صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

بین الملل >>  آمریکاواروپا >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۱  ، 
شناسه خبر : ۲۹۹۲۶۷
آنچه فوکویاما در واشنگتن هفته گذشته نوشت، در حقیقت نوعی استفراغ فکری در باب فلسفه سیاسی غرب بود. این حالت، حکایت از فروپاشی یک نظریه در باب فلسفه سیاسی غرب دارد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم متن یادداشت محمد کاظم انبارلویی با عنوان " فروپاشی یک نظریه سیاسی" به شرح ذیل می باشد:

فرانسیس فوکویاما فیلسوف 65 ساله آمریکایی و واضع تئوری «پایان تاریخ»، این روزها در چه حال و هوایی است؟ او 28 سال پیش کشف جالبی کرد که بر مبنای آن؛ نظام تک قطبی در جهان پس از فروپاشی شوروی و نیز فکر جهانی‌سازی پا گرفت. او نام این کشف را «پایان تاریخ و آخرین انسان» نهاد و کتابی به همین مضمون نوشت.

او می گوید : «نظام دموکراسی لیبرال بویژه بعد از فروپاشی شوروی به صورت یک جریان مسلط درآمده است و همه دولت ها و ملت ها و کشورها باید در برابر آن سر تسلیم فرود آورند.»

او می گفت؛ از آخرین تلاش‌ها و مبارزات بر سر ایدئولوژی‌ها در باب «حکومت خوب» مقوله‌ای به نام دموکراسی لیبرال سربرآورده که بدیلی در جهان برای آن وجود ندارد.

این ایدئولوژی‌ بعدها باعث شد آمریکا در جایگاه کدخدای جهان ظاهر شود ، اروپا به سمت همگرایی برود و غرب به صورت یکپارچه در برابر جهان سوم صف‌آرایی کند.

امروز این نظریه با انقلابات رنگی در حوزه نفوذ آمریکا، پرهیز و جدایی همگرایی روسیه با غرب، خروج انگلیس از اتحادیه اروپا و بالاخره روی کارآمدن ترامپ در آمریکا که خشم و عصبانیت نخبگان هر دو حزب جمهوری‌خواه و دموکرات را برانگیخته، رنگ باخته است.

اینکه نظریه «پایان تاریخ و آخرین انسان» یک خالی‌بندی در باب فلسفه سیاسی بود، تردیدی نیست که همان وقت فیلسوفانی در نقد آن همت گماشتند، اما اینکه خود این فیلسوف بر نظریه خودباقی مانده باشد محل تردید است.

فوکویاما اخیرا در واشنگتن پست مطلبی نوشته که خواندنی است. او می گوید ؛

- روند جهانی شدن به یک روندوحشتناک تبدیل شده است.

- جهانی شدن سبب تنش‌های داخلی دموکراسی های لیبرال شده است.

- جهانی شدن به همراه نگرانی‌هایی در ارتباط با مهاجرت و چند فرهنگی شدن سبب ایجاد پوپولیسم فریبکارانه شده است.

- اتحادیه اروپا در حال فروپاشی است، ایجاد منطقه یورو یک فاجعه بود.

- هیچ‌گونه سرمایه‌گذاری در ایجاد یک احساس مشترک درباره هویت اروپا انجام نشده است.

- زمانی که دموکراسی مشروعیت خود را تضعیف می کند در معرض مشکلات جدی قرار می گیرد. دموکراسی‌ها با تنش داخلی مواجهند.

- و بالاخره ؛ ترامپ شخصیت یک رئیس جمهور را ندارد.

راستی چرا موتور تولید نظریه «حکومت خوب» از سوی فیلسوفان سیاسی غرب از کار افتاده و تلاش‌های آنها برای بازتولید آن به بن‌بست رسیده است؟

به این سوال با این عبارت می شود پاسخ داد؛ چون آنها همه همت خود را روی پاسخگویی به این سوال گذاشته‌اند که؛ «چگونه باید حکومت کرد؟» یا «چگونه می شود حکومت کرد؟» آنها حاضر نیستند به این سوال کلیدی در فلسفه سیاسی پاسخ دهند که؛ «چه کسی باید حکومت کند؟» یا؛ «چه کسی حق و صلاحیت حکومت کردن دارد؟» امروز بزرگترین دموکراسی لیبرال در جهان به پدیده‌ای چون «ترامپ» رسیده است.

او مجسمه بلاهت و حماقت بوده و کارهایش غیر قابل پیش‌بینی است و با هیچ عقلانیت سیاسی منطبق نیست. حرف‌های او در شأن یک ملت که تمدن غربی را نمایندگی می کند، نیست. به قول جان‌کری او حرف‌هایی می زند که آمریکایی ها را در مجامع جهانی شرمنده می کند!

امروز سرمایه‌داری غرب در چاه ویل «حرص» و «طمع» سقوط کرده است و با هیچ فرمول سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی نمی توانند خود را از قعر چاه بحرانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی به سطح زمین بکشانند. امروز سرمایه‌داری در غرب دچار شکاف وحشتناک فاصله طبقاتی شده است. یک درصد آمریکایی ها بیش از 90 درصد ثروت این کشور را در دست دارند و هیچ مکانیزم علمی برای توزیع عادلانه ثروت در اختیار هیئت حاکمه ‌آمریکا نیست.

امروز گرایش به ناسیونالیسم و تجزیه‌طلبی در ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا به طور ملموس خود را در رجوع به آرای عمومی در انتخابات‌ها نشان می دهد. در انتخاب ترامپ این گرایش تعیین کننده بود.

امروز با یک نظرسنجی مشخص شده است 62 درصد مردم کالیفرنیا که نهمین اقتصاد جهان را دارند می‌خواهند مستقل از آمریکا باشند. امروز چالش‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای فرا روی آمریکایی‌هاست. آنها می خواهند بار خود را سبک کنند و نمی خواهند بر پیمان‌هایی چون ترانس پاسیفیک و نفتا و ... باقی باشند.

امروز پیروزی اسلام گرایان در جهان و افزایش فزاینده جمعیت مسلمانان در اروپا و آمریکا و موج اسلام‌خواهی، آخرین چوب حراج را به نظام تک قطبی و جهانی‌‌سازی زده است.

هانتینگتون پرچم نبرد تمدن‌ها را بلند کرده است و می گوید؛ «مشکل ریشه‌ای غرب با بنیادگرایی اسلامی نیست، بلکه با خود اسلام است.» سرّ خصومت بی‌پایان غرب با اسلام همین نظریات پوسیده فیلسوفان سیاسی غرب است.

امروز شکست آمریکا در عراق، افغانستان، سوریه، لبنان و یمن و شکست طرح خاورمیانه بزرگ، شکست استراتژی نظامی و حمله پیش‌دستانه، شکست مبارزه با تروریسم و ناکارآمدی دستگاه اطلاعاتی آمریکا در جلوگیری از حوادثی چون 11 سپتامبر نشان می دهد از تاج و تخت نظام تک قطبی و تئوری‌ جهانی سازی چیزی باقی نمانده است.

امروز از پروژه دموکراسی سازی ‌آمریکا در غرب آسیا چیزی باقی نمانده است. اکنون کشورهایی که در غرب آسیا که هم پیمان آمریکا هستند اصلا بویی از دموکراسی نبرده اند.

بر اساس مبانی فکری قرون وسطایی، حکومت خود را می گذرانند، نه انتخابات دارند نه مجلس نه رئیس جمهور و نه...  افتخار آمریکا این است که از دیکتاتوری‌های قارون‌ صفت منطقه دفاع می کند و با آنها پیمان‌های امنیتی دارد.

این است ریخت وقیافه زشت آمریکا در منطقه و جهان، این است چهره فلسفه سیاسی غرب در قالب دموکراسی لیبرال و بالاخره این است ریخت و قیافه رئیس جمهور آمریکا که حتی حال فیلسوفان سیاسی را در مغرب زمین به هم زده است.

آنچه فوکویاما در واشنگتن هفته گذشته نوشت، در حقیقت نوعی استفراغ فکری در باب فلسفه سیاسی غرب بود. این حالت، حکایت از فروپاشی یک نظریه در باب فلسفه سیاسی غرب دارد.
نام:
ایمیل:
نظر: