دکتر زهرا طباخی در وطن امروز نوشت:
به فاصله کمی از انتشار خبر آزادی حلب از چنگال
تروریستهای جنایتکار، تخریب جبهه مقاومت به شکل حداکثری در رسانههای
اروپایی و آمریکایی آغاز شد. از بیبیسی تا الجزیره، العربیه، یورونیوز،
سیانان و... به نحوی خبر آزادی حلب را پوشش دادند که گویی تا پیش از این
شهر در دست گروهی از زنان و کودکان بر اساس اصول دموکراسی اداره میشد و
اتفاقا در این مدینه فاضله حقوقبشر با سرهای بریدهشده مردان نیز گاه
فوتبال بازی میشد و کودکان را برای انجام عملیات انتحاری آموزش میدادند!
بمباران توئیتر!
بیبیسی مرثیههای مضحک و بیسر و تهی میخواند که مضمونش حذف شناسههای
کاربری عملیات روانی ضد جریان مقاومت از توئیتر و فیسبوک به واسطه بمباران
حلب توسط هواپیماهای روس بود! در داخل نیز گروهی از خبرنگاران روزنامهها و
سایتهای زنجیرهای غربگرا به یاری برادران خود در جبهه تروریسم بینالملل
پیوستند و از مقایسه فتح حلب و خرمشهر به خشم آمده و رنگ به رنگ شدند!
استدلالشان در اینباره نیز فراتر از درافشانیهای دوره دفاعمقدس و فتنه
88 نبود که بسیجی خوب همت و باکری «شهید» است و طبیعتا حزباللهی که به
فریاد مسلمین میرسد و امنیت را در آن سوی مرزها تامین میکند، مورد مناسبی
برای حمایت نیست!
بر همین اساس در ادامه تخریبهای قبلی که رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی را
با صفاتی همچون «جنگطلب» و «پولکی» برچسب زده بودند، اینبار «مدافعان
حرم» را «مدافعان اسد» نامیدند و بازیهای دوره پسالوزان در مقایسه
«محمدجواد ظریف» و سردار فاتح لشکر اسلام «حاج قاسم سلیمانی» را یواشکی
بایگانی کردند. البته که عملیات روانی غربگرایان و ارتش سایبری سعودی و
منافقین قدمتی به عمر تاریخ انقلاب دارد؛ از آن دوره که رزمندگان جان برکف
جبهههای خرمشهر و آبادان و کردستان را فقرای صف یخچال و کولر و خواربار
میخواندند تا دورهای که بچههای حزباللهی شهرری و اسلامشهر در فتنه 88
را ارتش وارداتی از لبنان خطاب میکردند! دشمن، دشمنی میکند اما آنچه مهم
است علت صدور فرمان حمله تروریستهای رسانهای در داخل و خارج مرزها به
فاتحان حلب و موصل است. غرب و غربگرایان به چه دلیل شیردلان مدافع حرم را
تخریب میکنند و از باقی ماندن خاک کشورهای اسلامی در دست داعش و سایر
گروههای تروریستی افراطگرا به آرامش میرسند؟
رو به فنا!
یک هفته پیش از این در «وطنامروز» با مرور تحولات اخیر غرب و جنوب آسیا
از آشکار شدن نشانههای شکست تمدنی غرب خبر دادیم و گفتیم آنچه «برژینسکی» و
«برنارد لوئیس» و «هانتینگتون» به عنوان فلاسفه پشت صحنه لیبرال- دموکراسی
از آن میهراسیدند، اکنون در حال وقوع است. چند روز بعد نیویورکتایمز در
یادداشتی به قلم «آماندا توب» نوشت: «کمتر از 3 دهه پس از آنکه فوکویاما
امکان وجود جهانی فارغ از سیطره لیبرال- دموکراسی را منتفی دانست، محققان
هشدار میدهند اکنون نه فقط نظامی ابدی نیستیم که در آستانه فروپاشی قرار
گرفتهایم».
این حقیقتی آشکار است که امروز «آمریکا» در برابر تمدن اسلام ناب که آهسته
اما پیوسته بال میگشاید دچار استیصال شده است. آمریکاییها مدعی هستند
انتخاباتشان به عنوان مظهر دموکراسی با نقض مظاهر امنیت داخلی و خارجی
توسط روسیه، دستکاری شده است، در جنگ حلب و موصل شکست سنگینی از ائتلاف
مسلمانان متحمل شدهاند و آینده طرحهای خاورمیانه صهیونیستیشان نیز در
ابهام است. لیبرالیسم اقتصادی به عنوان عامل گسترش تمدن غرب نیز به قول
ترامپ رو به فناست و چیز زیادی از آن هیمنه باشکوه در دوره افول قدرت باقی
نمانده است.
شکست صلیبیون
در چنین شرایطی همه امید فلاسفه انگلیسی و آمریکایی این بود که تمدن
اسلامی با فتنهای داخلی که اجرای آن بر عهده لشکر صلیبیون اجارهای بود،
خنثی شده و در بحبوحه درگیریهای درونی، جوامع اسلامی به «خاورمیانه جدید»
طراحی شده توسط غرب، اجبارا تن دهند. بنا بود «القاعده» و «داعش» و
«تروریستهای آخرالزمانی» با ارائه نسخهای افراطی و هولناک از اسلام همه
مولفههای حاکمیتی دین همچون «جهاد» و «شرع» و «سنتهای اجتماعی» را یکجا
با کراهتی درونی به بایگانی تاریخ روانه کنند و دستکم تا صدها سال دیگر
هیچ مسلمانی به دنبال نسخه «اسلامی» برای تشکیل حکومتی واحد و احیانا
تمدنگرایی اسلامی نرود. البته نسخهای بسیار متبوع و بیخطر نیز در
دانشگاههای سوآس، آکسفورد و هاروارد برای مسلمانان اعم از شیعه و سنی تهیه
شده بود تا حذف نسخه اصلی به اغتشاش ناشی از ناامیدی دینی نینجامد. «اسلام
عثمانی»، اسلام سکولار عرفانزده رقاصهای ترک و مولویستهای رحمانی بنا
بود از لندن ظهور کند و به واسطه روی کار آمدن همزمان گولنیستها در ترکیه و
غربگرایان با «عبای شکلاتی» در ایران، دراویش همچون کبریت بیخطر گسترشی
از درون خاک امت اسلامی داشته باشند.
پیروزی جهادگرایان
اما به لطف خداوند متعال ورق به سرعت برگشت. مرجعیت دینی در عراق و ایران
بسیج منطقهای برابر ائتلاف کفار و صهیونیستهای سعودی تشکیل داد که با
اتکا به «جهاد اسلامی»، افراطگرایان داعشی را حتی در بعد فرامرزهای منطقه
شکست داد. اینجا دیگر تنها صحبت از وهابیهای سعودی و اردن و عراق و سوریه
نیست، بلکه پیام فتحالفتوح مسلمانان حقیقی قطعا به همه مراکز اسلامی
آلمان، فرانسه، سوئد و آمریکا نیز رسیده است و نسخه جدید به واسطه پیروزی
عملیاتی و گفتمانی، فرصت عرضه تمدنی خواهد یافت، چرا که اسلام داعشی به
پایان عرصه تاریخی خود رسیده است و «خلافت» با سقوط مسجد اموی، تمام شده هر
چند تحرکات اقلیتی کماکان باقی است.
دلاوران اخلاقمدار
لشکر فاتح مسلمانان محمدی جهانیان را با سرهای بریده و انسانهای کباب شده
و کودکان انتحاری و پروپاگاندای وحشت مملو از شکنجهگران قرون وسطایی تحت
تاثیر قرار نداد. حتی مطابق اصول تمدن غربی، تهدید به بمب اتم و استفاده از
بمبهای خوشهای و فسفری را برای تسریع پیروزی با قساوت عملیاتی در دستور
کار نگذاشت، بلکه در روند ورود به حلب و موصل برای نجات جان غیرنظامیان
تاخیر انداخت تا تاریخ را جنگی اما اسلامی و اخلاقمدار تحریر کند.
این قدرت تمدن اسلامی است که حاج قاسم سلیمانی، فرمانده جنگ سوریه و عراق
را در بحبوحه پیروزی برای نجات جان بیگناهان یا فریفتگان بر سر میز مذاکره
مینشاند تا درس دیپلماسی از موضع قدرت را به همه سازشکاران و ضعفای امت
اسلام دیکته کند. نتیجه اینکه با فتح حلب، مردم فوعه و کفریا را نیز بدون
جنگ از محاصره میرهاند. البته که چنین نسخه متعادل، شجاع، غیرتمند،
اخلاقمدار و متفکری از اسلام ناب محمدی(ص) باید در بحبوحه ظهور نسخههای
دروغین و مهندسی شده لندنی از اسلام تخریب شود! این اریکهای از مبارزه
است که قابل کنترل نیست و حتی شکست جهانوطنان مسلمان در آن نیز میل به
پیوستن به ارتش جوانمردان را جهانیتر خواهد کرد و مسیر پیروزی را به سایر
علاقهمندان به نسخهای تمدنی و امروزی از اسلام محمدی نشان خواهد داد.
فلاسفه غربی باور دارند لشکر فاتح حلب و موصل پیشقراول سپاهی است که
دلهای ملتها را بهرغم مقاومت دولتها، از درون از آن خود میکند و
تمدنهای بزرگ را به فروپاشی درونی میکشاند.
اسلام مسیح و یهود
این فرااصل دیپلماسی اسلام ناب محمدی(ص) که اجابت ندای یاریطلبی مسلمان و
حتی مظلومیت مسیحی و یهودی و دروزی ساکن در سرزمین اسلامی را بر هر قاعده و
قانون قراردادی مرزی فرض میداند، اکنون پایههای سازمان ملل و واتیکان را
به لرزه درآورده، چرا که حشدالشعبی شیعیان و سنیهای عراقی زمانی که پاپ
برای مسیحیان آواره و سربریده عراق تنها از راه دور دعا میخواند، خون داد
تا کلیساها را از داعش بازپس بگیرند! دقیقا به همین دلیل مهم تمدنی است که
تصویر مرمت کلیساها در شهرهای آزاد شده عراق و سوریه از شر داعش و
تروریستهای اجارهای توسط مجاهدان مسلمان جهان را تکان داد. فاتحان حلب،
موصل، تکریت، پالمیرا، حمص و رمادی نمایندگان فلسفه برتر تمدن اسلامی در
آخرالزمان لیبرالیسم هستند. آنها ننگ نسخه «جنگ صلیبی» تمدن غرب را با تفکر
صیانت از کلیسا و کنیسه و یهودی زیر بیرق حکومت اسلام ناب محمدی(ص) پاک
میکنند.
پاینده باد اسلام! زنده باد مسلمان! جاوید باد راه روشن مهدوی!
1 - گرچه از ابتدا مشخص بود، برجام به انتهای دوره زمانی خود نخواهد رسید
اما با رای آوردن ترامپ، میتوان مطمئن بود این اتفاق خیلی زودتر از پیش
بینیها رخ خواهد داد لذا به نظر میرسد حال که برجام فرجامی اینچنین خواهد
داشت بهتر است این اتفاق توسط ترامپ صورت گیرد تا با لغو برجام تحریمها
به شرایط پیش از برجام بازنگردد. با روی کار آمدن ترامپ و در کنار آن خارج
شدن انگلیس از اتحادیه اروپا ، این فرصت برای ما ایجاد شده است که اتحادیه
اروپا مخصوصا با فشار کشورهای "اروپای دوم" (کشورهای غیر از تروئیکای
آلمان، فرانسه و انگلیس)، در بازگرداندن تحریمها با ترامپ همراهی نکنند؛
خبری که چند روز پیش وال استریت ژورنال داد و مخصوصا هشدارهای صریح و علنی
موگرینی به ترامپ درباره لغو تحریمها به روشنی وجود این فضا را تایید
میکند. بنابراین در صورت مقصر شناخته شدن ترامپ در لغو برجام، به نظر
میرسد نتیجه «برجام لغو شده توسط ترامپ» از «ادامه برجام موجود» و حتی از
شرایط «قبل از برجام» بهتر خواهد بود چرا که هم پرونده هستهای مان عادی
شده و فعالیتهای هستهای مان مشروعیت پیدا کرده است، هم تعهدات هستهای
برجامی نخواهیم داشت و هم با عدم همراهی اروپا بازگشت تحریمها به گستردگی
گذشته نخواهد بود. بنابر این در نوع واکنش به نقض برجام صورت گرفته، نباید
واکنشی نشان داد که ما مقصر لغو برجام تلقی شویم.
2 - در هر صورت ما علاقه نداریم برجام لغو شود چرا که اولا همین «برجام
موجود» با هر نمرهای که برای آن قائل باشیم ظرفیتهای خوبی برای وضعیت
اقتصادی ما ایجاد کرده است (گرچه متاسفانه تیم اقتصادی دولت مخصوصا وزارت
صنعت، معدن و تجارت «ناتوان» است از بهره برداری از این ظرفیت ها) ثانیا
با توجه به اینکه ما تعهدات هستهای خود را انجام دادهایم، هر قدر لغو
احتمالی برجام دیرتر صورت گیرد، منافع ما از بازگشت پذیری بیشتر خواهد بود.
نکته حائز اهمیت این است که اگر کسی پیش از روی کار آمدن ترامپ تردیدی
داشت (که تجربه اوباما باید هر تردیدی را برطرف کرده باشد) اما اکنون برای
همه میتواند روشن باشد که به منظورصیانت از برجام موجود حتما باید واکنش
به بدعهدیها و نقض برجام متناسب، مقتدرانه و تهدیدآمیز باشد چرا که با
ترامپ فقط باید با زبان تهدید سخن گفت و وی از «دیپلماسی لبخند» دچار
سوءبرداشت شده و به فشارهایی روی میآورد که نتیجه اش «لغو زودرس برجام»
خواهد بود خلاصه آنکه ما با رئیس جمهور و جناحی روبه رو هستیم که فقط زبان
تهدید را میفهمند و تنها در برابر پاسخ مقتدرانه و قاطع، شاید نرمش به خرج
دهند.
3 - مسئله این است که موضع آینده ترامپ درباره برجام به واکنش امروز ما بر
میگردد. از نظر رئیس جمهور آینده آمریکا این آزمونی برای ایران است و به
ترامپ گرا خواهد داد که چقدر دربرابر برجام احتیاط به خرج دهد و چقدر بی
محابا، ایران را تهدید کند. به عبارت دیگر هم حفظ بیشتر برجام و هم
نگرانیها و خطرهای غیرقابل پیش بینی از حضور ترامپ، در گروی واکنش متناسب و
قاطع ایران به نقض عهد فعلی برجام بر میگردد واکنش ما حتما باید واجد
تهدیدی جدی و موثر باشد به گونهای که آمریکا، اروپا و دیگر کشورهای 1+5 را
نگران کند. نگاهی به محتوای دستورات آقای روحانی به دکتر صالحی، حاکی از
این واقعیت است که در این دستورات چنین تهدیدی وجود ندارد (مگر در
برنامهای که تا 3ماه آینده ارائه میشود ابعاد موضوع شفافتر تصریح شود).
این دستورات چون یکی صرفا دستور برای برنامه ریزی و طراحی ساخت پیشران
هستهای است و نه ساخت آن (در حالی که در مصوبه مجلس بر ساخت آن تاکید شده
است) و دیگری «مطالعه و طراحی» تولید سوخت است بدون اینکه از گامهای
اجرایی آن سخن بگوید، چندان تهدید آمیز محسوب نمیشوند، به گونهای که ما
واکنش مهمی مبنی بر نگرانی از سوی آمریکا و دیگر کشورهای 1+5 ندیدیم لذا
حتما باید این واکنش به نحوی مورد بازبینی قرار گیرد و اصلاح شود یا در
صورت پیشبینی تبیین شود چرا که در این مسئله آنچه مهم است وجه نمادین
ماجرا برای تاثیرگذاری بیشتر است.
4 - اینکه چه واکنشی باید صورت بگیرد تا هم مقصر نقض برجام نشویم و هم
تهدیدی موثر تلقی شود، امری است کاملا فنی و تخصصی و نیاز به اطلاعات دقیق
از شرایط و توان هستهای دارد. مثلا شاید در برنامه ریزی که قرار است برای
تولید سوخت صورت بگیرد و تا سه ماه آینده به رئیس جمهور داده شود، لازم
باشد درصد غنی سازی (که قاعدتا عددهایی بسیار بیشتر از 20 درصد است) رسما
تعیین، مقدمات اجرایی آن (تا جایی که نقض فاحش برجام نیست) آغاز و زمان
آغاز غنی سازی آن بلافاصله بعد از لغو برجام تعیین و اعلام شود تا به این
وسیله طرف مقابل و حتی اتحادیه اروپا بداند که در صورت تکرار بدعهدیها و
در نتیجه لغو برجام، بازگشت ما به شرایط قبل از برجام نخواهد بود. آنها
باید به صورتی جدی نگران فعالیتهای آینده هستهای ما در صورت لغو برجام
باشند تا هم ترامپ در محاسبات خودش همه هزینههای احتمالی را مد نظر قرار
دهد و برایش به خوبی آشکار شود که نمیتواند درباره ایران هر حرفی را بزند و
هر تهدیدی را عملی کند و هم دیگر کشورهای 1+5 بدانند که باید برای احساس
امنیت خود هم که شده با ترامپ بر سر ایران معامله نکنند.
در هر صورت مهم آن است که واکنش ایران به نقض عهدی که توسط اوباما صورت
گرفت باید به گونهای باشد که در عین حالی که نقض فاحش برجام محسوب نشود،
به شکلی واقعی تهدید آمیز و شمشیر داموکلسی بر سر نقض عهدهای برجام باشد
شبیه همان شمشیر داموکلسی که آنها با تمدید تحریمها بر سر ایران گذاشتند.
این مسئله مهم با دستورات فعلی آقای روحانی به سرانجام نمیرسد و اگر
اصلاحی در آن صورت نگیرد (حداقل در برنامهای که قرار است ظرف سه ماه آینده
ارائه شود)، باید خیلی زود منتظر فشارهای ترامپ، بازگشت تحریمها و لغو
زودهنگام برجام باشیم.
اقتصاد ايران از نظر درجه توسعهيافتگي، اقتصاد در حال گذار از اتكا بر منابع، به كارايي است. تركيب توليد و صادرات چنين اقتصادي بيشتر بر مواد اوليه، محصولات معدني و كالاهاي با ارزش افزوده نسبتا پايين استوار است؛ بنابراين درجه پيچيدگي توليد و صادرات نسبتا پايين است و چنين اقتصادي اهرمهاي متنوعي براي توسعه بهرهوري و اتكا بر آن و همچنين تولید مبتنی بر نوآوري و فناوريهاي جديد ندارد. از طرف دیگر وضعیت کنونی اقتصاد ایران به نوعی است که ديگر ابزارهایی که میتواند به حفظ و تقویت رقابتپذیری تولید کمک کند، وجود ندارد. اقتصاد ایران مشخصا اقتصادی است که نرخ سود بانکی آن بسیار بالاست و نرخ تورم با وجود کاهشی که در چند سال گذشته پیدا کرده، هنوز هم از متوسط جهانی بالاتر است؛ اقتصادی که وضعیت پیچیدهای از نظر مقررات و شرایط نامطلوبی در کسبوکار دارد؛ بنابراين در شرایطی که از اهرمهای رقابتپذیری محروم یا در حداقل ممکن از آن بهرهمند هستیم، مجبوریم به ابزارهای دیگر بیشتر توجه كنيم که یکی از این ابزارها نرخ ارز است. نرخ ارز و بهعبارتی تغییر نرخ ارز به سمت بالا به نوعی که اثرات تورم و نرخ سود بالا و محیط کسبوکار نامطلوب را بتواند تا حدی جبران کند، در شرایط فعلی برای اقتصاد ایران اجتنابناپذیر است.تا زماني که دولت با استفاده از ارز پرقدرت حاصل از فروش نفت به هر دلیلی نرخ ارز را کنترل میکند، این نرخ بعد از مدتی سرکوب و در نتیجه ثبات ناشی از آن در یک بازه زمانی چندساله، افزایش پیدا میکند. در چنین شرایطی تقریبا اکثر بخشهای تولیدی از این تغییر بیش از آنکه متضرر شوند، سود میبرند؛ زیرا رقابتپذیری آنها حفظ میشود. ازآنجاکه ترکیب اقتصاد ایران بیشتر با تولید محصولات با ارزش افزوده پایین یا مواد خام است، عموما از تغییر نرخ ارز، مجالی برای حفظ رقابتپذیری و صادرات بیشتر پیدا میکنند.به این نکته باید توجه کرد كه افزایش نرخ ارز اگر به صورت جهشی و در مقاطع زمانی کوتاهمدت و به صورت نوسانهای شدید کاهشی- افزایشی باشد، کمکی به هیچ بخش اقتصادی نمیکند؛ بنابراین مقصود، افزایش ملایم نرخ ارز در مسیر پوشش هزینههای ناشی از نرخ تورم، نامطلوببودن محیط کسبوکار و نرخ سود بالای بانکی است. این افزایش ملایم موجب ایجاد تعادل در بازار میشود.چنین سیاستی را نمیتوان به صورت مداوم پیگیری کرد. اگر موفق شویم پس از دههها نرخ تورم را زیر پنج درصد نگه داریم، اگر نرخ سود بانکی را تکرقمی کنیم و اگر بتوانیم انقلابی در محیط کسبوکار پدید بياوریم، دیگر ابزار نرخ ارز کارایی کنونی خود را نخواهد داشت؛ اما چون در این شرایط نیستیم و به شرایط متناسب با رقبای خارجی و متوسط نرخ جهانی نرسیدهایم، نرخ ارز جزء محدود اهرمها و ابزارهایی است که میتواند اقتصاد ایران را رقابتپذیر نگه دارد و رکود و کسادی بخش تولید را تا حدی جبران کند.از سوی دیگر، اثر افزایش نرخ ارز روی معیشت مردم نیز موضوعی است که همواره مدنظر سیاستگذاران اقتصادی کشور بوده است. معیشت مردم بیش از هر چیز و هر اتفاق، زمانی آسیب میبیند که درآمدی در آن خانواده نباشد و مشخصا نانآور خانواده بیکار باشد. این بالاترین میزان آسیبپذیری است که میتواند بر اقشار متوسط و فرودست تحمیل شود. این حالت زمانی به وجود میآید که اقتصاد در وضعیت رکود یا رشد مستمر پایین و شرایط واحدهای تولیدی و اشتغالزا نامطلوب باشد.
در نتیجه مهمترین کمکی که میتوان به اقشار آسیبپذیر کرد، آن است که شرایطی را فراهم کرد تا بهبودی در اقتصاد کشور حاصل شود و نرخ بیکاری کاهش یابد. برای ایجاد اشتغال، باید وضعیت عمومی تولید با استفاده از ابزارهایی که به آنها اشاره کردم، در وضعیت حفظ اشتغال موجود و در ادامه ایجاد اشتغال جدید قرار بگیرد. البته شرایط مطلوب شرایط ایجاد اشتغال جدید است که نرخ بالای بیکاری را بتوان از آن طریق جبران کرد. با فرض ثبات اشتغال، افزایش نرخ ارز اثر محدودی روی بخشی از سبد خانوار میگذارد که وابستگی مستقیم به نرخ ارز دارد. به طور مشخص کالاهای مصرفی یا کالاهای سرمایهای وارداتی خانوار. درباره کالاهای مصرفی باید گفت عموم کالاهای مصرفی وارداتی کالاهای لوکس یا نیمهلوکس هستند که معمولا در سبد خانوارهای متوسط بسیار سهم کمی را به خود اختصاص میدهند؛ بنابراین سبد خانوار تأثیر جدی و بالایی از افزایش نرخ ارز نخواهد گرفت. اگر نرخ ارز به صورت جهشی افزایش یابد، آنچه موجب فشار بر اقشار آسیبپذیر خواهد بود، افزایش نرخ تورم است که میتواند اثر خود را به صورت عمومی بر تمام کالاها بگذارد؛ اما تا زماني که تورم حاصل از سیاستهای پولی بانک مرکزی و بودجهای دولت کنترل شود، افزایش نرخ ارز اثر چشمگیری بر تورم و نهایتا معیشت خانوار نخواهد گذاشت. اظهارنظر رئیسکل محترم بانک مرکزی مبنی بر کاهش نرخ ارز در سه ماه آینده، به عقیده نگارنده بدون توجه به وضعیت اقتصاد کشور انجام شده است. تجربه نشان داده است كه هیچگاه، با وجود اظهارنظرهای رؤسای بانک مرکزی، افزایش نرخ ارز براساس واکنش واقعی اقتصاد، به بازههای قبلی بازنخواهد گشت. اگر دولت بخواهد با توسل به ارز نفتی دست به چنین عملی بزند، لطمات آن به اقتصاد بیشتر خواهد بود. بههمیندلیل این اظهارنظر را بیشتر نوعی اطمینانبخشی از سوی این نهاد به بازار و ایجاد ثبات و توقف افزایش نرخ ارز میدانم. در غیراینصورت اگر این تصمیم در بانک مرکزی به صورت جدی مطرح باشد، صرفا آثار منفی بیشتری را برای آن میتوان پیشبینی کرد. افزایش نرخ ارز در وضعیت کنونی، انعکاس طبیعی اقتصاد ایران و تعادلی درست و اصولی است و کاهش آن قطعا نمیتواند اثر مثبتی داشته باشد. در واقع، اگر این نهاد در ماههای آینده موفق شود نرخ ارز را در همین محدوده نگه دارد، بهترین تصمیم را گرفته است.در شرایطی که نرخ ارز از سطح اول خود برای رسیدن به سطح تعادل جدید حرکت میکند، ممکن است سوداگریها و تصمیمات هیجانی در آن بازه تغییرات غیرواقعی را به نرخ ارز تحمیل کند؛ اما زمانی که نرخ ارز به سطح جدیدی از تعادل میرسد، سوداگری رخ نمیدهد و اگر مسئولان بانک مرکزی سوداگری را دلیل افزایش نرخ ارز اعلام کنند، هیجان بیشتری را در بازار ایجاد خواهند کرد. اگر به گذشته نگاهی داشته باشیم، در چند سال قبل که نرخ ارز یکباره افزایش شدیدی را تجربه کرد، اظهارات مسئولان مبنی بر دلالی و سوداگری در بازار، تنش بیشتری را در بازار ایجاد کرد؛ اما خوشبختانه در این دوره چنین اظهارنظرهایی کمتر به چشم میخورد که نوعی حرفهایگری در اظهارنظرهای مقامات محسوب میشود.
این تنها یک سوال نیست،بیشتر منعکس کننده یک نگرانی است:«پس از حلب، جنگ در سوریه ادامه خواهد یافت؟» با اوج گرفتن جنگ حلب از حدود یک ماه پیش وخاتمه ظاهری نبردهای مستقیم درهفته قبل، معلوم نیست چگونه تصور پایان جنگ بهوجود آمده است. نه زمینههای سیاسی و دیپلماتیکی و نه تجربه نظامی ۵سال جنگ، دلیل محکمی برای قبول این تصور در برابر ما قرار نمی دهد. در یک نگاه محدود نبرد حلب اتفاق مهمی بود که به دلیل شدت حملات حمایتی روسیه از ارتش سوریه و نیروهای وفادار به پرزیدنت اسد، نمی توانست نتیجهای جز آنچه مشاهده میکنیم در پی داشته باشد. ازهمان ابتدای ماه نوامبرکه جنگ وخونریزی به اوج دهشتناک خود رسید و مخالفان دولت سوریه درشرق حلب عقب نشینیهای خودرا از این منطقه آغاز کردند منابع نظامی و اطلاعاتی مقیم منطقه معتقد بودند برای روسها مساله حلب به این دلیل اهمیت ویژه پیدا کرده که تصور میکنند، میتوانند سرنوشت مخالفان را تعیین کنند. در غیر این صورت دلیل نداشت جنگی بزرگ را شروع و تا این مرحله ادامه دهند. درست یا غلط؛ وجود همین دیدگاههای صرفا نظامی عامل اصلی تداوم جنگ در سوریه شده است. اکنون آقای پوتین متحد اصلی آقای اسد در سفر خود به ژاپن تحت تاثیرنتیجه جنگ حلب اعلام کرده کشورش آماده آتش بس در سراسر سوریه است و در همین زمینه رایزنی هایی را با ترکیه آغاز کرده است. اینکه چرا او اکنون خواستار آتش بس سراسری در سوریه شده، صرف نظر از اینکه موقعیت فرعی آقایاسد در سوریه و همه کاره بودن روسیه را نشان میدهد، دونکته بسیار مهم را به وضوح آشکار میکند. اول، برداشت پوتین ازموقعیت تضعیف شده مخالفان در برابر خود. دوم، ضعف آشکار سیاست خارجی و زمینگیر شده ایالات متحده که تاثیر مستقیم آن در موقعیت مخالفان وتحولات سوریه به وضوح مشاهده میشود. در برداشتی معمول از سیاست خارجی منفعل رئیس جمهور رو به پایان آقای اوباما، آقای پوتین به این نتیجه رسیده که هر اقدام فعلی او در سوریه با واکنشی معنادار و تعیین کننده از سوی واشنگتن و جامعه بينالمللي مواجه نخواهد شد. وانگهی تا زمان استقرار آقای ترامپ درکاخ سفید وتسلط او بر اوضاع، او به حداقل ۳ ماه وقت نیازمند است. ضمن آنکه اروپا هم به شدت بهم ریخته است. درچنین شرایطی بیاعتنا ماندن آنهم از نوع روسی آن منطقی نیست. فکر میکنم پوتین با توجه به شرایط نظامی در سوریه و نیز برتری آشکار دیپلماتیکی در عرصه بینالمللی از مسیر تحولات سوریه به دنبال محاصره واشنگتن است(جنگ و آتش بس همزمان) تا بتواند با دستی پر همتای آمریکایی آتی خود را وادار به مذاکره و معاملهای کند که نمیدانیم چیست و چه ابعادی دارد؟ پوتین هرچند مدعی است ترامپ شریکی خوبی درآینده خواهد بود اما منطقا این افسر اطلاعاتی - عملیاتی سابقKGB نمیتواند قمارخاورمیانه که امروز سر میز سوریه به نفع او درجریان است را به بهای خوشبینی نامطمئن آینده رها کند. برخی دیپلماتهای روس در مسکو اذعان میکنند پوتین بیش از شخص ترامپ، از سنتگرایان تندروی ضد روسیه خصوصا در کنگره، سازمان اطلاعات مرکزی، وزارتخارجه و وزارت دفاع و نیز متحدان ناتو نگران است که بالقوه میتوانند به خوشبینیهای او نسبت به ترامپ در کوتاه مدت خاتمه دهند. روسها اگر بتوانند منطق سیاسی - نظامی خود را با شیوهای که در سوریه پیش گرفته اند به جلو ببرند دیگر چه جایی برای سیاست خارجی ایالات متحده درمنطقه خاورمیانه و یا حتی اروپا میتوان متصور بود؟ روسیهای که هم جنگ را در بعد محلی آن برده، هم بار ارزشی و روانی آتشبس را به نفع خود مصادره کرده و هم از دل بیاعتمادی ریشه زده به ایالات متحده، همپیمانان سنتی واشنگتن مانند ترکیه که ظاهرا سیاست خارجی اعراب خلیج فارس را نمایندگی میکند در کنار خود دارد. اینکه او میگوید ترکیه را کنار خود دارد و از طرفی هم قرار است بهزودی نشست مشترک وزرای خارجه ایران، ترکیه و روسیه در مسکو برگزار شود، نشان میدهد مسکو مترصد است تمام کیک توت فرنگی سوریه و سایر تحولات منطقهای را به نفع خود مصادره و سهم دیگران از خامه آن را آنطور که مایل است، تقسیم کند.آیا موفق خواهد شد؟ این را فعلا نمیدانیم! اما اینکه نتیجه نبرد حلب اثباتا منشا اینهمه تحول یک طرفه به نفع کرملین شود بیش از حد خوشبینانه به نظر میرسد. تفسیر پیروزی در حلب یعنی پیروزی در همه عرصهها و ابعاد جنگ سوریه، میتواند قدری خوشباورانه باشد و منجر به تحلیل اشتباه از تحولات شود. چراکه این تلقی یک طرفه به ماهیت تحولاتی مربوط است که قرار است سرنوشت خاورمیانه را تعیین کند.آیا میتوان متصور بود بازی یک جانبه پیش برود؟ آنهایی که اینگونه میاندیشند با تاریخ خاورمیانه مدرن ناآشنا هستند.گرچه دقیقا نمیدانیم چه خواهد شد، اما تجربه مدرن سیاست به ما یاد داده دیپلماسی یعنی صبوری در عمل، تامل در نتیجه و احتیاط در برداشت.
بنابراين حلب نقطه مركزي بحران و جنگ داخلي سوريه شد و نيروهاي مخالف و نيز دولتيها از همه مناطق ديگر به سوي حلب روانه شدند. حماه و حمص در ميانه جاده دمشق و حلب نيز به سرعت به دست نيروهاي دولتي افتاد و مخالفان آن روانه حلب شدند. ولي اوضاع در حلب آن طور كه ميخواستند پيش نرفت و شوراي سياسي مخالفان نتوانست در آنجا مستقر شود چون بخش مهمي از حلب در دست نيروهاي دولتي بود. اختلافات شديد ميان گروههاي مخالف نيز مانع از شكلگيري يك قدرت سياسي در برابر اسد شد. علت اصلي اين پراكندگي نيروها وابستگيهاي آنان به كشورهاي خارجي بود. برخي نزديك به عربستان، برخي ديگر نزديك يا وابسته به قطر و تركيه و غرب و... بودند. ضمن اينكه رهبران سياسي قدرتمندي نيز نداشتند، هر روز اختلافات آنان بيشتر و در شوراي مخالفان تغييراتي داده ميشد. از همه بدتر اينكه الگوي ليبي جلوي چشم آنان بود و گمان ميكردند كه پس از چند هفته ميتوانند حلب را به تصرف درآورند و اندكي بعد در دمشق مستقر خواهند شد ولي فرسايشي شدن جنگ حلب امان آنها را بريد و اختلافات را بيشتر و بيشتر كرد. با ورود روسيه و ايران و حزبالله موازنه حمايت خارجي قبلي نيز تغيير كرد. عربستان درگير مشكلات يمن شد. تركيه نيز كمابيش با مشكلات داخلي خود مواجه بود؛ مشكلاتي كه ريشه در حضور نيروهاي جهادي سوريه در تركيه دارد. علت اصلي بمبگذاريهاي داخل تركيه حضور نيروهاي شبه نظامي عليه سوريه در داخل خاك تركيه يا رفت و آمد آزاد به آنجاست. آنچه در اين چهار سال بر يك شهر زيبا و آرام گذشت يك فاجعه به تمام معنا بود. فراموش نكنيم كه حلب جزو آخرين مناطقي بود كه وارد بحران سوريه شد. ابتدا درعا، ادلب، ديرالزور، حماه و حمص بودند ولي هيچكدام از اين شهرها نميتوانستند به عنوان محلي براي استقرار نيروهاي مخالف قرار گيرند؛ لذا به هر شكلي بود پاي حلب به ميان كشيده شد و حكومت اسد نيز بيشتر توجه خود را معطوف به حلب و اطراف دمشق كرد. اكنون و پس از بيش از چهار سال جنگ و حتي خانه به خانه، اين شهر دوباره و به صورت كامل تحت كنترل دولت درآمده، با اين تفاوت كه نه جمعيت چنداني در آن باقي مانده و نه اثري از آن شهر زيباي تاريخي وجود دارد. اين واقعه در رسانههاي جهان به چند صورت انعكاس يافت. برخي آن را آزادي حلب ناميدند و برخي ديگر سقوط حلب. تفاوت نگاه به بحران سوريه را ميتوان در قالب تفاوت همين دو گزاره آزادي يا سقوط ديد؟ آنان كه از عنوان آزادي حلب استفاده ميكنند، نيروهاي مخالف دولت سوريه را اشغالگر و نامشروع ميدانند. نيروهايي كه بدون ترديد بخش مهمي از آنان سوري نيستند و از ساير كشورها و با حمايت دولتهاي ديگر به آنجا آمده بودند و هنوز هم در سوريه نيروهاي شبه نظامي و نظامي بينالمللي ميجنگند، علت نيز روشن است. تعبيري كه از جنگ سوريه و ليبي و... در ميان بخشي از مسلمانان سلفي وجود دارد و با تعبير رايج رسانههاي غربي به كلي متفاوت است. غربيها كوشيدند كه اين اتفاق را به منزله قيام مردم عليه دولتهاي خودكامه معرفي كنند و هدف نهايي را ايجاد يك حكومت آزاد در آن كشور بدانند. فارغ از اينكه آيا چنين هدفي از سوي مخالفان اسد دستيافتني و قابل تحقق بود يا نبود، اين برداشت از اوضاع ليبي و سوريه به كلي با واقعيت ماجرا تفاوت داشت. حداقل در ادامه بحران تفاوت پيدا كرد. واقعيت ماجرا همان جنبش خلافت و آزادسازي كشورهاي اسلامي از دست حكام جور و برداشتن مرزهاي موجود و تاسيس خلافت اسلامي است. اين را داعش در يك قالب بيان ميكند و ساير نيروهاي سلفي به صورت ديگري آن را ابراز ميكنند و نيروهاي جهادي از همه كشورهاي اسلامي به آنجا روانه شدهاند تا اين هدف را محقق كنند و اينجاست كه تضاد سياست غربيها واضح و آشكار ميشود كه چگونه حامي مخالفان سلفي حكومت سوريه ميشوند؛ در حالي كه به لحاظ معيارهاي سياسي در دو قطب مخالف با آنان قرار دارند. تنها راهحل اين تناقض، كمك به اهداف اسراييل يعني نابودي هرچه بيشتر سوريه است. كدام نيرويي است كه براي مقابله با دولت حاكم بر كشور خود، حاضر ميشود در مناطق شهري و محل سكونت مردم سنگر بگيرد و از درون نيروهاي غيرنظامي بجنگد و شهر را با حضور شهروندان عادي تبديل به پادگان نظامي كند؟ آيا ممكن است يك نفر شهروند سوريه و ساكن حلب باشد و در كنار خواهر و برادر و پدر و مادرش خمپاره پرتاب كند؟ قطعا يا خودش از شهر خارج ميشود يا خانواده را به بيرون و جاي امن ميبرد. چنين نيرويي اشغالگر است و نه آزاديبخش. استفاده از عنوان سقوط حلب به معناي به رسميت شناختن اين نيروهاست. اين عنوان را اگر سلفيها استفاده كنند، عجيب نيست ولي دولتهاي غربي چرا و با كدام مجوز سياسي آن را استفاده ميكنند؟ آن هم در شرايطي كه دولت سوريه همچنان دولت شناخته شده اين كشور است و در سازمان ملل حضور دارد. در مقابل آنان كه از عنوان آزادي حلب استفاده كردهاند، حداقل اين تناقض را ندارند زيرا دولت سوريه را به رسميت ميشناسند و بازگشت تسلط آنان بر اين شهر را آزادي آن ميدانند. تنها نكتهاي كه در اين ميان وجود دارد جنايات انجامشده در جريان اين جنگ است. هرچند اين جنايات به هر صورتي باشد ناقض منطق فوق نيست، همچنان كه آزادي برلين و سقوط رايش سوم تحت تاثير جنايات انجام شده در آن قرار نگرفت. ولي ميتوان درباره اين جنايات نيز به صورت مستقل بحث كرد، البته نه با روايت رسانههاي غربي كه در اين موارد يكسويه عمل ميكنند.