صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

حماسه و جهاد >>  دفاع مقدس >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۰۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۵  ، 
شناسه خبر : ۲۸۸۶۷۵
جنگ بود و خشونتش، جنگ بود و جراحتش، جنگ بود و شهادتش... جنگ بود و تمام غیرت رزمنده‌ها جنگ بود و همه آنچه باید برای مبارزه و دفاع داشت...
پایگاه بصیرت / سعید نوروزی پور
جنگ بود و خشونتش، جنگ بود و جراحتش، جنگ بود و شهادتش...

جنگ بود و تمام غیرت رزمنده‌ها

جنگ بود و همه آنچه باید برای مبارزه و دفاع داشت...

اما در کنار تمام اینها، خیلی چیز‌های دیگر هم بود... یکی از آنها روحیه بچه‌ها بود که هیچ جا کم نمی‌آوردند و برای آنچه باید تلاش می‌کردند... یکی از آن شرایط آغاز سال نو بود که بچه‌ها در سخت‌ترین و شدید‌ترین زمان آن را برپا می‌کردند، اما با همان رنگ و روی منطقه، سفره هفت سین شان هم بنا به نوع رسته‌شان فرق داشت.

هفت سین واحد تخریب: سرنیزه، سیم‌خاردار، (مین) سوسکی، (مین) سبدی، سیم تله انفجاری و...

در سایر واحد‌ها هم: سمبه، سیمینوف، سرب، ساچمه و...

در برخی دیگر: سکه، سماق، سیب از نوع کمپوتش و...

اگر هم سال تحویل بعد از عملیات بود، عکس شهدای عملیات مزین‌کننده سفره هفت‌سین بود و ذکر دعا و توسل و قرائت وصایای شهدا و...

عیدی‌شان هم گاهی سکه‌های متبرک شده به دست امام‌خمینی(ره) بود و گاهی اسکناس‌های 100ریالی...

دید و بازدید بین بچه‌های همسنگری‌ و همسایه‌های خاکریزی هم بود. خلاصه اینکه مراسم نوروز تا حد ممکن در جبهه‌ها بر گزار می‌شد. بهاران در دفاع مقدس، در آن هشت سال چه باعظمت برگزار شد و رزمندگان که به جای حضور در خانه، در میان خاکریز‌ها و سنگرها سالشان را نو کردند و با تمام وجود پای آرمان‌هایشان ایستادند. و چه زیباست عشق خانواده شهدا به عزیزانشان در مزار شهدا، در کنار قبور شهدا و سفره هفت‌سینی که با هر سینش ارادتشان را به آرمان‌های امام خمینی(ره) و دلاوری‌های دلبندانش به تصویر می‌کشند.

و روزی که همت خانواده‌های شهدا، می‌شود سنت همیشگی مان وآغاز سال نو در کنار مزار شهدا برای همه دلدادگان مسیر عشق تکرار تا یاد مردان بی‌ادعای حماسه‌ها و ایستادگی‌ها مرور شود.

کنار می‌ایستم. مادرشهید آرام زمزمه‌ای می‌خواند و با دست‌های چروکیده‌اش روی مزاری را می‌شوید. گلاب می‌ریزد و با گوشه چادر اشک‌هایش را از روی گونه‌هایش پاک می‌کند. تمام حواسم را با خود می‌برد به طرف سنگ مزار. نوشته‌های سنگ مزار را که می‌خوانم قلبم لحظه‌ای درنگ می‌کند. مگر می‌شود مادر شهیدی این چنین محکم برای فرزند شهید 17 ساله‌اش بخواند یا مقلب القلوب را...

آرام‌تر که می‌شود، بغض‌هایش را که فرو می‌برد، می‌روم جلوتر آرام می‌نشینم و با تبریک عیدم، جای خالی فرزندش را یاد می‌آورد و می‌گوید: روز رفتنش گفت: «مادر این بار با تمام وجودت برایم دعا کن، من دیگر برنمی‌گردم.

خوابش را هم دیده بودم... پدرش سال‌ها بعد از شهادت امیر علی‌ام رفت و من ماندم و یادشان.

چند روز مانده به عید سبزه می‌گذارم با تمام وجود منتظر روز عید می‌شوم.

چند روز قبل‌تر هم شیرینی می‌خرم و می‌آیم اینجا... این کار هر ساله‌ام است.

این لحظه تحویل سال مادر یک شهید است. اما اینجا معراج شهدای اهواز است جایی که 30 شهید گمنام آرمیده اند شهدایی که معلوم نیست روزی که میخواستند به خط مقدم اعزام شوند با مادر خود چگونه خدا حافظی کردند و رفتند و امروز بعد از سالها آمدند اما خبری از مادری نیست که بخواد لحظه سال در کنار او باشند.

لحظه تحویل سال در معراج شهدا درست است که خبری از خانواده های شهدا نیست اما مردم می آیند تا بگویند شهدا تنها نیستید همه ما خانواده شما هستیم لحظه سال تحویل در معراج شهدا واقعا دیدنی است. در معراج شهدا مردم می‌آیند تا سال خود را با کسانی شروع کنند که روزی پا بر روی نفس خود گذاشتند و با از خود گذشتگی رفتند تا از خاک میهن دفاع کنند.

لحظه سال تحویل در اینجا غو غایی به پاست هرکس خواسته ای دارد و با شهیدی درد دل می کند و از آنها می خواهند شفاعت آنها میخواهند.

لحطه سال تحویل بعضی ها از پنجره های لوزی شکل کفن شهدای گمنام را نگاه می کنند و با آنها عهد می بندند بعضی ها از آنها به شهدا می گویند کمک‌مان کنید تا بتوانیم راه شما را ادامه دهیم و به وصیت شما عمل کنیم.

در اینجا وقتی کفن شهدا را نگاه میکنی به این فکر میکنی که زمانی که این شهدا به جبهه رفتند گوشت و پوست بودند و حال چگونه‌اند وقتی به سن و سالشان فکر میکنی بیشتر تنت می‌لرزد و حس مسئولیتت انگار سنگین‌تر می‌شود.

نام:
ایمیل:
نظر: