جعفر بلوری
چیزی نزدیک به 2 سال است که جنگ اوکراین شروع شده و این جنگ، همچنان ادامه دارد. تفاوت مهمی که این جنگ با هفتهها و ماههای اولیه شروع آن دارد، برداشته شدن تمرکز رسانهها از روی آن و متمرکز شدن روی جنگ غزه است. البته تفاوتهای دیگری هم وجود دارد که اینجا جای پرداختن به همه آنها نیست. مثل خسته شدن متحدان اوکراین از این جنگ و هزینههایش یا بروز شکاف در جبهه غرب درباره ادامه یافتن یا نیافتن کمکها به زلنسکی و... به هر تقدیر این جنگ همچنان ادامه دارد و زمان زیادی هم به رسیدن «زمستان سرد» باقی نمانده است...!
جنگ اوکراین 5 اسفندماه سال 1400 شروع شد و بسیاری از کارشناسان و رهبران کشورهایی که مستقیم یا غیرمستقیم درگیر آنند، تصورش را هم نمیکردند که اینقدر طول بکشد. «تکرار» و «طولانی شدن» دو عاملی است که به «کماهمیت شدن» و بعضا حتی «بیاهمیت شدن» یک مسئله - برای مردم عادی و بعضا حتی نخبگان سیاسی - میانجامد. شاید مهمترین دلیل طولانی شدن این جنگ هم این است که، دو طرف یعنی «روسیه» و «ناتو»، تمام ظرفیتشان را البته به شکلی «کنترل شده» به میدان آوردهاند و نمیخواهند «ببازند.» این طولانی شدن در کنار آغاز جنگ غزه، حالا اوکراین و رهبرش را برای بسیاری از کشورهای غربی اگر نگوییم بیاهمیت، حتما کماهمیت کرده است! طوری که رفتهرفته زمزمهها درباره لزوم پایان جنگ اوکراین به گوش میرسد و زلنسکی هم چند باری در این باره ابراز نگرانی جدی کرده است. در ادامه این یادداشت این موضوع را بیشتر باز خواهم کرد.
فقط به عنوان یک نمونه کافی است رجوع شود به اخبار و گزارشهایی که تقریبا هر روز از سوی رسانههای غربی درباره «ته کشیدن» انبارهای تسلیحاتی کشورهای عضو ناتو منتشر میشود. یا گزارشهایی که مثلا میگویند؛ آمریکا مجبور شد سلاحهایی را که در زرادخانههایش در فلان کشور داشت جهت استفاده در بهمان جنگ جابهجا کند. جنگی که باعث تخلیه شدن انبارهای تسلیحاتی کشورهای عضو سازمانی به عریضی و طویلی ناتو شود یعنی، طرفین این جنگ با تمام ظرفیت به میدان آمدهاند و جنگ هم خیلی طولانی شده است.
همانطور که بالا اشاره شد مدتی است، خبرهای مهمی از این جنگ منتشر میشود که به نظر میرسد در صورت صحت میتوان گفت تکلیف این جنگ نیز در حال مشخص شدن است. مخرج مشترک تمام این خبرها نیز چیزی نیست جز «لزوم پایان جنگ اوکراین» با «آغاز مذاکراه با روسیه» آن هم به شکلی که «هنری کیسینجر» مدتها پیش چارچوب کلی آن را پیشنهاد داده بود.
شاید «کیسینجر» جزو اولین افرادی بود که پیشنهاد داد، اوکراین با گذشتن از خیر سرزمینهایی که در این جنگ از دست داده است، قال قضیه را کَنده و به جنگ پایان دهد. پس از او صداهای مشابهی از سوی برخی رهبران سیاسی و نظامی اروپایی و حتی ناتو شنیده شد. این پیشنهادها آنقدر تکرار شد که خشم زلنسکی را برانگیخت. اوکراینی که به خاطر همین غرب و «ناتو» ویران شده است، تحمل شنیدن راهکارهای تحقیرآمیزی مثل «گذشتن از خیر سرزمینهای از دست داده» را نداشت. هیچ کس اگر نداند، زلنسکی خوب میداند، غربیها او و کشورش را وادار به عبور از خطوط قرمزهای روسیه و در نتیجه، آغاز این جنگ خانمانسوز کردند. یعنی اوکراین با طناب پوسیده ناتو وارد چاه جنگ شده است. برای مطالعه در این باره رجوع شود به اظهارات «جان مرشایمر» نظریهپرداز شهیر آمریکایی و صاحب نظریه «رئالیسم تهاجمی». اوکراینِ زلنسکی مدتی است که پس از مشاهده «خستگی متحدانش» از ادامه کمکها، و شنیدن پیشنهادهای تحقیرآمیز به عنوان راهحل از سوی همین متحدانش، اعلام میکند، غرب به جای ارائه چنین راهحلهایی، سلاحهای بیشتری در اختیارش قرار دهد و...
تمام این تحولات و پیشنهادهای تحقیرآمیز مربوط به زمانی است که «جنگ غزه» هنوز شروع نشده بود و صد دلیل وجود دارد که «اسرائیل» و «فرجام جنگ غزه» برای غرب بهویژه آمریکا مهمتر از «اوکراین» و «فرجام جنگ با اوکراین» است! با شروع جنگ غزه - که با تمام جنگهای قبلی رژیم صهیونیستی فرق دارد - این پیشنهادها تبدیل به «دستور» شده و آنطور که «فارین پالیسی» نوشته است «اوکراین چون در حال شکست خوردن است، آمریکا هم دو راه بیشتر ندارد. یا وارد جنگ مستقیم با روسیه شود، که نشدنی است؛ یا مذاکره با پوتین را احیا کند. و خبرهایی وجود دارد که این مذاکره مدتی است بیسروصدا شروع شده است.» در واقع فارین پالیسی میگوید، غرب راه دوم را انتخاب کرده است و اوکراین نیز چون، بدون حمایتهای غرب یک ساعت هم دوام نمیآورد، مجبور به انجام این مذاکرات به شکل پنهان شده است!
اما یکی از این صد دلیل، این است که غرب هر کاری که از دستش بَر میآمد برای شکست روسیه انجام داده و هزینههای بسیاربسیار سنگینی نیز در این راه متحمل شده است. زمستان سخت سال گذشته، افزایش سرسامآور قیمت حاملهای انرژی که در نهایت منجر به مرگ دهها هزار نفر در اروپا شد، فقط و فقط گوشهای از این خسارات است و زمستانی دیگر هم در راه است. نابودی زیرساختهای اوکراین را هم بگذارید کنار این وضع! وقتی جنگی «قفل» شد و هزینههایش هم سر به فلک کشید، طبیعی است عدهای به فکر کشیدن ترمز آن باشند. جنگ غزه در چنین شرایطی شروع شد و جنگ اوکراین را بهشدت تحت تاثیر گذاشت. این جنگ، بنا به گفته صهیونیستها موجودیت اسرائیل - که لابیهایش در تار و پود اقتصاد، سیاست، هنر و همه چیز غرب رسوخ کرده- را هدف قرار داده است، طبیعی است اولویت چنین غربی، چرخش از نجات اوکراین به نجات اسرائیل باشد. غرب امیدی به پیروزی اوکراین و شکست پوتین ندارد و نمیخواهد این اتفاق درباره اسرائیل تکرار شود. چرا که اگر شکست غرب در اوکراین باعث تقویت روسیه شده است، شکست اسرائیل هم باعث تقویت ایران خواهد شد و غرب «نمیتواند» این مسئله را، نه هضم کند، نه تحمل نماید!
با آغاز عملیات طوفان الاقصی در 7 اکتبر(15 مهرماه)، فقط رژیم صهیونیستی غافلگیر نشد. ناتو به رهبری آمریکا هم غافلگیر شد. حتی روسیه هم غافلگیر شد. برای این که اهمیت مسئله «اسرائیل - فلسطین» و همین جنگ غزه برای غرب بهویژه منطقه کمی معلومتان شود، نیازی نیست به گذشتههای دور برگردیم. کافی است به تحولات مهمی که طی همین سالهای اخیر در منطقه رخ داده کمی دقیق شویم. مثل پروژه داعش. پروژه پیچیده، پرهزینه و عظیمی که یکی از خروجیهایش قرار بود، تغییر مرزها و تضعیف قدرتهای منطقه به نفع همین رژیم صهیونیستی باشد. میخواهیم بگوییم، غرب برای حفظ و تقویت «اسرائیل» حاضر شده پروژهای به کثیفیِ داعش را برنامهریزی و اجرا کند. مگر هدف از خلق داعش، چیزی جز «تضعیف مقاومت منطقه جهت ایجاد حاشیه امن برای اسرائیل» بود؟! حالا تصورش را بکنید، این «اسرائیل» با آن همه اهمیت برای غرب، در خطر نابودی است. در چنین شرایطی طبیعی است «مسئله اوکراین» با وجود تمام اهمیتش برای غرب، دیگر اولویت نباشد. طبق محاسبات غرب، نتیجه عقبنشینی در جنگ اوکراین نهایتا بشود، از دست رفتن برخی شهرها و مناطق اوکراین (نه مناطق و شهرهای ما) و کمی هم تحقیر ناتو، اما در صورت شکست و یا نابودی رژیم صهیونیستی، «خاورمیانه جدیدی» متولد خواهد شد که حرف اول و آخر را در آن، ایران خواهد زد!
مخلص کلام اینکه، جوانان فلسطینی و بهطور کلی جبهه مقاومت با عملیات طوفان الاقصی - خواسته یا ناخواسته - لطف بزرگی در حق روسیه کردهاند. اگر طی هفتههای آینده شنیدید، زلنسکی حاضر به از سرگیری مذاکرات شده، اگر شنیدید از خیر «شبهجزیره کریمه» گذشته و مالکیت سایر سرزمینهای از دست رفتهاش را هم به برگزاری همهپرسی در میان ساکنان آن سرزمین گذاشته است؛ و در یک کلام اگر شنیدید پوتین در میدان سرخ، رژه پیروزی بر ناتو برگزار کرده است اولا تعجب نکنید، ثانیا بدانید بخشی از این پیروزی را مدیون جوانان فلسطینی و همین جنگی است که در غزه جاری است. کمترین انتظار از یک متحد این است که جنایات هولناک رژیم صهیونیستی در باریکه غزه را محکوم کند و در این زمینه کمی فعالتر باشد.
برای روسیه، امروز حمایت از آرمان فلسطین و ملت مظلوم فلسطین اولا؛ اعتبار و آبرو در بین مردمان سراسر جهان میآورد، ثانیا؛ به معنای حرکت برای رسیدن هرچه سریعتر به آن نقاطی است که در چند خط بالا برشمردیم...!
نیروهای مقاومت یا نیروهای نیابتی
مصطفی منتظر
یکی از موارد پرتکرار از طرف دشمن به ویژه آمریکاییها در ایام جنگ وحشیانه غزه، ارتباط دادن اضلاع مقاومت به ایران اسلامی به ویژه با ادبیات و مفهوم «پراکسی» یا نیروی نیابتی بوده است. موضوعی که از طرف ایران به ویژه رهبر معظم انقلاب با ادبیات و قواعدی دیگر مورد خطاب قرار گرفته است. به بیان دیگر، رهبری دقیقا در نقطه مقابل این روش غربیان، نیروهای مقاومت را نیروهای مستقلی میدانند که به وظیفه خود عمل میکنند و البته از ایران متاثر بوده و روحیه انقلابی را از آن گرفتند، اما علت این تفاوت نگاه به مقاومت چیست؟ حال این که ممکن است تصور شود، اتفاقا استفاده از ادبیات نیروی نیابتی به ایران قدرت منطقهای داده و آن را در چشم دشمنان بزرگ میکند، اما علت اصلی را باید در چند بعد دید. اولا نگاه انسانی انقلاب اسلامی اجازه نمیدهد که مجاهدینی را که از اسلام حمایت میکنند ،برای مقاصد سیاسی، تقلیل به نیرویی وابسته به خود معرفی کند. در نگاه انقلاب اسلامی نباید دیگران را خرج خودمان بکنیم. این نیروهای اسلامی هم قرار نیست دستورات کسی را برای منافع دیگران اجرا کنند؛ همان طور که ایران تا به حال به آن ها دستوری نداده و دستوری هم نخواهد داد. لذا رابطه ما و اضلاع مقاومت، رابطه نیابتی نیست؛ بلکه رابطه همدلی، همبستگی براساس اسلام است. حمایت ایران از اضلاع مقاومت هم اولا به همین نگاه اسلامی و وظیفه محور است کمااین که برخی دوستان مقاومت در برهه جنگ سوریه دچار اشتباه شدند و سپس اشتباه خود را تصحیح کردند، اما ایران دست از حمایت آن ها برنداشت. مسئله سیاسی ابعاد بعدی و در اولویت های بعدی است. این نوع از ارتباط ایدئولوژیک و فکری از هر ارتباط دیگر وثیقتر و عمیقتر است. بعد دیگر مربوط به ایجاد اعتمادبهنفس در این نیروهاست. راهبرد رهبری از روز اول طوفان الاقصی این بود که تمام افتخار این عملیات بزرگ را به نیروهای فلسطینی بدهد. بدون این اعتمادبهنفس نمیتوان امیدی به پیروزی مقاومت فلسطین یا دیگر نیروهای مقاومت داشت. به یمن بنگرید که با همین اعتمادبهنفس به جنگ ابرقدرتها رفته و نمیترسد. پس این موضوع از نگاهی عمیق به مسئله مقاومت درونزا برمیگردد. نکته دیگر نوع نگاه آن نیروهای مقاومت به مسئله است؛ خودتان را جای مجاهدین و رهبران آنان بگذارید که پس از تلاشهایی که با جانفشانی گسترده همراه بوده، به عنوان نیروی نیابتی یک کشور دیگر معرفی شوید. چنین اتفاقی قطعا خلاف عزت آن مجاهدین است و اتفاقا موجب ایجاد نوعی حس منفی نسبت به ایران خواهد شد. همین امر باعث خواهد شد تا آن نیروی مقاومت مجبور به تعریف خط حائل بین خود و ایران باشد. همین امر برخی مسیرهای سیاسی با ایران را در سالهای اخیر با مشکل مواجه کرده است. از طرف دیگر، آمریکا سعی دارد تا با ضمیمه کردن مقاومت به ایران، هزینههای آن را علاوه بر خود نیروهای مقاومت به ایران هم تحمیل کند. این موضوع به بلوک غرب اجازه میدهد تا فشارش بر ایران را مشروع بنمایاند. اتفاقی که قطعا بر کل منطقه و اساس جریان مقاومت اثرگذار است.پس میتوان درک کرد که نام نهادن نیروی نیابتی بر مقاومت، از طرفهای مختلف به ضرر ایران، مسئله فلسطین و نیروهای مقاومت است. پس باید به جد از این ادبیات مضر دوری کرد و اتفاقا در مقابل آن ایستاد
در ستایش ملت یمن
حمیدرضا شاهنظری
امروز اخبار توقیف یا مورد حمله قرار دادن کشتیهای رژیم صهیونیستی و نیز نفتکشها و کشتیهایی که به این رژیم کمک میرسانند از سوی مبارزان یمنی و در عملی کردن وعده کمک آنان به فلسطینیها به رویدادی عادی تبدیل شده است. اقداماتی که تا چندی پیش، انجام آن از سوی یمنیها به مخیله کسی هم خطور نمیکرد. تا چند سال پیش، نگاه به کشور یمن با این تصور همراه بود که این کشور، یک سرزمین تاریخی است که در حال حاضر به عنوان دولتی درجه دو در جهان عرب به حساب میآید و تأثیری در معادلات جهانی ندارد و اتفاقاً وقتی به تاریخ این کشور و شخصیتهای برجسته آن و نیز برخی روایات درباره نقش این کشور در تحولات آینده جهانی مراجعه میشد وضعیت سکون امروزی آن، بسیار عجیب میکرد. با این حال طی چند دهه اخیر و به خصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، گویا این قدرت خفته و ناشناخته و نیز شریف و انسانی بیدار شده و طی چند دهه نقشی تعیینکننده در تحولات منطقه و حتی جهان پیدا کرده است. کشوری که حدود هشت سال قبل مورد حملات وحشیانه ائتلافی به رهبری امریکا و شامل برخی کشورهای عربی منطقه همچون عربستان و امارات واقع شد، امروز پس از شکست این کشورها و به پایان رساندن آن جنگ ویرانگر که به نابودی زیرساختها و کشته شدن دهها هزار زن و کودک یمنی منجر شد، همچون ققنوسی از خاکستر ویرانههای جنگ برخاسته و دشمنان بشریت را به مبارزه میطلبد. هشت سال جنگ وحشیانه علیه ملت یمن نه تنها باعث محافظهکار شدن آنان نشد بلکه بر روحیه سلحشوری و شرافت آنان افزود که نتیجه آن، ورود علنی و رسمی به جنگ با دشمن صهیونیستی و حمایت تمام قد از ملت مظلوم فلسطین و ضربات جبرانناپذیر به هیمنه رژیم صهیونیستی و امریکا بوده است.
این حمایت همهجانبه و اقدامات نظامی مبارزان یمنی نقطه عطفی در تاریخ تحولات منطقه بوده و آثار راهبردی قابل توجهی دارد؛ اول اینکه در عمل، موقعیت بسیار ژئواستراتژیک یمن در منطقه را به همه نشان داد و بر همگان روشن نمود که تنگه بابالمندب و منطقه استراتژیک دریای سرخ که روزانه حدود ۲/۶ میلیون بشکه نفت خام و ۳۰ درصد تجارت جهانی گاز از آن عبور میکند، کاملاً در ید قدرت محور مقاومت است و از امریکاییها نیز کار چندانی برای مقابله ساخته نیست.
دوم اینکه با حملات به بندر ایلات در جنوب سرزمینهای اشغالی به عنوان بندر حیاتی رژیم صهیونیستی و نیز ممانعت از عبور کشتیهای اسرائیلی یا مرتبط با آنان، هزینههای اقتصادی زیادی بر این رژیم تحمیل و تجارت دریایی آن را با چالش جدی مواجه کرد.
سوم اینکه قدرت یمن نوین را در عرصه موشکی و پهپادی نشان داده و اراده این کشور با دارا بودن صدهاهزار رزمنده و برنامهای راهبردی برای تجهیز و آماده شدن برای آینده و تغییر معادلات را نشان داد. چهارم اینکه نشان داد یمنیها ملاحظات مختلف سیاسی، اقتصادی و یا داخلی بسیاری از طرفهای دیگر را ندارند و به صورت یکپارچه آمادگی هر نوع اقدامی در برابر دشمن را دارند و پنجم اینکه برتری اخلاقی و منزلت سیاسی و شرافت انسانی خود در برابر دیگر حاکمان عرب را به همه ملتهای عرب منطقه نمایان کرد و با جایگاهی که امروز در بین ملتها پیدا کرده، شایستگی خود را برای قرار گرفتن در جایگاه رهبری اعراب در مناقشه با رژیم صهیونیستی و امریکا نشان داد.
بر اساس روایتی، یمنیها اولین قومی بودند که دعوت حضرت ابراهیم برای بجا آوردن حج در خانه خدا را اجابت کردند. همچنین ریشه و اصل انصار در شهر مدینه که شامل دو قبیله اوس و خزرج بودند و در یاری به پیامبر (ص) و پیروزی ایشان بر مشرکین و کفار و استقرار اسلام، نقشی اصلی را داشتند، به قبیله ازد که یمنی است بر میگردد و از مسلمات تاریخی است که یمنیها به دست امام علی علیهالسلام به اسلام گرویدند و بعدها شخصیتهایی، چون مالک اشتر نخعی، اویس قرنی، حجرابن عدی، هانیابنعره، کمیلابنزیاد و بسیاری شخصیتهای مؤثر دیگر را تقدیم اسلام کردند. این سابقه نشان میدهد که از چنین ملتی که همواره پشتیبان حق بودهاند و در راه آن، ایثار و جانبازی کردهاند، نباید توقعی جز آنچه امروز انجام میدهند داشت.
امروز یمنیها معادلات منطقه را دستخوش تحولات جدی قرار داده و امریکاییها و صهیونیستها را به مبارزهای فرامیخوانند که پایان آن با پیروزی مستضعفین همراه خواهد شد. امروز ملت یمن و مبارزان یمنی به خوبی ثابت کردند که انصار واقعی خدا و دین خدا هستند. ملت یمن در هشت سال مقاومت جانانه در جنگی نابرابر و اقدامات شرافتمندانه امروز در دفاع از مظلوم و جنگ با مستکبرین ثابت کرد شرافت ملت مقاوم یمن در میان ملل جهان بسان شرافت عقیق یمنی در میان سنگهاست. ملتی که امروز در اذهان ملل آزاده جهان، مساوی با شرافت و حقطلبی معنا میشود. ملتی که راه حق و آزادگی را انتخاب کرده و پرچم عزت، حقطلبی، دفاع از مظلوم و حمله به مستکبرین را در جهان برافراشته و چنین ملتی قطعاً تاریخ را ورق زده و تاریخسازی خواهد کرد
«مکرون» و نیممیلیون کشته الجزایری
سینا واحد
برای یک دختر جوان ایرانی پیش آمده بود، به «هویت ملی و ایرانی» تاریخ ایرانزمین تاختند و شمشیر بران فریبکاری و دروغآفرینی را به دست گرفتند و با طرح مفاهیم و معنایی ویرانساز و آتشزنه بنیادهای عاطفه جامعه ایرانی، تلاش کردند آرامش کشور را بشکنند و روابط اقتصادی مردم را ترسآلود کنند؛ و با تقویت مفهوم «ترس» درباره همهچیز، قدرت محرکه و توان پیشرفتآفرینی را، در همه سطوح جامعه ایرانی، بخوابانند!
روزی روزگاری، قدرتهای شیطانپرست ثروتمند تمدن اروپایی، همگی جمع گشتند و به بهانه یک «مرگ غیرمنتظره»، که در همین روزها و روزگار لبخند شیطانی بود که دفتر رسانهای رئیسجمهور فرانسه اعلام کرد: مکرون رئیسجمهور، در کاخ سلطنتی الیزه، با سردستههای جنبش زنان... ملاقات... و از طرح انقلابی آنان حمایت کرده و با لبخند تمدنی اروپایی... اظهار داشته است زنان ایرانی، باید از قید و بندهای ایدئولوژیک آزاد گردند و با جامعه جهانی همسو و همصدا شوند و...! رئیسجمهور فرانسه، مکرون، که خود را نماینده اول و آخر تاریخ حیات سیاسی فرانسه، بعد از «انقلاب کبیر» میداند و دائم از ارزشهای اروپایی و فرانسوی، تمجید و ستایش میکند و بهگونهای سخنسرایی میکند که همه اندیشههای مذهبی شرقی و تولدیافته در خاورمیانه بزرگ اسلامی، نمیتواند به شکوفایی و پیشرفت ارزشهای زنانگی در جامعه کمک کند و به همین خاطر، یا آنان را به زندان ایدئولوژیک هدایت میکند یا سدی دربرابر آزادی رفتارهای آنان، میشود! چرا در جهان اسلام، اندیشهورز، متفکر و تاریخنگاری، با قدرت، خطاب به مکرون و «تمامیت ارزشهای انقلاب کبیر» فرانسه، نمیگوید: شما متمدنین فرانسوی، خونریزیهایی که در میان مسلمانان جهان انجام دادهاید... هیچگاه هیتلر، در تصرف فرانسه انجام نداد و مرتکب نگشت. جنایات و ستمگریهای وحشتباری که «ارتش فرانسوی» برآمده از «انقلاب کبیر»، در الجزایر از خود بهیادگار گذاشته است، یکی از بدترین ... کشتارها و جنایات سیستماتیک و دولتی است که درنیمهدوم قرن بیستم، صورت گرفته است و مفهوم «زندگی» و «زن» و «آزادی» را، لگدکوب منافع تبعیض نژادی و دزدیهای استعماری ساخته؛ و همه آبروی تاریخ فرانسه را، به باد داده است! چرا از این همه صف کارشناس و تحلیلگر و مفسر مسائل روابط بینالملل، سخن وکلام حقخواهانه و ضدستمگری و شکنجههای بزرگ و کشوری، منتشر نمیشود و «تمدن فرانسوی» شکنجهگر الجزایر و فلسطین و لبنان و مدیترانه را آماج تیرهای انتقام و روشنگریهای انسانی و حقوقبشری قرار نمیدهند؟
در روزگار شیرین حکومت ژنرال دوگل، ابرهای سیاه تلخبار، باران مرگ و شکنجه و آزار و تحقیر را، برسراسر سرزمین الجزایر، فروریخت و بیش از نیممیلیون مسلمان را خاکستر ساخت تنها و تنها به این بهانه... که «دموکراسی فرانسوی» در الجزایر گسترش پیدا کند و تبدیل به حاکمیت و دولت گردد؛ و در همین روزگار شیرین پاریسیها، دو آزمایش هستهای و دهشتبار، در صحرای الجزایر، توسط دولت ژنرال دوگل انجام شد؛ و اطراف و گرداگرد صحرا را، لبریز از تشعشع پایانناپذیر رادیواکتیو کرد؛ که پاریس به پیشرفت هستهای و قدرت اتمی، دسترسی یابد. تاریخ فرانسه و سیاستهایش درخاورمیانه بزرگ با تکبر و غروری به اندازه برج ایفل، چنین میگوید: هرچه «شیرینی» و «خوشحالی» هست؛ باید برای فرانسویان و «اروپاییان» باشد و هرچه «تلخی» و «بدحالی» برای مردم خاورمیانه و فلسطینیان.
زندگی، جنگ و دیگر هیچ
لیلی گلستان
زندگیِ من با «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» جهت گرفت؛ جهتی که تا امروز نیز در آن قرار دارم و آن را پیش میبرم. اولین روزی که «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» واردِ دنیای من شد، یکی از روزهای آخر دهه چهل بود. نشستم پشت میز. با یک دست گهواره مانی را که حالا فیلمساز پنجاهوچهار سالهای است و با فیلمهایش خاطره داریم، تکان میدادم و با دست دیگر «زندگی جنگ و دیگر هیچِ» اوریانا فالاچی را ترجمه میکردم. بعد از نیم قرن، هنوز هم این صحنه را خیلی خوب بهیاد دارم. این همان آغازِ خوش بود که من را در مسیری قرار داد که امروز هستم.
در این مسیر بود که با کتابها سفر کردم و خوانندگان بسیاری را نیز با خود همراه کردم. از بین همه آنها، «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» اثر ایتالو کالوینو که یک جور هزارویک شبِ مدرن است برایم تجربه شیرینی بود، «زندگی در پیش رو»ی رومن گاری و «بیگانه»ی کامو را دوست دارم. هر کتاب در خودش شخصیتهایی دارد که با ما به دنیا میآید، بزرگ میشود و با آنها زندگی میکند. از میانِ شخصیتهایی که با ترجمه به دنیای من وارد شد، به آنخلا ویکاریو در «گزارش یک مرگِ» گابریل گارسیا مارکز نویسنده نوبلیست کلمبیایی و مادام رُزا در «زندگی در پیش رو»ی رومن گاری نزدیکیهای بیشتری دارم. اما اگر قرار باشد یک شخصیت داستانی باشم، رمدیوس خوشگله در «صد سال تنهایی» را انتخاب میکردم که یک روز با ملافهها رفت هوا و رفت و رفت و رفت…
در این رفتنها و آمدنهای مدام است که ساخته میشویم برای «زندگی، جنگ و دیگر هیچ»؛ وقتی عبدالرحیم جعفری مدیر نازنین انتشارات امیرکبیر که بعد از انقلاب آن را مصادره کردند و بزرگترین نشر ایران را نابود، به من زنگ زد و گفت یک سر به امیرکبیر بیا و وقتی رفتم کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را که از صحافی آورده بودند روی میز گذاشت و من از خوشحالی گریهام گرفت.
اشک آن روز، لبخندِ من بود؛ لبخندی که با دیدنِ خوانندههای ترجمههایم، برایم لذتبخشتر میشد. یکبار داشتم میرفتم سفر و کارت ملیام را یادم رفته بود بردارم. خانمی که باید کارت پرواز صادر میکرد وقتی بلیتم را دید گفت همان لیلی گلستانِ «زندگی در پیش رو»یید شما؟ لبخندم به او گفت آره، و بعد مرا در آغوش گرفت و بوسید و کارت پروازم را داد. یکبار هم سوار تاکسی بودم و داشتم با موبایلم حرف میزدم و خودم را به طرف مکالمهام معرفی کردم. وقتی به مقصد رسیدم راننده گفت یعنی همان «میرا»ی کریستوفر فرانک؟ خندیدم و او گفت «عمرا اگر ازت پول بگیرم!» و نگرفت! آدرسش را گرفتم و تعدادی از کتابهایم را برایش فرستادم. یکبار هم وقتی کتابفروشی در آن سالهای دهه شصت داشتم یک پاسدار با لباس پاسداری وارد کتابفروشیام شد. در دستش تعدادی کتاب بود. گفت اینها را از جای دیگری خریدهام و آوردهام برایم امضا کنید. امضا کردم، تشکر کرد و بعد سوار ماشین ون با مارکِ گشت ارشاد شد و رفت. گشتی که در سال اخیر، مسیر دیگری را نهتنها رو به من، که رو به همه مردم ایران باز کرد. مسیری برای آیندهای بهتر و روشنتر…
در این مسیرِ پرفرازونشیب، که حالا در آستانه هفتادونهسالگی قرار دارم، خودم را هنوز مترجمی با گرایشات اجتماعی، به بیانی دیگر متعهد میدانم به درستترجمهکردن. همیشه از همان جوانی بهشدت عدالتخواه بودهام و از خشونت متنفر. جهانِ امروز بویی از عدالت نبرده و بهشدت خشن است؛ شاید همان چیزی که از آغازِ مسیر با «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» با من بود، هنوز هم نهتنها با من، که با تمامِ مردم جهان است.
از همان آغازِ مسیر، مثلِ هر آدمی، امیدوار به فردایی بهتر بودم. مثلِ همه جوانهای آن روزگار، آدمی رویایی و خیالباف بودم. رویاهایم من را وادار کردند که بهشان صورتِ واقعیت بدهم. برای اجرای این استحاله، یعنی رویا را به واقعیت تبدیلکردن، خیلی زحمت کشیدم. حالا که به خودم و حالوروزم نگاه میکنم، فکر میکنم این کوششها و زحمتها بینتیجه نبوده است؛ شُکر. با امیدی به اینکه روزی از «جنگ» به «زندگی و دیگر هیچ» برسیم؛ آنجا که از «مرگ» عبور کنیم و بهقول اخوان: «آه! باری بس کنم دیگر/ هرچه خواهی کن، تو خود دانی/ گر عبث، یا هرچه باشد چند و چون/ این است و جز این نیست/ مرگ گوید: هوم! چه بیهوده!/ زندگی میگوید: اما باز باید زیست، باید زیست، باید زیست…»
عیب کمالگرایی!
مسعود پیرهادی
گرایش به کمال در ذات موجودات است؛ ولی این گرایش باید با صفات و شرایط متعدد و متنوعی همراه شود تا نقض غرض رخ ندهد.
چه در زندگی فردی و چه در زندگی جمعی، کمالگرایی هم لازم است هم گاهی خطرناک!
لازم است؛ چون هیچچیزی مثل کمالگرایی، افراد را از سکون، خارج نمیکند و به حرکت درنمیآورد؛ اما خطرناک است چون هیچچیزی مثل کمالگرایی از نوع افراطی، خود و اطرافیان را به عذاب نمیاندازد؛ چون هیچوقت رضایت و بهتبع آرامش، حاصل نمیشود.
گاهی این کمالگرایی، هاله تقدس ایجاد میکند و طبیعتا فرد، کوچکترین نقد یا مخالفت را برنمیتابد؛ بنابراین اگر در معرض نقد و نصیحت قرار گیرد، عنان از کف میدهد و پرخاش میکند.
گاهی این صفت، باعث لجبازی میشود و درنتیجه آنکس که زمینخورده مجبور میشود برای آنکه خدشهای به کمال او وارد نشود تا آخر مسیر، سینهخیز برود تا بگوید ایهاالناس من زمین نخوردم بلکه خودم خواستم سینهخیز تا مقصد بروم.
کمالگرایی، ظاهری آراسته و باطنی بعضا ویرانگر دارد. در زندگی شخصی یکمدل نمود دارد، در کسبوکار یکطور اثر میگذارد، در سیاستورزی و حکمرانی هم یکجور بروز و ظهور دارد.
چند مثال از حوزه حکمرانی و سیاستورزی بزنم تا مطلب بهتر جا بیفتد؛ کلیات بودجه ۱۴۰۳ بهدلیل عدم هماهنگی با برنامه هفتم در صحن مجلس رأی نمیآورد؛ گروهی برسرزنان از اختلاف دو قوه میگویند و نیتخوانی و تخریب و تهمت که ای وای! انشقاق شد؛ افتراق شد و چه و چه. مجلس طبق آییننامه، به دولت هفت روز زمان برای اصلاح بودجه داده است؛ حالا با این حساب، رابطه دولت و مجلس خراب شده و دیگر کارمان تمام است؟ چه کسی گفته دولت و مجلس ولو همراستا و انقلابی باید در تمام شؤون خود یکسان بیندیشند؟ چه کسی گفته اگر قوه قضائیه به فسادی در هر دولتی رسیدگی کند، نشان از جنگ و نقار بین دو قوه است؟
چه کسی گفته اگر هیئت نظارت، نظر هیئت اجرایی را نقض کند دشمنی و ناهماهنگی بین ارکان حاکمیت است؟
اصلا جایی اختلاف هم باشد، ایرادی ندارد؛ کشور قانون اساسی دارد، قوانین موضوعه دارد؛ بالاتر از همهچیز ولی فقیه دارد؛ پس نگرانیهای بیمورد و القائات ناموجه نسبت به اختلافات، جز تشویش اذهان و افکار مردم و کدورت بین مسئولان، عایدی دیگری ندارد.
کسی که از خود راضی باشد ناراضیان از او فراوان میشوند؛ یکی از مواردی که باعث میشود توهم از خود راضی بودن حاصل شود همین کمالگرایی افراطی است.
مردم، مسئولی میخواهند که کم اشتباه کند و از همان اشتباهات کم هم عذر بخواهد؛ حال آنکه ما به غیر از لقلقه زبان و تواضعهای بدتر از تکبر، قائل به صدور هیچ خطایی از خود نیستیم و نسبت به خطاها طوری عمل میکنیم که مبادا نیاز به توضیح یا عذرخواهی باشد. برخورد با صادق بوقی اشتباه بود؟ بله؛ خب یک نفر بگوید اشتباه شده که از بین هزار امر اولویتدار، اول به صادق بوقی رسیدیم برای برخورد؛ نه اینکه بعد از چند روز تازه بگوییم اصلا برخوردی نبوده و بیسروصدا صفحهاش را برگردانیم. صادق بوقی، مصداق سادهای است از سرنا را از سر گشاد نواختن.
رودخانههای تهران و رود-درههای مظلوم آنها
ترانه یلدا
جلسات خوبی که بهتازگی به همت فعالان سمنهای محیطزیستی در ستاد سازمانهای مردمنهاد جریان یافتهاند، بهانههای خوبی هستند تا یکسری روایتهای مهم مربوط به برنامهریزی شهر تهران و مسائل زندگی در این کلانشهر عظیم را با هم مرور کنیم. رودخانههای زیبای تهران در ایام قدیم همواره بر بستر خود در رود-درههای کوه البرز به سمت جنوب سرازیر شده، پس از طی مسیرهای حدود 30کیلومتری خود در دل گسترهای پهناور شامل 300 ده پراکنده در آن، به اراضی کشاورزی در دشت تهران و ری منتهی شدهاند. این رود-درهها که پنج تای آنها مهمترند، در طرح جامع اخیر تهران، ساختار اصلی کلانشهر را تشکیل میدهند و بزرگراههای اصلی در میانه و در امتداد آنها کشیده شده است. ازآنجاکه شهروندان تهرانی ساکن این جغرافیای زیبای کوهپایهای، خوب است بتوانند به میل خود از وجود این رودخانهها و آبکناران طبیعیشان بهره ببرند، گاه در کنارشان بیاسایند و همچون معابد آناهیتا، کودکان بتوانند آب را نوازش کنند، پس لازم است ضمن درک ویژگیها و ظرفیتهای این عناصر ساختاری تهران بزرگ، رود-درهها بهعنوان یکی از مهمترین اجزای زیستپذیرکردن شهر تهران معرفی شوند؛ زیرا دارای عملکردهای اساسی هستند که بیانگر اهمیت آنها در ساختار شهر است. همانطور که دکتر اویس ترابی در جلسه 20 آذرماه یادآور شدند: رودخانهها تغذیهکننده آبخوان هستند و زیرساخت «سبز-آبی» شهر تهران برای تأمین ژینایی اکوسیستم رود-درهها. بازآفرینی آب شهری از طریق آنها صورت میگیرد و ارتباط شهر با حوضه آبخیز و تشکیل جامعه آبدان از طریق آنهاست؛ بنابراین طراحی شهری آبمحور که همیشه در گذشته شهرهای ما را شکل داده است، باید ابزار کار شهرسازی قرار میگرفته که متأسفانه در دوره مدرنیزاسیون با انحرافاتی روبهرو شده است. رویکرد دفع سیل باعث شد با کانالهای بتونی بسترهای تاریخی رودخانهها منحرف شود و نقش رودخانهها در تأمین آب آبخوان نادیده گرفته شود. همچنین رود-درهها ریههای تنفسی شهر تهران هستند و تأمینکننده سلامت روان اجتماعی شهروندان محسوب میشوند. رود-درهها لبههای طبیعی شهر در تقسیمبندیهای قلمروهای مدیریت شهری (مناطق شهری) به شمار میروند. و بالاخره رود-درهها حریم یا بافِر حفاظتی از منابع طبیعی شمال شهر تهران به حساب میآیند. در ضمن رود-درهها یک سیستم همبسته بالادست/پاییندست هستند که در عین پیوستگی دارای سه پهنه (سکانس) کلان به لحاظ شکل و عملکرد هستند. اول، بالادست رود-دره، شامل اراضی طبیعی با توپوگرافی پیچیدهتر که منشأ تغذیه و تأمین آب رودخانه محسوب میشوند. این اراضی به سبب نظام تغذیه رودخانه، توان اندک سرزمین برای دیگر کاربریها و سیلخیزی و مدیریت سیلاب نیازمند حفاظت هستند. در شهر تهران ارتفاعات بالاتر از دو هزار متر را میتوان در این پهنه جای داد. دوم، حوضه شهری رودخانه یا بازهای از رودخانه که داخل محدوده قانونی شهر جاری است و غالبا مورد استفاده شهروندان برای تفرج و گذراندن اوقات فراغت قرار میگیرد. در شهر تهران در این بازه از رودخانه توسعه باغات رودکناری از گذشته شکل گرفته است. رودکناران شهر، کریدور عبور جریانهای محیطزیستی نظیر جریان آبهای سطحی، جریان هوا و در گذشته حرکت حیات وحش و جانوران بودهاند. جریان آبهای سطحی از ارتفاعات به سمت دشت فرصت جذب و تغذیه آبهای زیرسطحی را فراهم میآورد. بهعلاوه جریان هوای کوه به دشت و برعکس از داخل این دالانهای طبیعی با قدرت بیشتری به تهویه هوای شهر کمک میکند.
در این بخش از رودخانه حضور آب، پوشش گیاهی طبیعی و باغات قدیمی سبب بهوجودآمدن خُرد اقلیم یا میکروکلیماهای مطلوبی شده که علاوه بر خدمات اکوسیستمی به عرضه خدمات گردشگری به شهروندان نیز میپردازد. این بازه از رودخانه بهعنوان یکی از اندامهای شهری در ساختار شهر از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ ولی متأسفانه در کلانشهر تهران مورد بیتوجهی فراوان قرار گرفته است؛ بهطوریکه بستر رودخانه در بخش اعظم مسیر خود به بهانه کنترل سیلاب با اقدامات سازهای نادرست شکل طبیعی خود را از دست داده، پیچوخمهای آن از بین رفته، لبههای طبیعی رودخانه نابود شده، پوشش گیاهی طبیعی حاشیه رودخانه تخریب شده و نهایتا به کانال عبور روانابهای سطحی آمیخته با فاضلاب تبدیل شده است. بدیهی است که این تغییرات در شکل رودخانه، عملکرد طبیعی آن را در تعادلبخشیدن به اکوسیستم و عرضه خدمات تفرجی به شهر و ساکنان آن مختل میکند؛ و اما سوم، پاییندست رودخانه است که خود به اراضی مسطح و کمشیبی میرسند که به لحاظ ریختشناسی، درههای بسیار فراخی هستند که دشتهای وسیعی را در خود جای دادهاند. اراضی دشتی واقع در جنوب شهر تهران که خاستگاه زمینهای کشاورزی حاشیه شهر هستند، در زمره این اراضی واقع میشوند. جریانهای سطحی تهران که روند شمالی-جنوبی دارند، وارد اراضی یادشده میشوند و آنها را سیراب میکنند. متأسفانه آمیختهشدن آب رودخانههای تهران با فاضلابهای خانگی و صنعتی و روانابهای شهری مشخصات کیفی آب در پاییندست رودخانهها را بهشدت تخریب کرده و آبیاری زمینهای زراعی مثمر با محصولات خوراکی در جنوب شهر تهران با آبهای آلوده به فاضلاب خام، بهداشت و سلامت عمومی شهر تهران را با مخاطره مواجه کرده است. بدونشک در زیباسازی، بازتعریف و تقویت هویت تهران، همچنان که در بهبود شرایط محیطزیستی و تحکیم حس تعلق شهروندان و حتی جذب گردشگر به آن، احیای رودخانهها از مؤثرترین راهکارهاست. متأسفانه به علت مداخلات بسیار شدید و مخرب در سالهای اخیر در حریم این رودخانهها، بازگشت شرایط طبیعی اولیه آنها کاری بسیار دشوار است؛ اما با تغییر رویکرد به سوی بهبود کیفی وضع زندگی و تأمین منافع درازمدت شهروندان و با اتخاذ تصمیمات مدیریتی صحیح و تدوین و اجرای صحیح و دقیق سیاستها و برنامههای هدفمند کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت، میتوان وضعیت را بهکلی دگرگون کرد. شایسته است شهرداری تهران برای احیا و حفاظت رود-درهها بهعنوان یکی از مهمترین بخشهای فضاهای سبز شهری تهران طوری عمل کند که «چشمانداز» یا تصویر ایدئال زیر در آیندهای نهچندان دور محقق شود: رودخانههای دارآباد، گلابدره، دربند، ولنجک، درکه، فرحزاد و کن هفت رودخانه تهران هستند که از دامنههای جنوبی البرز سرچشمه گرفته و همه مسیر خود را در بستری طبیعی و منطبق بر مسیر دائمی و پیشین خود از میان شهر تهران طی کرده و آب جاری در آنها در جنوب تهران به نحو قابل قبولی استحصال و بهرهبرداری میشود. حریم رودخانهها حاوی حداقل ساختوساز بوده و محلی است طبیعی و مفرح و دارای فلور و فون بومی تهران و کوهپایههای جنوبی البرز که به طور پایدار از سوی ساکنان و بازدیدکنندگان شهر تهران به منظور تفرج، گردشگری و مشاغل پایدار و سبز استفاده میشود. رودخانهها به هویتی جداییناپذیر و شاخص از شهر تهران تبدیل شده و شهروندان و مسؤولان همگی در محافظت آنها مشارکت کرده و از مواهب این عرصههای طبیعی مانند تنظیم میکروکلیما، ترسیب کربن، کاهش آلودگی هوا، تغذیه قناتها و چاهها و تنظیم شرایط هیدرولوژیک زیرزمینی شهر و نیز کسب درآمد و افزایش جذب گردشگران و مشاغل ایجادشده در این فرایند بهره میبرند.