صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۶  ، 
شناسه خبر : ۲۸۴۶۵۶
چكيده: پرسش اصلي مقاله، اين است كه چه عواملي مي‌تواند توضيح‌دهنده نوع خاص روابط خصمانه ميان ايران و اسراييل باشد. در همين راستا، روابط دو كشور در دو مقطع دوران جنگ سرد و پس از آن مورد بررسي قرار مي‌گيرد. نويسنده، معتقد است سياست خارجي جمهوري اسلامي در مقطع دوران جنگ سرد، سياستي تهاجمي براساس مخالفت‌هاي شعاري جدي، عليه اسراييل بود و ريشه در احساس وظيفه ديني و انساني براي حمايت از فلسطين داشت. در اين دوران، ايران ساف را نماينده مردم فلسطين مي‌دانست، اما بعد از حمايت آن از عراق و ناسيوناليسم عربي در جنگ تحميلي، ايران درصدد برآمد حمايت از فلسطين را از طريق گروه‌هاي ديگر فلسطيني انجام دهد. اما با فروپاشي جنگ سرد و تبديل شدن آمريكا به قدرت برتر در خاورميانه، روابط ايران و اسراييل نيز دچار تحولاتي شد و دولت‌ها به سوي خودياري از طريق موازنه قوا روي آوردند. جمهوري اسلامي ايران نيز، در اين دوران از سياست تهاجمي به سياست تدافعي روي آورد، ولي به دليل افزايش قدرت مانور آمريكا در منطقه و اتحاد استراتژيك آمريكا – اسراييل، سياست ضدايراني در منطقه تشديد شد. در اين دوران، ايران كه درصدد نزديكي به آمريكا نبود، درصدد برآمد از فشار فزاينده آمريكا بكاهد و سياست‌هايي را اتخاذ نكند كه موجب افزايش فشار آمريكا شود. طي اين سال‌ها، اسراييل كوشيد تا ايران را جايگزين تهديد شوروي سابق كرده و از طريق لابي قدرتمند يهودي، خصومت ميان ايران و آمريكا را افزايش دهد. نويسنده، نتيجه مي‌گيرد قطع روابط جمهوري اسلامي ايران با اسراييل نه براساس منافع ژئوپولتيك و مادي، بل كه به خاطر هنجارهاي جمعي بازيگران بود. مقدمه: جمهوري اسلامي ايران، از بدو تأسيس اعلام نمود اسراييل را به رسميت نمي‌شناسد و مشروعيت رژيم صهيونيستي را نمي‌پذيرد. اين در حالي است كه ايران در دوران قبل از انقلاب اسلامي، داراي مناسباتي استراتژيك با دولت اسراييل بود. در اين مقاله، به دنبال فهم سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران نسبت به اسراييل از طريق بررسي مناسبات ميان دو كشور در فاصله سال‌هاي 1381 – 1357، مي‌باشيم. پرسش اصلي مقاله اين است كه چه عواملي مي‌تواند نوع خاص روابط خصمانه ميان ايران و اسراييل را توضيح دهد. چون بر اين باوريم كه دگرگوني‌هاي كلان در نظام بين‌الملل، داراي نقش بسيار عمده‌اي در شكل‌دهي رفتار دولت‌ها نسبت به يكديگر مي‌باشد، از اين رو، مناسبات دو كشور را به دو مقطع دوران جنگ سرد (1370 – 1357) و دوران پس از آن (1381 – 1370) تقسيم مي‌كنيم. در بخش نخست، مناسبات ايران و اسراييل قبل از فروپاشي شوروي مورد مطالعه قرار مي‌گيرد و در بخش دوم، تأثيرات فروپاشي نظام دوقطبي بر منطقه خاورميانه بررسي مي‌شود. در بخش سوم، نگراني‌هاي اسراييل و ايران به خاطر فروپاشي شوروي بيان مي‌گردد و بالاخره، در بخش چهارم و پاياني، مناسبات ايران و رژيم صهيونيستي از سال 1370 تاكنون مورد مطالعه تفصيلي قرار مي‌گيرد. در اين بخش، مناسبات دو كشور در دو مقطع تاريخي: الف) فروپاشي شوروي و متعاقب آن شروع مذاكرات صلح در مادريد، و ب) حادثه 11 سپتامبر و تحولات پس از آن، مورد بررسي قرار خواهد گرفت.
پایگاه بصیرت / دكتر اميرمحمد حاجي‌يوسفي / استاديار علوم سياسي و روابط بين‌الملل دانشكده علوم اقتصادي و سياسي دانشگاه شهيد بهشتي

(فصلنامه برداشت دوم - پائيز 1382 - شماره 2 - صفحه 33)

مناسبات جمهوري اسلامي ايران و اسراييل در دوران جنگ سرد

الف) سرآغاز

اسراييل از بدو پيدايش در سال 1327 (1948)، كشور ايران را يك متحد استراتژيك خود قلمداد مي‌كرد. دكترين پيراموني بن‌گوريون، اولين نخست‌وزير رژيم صهيونيستي، مبتني بر اين اساس بود كه اسراييل بايد از طريق اتحاد با كشورهاي تركيه، ايران و اتيوپي، دولت‌هاي عربي را محاصره نمايد تا بهتر بتواند از انزواي خود كاسته و به اهداف خويش از جمله امنيت ملي برسد. لذا، اين كشور سعي داشت تا مناسبات خود با ايران دوران پهلوي را هر چه بيش‌تر گسترش دهد.(1)

ايران پهلوي، دو سال پس از تشكيل رژيم صهيونيستي يعني در 14 اسفند 1328 (6 مارس 1950) اين دولت را به شكل دو فاكتو به رسميت شناخت. دولت دكتر مصدق، در 16 تيرماه 1330 تصميم گرفت كنسولگري ايران در بيت‌المقدس را تعطيل كند. اعراب اين تصميم را به منزله بازپس‌گيري شناسايي دوفاكتو تلقي كردند، اما ظاهرا شناسايي دو فاكتو و مناسبات مخفي دو كشور تداوم يافت و در اواخر دهه 1950 ميلادي شكل آشكارتري به خود گرفت و در واقع مي‌توان گفت نوعي اتحاد استراتژيك ميان دو كشور شكل گرفت و تا سقوط حكومت پهلوي در سال 1357 (1979) ادامه داشت.

مي‌توان گفت، دولت پهلوي در مناسبات خود با اسراييل، سه ملاحظه عمده استراتژيك در سطح داخلي، منطقه‌اي و بين‌المللي را مدنظر داشت. در سطح داخلي، حكومت شاه براي تثبيت پايه‌هاي قدرت خويش با موانع عمده‌اي مواجه بود كه نياز به يك دستگاه اطلاعاتي – پليسي قدرتمند داشت. اسراييل، در اين مورد مي‌توانست كمك‌هاي مورد نياز ايران را تأمين كند. همكاري‌هاي گسترده ميان ساواك و موساد در تضمين امنيت داخلي رژيم شاه مؤثر بود. در سطح منطقه‌اي، ايران در محيطي بي‌ثبات قرار گرفته بود و از يك سو، تهديد اتحاد شوروي و از سوي ديگر، دشمني كشورهاي عربي به ويژه مصر دوران جمال عبدالناصر و عراق پس از كودتاي سال 1337 (1958) با حكومت شاه، عامل نگراني عمده‌اي براي ايران بود.

اسراييل نيز، شوروي و كشورهاي عربي منطقه خاورميانه را به عنوان مهم‌ترين دشمنان خويش تصور مي‌نمود. از اين رو، همكاري دو كشور براي مقابله با اين تهديدات منطقه‌اي مشترك، امري طبيعي مي‌نمود. بالاخره در سطح بين‌المللي، حكومت شاه شديدا خواهان نزديكي هر چه بيش‌تر به ايالات متحده آمريكا بود. با توجه به مناسبات اسراييل با آمريكا و نفوذ بسيار زياد يهوديان درون آمريكا، شاه به دنبال استفاده از اسراييل براي گسترش مناسباتش با آمريكا بود.

حال، با توجه به پيروزي انقلاب اسلامي ايران و سرنگوني حكومت پهلوي در سال 1357، نخست بايد ديد مهم‌ترين عوامل شكل‌دهنده مناسبات دو كشور چه بوده است و سپس به اشكال مختلف اين مناسبات پرداخت.

ب) عوامل كلي شكل‌دهنده مناسبات ايران و اسراييل

پس از وقوع انقلاب اسلامي، روابط ايران و رژيم صهيونيستي بلافاصله قطع شد و سفارت سابق اين كشور در اختيار فلسطيني‌ها (سازمان آزادي‌بخش فلسطين) قرار گرفت. بديهي بود، انقلاب اسلامي كه حمايت از مسلمانان جهان يكي از آرمان‌هاي اصلي آن بود، مسأله فلسطين را در صدر اهداف و منافع خود قرار دهد. سياست خارجي منطقه‌اي جمهوري اسلامي ايران در اين زمان، سياستي تهاجمي براساس مخالفت‌هاي شعاري جدي عليه اسراييل قرار گرفت. مخالفت جمهوري اسلامي ايران با رژيم صهيونيستي، مبتني بر اين اعتقاد ايدئولوژيك و انسان‌دوستانه بود كه اسراييل دولتي غاصب است و سرزمين فلسطين، به عنوان بخشي مهم از سرزمين اسلامي را اشغال نموده و موجب آوارگي فلسطيني‌ها و محنت فراوان آنان شده است.

اين سياست، بدون ملاحظات مادي در چارچوب منافع ملي قرار داشت، به عبارت ديگر، مهم‌ترين عامل در جهت‌گيري سياست خارجي تهاجمي ايران در اين زمان، منافع مادي ملي و ملاحظات بين‌المللي نبود، بلكه ايران طبق وظيفه ديني و انساني احساس مي‌كرد بايد از قضيه فلسطين حمايت كرده و مشروعيت رژيم صهيونيستي را نپذيرد.

مخالفت با اسراييل، در ابتدا به معناي حمايت از فلسطين (حمايت از سازمان آزادي‌بخش فلسطين) به طور مطلق بود. به عبارت ديگر، جمهوري اسلامي ايران به حمايت از آرمان فلسطين و گروه‌هاي مبارز فلسطيني كه نماينده آن‌ها را ساف مي‌دانست، پرداخت. اما بعدا اين سياست مورد بازنگري قرار گرفت. به عبارت ديگر، از ابتداي تأسيس جمهوري اسلامي ايران تا قبل از شروع جنگ تحميلي، ضديت با اسراييل و رابطه با سازمان آزادي‌بخش فلسطين در يك مسير قرار داشت، اما بعد از حمايت ساف از عراق و عرب‌گرايي آن، مخالفت با اسراييل ديگر به معناي حمايت از ساف نبود. جمهوري اسلامي ايران، به دنبال حمايت از آرمان فلسطين برآمد و سعي نمود اين سياست را به سبب تنش به وجود آمده در روابط خود با ساف، به گروه‌هاي ديگر گسترش دهد.

به رغم سمت‌گيري مقابله‌جويانه و سازش‌ناپذير سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران كه به هيچ‌وجه دولت اسراييل را به رسميت نمي‌شناخت و خواستار نابودي آن بود، به نظر مي‌رسد، اسراييل در سال‌هاي اوليه پس از انقلاب اسلامي، مايل به قطع رابطه با ايران نبود. تعطيلي سفارت اسراييل در تهران و بازپس‌گيري سفارت ايالات متحده پس از اولين اقدام براي اشغال آن در 25 بهمن 1357 (14 فوريه 1979)، موجب شد، اسراييل احساس نمايد بازنده اصلي انقلاب اسلامي در ايران است و خطر انزواي اين كشور در منطقه خاورميانه افزايش يافته است. زيرا كشورهاي عربي و ايران، در دشمني با اسراييل در يك اردوگاه قرار گرفتند.(2)

بنابراين، به نظر مي‌رسد، پس از انقلاب اسلامي تا فروپاشي شوروي، سياست خارجي اسراييل در مورد ايران سياستي عمل‌گرا بود كه از يك الگوي دوخطي يا دوجنبه‌اي1 پيروي مي‌كرد. از سويي، اسراييل به دنبال آن بود كه مخفيانه با جمهوري اسلامي ايران رابطه برقرار نمايد.(3) برخي ادعا كرده‌اند اسراييل نه تنها به مناسبات مخفيانه خود با ايران ادامه داد، بلكه به اين كشور سلاح نيز مي‌فروخت. هيرش گودمن2، مدعي است كه اسراييل سه بار در سال‌هاي 80 – 1979، 1982 و 86 – 1985 قصد معامله مخفي تسليحاتي با جمهوري اسلامي ايران را داشته است.(4)

شايد يكي از مهم‌ترين دغدغه اسراييلي‌ها پس از انقلاب اسلامي ايران كه موجب مي‌شد به دنبال راهي به سوي اين كشور باشد، حضور نزديك به هشتاد هزار يهودي در ايران بود. اما عوامل ديگري نيز در اين امر دخيل بودند: اين تصور اسراييلي‌ها كه حكومت جمهوري اسلامي در ايران دوام نياورده و از بين خواهد رفت،(5) تلاش براي ايجاد يك كودتاي طرفدار غرب در ايران، برقراري رابطه با نيروهاي ملي و محافظه‌كار، جلوگيري از لغزش ايران به دامن شوروي و آزادسازي آمريكايي‌هاي اسير در لبنان.(6)

از سوي ديگر، اسراييل به سبب عدم موفقيت در برقراري ارتباط با جمهوري اسلامي ايران، سعي كرد اين كشور را در عرصه منطقه‌اي و بين‌المللي منزوي سازد. برخي بر اين باورند كه حمله عراق به ايران با تحريك صهيونيست‌ها صورت گرفت. هم‌چنين اسراييل طي سال‌هاي جنگ، دشمني‌هاي مخفيانه ديگري نيز نسبت به ايران انجام داد.(7)

ج)‌ اشكال مناسبات ايران و اسراييل

همان‌گونه كه بيان شد، جمهوري اسلامي ايران در بدو تأسيس، مناسبات خود را با اسراييل قطع كرد. مواضعي كه جمهوري اسلامي اعلام كرد، مبتني بر عدم مشروعيت اسراييل و محو كامل آن از روي زمين بوده است و از اين رو، طبيعي بود تلاش ايران در عرصه‌هاي مختلف بين‌المللي بر محور تضعيف موقعيت بين‌المللي اسراييل قرار گيرد. در اين بخش، به اقدامات ايران در اين زمينه، در سطوح منطقه‌اي و بين‌المللي مي‌پردازيم.

ايران و اسراييل در خاورميانه

"جنگ از طريق عوال"3، مهم‌ترين استراتژي جمهوري اسلامي ايران براي تضعيف رژيم صهيونيستي و مشغول نگاه داشتن اين كشور در مرزهاي خود بوده است. از يك سو، ماهيت انقلابي و ضدصهيونيستي – امپرياليستي جمهوري اسلامي ايران و از سوي ديگر، فاصله جغرافيايي ايران و اسراييل، موجب شد، ايران براي مقابله عملي با رژيم صهيونيستي به فعاليت غيرمستقيم، نه تنها در اطراف اسراييل (عمدتا در لبنان)، بلكه درون سرزمين فلسطين (كرانه باختري و نوار غزه)، بپردازد.

در واقع، به دليل تأثيري كه شيعيان لبناني و هم‌چنين گروه‌هاي اسلامي فلسطين از انقلاب اسلامي ايران گرفته بودند، بهترين استراتژي براي ايران تقويت اين گروه‌ها در مقابله و منازعه با رژيم صهيونيستي بود. نفوذ ايران در لبنان و سپس تأسيس حزب‌الله در سال 1361 (1982)، و هم‌چنين حمايت جمهوري اسلامي ايران از گروه‌هاي اسلامي فلسطيني چون جهاد اسلامي و حماس، بهترين و مهم‌ترين اهرم قدرت ايران در مقابل اسراييل بوده است.(8)

استراتژي دوم ايران براي مقابله با اسراييل، برقراري نوعي اتحاد با كشور سوريه بود.(9) اين اتحاد دو فايده عمده براي ايران داشت. نخست، اين كه از تلاش عراق براي ايجاد يك جبهه عربي بر ضد ايران جلوگيري مي‌كرد. جمهوري اسلامي ايران، با بهره‌برداري از دشمني ديرينه دمشق و بغداد، تلاش نمود به تحكيم مناسبات با سوريه بپردازد. سوريه نيز مي‌توانست از اتحاد با ايران به اهداف سياسي و اقتصادي خود دست يابد. دوم، اين كه سوريه يكي از كشورهاي خط مقدم جبهه مقابله با اسراييل بود و در سرنوشت منطقه خاورميانه و منازعه اعراب و اسراييل اهميت بسيار زيادي داشت. يكي از اهداف عمده اتحاد استراتژيك ايران با سوريه، تقويت اين كشور در مقابل رژيم صهيونيستي بود.(10)

ايران، اسراييل و آمريكا

همان‌گونه كه بيان كرديم، يكي از دلايل عمده علاقه رژيم پهلوي دوم به تحكيم روابط با اسراييل، مسأله مناسبات ايران و آمريكا بوده است. به عبارت ديگر، شاه ايران كه عمدتا در طول حيات خود به جز يك مقطع كوتاه در دوران نيكسون، از سياست خارجي و خاورميانه‌اي آمريكا گله و شكايت داشت، مي‌خواست از طريق نفوذ اسراييلي‌ها و لابي‌ يهود در آمريكا، حمايت آمريكا را جلب نمايد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز، مسأله مناسبات ايران و اسراييل بر روابط ميان ايران و آمريكا، تأثيرگذار بوده است. دشمني ايران با اسراييل كه متحد استراتژيك آمريكا در منطقه بوده و اين كشور نيز خود را ضامن حفظ حيات و امنيت رژيم صهيونيستي مي‌داند، موجب شد تا رويارويي ايران و آمريكا تقويت گردد. البته خود اسراييلي‌ها نيز، به اين امر دامن زده‌اند و در سال‌هاي گذشته تمامي تلاش‌هاي خود را به كار بسته‌اند تا دشمني آمريكا نسبت به جمهوري اسلامي ايران را تشديد نموده و دولتمردان آمريكايي را تشويق به اعمال مجازات و محاصره ايران نمايند.

براي نمونه، با روي كار آمدن دولت آقاي خاتمي برخي انتظارات در غرب و حتي درون اسراييل به وجود آمده بود كه ايران سياست خارجي معتدل‌تري در منطقه در پيش خواهد گرفت و از اين رو، احتمال بهبود مناسبات ايران و آمريكا وجود دارد. حتي برخي به اين سخنان آقاي خاتمي كه "هر چند ما در مورد پيمان اسلو، بدين علت كه مبناي لازم براي تحقق حقوق كامل فلسطيني‌ها را فراهم نمي‌سازد، داراي ملاحظاتي هستيم، اما هيچ عملي براي جلوگيري از فرايند صلح انجام نخواهيم داد و از انتخاب‌هاي مردم فلسطين از جمله انتخاب صلح، حمايت به عمل مي‌آوريم"، اشاره نموده و چنين تفسير مي‌كردند كه ايران از مخالفت خود با فرايند صلح دست برخواهد داشت.

با اين حال، آمريكا به جاي استقبال از اين سخنان و تلاش براي بهبود مناسبات با ايران، قانون داماتو را تمديد و از ايرانياني كه از آمريكا ديدن مي‌كردند، انگشت‌نگاري كرد. در واقع، هيچ‌كس ترديد ندارد كه صهيونيست‌هاي آمريكايي در اين امر دخيل بوده‌اند.(11)

اما نكته كليدي اين است كه ايران مي‌تواند از برگ برنده اسراييل در مقابل آمريكا به خوبي بهره ببرد. اسراييل براي آمريكا از اهميت استراتژيك در منطقه خاورميانه برخوردار است و افزون بر اين، برقراري صلح ميان اين كشور و اعراب نيز در استراتژي حركت به سوي هژموني آمريكا پس از فروپاشي شوروي حايز اهميت حياتي است. همان‌گونه كه سند برگر اذعان مي‌دارد: "برقراري صلح خاورميانه يك ضرورت راهبردي براي آمريكا است... منافع حياتي ملت آمريكا در پيشبرد صلح خاورميانه نهفته است".(12) از اين رو، مخالفت ايران با اسراييل و فرايند صلح خاورميانه دقيقا در مقابل منافع استراتژيك آمريكا در منطقه قرار دارد. جمهوري اسلامي ايران، مي‌تواند از اين اهرم براي فشار به آمريكا در جهت پذيرش حقوق حقه ملت ايران، استفاده نمايد.

نظام بين‌الملل پس از جنگ سرد و خاورميانه

با فروپاشي نظام بين‌الملل دوقطبي در سال 1370 (1991)، آمريكا به شكل قدرت برتر در منطقه خاورميانه ظهور كرد. تسلط آمريكا در منطقه پيامدهاي عمده‌اي را دربرداشت: جنگ خليج‌فارس كه در آن براي اولين بار روسيه در كنار آمريكا رهبر ائتلاف بين‌المللي، عراق را از كويت بيرون راندند و پاياني عملي بر جنگ سرد و سياست‌هاي جهاني آن نهادند و برگزاري كنفرانس صلح مادريد در سال 1370 (1991) كه يك تحول بسيار مهم محسوب مي‌گرديد.

آمريكا كه ديگر رقيب و مانعي در منطقه خاورميانه نداشت، سعي كرد از فرصت پيش آمده كمال استفاده را برده و به شكل دلخواه خود، منازعه اعراب و اسراييل را پايان بخشد. حال آن كه، در دوران جنگ سرد، رقابت دو ابرقدرت در سطح جهاني و منطقه بود كه تأثير عمده و تعيين‌كننده بر پويش‌هاي منطقه خاورميانه داشت.

افزون بر اين، پايان جنگ سرد موجب شد بازيگران منطقه خاورميانه قدرت مانور بيش‌تري براي دگرگوني سيستم منطقه‌اي و محيطي كه در آن زندگي مي‌كنند، كسب نمايند.(13) براي نمونه، افزايش تمايل به همكاري در خرده سيستم خليج‌فارس، تقويت سازمان‌هاي منطقه‌اي به ويژه سازمان كنفرانس اسلامي و فعال‌تر شدن آن‌ها، نشان از اين واقعيت داشت. شرايط جديد خودياري و شكل‌هاي جديد همكاري متقارن (ميان بازيگران منطقه‌اي) و غيرمتقارن (ميان بازيگران منطقه‌اي از يك سو، و ابرقدرت‌ها از سوي ديگر) شكل گرفت و موضوعات سياسي منطقه كه در زمان جنگ سرد به ترتيبات نظام دوقطبي پيوند خورده بودند آزاد گشت و در زمينه‌اي متفاوت قرار گرفت كه از الگوهاي متفاوت همكاري و منازعه حمايت مي‌كرد.(14)

بدين ترتيب، كشورهاي منطقه خاورميانه كه خود را درون شرايط جديد خودياري يافتند، مجبور شدند خود را با شرايط فوق تطبيق دهند. مهم‌ترين ابزار تطبيق، عبارت بود از موازنه قوا. در حالي كه، در شرايط خودياري نظام دوقطبي بازي ميان دو ابرقدرت بازي با حاصل جمع صفر بود و كشورهاي منطقه خاورميانه داراي دو انتخاب از لحاظ كسب حمايت و تضمين امنيتي از خارج (آمريكا يا شوروي) بودند، اما با فروپاشي شوروي تنها گزينه كشورهاي منطقه براي كسب و تضمين امنيت، جلب حمايت آمريكا بود. از اين رو، در حالي كه در نظام دوقطبي كشورهاي منطقه به دو گروه متحدان آمريكا و متحدان شوروي تقسيم مي‌شدند، اما با فروپاشي شوروي كشورها براي تضمين امنيت خود چاره‌اي جز جلب حمايت آمريكا نداشتند.

بدين ترتيب، كشورهايي كه در گذشته تحت حمايت شوروي بودند، با درك دگرگوني سيستميك و تسلط آمريكا بر خاورميانه به اين كشور رو آوردند. به همين دليل، پس از فروپاشي شوروي شاهد ظهور يك سيستم هژمونيك در خاورميانه تحت سلطه آمريكا هستيم. درون اين سيستم هژمونيك، منافع ملي آمريكا، از جمله امنيت اسراييل در منطقه خاورميانه، در صدر اولويت‌هاي سياست خارجي اين كشور قرار گرفت.

به رغم اين تغييرات سيستمي و به تبع آن دگرگوني در سياست خارجي كشورهاي منطقه و تحول در اتفاق‌هاي نامتقارن منطقه‌اي، جمهوري اسلامي ايران در سياست خارجي خويش تغيير اساسي ايجاد نكرد و به هيچ‌وجه به ايالات متحده نزديك نشد. تنها يك تغيير شاخص در سمت‌گيري سياست خارجي ايران از حالت تهاجمي به حالت تدافعي صورت پذيرفت. سياست خارجي مستقل ايران موجب شد آمريكا دشمني خويش با اين كشور را افزايش داده و سعي در محدود كردن هر چه بيش‌تر آن نمايد. اين سياست، در راستاي منافع رژيم صهيونيستي قرار داشت و به طور قطع، مي‌توان گفت اسراييل در تشديد اين سياست ضدايراني آمريكا، داراي نقش‌محوري بود.

پيامدهاي فروپاشي شوروي بر اسراييل و ايران

فروپاشي شوروي موجب نگراني عمده اسراييل در مورد از دست دادن اهميت استراتژيك خود براي آمريكا گشت. به عبارت ديگر، پس از پايان نظام دوقطبي، محيط استراتژيكي كه باعث شد آمريكا به روابط با اسراييل اولويت دهد (اسراييل به عنوان نيرويي در مقابل شوروي) تغيير كرد. هر چند آمريكا به عنوان قدرت مسلط در خاورميانه مطرح شد، اما پرسش اساسي اين بود كه نقش جديد اين كشور در خاورميانه چگونه تعريف خواهد شد و اسراييل از چه جايگاهي برخوردار خواهد بود.

افزون بر اين، اسراييلي‌ها داراي دو نگراني عمده ديگر نيز در اين زمان بودند. نخست، اين كه جنگ خليج‌فارس و آزادسازي كويت موجب تقويت سازمان ملل شد، زيرا تشكيل ائتلاف بين‌المللي و آغاز جنگ عليه عراق به سبب كوتاهي اين كشور در اجراي قطعنامه‌هاي شوراي امنيت سازمان ملل شكل گرفت. اين امر موجب نگراني‌ اسراييلي‌ها شد، زيرا از اين وحشت داشتند كه جامعه بين‌المللي با حداقل بخشي از آن تلاش جديدي را براي اجراي قطعنامه‌هاي گذشته سازمان ملل كه تاكنون توسط اسراييلي‌ها اجرا نشده بود (به ويژه قطعنامه‌هاي مربوط به سرزمين‌هاي اشغالي 1967)، آغاز نمايد. دومين نگراني، مربوط به وضعيت نابسامان اقتصادي اسراييل به ويژه با توجه به سيل جديد مهاجران يهودي روسي‌تبار به اين كشور بود.(15)

اما نگراني عمده ايران پس از فروپاشي شوروي اين نبود كه يك متحد و حامي در منطقه را از دست مي‌دهد، زيرا جمهوري اسلامي ايران از زمان تأسيس با اتخاذ سياست خارجي مبتني بر اصل "نه شرقي – نه غربي"، رويكردي تجديدنظرطلبانه و سمت‌گيري مقابله‌جويانه نسبت به هر دو ابرقدرت اتخاذ كرده بود و در نتيجه برخلاف كشورهاي ديگر، از سياست درگير كردن يك ابرقدرت در منطقه خاورميانه عليه ابرقدرت ديگر براي نيل به اهدافش پيروي نمي‌نمود. اتفاقا، مي‌توان گفت فروپاشي شوروي از اين جهت كه مهم‌ترين تهديد ايران طي دو قرن گذشته (امپراطوري روسيه و سپس اتحاد شوروي) را از ميان برداشت، براي ايران مبارك مي‌نمود.(16)

اما نگراني اصلي اين بود كه دشمن اصلي ايران يعني ايالات متحده آمريكا بر منطقه خاورميانه تسلط مي‌يافت.(17) آمريكا در اين زمان به دنبال يك دشمن جديد مي‌گشت و كشورهاي اسلامي يا بنيادگرايان اسلامي مي‌توانستند جاي شوروي سابق را بگيرند. بديهي بود، آمريكا تلاش نمايد تا يكي از مهم‌ترين منابع بنيادگرايي اسلامي يعني ايران را تحت فشار قرار دهد. سياست مهار دوگانه كه ايران (و هم چنين عراق) را نشانه رفته بود، نشان‌دهنده اهداف سياست خارجي آمريكا در محدود ساختن ايران بود.(18)

به رغم اين دگرگوني سيستميك، جمهوري اسلامي ايران تمايلي به پذيرش و رفتار براساس اين تغيير نداشت. به عبارت ديگر، مي‌توان گفت ايران به سبب سمت‌گيري خاص ايدئولوژيك و نقشي كه در سياست خارجي براي خويش قائل بود، نخواست اين دگرگوني و پيامدهاي آن را مورد ملاحظه قرار داده و براساس منافع مادي خويش تصميمات لازمه را اتخاذ نمايد. جمهوري اسلامي ايران كه بر مبناي اصول اسلامي، سياست خارجي خود را شكل داده بود، نمي‌توانست بر مبناي واقع‌گرايي عمل كرده و خود را پس از فروپاشي شوروي به تنها ابرقدرت باقي مانده نزديك نمايد و از طريق امنيت خود را حفظ كند. تنها كاري كه ايران مي‌توانست انجام دهد (و تا حدي هم در اين خط مشي موفق بود) اين بود كه خود را در معرض فشار فزاينده آمريكا قرار ندهد و سياست‌هايي را در پيش نگيرد كه بهانه به دست آمريكا بدهد تا هر چه بيش‌تر جمهوري اسلامي را در منگنه قرار دهد.

اما اسراييل با ملاحظه عميق دگرگوني حاصله از فروپاشي شوروي و پيامدهاي آن از جمله تضعيف اهميت استراتژيك اين كشور براي آمريكا، به شدت دست به كار شد تا از آسيب ديدن منافع ملي خود جلوگيري كند. ارائه تصويري از ايران به عنوان تهديد جايگزين شوروي سابق براي آمريكا و در نتيجه افزايش خصومت با ايران، عمدتا به همين دليل صورت گرفت.

مناسبات جمهوري اسلامي ايران و اسراييل پس از جنگ سرد

الف) سرآغاز

فروپاشي شوروي و پايان نظام بين‌المللي دوقطبي، شرايط جديدي را در خاورميانه رقم زد. در محيط جديدي كه از سال 1370 (1991) در منطقه خاورميانه پديد آمد، آغاز مذاكرات صلح از مهم‌ترين پيامدها بود. در مجموع، آغاز فرايند صلح ميان اعراب و اسراييل و احتمال موفقيت آن موجب شد نياز سابق اسراييل به ايران در چارچوب دكترين پيراموني بن‌گوريون در مواجهه با كشورهاي عربي مرتفع گردد. بسياري از دست‌اندركاران اسراييلي، معتقد بودند برقراري صلح با كشورهاي عربي غيرممكن است، در نتيجه اسراييل بايد پيوندها و ارتباطاتش با ايران را ادامه دهد.(19)

اما مذاكرات صلح مادريد، نشان داد برقراري صلح با اعراب غيرممكن نيست. از اين زمان به بعد، اسراييل رويكرد جديدي نسبت به جمهوري اسلامي ايران اتخاذ نمود. جمهوري اسلامي ايران، به عنوان مهم‌ترين تهديد براي اسراييل تلقي شد و خصومت با ايران به طور آشكار بيان گرديد. سياست خارجي اسراييل در اين مقطع، مبتني بر منزوي كردن ايران (دقيقا در راستاي سياست خارجي آمريكا نسبت به ايران) بود.(20)

از سوي ديگر، پيامد مستقيم فروپاشي شوروي و آغاز مذاكرات صلح خاورميانه اين بود كه موقعيت جمهوري اسلامي ايران را در خاورميانه تضعيف نمود و اين كشور را وادار ساخت تا سياست خارجي خاورميانه‌اي خود را از حالت تهاجمي به حالت تدافعي تغيير دهد. به عبارت ديگر، آغاز مذاكرات صلح خاورميانه به عنوان يكي از پيامدهاي عمده فروپاشي شوروي، براي جمهوري اسلامي ايران وضعيت جديدي را به وجود آورد و اين كشور را مجبور ساخت تا سياست مقابله‌جويانه و تهاجمي خويش در خاورميانه را به سياستي بيش‌تر تدافعي و تا جدي انفعالي تغيير دهد. جمهوري اسلامي ايران، از يك سو، مجبور شد تا نسبت به كشورهاي عربي سياستي بيش‌تر مسالمت‌جويانه در پيش گيرد.

تلاش‌هاي ايران براي بهبود مناسبات خويش با كشورهاي عربي در اين مقطع قابل توجه است.(21) از سوي ديگر، مخالفت با رژيم صهيونيستي و اقدام در جهت تضعيف آن بايد به شيوه‌اي جديد صورت مي‌گرفت. هر چند ايران در ابتدا با فرايند صلح خاورميانه به شكلي صريح مخالفت ورزيد، اما بعدا اعلام كرد به رغم باور ايران مبني بر اين كه فرايند مذاكرات كنوني منجر به برقراري صلح عادلانه در منطقه نخواهد شد، اين كشور بر سر راه مذاكرات صلح خاورميانه مانعي ايجاد نمي‌كند.

ب)‌ سياست خارجي اسراييل در قبال ايران

طرح خاورميانه جديد، توسط شيمون پرز در راستاي گسترش سلطه اسراييل بر منطقه خاورميانه و محاصره ايران طرح گرديد. اسراييل پس از فروپاشي شوروي دريافت كه بايد به هر شكل ممكن ايران را منزوي گرداند تا بتواند امنيت خود را حفظ كند. امضاي قرار صلح اسلو با فلسطيني‌ها در سال 1372 (1993) و سپس صلح با اردن در سال 1373 (1994)، تلاش اسراييل براي ورود به آسياي مركزي و قفقاز، آغاز اتحاد استراتژيك ميان اسراييل و تركيه، ورود اسراييل به خليج‌فارس به بهانه اجلاس اقتصادي خاورميانه، و هم‌چنين گسترش مناسبات اسراييل با چين و هندوستان، همگي در راستاي محاصره ايران صورت گرفت. از سوي ديگر، اسراييلي‌ها با استفاده از لابي قدرتمند يهود در آمريكا سعي وافر داشتند تا از هرگونه بهبود روابط ايران و آمريكا جلوگيري به عمل آورده و برعكس خصومت طرفين را افزايش دهند.

البته بايد توجه داشت كه به رغم اين سمت‌گيري در سياست خارجي اسراييل، در اين كشور دو ديدگاه نسبت به ايران وجود دارد. مطابق يك ديدگاه، ايران مهم‌ترين تهديد نسبت به امنيت اسراييل بوده و نگراني عمده‌اي نسبت به دسترسي ايران به سلاح‌هاي هسته‌اي، موشك‌هاي بالستيك و ديگر سلاح‌هاي كشتار جمعي وجود دارد.(22) افزون بر اين، اين ديدگاه بر اين باور است كه ايران جنگ با اسراييل را از طريق حزب‌الله لبنان آغاز كرده است. هم‌چنين، ايران به عنوان حامي جهاد اسلامي و حماس در سرزمين‌هاي اشغالي نگراني فزاينده‌اي را در تل‌آويو به وجود آورده است. مطابق اين ديدگاه، به سبب اين كه ديگر عراق نمي‌تواند بازدارنده قدرت ايران باشد، اسراييل بايد اين نقش را به ويژه در راستاي منافع آمريكا در خاورميانه ايفا نمايد.(23)

ديدگاه دوم، عكس اين را بيان مي‌دارد، بدين شكل كه ايران را يك خطر و تهديد جدي براي اسراييل نمي‌داند و بر اين باور است كه مخالفت ايران با اسراييل صرفا در حد حرف و شعار بوده و جامه عمل به خود نمي‌پوشاند. اين ديدگاه، معتقد است ايران هم‌چنان متحد طبيعي اسراييل در مقابل تهديدهاي عربي محسوب مي‌گردد. هواداران اين ديدگاه مي‌گويند، تهديد عراق براي ايران بيش‌تر از تهديد اسراييل براي اين كشور است و در نتيجه، اهداف ايران از برنامه تسليحاتي‌اش فراتر از مسأله آمادگي براي رويارويي با اسراييل مي‌باشد.(24) در هر حال، نگارنده بر اين باور است كه برپايه شواهد موجود، سياست خارجي اسراييل در حال حاضر، نسبت به ايران بر مبناي ديدگاه اول قرار دارد.

ج)‌ سياست خارجي ايران در قبال اسراييل

پس از فروپاشي شوروي، تغيير عمدتا محسوسي در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران رخ نداد. به عبارت ديگر، هر چند تغيير نظام بين‌الملل محدوديت‌ها و فشارهاي زيادي را در محيطي كه ايران در آن مي‌زيست به وجود آورد، اما ايران مي‌خواست بي‌اعتنا به اين محدوديت‌ها و فشارها، سياست خارجي خويش را به پيش ببرد. شايد دو تغيير عمده در جهت‌گيري سياست خارجي ايران در اين مقطع زماني قابل توجه باشد. نخست، همان‌گونه كه رمضاني نيز بيان داشته، تأكيد بر سياست نه شرقي – نه غربي جاي خود را به تأكيد بر سياست هم شمالي، هم جنوبي داد. اين بدين معنا نيست كه ايران به سمت وابستگي به ابرقدرت‌ها حركت كرد، بلكه بدين معناست كه چون ديگر ابرقدرت شرق به معنا و مفهوم جنگ سردي آن ديگر وجود نداشت، ايران به شمال و جنوب خود توجه بيش‌تري نمود. در اين سمت‌گيري جديد، ايران هم‌چنان با آمريكا درگير بود.

دوم اين كه، ايران در سياست خارجي خويش بيش‌تر به سمت واقع‌بيني و عمل‌گرايي حركت كرد و از اين رو، ثبات و امنيت منطقه‌اي كه ايران در آن مي‌زيست، به ويژه منطقه شمالي (آسياي مركزي و قفقاز) و منطقه جنوبي (خليج‌فارس) در اولويت سياست خارجي اين كشور قرار گرفت. ايران، دريافت براي اين در ثبات و امنيت منطقه‌اي نقش داشته باشد، بايد برخي از بن‌بست‌هاي ديپلماتيك گذشته خويش را كه ريشه در فضاي سال‌هاي اول انقلاب اسلامي داشت، برطرف نمايد. مهم‌ترين كاري كه ايران در اين ارتباط انجام داد، تلاش براي رهايي گروگان‌هاي غربي در لبنان بود. پس از يك فرايند طولاني مذاكرات و تلاش‌ها توسط ايران، بالاخره در اواخر سال 1991، كليه گروگان‌هاي غربي (به استثناي دو گروگان آلماني) در لبنان آزاد گشتند.(25)

از اين زمان، ايران تلاش جدي نمود تا مناسبات خويش با كشورهاي عربي را بهبود بخشيده و مستحكم‌تر نمايد. اين تلاش، نه تنها براي بهبود روابط با كشورهاي عربي خليج‌فارس، بلكه با كشورهاي عربي ديگر چون مراكش و مصر نيز صورت پذيرفت. بديهي بود، كاري كه در ابتداي انقلاب انتظار تحقق آن بود، يعني تشكيل جبهه‌اي ايراني – عربي در مقابل اسراييل، مي‌توانست با يك دهه تأخير در اين مقطع زماني اتفاق افتد. البته اين امر نيز محقق نشد و ارتباط زيادي به ديپلماسي ايران نداشت. حمله عراق به كويت و سپس تشكيل ائتلاف بين‌المللي به رهبري آمريكا، زمينه را براي هژموني ايالات متحده در  خاورميانه فراهم ساخت. در راستاي تحكيم اين هژموني بود كه آمريكا كنفرانس صلح مادريد را براي برقراري صلح در منطقه خاورميانه برقرار كرد و اسراييلي‌ها و اعراب، مذاكرات صلح خاورميانه را آغاز نمودند.

اين امر براي سياست خارجي ايران كه مبتني بر عدم شناسايي اسراييل و تلاش براي نابودي آن بود، يك مانع جدي ايجاد مي‌كرد. كشورهاي عربي كه طرف اصلي منازعه با اسراييل بودند، به دنبال برقراري صلح با آن برآمدند. به ويژه با امضاي پيمان صلح اسلو در سال 1372 (1993) ميان فلسطيني‌ها و اسراييلي‌ها، سياست خارجي ايران با دشواري عظيم‌تري مواجه گشت. اما در مجموع، ايران هم‌چنان با اسراييل به مخالفت پرداخت و مذاكرات صلح را بي‌نتيجه قلمداد كرد. تنها عدم موفقيت مذاكرات صلح بود كه قدرت مانور ايران در منطقه خاورميانه را حفظ مي‌كرد و تا حال حاضر نيز حفظ كرده است.

د) حادثه 11 سپتامبر و مناسبات ايران و اسراييل

ظاهرا حادثه 11 سپتامبر سال 2001 در جهت منافع اسراييل در منطقه خاورميانه اتفاق افتاد. اين حادثه تروريستي فرصت مناسبي را در اختيار اسراييل قرار داد تا دشمني خويش با ايران را تشديد نمايد. بلافاصله در اين مقطع بود كه لابي صهيونيستي تلاش نمود آمريكايي‌ها را متقاعد نمايد، عامل اصلي اين حركت تروريستي، ايران بوده است. پس از عدم موفقيت در اين امر، اسراييل سعي كرد ايران را به عنوان حامي اصلي تروريسم در روابط بين‌الملل در تيررس حملات آمريكا قرار دهد. نتيجه اين تلاش، قرار گرفتن ايران در "محور شرارت" توسط بوش بود. به عبارت ديگر، اسراييل نقش بسيار عمده‌اي در اعلام ايران به عنوان يكي از كشورهاي محور شرارت ايفا نمود.(26)

با توجه به روندهاي كنوني نظام بين‌الملل، جمهوري اسلامي ايران در وضعيت دشواري قرار گرفته است. اسراييلي‌ها تمام تلاش خود را به كار بسته‌اند تا به شكلي بتوانند ضربه‌اي عمده بر ايران، حال چه از طريق ايالات متحده و چه از طريق خود وارد نمايند. به نظر مي‌رسد، مناسبات دو كشور درحال ورود به مرحله جديدي است كه بيش‌تر مقابله‌جويانه و منازعه‌آميز خواهد بود. در اين شرايط، ايران با حفظ استقلال سياست خارجي خويش بايد بسيار محتاطانه‌تر عمل نمايد تا در تيررس آمريكا يا اسراييل قرار نگيرد. با ديپلماسي ضعيف ايران در حال حاضر، كه خود ريشه در عوامل متعددي دارد، اما عامل اصلي آن عدم انسجام داخلي (در تدوين اهداف و تصميم‌گيري در سياست خارجي) است، نمي‌توان انتظار داشت تهديد جدي آمريكا و اسراييل كم‌تر شود و به نظر مي‌رسد، اين تهديد روزبه‌روز افزايش مي‌يابد.

نتيجه‌گيري

جمهوري اسلامي ايران، بدون در نظر گرفتن شرايط ژئوپليتيك، به قطع رابطه با رژيم صهيونيستي پرداخت و خط‌مشي‌يي را در خاورميانه در پيش گرفت كه در چارچوب اكثر نظريه‌هاي روابط بين‌الملل كه راسيوناليست – ماترياليست هستند، قابل فهم نبود. عامل تعيين‌كننده رفتار جمهوري اسلامي ايران نسبت به اسراييل، فاكتورهاي عيني مادي نبود، بلكه هنجارهايي بود كه تأثير مستقيم بر منافع و هويت ايران اسلامي گذاشته بود. اين هنجارها عبارتند از؛ فهم‌هاي جمعي كه از بازيگران (در اين جا دولت‌ها) توقع نوعي رفتار مناسب را دارند.

يكي از "دگرهاي"‌ عمده جمهوري اسلامي ايران كه شكل‌دهنده هويت آن بود، ضديت با رژيم صهيونيستي بود. به عبارت ديگر، اسلاميت نظام اسلامي با ضديت با اسراييل (و هم‌چنين آمريكا) تعريف شده بود. رهبران انقلاب اسلامي مدعي بودند كه صهيونيسم همراه با امپرياليسم بر ضد اسلام توطئه مي‌نمايند، اسلامي كه مظهرش جمهوري اسلامي ايران بود.

براي فهم اين نكته، اشاره به برخي فرمايشات حضرت امام خميني(ره) خالي از فايده نيست. امام، در پيام‌ها و سخنراني‌هاي خويش، به وضوح اين مسأله را نشان داده‌اند. هشدار نسبت به خطر صهيونيسم بين‌الملل براي اسلام و انقلاب اسلامي، اسلام‌زدايي توسط اسراييل، دشمني اسراييل با اساس اسلام، خطر اسراييل براي همه خاورميانه و سرزمين‌هاي اسلامي، مقاصد شوم اسراييل براي حكومت بر كشورهاي مسلمين از نيل تا فرات، لامذهب بودن صهيونيست‌ها، حمايت استعمارگران از اسراييل، حمايت آمريكا از شاه و اسراييل، و غيره همگي نشان‌دهنده فهمي است كه جمهوري اسلامي ايران از خويش و رفتار مناسبي كه بايد انجام دهد، دارا بوده و مي‌باشد.(27)

قطع رابطه ايران با اسراييل بلافاصله پس از بازگشت امام از پاريس به تهران، بازگشايي سفارت فلسطين در ايران، انتقاد شديد نسبت به قرارداد صلح كمپ ديويد ميان مصر و اسراييل و قطع رابطه با كشور مصر، اعلام اين كه هدف اصلي ايران پس از شكست دادن عراق، آزادسازي قدس است، مخالفت با هرگونه سازش ميان اعراب و اسراييل و هم‌چنين آرزوي نابودي رژيم صهيونيستي، همگي نشان‌دهنده تصوري است كه جمهوري اسلامي ايران از خود و اقدامات "مناسبي" كه بايد انجام دهد، داشت.

با توجه به اين نحوه فهم از خود، مي‌توان سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران نسبت به اسراييل را بهتر درك كرد. جمهوري اسلامي مانند هر حكومت ديگر، داراي يك كد اجتماعي4 است كه هويت خاص آن را نشان مي‌دهد و كنش‌هاي سياسي‌اش را تقويت مي‌نمايد. اين كد اجتماعي كه نشان‌دهنده ترجيحات ارزشي حكومت است، موجب مي‌شود تا اقدام به كنش‌هايي خاص نمايد. بنابراين، كنش‌هاي جمهوري اسلامي نسبت به اسراييل (يا سياست خارجي ايران در قبال اسراييل) در راستاي بيشينه‌سازي تركيبي از اين ارزش‌ها و ترجيحات ارزشي قرار مي‌گيرد. بدين معنا، سياست خارجي ديگر به معناي استراتژي‌هايي براي هدايت كنش‌هاي دولت در جهت بيشينه‌سازي ماديات صرف نيست، بلكه تلاشي است براي كسب آن‌چه را كه در عرصه جهاني خوب مي‌پندارد.(28)

بديهي است، يكي از امور اساسي كه جزئي از هويت جمهوري اسلامي ايران است و طبعا آن را خوب مي‌پندارد و درصدد تقويت آن برمي‌آيد، حمايت از فلسطين و مخالفت با اسراييل است. اين ارزش در رقابت با ارزش‌هاي دولت‌هاي ديگر قرار مي‌گيرد. به طور كلي، مي‌توان گفت همه دولت‌ها داراي ارزش‌هايي هستند كه در عرصه بين‌المللي به رقابت مي‌پردازند. از اين رو، سياست بين‌الملل به يك عرصه رقابت ارزش‌ها مي‌ماند كه در آن حركت‌ها كم‌تر توسط شرايط عيني و مادي محيطي و بيش‌تر توسط داوري‌هاي فردي دولت‌ها درباره آن شرايط تعيين مي‌شوند. در اين محيط، تصورات و پندارهاي دولت‌ها در مورد اين كه سره و ناسره چيست، شكل‌دهنده كنش‌هاي آن‌ها است.

پاورقي‌ها:

1- Double – track policy

2-‌ معاون روزنامه جروزالم پست و كارشناس مقيم مركز مطالعات استراتژيك يافا در دانشگاه تل‌آويو.

3- Proxy war

4- Social code

ش.د820405ف

نام:
ایمیل:
نظر: