صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

حماسه و جهاد >>  دفاع مقدس >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۰۴ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۶  ، 
شناسه خبر : ۲۸۸۶۸۴
روایتی خواندنی از مادر شهید محمدنوری؛
مادرشهید که چشمانش خیس است، از روزی که پسرش به جزیره مجنون رفت با بغض حرف می زند. «از آن روز تا حالا هیچ خبری از او ندارم و فقط هرچندوقت یکبار به گلزار شهدا می آیم و با مزار خالی‌اش حرف می‌زنم».
پایگاه بصیرت / سعید نوروزی پور

مادر شهید محمد نوری، کنار قبر خالی فرزندش نشسته است. روی سنگ مزار او چنان دست می کشد که گویی نوزادی را نوازش می کند. آرام اشک می ریزد و بغض فروخورده ی چندین ساله ی خود را برای لحظاتی می گشاید. از پسر شهیدش می گوید که هنوز نشانی از او یافت نشده است.

مادر شهید نوری فرزندش را به یاد می آورد که «قبل از سربازی تصمیمش برای جبهه رفتن قطعی شد. اوایل پدرش مخالفت کرد اما بالاخره پدر را هم راضی کرد و توانست با پسرعمویش به جبهه برود».

مادرشهید که چشمانش خیس است، از روزی که پسرش به جزیره مجنون رفت با بغض حرف می زند. «از آن روز تا حالا هیچ خبری از او ندارم و فقط هرچندوقت یکبار به گلزار شهدا می آیم و با مزار خالی‌اش حرف می‌زنم».

دل مادر شهید بدجور تنگ شده. دلتنگ پسری که سی سال است منتظر آمدن خبری از اوست. پسری که «به اقامه نماز خیلی اهمیت می داد و هیچ بی احترامی کوچکی هم به پدرش نکرد.» احترام مادر را هم نگه می داشته است. آنقدر که چندبار تاکید می کند. شاید این مادر بی احترامی گاه به گاه من و شما را به پدر و مادرمان دیده و حالا می خواهد بگوید شهیدان اینطور نبودند.

«در جبهه پسرم را با نام پدرش صدا می زدند. بعد از اینکه محمد به جنگ رفت...» مکث می کند. انگار خبر هولناکی می خواهد به ما بدهد. «... 2 ماه بعد جنگ تمام شد.» نمی دانم چه چیز در دل این مادر می گذرد. چین و چروک صورتش، خبر از صبری طاقت فرسا می دهند که در این همه سال تحمل کرده است.

از آزمایش DNAمی گوید برای یافتن پسرش. می گوید قرار بود «وقتی شهدا را آوردند، تطبیق دهند ولی تا امروز هیچ خبری نشده.» خبری نشده را جوری می گوید که انتظار را می شود در صدایش فهمید. این مادر هنوز منتظر خبر است.

مردم و مسئولان را اینطور نصیحت می کند که باهم «صادقانه» رفتار کنند. اما یک لحظه بعد حرفش را اینطور ادامه می دهد که «به خصوص مسئولین باید با مردم رو راست باشند.» انگار شعار سال 1394 را به درستی درک کرده است.

مادرشهید، هیچ ابراز پشیمانی و ندامتی از رفتن پسرش نمی کند. آن لحظه ای که از کژی ها و ناراستی های زمانه کنونی می گوید و اینکه «خوشحالم که پسرم دیگر نیست»! یاد صحبت های آقا درباره مادران شهید افتادم؛ آنجایی که فرمودند: «پشت این مجاهدت، مجاهدت این خانم است. این روحیه خیلی باارزش است. یک‌وقت یک‌نفر انقدر بی‌تابی می‌کند که مانع بقیه می‌شود که کار او را دنبال کنند. اما رضایت مادر و پدر و بعد هم صبر او این فضا را ایجاد می‌کند. هرجا می‌روم، غالباً مادرها روحیه‌شان بهتر از پدرهاست. ما مردها نمی‌توانیم احساسات مادران را درک کنیم. مردها هم فرزندشان را دوست دارند اما مادر فرق می‌کند».






نام:
ایمیل:
نظر: