صفحه نخست >>  عمومی >> پرسمان
تاریخ انتشار : ۰۶ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۱  ، 
کد خبر : ۳۳۰۹۱۵

اردوگاه اصلاح‌طلبان

فتنه 88،‌ آتشي بود كه در خرمن جريان چپ قديم و اصلاح‌طلبان جديد افتاد و تمام سرمايه بيش از سه دهه فعاليت سياسي آنها را تباه کرد. در اين ماجرا، اردوگاه اصلاح‌طلبان به چند دسته تقسيم شد و آنان را تا مرز فروپاشي پيش برد. اما اين جريان توانست در آستانه انتخابات رياست‌جمهوري سال 1392 به صورت حداقلي خود را بازسازي کند و با مديريت صحنه انتخابات و حمايت از نامزدي که کانديداي اختصاصي اين جريان نبود، پيروز انتخابات شود و اين پيروزي را در سال 1396 نيز تداوم بخشد.

اين اردوگاه در آستانه انتخابات 1400 نيز فعال بوده و همه تلاش خود را براي بازيگري فعال در اين عرصه آغاز کرده است. اضلاع مختلف اين جريان مدت‌هاست که چند پروژه و راهبرد کلان متفاوت را براي فعاليت سياسي خود طراحي کرده است که همچنان به دنبال تحقق آن است.

پروژه اول «مشروطه‌خواهي» است که سعيد حجاريان از آن چنين ياد مي‌کند: «جهت‌گيري کلي اصلاح‌طلبي چنانکه بارها بدان اشاره کرده‌ام، در ميان‌مدت ذيل پروژه «مشروطه‌خواهي» تعريف مي‌شود.»

پروژه دوم «توسعه سياسي و دموکراسي‌خواهي» است که به گفته احمد غلامي، سردبير روزنامه شرق طيف ديگري از اصلاح‌طلبان که خصيصه‌اي تئوريک دارند از آن حمايت مي‌کنند. «استراتژي آنان بر مبناي توسعه سياسي و دموکراسي استوار است.»

پروژه سومي که بخشي از اصلاح‌طلبان در اين سال‌ها دنبال کرده‌اند، «نرماليزاسيون» است که به گفته حجاريان: «دولت نرمال پيش زمينه و شرط لازم دولت دموکرات است، اما شرط کافي براي آن نيست.» در اين نگاه «نرماليزه کردن در پيشرفته‌ترين حالتش به دموکراتيزه شدن مي‌انجامد اما در حداقلي‌ترين شکل آن،‌ مقدمه‌اي است بر دموکراتيزاسيون».

پروژه چهارم به دنبال «تغييرات ساختاري و استحاله نظام» است که امثال مصطفي تاج‌زاده دنبال‌کننده آن هستند. در دل اين پروژه سياست  «حذف رهبري» از قانون اساسي دنبال مي‌شود. مصطفي تاج‌زاده با صراحت مي‌گويد: «رهبري و رياست‌جمهوري بايد ادغام شوند و دوره‌اي شود، چون ما ديگر نمي‌توانيم چهره مادام‌العمر داشته باشيم، البته با اختيارات محدود و روشن» از انتخابات آزاد سخن گفته مي‌شود. جهت‌گيري که به گفته تاج‌زاده در آن بايد «به سمت يک انتخابات آزاد برويم که همه بيايند از جمله اصلاح‌طلبان؛ يعني مخالفان و اپوزيسيون هم بتوانند شرکت کنند.»

اهداف و پروژه‌هاي ياد شده در انختبات 1400 نيز همچنان کلان پروژه‌هاي اين جريان محسوب مي‌شود که به فعاليت‌هاي انتخاباتي، شعارها و برنامه‌ريزي‌هاي آنان جهت خواهد داد.

 

الف. قوت‌ها و فرصت‌ها

1)      توانايي موج‌سواري بر تغييرات فرهنگي– اجتماعي جامعه

فضاي فرهنگي اجتماعي کشور با اين واقعيت مواجه است که اولاً سرعت تحولات در اين حوزه به شدت بالاست و ثانياً سمت و سوي اين تغيير و تحولات، الزاماً ارزشي نبوده و در هماهنگي با ارزش‌هاي مألوف و پذيرفته شده‌ دين و انقلاب اسلامي نيست، بلکه در برخي موارد، ماهيت و سمت و سوي غرب‌گرايانه، جهاني و دگرانديشانه دارد. براي نمونه، مي‌توان به تغيير الگوي پوشش، الگوي مصرف، الگوي تفريح و سرگرمي و... در سال‌هاي اخير در کشور اشاره کرد که همگي نمودهايي از تغيير در فضاي فرهنگي ـ اجتماعي کشور هستند که در سطحي عميق‌تر، بيانگر تغيير ذائقه‌ها، نگرش‌ها و ارزش‌ها در ميان لايه‌هايي از جامعه است. تحت اين شرايط، پديده‌ها و اموري که در گذشته چندان مورد توجه نبود و حتي ممکن بود از سوي جامعه طرد شود، امروز در فضاي کشور مورد استقبال قرار مي‌گيرد و اتفاقاً آهنگ آن، در فضاي عمومي کشور نيز طنين‌انداز مي‌شود.

اصلاح‌طلبان که در حوزه فرهنگ بسط چنين ارزش‌ها و هنجارهايي را مطلوب مي‌دانند و خود بدان تعلق دارند، فضاي ايجاد شده را فرصتي براي عرضه اندام دانسته و در جهت اثبات خود و جذب هوادار از آن بهره مي‌گيرند.

2)      دست برتر اصلاح‌طلبان در شبکه‌هاي اجتماعي مجازي

توانايي بهره‌گيري مناسب از رسانه‌ها و شبکه‌هاي مجازي، به منظور انجام عمليات رواني حساب‌شده و هدفمند عليه رقيب و جلوه دادن خود به عنوان گزينه مطلوب، از متغيرهاي مهم در رفتار انتخاباتي اصلاح‌طلبان است که اگرچه با رعايت بايسته‌ها و اخلاق انتخاباتي منافات دارد، اما به هر حال واقعيتي است که بر نتيجه انتخابات تأثير مي‌گذارد. در مجموع اصلاح‌طلبان از اين منظر که اغلب فعالان فضاي مجازي با ايده‌ها و پيام‌هاي اين جريان همسويي دارند، دست برتر را در اين فضا دارند و همچنين همسويي بيشتر سلبريتي‌ها با اصلاح‌طلبان و نفوذ بالاي آنها در فضاي مجازي مي‌تواند به جذب بيشتر افکار عمومي در فضاي مجازي به سوي گفتارها و پيام‌هاي اصلاح‌طلبان منجر شود.

3)      ايفاي نقش در جايگاه اپوزيسيون

 طيف راديکال اصلاح‌طلبان که از زمان ظهور رويکرد انتقادي و ساختارشکنانه داشته‌اند، همواره ژست انتقادي به وضع داشته و از جايگاه اپوزيسيون به مواجهه با عملکرد نظام پرداخته‌اند. حتي زماني که خود براي ساليان متمادي متولي اداره اجرايي کشور بوده‌اند.

اين موضوع، باتوجه به فرهنگ سياسي حاکم بر جامعه که در طول تاريخ شکل گرفته و در آن، عناصر پُر رنگي از تمايل به نقد حاکمان و ساختارهاي رسمي وجود دارد، مي‌تواند جذاب باشد. آنچه مي‌تواند موفقيت در استفاده از اين نوع ادبيات را تقويت کند، وجود مشکلات اقتصادي معيشتي در کشور است که البته اصلاح‌طلبان از اين زاويه، نمي‌توانند زبان انتقادي داشته باشند، زيرا بخشي از مشکلات معيشتي در کشور محصول عملکرد خود آنهاست. با اين حال، آنها تلاش مي‌کنند تا با حيله‌هاي مختلف اين مشکلات اقتصادي را به زعم خود نتيجه دخالت نهادهاي حاکميتي در اقتصاد معرفي کنند و در همين حوزه هم که خود مقصّر هستند، اقدام به فرافکني و رفع تقصير از خود کنند و خود را به بدنه معترض جامعه نزديک کنند!

4)      تلاش براي نزديکي به غرب

 اصلاح‌طلبان در سال‌هاي اخير سعي کرده‌اند ميان مسائل سياست خارجي و اقتصاد کشور ارتباط برقرار کرده، حل مشکلات اقتصادي را در گرو عادي‌سازي رابطه با غرب و آمريکا تعريف کنند و از اين طريق به شرطي کردن اقتصاد کشور بپردازند. در شرايط کنوني با توجه به پيروزي بايدن در آمريکا و وعده‌ وي براي بازگشت به برجام، فضاي طرح دوباره مذاکره به سود اصلاح‌طلبان را بيش از قبل فراهم کرده است، ضمن اينکه چهره به‌ظاهر آشتي‌جويانه بايدن در مقابل ترامپ جنايت‌کار، رويکرد مذاکره با آمريکا را در افکار عمومي بيشتر موجّه مي‌سازد، در حاليکه تهديدات مهمي درون آن نهفته است. البته در بحبوحه بزک کردن دوباره آمريکا در رسانه‌هاي اصلاح‌طلب، وقوع حادثه ترور دانشمند شهيد، محسن فخري‌زاده، به وسيله عوامل رژيم صهيونيستي و حمايت ترامپ از اين موضوع، ماهيت ستيزه‌جويانه آمريکا با ايران را بار ديگر به نمايش گذاشت و رويکرد مذاکره را مي‌تواند به حاشيه ببرد؛ اما با توجه به اينکه چند ماه تا انتخابات 1400 ايران باقي مانده و به احتمال زياد جو بايدن هم در اين زمان سيگنال‌هاي مثبت و فريبنده‌اي را در زمينه مذاکره با ايران صادر کند، بنابراين در مجموع فضاي سياسي ميان ايران و آمريکا فرصت‌هايي بيش از قبل جهت بهره‌برداري اصلاح‌طلبان در بر دارد.

 

ب. ضعف‌ها و چالش‌ها

1)     کم توجهي به اولويت کشور

اصلاح‌طلبان همواره معتقد به تقدّم توسعه سياسي بر توسعه اقتصادي بوده‌اند و اساساً افکار عمومي کشور آنان را کمتر در مقام مديران دغدغه‌مند نسبت به اقتصاد و معيشت جامعه مي‌شناسد. اصلاح‌طلبان هم به لحاظ پيشينه عملکردي و نقشي که در روي کار آوردن دولت کنوني داشتند و ناکارآمدي‌هاي اين دولت به پاي آنها نوشته شده و هم به لحاظ گفتماني (تأکيد بر تحقق آزادي و توسعه سياسي) ناتوان از برقراري ارتباط با مهم‌ترين مسئله‌ اجتماعي، يعني فقر و معيشت هستند. اين وضعيت خواه‌ناخواه، قدرت کنش‌گري اصلاح‌طلبان را محدود مي‌کند و ميان آنان با جامعه فاصله مي‌اندازد.

2)      ريزش سرمايه اجتماعي

عملکرد دولت روحاني و فراکسيون اميد اصلاح‌طلبان در مجلس دهم  از يک سو و از سوي ديگر ادبيات سلبي و غيرصادقانه اصلاح‌طلبان در زمينه مسئول ندانستن خود در کم‌کاري‌هاي دولت روحاني سبب شده است تا بدنه اجتماعي اين جريان دچار سرخوردگي شود. بنابراين اصلاح‌طلبان امروز از افت مشارکت بدنه‌ اجتماعي خود در انتخابات 1400 نگراني جدي دارند و حتي مي‌توان کلان مسئله‌ اين جريان را افت مشارکت پايگاه رأي آنان دانست که در انتخابات اسفند 98 خود را نشان داد.

جريان اصلاحات اکنون در يک وضعيت بحراني قرار دارد؛ زيرا باتوجه به کارنامه‌ ضعيف دولت، شوراي شهر تهران و مجلس دهم، با شعار صرف آزادي نمي‌تواند پايگاه رأي خود را بسيج کند. از همين‌رو صادق زيباکلام، از فعالان سياسي اين جريان، به صراحت اشاره مي‌کند که «فرقي نمي‌کند که کانديد اصلاح‌طلبان در 1400 آقاي جهانگيري باشد يا فرد ديگري. حتي خود آقاي خاتمي هيچ شانسي در انتخابات 1400 ندارد؛ زيرا بدنه اجتماعي اعتقاد و باور خود را از دست داده است.»

3)      اختلافات درون تشکيلاتي و ضعف در رهبري

 اختلافات درون‌ جرياني اصلاح‌طلبان نيز اين روزها در اوج خود قرار دارد. اصلاح‌طلبان از يک سو ميراث‌دار دولت روحاني شده‌اند. دولتي که در نگاه عموم جامعه مسئول اوضاع امروز کشور است! تلاش آنان براي جدايي سبد اردوگاه‌شان از اعتداليون مورد قبول افکارعمومي قرار نگرفته است. از طرفي راهکار مشخصي نيز براي خروج از وضعيت کنوني ندارند.

در کنار اين قصه از لحاظ تشکيلاتي نيز اوضاع به شدت آشفته است. شوراي عالي سياستگذاري تعطيل شده و شوراي اجماع‌ساز هم با مناقشات و انتقادات فراواني تولد يافته است که معلوم نيست تا چه اندازه راهگشا باشد.

شخصيت‌هاي کليدي چون رئيس دولت اصلاحات و... نيز اين روزها کم اعتبارتر از آنند که بتوانند در لحظات حساس با پيامي کوتاه همه اضلاع اين اردوگاه را گرد هم جمع کنند! اجازه طرح چهره‌هاي جديدتري براي محوريت يافتن در اين اردوگاه نيز وجود ندارد. به زعم برخي فعالان سياسي، نامه‌نگاري‌هاي اخير آقاي موسوي‌خوئيني‌ها در اين روزها با هدف محوريت يافتن در اين اردوگاه دنبال مي‌شود. اقدامي که با واکنش تند بخشي از فعالان سياسي اصلاح‌طلبان روبه‌رو بوده است. صادق زيباکلام به تازگي گفته است: «آقاي موسوي‌خوئيني‌ها به هيچ‌وجه نمي‌تواند در جايگاه رهبري اصلاحات قرار بگيرد و اگر صد بار ديگر نامه بنويسيد در اين اصل تغييري ايجاد نمي‌شود و آقاي خوئيني‌ها اگر قرار است با اطلاع آقاي خاتمي يا بدون اطلاع او، سخنگو يا ليدر جنبش اصلاحات باشد، يک فاجعه براي اصلاحات رقم خورده و عقبگردي بزرگ براي اين جريان است و به نوعي ليدري موسوي‌خوئيني‌ها تير خلاص به شقيقه جنبش اصلاحات است.»

4)      ابهام در هويت اصلاح‌طلبي

اصلاح‌طلبي از ابتداي شکل‌گيري با مسئله‌ ابهام هويتي مواجه بوده و تاکنون نتوانسته است چيستي، اهداف و خط و مشي خود را به روشني تعريف کنند. اينکه اصلاح‌طلبي چيست؟ اصلاح‌طلب کيست؟ و اصلاح‌طلبان چگونه مي‌انديشند؟ سؤالاتي است که در سال‌هاي اخير بالاخص تعريف مشخصي براي آن ارائه نشده است. از زمان ارائه تعاريف ناظر به دوران حاکميت دولت اصلاحات قريب به 20 سال مي‌گذرد، و بخش قابل ملاحظه‌اي از هواداران و بدنه اجتماعي آن دوران را درک نکرده‌اند. شرايط سياسي‌ـ اجتماعي نيز دستخوش تحولات اساسي شده است که آن تعاريف ديگر پاسخگوي ضرورت‌هاي امروز نيست.

ائتلاف و هم آميختگي اصلاح‌طلبان و اعتداليون نيز بر بحران هويت اردوگاه اصلاح‌طلبان افزوده است. مرزهاي هويتي با آميختگي اصلاح‌طلبان با فتنه‌گران و ضدانقلاب و اپوزيسيون و... بر هم ريخته است. فقدان مرجعيت و مکانيسمي در اين عرصه نيز مزيد بر علت شده و بر اختلالات هويتي افزوده است. در اين ميان فقدان هويت اصلاح‌طلبي موجب ريزش هواداران و کاهش جذب هواداران جديد شده و پايگاه اجتماعي آنان را تضعيف کرده است.

غلامحسين کرباسچي، دبيرکل حزب کارگزاران معتقد است: «اولين و بزرگ‌ترين مشكل اصلاحات، مشكل هويتي است. اين مسئله ريشه در امروز و ديروز ندارد؛ اصلاحات از اولين روز نتوانست يا نخواست تعريفي كامل از خود ارائه كند؛ به اين معني كه بيان كامل و جامعي از اهداف خود و اينكه مي‌خواهد چه كارهايي را انجام دهد... اگر يك جريان سياسي مي‌خواهد مقابل حوادث سياسي اجتماعي واكنش نشان بدهد و تصميم‌گيري كند ابتدا بايد مباني هويتي خود را تعريف كند؛ به نظر مي‌رسد كه اصلاحات و اصلاح‌طلبان در اين دو دهه خود را تعريف نكرده‌اند.»

محمدرضا تاجيک نيز بر اين باور است که: «فقدان گفتمان، يعني فقدان نظام معنايي. فقدان نظام معنايي يعني فقدان تعريف مشخص از درون و برون، خودي و دگر، امر و كنش اصلاحي و غيراصلاحي.»

 

ج. آخرين وضعيت و چشم‌انداز آينده

در مورد چگونگي مواجهه با انتخابات 1400 نيز اختلافات بسيار است. اصلاح‌طلبان هرچند در يک اردوگاه قرار دارند، اما اين بدان معنا نيست که مجموعه‌اي يکپارچه بوده و اختلافات در ميان آنان وجود ندارد. نقدهاي درون گروهي اردوگاه اصلاح‌طلبان نيز در ماه‌هاي اخير با شدت بيشتري دنبال مي‌شود. بالاخص پس از ناکامي در انتخابات اسفند 1398 که جريان رقيب توانست اکثريت مطلق مجلس يازدهم را در اختيار گيرد. اصلاح‌طلبان به شدت نگرانند که اين شکست دومينووار تکرار شده و در انتخابات 1400 کنترل قوه مجريه و شوراها شهر و روستا نيز از اختيار اين جريان خارج شود و باز هم دوران خانه‌نشيني حداکثري و دوري از قدرت فرا رسد و حاکميت يکپارچه در اختيار جريان رقيب قرارگيرد! آنان معتقدند اين نقدها شايد مؤثر افتد و راهکاري براي خروج از وضعيتي را که مي‌تواند موجب به محاق رفتن يک دهه‌اي اين اردوگاه شود فراهم آورد.

چگونگي شرح وضعيت کنوني و راهکارهاي خروج از آن خود به موضوع جديدي براي اختلاف تبديل شده و قرار گرفتن آن در کنار ديگر عوامل مورد مناقشه، امروز اردوگاه اصلاح‌طلبان را به اضلاع مختلفي بدل ساخته است. در يک نگاه کلي اصلاح‌طلبان را در اين مقطع مي‌توان به دو ضلع راديکال‌هاي ساختارشکن (تغييرخواهان) و اعتداليون محافظه‌کار (بهبودخواهان) تقسيم کرد.

دسته اول را افرادي چون تاج‌زاده و علوي‌تبار در داخل کشور و بخشي از جريان‌هاي اپوزيسيون خارج کشور مديريت و پرچمداري مي‌کنند که به شدت به دنبال تغيير قانون اساسي و پيشبرد فرآيند آشکار سکولاريزاسيون در کشورند. براي رسيدن به اهداف خود نيز بر طبل جنجال و آشوب در کشور مي‌دمد و با صراحت به ارکان نظام از رهبري تا شوراي نگهبان و... حمله مي‌کنند، پرچم رفراندوم را علم مي‌کنند، امثال آقاي امجد را بزرگنمايي مي‌کنند و به اظهارات آن ضريب مي‌دهند و تلاش دارند تا با هر کلامي از اين دست به تابوشکني بپردازند. انتخابات را نيز فرصتي براي شورش عليه نظام مي‌بينند و فرصتي براي تداوم همين سياست.

دسته ديگر اما با طمأنينه بيشتري قدم برداشته و حاضر نيستند خود را در مقابل نظام اسلامي معرفي کنند. اين طيف که شامل اعضاي کارگزاران سازندگي، بخشي از اعضاي مجمع روحانيون مبارز، و افرادي چون بهزاد نبوي و... هستند، خود را منتقد وضع موجود معرفي مي‌کنند، اما نه منتقدي ساختارشکن که با صراحت پرچم هجمه به ارکان نظام را بلندکرده باشد. آنان معتقد به اصلاحات در چارچوب قانون اساسي بوده و علاوه بر نقد، تعامل با ارکان نظام را نيز در دستورکار خود دارند. انتخابات را نيز فرصتي براي ماندن در قدرت مي‌بينند و خط تحريم را پيشه نمي‌کنند.

در اين ميان موضوعات مختلفي به محور اختلافات اين دوضلع اصلاح‌طلبي بدل شده است. يکي از موضوعات مورد مناقشه در اردوگاه اصلاح‌طلبان چگونگي مواجهه با عملکرد دولت اعتدال است. دولتي که با حمايت تمام قد اصلاح‌طلبان در سال 1392 به قدرت رسيد. عملکرد ضعيف اين دولت و کاهش روزافزون محبوبيت آن همچون آواري بر سر اين اردوگاه خراب شده است! و کار را براي پاسخگويي به هواداران و افکار عمومي سخت کرده است. به نحوي که آنان را از موفقيت و کسب اعتماد مجدد افکار عمومي نااميد کرده است. در اين ميان طيف راديکال اصلاح‌طلبان به شدت در تلاشند تا خرج خود را از اين دولت جدا کرده و بر طبل نقد و مرزبندي بکوبند و اعلام برائت کنند! طيف ميانه‌رو اما همچنان خود را در ائتلاف با اعتداليون مي‌بيند و حامي دولت معرفي مي‌کند و در تلاش است تا دولت را تطهير کرده و آن را عامل همه نابساماني‌هاي امروز کشور معرفي نکند!

اصلاح‌طلبان ميانه رو از ضرورت حضور حداکثري در انتخابات و تلاش براي کسب قدرت سخن مي‌گويند و معتقدند پس از واگذاري مجلس، بايد تلاش کرد تا قدرت در دستگاه اجرايي را در اختيار گرفت، وگرنه جريان اصلاح‌طلبي دچار انحلال و فروپاشي خواهد شد. نامه چند ماه پيش موسوي‌خوئيني‌ها و دعوت به حضور حداکثري در انتخابات را در اين راستا مي‌توان تحليل کرد. اين طيف خود را در ائتلاف با اعتداليون مي‌داند و جريان اعتدال هم خود را جداي از اين طيف نمي‌بيند. لذا سياست واحدي را دنبال مي‌کنند و وضعيت جريان اعتدال را هم با همين مختصات بايد ارزيابي کرد.

از سويي ديگر بخش راديکال اصلاح‌طلب، اما به نحوي خروج از حاکميت را در دستورکار خود قرار داده و رفتارهاي ساختارشکنانه خود را دنبال مي‌کند. اينان معتقدند اوضاع به گونه‌اي است که ماندن در حاکميت منافع اصلاح‌طلبان را تامين نخواهد کرد. حضور هفت ساله در قدرت دستاوردي براي‌شان نداشته و موجب ريزش هواداران شده است. بيرون ماندن از قدرت و اتخاذ رويکرد اپوزيسيوني، گويا براي‌شان منفعت بيشتري دارد! در اين مسير حتي پيشنهادات عجيبي و غريبي هم مطرح مي‌شود. براي نمونه عباس عبدي آقاي روحاني را دعوت به استعفا و کناره‌گيري مي‌کند يا تاج‌زاده از حذف رياست‌جمهوري و ادغام آن با رهبري سخن مي‌گويد!

البته اين اظهارات بدون پاسخ نمانده است. براي نمونه محمدهاشمي از اعضاي حزب کارگزاران مي‌گويد: «شخصي اين درخواست را مطرح مي‌کند که ارزش عکس‌العمل نشان دادن هم ندارد. آقاي عبدي از چه موضعي چنين سخني را مي‌گويد. او کيست که از رئيس‌جمهور درخواست استعفا مي‌کند يا دستور مي‌دهد.»

سياست اين دو ضلع در معرفي نامزدهاي انتخاباتي نيز متفاوت است. طيف راديکال بر انتخاب گزينه حداکثري با قد و قواره تمام عيار اصلاح طلب تأکيد دارد و از گزينه‌هايي، چون صفايي‌فراهاني، محمدرضا خاتمي و... سخن مي‌گويد و در صورت عدم احراز صلاحيت مدعي است پرچم تحريم و عدم مشارکت را بالا خواهد برد.

طيف دوم هرچند بر حضور با نامزد اصلاح‌طلب تأکيد دارد، اما بر اين باور است که در صورت ردّ صلاحيت يا عدم رأي‌آوري مي‌توان سناريوي سال 1392 را تکرار کرد، لذا بر ائتلاف با اعتداليون تأکيد دارد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات