حسین شریعتمداری
۱- نشست وزرای خارجه مجمع همکاری کشورهای عربی و روسیه را که روز چهارشنبه با حضور سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه در مراکش برگزار شد و بیانیه پایانی آن را نمیتوان با بنبست رو به فروپاشی رژیم صهیونیستی بیارتباط دانست. پذیرش این نکته شاید در نگاه اول بعید به نظر برسد ولی شواهد فراوانی حکایت از آن دارند که این نشست با هدف و انگیزه انحراف افکار عمومی جهانیان از جنایات وحشیانه رژیم صهیونیستی علیه مردم مظلوم غزه تشکیل شده است و به سختی میتوان باور کرد که روسیه از اهداف اصلی این نشست بیخبر بوده است. بخوانید!
۲- در این نشست بار دیگر ادعای واهی و بیاساس امارات درباره جزایر سهگانه ایرانی مطرح شده است! آقای لاوروف یک سیاستمدار کهنهکار است و به خوبی از دهها سند غیرقابل انکار که مالکیت قطعی ایران بر جزایر یاد شده را ثابت میکند، با خبر است. نه فقط جمهوری اسلامی ایران بلکه ما در کیهان نیز فهرست روشنی از اسناد مورد اشاره را منتشر کردهایم. و سؤال این است که دولت روسیه با توجه به مالکیت قطعی ایران بر جزایر سهگانه، چرا و با چه انگیزهای بیانیه مجمع را امضا کرده است؟! این اقدام دولت روسیه غیر از نفاق و دورویي در سیاست خارجی این کشور چه نام دیگری میتواند داشته باشد؟!
۳- این روزها اصلیترین مسئله فراگیر در جهان، و مخصوصاً در جهان اسلام، جنایات وحشیانه رژیم صهیونیستی در قتل عام و نسلکشی مردم مظلوم غزه، درماندگی صهیونیستها در جنگی که هفتاد و چند روز از آن میگذرد و علیرغم ادعای برخورداری از چهارمین ارتش مدرن و مجهز جهان نه فقط به هیچیک از اهداف اعلام شده خود نرسیدهاند، بلکه با تحمل تلفات سنگین و بیسابقه به دریوزگی آتشبس محترمانه! افتادهاند.
اسرائیل همین دیروز به تیپ ویژه گولانی که مجهزترین و کارآزمودهترین بخش از ارتش این رژیم است، دستور عقبنشینی از غزه را صادر کرد و روزنامه هاآرتص نوشت نیروهای این تیپ ویژه خروج از غزه را فرار از مرگ نامیده و به خاطر این عقبنشینی به رقص و پایکوبی پرداختهاند. حالا، دو عامل دیگر را نیز که در همین حال و هوای بینالمللی جریان دارد به شرایط یاد شده اضافه کنید. از یکسو، برانگیختگی افکار عمومی جهانیان علیه جنایات رژیم صهیونیستی و تظاهرات ضداسرائیلی بیسابقه و چند صد هزار نفره ملتها، بهویژه در آمریکا و اروپا که رژیم صهیونیستی را از فاش شدن هویت واقعی آن به وحشت انداخته است و از سوی دیگر، بیغیرتی و بیخیالی سران بسیاری از کشورهای عربی در مقابل جنایات اسرائيل که با اعتراض گسترده ملتهای مسلمان به وادادگی غیرقابل توجیه و خیانتآمیز سران دستنشانده کشورهای یاد شده همراه است!
سؤال این است که نشست وزرای خارجه مجمع همکاری کشورهای عربی و روسیه در کجای این شرایط جای گرفته و با کدام ضرورت برپا شده است؟!
۴- ممکن است آقای لاوروف ادعا کند که این نشست در فواصل زمانی مشخص برگزار میشده و اجلاس چهارشنبه (۲۹ آذرماه /۲۰ دسامبر) موعد ازقبل تعیین شده برای برگزاری آن بوده است! این ادعا برفرض که مطرح شود، کمترین توجیه منطقی و قابل پذیرشی ندارد. چرا که؛اولین نشست این مجمع که زمان تشکیل آن نیز هست در سال ۲۰۰۹ در مسکو بوده است. دومین نشست در سال ۲۰۱۴ (به فاصله ۵ سال) در سودان، سومین نشست در سال ۲۰۱۶ (به فاصله ۲ سال) در مسکو. چهارمین نشست در سال ۲۰۱۷ (به فاصله یک سال) در ابوظبی. پنجمین نشست در سال ۲۰۱۹ (با فاصله ۲ سال) و نشست اخیر که ششمین نشست است در سال ۲۰۲۳ (با فاصله ۴ سال) در مراکش تشکیل شده است!
همانگونه که به وضوح دیده میشود فاصلههای زمانی میان نشستهای این مجمع، منظم و از قبل تعیین شده نبوده است. بنابراین پرسش از دولت روسیه که مدعی استقلال است (و نه سران دستنشانده عرب) این است که با توجه به بنبست رو به زوال رژیم صهیونیستی در جنگ غزه و خیانت بر ملا شده برخی از سران کشورهای عربی، انگیزه شما از برگزاری بیهنگام نشست اخیر همسویی با این جریان فاسد نبوده است؟! پاسخ شما چیست؟! آیا از دولت روسیه بعید نبود که در نمایش فراری دادن رژیم صهیونیستی و سران بیغیرت برخی از کشورهای عربی از بنبستی که با آن روبهرو شدهاند، نقشآفرینی کند؟ این اقدام دولت روسیه اگر خطا باشد، خطایی نابخشودنی است و رنگ خیانت دارد!
۵- ممکن است ادعا شود که در بیانیه پایانی بر توقف بمباران نوار غزه، قتل عام مردم، لغو محاصره غذایی و دارویی و سوخت تاکید شده است! که باید گفت؛ اولاً اگر این تاکیدات نبود، هویت واقعی شرکتکنندگان در نشست یاد شده بیش از پیش از پرده برون میافتاد! ثانیاً؛ یک بار دیگر متن بیانیه را مرور کنید. در بخشی از ماده ۱۰ بیانیه آمده است:
« ... پایان دادن به اشغال سرزمین فلسطین اشغالی توسط اسرائیل در سال 1967، از جمله قدس شرقی، جولان سوریه و بقیه سرزمینهای اشغالی لبنان ... »! در این بند از بیانیه پایانی، موجودیت رژیم صهیونیستی به رسمیت شناخته شده و تنها خواستار بازگشت سرزمینهای اشغالشده در جنگ شش روزه شدهاند! در بخش دیگری از بیانیه سخن از «استقلال کشور مستقل فلسطین در امتداد خطوط 4 ژوئن 1967، با پایتختی بیتالمقدس شرقی...»! به میان آمده است که مفهوم روشن و خالی از ابهام آن از یکسو تن دادن به طرح خیانتبار دو دولتی است (بخشی در حاکمیت مشروط فلسطینیها و بخش دیگر که شامل سرزمینهای اشغالی در سال ۱۹۴۸ است تحت حاکمیت صهیونیستها)! و ...
۶- رژیم صهیونیستی بارها اعلام کرده است که جمهوری اسلامی ایران را اصلیترین و قدرتمندترین دشمن خود میداند و در این خصوص اشتباه نمیکند چرا که گزاره محو اسرائيل از جغرافیای جهان، دیدگاه منطقی و قانونی حضرت امام است که از نخستین روزهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از سوی امام راحل ما(ره) و رهبر معظم انقلاب با جدیت دنبال شده و امروز به دیدگاه و نگاه تمامی نیروهای مقاومت تبدیل شده است. اکنون با توجه به نکات یاد شده، میتوان تشکیل بیهنگام مجمع همکاری کشورهای عربی و روسیه و گنجاندن ادعای واهی و بیاساس حاکمیت امارات بر سه جزیره ایرانی تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی در بیانیه پایانی این اجلاس را بخش دیگری از همراهی با رژیم صهیونیستی در ابراز دشمنی با ایران اسلامی دانست.
۷- یکی از اهداف این نشست را میتوان و باید سرپوش نهادن بر «خط زمینی ارسال کالا و مهمات» به اسرائیل دانست که گزارشهای درخور توجهی از راهاندازی آن توسط عربستان، امارات و اردن خبر میدهد. متن بیانیه پایانی این نشست که برای اختصار به بخشهایی از بند ۱۰ آن اشاره کردیم گواه دیگری بر همراهی کشورهای یاد شده با رژیم صهیونیست است.
۸- از کشورهای عربی حاضر در نشست یاد شده غیر از دشمنی با ایران اسلامی و همراهی با رژیم صهیونیستی انتظاری نمیرود ولی دولت روسیه باید پاسخگوی اقدام پلشت و غیرقانونی خود علیه جمهوری اسلامی ایران باشد. آقای لاوروف از اسناد فراوانی که بر حاکمیت قطعی و بلا منازع ایران بر جزایر سهگانه حکایت میکند، با خبر است. و از این روی اقدام دولت روسیه اگر هم خطا باشد، بوی خیانت میدهد و کمترین انتظار از دستگاه دیپلماسی کشورمان آن است که از دولت روسیه بخواهد رسماً و علناً از اقدامی که علیه تمامیت ارضی ایران اسلامی انجام داده است پوزش بخواهد و با توجه به اسناد غیرقابل انکار موجود، بر حاکمیت ایران بر سه جزیره یاد شده تاکید کند.
پیامبر اعظم (ص) قرنها پیش فرمودند: «نعمتان مجهولتان الصّحّه والامان»، یعنی دو نعمت وجود دارد که مجهول بوده و قدر آنها شناخته نمیشود و آنها سلامتی و امنیت هستند. امنیت از مهمترین نعمتهایی است که یک انسان میتواند از آن بهرهمند باشد ولی وقتی به راحتی و آسانی در دسترس همه باشد، مانند هوایی که دسترس همه است یک امر بدیهی تلقی میشود که بسیاری از انسانها ارزش و قدر آن را نخواهند دانست و فقط در صورتی مورد توجه قرار میگیرد که از دست برود. شاید وجود امنیت برای بسیاری یک امر بدیهی تلقی شود ولی باید توجه داشت که در طول تاریخ، و به خصوص در شرایط کنونی جهان، هیچگاه امنیت یک جامعه یک امر اتفاقی نبوده بلکه دقیقاً مسئلهای بوده که برای رسیدن به آن تلاش زیادی شده است. این مسئله امروزه حتی به عنوان یک امر اقتصادی نیز تلقی شده که در آن «امنیت» به مثابه یک کالا در نظر گرفته شده که دولتها و جوامع برای کسب آن باید هزینههای مالی زیادی متحمل شوند. پل ساموئلسن، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۱۹۷۰، «امنیت» را جزو کالاهای عمومی میداند که افراد یک جامعه به تنهایی و با اتکا به قدرت فردی خود، نمیتوانند به آن دست پیدا کنند بلکه این جامعه است که با تصدیگری دولت، میتواند امنیت را برای افراد به دست آورد. «امنیت» کالایی است که ایجاد آن در جامعه، همه را به یک اندازه منتفع خواهد کرد و استفاده از آن به دلیل «غیررقابتی» بودن (Non- rivalry)، باعث سلب استفاده دیگران نخواهد شد.
حالا که روشن شد امنیت، مقوله و کالایی است که اولاً از مهمترین ضروریات آحاد یک ملت است و ثانیاً وجود آن یک امر بدیهی نبوده و برای عرضه آن به یک جامعه میبایست هزینه زیادی پرداخت کرد سؤالی که وجود دارد این است که کشوری مثل ایران که تاریخ آن، نشان داده که همواره دشمنان بزرگی داشته و در جغرافیایی واقع شده که کانون رقابتهای ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک جهان است، آیا برای رسیدن به امنیت صرفاً هزینه مادی جواب میدهد یا نیازمند بذل جانها و ایثار مردان و زنان است؟
روشن است که در مورد برخی کالاهای عمومی همچون بهداشت (سلامت) و نیز آموزش، میتوان با هزینههای کلان، به آن دست یافت، ولی آیا با صرف هزینه صرفاً مادی میتوان به یک کالای عمومی، چون امنیت دست پیدا کرد؟ اگر این گونه است، پس چرا بسیاری از کشورها نتوانستهاند به آن دست پیدا کنند؟ امنیت ابعاد مختلفی دارد ولی سلب آن از یک جامعه، یا منشأ درونی دارد اعم از مجرمان، تبهکاران و افرادی که به صورت فردی یا سازمانیافته به فساد و تباهی دست زده و آحاد یک جامعه را تهدید میکنند، یا منشأ خارجی دارد که یا تروریستهایی هستند که با هدایت دشمنان یک ملت به ایجاد ناامنی و کشتار مردم دست میزنند یا خود سازمانهای رسمی دشمنان یک ملت هستند که به صورت سازمان یافته به ایجاد بیثباتی و ناامنسازی یک جامعه پرداخته یا حتی به دنبال زمینهسازی برای ایجاد جنگ نظامی علیه یک ملت هستند. پس روشن است که تأمین امنیت یک جامعه، صرفاً با صرف هزینه مادی و پول قابل انجام نیست و نیازمند ایثارگری انسانهایی است که از مهمترین دارایی خود برای آن بگذرند در حالیکه بسیاری از مردم بدون این ایثار از امنیتی که آنها باعث تأمین آن شدهاند بهرهمند خواهند شد، در حالیکه میتوانستند مانند اکثریت مردم یک جامعه، نظارهگر بوده و صرفاً از امنیت ایجاد شده توسط فداکاری دیگران بهره ببرند.
«امنیت» زمانی که وجود دارد، قدر آن دانسته نمیشود و افراد وجود آن را بدیهی تلقی میکنند و وقتی عدهای با ایثارگری و بذل جانشان، آن را به یک جامعه اهدا میکنند شاید بسیاری اصلاً متوجه آن نشوند و حاضر به مشارکت برای به دست آوردن آن هم نباشند و نکته دردناک اینجاست که در زمانهای که نیروهای نظامی و امنیتی کشوری، چون ایران، با کمترین حقوقهای دریافتی در قیاس با بسیاری از مشاغل دولتی و خصوصی و حتی در قیاس با سایر کشورها، فداکارانه جان خود را برای ایجاد امنیت این مردم بذل میکنند، حتی برخی از مردم، تحت تأثیر پروپاگاندای دشمنان به دیده تحقیر به ایجادکنندگان امنیت نگاه کرده و این عمل آنان را صرفاً به خاطر پول بدانند! همین چند روز پیش بود که تروریستهای مورد حمایت امریکا و دشمنان ایران، عملیات تروریستی علیه مقر فرماندهی انتظامی راسک انجام دادند و تعدادی از بهترین فرزندان این ملت را به شهادت رساندند. یا همین چند روز اخیر بود که تشییع پیکر ۲۸۰ شهید گمنام در نقاط مختلف کشور انجام شد. این جوانان، بهترین فرزندان ملت ایران هستند که طی سالهای متمادی جان خود را برای تعالی ملت ایران و امنیت آنان تقدیم کردهاند. جوانانی که در هشت سال دفاع مقدس، در برابر جبهه استکبار ایستادند و ضمن حفظ تمامیت ارضی کشور، امنیت را در آن برقرار ساختند. جوانانی که در فتنه عراق و سوریه که رسماً اعلام شده بود گام بعدی ایران خواهد بود با صرف جان خود تحت عنوان مدافعان حرم، توطئه دشمنان را خنثی کرده و اجازه ندادند امنیت مردم خدشه بردارد و جوانانی که در فراجا در مقابله با تروریستها و جنایتکاران، جان خود را تقدیم امنیت کشور میکنند و جوانانی که در مرزها، برای حفظ امنیت کشور مظلومانه به شهادت میرسند. امنیت، کالایی است که برای رسیدن به آن و برخورداری عموم مردم یک جامعه علاوه بر صرف هزینه مادی، بذل جان و ایثارگری عدهای از مردم را نیز میطلبد و به همین خاطر است که شهدا، بهترین فرزندان ملت ایران هستند که با نگاهی متعالی و برآمده از روح بلندشان، با بذل جان خود و بدون هیچ چشمداشتی، امنیت را برای ملت ایران به ارمغان میآورند. بسیاری از مردم قدر این ایثارگری را میدانند ولی برای تداوم آن و ناامیدی دشمنان ملت ایران، باید این قدردانی فارغ از نوع نگرش سیاسی و فکری به وسعت همه مردم ایران گسترده شود.
دکتر علی میرزامحمدی
بارها شاهد انتشار خبرهای دروغ فوت افراد مشهور توسط رسانه ها بوده ایم؛ اخباری که ساعتی بعد تکذیب شدهاند. دلایل انتشار اینگونه شایعات توسط رسانهها از منظر جامعه شناسی رسانه ها بسیار اهمیت دارد. درباره دلایل انتشار شایعه مرگ چهرهها و افراد مشهور میتوان چندین فرضیه را مطرح کرد:
فرضیه خطا: بر اساس این فرضیه، سو برداشت و اطلاعات ناقص، عامل انتشار خبر فوت افراد مشهور است. نمونه تاریخی این خطا به شایعه مرگ آلفرد نوبل مربوط می شود؛ زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. فرضیه رسانه زرد: با اقتباس از عبارت نشریات زرد و روزنامه نگاری زرد(Yellow Journalism) میتوان از «رسانه زرد» هم سخنان راند. رسانه هایی که برای بالا بردن جذب مخاطب و منافع شخصی خود، به دروغ اقدام به انتشار خبر مرگ افراد مشهور می کنند.
فرضیه تبانی: این فرضیه این احتمال را مطرح می کند که فرد مشهور در انتشار خبر دروغ مرگ خود با رسانه خاصی تبانی کرده است. نتیجه ای که از این خبر دروغ و تکذبیه آن رقم می خورد هم به نفع رسانه منتشر کننده و هم فرد مشهور است. در این حالت، میزان مراجعه به صفحه مجازی فرد مشهور افزایش قابل توجهی می کند و فرصتی برای او فراهم می شود که زندگی و آثارش دوباره مورد توجه قرار گیرد.
فرضیه تبانی به نقش واسطه گرها در مدیریت حضور سلبریتیها در عرصه عمومی و رسانهای اشاره دارد. سلبریتیها بدون حضور و نقش آفرینی این واسطهگرها به شهرت دست نمییابند. واسطهگرها عموما رسانههای جمعی، موسسات فیلم سازی، شبکههای اجتماعی، موسسات تبلیغاتی و انتشاراتی، بازاریابها، موسسههای تجاری، عکاسیها، باشگاههای بدنسازی، صنعت مد و مدیر برنامهها هستند. این واسطه گرها گاهی برای افزایش میزان توجه به سلبریتی خاص، سناریوهایی درباره آنها اجرا می کنند و شایعه مرگ نیز در همین راستا قابل توجیه است. فرضیه خبرسازی و کنترل اجتماعی: بر اساس این فرضیه، انتشار خبر مرگ افراد مشهور، ایجاد موج کاذب خبری برای کاهش اثرات دیگر خبرهای جامعه است. شیوه ای که از آن می توان به «خبرسازی برای کنترل اجتماعی» تعبیر کرد.
تخدیر خبر کذب برای مدتی کوتاه جامعه را به خلسه می برد. در این شرایط افکار عمومی چند تکه می شود و تمرکز و توجه خود را به اخبار واقعی از دست می دهد. پدیده «خبرسازی برای کنترل اجتماعی» فقط اختصاص به شایعه مرگ افراد مشهور ندارد، بلکه این پدیده به همه کنش و واکنش هایی مربوط می شود که هدف از آنها ایجاد خبر، جنجال خبری و موج های خبری کنترل شده برای «تکه تکه کردن توجه افکار عمومی» و کاهش حساسیت به خبرهایی است که می تواند تاثیرگذار باشد. در هر حال شایعه مرگ افراد مشهور، فرصتی برای طراحان شایعه است که آنها را در رسیدن به منافع نامشروع خود یاری می رساند. منافعی که بیشتر در تضاد با منافع جامعه قرار دارد. این شایعه ها در عصر فضای مجازی، خالق «موج تخدیری» و «خلسه های اجتماعی» هستند که دردهای اجتماعی را مخفی نگه می دارند. به ندرت این نوع شایعات می تواند نقش سیلی آگاهی بخشی در صورت افراد مشهوری چون آلفرد نوبل باشد که پس از مشاهده تیتر خبر مرگ خود در روزنامه ها که او را دلال مرگ و مخترع مرگآورترین سلاح بشری یعنی دینامیت لقب داده بودند به خود بیاید و پایان داستان زندگی خود را با تعیین جایزه برای فعالان «علم و صلح» پررنگ کند!
علیرضا جلالی ندوشن
شینآباد، مسجد ارگ، درودزن، کلینیک اطهر، پلاسکو و... و البته کمتر از دو ماه پیش، کمپ ترک اعتیاد «به سوی رهایی» لنگرود، که قتلگاه جانِ انسانهایی شد. متأسفانه در مدتی کوتاه، همه چیز فراموش میشود؛ نه نامی از جانباختگان حوادث در یاد عموم مردم میماند و نه سوختگان حوادث که حالا با دنیایی از رنج جسمی، روانی و اجتماعی روبهرو هستند، مورد حمایت جدی قرار میگیرند. دردناکتر آنکه دولت و جامعه، هر دو از خطر سوختگی برای همه غافل هستند و هر آن این آتش میتواند دامن هر فرد، خانواده یا شهری را بگیرد. گویا فراموشی سوختگی و سوختگان، راهحلی است برای آنکه مسئولیتهای متعددی که پهنایی به اندازه جامعه از درون آشپزخانه منازل تا عالیترین سطوح سیاستگذاری دارد، مورد پاسخگویی و حسابرسی قرار نگیرد.از 300 هزار نفر بیمار سوخته در سال، 30 هزار نفر آنان در بیمارستان و مراکز درمانی بستری میشوند و سه هزار نفر آنان جان میبازند و این اعداد همواره و به صورت سالانه افزایش مییابد. این ارقام ما را در ردیف پایینترین کشورهای ایمن در برابر سوختگی قرار میدهد؛ درحالیکه دیگر کشورها با درک این نکته مهم که سوختگی خطری است که همگان را در همه زمانها و مکانها تهدید میکند، روز یا هفته آگاهیبخشی از خطر سوختگی دارند- آنهم درحالیکه آمارهای سوختگی آنها به طور تقریبی به سمت صفر میل میکند – اما در کشور ما به دلیل همان سیاست تمایل به فراموشی که به آن اشاره شد، هنوز روز ملی پیشگیری از سوختگی در تقویم رسمی ثبت نشده است. این سیاست فراموشی، تالیهای متعدد دیگری نیز در صحنه اثر مدیریت پیشگیری، درمان و بازگشت بیماران سوخته به جامعه دارد، شیوههای درمان ما هنوز به سبک دهههای قبل است، رشد تعداد تختهای بیمارستانی در کشور، دهههاست که عدد صفر را نشان میدهد، دریغ از یک خط یا یک پاراگراف آموزشی درباره پیشگیری از سوختگی در کتب درسی و صد البته احساس مسئولیت در نزد نهادهایی که وظیفه ذاتی آنان حفظ جان شهروندان و امنیت آنان است و شوربختانه وضعیت نهادهای تربیتی مانند معاونت پرورشی، انجمن اولیا و مربیان، دانشگاهها و... نیز به همین منوال است. سوختگان فراموش شدهاند؛ چون سوختگی مسئله جوامع فقیر است، آنان که پیش از سوختگی نیز در حاشیه بوده و صدایی نداشتهاند. سوختن، آنان و خانوادهشان را فقیرتر میکند و انزوای آنان در شرایطی که محیط اجتماعی نیز مواجهه نادرستی با آنان دارد، حتمی میشود. و در نهایت انزوای بیشتر، به کمتر شنیدهشدن صدای رنج آنان منجر میشود. خیرهشدن به سوختگان (ققنوسها) در محیطهای اجتماعی، رنج مضاعفی است که آنان علاوه بر رنج جسمی و روانی دریافت میکنند؛ این رنجی که به یقین سوختگان کمترین قصور و تقصیر فردی و اجتماعی را در آن دارند و ناخواسته بر آنان تحمیل میشود، همراه زجرهای جسمی و روانی دیگر، موجب غفلت و تقویت آن سیاست فراموشی میشود که عِده و عُده سوختگان را در فضاهای رؤیتپذیر شهری و شغلی، به کمترین مقدار میرساند و موجب تقویت فراموشی میشود.
نتیجه این فراموشی در سطح اجتماعی، بیتوجهی جدی به وضعیت سیستم اعلام و اطفای حریق در ساختمانها و کپسولهای بدون شارژ در منازل و محل کار است و افسوس آنکه این بیتوجهی طبقه اقتصادی بالا و پایین نمیشناسد و برجها و مالهای تجاری همانقدر ناایمن است که کوچهپسکوچههای باریک مناطق شهر و مدارس دورافتاده از شهرها و پایتخت ناایمن است.
خطر و رنج سوختگی پایان نمییابد، مگر آنکه تحولی در شیوه حکمرانی حاکمیت و سبک زندگی شهروندان به وجود آید و این مسئله نیز از مسیر تحول در سهگانه آموزش، استانداردسازی و اجبار از طریق قانون، میسر خواهد شد. همه این موارد نیازمند سرمایهگذاری گستردهای است که باید ارقام آن در سطح کلان بودجههای حکومتی و در سطح خرد بودجه خانوار مدنظر قرار گیرد. مطالعات نشان میدهد که این سرمایهگذاری به ازای هر یک واحد، 28 واحد بازده دارد... آیا یک سرمایهگذاری پرسودتر از این شناخته شده است؟ دریغا که این فراموشی ناشی از اهمال نهادهای حاکمیتی در اولویت حفظ جان شهروندان و امنیت ملی در کنار فراموشی و اهمال شهروندان در حسابرسی اجتماعی از نهادهای مسئول و غفلت از حفظ ایمنی خود و نزدیکان همچنان وجود دارد و خطر و رنج سوختگی همچنان در کمین همه و البته در همه مکانها و زمانها. باشد که سیاست یادآوری جایگزین شود.
رسوایی تونل