تاملي بر نظريهپردازيهاي اخير در جامعهشناسي نشان ميدهد که اعتماد اجتماعي به مفهومي کليدي در تحليلهاي جامعهشناختي دو دهه اخير تبديل شده است. اعتماد اجتماعي به عنوان يکي از مولفههاي سرمايه اجتماعي از سوي انديشمندان علوم اجتماعي مورد مطالعه قرار گرفته است. سرمايه اجتماعي مفهوم نويني است كه در دهه 1990 از سوي جامعهشناسان فرانسوي و آمريكائي (بورديو، كلمن، پاتنام و...) براي بررسي مسائل اقتصادي و اجتماعي جوامع مدرن مطرح گرديد. پاتنام محور اصلي بحث سرمايه اجتماعي را ارزشهاي حاصله از شبكههاي اجتماعي ميداند. اين ارزشها جمعي است، مردم با آن آشنا هستند و تمايل دارند در روابط اجتماعي آنها را به ظهور رسانده و در تعاملاتشان آنها را بكار گيرند. سرمايه اجتماعي فقط شامل احساسات گرم و عاطفي نيست بلكه گستره وسيعي از اختيارات خاص كيفي مانند اعتماد، كنش متقابل، اطلاع يابي و تعاون را شامل ميشود. انديشه اصلي سرمايه اجتماعي اين است که شبکههاي اجتماعي مردم را به همکاري و اعتمادسازي بيشتري در برخوردهايشان تشويق ميکند، ظرفيت سازماندهي جمعي و داوطلبانه براي حل مشکلات متقابل و مسايل عمومي را افزايش ميدهد و از اتميزه شدن و انفرادي شدن جلوگيري ميکند.
اعتماد پديدهاي چندوجهي، چندسطحي، نسبي، وابسته به زمينة زندگي اجتماعي و گذشتة تاريخي هر جامعه يا اجتماع خاص و داراي انواع متعدد است. اعتماد يكي از جنبههاي مهم روابط انساني است و زمينهسـاز مـشاركت و همكاري ميان اعضاي جامعه ميباشد. اعتماد مشاركت را در زمينههاي مختلـف اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي سرعت بخشيده و تمايـل افـراد را بـراي همكاري با گروههاي مختلف جامعه افزايش ميدهد. به مفهوم اعتماد از ديدگاههاي مختلف روانشناسي اجتماعي و جامعهشناختي پرداخته شده است. در حوزة روانشناسي اجتماعي، اعتماد به عنوان ويژگي فردي مطرح ميشود و بر احساسات، عواطف و ارزشهاي فردي تاکيد ميگردد و در بررسي اعتماد تئوريهاي شخصيت و متغيرهاي فردي مورد توجه قرار ميگيرد. بر اساس اين ديدگاه اعتماد با مفاهيمي چون همکاري، صداقت، وفاداري، اميد، و دگرخواهي ارتباط نزديک دارد. بر اساس ديدگاه روانشناسي اجتماعي اعتماد نوعي احساس فردي نسبت به امري است که مورد تاييد است. به اين ترتيب اعتماد را ميتوان نگرشي مثبت نسبت به فرد يا امري خارجي دانست. اعتماد مبين نوع ارزيابي ما از پديدهاي است که با آن مواجهيم و همواره مثبت است. در مباحث روانشناسي اجتماعي و مناسبات فرد و جامعه، اعتماد در سطح افراد نسبت به افراد ديگر يا پديدههاي بيروني سنجيده ميشود. لذا اعتماد يک فرايند است که يک بعد آن اعتماد اجتماعي است و يک بعد آن اعتماد فردي و بر اين اساس از اعتمادکننده و اعتمادشونده صحبت ميشود. در حوزة جامعهشناسي اعتماد به عنوان ويژگي روابط اجتماعي يا ويژگي نظام اجتماعي مفهومسازي ميشود. اين ديدگاه بر خلاف روانشناسي اجتماعي به زمينههاي اجتماعي تاکيد دارد. در اين ديدگاه اعتماد بيشتر به عنوان يک ويژگي جمعي مورد توجه قرار ميگيرد و بنابراين براي محصولات نهادي جامعه قابل کاربرد است. از ديدگاه جامعهشناختي اعتماد داراي کارکردهاي فراواني در بسط نظم و استحکام ساختار جامعه است، از اين منظر،کارکردهاي اعتماد براي اجتماعات گستردهتر که شامل گروهها، انجمنها و سازمانها ميشوند به موارد زير تاکيد شده است:
الف) مردمآويزي، مشارکت با ديگران در اشکال مختلف انجمني مورد تشويق قرار گرفته و در نتيجه شبکة حلقههاي بينفردي غنيتر شده و حوزههاي تعاملي گستردهتر ميشود و صميميت بيشتري براي برخورد بين افراد به دست ميآيد.
ب) اعتماد به ارتباطات سرعت ميبخشد و علايم انکار تکثرگرايي را از بين ميبرد که مانع کارجمعي ميباشند.
ج) اعتماد ظرفيت تحمل و پذيرش غريبهها و شناخت مشروعيت تفاوتهاي فرهنگي سياسي را افزايش ميدهد.
د) فرهنگ اعتماد، پيوستگي فرد به اجتماع را قويتر ميکند و به پيدايش احساس هويت کمک کرده و سبب انسجام گروهي ميشود.
ه) زمانيکه فرهنگ اعتماد وجود دارد هزينههاي مبادلاتي به صورت معنيدار پايين آمده و شانس همکاري افزايش مييابد.
انواع اعتماد
در ارتباط با اشکال اعتماد تقسيمبنديهاي گوناگوني ارائه گرديده است. اشتومکا به سه نوع اعتماد بينشخصي، اعتماد نهادي و اعتماد تعميميافته اشاره ميکند:
1. اعتماد بينشخصي: اعتماد بينشخصي شکلي از اعتماد است که در روابط چهرهبهچهره خود را نشان ميدهد. به عبارتي اعتماد بينشخصي حوزهاي از تعاملات ميان دوستان، همکاران و همچنين اعتماد ميان رئيس و کارمندان، معلم و شاگرد و غيره را در برميگيرد. در اين نوع از اعتماد حداقل دو نفر حضور دارند، اعتمادکننده و اعتمادشونده. در اين رابطه اعتماد شونده ميتواند واکنشهاي متفاوتي از خود نشان دهد که ميتوان آنها را به دو دستة کلي تقسيم نمود: واکنشهاي مثبت و واکنشهاي منفي.
فرد هنگامي اعتماد ميکند که احتمال انجام واکنشهاي مثبت بيشتر از واکنشهاي منفي باشد. در واقع اعتمادکننده به طرف مقابل حسن ظن دارد. بررسي ديدگاههاي مختلف نشان ميدهد که در ايجاد اعتماد بين شخصي روابط اجتماعي نقش اساسي ايفا ميکند.
2. اعتماد نهادي: اعتماد نهادي دلالت دارد بر ميزان مقبوليت و کارآيي و اعتمادي که مردم بر نهادها دارند. انعکاس فقدان اعتماد به نهادها در اغلب موارد نتيجة بياعتمادي به افرادي است که عهدهدار امور آن نهادند. بنابراين ميزان اعتماد نهادي برحسب نوع ارزيابي مردم از کارکنان اين نهادها در قالب ادارات، ارگانها و نهادهاي مختلفي که در زندگي روزمره خود با آنها ارتباط دارند، است. نهادها مجموعه ويژهاي از ارزشها را بر دستاندرکاران خود تحميل ميکنند و بدين ترتيب ميتوانند واسطة ايجاد اعتماد سياسي باشند. بر عکس اگر کارگزاراني که در يک نهاد و براي آن نهاد فعاليت ميکنند، همه يا برخي از اين ارزشها را ناديده بگيرند و در عملکرد آنها تجسم نيابد يا از ضمانت اجرايي مناسب برخوردار نباشد توانايي آن نهادها به عنوان واسطة ايجاد اعتماد به شدت تضعيف ميشود.
3. اعتماد تعميميافته: اعتماد تعميميافته را ميتوان در شکل حسن ظن نسبت به افراد، جداي از تعلق آنها به گروههاي قومي و قبيلهاي تعريف نمود. اين تعريف نهتنها روابط چهره به چهره را در برميگيرد، بلکه حوزهاي از کساني که با ما تعامل دارند و يا ميتوانند داشته باشند را نيز در برميگيرد. در واقع اعتماد تعميميافته حوزههاي خانوادگي، همسايگي، قومي و محلي را در مينوردد و در سطوح ملي گسترش مييابد. اين نوع اعتماد مختص جوامع پيچيده است و مسلتزم مشارکت و همکاري تمامي افرادي است که جامعه مدرن امروزي را تشکيل ميدهند. در جوامع سنتي اعتماد تعميميافته وجود ندارد، چراکه در چنين جامعهاي، خطوط فاصل مشخصي بين خودي و بيگانه و همچنين دوست و دشمن ترسيم ميشود و اعتماد محدود به کساني است که به جمع و گروه تعلق دارند و هر کس خارج از آن قرار گيرد مظنون و مشکوک است.
اعتمادسازي در جامعه
عوامل بسياري در بازتوليد اعتماد در جامعه نقش ايفا ميکنند. تاثيرات اين عوامل از يکديگر منفک نيستند و همديگر را تقويت ميکنند.
1. خانواده: خانواده به عنوان نهادي اجتماعي، هستة نخستين پيوند اجتماعي انسان را بنيان مينهد و با تامين مجموعهاي از نيازهاي انساني، عهدهدار نقشها و کارکردهاي ويژهاي است. مشارکتپذيري اعضاي خانواده به عنوان نياز اجتنابناپذير عصر ما، همه ابعاد انساني را در سطوح مختلف فکري، عاطفي و رفتاري تحت پوشش قرار ميدهد و در به ثمر رساندن اهداف خانواده حائز اهميت است. نحوه و ساختار تعامل فرد با ديگران و محيط اجتماعي تحت تاثير تجاربي است که از محيط خانواده کسب شده است. فوکوياما، خانواده را مهمترين سرمايه اجتماعي و عامل اصلي انباشت و انتقال آن ميداند. خانواده از طريق تعاملاتش با نظامهاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و مذهبي نه تنها منابع موجود براي اعضايش را افزايش ميدهد، بلكه به سرمايه اجتماعي موجود براي افزايش كالاها و خدمات عمومي كمك ميكند. بنابراين تقويت و تحکيم بنيان خانواده به افزايش اعتماد در سطح جامعه کمک ميکند.
2. باورهاي ديني: دين يکي از ابزارهاي سازماندهندة اعتماد است. بهطوريکه عقايد ديني نوعاً قابليت اطمينان و اتکا را وارد تجربة رويدادها و وضعيتها ميکنند. دين ميتواند پيوندهاي اخلاقي و عملي را در ارتباط با زندگي شخصي، اجتماعي و جهان طبيعي ايجاد کند و به ايجاد يک محيط امن براي معتقدان کمک کند و موجبات آسايش خاطر و هدايت مومنان را فراهم سازد. دينها ميتوانند ميانجي سازمانبخش اعتماد باشند. باورداشتهاي ديني ميتوانند از طريق تزريق اعتماد به رويدادها و موقعيتها، چهارچوبي را فراهم سازند که در آن، اين رويدادها و موقعيتها را ميتوان تبيين کرد. مطالعات انجام شده نشان ميدهد که اعتماد اجتماعي نسبت به اقشار و گروههايي که به نحوي به نهادهاي فرهنگي، آموزشي و ديني ارتباط دارند در مقايسه با اقشار ديگر افزونتر است. ريشة اين امر را بايد در مولفههاي اعتمادسازي جستوجود کرد که از يک طرف با آموزههاي ديني و از طرف ديگر با اعتقادات و باورهاي عمومي در ارتباطي نزديک هستند. از جمله اين مولفهها ميتوان به صداقت، امانتداري، وفاي به عهد، سلامت روحي و رواني، خيرخواهي نسبت به ديگران، ثبات در نظر و رفتار، ترجيح امور معنوي به مادي، پرهيز از سودجويي و خيانت و دوري از ساير رذايل اخلاقي که تجمع تعدادي از اين مولفهها در هر فردي موجب شکلگيري منزلت و وجهه اجتماعي بالايي براي او خواهد شد اشاره نمود.
در جامعه کنوني ايران که جامعهاي درحال گذار است، حفظ نظم اجتماعي از جمله مقولات بسيار اساسي است که از عوامل عديدهاي متاثر ميباشد. مخصوصاً که با فرايند جهانيشدن به مدد ابررسانهها و اشاعة فرهنگهاي مخرب غيرديني، چالشهاي فراواني فراروي جوامع اسلامي ايجاد شده است. لهذا يکي از مهمترين عوامل تاثيرگذار در عبور از اين چالشها و موانع سخت توجه به دين در راستاي تقويت اعتماد اجتماعي و به تبع آن امنيت اجتماعي است.
3. نهادهاي مدني: تشکلات داوطلبانه نوع ويژهاي از نهادهاي اجتماعي هستند که با خانواده و دولت دارند. ما در خانوادهها متولد ميشويم و از دولت گريزي نداريم و اغلب بايد کار کنيم، اما تشکلات داوطلبانه، کلوپها، انجمنهاي واسطه و گروههاي اجتماعي فعاليتهاي داوطلبانه و همکاريهايي هستند که ما در آنها شرکت ميکنيم. عضويت در آنها کاملاً به اختيار افرادي است که در فعاليتهاي گروهي شرکت ميکنند تا به اهداف مشترکي دست يابند. در سطح فردي، انجمنهاي داوطلبانه درک اجتماعي و اعتماد را به مردم آموزش ميدهند؛ زيرا در آنها به افراد مختلف، غالباً با پسزمينهها و نظامهاي ارزشي گوناگون اجازه فعاليت داده ميشود. اين انجمنها با گرد آوردن تيپهاي اجتماعي گوناگون، به افراد کمک ميکنند که ديگران را درک و با آنها همدلي کنند. اين انجمنها هنر سازش، تحمل و همکاري و توانايي رابطه با تيپهاي اجتماعي گوناگون و مشارکت را ميآموزند. در سطح اجتماعي تشکلات داوطلبانه پيوندهاي مشترک و شبکههاي اجتماعي توليد ميکنند که کل جامعه را به هم پيوند ميزند. اين انجمنها ميان افراد همفکر، پيوندهاي اجتماعي برقرار ميکنند و به منزلة پلهايي ميان گروههاي اجتماعي گوناگون هستند. انجمنها در شهروندان احساس امنيتي که حاصل تعلق داشتن به يک گروه است، ايجاد ميکنند. آنها پايههاي نهادينة فرهنگ دموکراتيک و شبکة اجتماعي روابط آن هستند. بطور خلاصه در هر جامعهاي كه افراد آن به اشكال مختلف عضوي از گروه يا انجمن يا صنفي هستند، داراي اعتماد به نفس بيشتر نسبت به جامعه ميشوند و درصد اعتماد و احساس مسئوليت شان نسبت به گروه و حتي بيرون گروه بسيار بيشتر ميشود. بنابراين تقويت و گسترش سازمانهاي مردمنهاد يکي از راههاي تقويت اعتماد تعميميافته است.
4. نهادهاي سياسي: موفقيت نظامهاي سياسي در پيشبرد توسعه کشور از دو راه باعث تقويت فرهنگ ميشود. در سطح جامعه توسعه قدرت سياسي، اقتصادي و نظامي را افزايش ميدهد و مردم جامعه را تشويق ميکند تا به فرهنگ خودي اعتماد بيشتري نشان داده و در مورد آن بيشتر پافشاري کنند. در سطح فردي، توسعه باعث ايجاد حس از خودبيگانگي و گسيختگي ميشود چرا که پيوندهاي سنتي و روابط اجتماعي از هم گسيختهاند، اين خود منجر به بحران هويت ميشود که درمان آن در بازگشت به دين است. توزيع فرهنگها در جهان بازتاب توزيع قدرت است. فرهنگ تقريباً از سياست استفاده ميکند. در جريان تاريخ افزايش قدرت يک تمدن معمولاً با شکوفايي فرهنگ مربوط به آن همراه بوده است. و تقريباً هميشه تمدنها از قدرت خود براي گستراندن ارزشها، آداب و نهادهاي خود در جوامع ديگر استفاده کردهاند. قدرت نرم بر شالودة يک قدرت سخت استوار است. افزايش قدرت نظامي و اقتصادي باعث اعتماد به نفس، تکبر، و باور به برتري فرهنگي نسبت به ملتهاي ديگر ميشود، و همه اينها جذابيت آن فرهنگ را در نظر جوامع ديگر به شدت افزايش ميدهد. از سوي ديگر کاهش قدرت نظامي و اقتصادي به ترديد و بحران هويت منجر شده باعث ميشود که مردم کاميابيهاي اقتصادي، نظامي و سياسي را در فرهنگهاي ديگر جستوجو کنند. بنابراين توفيق نهادهاي سياسي در هدايت کشور به سوي قدرت نظامي و اقتصادي از يکسو به اعتمادمردم به فرهنگ حاکم بر جامعه ميانجامد و از سوي ديگر اعتماد جامعه به نهادهاي سياسي را موجب ميشود.