شرایط کنونی کشورمان و منطقه غرب آسیا را نمیتوان با مفاهیم متعارف «جنگ» یا «صلح» توصیف کرد. ما در یک وضعیت «بیناجنگی» یا به تعبیر دقیقتر، در یک «آتشبس شکننده» به سر میبریم. جنگ تحمیلی دوازدهروزه اخیر که با راهبری ایالات متحده و عاملیت رژیم صهیونیستی و با هدف بازتعریف معادلات قدرت در منطقه به کشورمان تحمیل شد، هرچند با پاسخ قاطع نیروهای مسلح و پذیرش آتشبس از سوی دشمن موقتاً متوقف گردید، اما یک نقطه عطف راهبردی بود، نه یک رویداد گذرا. این رویارویی، پایان یک فصل و آغاز فصلی جدید در تاریخ منازعات منطقهای است؛ فصلی که در آن، منطق حکمرانی و الزامات اداره کشور، تفاوتهای بنیادینی با دوران ثبات و آرامش نسبی دارد. از اینرو، پرسش محوری پیش روی نخبگان دلسوز نظام تصمیمگیری کشورمان این نیست که آیا دور بعدی تنش رخ خواهد داد یا خیر، بلکه این است که چگونه میتوان ساختار حکمرانی را برای مواجهه با تهدیدات آتی که ماهیتی موجودیتی دارند، بازآرایی کرد و این دوره گذار را به فرصتی برای تقویت راهبردی قدرت ملی بدل نمود؟
تغییر دستور زبان منازعه
برای پاسخ به این پرسش بایستی به این نکته توجه کرد که منطق حکمرانی در شرایط عادی بر پیشفرضهایی استوار است که تهدیدات، عمدتاً غیرسیستمیک، قابل مدیریت و تفکیکپذیر هستند. یک بحران اقتصادی، یک چالش زیستمحیطی یا یک ناترازی در حوزه انرژی، هر یک بهعنوان مسئلهای مجزا در نظر گرفته شده و راهحلهای بخشی برای آن جستوجو میشود. اما در دوران آتشبس، این منطق فرو میریزد و دستور زبان منازعه تغییر میکند. در چنین شرایطی، هر پدیده یا ناترازی داخلی، فارغ از منشأ آن، میتواند به یک متغیر در معادله امنیت ملی و یک اهرم فشار در دست دشمن تبدیل شود. تهدیدات از ماهیت متقارن نظامی به سمت ماهیتی نامتقارن، ترکیبی و شناختمحور حرکت میکنند. بحران فزاینده ناترازی آب و برق و پیامدهای آن بر صنعت و معیشت شهروندان، دیگر یک مسئله صرفاً فنی یا رفاهی نیست؛ بلکه یک آسیبپذیری راهبردی است که در بزنگاه یک منازعه نظامی، میتواند به سادگی به گسست اجتماعی و جنگ فرسایشی اقتصادی-اجتماعی بدل شود. این تغییر ماهیت تهدیدات، نیازمند یک بازنگری بنیادین در تعریف «امنیت ملی» و گسترش دامنه آن به حوزههایی است که پیش از این، ذیل سرفصلهای توسعهای یا اجتماعی طبقهبندی میشدند.
اقتصاد در خط مقدم
تحلیل اقتصاد سیاسی کشورمان بهعنوان یک «شبکه تولید» درهمتنیده، این واقعیت را آشکارتر میسازد. همانطور که مطالعات و پژوهشهای مختلف نیز نشان میدهد، تابآوری اقتصادی صرفاً به شاخصهای کلان وابسته نیست، بلکه به سلامت و کارآمدی «گرههای حیاتی» در این شبکه بستگی دارد. یک اختلال محدود در یک بخش کلیدی مانند انرژی، حملونقل، ارتباطات یا زیرساختهای دیجیتال، میتواند تأثیرات آبشاری و فلجکنندهای بر کل سیستم داشته باشد. دشمن با درک این منطق شبکهای، دیگر صرفاً به دنبال تخریب فیزیکی زیرساختهای نظامی نیست، بلکه حملات خود را بر تضعیف «نقاط آسیبپذیر» و «گرههای بحرانی» در شبکه حکمرانی و اقتصادی کشورمان متمرکز میکند تا تابآوری ملی را از درون دچار فرسایش کند. این جنگ اقتصادی موازی، تنها در بعد فیزیکی رخ نمیدهد، بلکه در حوزه «مدیریت انتظارات» و روانشناسی بازار نیز جریان دارد. القای ناامیدی، دامنزدن به بیثباتی و تضعیف اعتماد عمومی به سیاستهای اقتصادی، خود ابزاری کارآمد در دست دشمن است. بنابراین، حکمرانی هوشمندانه در این دوران، مستلزم شناسایی، پایش و حفاظت پیشدستانه از این گرههای حیاتی است؛ امری که فراتر از توان و مأموریت یک دستگاه منفرد بوده و نیازمند هماهنگی میانبخشی در بالاترین سطوح حاکمیتی است.
معماری معنای ملی
در بعد اجتماعی نیز، فهم پویاییهای جامعه در شرایط جنگی، اهمیتی حیاتی دارد. نمایش شکوهمند انسجام و وحدت ملی که در طول جنگ اخیر شاهد آن بودیم، پدیدهای عمیق و قابل تأمل است. این پدیده را میتوان با استعاره «سیال غیرنیوتنی» تبیین کرد؛ جامعه در شرایط عادی ممکن است متکثر و حتی دچار گسست به نظر برسد، اما تحت فشار و ضربه ناگهانی یک تهدید خارجی، بهسرعت منسجم و یکپارچه میشود. این «همبستگی موقعیتمحور» یک سرمایه راهبردی گرانبهاست، اما اتکا به آن بدون درک ماهیتش، میتواند به یک محاسبه راهبردی غلط منجر شود. این وضعیت، بیش از آنکه حاصل «ادغام» دائمی همه گروهها باشد، نتیجه غلبه یک «گفتمان مسلط» ملی- انقلابی و به حاشیه رفتن یا سکوت موقت سایر گفتمانها در چارچوب پدیده «مارپیچ سکوت» است. این سرمایه اجتماعی، اگر بهدرستی مدیریت نشود، پس از رفع تهدید اولیه، بهسرعت از میان میرود. وظیفه نظام حکمرانی، تبدیل این انسجام موقت به یک وفاق پایدار ملی است. این امر از طریق گشودن باب گفتوگو، تقویت نهادهای مدنی، بازتعریف رابطه دولت و ملت بر مبنای اعتماد و مشارکت متقابل، و مهمتر از همه، ارائه و ترویج یک «روایت ملی وحدتبخش» محقق میشود. در جنگ روایتها، که همزمان با جنگ فیزیکی و حتی شدیدتر از آن در جریان است، دولت نباید صرفاً یک تأمینکننده اطلاعات باشد، بلکه باید در جایگاه «معمار معنای ملی» قرار گیرد؛ روایتی که ضمن به رسمیت شناختن تکثرها، افق مشترکی برای آینده ترسیم کرده و حس تعلق جمعی را تقویت نماید.
بازآرایی ماشین حکمرانی
این تغییر در ماهیت تهدیدات و پویاییهای اجتماعی، الزاماً باید به تحولی متناسب در ساختار و فرآیندهای حکمرانی منجر شود. اداره کشور در شرایط بیناجنگی نمیتواند تابع منطق بوروکراتیک، مشورتی و زمانبر دوران صلح باشد. سرعت، تمرکز، قاطعیت و انعطافپذیری ساختاری به اصول حاکم بدل میشوند. این به معنای نفی قانون یا خرد جمعی نیست، بلکه به معنای ایجاد سازوکارهای چابک و مقتدر برای تصمیمگیریهای حیاتی است. مفاهیمی، چون «کابینه جنگی» یا «ادغام موقت وزارتخانههای همراستا» که در تجارب تاریخی سایر کشورها در شرایط جنگی نیز مشاهده میشود، راهکارهایی برای کوتاهسازی چرخه تصمیم-اقدام و تخصیص بهینه منابع به سمت اولویتهای راهبردی هستند. این دوره آتشبس، بهترین فرصت برای طراحی، تمرین و نهادینهسازی این ساختارهای اضطراری است تا در روز مبادا، کشور دچار غافلگیری مدیریتی و ساختاری نشود. البته، تمرکزگرایی و افزایش اختیارات اجرایی، خود میتواند با چالشهایی همراه باشد. ضروری است که این سازوکارهای ویژه، دارای چارچوب قانونی، موقتی و تحت نظارت باشند تا از تبدیل شدن به رویههای دائمی و تضعیف نهادهای پاسخگویی جلوگیری شود. این لحظه، یک «لحظه ساختشکن» است که فرصتی بیبدیل برای اصلاحات ساختاری و عبور از رویههای کم اثر یا ناکارآمد گذشته فراهم میآورد. این بازآرایی باید با هدف افزایش کارآمدی و در عین حال، حفظ و تقویت مشروعیت نظام صورت پذیرد. این یک موازنه دقیق میان ضرورت و مسئولیت است که نیازمند درایت و آیندهنگری عمیق است.
تابآوری داخلی، ستون بازدارندگی
نکته حائز اهمیت دیگر آن است که تابآوری داخلی، اصلیترین وجه رایج بازدارندگی بینالمللی است. دشمنی که با یک جبهه داخلی منسجم، یک اقتصاد مقاوم و یک نظام حکمرانی کارآمد مواجه است، هزینه بسیار بالاتری برای هرگونه اقدام نظامی یا خرابکارانه برآورد خواهد کرد. در مقابل، یک کشور با گسستهای اجتماعی، آسیبپذیریهای اقتصادی و ناکارآمدیهای مدیریتی، هدفی سهلالوصولتر به نظر میرسد. از این منظر، هر اقدامی در جهت تقویت انسجام داخلی و افزایش تابآوری ملی، بهطور مستقیم به تقویت قدرت بازدارندگی کشورمان در عرصه بینالمللی منجر میشود. دیپلماسی فعال در دوران آتشبس، زمانی بیشترین اثربخشی را خواهد داشت که متکی بر یک پشتوانه داخلی قدرتمند و باثبات باشد. به اعتقاد نگارنده، گذار موفقیتآمیز از این دوران پرالتهاب، در گرو دستیابی به یک «درک منظومهای از قدرت ملی» و حرکت به سوی آن است. قدرت ملی دیگر حاصلجمع جبری توانمندیهای نظامی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی نیست، بلکه محصول برهمکنش پیچیده و همافزای این مؤلفهها در یک سیستم یکپارچه است. ضعف در یک حوزه، کل سیستم را تضعیف میکند و قوت در حوزهای دیگر میتواند سایر بخشها را تقویت نماید. حکمرانی در دوران آتشبس، هنر مدیریت این منظومه پیچیده است؛ هنری که نیازمند نگاهی کلان، بینارشتهای و آیندهنگر است. اکنون کشورمان در یک چهارراه راهبردی قرار دارد: یک مسیر، ادامه حکمرانی با منطق دوران صلح و مدیریت واکنشی بحرانهاست که نتیجه آن فرسایش تدریجی تابآوری ملی خواهد بود. مسیر دیگر، پذیرش واقعیت دوران بیناجنگی و مهندسی مجدد و پیشدستانه نظام حکمرانی برای آمادگی راهبردی است. نظام تصمیمسازی کشورمان باید با انتخاب آگاهانه مسیر دوم، این دوره گذار را به فرصتی برای بازاندیشی در مبانی حکمرانی و تبدیل تهدید به یک کاتالیزور برای نوسازی و تقویت درونی بدل سازد. موفقیت در این امر، نه تنها بقای کشورمان را در برابر طوفانهای پیش رو تضمین میکند، بلکه جایگاه آن را بهعنوان یک بازیگر مقتدر و تعیینکننده در معماری نظم نوین منطقهای تثبیت خواهد کرد.