(ماهنامه ناظر امين ـ مردادماه 1382 ـ شماره 6 ـ صفحه 34)
تقابل ايدئولوژي ليبرال دموكراسي (اومانيسم، انسانمحوري) با مكتب اسلام (تئوئيسم، خدامحوري)
تبيين استراتژيهاي آمريكا و تاثير آن بر امنيت ملي ايران
پلان (موزائيك) اول در بازي استراتژيها: جنگ جهاني چهارم
آقاي "جيمز ولسي" رييس اسبق سازمان CIA در اوج جنگ عراق و آمريكا مساله جنگ جهاني چهارم را براي دومين بار مطرح كرد. وي كه دفعه پيش با يك مجله مصاحبه كرده بود، اين بار در اوج جنگ به صراحت كدها و مشخصههاي جنگ جهاني چهارم را مطرح كرد.
هيچكدام از جنگهاي جهاني قبلي دفعتا آغاز نشده است، لذا با يك فرآيندي كه از قبل هم اِلمانها و شاخصههايش مشخص بود درگير يك جنگ جهاني بسيار سهمگين شديم كه اين جنگ جهاني قطع به يقين، بدون ترديد گريبان ما را هم خواهد گرفت و ما را هم متاثر خواهد كرد. از اين جهت مباحثي كه مطرح ميشود عمدتا حول تبيين جوانب جنگ جهاني چهارم، مباني آن و زاويه عملكرد آن و موزائيك استراتژيهاي مربوط به جنگ جهاني چهارم و در نهايت تبيين تاثيرات آن بر امنيت ملي جمهوري اسلامي ايران است.
جنگ جهاني چهارم؛ جنگ اول از سال 1914 تا تقريبا 1919 و 1920 اين كه براي شما مشخص و معين است.
جنگ جهاني دوم در سال 1939 آغاز شد و در سال 1945 خاتمه يافت. اين هم كاملا براي شما مشخص است. اما جنگ جهاني سوم به تعبير آقاي "اليوت كوهن" كه نظريهپرداز جنگ جهاني چهارم است، از سال 1945 شروع ميشود تا 1990 كه شوروي فروپاشيد، اين 45 سال كه ما با عنوان جنگ سرد از آن نام ميبريم، اين چيزي نيست جز جنگ جهاني سوم، يعني دوران جنگ سرد را جنگ جهاني سوم ميداند و مينامد.
فرض اين مساله مربوط به آقاي "اليوت كوهن" است. "جيمز ولسي" رييس اسبق سازمان CIA اين را بسط داده. آقاي "جيمز ولسي" در كابينه "جي گارنر" در خاك عراق به عنوان وزير اطلاعات و امنيت كشور عراق مطرح بود و يكي از سه نفر اعضاي طراح سياست دفاعي آمريكا در كنار آقاي "ولفوويتس" و همچنين آقاي "ريچارد پرل" در پنتاگون است. طبيعتا ما بايد نگاه كنيم ببينيم كه سه جنگ جهاني اول چه دستهبندياي را برميتابد و جنگ جهاني چهارم چيست. آقاي "اليوت كوهن" بعد از 11 سپتامبر مساله جنگ جهاني چهارم رامطرح كرد اما آقاي "جيمز ولسي" 27 شهريور گذشته اين را پس از سالگرد 11 سپتامبر اعلام كرد كه عيني دارد ميشود و در دانشگاه كاليفرنيا در مقابل دانشجويان لسآنجلسي 22 كشوري كه در جنگ جهاني چهارم ايالات متحده بايد با آنها برخورد كند را نام برد، كه؛ ما امروز با افغانستان تسويه حساب كرديم، در حال درگيري با عراق هستيم، 20 كشور ديگر مانده، يكي از اين كشورها بيرون جهان اسلام است، يعني كشور كره شمالي، 19 مورد آن در درون جهان اسلام است كه سومي آن سوريه است، چهارمي ايران و پنجمي عربستان و به همين نسبت بقيه را برميشمارد. مبانياي كه آقاي "كوهن" و همچنين آقاي "جيمز ولسي" ميگويند اين براي ما خيلي اهميت دارد. تبيين اين مباني خيلي نكته مهمي است و در شفاف كردن مسايل جنگ جهاني چهارم براي تبيين آينده و مطالعات آيندهشناسي در حوزه علوم استراتژيك بسيار اهميت دارد.
ويژگيهاي سه جنگ گذشته؛ در درون مدرنيته بودن
آقاي جيمز ولسي معتقد است كه جنگ اول، دوم و سوم جهاني در درون فضاي مدرنيته بوده، يعني اين جنگها، چه جنگ اول، چه جنگ دوم و چه جنگ سوم در بستر مدرنيته شروع شده، اصلا جنگ خانگي بوده است. جنگ درون تمدن غرب بوده. اگر ديگر ملتها درگير شدند به تبع مدرنيته بوده است.
به تعبير دكتر "زبيگنيو برژينسكي" در كتاب "خارج از كنترل"، 175 ميليون كشته در طول اين سه جنگ بر دست بشريت ماند. يعني در سه جنگ جهاني اول و دوم و سوم 175 ميليون كشته معلول تنازع ايدئولوژيها در مدرنيته بوده است.
همواره اشاره شده كه مدرنيته ايدئولوژيهايي را به وجود آورد كه سه مورد از شاخصترين ايدئولوژيها يعني انديشههايي كه ريسمانهايي از بالا آويزان شده بود و فرض بر اين بود كه اگر ميخواهيد نجات پيدا كنيد بايد به اين ريسمانها چنگ بزنيد. را ميتوان چنين تعريف كرد:
اولين مورد آن ايدئولوژي چپ سوسياليزم است، يعني يك مورد آن چپ است و دو مورد آن راست. ايدئولوژي چپ سوسياليزم و ايدئولوژيهاي راست ناسيوناليسم و ليبراليسم. در بين صدها ايدئولوژي مدرن اين سه ايدئولوژي براي اداره جوامع و اداره بشريت مدل ارائه كردهاند. اين نكته خيلي مهم است. اين سه ايدئولوژي قدرت اداره جوامع را از خودشان بروز دادند و اين واقعا در كارنامه مدرنيته نمره بسيار بالايي دارد.
هر سه مورد اينها بسيار شاخصاند. هيچ كشوري را نميشناسيد كه اين سه نوع ايدئولوژي سه نوع حزب در آن كشورها ايجاد نكرده باشند. در كشور خودمان نگاه كنيد بعد از مشروطه حزب عاميون همان چيزي است كه بعدا حزب چپ سوسياليستي ناميده شد و در ادامه حزب توده شد و چريكهاي فدايي خلق.
در حوزه تلقيهاي راست نگاه به مليگرايي و ناسيوناليسم در تمام دنيا موضوعيت داشت. در تمام كشورهاي دنيا همانطور كه حزب سوسياليستي وجود داشته، البته حزب سوسياليست آنها بومي بود، در حوزه راست تلقي ناسيوناليستي و مليگرايي و قوميتگرايي هم موضوعيت عيني و عمومي داشته است.
سومين ايدئولوژي شاخص، ايدئولوژي راست راست ليبرال است. ليبراليسم و اصالت اباحه و اباحيگري كه متاسفانه به غلط در فارسي به آزادي ترجمه شده است. اين سه ايدئولوژي، ايدئولوژيهاي شاخصي بودند كه 100 سال گذشته بشر را اداره كردند. بدون تعارف امروز بيش از 70 درصد قواعدي كه دارد جامعه ما را در جمهوري اسلامي اداره ميكند متاثر از اين سه نگاه است. هم در حوزه اقتصاد، هم در حوزه سياست، هم در حوزه فرهنگ. ايدئولوژي ليبراليسم، ايدئولوژي ناسيوناليسم و ايدئولوژي سوسياليسم.
آقاي "جيمز ولسي" معتقد است كه سه جنگ جهاني اول جنگ در درون مدرنيته و بين اين سه ايدئولوژي بوده و اصلا ربطي به بقيه ملتها نداشته است. درست است كه در جنگ جهاني دوم ايران اشغال شد اما اشغال از سوي چه كساني؟ از سوي شوروي ماركسيست يعني چپ، آمريكا و انگليس ليبرال و كاپيتاليست و آلمان نازي. (نازي در زبان آلماني مخفف ناسيونال سوسياليزم است). جنگ جهاني دوم مقابله ايدئولوژي چپ ماركسيستي كشور شوروي، ايدئولوژي راست ليبرال آمريكايي و انگليسي و فرانسوي با ايدئولوژي مخلوط و ميكس شده ناسيونال سوسياليزم يا نازيسم بود. پس آن چه كه سه جنگ جهاني اول، دوم و سوم ناميده ميشود عميقا منازعه بسيار وحشتناك و سنگين درون مدرنيته است. اين نقد جدي مدرنيته است.
استراتژيستهاي آنها خود ميگويند 175 ميليون كشته آماري جمعبندي تفكر مدرن است كه قرار بود براي بشريت سعادت را رقم بزند، اين خشونت نهادينه شده امروز اين طوري فهرست ميشود. اگر ملتهاي ديگر درگير شدند آنها اصلا دخلي در اين جنگ نداشتند. ما در واقع در درون خودمان اين جنگ را برنامهريزي كرديم.
پلان (موزائيك) دوم در بازي استراتژيها؛ غلبه ليبراليسم و پايان تاريخ
سال 1990، آقاي "فرانسيس فوكوياما"، استراتژيست ارشد بنگاه رند، وابسته به نيروي هوايي ايالات متحده، گفت: پايان تاريخ. تاريخ تمام شد و ايدئولوژي ليبراليسم حرف اول و آخر بشر است. از آن سه ايدئولوژي، بشر همين يك مدل را براي اداره جامعهاش دارد و از جنين مدرنيته ايدئولوژيهاي مدرن به دنيا آمدند، به جان هم افتادند و در جنگهاي سهمگين همديگر را شكست دادند. آخرين فرزندي كه به دنيا آمد ليبراليسم است. اين حرف اول و آخر بشريت است. تاريخ تمام شد. اگر ميخواهيد سعادت پيدا كنيد ليبرال دموكراسي تنها نسخه است.
ماركسيسم براي اداره جامعه طرح داشت، اگر ما اين جا ميگوييم تامين اجتماعي اين تامين اجتماعي مدلي است كه ماركسيستها ارائه كردند. ناسيوناليسم طرح داشت. اگر ما ملي شدن صنعت نفت را ديديم يكي از مدلهاي اداره كردن جامعه بود كه ناسيوناليستها رقم زده بودند. ولي ليبراليسم، آقاي "فوكوياما" ميگويد كه ايدئولوژي ليبراليسم در 80 تا 100 سال توانست ايدئولوژي نازيسم يعني سوسياليزم و ايدئولوژي فاشيسم در ايتاليا و ايدئولوژي ماركسيسم در شوروي را از بين برد. اين توانست بقيه ايدئولوژيهاي رقيب مدرن را متلاشي كند، پس اين حرف اول و آخر تاريخ است.
ايدئولوژي مادر، ايدئولوژي اومانيسم (اصالت انسان، انسانمحوري) است. اومانيسم يا اصالت انسان در درون جنينش كه ميشود مدرنيته، اين ايدئولوژيهاي مدرن به وجود آمدند، اين جا جايي خدا نيست. اومانيسم (اصالت انسان)، نه تئوئيسم و خدامحوري. هيچ انديشه متفاوت و متمايزي وجود نداشته است. همين انديشه انسانمحوري بوده است.
بعد از ديدگاه آقاي "دكارت" در دوران جديد: "من ميانديشم پس هستم" در استدلال كوژتو و حالا كه اومانيسم جديد محقق شده در 200 سال گذشته جنين مدرنيته ايدئولوژيهايي را رقم زده كه سه ايدئولوژي شاخصش اين قدر با هم جنگيدند و 175 ميليون كشته روي دست بشريت گذاشتند. آن كه به دنيا آمد ليبراليسم بود. آن كه موفق شد و پيروز شد ليبراليسم بود. شما حتي دوران جنگ سرد را ببينيد. ويتنام، اگر آمريكا آن جا ميجنگيد، آمريكاي ليبرال با "هوشي مين" ماركسيست ميجنگيد. ويتناميها از خودشان ايدئولوژي نداشتند. ايدئولوژيشان مدرن بود. چينيها كه ايدئولوژيشان مال خودشان نيست، مائوئيزم تفكر مدرن است. هيچكس از خودش ايدهاي نداشت، تمام ايدههايي كه ملتهاي ديگر با آن ميجنگيدند و براي اداره خودشان آن حزبها را ميپذيرفتند اينها ايدههاي مدرن بود.
حالا يك اتفاق جالب؛ آوردگاه و رزمگاه اصلي ايدئولوژي مدرن فلسطين و لبنان است. هر كس در هر كجاي دنيا يكي از اين ايدئولوژيها را گرفت و به صورت عمومي استفاده كرد و موفق شد، فلسطينيها و لبنانيها معادلش حزب راه انداختند. الان در فلسطين و لبنان بيش از 200 حزب وجود دارد. همه هم مدرن هستند.
يك تفاوت در جنگ جهاني چهارم؛ كشيده شدن درگيري به خارج از تفكر اومانيستي مدرنيته
اما در جنگ جهاني چهارم؛ آقاي "جيمز ولسي" ميگويد جنگ اين بار بين همه مدرنيته و محصولات مدرنيته با چيزي بيرون از تفكر انسانمحوري موضوعيت دارد، يعني تفكر خدامحوري، تفكر تئوئيسم.
تفاوت اومانيسم (انسانمحوري) با تئوئيسم (خدامحوري)
در اصالت انسان و در اومانيسم شما سوزن پرگار را بر مفهوم انسان بگذاريد و دايرهاي ترسيم كنيد. همه چيز با انسان تعريف ميشود، با كانون آن دايره، حتي خدا با انسان تعريف ميشود. اگر انسان خدا را برنتابد، خدا نيست، مثل اين كه آقاي "نيچه" ميگويد: "خدا مُرد" در اين تلقي.
اما در تئوئيسم يا خدامحوري كانون همه چيز با خدا تعريف ميشود. نمادش؛ يك عكس را از بالاي بيتاللهالحرام ببينيد وقتي نماز ميگذارند، حلقه حلقه دايرههايي كه در آن جا نماز ميگذارند، اين حلقهها نمادي است از اين كه همه چيز با خدا تعريف ميشود. همه ما سجده ميكنيم و عبوديت خدا را برميتابيم.
رابطه بين دو ايدئولوژي خدامحور؛ وهابيت ـ حزبالله
حالا در دل تفكر خدامحوري (در اسلام) دو ايدئولوژي بيرون آمده و آمريكا و همه مدرنيته خودش را با اين دو ايدئولوژي روبهرو ميبيند. اول ايدئولوژي اخباريگري وهابي است كه در اخباريگري مذهب حنبلي در ديدگاه عزيزان اهل سنت اين نگاه، نگاه وهابيت را برتافته است. اين نگاه اخباريگري خروجي آن را آمريكاييها ميگويند ميشود طالبان و طالبانيزم، آن يك ايدئولوژي است كه صورت ظاهر گروه فشار آن ميشود القاعده. (صرف نظر از اين كه بگوييم طالبان و القاعده را خودشان به وجود آوردند يا نه. بالاخره اين نگاه فلسفي اينهاست. در حوزه فلسفي سياست و جامعهشناسي سياسي تبيين آقاي "جيمز ولسي" است).
پس در اين طرف اومانيسم، در درون جنينش ايدئولوژيهاي مدرن در جنين مدرنيته و در آن طرف هم شما خدامحوري را ببينيد. در شرايط جنينياش دو ايدئولوژي وهابيت كه مبتني بر اخباريگري و مؤلفههاي مذهب وهابي و حنبلي است و ايدئولوژي دوم را ميگويند از دل تشيع بيرون آمده و اسمش حزبالله است.
36 كشور حزبي دارند به نام حزبالله. لبنان، ايران، افغانستان، آذربايجان، بحرين و اكثر كشورهاي عربي و اسلامي. همانطور كه ليبراليسم، ماركسيسم و نازيسم با هم در تقابل بودند در درون جنين مدرنيته، در درون جنين تفكر خدامحوري هم بين وهابيت و طالبانيزم با حزبالله يك چالش وجود دارد. آقاي "جيمز ولسي" ميگويد از تعارض بين اين دو ما بايد استفاده كنيم. خطر آينده جهان اينها هستند. جنگ جهاني چهارم جنگ نمايندهاي است كه از اين جنين متولد شد، يعني ليبراليسم با همه اين جنين يعني دو شرايط حزبالله و طالبانيزم هر دو با هم.
شعارهاي جنگ جهاني چهارم
با اين حساب سه شعار براي جنگ جهاني چهارم مطرح ميكنند:
اول: انهدام و نابودي اسلام سياسي. اسلام سياسي يعني همه اين ماهيت اعم از سلفيگري آن، اخباريگري آن و طالبانيزم آن تا حزبالله در تشيع.
دوم: تغيير صورتبندي رژيمها و حكومتهاي اسلامي.
سوم: از بين بردن پتانسيلي به نام نيروي جوان كه ايجاد جنبشهاي چريكي ميكند.
آقاي "ساموئل هانتينگتون" واضع پارادايم جنگ تمدنها، در سال گذشته در يك مصاحبه گفت: اگر اين جنگ تا سال 2020 طول بكشد، پتانسيل جهان اسلام در داشتن نيروي مضاعف و نيروي انسان بسيار بسيار سنگين براي اين كه جنبشهاي چريكي در درونش راه بيفتد، خنثي ميشود.
در يك چنين فضاسازياي ببينيد پس اولين مقوله در بازي استراتژيها بازي استراتژي جنگ جهاني چهارم است. سه جنگ جهاني اول بين سه ايدئولوژي بوده، حالا نماينده آنها قرار است با بيرون از تمدن غرب، بيرون از پارادايم تفكر انسانمحوري، با تفكر خدامحوري مواجهه صورت دهد و جنگ و ستيز را محقق كند.
پلان سوم در بازي استراتژيها؛ نظم نوين جهاني با دو گزاره
گزاره اول، نظم نوين؛ تغيير ماهيت سازمان ملل
درست در همان مقطع كه "فوكوياما" پايان تاريخ را مطرح كرد، "جورج بوش پدر" نيز نظم نوين جهاني را مطرح كرد. نظم تابعي از نظام است. نظمي كه در يك سالن ميبينيد متاثر از نظام صندليهاست. هر گاه قرار باشد نظم جديد به وجود آيد بايد نظام قبلي را به هم بزنيد. مثلا جهت سالن را از آن طرف كنيد، سن را آن طرف بگذاريد و آرايش صندليها را به هم بزنيد. براي تحقق نظام جديد جهاني بايد صورتبنديها به هم بخورد. دو سه كار بايد صورت بگيرد. اولا چيزي به نام سازمان ملل ديگر موضوعيت ندارد. لذا در 12 گذشته آمريكا كمترين توجه را به سازمان ملل داشته است. متغير سازمان ملل ماهيت است، يونايتد نيشن (united nations)، سازماني كه باشگاهي از ملتها است. اما امروز متاثر از گلوباليز شدن و شرايط (گلوباليزيشن Globalization) و جهاني شدن، ديگر مليت و مرزهاي ملي ـ نميگويم موضوعيت ندارد ـ روز به روز دارد رقيقتر ميشود. سياست داخلي و سياست خارجي (وزارت كشور و وزارت امور خارجه)، اقتصاد داخلي و اقتصاد خارجي، فرهنگ داخلي و فرهنگ خارجي، مرزهايشان دارد مخدوش ميشود و حتي امنيت داخلي و امنيت خارجي. امروز "سياست بدون مرز"، «فرهنگ بدون مرز"، "اقتصاد بدون مرز" و "امنيت بدون مرز" دارد موضوعيت پيدا ميكند.
پس متغيرهاي سازمان ملل آينده چيست؟ ديگر سازمان ملل نخواهد بود.
آيا سازمان تمدنها خواهد بود (united civilization)؟ آيا تمدنها آن جا هر كدام يك كرسي خواهند داشت؟
پلان چهارم استراتژيها؛ جنگ تمدنها
اگر اين گونه باشد كه اصلا در مورد ما بيعدالتي شده است. تمدن كنفسيوسي چين هم قدرت اتمي دارد هم حق وتو. تمدن ارتدكسي روسيه هم قدرت اتمي دارد هم حق وتو. تمدن غرب با 550 الي 600 ميليون نفر جمعيت سه قدرت اتمي دارد، يعني انگليس و فرانسه و آمريكا. البته اسرائيل را هم جزو تمدن غرب ميدانند، پس چهار قدرت اتمي دارد، يعني آمريكا و انگليس و فرانسه و اسرائيل و سه واجد حق وتو يعني آمريكا و انگليس و فرانسه. در صورتي كه تمدن اسلامي با يك ميليارد و دويست و پنجاه ميليون مسلمان نه قدرت اتمي دارد در عرصه سياست نظامي، نه قدرت سياسي بينالمللي دارد كه واجد حق وتو باشد.
حالا جنگ تمدني آقاي "ساموئل هانتينگتون" درست در سال گفتوگوي تمدنها يعني سال 2001 ميلادي، آغاز شد. ما پرچمدار گفتوگو، صلح، ائتلاف براي صلح و اين گزارهها بوديم، اما دشمن جنگ را شروع كرده است. يك دكترين هيتلر دارد كه ميگويد براي تحقق صلح رضايت طرفين شرط است، دو نفر كه ميخواهند اين جا دعوا كنند اگر خواستند صلح كنند رضايت هر دو شرط است، اما براي تحقق جنگ رضايت يكي از طرفين كافي است. مثلا شما در پيادهرو داريد ميرويد، يكي از اين اراذل و اوباش جلوي شما را ميگيرد، شما نميخواهيد جنگ كنيد اما آن يك طرف دعوا تصميم گرفته است دعوا راه بيندازد. اصطلاح عوام اين است كه گير داده، بهانه ميجويد؛ آقا سلاح اتمي داري، حقوق بشر را رعايت نكردي، تروريزم را حمايت ميكني و... اگر سلاح اتمي بد است، تو چرا داري؟ اگر بد نيست، پس ديگران چرا نبايد داشته باشند؟
در نظم نوين جهاني سازمان ملل آن ديگر سازمان ملل نخواهد بود، يا سازمان تمدنها است، يا سازمان NGO (ان جي او)هاي متحد است، يا سازمان كنسرسيومهاي اقتصادي متحد است، يا سازمان مذاهب متحد است، يا سازمان قوميتهاي متحد و... ببينيد چقدر متغير زياد است. پس همانطوري كه جامعه ملل قبل از جنگ جهاني دوم با وقوع جنگ جهاني دوم كاملا از بين رفت با شروع جنگ جهاني چهارم، سازمان ملل متحد دوران جنگ سرد هم كاملا از بين رفت. آمريكا آن را زير پا گذاشت، حذفش كرد و عبور كرد. پس اولين گزاره براي نظام نوين جهاني تغيير ماهيت سازمان ملل بود.
گزاره دوم نظم نوين جهاني؛ تغيير صورتبندي مرزهاي ملي و حكومتهاي اسلامي
دومين متغير در اين جا چه بود؟ مساله اين كه بايد مرزها را عوض كرد، حكومتها را هم تغيير داد. انگلستان 80 درصد از مرزهاي دنيا را در 100 سال گذشته كشيد و رفت. حتي خيلي قبل مرزهاي ايالات متحده را انگلستان كشيده است. اصلا دانش ژئوپوليتيك مبناي اوليهاش را قبل از "مك ايندر" و ديگران، انگليسيها گذاشتند مبتني بر دكترين "تفرقه بينداز و حكومت كن". تمام مرزها را از بين قوميتها كشيدند. مثلا آمدند كردها را انداختند در سه چهارم كشور، از وسط بلوچها مرزي كشيدند كه بلوچها در دو كشور باشند. تمام نقاطي كه اينها مرز كشيدند استخوانهاي لاي زخمي به وجود آوردند كه اين ملتها هر روز سر آنها جنگ كنند. اصلا يكي از دلايل جنگ ما با عراق و بهانه صدام مساله شطالعرب آنها يا اروندرود ما بود. به گونهاي عمل كردند كه يك تفرقهاي به وجود بياورند بنيادين، آتش زير خاكستر و همواره از اين استفاده كنند. هنوز هم تمام اين متغيرهايي كه ايجاد كردند زنده است. 80 درصد مرزهاي جهان را در آسيا، آفريقا و آمريكا كشيدند و رفتند. حالا دوباره آمدهاند پشت سر آمريكا، از نو مرفولوژي يا ريختشناسي ساختار جغرافيايي سياسي جهان را به خصوص در منطقه خاورميانه از نو تعريف كنند.
نقشه جغرافيايي جديد براي خاورميانه
در "دويچه وله" آلمان. شبكه تلويزيون ماهوارهاي آلمان. تقريبا آذرماه يا آبانماه سال گذشته، نقشهاي را كه يكي از تحليلگرها داشت تحليل ميكرد، گفتند اگر جنگها صورت بگيرد، (جنگهايي را كه آمريكا ميگويد) بعد از افغانستان چند جنگ ديگر كه ميخواهند اين جا انجام دهند، صورتبندي منطقه چه خواهد بود؟ نقشهاي را كه اين تحليلگر از آمريكاييها گرفته بود چهار دقيقه تلويزيون (دويچه وله) نشان داد. ايران به 7 كشور، عربستان به 5 كشور، عراق به 3 كشور، افغانستان به 3 كشور، تركيه به 2 كشور، همه اينها بايد تجزيه بشوند.
پلان پنجم استراتژيها؛ اسرائيل، گاليور ششم خاورميانه
مباني استراتژيك آن ديدگاه آقاي "جيمز بلك ول" است، وي به عنوان يكي از استراتژيستهاي جريان محافظهكار راست افراطي در آمريكا، مساله داستان ليليپوت و گاليور را مطرح ميكند. احتمالا شما كارتون گاليور را ديدهايد. ادبيات اينچنيني در علوم استراتژيك نمادين است. همانطور كه "شاهنامه فردوسي" نمادين است. آنجا ما در "ايلياد و اديسه" ميگوييم "پاشنه آشيل"، اين جا در مباحث استراتژيك در "شاهنامه فردوسي" ميگوييم "چشم اسفنديار". اينها نمادهايي است كه در سياست، در طراحي سياسي از آن استفاده ميشود. انگليسيها كه در دريا راه افتادند و ميرفتند همه كشورها را ميگرفتند و جزاير را ميگرفتند، لازم بود براي توجيه كار خودشان داستان "رابينسون كروزوئه" را بنويسند. انساني كه تنها در جزيرهاي گير ميافتد و قرار است انسانهاي ديگر را نجات دهد! لازم بود شما كارتون مهاجران را ببينيد. كدام مهاجران؟ آن مهاجراني كه راه ميافتادند رفتند استراليا. آن كارتون مهاجران بود يا غاصبان؟ آن دكتر ارنستي كه شما در دوران نوجواني خود ميديديد، آنها كجا رفتند؟ استراليا و نيوزيلند و امروز هم فلسطين و همچنين عراق را غصب كردند؟ اصلا تفكر اينها در مدرنيته اين است كه قرار است حق هر كس را سر جاي خودش ادا كند. عدالت مدرن!
يكي از داستانهاي استراتژيكيشان در قرن 19 داستان گاليور بود. ليليپوت شهري است كه مردمش كوتوله هستند، كوچك هستند، كف دست گاليور جا ميشوند. گاليور يك انسان طبيعي است، جواني انگليسي است. نكته جالب اين كه يك انسان انگليسي سفيدپوست ديگر هم هست (يا غير انگليسي). آن كاپيتاني كه كلاه نيروي دريايي سرش است. چون استعمار قديم، استعمار از راه دريا بود. تمام دوراني كه شما اين كارتون را ديديد دعواي گاليور و آن كاپيتان سر يك نقشه گنج بود. آن نقشه گنج را فرض كنيد نفت زير پاي مردم ليليپوت است. مردم ليليپوت مردم كوتولهاي هستند كه فقط يك گاليوري ميخواهند كه در مقابل شهر كوچك ديگري كه جنگ دارند با اهالي ليليپوت، از اينها حمايت كند. نه كاري با آن گنج دارند نه هيچ مساله ديگري براي آنها مهم است. اين القاي رواني است.
نكته: آقاي "جيمز بلكول" ميگويد: خاورميانه امروز ليليپوت است. مگر در آن داستان يك گاليور بيشتر وجود داشت؟ اين جا شش گاليور دارد. عراق، سوريه، مصر، تركيه، ايران و اسرائيل. اين كه نميشود! پنج گاليور قبلي، هيچ طرحي براي آنها وجود ندارد جز اين كه كوچك شوند. اكسيري را توليد كنيم بدهيم اينها بنوشند كوتاه شوند، بشوند آدم كوچك و كف دست گاليور جا بگيرند. اگر نميشود اسرائيل را بزرگ كرد بايد اينها كوچك بشوند. خط قرمز و تيغ در اين جا، تيغ حد رشد اسرائيل است. "جيمز بلكول"، استراتژيست رسانهاي محافظهكاران آمريكا در سال 1991 گفته است. حرف ديروز و امروز هم نيست. گاليور ششم گاليور اول و آخر خاورميانه است. لذا بايد اينها كوچك بشوند. چطوري كوچك بشوند؟ باز از كاراكترهاي داستان گاليور استفاده ميكنيم. ميگويد: در داستان گاليور غير از گاليور، دو گونه ديگر عنصر در ليليپوت بود. آن دو گونه عنصر چه كساني بودند؟
تشابه كوتولههاي داستان گاليور با كشورهاي كوچك خاورميانه
گروه اول "نگرانها" بودند. كاراكتر نگران در داستان گاليور كسي بود كه ميگفت: "من ميدونم، كارمون تمومه". كشورهاي نگران را ميگويد، قطر، بحرين، امارات، تونس و... كشورهاي اينچنيني كوچك. نگاه كنيد فرماندهي مركزي (سنتكام) كجاست؟ در جايي به نام قطر، "ناوگان پنجم" در جايي به نام بحرين، عمده قوا (تسك فورس) در جايي به نام كويت. اصلا به اينها نميگويد آيا شما اين جا حكومت داريد؟ آيا از شما بايد اجازه گرفت؟ ميگويد بايد اين كشورهاي گاليور بزرگ را به اندازه آن كشورهاي نگران كرد كه هميشه نگران هستند و مدام به آنها ميگويد: كويت! مراقب باش، عراق ميخواهد تو را بگيرد. كويت! حواست باشد ايران به تو حمله ميكند. امارات! سر قضيه جزاير و... هميشه اينها را در نگراني نگه ميدارند.
كشورهاي رديف دوم كشورهاي حوزه "آرزومندها" هستند. اگر خاطرتان باشد كف دست گاليور از آن پنج تا شش نفري كه قرار ميگيرند غير از آن كاراكتر نگران، يك چهره ديگر وجود دارد. يك دختر جوان است و يك پسر جوان كه هميشه همراه دختر جوان است. اين پسر جوان خودش را يك شواليه فرض ميكند. خودش را در حد و قوارههاي گاليور ميبيند. توقع دارد به عنوان قهرمان و اسطوره اصلي ملت ليليپوت شناخته شود. اما اين يك آرزو است. چون سياست عرصه اقدامات واقعي است. بايد با واقعيتها عمل كرد. انبياء(ع) عليرغم هم قدرتهاي معنويشان با شرايط واقعي عمل ميكردند. ائمه(ع) هم همينطور بودند. اصلا سياست عرضه اقدامات رئال و واقعي است. بايد با واقعيتها جلو رفت لذا اين جوان كوتوله نخواهد توانست در آن حد و قواره وارد بشود.
به كدام كشورها ميگويد اينها كشورهاي "آرزومند" هستند و مثل آن جوان آرزو دارند در حد و قواره گاليور باشند؟ عربستان، يمن، ليبي و... ليبي درست است كه زمينش بزرگ است اما بيشتر از سه چهار ميليون جمعيت ندارد. آقاي "معمر قذافي" هميشه فكر ميكرده است كه در حد و قواره "جمال عبدالناصر" است و كشور ليبي در حد كشور مصر است. عربستان هميشه خودش را در حد و قواره ايران ميديده است. ولي او ميگويد: هم كشورهاي آرزومند و هم كشورهاي گاليور بايد كوچك شوند و قطعه قطعه شوند تا براي اسرائيل مخاطرهاي نباشند.
مؤلفههاي جديد در صورتبندي مرزها
مؤلفه و متغير قبلي مليت بود، حول مرزهاي ملي. امروز مؤلفهها تغيير كرده است، يعني تقسيمات ديگر تقسيمات قبلي نيست، اين دفعه متغيرها براي تقسيمات و مرزبنديها مفاهيم ديگر است. پس جنگ جهاني چهارم آقاي "اليوت كوهن" و آقاي "جيمز ولسي"، پايان تاريخ آقاي "فرانسيس فوكوياما"، نظم نوين جهاني "جرج بوش پدر" در يك چنين حوزهاي با فرضي كه آقاي "جيمز بلكول" معين ميكند، مساله جنگ تمدنهاي آقاي "ساموئل هانتينگتون" را دارد مشخص ميكند. سرعت تحولات اين قدر بالاست كه اين موزائيك كردن استراتژيها يك مقدار وقت ميگيرد اما آخرين گام:
پلان ششم استراتژيها؛ جنگ سايبرنتيك بر اساس تئوري سيستمها
آمدند گفتند كه در اين نظام نوين جهاني، يكپارچگي بايد به وجود بيايد. شايد فكر كنيم بين صدام و آمريكاييها در واگذار كردن قدرت هماهنگي بود، اما مساله خيلي عميقتر از اين حرفهاست. اين جنگ يك جنگ سايبرنتيكي بود. يعني اصلا آن نگاه به تلقيهاي سنتي قبلي ديگر بههيچوجه موضوعيت ندارد. اين جنگ مبتني بر "دكترين سايه" (شادو دكترين (shadow doctrine) صورت ميگيرد. فرض بگيريم كه آن صد نفر اصلي حكومت عراق هم مماشات كردند، امضا كردند كه بيايند بروند كنار. آن ارتش يك ميليون نفري چرا همه با هم اسلحه را كنار گذاشتند؟ يعني آيا از بالا تا پايين بخشنامه شده بود؟
در سال 1993 در پنتاگون به آقاي "آركوئلا" ماموريت دادند كه استراتژي نوع منازعات فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي آينده را ترسيم كند. اسمش را مبتني بر ديدگاه "پارسونز" در جامعهشناسي گذاشتند "منازعه سايبرنتيك".
آقاي "پارسونز" در جامعهشناسي فرض جوامع سايبرنتيك را مطرح ميكند، نگاهش به اين فرض فيزيكي است، در تئوري سيستمها كه در تئوري سيستمها هر سيستم به دو بخش توليدكننده اطلاعات و توليدكننده انرژي تقسيم شده و تفكيك و تشكيل شده است.
يك مثال ساده براي سيستم سايبرنتيك
مهمترين و كاملترين سيستم در تئوري سيستمها بدن انسان است. شما ببينيد، ما آب مينوشيم بدنمان انرژي توليد ميكند، اكسيژن استنشاق ميكنيم بدنمان انرژي توليد ميكند. منظور همكاري براي توليد انرژي است. غذا ميخوريم بدنمان انرژي توليد ميكند. اما اين بخشهايي كه انرژي توليد ميكنند آيا فكر هم توليد ميكنند؟ اطلاعات هم توليد ميكنند؟ بههيچوجه. اما مغز ما كه توليد اطلاعات ميكند، فكر ميكنيد آيا توليد انرژي ميكند؟ اصلا مبتني بر اصل تلقي سايبرنتيكي، در تئوري سيستمها بخش توليدكننده اطلاعات بر بخش توليدكننده انرژي اعمال كنترل و نظارت ميكند، چگونه؟
من دستم را ميگذارم روي بخاري ميسوزد، سيستم عصبي دستور ميدهد به مغز من كه دستت دارد ميسوزد.
مغز من اگر اراده كرد تصميم ميگيرد كه اين را بكشد. لذا دستور ميدهد دستت را بكش. اين فعل و انفعال را و اين نظارت و كنترل را چه كسي صورت ميدهد؟ مغز انسانهاي قطع نخاع را ببينيد؛ اين فعل و انفعال در مورد آنها صورت نميگيرد.
آمريكا؛ اينترنت، مغز متفكر سيستم جهاني
بعد از اين كه آقاي "آركوئلا" اين را معين كرد، در دهه 60 تا 70 ميلادي اينترنت را پنتاگون طراحي كرده بود. به سرعت اين را مجاني در دنيا بسط دادند. سختافزارش اينترنت و نرمافزارش قوانين بينالمللي wto. تجارت جهاني، آن چيزي است كه همه بايد يك دست تبعيت كنند. در غير اين صورت در جامعه جهاني تجارتي با آنها صورت نميگيرد. كنوانسيون رفع تبعيض از حقوق زنان، آن كه ما "آمريكاييها" ميگوييم، آن قرائتي كه ما از زنان ميشناسيم. آن قرائتي كه ما از اقتصاد ميشناسيم، حقوق بشر، آن قرائتي كه ما در اومانيسم از حقوق بشر ميشناسيم، در جامعه متكثر و پلورال جهاني اين انحصارطلبي و تماميتخواهي ليبرالها واقعا نوبر است!
اين نرمافزار از طريق چه چيز بايد منعكس و منتشر شود؟ از طريق نظام شبكه اينترنتي. شما نقشه جغرافيايي جهان را بگذاريد جلويتان، نقشه اينترنت را در جهان با اين نقشه هماهنگ و منطبق كنيد. مغز جهان، مغز انسان، آن مغزي كه فكر توليد ميكرد و بقيه قرار بود انرژي توليد كنند. صد و نود و پنج كشور به كشور صد و نود و ششم (آمريكا) بايد حق حساب پس بدهند.
شما اگر از سالن يك دانشگاه e mail بفرستيد براي دوستتان كه در كتابخانه همان دانشگاه است، اينe mail شما ميرود در آتلانتاي جورجيا و مجددا برميگردد ميآيد در كتابخانه دانشگاه شما. اين چه حرفي دارد؟ چه ربطي دارد اين مساله رفت و برگشت؟ هيچ، وقتي بخواهد حال چين را بگيرد، حال ژاپن را بگيرد، با ايران برخورد كند، ميگذارد اينها به اينترنت وابسته شوند، بعدا قطع نخاع صورت ميگيرد. چه اتفاقي ميافتد؟
روز به روز حوزه علمي، مجامع پژوهشي و ساير نظامها، نظام اقتصادي، تجارت، بازارهاي بورس، نظام مالي، نظام آموزشي، نظام سياسي، نظام امنيتي، نظام بهداشتي، روز به روز از طريق "وب سايتها" و "وب لاگها" و... بيشتر به اينترنت متكي ميشوند. حالا تصور كنيد ميخواهد چين را در اين نظام يكپارچه كه گفتيم، در اين تلقي جنگ سايبرنتيك محروم كند. ديدهايد كه بعضيها يك دستشان فلج است و دستور نميگيرد از مغز و عمل نميكند، يك گوشت زائد است، فرض كنيد اين چين است و قطع نخاع صورت ميگيرد و اين ارتباط ديگر به وجود نميآيد. جنگ جهاني چهارم جنگ سايبرنتيكي است. درست است كه صدام مماشات كرده اما ابعاد اين جنگ سايبرنتيكي بسيار گستردهتر از اين قضيه است. يعني تمام سلسله نظام عصبي عراق را از كار انداخته بود. در حوزه سياسي، اقتصادي، نظامي و فرهنگي. اصلا ربطي هم نداشت به اين كه رأس كشور عراق مماشات كرده بود يا هماهنگي كرده بود. تمام اين شبكه فلج شده بود.
نقطه ضعف سيستم آمريكا
نقطه ضعفهاي اين سيستم و نوع مواجهه با آنها شناخته شده است، چون تلقي سايبرنتيكي همان طور كه بيان شد ضعفهايي دارد. ميشود حتي به خود آن مخچه هم حمله كرد. حداقل اين كه بالاخره ما دو ميليون ايراني در آمريكا داريم و از اين دو ميليون نفر ايراني در آمريكا هفت هزار نفرشان درجه پي اچ دي دارند. هفت هزار نفر پزشك، حقوقدان، استاد دانشگاه، متخصص در مسايل ناسا و... يعني هفت هزار سلول در درون آن مغز. اين براي آمريكا خطرناك است. بيش از 650 ميليارد دلار ثروت ايرانيهاي داخل آمريكاست.
ما كه قبول نداريم 11 سپتامبر را القاعده به وجود آورده است، اما با فرض اين هم كه بپذيريم القاعده اين كار را كرده و كار خود آمريكاييها نبوده، اگر چند تا جوان اينچنيني در كشوري كه روح سلحشوري ندارد ميتوانند آن صدمه را مثل "اسب تروا" به آمريكا بزنند، آمريكا خيلي مشكل خواهد داشت. اين نكته را همواره در تئوري سيستمها بدانيد، هر قدر سيستم پيچيدهتر، سنگينتر و حجيمتر باشد، آسيبپذيري آن بالاتر است.
جنگ سايبرنتيكي، آقاي "توماس آركوئلا" اين جنگ را طراحي كرد. براي اولين بار شما اين جنگ را ديديد.
تاثير سيستم بر خاورميانه و ايران
همانطور كه كسي كه در جنگ جهاني دوم بود در طول 45 سال از 25 سالگي تا سن 65 سالگياش و تا آخر جنگ سرد متاثر از جنگ جهاني دوم بود، به هر جهت اين تحولاتي كه به سرعت دارد در منطقه ما به وجود ميآيد روي جوانهاي ما و آينده آنها تاثير دارد. موزائيك استراتژيها را ببينيد: جنگ جهاني چهارم، جنگ تمدنها، پايان تاريخ، نظام نوين جهاني، جنگ سايبرنتيكي و گاليور ششم آقاي "جيمز بلكول". در يك چنين حوزه علمي، در يك چنين گسترهاي اولا همه اين حوزه در جنگ تمدنها نگاهشان به تمدن اسلامي كه نمايندهاش را ايران ميدانند است، اين ارشديت در حوزه تمدن اسلامي را آقاي "هانتينگتن" به ايران ميدهد. در گاليورها هم آقاي "جيمز بلكول" ميگويد آن گاليور بزرگ ايران است.
در حوزه تلقي آقاي "فوكوياما" در بحث پايان ايدئولوژيها هم ايدئولوژي مخرب و مخل خودشان را ايدئولوژي حزبالله ميداند. ببينيد همه اينها برميگردد به ما. بهانه ندهيم و اين حرفها هم نيست. دير يا زود، خوب يا بد، بالاخره اينها ميخواهند به ما حمله كنند. بحثشان هم اين نيست كه مماشات كنيد، كوتاه بياييد. آقا ما از حزبالله و جهاد اسلامي و حماس حمايت نميكنيم.
كدام حمايت؟ آن يك تفكر است، در اين پلان سيستمي سايبرنتيك، دنيا قرار بود از مغز مدرنيته خط بگيرد، از ليبراليسم. حالا يك سر ديگر هم به وجود آمده و يك فكري توليد ميكند. بخشي از اين بدن از آن دستور ميگيرد. مگر ايدئولوژيهاي مدرن همه در لبنان و فلسطين حساب پس ندادند؟ پس چرا ملت فلسطين و لبنان آزاد نشدند، اما حالا كه از تفكر امام حسين(ع) دارند خط ميگيرند حزبالله توانست اسرائيل را بيندازد بيرون. فلسطينيها هم توانستند عميقا در يك پروسه زماني مشخص در 2/5 سال گذشته پوتين را از پاي اسرائيليها نگذارند بيرون بيايد. به هر كوچك و بزرگ كه در خيابانهاي فلسطين دارد راه ميرود به عنوان يك بمب متحرك نگاه ميكنند. اين را كه ديگر نميشود با قواعد مدرنيته زمينگيرش كرد و با نظام سختافزاري و جنگ سختافزاري. جنگ سخت، جنگ نيمه سخت سياسي، اقتصادي و جنگ نرم.
راهكار متفاوت مقابله با ايران؛ جنگ نرمافزاري
"گري جفرسون" چندي پيش در مقابل كنگره آمريكا گزارش داد كه اگر قرار باشد به ايران حمله كنيم يك راه بيشتر نداريم. نفرت از آمريكا در درون ايرانيها هنوز بالاست. اين نفرت را تا شما سياستمدارها و فرهنگيها زايل نكنيد، حمله ما نظاميها به ايران عملي نيست. باز هم تكرار ميكنيم؛ بايد با جنگ نرم و نرمافزاري نفرت را در درون ايرانيها عليه ما كم كنيد. الحمدلله با اين جنگي كه آمريكاييها راه انداختند نفرت را عليه خودشان در دنيا عميقا بالا بردند.
«ضربه اول»، استراتژي مورد نياز ايران
بنده به عنوان منتقد سياست خارجي جمهوري اسلامي اين حرف را مطرح ميكنم كه ما ضربه دوم را از استراتژي امنيت مليمان بايد بزداييم. در استراتژيهاي امنيت ملي يا "ضربه اول" first strike يا "ضربه دوم" second strike پذيرفته ميشود. الان استراتژي امنيت ملي ما در اقتصاد، سياست، فرهنگ و نظاميگري ضربه دوم است. به اين معنا كه ما همواره منتظر ميمانيم كسي كاري انجام بدهد و ما پاسخ او را بدهيم. ولي امروز زماني نيست كه ما در ضربه دوم بمانيم. بايد برويم سراغ ضربه اول، يعني first strike را در استراتژي امنيت ملي بپذيريم. به اين معنا كه اگر قرار است در چند ماه آينده، در چند سال آينده مسالهاي براي ما در سياست به وجود بيايد پيشدستي كنيم، در اقتصاد به وجود بيايد پيشدستي كنيم، در مسايل نظامي به وجود بيايد پيشدستي كنيم. البته اين به آن معنا نيست كه جنگ صورت ميگيرد، بلكه شما در ضربه اول خط قرمزهايتان را معلوم ميكنيد.
جنگ افغانستان و فتح آسياي ميانه (قلب آسيا)
در ژئوپولتيك به منطقه آسياي ميانه ميگويند "هارتلند"، يعني قلب سرزمين حياتي جهان. آمريكا به بهانه 11 سپتامبر آمد آن جا را گرفت. براي اين كه بدانيد چقدر اهميت دارد مساله هارتلند، فردريك كبير، ناپلئون بناپارت و هيتلر در نزديك به 200 سال سه بار از اروپا حمله كردند كه بيايند برسند به آن جا. اولا فردريك كبير كه نتوانست برسد. ناپلئون پشت دروازههاي مسكو گير كرد. هيتلر از جبهه شمالي پشت دروازههاي مسكو و از جبهه جنوبي تا همين چچن امروز بيشتر نيامد، نتوانست به خزر برسد. از 52 ميليون كشته جنگ جهاني دوم 21 ميليون نفر كشته شورويها بود. ببينيد چقدر ارزان با 3500 نفر كشته در برجهاي ورلد تريدسنتر (مركز تجارت جهاني) بهانه كرد آمد در افغانستان، اولين كاري كه كرد با كشورهاي آسياي ميانه قراردادهاي سنگين 20 ساله بست. اقتصاد آنها را آمريكايي ميكند، ساختار نظامي آنها را دارد آمريكايي ميكند و فرهنگ آنها را همچنين. اصلا روسيه را از آن جا بيرون كرد. "هارتلند" يعني قلب سرزمين حياتي جهان. كره زمين يك چهارم آن آب است و سه چهارم آن خشكي. از اين سه چهارم خشكي بزرگترين قطعه خشكي كره زمين، آسيا است. آسيا قلبي دارد كه در ژئوپوليتيك ميگويند هر كس به اين قلب حكومت كند بر جهان حكومت ميكند. آمريكا مفت آمد اينجا را گرفت.
مزيتهاي استراتژي ضربه اول
ضربه اول هزينه هر كشوري را كه به صورت غير قانوني و بدون اين كه نظر سازمان ملل را بربتابد حمله ميكند به كشوري ديگر، بالا ميبرد، اين هزينهاش بايد بالا برود. خيلي ساده، قواعدش را ببينيد؛ اسپانيا 4 ميليارد دلار گرفت پشت سر آمريكا بود، لهستان يك ميليارد دلار گرفت پشت سر آمريكا بود، انگلستان هم كه بود، استراليا هم به همين نسبت. شما اگر سياست خارجي ضربه اول را بپذيريد اولين كاري كه ميكنيد ميگوييد: ژاپن! چه كسي گفته است تو پشت سر آمريكا بايستي؟ سفيرت را فراخوان ميكني، سفيرش را ميفرستي برود. بايد بداند كه هزينهاش بالا ميرود. مراودات اقتصاديات را مثلا به جاي ژاپن بايد معطوف كني به كره، به تايوان، سنگاپور يا مالزي. تا اين بداند كه ضرر ميكند. استراليا! تو با آمريكا همكاري كردي؟ باشد، من سطح روابطم را تعديل ميكنم و با تو برخورد ميكنم.
خدمات انساندوستانه!!
اسپانيا 4 ميليارد دلار گرفته، حالا 20 ميليون دلار از آن 4 ميليارد دلار را در راه خدمات انساندوستانه آمده اين جا خرج كند، وزير امور خارجه آنها راه افتاده آمده اين جا و رفته تركيه. آقاي تركيه! ببينيد ما چقدر بشردوستيم! دو ميليون دلار آوردهايم بدهيم به شما برويد كمپ بزنيد. چه كسي را داريد رنگ ميكنيد؟ چهار ميليارد دلار گرفته. 20 ميليون دلارش را هم اين طور هزينه ميكند.
هشدار! غفلت ممنوع!
فردا در جنگ با سوريه همين اسپانيا و لهستان و ژاپن و استراليا پشت سر آنها هم هستند. چند كشور ديگر هم شير ميشوند، آنها هم هر يك دو يا سه ميليارد دلار ميگيرند به او كمك ميكنند. نوبت به ما كه برسد همه اينها باز هستند. يك حكيم فرزانه اين جمله معروف را گفت: "هيچكس در طول تاريخ و هيچ ملتي در طول تاريخ به غفلت ستايش نشد! "[آيا كسي ميگويد] به به، شاهنشاه آريا مهر! هفت هشت سال قبل از انقلاب جزيره بحرين را بخشيد، الان شده كشور بحرين آفرين! آيا كسي چنين چيزي هم ميگويد؟
لذا پذيرش ضربه اول اگر محقق نشود قطع به يقين اين جنگ به سراغ ما خواهد آمد.
يك جوان خوش ذوق كرجي زمان جنگ تحميلي پشت صندلي قطار نوشته بود (مبتني بر فرضيه انيشتين): "اين ما نيستيم كه به جبهه ميرويم، اين جبهه است كه به سوي ما ميآيد." او خوشذوقي كرده بود كه نظريه انيشتين را اين طور نوشته بود. يعني اگر ما به عنوان سرباز بلند نشويم و به جبهه نرويم، جبهه يك روز ميآيد پشت دروازههاي كرج و قم و تهران. اگر نپذيريم ضربه اول را در سياست و فرهنگ و اقتصاد، مطمئن باشيم كه دشمن ميآيد و دنبال بهانه ميگردد و با ما مواجهه صورت ميدهد.
ش.د820427ف