و رنگ و بوی آنها کاملا مشهود و معلوم است اما هدفی واحد و آرمانهایی زیبا، بالاخره همگان را زیر یک سقف گرد هم خواهد آورد و آنان را به پذیرش حداقلهایی جالب توجه متقاعد خواهد ساخت.
در انتخابات پیش رو یعنی نیمه اسفند 1394 هرگز کسی نخواهد توانست با شعار اصلاح طلبی وارد مجلس شود و از آنجا به بعد به اردو اصولگرایان بپیوندد یا اینکه هرگز چهرهای نخواهد توانست از معبر اصولگرایان به سلامت رد شود و پس از رد شدن از خاکریز انتخابات و ورود به مجلس روی صندلی اصلاحات تکیه زند که از این دست«زیر و رو کشیدن»ها با اتفاقاتی که در انتخابات شورای شهر تهران و انتخاب شهردار تهران رخ داد به معنای واقعی کلمه، منسوخ و معدوم شد. پس باید پذیرفت در این مرحله هرکسی تنها میتواند زیر سایه اعتقادات سیاسی خود به موفقیت یا شکست برسد و استفاده یا سوء استفاده از درهم آمیختگیهای ساختاری تقریبا منتهی به ناکامی است.
با پایان دو دوره ریاست تفکرات اصلاح طلبی و اصلاح طلبان بر قوه مجریه؛ اصولگرایان با تمام قوا! قدم به این میدان و مجال نهادند تا شعار شکست خورده و نامطمئن«مجلس و دولتی همسو» را به منصه ظهور برسانند یعنی دولتی برخاسته از میان اصولگرایان و مجلسی در اختیار اصولگرایانی که پایبندی به اصول را شعار اصلی خود و مرام و مراد خود قرار داده بودند؛ تجربهای در ابتدا شیرین و در انتها تلخ و آزار دهنده که حاصل آن سپردن امور اجرایی این سرزمین برای دو دوره 4 ساله و در مجموع 8 ساله(92-84)به احمدینژاد و یارانش بود؛ دوران 8 سالهای که چندین و چند 8 سال میآید و میرود و اصولگرایان همچنان در مرحله پرداخت آثار منفی و تبعات زیانبار و هزینههای تمام ناشدنی آن باقی خواهند ماند.
احمدینژاد اما بدون صبغه و سابقه اصولگرایی و تنها با شعارهایی نزدیک به اصولگرایی، تحت حمایت همه جانبه اصولگرایان با شعار«عدالت محوری» و تاکید بر«خدمت به محرومین و مستضعفین» و«پاکدستی» توانست پیروز یک پروسه انتخاباتی شود که تا مدتها رنگ و لعاب لبخند پیروزی از چهره حامیان سر سخت و دست از پا ناشناسان خود، پاک شدنی نبود؛ سرمستی تام و تمام از کنار زدن جناح رقیب یعنی اصلاحات و نشستن بر کرسی دو قوه مجریه و مقننه! سرمستی که معادل و منتهی شد با«بامداد خمار»! بامداد خماری که عدهای را تا لبه پرتگاه«برائت» و«انتقاد»هایی برنده تر از جناح رقیب کشانید؛ انتقادهایی که در مراحلی به خودافشایی و خوداعترافی نیز منتهی شد. احمدینژاد که گویی آمده بود تا نورامیدی بر دلها بتاباند! در دو ساله نخست با توانی قابل تامل اما بدون پشتوانههای منطقی و مهندسی شده، به عملیاتی کردن شعارهایش پرداخت، شعارهایی که هیچ پیش زمینه مطالعاتی و اندک ایدئولوژی حسابگرانه با خود همراه نداشت.
شکستن تمامی باورهای مدیریتی، زیر پا نهادن مرزهای محترم و مقدس قانون، نادیدهانگاری نخبگان و متخصصان و حرکت بر مبنای احساس، چنان فضایی را به وجود آورده بود که طبقه اندیشمند جامعه را دچار بهت و هراسی غیر قابل وصف کرده بود. این که میگوییم هیچ پیش زمینه مطالعاتی و اندک ایدئولوژی حسابگرانه در شعارهای احمدینژاد دیده نمیشد به این دلیل است که نقش تهییج تودههای کمتر درگیر با مراودات سیاسی ـ اجتماعی، در همراهی و حمایت از آن شعارها، به طرز عجیب و قابل تاملی پررنگ تر بود واگرنه بسیاری از علمای اقتصاد و مدیریت و سیاست از همان روزهای نخست بر شکننده بودن و غیر عملیاتی بودن بسیاری از برنامههای به ظاهر بزرگ احمدینژاد تاکیدی غیر قابل اغماض داشتند.
در این میان آنچه بیش از همه ذهنها را به یادآوری میکشاند، چندین و چند نامه اقتصاددانان پیرامون طرحهایی چون پرداخت«یارانه»های نقدی و طرح عملا شکست خورده«مسکن مهر» بود که بعدها این دو پروژه تهییجی و بزرگ با کلنگ زدن مستمر طرحهایی بزرگ و چندین ده هزار میلیارد تومانی به طرزی باور ناکردنی کامل شد؛ طرحهایی که خیلی زود حقاینت اقتصاددانان و بی برنامگی رئیس دولتین نهم و دهم را محرز ساخت، رئیس دولتی که سوار بر امواج پوپولیستیگری و حمایتهای تام و تمام اصولگرایان حتی باتجربه سر از پا نمیشناخت و کم کم آن روی سکه سفیدبودن «پوپولیسم» آشکار شد.
با شروع سفرهای استانی و سیل نامههای سرشار از التماس دعا و درخواست کمکهای تحقیقا مالی! به راه انداختن کارناوالهایی که حتی مرور تصویری آنها نیز آزاردهنده است و سخنرانیهایی سراسر تهییج و تحریک مثل در هوا چرخاندن تکه کاغذی که معروف شده بود به«لیست 300 مفسد اقتصادی» یا آدرس دادنهایی مبهم اما هدفدار! واژهای تا آن زمان کمتر شنیده شده، وارد ادبیات سیاسی و رسانهای شد؛ واژه سراسر طعن و کنایه موسوم به«پوپولیسم» و رفتارهای«پوپولیستی». واژهای که با شروع دور دوم ریاست جمهوری احمدینژاد از قبل پر رنگ تر و از همیشه عمیق تر، بیشتر و بیشتر مورد استفاده قرار گرفت تا جایی که از دبیرستانیهای آشنا با روزنامه تا بازنشستههای کمتر روزنامه خوان هم متوجه شدند این«پوپولیسم»سرازیر شده به روزنامهها و رسانهها، معادل«عوامگرایی» نیست بلکه ترجمان دقیق«عوامفریبی»و انجام رفتارهای صرفا«نمایشی» و«سرپوش نهادنی»است.
این که این پوپولیسم مورد اشاره رسانهها را با آن پوپولیسم تعریف شده در واژه نامههای سیاسی ـ اجتماعی از دو جنس و متفاوت از هم میدانیم بدین سبب است که در تعریف پوپولیسم ارائه شده در مقالات و کتابهای سیاسی ـ اجتماعی، نشانهای از روشهای رفتاری معادل با پوپولیسمی که رسانهها از آن یاد میکردند و رفتارهای دولتمردان آن دوران را معادل آن میدانستند، نیافتیم! برای نمونه در بخشهایی از مقاله«مهدی ابوطالبی» میخوانیم:«پوپولیسم از واژه لاتین Popularis یا populus به معنای توده مردم یا عامه گرفته شده است.
نظریه پوپولیسم بر آراء هربرت شیلر و بر این فرض اولیه مبتنی است که عامه مردم را افرادی ناآگاه، منفعل و ضعیف میپندارد[نظریهای که بعدها ثابت شد احمدینژاد و یارانش دقیقا چنین نظری داشته و چنین دکترینی را دنبال میکرده اند واگرنه دست به کارهایی نمیزدند که بعدها مردم احساس حقارت و اهانت را در خود جست و جو نمایند!]. از نظر تاریخی پوپولیسم برای اولین بار در دهه 1870 میلادی به عنوان یک جنبش اجتماعی در بین روشنفکران روسیه موسوم به جنبش ناردنیکها یا«دوستان مردم» پدپد آمد. جنبش دوستان مردم روسیه که از حمایت دهقانان خردهپای این کشور برخوردار بود، برای به دست آوردن دو هدف سیاسی بارز، یعنی آزادی سیاسی برای توده مردم و گسترش مالکیت خصوصی روی زمین مبارزه میکرد.
همزمان با این جنبش، جنبش پوپولیستی دیگری در غرب آمریکا در یک روند نهادی و سازمان یافته پدیدار شد. در سال 1892 میلادی حزب پوپولیست توانست چهار کرسی نمایندگی به دست آورد و کاندیدای ویژهای برای رییس جمهوری معرفی کند. در سال 1896 بود که این حزب در درون حزب دموکرات آمریکا ادغام شد و به عنوان یک بخش جداناپذیری از جنبش پیشرو این کشور به شمار آمد. از دیگر جنبشهای مهم پوپولیستی میتوان به جنبش موسوم به پرونیسم در اواسط دهه 1930 در آرژانتین، جنبش پوژادیسم و ژان ماری لوپن در فرانسه، جنبش موگنس کلیستروپ در دانمارک و ... اشاره کرد. پوپولیسم که در فارسی معادل واژههای عوامگرایی و مردمباوری استعمال شده است، دارای چند ویژگی کلی به شرح زیر است:
ـ جلب پشتیبانی مردم با توسل به وعدههای کلی و مبهم و معمولاً تحت کنترل لیدر فرهمند و شعارهای ضد امپریالیستی.
ـ پیشبرد اهداف سیاسی، مستقل از نهادها و احزاب موجود، با فراخوانی توده مردم به اعمال فشار مستقیم بر رقیب.
ـ بزرگداشت مردم ، با اعتقاد به اینکه هدفهای سیاسی باید به اراده و نیروی مردم و جدا از احزاب یا سازمانهای سیاسی پیش برود.
این که ما سعی داریم در این یادداشت دو عبارت«پوپولیسم» و«مانیفست»را کنار هم قرار دهیم از آن جهت است که در هر دو مورد، نظریه پردازان سیاسی معتقدند راهی که پیموده شده است با واقعیتهایی که علم سیاست از این دو عبارت به دست میدهد، از هم مجزاست یعنی نه پوپولیسم به معنای واقعی دیده میشود و نه مانیفست قابلیت بروز یافته است. اما این که ما پوپولیست را علیرغم معنای آزاردهنده اش سفید میدانیم و مانیفست را با تمام وجوه مثبتش سیاه! در بخش نتیجه گیری به آن نیز خواهیم رسید و دلیل آن را خواهیم گفت اما پیش از ورود به بحث مانیفست باید تکلیف ما با پوپولیسم روشن و آشکار شود.
در یک تلاش کاملا شتابزده و بدون تکیه بر یک دوران خاص و یک بازه زمانی محدود، اگر به ارتباط مردم و حکومت بنگریم خواهیم دید که دولتها نهایت حمایتی که انتظار دارند فرو افتادن نام و نشانی خاص است به صندوقهای رای که از آن«دود سفید پیروزی»از «دودکش»شخصی خاص برخیزد واگرنه در نگاهی وسیع، استراتژی احزاب و میزان«عوامگرایی»و نه«عوامفریبی» آنان نزدیک به هیچ و گاه کمتر از آن است. اگرچه در عمل و در جوامع غربی نیز بین تعاریف و آنچه رخ داده است فاصله قابل تاملی میبینیم اما بدون تطابق تعاریف و مصادیق باید بپذیریم که«پوپولیسم» و«مانیفست» بدون وجود احزابی متشکل، متشخص و نظام مند بیشتر شبیه بازی با کلمات است تا رسیدن به واقعیتهایی ملموس.
حال اگر توجه داشته باشیم که در بحثهای نظری پیرامون پوپولیسم، دو نوع رویکرد وجود دارد بدان معنا که در یک نگاه پوپولیسم معادل«مردم باوری» قرار میگیرد و اعطای آزادیها و امتیازات دموکراتیک به مردم و شریک کردن آنان در ساختار قدرت با توجه به اندک اختلاف دیدگاهی که وجود دارد، از بعد سیاسی و اجتماعی چندان مذموم نیست. از نگاه دیگر، پوپولیسم به معنای مردمداری است که در سایه آن تزریق نوعی امید واهی به جامعه و تاکید بر عقاید فراموش شده توده جامعه به چشم میخورد، اما در این که این نوع پوپولیسم توانست به بهره برداریهایی عمیق و همیشگی از جامعه منجر شود یا خیر را باید در میزان مشارکت مردم در انتخابات 1392 و پاسخ معنادار آنان به کاندیدایی دانست که همگان او را از جنس احمدینژاد میدانستند، جست و جو کرد.
با نگاهی مغرضانه یا منصفانه(در این موضع فعلی مغرضانه و منصفانه هیچ تفاوتی ندارد!) که در این وادی علی السویه است خواهیم دید مردم پوپولیسم را شناسایی کرده اند و رفتارهای پوپولیستی را بر نمیتابند با این تفاوت که واکنش مردم اندکی با تاخیر و مدارا مدارانه است یعنی سعی میکنند شتابزده به باور بازیچه شدن و دستاویز قرار گرفتن خود توسط صاحبان مقام و مکنت تن در ندهند ولی اگر به چنین قضاوت و باوری رسیدند آنگاه به این سادگی و آسانی نگاه و زاویه اندیشهای که به آن ایمان پیدا کردهاند تغییر نخواهد کرد.
در ادامه بررسی دوران پوپولیسمگرایی و پوپولیست رفتاری، تنها با بررسی آمار و ارقام میزان مشارکت مردم در انتخابات و اقبال مردم به کاندیداها با توجه به دیدگاه ها، عقبهها و پایگاههای حامی میبینیم، مردم به عنوان نقطه ثقل«پوپولیسم» و تلاش های«پوپولیسمی» چندان اجازه بهره برداریهای درازمدت را صادر نکرده اند. این نخستین دلیلی است که ما نگاه چندان بدبینانهای به پوپولیسم و پوپولیسمگرایی نداریم، زیرا معتقدیم ضلع اصلی نگاههای پوپولیسمی آن قدر به بلوغ فکری رسیده اند که نه تنها اجازه مهندسی شدن توسط سیاسیون را ندهند که خود در زمان مناسب آن فرد دارای نگاههای صرفا پوپولیستی را مهندسی غافلگیرانهای نمایند گویی که خود طراح این نظریه سیاسی ـ اجتماعی بوده اند.
برای نمونه قابل فهم میتوان به یکی از کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری اشاره کرد کسی که برای هر تعداد بار که در انتخابات ریاست جمهوری یا هر انتخابات دیگری که شرکت نماید به دلیل شباهتهای ظاهری و رفتاری محکوم به شکست خواهد بود مگر به دو علت تقریبا محال؛ یکی این که بار دیگر تفکرات احمدینژاد با اقبال عامه مردم رو در رو شود که از محال آنسوتر است یا این که فرد مورد نظر بتواند هر نوع شباهت رفتاری و اعتقادی و ظاهری خود با احمدینژاد را منکر شود و این انکار را به مرز باور مردم نیز برساند در غیر این صورت همگان میدانند چه جلیلی سکوت کند و چه قالیباف دست به انتقادات گسترده و دامنه دار علیه دولت بزند در هر دو حالت نزدیک به محال است که بتواند دل رنجیده مردم از احمدینژادیسم را به خود نزدیک نماید مضافا این که انتساب او به«پایداری» و «دلواپسی و دلواپسان» خود مزید بر علت نیز شده است.
حسین افخمی(استاد دانشگاه)در هنگامه اعلام نتیجه قطعی آراء، طی یادداشتی منتشر شده به نتایجی قابل تامل میرسد که اگر چه ما در این یادداشت میخواهیم از منظری دیگر به آن نگاه کنیم اما نکات قابل تاملی که از آن یادداشت میتوان استخراج کرد نشان میدهد ساختار ذهنی رایدهندگان ایرانی با توجه به یازده دور انتخابات ریاست جمهوری همچنان بر پایه متغیرهایی قابل تامل و ناپایدار بنا شده است. ایشان چنین اعتقادی را اینگونه مینویسد: «تحلیل و تفسیر رفتار رایدهی مردم نتوانسته است از یک الگوی مقبول علمی برخوردار شود. درواقع به میزان تعداد رایدهندگان دیدگاه و نگرش نسبت به نحوه مشارکت مردم وجود دارد.» نکته دیگر در آن مقاله نگاهی خاص داشتن به استانهای مرزی است، نگاهی که ما بر اساس ساختارهای «پوپولیسمی»معتقدیم چندان تحلیل شدنی و منطبق با همه واقعیات نیست؛
«از طرف دیگر استانهای مرزی معمولا از کاندیدایی حمایت میکنند که طرفدار حقوق شهروندی، حقوق اقلیتها و شعار برابری قومی و مذهبی باشد که در این دوره هم اتفاق افتاد. در مناطق مرکزی گرایش به سمت نیروهای اصولگرا و میانهرو بیشتر است که در این دوره نوع رفتار با اندکی تفاوت که دور از ذهن نبود تکرار شد.» با همه این تفاسیر معتقدیم آراء کسب شده و درصد معنا دار حمایتی که از حسن روحانی شده است بی ارتباط با حضور برخی کاندیداهایی که انتظار داشتند با همان روشهای پوپولیستی اما«پوپولیسم سفید» در انتخابات برنده شوند، نبود.
اگر در این وادی نخواسته باشیم به میزان تاثیر و نقش دکتر عارف در این پیروزی سهمی قائل شویم که قطعا تاثیر و سهم این کناره گیری هوشمندانه قابل بررسی و اثبات است؛ برای مثال حضور دو کاندیدا با نقطه نظراتی نزدیک به ریاست دولتین نهم و دهم و نیز اصرار بر ائتلاف سه کاندیدای اصولگرا و صد البته درایت حسن روحانی در عدم ورود به مجاملات هستهای و بازیهای کلامی بی هدف و انتحاری باعث شد تا نتیجه به طرز غیرقابل انکاری به سمت حسن روحانی تمایل پیدا کند، تمایلی که طی 72 ساعت مانده تا روز رای گیری رخ داد.
اگرچه نتیجه نهایی انتخابات نشان داد از 35 میلیونو 458 هزار و 747رای صحیح شمارش شده، حسن روحانی با کسب 18میلیون و613 هزار و 329رای، حائز اکثریت مطلق آراء و به عنوان رئیسجمهور مردم ایران انتخاب شد اما نتیجه تفکیک آراء انتخابات نشان میدهد برای مثال حسن روحانی در استان تهران 48درصد آراء را بهدست آورد و این در حالی استکه به نظر میرسید محمدباقر قالیباف با ششسال تجربه شهرداری در پایتخت، رقیب جدی او باشد، تنها 25درصد آراء را بهدست آورد. حسن روحانی در استانهای یزد(67درصد)، مازندران (53درصد)، هرمزگان(54درصد)، گلستان(59درصد)، گیلان (58درصد)، کردستان(70درصد)، کرمان (63درصد)، ایلام (58درصد)، کرمانشاه(43درصد)، قزوین(51درصد)، آذربایجانغربی(62درصد)، بوشهر (53درصد)، سیستان و بلوچستان(73درصد) و فارس(59درصد) رای به دست آورد. بدون ورود به حوزه تحلیل تنها با توجه به درصد حمایت از حسن روحانی در دو استان مرزی کردستان و سیستان و بلوچستان، شاید بتوان به این نتیجه رسید که همه تلاشها و«رشته»های تنیده شده 8 ساله پوپولیستی و پوپولیسمگرایی محمود احمدینژاد و یارانش به یک باره«پنبه»شده است و این یعنی معیارهای پوپولیستی هیچ گونه کاربرد درازمدتی ندارد.
در نقطه مقابل وفور پوپولیسم و پوپولیست گرایی اما آنچه میبایست بر آن تاکید داشت عدم وجود«مانیفست» است؛ عدم وجودی که دلیل آن کاملا مشخص است اما و پیش از پرداختن به علت باید تعریف درستی از مانیفست ارائه داد. مانیفست در تعریف واژه نامه سیاسی عبارت است از: «اعلامیهای عمومی که معمولاً اصول و عقاید سیاسی، مذهبی، فلسفی یا هنری را بیان میکند. مثل بیانیه آندره برتون به نام مانیفست سوررئالیسم.» تعریف ارائه شده اندکی فراگیر و در برگیرنده است فلذا باید در تعریف مانیفست در محدوده علوم سیاسی با جزئیات بیشتری به آن پرداخت.
از این منظر مانیفست «سندی است که یک حزب سیاسی منتشر میکند. در این سند برنامهها و هدفهایی را که پس از در دست گرفتن قدرت باید دنبال کند مشخص میکند. مانیفست بیشتر توافقی میان گروههای درون حزبی را بیان میکند و به معنای یک برنامه توافق شده نیست» در این تعریف با چند عبارت مواجه میشویم: نخست این که مانیفست«سند» است یعنی سندیت دارد، مکتوب است و قابل استناد، دوم آن که آن سند که مانیفست نام دارد را باید«حزب»منتشر کند پس در وهله نخست در مییابیم که«فرد»یا حتی«افراد و اشخاص»نمیتوانند صادرکننده مانیفست یا همان سند مورد اشاره باشند، سوم آن که مانیفست«توافقی درون حزبی» است و نباید آن را با یک«برنامه توافق شده»اشتباه گرفت.
با عنایت به این سه قسمت به آسانی میتوان چنین ادعایی را مطرح ساخت که اساسا آنچه این روزها در صحنه مبارزات سیاسی یافت نمیشود، «مانیفست»است مانیفستی که بتوان با آن یک حزب یا گروه سیاسی را با آن سنجید، مرور کرد، به بوته نقد و تحلیل سپرد و درباره آن مطالعه و پژوهش کرد. در کشورمان سرشناس ترین و فراگیرترین حزب؛«حزب جمهوری اسلامی»است حزبی که همه مردم آرمانها و شعارهای آن را پذیرفتند و به آن اعتماد و احترام زیادی دارند. دیگر نامهایی که ما با آنها طرفیم هنوز و بعد از گذشت نزدیک به 4 دهه از 22 بهمن 1357 نتوانسته است مانیفستی یک صفحهای ارائه دهند زیرا:
ـ قانون احزاب ما هنوز در مراحل«خاک خوردن»به سر میبرد
ـ و چون قانون احزاب نداریم پس حزب به معنای حزب هم نداریم
ـ و چون حزب به معنای حزب نداریم پس به دنبال مانیفست گشتن یا مدعی صدور مانیفست بودن به نوعی خود فریبی و افتادن در دام پوپولیسم سفید است.
در ادامه این بررسی و در قسمت انتهایی برای رسیدن به نتیجه گیری اشارهای کوتاه خواهیم داشت به کتاب بسیار معروف«مانیفست حزب کمونیست»در شوروی سابق، کتابی که به اکثر زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است:«مانیفست حزب کمونیست(به آلمانیManifesder Kommunistische- Partei)اثری سیاسی است که در قرن نوزدهم توسط کارل مارکس و فردریک انگلس نوشته شده است. این کتاب اولین بار در ۲۱ فوریه ۱۸۴۸ منتشر شد و از آن هنگام تاکنون یکی از تاثیرگذارترین متنهای سیاسی دنیا به شمار میرود.
اکثریت قریب به اتفاق کمونیستهای دنیا این کتاب را پرچم و برنامه خود میدانند. مانیفست بلافاصله پس از انتشار به زبان آلمانی؛ به زبانهای انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی، هلندی و دانمارکی هم منتشر شد و در سالهای بعد به تمامی زبانها ترجمه شد. مانیفست در واقع برنامه اتحادیه کمونیست بود که توسط مارکس و انگلس منتشر میشد. تز اصلی این برنامه چگونگی سرنگونی سرمایهداری با عمل انقلابی پرولتاریا و حرکت به سوی جامعهای بی طبقه است.»
با تعاریف ارائه شده در مییابیم برخی از«تشکلهای حتی خیلی بزرگ سیاسی»(به کار بردن تشکل خیلی بزرگ برای پرهیز از به دام استفاده از کلمه نامانوس و نامتجانس حزب! افتادن است)، با وجود حجم وسیعی از تبلیغات و دامنهدار بودن فعالیت و ادعای سابقه طولانی داشتن هنور نتوانسته اند یک صفحه کوتاه و مختصر «مانیفستی»ارائه دهند که سند باشد، قابل ارائه و مکتوب باشد و در نهایت دارای همه شاخصهای توافق درون گروهی نیز باشد که اگر تشکلهای بزرگ سیاسی و حتی خیلی بزرگ سیاسی قادر به صدور مانیفست بودند هرگز اصولگرایان به خود اجازه و جرات نمیدانند با چند سخنرانی و مصاحبه شانه از زیر بار سنگین حمایتهای چندلایه و همه جانبه از احمدینژاد خالی کنند و حتی با فراتر نهادن یک گام، اعلام«برائت»نیز نمایند.
اعلام برائتی که به سادگی اصولگرایان را متشتت و پراکنده ساخت و چندین گروه و جبهه در کنار آنان تشکیل داده شد که آخرین آن جبه«یکتا»بود. البته چند شاخه شدن اصولگرایی شاید به این دلیل باشد که میخواهند از دو چیز خلاصی پیدا کنند؛ نخست رهایی از پوپولیسم احمدینژادی و بازگشت به دامان پر مهر مردمی که پاسخ اعتماد و محبتشان را با بی مهری گرفتند و دیگر رهایی از پوپولیسمی که خودشان را نیز شامل شد به عبارتی ساده تر باید اذعان داشت در دایره وسیع و در اقیانوس وسیع پوپولیسم احمدینژاد بسیاری از چهرههای سرشناس اصولگرایی قرار گرفته تا گردن فرو رفتند، فرورفتنی که دو سال و اندی است هر چه میکوشند رهایی از آن ممکن نیست.
نتیجه کلام این که در فرصت باقی مانده تا انتخابات مجلس و فرصت بیشتر باقی مانده تا انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم باید کوشید تا سندیت شعارهای برخی از تشکلهای سیاسی حتی خیلی بزرگ به اثبات برسد، پایداری و استقامت آنان بر حمایت هایشان مشخص شود و در نهایت چهره در تاریکی مانده عدهای به نور آشنا شدنی واقعی منور گردد که اگر جز این باشد یکی از خطرناک ترین وجوه قدرتهای سیاسی یعنی افراطیگری و افراطیون زیر سایه همین نادیده انگاریها به حیات و ضربهزنندگی خود ادامه خواهند داد. در مبحث پوپولیسم باید توجه داشت وقتی که سیاست امر عمومی شد و فضای عمومی درگیر امر سیاست شد و هر کسی یک رای داشت، این رای با رای دیگران برابر شد، درجاتی از پوپولیسم، ناگزیر امر سیاسی است.
مربوط به ما هم نیست، هر جا دموکراسی و حق رای عمومی وجود دارد، ما با این مسئله مواجه هستیم حالا در جایی بیشتر و در جایی کمتر است اما این دلیلی نیست بر این که ما خواسته باشیم ادامه حیات سیاسی خود را به پوپولیسم گره بزنیم و خواسته باشیم الی الابد از هیچ منفذی صدایی هرچند کوتاه و نارسا خارج نشود. باید بپذیریم که مردم به گذشته به معنایی که در گذشته بوده برنمیگردند و اگر دیدیم که بازگشتند حتما با یک اصلاحات و تعدیل و بازسازیهایی همراه بوده است یعنی متناسب با زمینههای جدیدی که پیش میآید فضایی و گفتمانی را انتخاب میکنند که این فضای جدید ممکن است عناصری از گذشته را در خودش آورده باشد اما مستقیماً و کامل به گذشته رجعتی نمیشود و این یعنی با«دلواپسی» و تکیه بر«پوپولیسم سفید» نمیتوانم عدم وجود مانیفست را نادیده انگاشت حتی اگر ما آن مانیفست را ناکارآمد، غیرواقعی و حتی سیاه بدانیم و اما وظیفه جامعه نخبه، پویا، هوشمند و رسانهای چیست؟
وظیفه اینگونه جوامع بررسی همه جانبه آن اتکاها به پوپولیسمی است که زخم بر جای نهاده است و کنار زدن پرده از روی چهره افراطیون و افراطیگری است همانهایی که اگر شرایط را مناسب ببینند میخواهند با همان شیوه منسوخ پوپولیست احمدینژادی به میدان قدرت بازگردند و عنان و اختیار دار و ندار این مردم را در اختیار گیرند امری که اگرچه محال نیست اما آنقدر سخت هست که بتواند بسیاری را اساسا منصرف نماید. بدون ورود به دیگر حواشی باید اذعان داشت در واقع درباره پوپولیسیم در ایران به جای این که بپرسیم چه کسی پوپولیست است، بهتر است سوال کنیم چه کسی پوپولیست نیست؟ چون پیدا کردن آن کسی که پوپولیست نیست، راحت تر است اما باید مرزهای پوپولیسمگرایی را روشن کرد.
در بررسیهای به عمل آمده دریافته ایم که بین همه تشکلهای بزرگ و کوچک سیاسی پوپولیسم وجودی چشمگیر دارد پس ما آن را«سفید»می دانیم و«مانیفست»وجود ندارد پس ما آن را«سیاه» مینامیم و این دو رنگ برای ما مرزهای«بودن» و«نبودن»را مشخص میکند؛ مرزهایی که شاید بتواند حد و حدود عدهای را با گذشت 4 دهه مشخص نماید و نقاب از چهره افراطیون، افراطیگری و خشونت طلبی بردارد. نقابی که این روزها بر چهره بسیاری از تجمعهای باری به هر جهت سیاسی به آسانی میتوان دید و از کنار آن گذشت و بر چرایی وجود آن نه بر وجود آن غصهها خورد که اگر ما حزب و قانون حامی احزاب داشتیم و اگر ما احزاب را ملزم به ارائه مانیفست میکردیم هرگز به دام«افراط»، «افراطیگری» و«خشونت»های قومی، قبیلهای در معنای سیاسی و نه اجتماعی آن گرفتار نمیآمدیم.
نکته آخر و پایانی این که معتقدیم با اندکی هوشمندی و درایت میتوان زیر سایه همین پوپولیست سفید و مانیفست سیاه پرده از چهره افراط و افراطیگری برکشید و به همگان نشان داد که آنچه میکوشد با دستمایه قرار دادن آموزههای پوپولیستی احمدینژادی مردم را به سمت و سوی خود رهنمون سازد فریبی بیش نیست و زیر آنچهرههای مزین به لبخند و خیرخواهی، تلنباری از افراط، افراطیگری و خشونت جا خوش کرده است.