(فصلنامه متين - بهار 1382 - شماره 18 - صفحه 75)
1- معناي نبوت و ولايت
اين حقيقت، مورد اتفاق اهل عرفان است كه حوزه تحقيق و معاني بلند عرفاني در چهارچوب و بند الفاظ نميگنجد؛ به قول عارف شبستري:
معاني هرگز اندر لفظ نايد
كه بحر قلزم اندر ظرف نايد [شبستري: 23]
از اين رو بايد گفت: لباس الفاظ بر قامت بلند اين حقايق، نارسا و نازيباست. با وجود اين، توجه به معاني واژهها و مناسبتهاي معنايي براي توضيح مقصود راهگشاست.
نبوت
برخي گفتهاند: نبي به دو معنا به كار رفته است. يكي بروزن فعيل به معناي فاعل است و در اين صورت نبا به معناي خبر است و به پيامبر از آن جهت كه بندگان را از ذات و اسما و صفات الهي آگاه ميسازد نبي گفته ميشود و آيه شريفه كه ميفرمايد: «نبي عبادي» [حجر: 49] و نيز آيه «قل اونبئكم» [آل عمران: 15] به همين معنا ميباشند.
ديگري به معناي مفعولي است؛ يعني خداوند او را اموري آگاه ساخته است. اين معنا مفاد آيه سوم سوره تحريم ميباشد كه فرمود «نباني العليم الخبير». [تحريم: 3؛ جامي 1370: 213؛ نوربخش 1372 ج 2: 54؛ عاطف الزين 1404].
جرجاني در تعريف نبي ميگويد:
نبي كسي را گويند كه صاحب مرتبه نبوت باشد. نبي كسي است كه به وسيله فرشته به او وحي نازل گردد يا توسط روياي صالح او را خبر دهند. پس رسول، فاضلتر است به وسيله وحي خاصي كه بالاتر از وحي نبوت است؛ زيرا رسول آن است كه بويژه براي نزول كتاب، از جانب خداوند به واسطه جبرييل برايش وح نازل شود. [نوربخش 1372 ج 3: 65 – 66؛ به نقل از: تعريفات جرجاني 307].
نبوت از نبا اشتقاق يافته و به معناي پيغامبري و خير از غيب يا آينده است به واسطه وحي و الهام خداي تعالي [شعراني 1398: حرف نون].
راغب اصفهاني نبا را از خبر متمايز ميشمارد و آن را خبري ميداند كه داراي فايدهاي بزرگ و به دور از كذب باشد [ماده نبا].
برخي آن را از «نباوه» كه به معناي رفعت و بلندي است، ميدانند، زيرا پيامبر نزد خدا داراي منزلتي برتر از ديگر مردمان است [الطرايحي 1403ا ج 1ماده نبا].
لاهيجي ميگويد:
بدان كه نبوت به معناي انباشت، يعني اخبار؛ و نبي آن است كه از ذات و صفات و آسماني الهي و احكام خبر دهد از سر تحقيق و اخبار حقيقي [لاهيجي 1368: 176].
امام خميني(س) از عبدالرزاق كاشاني نقل ميكند كه وي نبوت را به معناي انباء (آگاهاندن ميداند؛ زيرا پيامبر از ذات خدا و اسما و احكام و ارادههايشان خبر ميدهد و در ادامه در نقد سخن او ميگويد:
عبدالرزاق در تبيين معناي نبوت، به نبوت ظليه پرداخته است؛ گرچه در اين مرتبه سخن وي درست است، اما نبوت در افقي برتر – كه نبوت حقيقي ناميده ميشود – به معناي اظهار و انباي ذاتي و ظهور خلاقت و ولايت است؛ و خلافت و ولايت مقام بطون و نهان نبوت هستند [امام خميني 1360: 86].
و نبوت در مقام شامخ ظهور ذاتي، عبارت است كه اظهار حقايق الهي و اسما و صفات ربوبي در نشئه عيني [امام خميني116:1360]
در كتاب ارزشمند شرح چهل حديث نيز به تعريف نبوت عامه پرداخته ميفرمايد:
و در هر چند قرن يك پيدا شود... كه طرق سعادت و شقاوت را به بشر بفهماند و مردم را به صلاح خود آگاه نمايد؛ و اين عبارت از نبوت عامه است [امام خميني [200:1371]
ولايت
واژه ولايت از «ولي» سرچشمه گرفته است كه به معناي قرب است و به دو قسم تقسيم ميگردد: يكي ولايت عامه كه همه مومنان به تناسب مراتبي كه دارند، از اين ولايت برخوردارند. و ديگري ولايت خاصه كه شامل همگان نميگردد، بلكه ويژه و اصلان است. اين ولايت عبارت است از فاني شدن بنده در حق، به اين معنا كه كه افعال خود را در افعال حق صفات خود را در صفات او، و ذات خويشتن را در ذات او فاني بداند [جامي 1370: 213].
عزيزالدين نسفي ولي را اسمي از اسماي الهيه ميداند كه در جميع ادوار، تقاضاي مظاهر ميكند؛ از اين رو ولايت باقي است، گرچه نوبت خاتمه يافته باشد.
خواجه قشيري معتقد است: ولي مانند نبي به دو معناي فاعلي و مفعولي به كار رفته است: ولي يا بر وزن فعيل است به معناي مفعول؛ به اين معنا كه خداوند متولي كار او است؛ «و هو يتولي الصالحين» [اعراف: 196] و يك لحظه او را به خود وا نميگذارد.
و ديگري به معناي فاعل؛ يعني بنده به طاعت و بندگي خداوند بپردازد و مداومت بر آن داشته باشد، بدون آنكه معصيتي در ميان آيد [القشيري 1374: 374].
راغب اصفهاني ميگويد:
ولايت و ولاء توالي به معناي تحقق دو چيز است به گونهاي كه ميان آنها غير نباشد و اين سخن استعاره از قرب است اما ولايت به معناي تولي و عهدهداري كاري است [ماده ولي]
عزيزالدين نسفي در بحثي پيرامون مصداق ولايت در مورد اينكه «ولي كيست؟» به مصداق ولايت توجه نموده، ميگويد: شيخ اكبر ابن عربي در فتوحات خود گفته:
اسم ولي در دين محمد پيدا آمد. خداي تعالي دوازده كس را از امت محمد برگزيد و مقرب حضرت خود گردانيد و به ولايت خود مخصوص كرد و ايشان را نايبان حضرت محمد(ص) گردانيد كه «العلماء ورثهالانياء». در حق اين دوازده كس فرموده: «علما امتي كانبياء بني اسرائيل» [نسفي:230]
به نزديك شيخ، ولي در امت محمد(ص) همين دوازده كس بيش نيستند و ولي آخرين – كه دوازدهم باشد - خاتم اوليا و مهدي صاحب الزمان نام او است [نسفي: 4].
2- ضرورت نبوت و ولايت از منظر امام
هر يك از انديشمندان در عرصههاي مختلف علمي، از منظري ويژه به تبيين اين مساله پرداختهاند. عالمان حوزه سياست و مديريت با توجه به آثار اجتماعي نبوت و نقش پيامبران در توسعه و تمدن بشري به آن نگريستهاند.
فقيهان و براساس قاعده قبح عقاب بلا بيان معتقدند كه اگر خداوند بخواهد بندگان خويش را كيفر كند، كيفر بدون بيان قبيح است و فرستادن سفيران و پيام آوران الهي كه مبين احكام و تكاليف الهياند حجت و بيان به شمار ميرود؛ زيرا پس از ابلاغ حكم و وحي الهي براي كسي عذري باقي نميماند.
از نگاه متكلم، با توجه به اينكه آدمي در يافتن راه و هدف دچار خطا و اشتباه ميگردد و همچنين از منظر اجتماعي با توجه به تعارضها و تزاحمها، نبوت يك ضرورت و لطفي ضروري از جانب خداوند براي انسان به شمار ميآيد [سبحاني 1358: 37؛ سبحاني 1351: 27 – 82؛ طيب 1352: 128] نگاهي كه فقيه و متكلم و يا سياستمدار به نبوت دارد، نگاهي اعتباري و يا عقلي است و در جاي خود سخني بجاست.
اما نبوت و ولايت در نظام عرفان الهي جايگاهي ويژه دارد و امام خميني(س) در تبيين مساله خلافت و ولايت معتقد است كه خلافت الهي مراتب و ساحتهايي دارد و از آنجا كه دست انديشهوران از حقيقت غيبيه كوتاه و هيچ كس را ياري جرعه نوشي از آن مقام نيست و از آن رهگذر كه اسما و صفات با توجه به تعيناتي كه دارند، محرم سر حقيقت غيبيه نيستند، لذا نخستين مرتبه خلافت الهيه – كه خلافت از ذات احدي غيبي در مقام ظهور است – ضرورت مييابد و اين خلافت دو روي دارد:
نخست وجه غيبي كه به سوي هويت غيبيه است و از اين جهت باطن است و هرگز ظهور نمييابد. و ديگري وجه و رويي كه به سمت عالم اسما و صفات است كه در جلوهگاههاي حضرت واحديت تجلي ميكند [امام خميني 1360: 41] و از آن به خلافت در ظهور و تعين نام ميبرند [امام خميني 1360: 31] اين خلافت از بزرگترين شئون الهي و گران سنگترين مقام ربويي است [امام خميني 50:1360] و همين خلافت است كه روح خلافت محمدي(ص) و رب سرچشمه اوست و خلافت در ديگر عوالم از آن آغاز شده است. اين خلافت كبري واسطهاي ميان احديث غيبيه و حضرت واحديت و مقام كثرت است و عين ثابت محمدي، نخستين لازمي بود كه اسم اعظم «الله» در نشا علمي اقتضا كرد و اين عين نسبت به همه مراتب اعيان، نفوذ و خلافت دارد [امام خميني 60:1360] و در عيني به تناسب استعداد و مقام و صفاي آينه وجودياش ظهور مييابد [امام خميني 66:1360].
عين ثابت انساني با توجه به جامعيتش آينهاي است كه اسم اعظم را در خود منعكس ميسازد و اگر اين عين ثابت انسان نميبود، هيچ يك از اعيان ثابته ظهور نمييافت و قهرا اعيان خارجيه نيز ظهور نمييافتند و ابواب رحمت الهي گشوده نميشد، بنابراين آغاز و انجام به يكديگر ميپيوندند و او نسبت به همه اعيان، معين قيوميه دارد [امام خميني 1360: 69].
پيش از اين گفتيم امام خميني(س) تعريف عارفاني مانند عبدالرزاق كاشاني را از نبوت، ناظر به نبوت ظليه ميداند و ميفرمايد:
و نبوت حقيقي نيز همان انباي ذاتي و ظهور خلافت و ولايت است و آن در مقام بطون آنند [امام خميني 81:1360] در اين مقام نبوت به معناي اظهار حقايق الهي و اسما و صفات ربويي در نشا عيني است [امام خميني 1360: 116].
خلاصه سخن امام آن است كه ظهور تجلي در مقام اعيان ثابته و اعيان خارجيه و گشايش ابواب رحمت خداوندي، در گرو خلافت و انباي ذاتي است و از اين زاويه نگرش است كه خلافت و انباي ذاتي و عين ثابت محمدي ضرورت مييابند.
3- رابطه نبوت و ولايت
از جمله مباحث محوري در حوزه عرفان كه پيوسته مورد توجه ويژه عارفان بوده، مساله ولايت است اهتمام عارفان به ولايت و احيانا برخي تعابير آنان پيرامون ولايت موجب شده است بعضي تصور كنند كه از نظر عارف، ولايت از نبوت برتر است.
قاساني در شرح منازل السائرين ميگويد:
بيگمان مقام ولايت، برترين مقام است و به همين جهت گفته ميشود كه مقام ولايت پيامبر، برتر از مقام نبوتش ميباشد؛ به اين معنا كه حيثيت ولايت – كه باطن و روح نبوت است – بالاتر از نبوت اوست كه ظاهر ولايتش ميباشد [1372: 606]
صدرالمتالهين ولي را از اسماي الهي ميداند وي در اين باره چنين ميگويد: لفظ ولي و «وارث» دو اسم از اسماي الهياند؛ چنان كه در قرآن مجيد ميگويد: «الله ولي الذين امنوا» [بقره: 257] خداوند ولي كساني است كه ايمان آوردند و نيز ميگويد: «و انت خير الوارثين» [انبيا:89] تو بهترين وارثين هستي [مصلح 1366 مشهد پنجم اشراف نهم: 510]
عزيزالدين نسفي ولي را اسمي از اسماي الهيه ميداند كه در همه ادوار و اعصار مظهر ميطلبد و از اين رو است كه ولايت، باقي است گرچه نبوت خاتمه يافته باشد.
بنابراين ولايت اعم از نبوت و رسالت است و نبوت اعم از رسالت و اخص از ولايت است. ولايت جهت حقاني ابدي است كه هرگز قطع نميشود؛ ولي نبوت نسبت به خلق ميباشد و پايانپذير است. بنابراين ولايت سه مظهر دارد:
يكي ولي غير نبي؛ مانند اولياي امت اسلامي (امامان).
و ديگري نبي غير رسول، مانند انبياي بنياسرائيل كه پيرو حضرت موسي(ع) بودند.
و سوم رسول؛ مانند ابراهيم خليل و موسي كليم و محمد امين(ص) [نسفي: 641].
ترسيم چنين جايگاهي براي ولايت، اين ذهنيت را پديد آورد كه از نظر عارف، ولايت از نبوت برتر است. جامي در پاسخ به اين ذهنيت ميگويد:
هرگاه از عارفي شنيدي يا از عارفي نقل شد كه گفته: «ولايت از نبوت برتر است»، منظور وي آن است كه ولايت پيامبر از نبوت او برتر است و يا اگر عارفي بگويد كه «ولي بالاتر از نبي و رسول است»، مقصودش مقايسه آنها در يك فرد است؛ به اين معنا كه رسول از جهت ولايتش نسبت به جهت رسالت و نبوتش تمامتر است و سخن عارف اين نيست كه ولي تابع پيامبر، از پيامبر برتر باشد [1370: 214].
حكيم سبزواري در مورد رابطه و نسبت ولايت با نبوت و اينكه احيانا برخي، از سخنان عارفان اينگونه برداشت كردهاند كه ولي به طور كلي از نبي برتر است، ميگويد:
اهميت ولايت نسبت به نبوت در يك شخص است؛ يعني اين بعد ولايت نبي مهمتر از بعد نبوت او است و اين سخن هرگز به معناي آن نيست كه ولي از پيامبر مهمتر باشد تا در نتيجه، پيامبر تابع ولي باشد. [1372: 278].
با توجه به آنچه گفته شد، محققا ولايت با نبوت پيوند دارد و به نظر برخي ولايت، خود نوعي نبوت انبائي است و نه تشريعي و نبوت نيز مستلزم ولايت است و هنگامي كه ولايت به انتها رسيد، نبوت آغاز ميگردد.
امام خميني(س) در تعليقات علي شرح فصوص الحكم، حضرت محمد(ص) را ولي مطلقي ميداند كه نبوت و ولايت و امامت را با هم داراست و معتقد است:
ولايت احمدي احديه جمعيه، مظهر اسم احدي جمعي است و ديگر اوليا مظاهر و مجالي ولايت اويند و هر دعوتي، به او، بلكه عين دعوت او به شمار ميرود؛ همان گونه كه هر گونه تجلي، ازلا و ابدا جز با تجلي اسم اعظم معنا ندارد و تجلي ديگر ولايتها و امامتها و نبوتها نيز همگي از رشحات تجلي امامت، نبوت و ولايت جمعي احدي احمدياند [1410: 40 – 41].
در مورد ديگر، همه نبوتها و ولايتها را ظل نبوت ذاتي احمدي ميداند و ميفرمايد:
بنابر گفتار استوار اهل عرفان، هر همتي ظل و سايه و مظهر قدرت احمدي است؛ نبوات و ولايات همگي ظل نبوت ذاتي و ولايت مطلقه اويند [امام خميي 1410: 48].
4- ساحتهاي نبوت و ولايت
هر يك از نظامهاي فلسفي و عرفاني، مراتبي براي هستي قائلند برخي عوالم نسبت به برخي ديگر پايينتر و برخي محيط بر ديگري هستند [امام خميني 91:1360] و بعضي را «حقيقت» و بعضي ديگر را «رقيقه» شمردهاند. اين حقيقت در نظام تشكيك فلسفي صدرايي به روشني قابل تبيين است و اگر در عرفان نيز سخن از حقيقت ذات مظاهر است، قهرا برخي مظاهر نسبت به برخي در ساحتي برتر قرار دارند. نبوت ولايت نيز از اين قاعده مستثنا نيست. در منابع روايي نيز تفاضل و تفاوت ساحتهاي نبوت مطرح شده است.
عارف جامي در توضيح مراتب نبوت ميگويد:
رسولان از ديگران برترند، زيرا آنها داراي مراتب سهگانه ولايت، نبوت و رسالتند. اما انبيا در مرحله پس از آنها قرار دارند كه داراي دو مرتبهاند؛ البته ولايتشان از نبوت آنان برتر است؛ زيرا ولايت آنها جهت حقيت آنهاست كه در حق فانياند و نبوتشان جهت ملكيت (فرشتگي) آنان است و از آن رهگذر كه تناسب با عالم فرشتگان دارند، وحي را از آنها دريافت ميكنند و رسالتشان نيز جهت بشريت آنهاست كه تناسب با عالم انساني دارد[1370: 213].
لاهيجي در بحث تفاوت ساحتهاي نبوت معتقد است كه هر پيامبري مظهري از مظاهر نبوت روح اعظم است كه نبوتش ذاتي و دائمي است و ديگر نبوتها مظاهر او و زايل و عرضياند:
پس اهل تحقيق اولا و بالذات، آن عقل كل است كه مبعوث است به جهت انباي بيواسطه به جانب نفس كل و به واسطه به سوي نفوس جزويه، و هر نبي از انبياء از زمان آدم تا زمان خاتم، مظهري است از مظاهر نبوت روح اعظم كه عقل اول است. پس نوبت عقل اول دائمي ذاتي باشد و نبوت مظاهر، زايل عرضي، و حقيقت محمدي، عقل اول است كه روح اعظم است كه «اول ما خلقالله العقل» [مجلسي ج 1: 97، 101،104،ج 54: 309؛ ابن ابي الحديد 1387 ج 18: 185] و «اول ما خلق الله نوري» [مجلسي ج 1: 97، 104، ج 15: 24؛ ج25:22؛ ج 54: 170] و «اول ما خلقالله روحي» [مجلسي ج 54: 306]... پس اول به حقيقت و آخر به صورت در اين كار نبوت كه اخبار و اعلام است، آن حضرت بوده و باقي انبيا هر يك مظهر بعضي از كمالات حقيقت آن حضرتند [لاهيجي 23:1368].
و ز ايشان سيد ما گشته سالار
هم او اول و هم او آخر در اين كار
تقسيماتي كه عارفان در مورد نبوت و ولايت دارند، با توجه به همين تفاوت ساحتهاست؛ مانند تقسيم نبوت به ظاهره و باطنه، عامه و خاصه، مقيده و مطلقه، تشريع و تعريف. همچنين تقسيم ولايت به خاصه و عامه (اولي ويژه راهيافتگان، و دومي ميان همه مومنان مشترك است)، ولايت شمسيه و قمريه و به عبارتي، ولايت مطلقه و مقيده.
بابا ركناي شيرازي در مورد ساحتهاي ولايت ميگويد:
ولايت مطلقه آن صفتي است كه «من هي هي» حضرت الله راست؛ «و هو الولي الحميد»... و ولايت مقيده هم صفتي است الهيه از آن روي كه مستند به انبيا و اوليا و قوام اين مقيده به آن مطلقه است؛ يعني فيضي است كه از مطلق ولايت احديث به اشخاص انبيا و اوليا فايض ميگردد و آن مطلقه كليه و مقيده جزئيه به وجهي جزئي ظهور ميكند و ظهور اين فيض در مقيد به حسب مرتبه صاحب آن است. پس ولايت مقيده محمدي اتم و اكمل ولايت ساير انبيا و اوليا باشد؛ چرا كه او بهتر و مهمتر همه آمد و نوبت همه انبيا با ولايت ايشان در تحت نبوت و ولايت محمدي است؛ چون نور كواكب در تحت نور آفتاب... پس ولايت محمدي به نسبت به ولايت انبيا به مثابه مطلقه بود [نوربخش 1372 ج 2: 58؛ جامي 1370؛ 208].
پيش از اين ياد آور شديم كه نظر امام خميني(س) در مباحث نبوت، ولايت و خلافت ناظر به مقام حقيقت و حق و تحقق و ثبوت و ولايت است و هشداري ميهد كه فقط به ظاهر و به بعد اجزاء و اسقاط تكليف در حوزه نبوت نبايد بسنده كرد.
ايشان در تعليقات علي شرح فصوص الحكم به مراتب ولايت و عاليترين مرحله آن – كه ولايت مطلقه است – اشاره كرده، ميفرمايد:
عبدسالك اليالله با قدم عبوديت، از بيت طبيعت خارج و به سوي خدا مهاجرت مينمايد و جذبات حبيه سريه ازليه وي را ربوده و با اخگر برگرفته از ناحيه شجره اسماي الهي، همگي تعينات نفسي را سوزانده، گاه حق تعالي با تجلي فعلي نوري و يا برزخي، به تناسب مقامش، بر او تجلي مينمايد و چون در اين مرتبه استقامت و پايداري ورزيد خلعت ولايت در خواهد پوشيد و در نتيجه، حق در صورت خلقي ظاهر گشته و باطن ربوبيت – كه گوهر عبوديت است – در اين مرتبه پديدار ميگردد و اين نخستين منزل ولايت است و اگر ميان اوليا اختلافي در اين مقام مشاهده ميشود بر اثر اختلاف اسمائي است كه بر آنان تجلي كرده است.
بنابراين، ولي مطلق كسي است كه از سراپرده حضرت ذات به حسب مقام جمعي و اسم جامعه اعظم – كه رب اسما و اعيان است – جلوه نموده باشد [امام خميني 1410: 39 – 40].
در مصباح الهدايه درباره مراتب نبوت و انباء ميفرمايد:
انباء و تعليم با توجه به نشئههاي مختلف وجودي و مقامات غيب و شهود، مراتب گوناگون دارد؛ زيرا هر گروهي، زباني ويژه دارد و به تعبير خداوند متعال: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» [ابراهيم: 4] هر پيامبري را با زبان قومش فرستاديم [امام خميني 1360: 78].
حضرت امام در تعليقات علي شرح فصوص الحكم خلافت محمديه را برترين ساحتي ميداند كه ربوبيت مطلقه نسبت به ديگر مراتب خلافت و ولايت دارد:
تمامي دايره خلافت و ولايت از مظاهر خلافت كبري [و از مرائي مرآت و آينه تمام نماي وجودي احمدياند و اين حقيقت احمدي، ربوبيت مطلقه و خلافت كلي ازلي و ابدي دارد] و اوست كه آغاز و انجام و ظاهر و باطن است [امام خميني 1410: 39].
در كتاب گرانسنگ شرح چهل حديث آوردهاند:
پس انسان كامل در تحت اسم جامع اعظم، كشف مطلق اعيان ثابته و لوازم آن ازلا و ابدا بر او گردد و كشف حالات و استعداد موجودات و كيفيت سلوك و نقشه وصول آنها بر او گردد و خلعت خاتميت نبوت ختمي – كه نتيجه كشف مطلق است – بر قامت زيباي مستقيمش راست آيد. و ديگر پيغمبران، هر يك به مناسب اسمي كه از آن مظهريت دارند و به مقدار حيطه و سعه دايره آن، كشف اعيان تابعه آن اسم كنند و باب كمال و نقص و اشرفيت و غير آن وسعه و ضيق دايره دعوت از آنجا شروع شود [امام خميني 1371: 591 – 592].
5- اسرار نبوت و ولايت
راز بگشا پردهبردار از رخ زيباي خويش
كز غم ديدار رويت ديده چون جيحون شود [ديوان امام: 113]
در اصطلاح عرفاني به نكته نهان و آشكار ناشده «سر» ميگويند. اين واژه به معناي مصدري نيز به كار ميرود؛ يعني راز و نكتهاي را مكتوم نگاه داشتن و فاش نكردن [امام خميني 1373: 161].
آيتالله حسنزاده آملي از استاد خود مرحوم آيتالله شعراني (قده)، در مورد اينكه اسم اعظم، لفظ نيست و تحقق به مقام ولايت، آثار عيني و خارجي دارد، نقل ميكند كه اسرار و مقام تحقق ولايت را با لفظ نميتوان دريافت و اين مساله مانند آن است كه يك فرد عامي، فقط لفظ اجتهاد را شنيده و يا به كار ميگيرد، ولي از حقيقت و ملكه اجتهاد كه يك امر عيني است بيخبر باشد، امامت و ولايت نيز اينگونه است [حسنزاده آملي 1373 ج 2: 61 كلمه 223].
ايشان در مورد اينكه حقيقت محمدي همان «ليله القدر» است و اگر خداوند فرموده است «انا انزلناه في ليله القدر» [قدر: 1] بايد توجه داشت كه ليله القدر زماني، سايه و نمادي از حقيقت ليلة القدر است، ميگويد:
و اين حقيقت احمديه مستقر در احديث آن ليلة مباركه قدر است كه ليله زماني، ظل آن است؛ چنان كه ماء عالم طبيعت، ظل ماء حياتدار آخرت است؛ «و ان الدار الاخرة لهي الحيوان» [عنكبوت: 64] يعني تنها خانه آخرت، خانه زندگي است.
سپس ايشان از تفسير عرايس البيان نقل كرده است كه «ليلة القدر» همان حقيقت محمديه است، در حالي كه پس از شهود در مقام قلب قرار دارد: «ليله القدر» هي البنية المحمد حال احتجابه في مقام القلب بعد الشهود الذاتي، لان الا نزال لا يمكن الا في هذه البينة في هذه الحالة؛ و «القدر» هو خطره و شرفه؛ اذ لا يظهر قدره و لا يعرفه هو الا فيها.
و در تفسير بيان السعاده از ليلة القدر تعبير به صدر محمد(ص) شده است: «انا انزلناه في ليلة القدر»؛ التي هي صدر محمد ... [حسنزاده آملي 1373 ج 2 كلمه 254: 185 - 186].
برسي، صاحب مشارق الانوار، در توضيح اين بخش خطبه شقشقيه كه حضرت فرمود: «محلي منها، محل القطب من الرحي»، به باطن و سر ولايت اشاره ميكند و ميگويد:
اين سخن حضرت امير(ع) اشاره است به نهايت فخر و شرف و قله و اوج عزت و محور هستي و صاحب روزگار و وجه حق، و او قطبي است كه همه برگرد او ميچرخند و هر روندهاي با نيروي او است كه حركت ميكند؛ زيرا سريان ولي در نظام جهان، همانند سريان حق در نظام هستي است؛ چون ولايت همان اسم اعظم است كه افعال ربوبي را پذير است و مظهر و عهدهدار اسرار الهيه و نقطه مركزي دايره هستي است و امير مومنان در سخن خود اين حقيقت را فرمود: «ينحدر عني السيل، و لايرقي الي الطير» و اين رمزي بزرگ است. اما اينكه فرمود: «ينحدر عني السيل» اشاره است به باطن نقطهاي كه از آن نقطه، موجودات سرچمشه گرفتهاند. و بخش ديگر سخن حضرت كه فرمود: «و لا يرقي الي الطير» به برتري مقام او بر همه موجودات و به امامتش نسبت به همه مخلوقات اشاره دارد [حسنزاده آملي 1373 ج 2 كلمه 254: 203 – 204].
امام خميني(س) پس از تبيين صادر نخستين به نظر عرفا و توضيح معناي خلافت عقل كلي در جهان آفرينش حديثي گرانبها را از صدوق اماميه از حضرت امام رضا(ع) نقل كرده است كه مشتمل بر اسرار نبوت و ولايت است و اينك به اختصار، برخي از فقرات آن را ميآوريم: حضرت رضا(ع) اين حديث را از حضرت امير(ع) نقل ميكند كه فرمود: پيامبر(ص) فرمود: خداي تعالي مخلوقي برتر از من نيافريده و من در نزد او گراميترين هستم. سپس حضرت علي(ع) ميپرسد: آيا شما برتر هستي يا جبرئيل(ع)؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: اي علي! خداوند تبارك و تعالي پيامبران مرسل خود را بر ملائك مقرب برتري داد و مرا بر همه انبيا برتري بخشيد و پس از من، اين برتري از آن تو و امامان پس از توست و فرشتگان خادمان ما هستند.
پيامبر(ص) در ادامه اين حديث، ولايت را رمز آمرزش ميشمارد و آفرينش آدم و حوا و بهشت و دورخ و آسمان و زمين در گرو ولايت ميداند و روح خود و امامان را مخلوق اول معرفي ميكند و راز اينكه خداوند به فرشتگان فرمود: «اسجدو لادم» را در وجود خود پيامبر و امامان در صلب آدم ميداند و از اين رهگذر است كه بر فرشتگان برتري دارند. سپس ميفرمايد: «چون به معراج رفتم جبرئيل اذان و اقامه گفت و سپس روي به من كرد و گفت: اي محمد! پيشگير.
گفتم: اي جبرئيل آيا بر تو پيشي گيرم؟ گفت: آري، بيگمان خداوند پيامبرانش را بر فرشتگانش برتري بخشيد و به تو جايگاهي ويژه بخشيد. سپس بر آنان پيشي گرفتم و در نماز بر آنها امامت كردم و اين را نيز براي خود مايه فخر نميدانم. و چون به حجاب نوري رسيدم، جبرئيل به من گفت: اي محمد! پيش رو؛ ولي خود وي با من همراه نشد. به او گفتم: در چنين جايگاهي از من جدا ميشوي؟! جبرئيل گفت: اي محمد! اين نهاييترين نقطهاي است كه خداوند به من داده و اگر از آن ذرهاي فراتر روم، فروغ تجلي الهي پرم را ميسوزاند».
شاعر سخن سرا و عارف شيراز نيز در ترجمان معراج پيامبر(ص) ميگويد:
شبي بر نشست از فلك بر گذشت
به تمكين و جاه از ملك بر گذشت
چنان گرم در تيه قربت براند
كه در سدره جبرئيل از او باز ماند
بدو گفت سالار بيتالحرام
كه اي حامل وحي برتر خرام
چو در دوستي مخلصم يافتي
عنانم ز صحبت چرا تافتي
بگفتا فراتر مجالم نماند
بماندم كه نيروي بالم نماند
اگر يك سر مو فراتر پرم
فروغ تجلي بسوزد پرم [سعدي 1372]
پيامبر(ص) سپس ميفرمايد: بر امواج نوري تا بدان جا پيش رفتم كه به من خطاب رسيد: اي محمد! تو بنده من هستي و من رب توام، پس مرا پرستش كن و بر من توكل نما. همانا تو نور من در ميان بندگانم ميباشي و سفر من بر آفرينش و حجت بر مخلوقاتي... و بر اوصياي تو كرامت خود را حتم ساختم... سپس گفتم: با پروردگارا! اوصياي من چه كساني هستند؟
فرمود: «اوصياوك المكتوبون علي ساق العرش فنظرت و انا بين يدي ربي – جل جلاله – الي ساق العرش؛ فرايت اثنيعشر نورا، في كل نور سطر اخضر عليه اسم وصي من اوصيائي؛ اولهم علي بن ابيطالب، و آخر هم مهدي امتي...»
«اوصياي تو آنان هستند كه نامشان بر دامنه عرش نوشته شده. سپس در حالي كه در برابر قدرت لايزال قرار داشتم، به دامنه عرش نگريستم و دوازده نور را مشاهده كردم و در هر نوري، سطري سبز يافتم كه بر آن اسم جانشينان من نوشته شده و نخستين آنان علي بنابيطالب، و در آخر آنها مهدي امت قرار داشت» [امام خميني 1360: 164 – 166].1
امام خميني(س) در موردي ديگر از مصباحالهدايه با عنوان «وميض» به تبيين سر ولايت پرداخته، ميفرمايد:
نظر به آنچه پيش از اين به تو آموختيم و توضيحاتي كه داديم، اكنون راز سخن حضرت مولاي موحدان و پيشواي عارفان، اميرالمومنين – صلواتالله عليه – را ميتواني دريابي كه فرمود: «من با پيامبران در باطن بودهام و با پيامبر(ص) در ظاهر هستم»؛ زيرا حضرت علي(ع) داراي مقام ولايت مطلقه كليه است و ولايت نيز باطن خلافت است و آن حضرت با توجه به مقام ولايت كليه، از اعمال همگان آگاه است و نسبت به همه معيت قيومه دارد كه ظل معيت قيوميه خقه الهيه است [1360: 196].
امام(ع) در كتاب گرانسنگ شرح چهل حديث مقام ولايت مطلقه انسان كامل را مطرح ميكنند و انسان كامل را مظهر و مرات تجلي حق؛ «و علم آدم الاسماء كلها» [بقره: 31] و امانتدار (ولايت) الهي ميشمارد؛ «انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و حملها الانسان» [احزاب: 72]
همچنين نور سماوات و ارض «الله نور السموات و الارض» [نور:35] و وجهالله؛ «اين وجهالله الذي يتوجه اليه الاولياء» و سبب اتصال زمين و آسمان؛ «اين السبب المتصل بين الارض و الاسماء» و راز نبا عظيم؛ «عم يتسائلون / عن النبا العظيم» [نبا: 1 و 2] و مسجود فرشتگان را مقام ولايت مطلقه دانسته است [امام خميني 1371: 635 – 636].
عارف شبستري نيز اين راز را در شعر، به خوبي تصوير كرده است كه:
تو بودي عكس معبود ملائك
از آن گشتي تو مسجود ملائك [شبستري]
امام در تعليقات علي شرح فصوص الحكم، مقام خلافت ظاهري پس از پيامبر را منصبي الهي شمردهاند كه بر خلق پنهان است و اين خلافت، از شئون نبوت و رسالت است كه اظهارش بر پيامبر واجب است و از اين رو است كه پيامبر، تمامي خلفاي دوازدهگانه پس از خود را معرفي كرده است.
و اين تنصيص از بزرگترين واجبات است كه ناديده گرفتن آن، سبب تضييع آن واجب و گسست نظام اجتماعي و اختلال در بنيان نبوت و از دست رفتن آثار شريعت ميگردد. و ترك اين تنصيص، زشتترين زشتيهاست كه به هيچ فرد عامي نميتوان نسبت داد؛ تا چه رسد به پيامبر(ص) [امام خميني 1410: 1997].
به اميد آنكه جضرت حق، جان ما را با فروغي از ولايت روشني بخشد و شايستگي حضور در ظهور دولت يار و ولايت خاتم را به ما عنايت فرمايد.
منابع:
- ابن ابي الحديد. (1387 ق). شرح نهجالبلاغه. دار احياء التراث العربي.
-ابن بابويه، ابوالحسن علي بن حسين بن موسي. (1395 ق.). كمالالدين. دارالكتب الاسلاميه.
- ابن شهر آشوب. (1405ق). المناقب. بيروت.
- اصفهاني، راغب. المفردات في غريبالقرآن. المكتبه المرتضويه.
- الطرايحي، فخرالدين. (1403 ق.) مجمع البحرين: تهران: داراحياء الثراث العربي.
- القشيري، ابوالقاسم. (1374). الرساله القشريه. قم: انتشارات بيدار.
- امام خميني، روحالله. (1360). مصباح الهداية الي الخلافة و الولايه. تهران: پيام آزادي.
- ----------. (1371). شرح چهل حديث. تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
- --------- (1373). فرهنگ ديوان امام خميني. تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
- --------- (1404). تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس. تهران: موسسه پاسدار اسلام.
- جامي، عبدالرحمن. (1370). نقد النصوص في شرح نقش الفصوص. تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
- جزايري. (1382 ق.) الانوار النعمانيه. ناشر: بني هاشمي و حقيقت.
- حسنزاده آملي، حسن. (1373). هزار و يك كلمه. قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.
- حسيني استرآبادي، سيدشرفالدين. (1409). تاويل الايات الظاهر. قم: انتشارات جامعه مدرسين.
- حكيم سبزواري. (1372). شرح الاسماء الحسني. انتشارات دانشگاه تهران.
- سبحاني، جعفر. (1351). رسالت جهاني پيامبران. كتابخانه صدر.
- ----------- . (1358). راز بزرگ رسالت. تهران: انتشارات كتابخانه مسجد جامع.
- سعدي، مصلح بن عبدالله. (1372) بوستان. اميركبير.
- شبستري، محمود. گلشن راز.
- شعراني، ابوالحسن. (1398 ق.). نثر طوبي. تهران: كتابفروشي اسلاميه.
- طوسي، خواجه نصير. تجريد الاعتقاد. انتشارات كتابفروشي مصطفوي.
- طيب، عبدالحسين. (1352). كلم الطيب. بنياد فرهنگ اسلامي كوشانپور.
- عاطف الزين، سميع. (1404). تفسير مفردات الفاظ القرآن الكريم. بيروت: دارالكتاب اللبناني.
- قاساني، عبدالرزاق. (1372). شرح منازل السائرين. انتشارات بيدارفر.
- لاهيجي، محمد. (1368). مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز. تهران: كتابفروشي محمودي.
- مصلح، جواد. (1366). ترجمه و تفسير شواهد الربوبية. تهران: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران.
- نسفي، عزيزالدين. الانسان الكامل. كتابخانه طهوري.
پاورقي: 1- اين حديث در اين منابع آمده است: [ابن بابويه 1395 فصل 1: 255 بخش 23؛ حسيني استرآبادي 1409: 831؛ سورالاخلاص: 823].
ش.د820333ف