صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۲۲ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۸:۳۹  ، 
کد خبر : ۳۸۱۱۸۶
مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

قطر تاوان حُسن‌ظن به آمریکا را پرداخت کرد

حمله جنگنده‌های اسرائیلی به قطر که با کمک‌های اطلاعاتی و عملیاتی آمریکا و انگلیس صورت گرفته است، بسیاری از پندارها و تقسیم‌بندی‌ها را به‌هم ریخت. تقسیم کشورها به دوستان و دشمنان آمریکا، انگلیس و اسرائیل با این حمله بی‌اعتبار شد و مفهوم دوستی و دشمنی با غرب به‌هم ریخت.

مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

قطر تاوان حُسن‌ظن به آمریکا را پرداخت کرد

سعدالله زارعی 

حمله جنگنده‌های اسرائیلی به قطر که با کمک‌های اطلاعاتی و عملیاتی آمریکا و انگلیس صورت گرفته است، بسیاری از پندارها و تقسیم‌بندی‌ها را به‌هم ریخت. تقسیم کشورها به دوستان و دشمنان آمریکا، انگلیس و اسرائیل با این حمله بی‌اعتبار شد و مفهوم دوستی و دشمنی با غرب به‌هم ریخت. این حمله که به‌طور مشترک صورت گرفت، ثابت کرد غرب کل جهان اسلام را علی‌رغم آنکه در درون خود تقسیم‌بندی‌هایی دارد، در نقطه «خصومت آشکار» قرار داده و هرگاه از پرداختن به بخشی از آن فراغت یافت سراغ بقیه بخش‌های آن می‌رود و تا تسلط مطلق و ازاله هویت از آن از پای نمی‌نشیند. این موضوع در دوره کنونی ریاست‌جمهوری ترامپ، از پرده برون افتاده وگرنه پیش از این در ذات و فعل غربی‌ها وجود داشته و دنبال می‌شده است. 
غرب از بیش از 80 سال پیش در اینکه هیچ کشوری و هیچ مجموعه کشوری از جهان اسلام نباید در موقعیت اقتصادی یا جغرافیایی، سیاسی و نظامی برتر و حتی همطراز با رژیم جعلی اسرائیل قرار داشته باشد، سعی فراگیری به کار گرفته است. بر این اساس وقتی پای فروش یک تکنولوژی به‌خصوص تکنولوژی نظامی غربی به یک کشور اسلامی حتی اگر به‌طور کامل منقاد و مطیع غربی‌ها باشد، به میان می‌آید، حفظ برتری اسرائیل در این تکنولوژی مدنظر قرار می‌گیرد و مجوز دولت غاصب اسرائیل به عنوان پیش‌شرط واگذاری آن تکنولوژی به یک دولت اسلامی لحاظ می‌شود. مرور قراردادهای صنعتی و نظامی غرب با دولت‌های عربستان سعودی، امارات، قطر، کویت و کشورهای دیگری از این نوع بر این موضوع تأکید دارد. 
جرج بوش در زمانی که عراق به وسیله صدها هزار نیروی نظامی و اطلاعاتی آمریکایی ـ انگلیسی به اشغال درآمد و صدها هزار نفر از مردم عرب مسلمان این کشور قربانی شدند گفت «اینک انتقام از مسلمانان در جنگ‌های صلیبی گرفته شد و شکست غرب در جنگ‌های صلیبی جبران گردید» البته کمی بعد به دلیل آنکه مشاورانش چنین اظهاراتی را سبب یکپارچه شدن مسلمانان در برابر آمریکا می‌دانستند، سعی کرد نیات غرب را با عبارات دیگری مثل براندازی دیکتاتور عراق و مقابله با انباشت سلاح‌های کشتار جمعی در عراق تلطیف نماید. اما واقعیت این است که جرج بوش پرده از نیات پلید غربی‌ها نسبت به جهان اسلام ـ بدون تفکیک آن به موافق و مخالف و یا تندرو و میانه‌رو ـ برداشت. کمااینکه پس از آن حملات جنگنده‌های آمریکایی علیه مردم در عراق، افغانستان، پاکستان، یمن، سومالی، لیبی، سوریه و اقداماتی که علیه مسلمانان برمه صورت گرفت، در حالی که این کشورها از نظر موضع و نوع نگاه به غرب در یک وضعیت و مرتبه نبودند و حمله چند روز پیش رژیم اسرائیل، آمریکا و انگلیس به قطر و پیش از آن حمله به ایران هم قطعاً در این راستا قرار دارد. 
در دهه 1980/ 1360 برای غربی‌ها آشکار شد که جهان اسلام به واسطه ظلم مداوم و فراگیر غرب، در وضعیت انفجار قرار گرفته و لحظه به لحظه حرکت مسلمانان علیه غرب نزدیک می‌شود. بر این اساس آمریکایی‌ها، انگلیسی‌ها و رژیم صهیونیستی به جای آنکه علت‌العلل حرکت استقلال‌طلبانه و عزت‌خواهانه مسلمانان را در رفتارهای ظالمانه خویش جست‌وجو نمایند، به طراحی جدیدی برای تداوم تسلط خود بر مسلمین روی آوردند. 
براساس مدارک معتبری که خود محافل آمریکایی، مغرورانه و با اطمینان از اینکه مانع عمده‌ای بر سر راه اجرای آن‌ها وجود ندارد، منتشر نمودند، از سال 1373/ 1994 یک اجتماع بزرگ از کارشناس‌های نظامی، اطلاعاتی و سیاسی آمریکا در دانشکده نیروی دریایی آمریکا در ایالات مریلند گردهم آمدند تا پروژه «تغییر خاورمیانه» را تنظیم نمایند. این تیم بیش از 300 نفره که در آن چهره‌های نامدار اطلاعاتی و سیاسی آمریکا دیده می‌شدند، هفت سال کار کردند تا جزئیات این پروژه را مشخص کرده و راه‌های عبور از موانع آن را نیز پیدا نمایند. این تیم یک متن مطول راهبردی تهیه نمود و «پل ولفوویتز» رئیس این پروژه در پایان این دوره اعلام کرد اینکه همه چیز برای اجرائی شدن طرح تغییر خاورمیانه آماده است. 
در این طرح آمده بود آمریکا باید درباره نتیجه‌بخش بودن طرح‌هایی که پایه اساسی آن تحریم‌هایی نظیر تحریم داماتو است تجدیدنظر کرده و به کار بزرگ‌تر و فوری‌تری که منظورش تحقق اهداف از طریق جنگ و اشغال نظامی بود روی آورد. یک پای دیگر طرح این بود که آمریکا باید بقیه کشورهای غربی را که با جهان اسلام روابط تجاری و امنیتی ـ سیاسی دارند، در اجرای این طرح با خود همراه کند و با آنان به ائتلاف برسد. یک خروجی دیگر این طرح این بود که برای این کار باید در آمریکا یک دولت نظامی که قادر به اداره جنگ‌ها باشد سرکار بیاید. 
اجرای طرح تغییر خاورمیانه با روی کارآوردن نئوکان‌های جنگ‌طلب به ریاست جرج‌بوش در سال 2000 شروع شد و به فاصله کوتاهی ائتلاف غربی به همراه توجیه طرح در شورای امنیت سازمان ملل و همراه کردن دولت‌های اروپایی شکل گرفت و متعاقب آن دو کشور افغانستان و عراق به فاصله کوتاهی از یکدیگر به اشغال نظامی درآمدند و بقیه کشورها از جمله ایران نیز مورد تهدید قرار گرفتند. 
غربی‌ها در ابتدای کار، ریاکارانه موضوعاتی نظیر سلاح‌های کشتارجمعی و تمایل پاره‌ای از دولت‌ها به دستیابی به آن و نیز تروریسم را مطرح می‌کردند ولی این پوسته‌ای بیش نبود و دولت‌های اسلامی و ملت‌های منطقه ‌این را در همان زمان درک کردند مثلاً وقتی آمریکا اشغال افغانستان را در دستور کار قرار داد و کلمه خاورمیانه بزرگ را مطرح کرد، حسنی مبارک رئیس‌جمهور وقت مصر به یک مقام ایرانی گفت این طرح به زودی دامن مصر و عربستان را هم می‌گیرد. کما اینکه بعدها وقتی جلوه‌های کوچک‌تری از این طرح، مثل معامله قرن مطرح شد، دولت‌های عرب وابسته به آمریکا در منطقه با احساس خطر شدید با آن همراهی نکردند و در نتیجه آمریکا نتوانست آن را محقق گرداند. 
امروز پس از حمله آمریکا، انگلیس و رژیم اسرائیل به قطر یک بار دیگر پرده از ماهیت اقدامات آنان علیه جهان اسلام فرو افتاده است. تا پیش از حمله، بعضی از دولت‌ها مثل عربستان سعودی گمان می‌کردند حملات رژیم اسرائیل و همدستی غرب با اسرائیل محدود به موضوع فلسطین و جنبش‌های اسلام‌گرای آن می‌باشد. امروز عربستان سعودی، مصر، ترکیه و اردن از جمله کشورهایی هستند که در معرض حملاتی از این نوع و حتی به مراتب شدیدتر قرار داشته و این را حس می‌کنند. واقعیت هم این است که اگر برای مهار این رفتار ضداسلامی در جهان اسلام فکر جمعی نشود، کشورهایی مثل عربستان، مصر و ترکیه در زمانی کمتر از یک سال مورد حملات نظامی مشابه قرار می‌گیرند. 
اما این واقعه یک سر دیگر هم دارد. واقعیت این است که حملات نظامی آمریکا، انگلیس و رژیم اسرائیل در این 25 سال ـ از حمله به افغانستان در سال 2001 تا هم‌اکنون ـ به نتیجه نرسیده است. جنگ پرشدت و پیوسته اسرائیل علیه غزه علی‌رغم آنکه نزدیک به دو سال از آغاز آن می‌گذرد هنوز به سرانجام نرسیده و ملت فلسطین علی‌رغم پرداخت هزینه زیاد، میدان را ترک نکرده‌اند و طرح‌های اشغالگرانه اسرائیل را به‌طور پیوسته خنثی نموده‌اند و امروز هم در داخل اسرائیل زمزمه شکست طرح ارتش برای اشغال دائمی باریکه غزه موسوم به «اربات جدعون» به گوش می‌رسد و حال آنکه بیش از دو هفته از آغاز آن نمی‌گذرد. 
الان 25 سال از اجرائی شدن طرح تغییر خاورمیانه به ریاست پل ولفوویتز می‌گذرد و از رهگذر آن 13 جنگ در حد فاصل افغانستان تا فلسطین روی داده است اما غرب آسیا و به تعبیر آن‌ها خاورمیانه هیچ تغییری نکرده، بلکه انسجام منطقه در برابر آمریکا، انگلیس و اسرائیل بیشتر شده است. 
امروز تنفر از آمریکا، انگلیس و اسرائیل در میان مسلمانان کشورهای اسلامی از 80 درصد شروع می‌شود و تا 98 درصد امتداد دارد. کمااینکه گسترش خیزش‌های استقلال‌طلبانه و اسلام‌گرایانه به غرب آفریقا و در جغرافیای بسیار بزرگی در حدفاصل ساحل عاج تا چاد ـ یعنی ده‌ها برابر کل جغرافیای فلسطین ـ کشیده شده و دفاع از فلسطین که تا همین چند سال پیش به چند کشور اسلامی اطراف فلسطین محدود بود، امروز همه جهان اسلام از اندونزی تا مراکش را دربرگرفته است. 
حمله جاهلانه سه دولت اشغالگر آمریکا، انگلیس و اسرائیل به قطر موضع جهان اسلام را به هم نزدیک‌تر می‌نماید و هرگونه حُسن ظنی که در دولت‌های کشورهایی نظیر ترکیه، مصر و عربستان نسبت به آمریکا وجود داشته را بی‌معنا می‌کند.

مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

خطا در مواجهه با بهره‌وری!

وحید عظیم‌نیا

بهره‌وری پایین کارمندان دولت، سال‌هاست به مسئله‌ای تکراری در فضای سیاستگذاری تبدیل شده است؛ مشکلی قدیمی، مزمن و در عین حال، قابل پیش‌بینی که در همه دولت‌ها مورد انتقاد قرار گرفته، اما هیچ‌گاه راه‌حل واقعی و پایداری برای آن اجرا نشده است. هر بار که مسئله سر برمی‌آورد، واکنش مسئولان چیزی جز گلایه‌های تند، پیشنهاد‌های شتاب‌زده یا تصمیم‌های مقطعی نیست، اما بهره‌وری با حذف صورت‌مسئله حل نمی‌شود. نمی‌توان ساعت کاری کارمندان را به «چهار ساعت» تقلیل داد و بعد انتظار رشد و توسعه داشت. اگر نیروی انسانی ناکارآمد است، پرسش این نیست که چرا کار نمی‌کند، بلکه این است که چرا استخدام شده است و چرا همچنان برای کار نکردن، حقوق می‌گیرد؟

یکی از بزرگ‌ترین تناقضات نظام اداری کشورمان همین است، یعنی بخش قابل توجهی از درآمد‌های نفتی و منابع ملی، صرف پرداخت حقوق‌هایی می‌شود که به بهره‌وری منتهی نمی‌شوند، در واقع پول نفت به جای آنکه در زیرساخت، فناوری یا توانمندسازی اقتصادی سرمایه‌گذاری شود، صرف تأمین هزینه‌های جاری، پرداخت حقوق‌های ثابت، اداره نهاد‌های کم‌کارکرد یا بعضاً بی‌کارکرد و نگهداری ساختار اداری‌ای می‌شود که حتی در روز‌های تعطیل نیز تغییری در روند زندگی مردم ایجاد نمی‌کند.

این سخن تلخ، اما واقعی را بار‌ها شنیده و آزمون کرده‌ایم که اگر دولت یک هفته تعطیل شود، زندگی اکثریت مردم در بسیاری از حوزه‌ها مختل نمی‌شود، این یعنی، چیزی در ساختار اداری کشور اشتباه است. اگر دستگاهی هست که بودن یا نبودنش فرقی نمی‌کند، چرا باید بودجه بگیرد؟ اگر کارمندی هست که بهره‌وری ندارد، چرا باید حقوق بگیرد؟

بدنه کارشناسی کشور سال‌هاست درباره علل اصلی ناکارآمدی اداری همچون دیوان‌سالاری پیچیده، استخدام‌های رانتی، فقدان ارزیابی عملکرد، ضعف مهارت در کارکنان، نبود انگیزه و البته ساختار‌های پرحجم و غیرضرور سخن گفته‌اند، در اغلب موارد، تحلیل‌ها درست هستند، اما وقتی نوبت به اجرا می‌رسد، راه‌حل‌ها به نوعی «حذف صورت‌مسئله» تبدیل می‌شوند.

در دولت فعلی هم نقد‌هایی صریح از رئیس‌جمهور درباره ناکارآمدی ساختار‌ها و کارمندان شنیده می‌شود. گفته شد که کارمندان دولت در اغلب موارد کاری برای انجام ندارند، ولی حقوق می‌گیرند. گفته شد که کارمندان باید ساعت۹ بیایند و ۱۳بروند، چون کار خاصی نیست. گفته شد حقوق باید بر اساس عملکرد باشد. همه اینها در ظاهر، حرف‌های درستی هستند، اما مشکل در نوع نگاه به مسئله است. اگر کار نیست، چرا نیروی انسانی استخدام شده است؟ اگر کار تعریف نشده است، مسئول این بی‌برنامگی کیست؟ کارمندان یا مدیران بالادستی؟

با شعار دادن، بهره‌وری اتفاق نمی‌افتد. حذف کارمندان، تعطیلی ادارات یا کاهش ساعت کاری بدون اصلاح ساختار، فقط بحران را عمیق‌تر می‌کند. کارمندان ناکارآمد را نمی‌توان با قطع حقوق تنبیه کرد، باید از ابتدا برای‌شان مأموریت، هدف و ابزار فراهم و بعد بر اساس عملکرد ارزیابی‌شان کرد. اگر از کارمند انتظار بهره‌وری دارید، باید ابتدا امکان بهره‌وربودن را فراهم کنید، البته نظام پرداخت‌ها هم ساختاری ناکارآمد دارد. فرد چه کار کند و چه نکند، در پایان ماه حقوق می‌گیرد. مثلاً حتی در یک محیط رسانه‌ای، مجموعه اصرار دارد نیروی انسانی به سمت ناکارآمدی حرکت کند، مثلاً نشستن در مجموعه و فیلم نگاه کردن و پیگیری امورات شخصی به شرط حضور فیزیکی اولویت دارد به کسی که خروجی کار بهتر و قوی‌تری، اما با حضور کمتر دارد! در چنین شرایطی، انگیزه‌ای برای افزایش بهره‌وری وجود ندارد. طبیعی است که فردی که با حداقل زحمت، حقوق تضمین‌شده دارد، ضرورتی برای تلاش بیشتر نمی‌بیند. این البته تقصیر او نیست، تقصیر ساختاری است که او را به این وضعیت رسانده است.

شاید ساده‌ترین راهکار این باشد که بگوییم دولت را کوچک و نیرو‌ها را تعدیل کنیم، نهاد‌های غیرضرور را ببندیم، اما اگر کوچک‌سازی بدون اصلاح باشد، نتیجه آن صرفاً گسترش بیکاری، فشار اجتماعی و کاهش کیفیت خدمات عمومی خواهد بود. راه‌حل اصلی نه در حذف که در اصلاح است. اصلاح در تعریف وظایف، در آموزش نیروی انسانی، در تدوین شاخص‌های دقیق ارزیابی عملکرد، در نظام پرداخت مبتنی بر کارآمدی و در شفاف‌سازی فرایندها.

چرا باید همچنان حقوق کارمندی که وظیفه مشخصی ندارد، پرداخت شود؟ چون ساختاری برای ارزیابی وجود ندارد. چرا نباید رسانه‌ها بتوانند از طریق داده‌های شفاف، عملکرد مدیران و کارمندان را بررسی کنند؟ چون گردش آزاد اطلاعات وجود ندارد. چرا نباید مدیر یک نهاد بی‌کارکرد، مسئول بودجه‌اش باشد؟ چون نظام پاسخگویی وجود ندارد.

از همه اینها مهم‌تر، مسئله منابع مالی است. وقتی گفته می‌شود بخش مهمی از درآمد‌های نفتی صرف پرداخت حقوق می‌شود، این یک بحران است. نفت یک منبع تجدیدناپذیر است. اگر امروز به جای سرمایه‌گذاری در زیرساخت یا توسعه فناوری، بودجه را صرف نگهداری بدنه‌ای کنیم که تولید ندارد، عملاً داریم آینده کشور را می‌فروشیم تا هزینه‌های جاری امروز را پرداخت کنیم. هیچ کشوری با چنین روشی توسعه نیافته است. توسعه یعنی استفاده بهینه از منابع، یعنی افزایش بازدهی، یعنی حرکت از هزینه‌کرد به سرمایه‌گذاری. اگر نفت، این دارایی ملی، صرف پرداخت حقوق افراد بدون کار شود، نه‌تنها آینده‌ای نمی‌سازد، بلکه امروز را هم در گرداب تورم و ناترازی فرو می‌برد.

بهره‌وری، مفهومی پیچیده، اما قابل مدیریت است، یعنی به جای افزایش تعداد کارمندان، باید کیفیت کار را بالا برد. به جای توسعه فیزیکی ادارات، باید فرایند‌ها را هوشمند کرد. به جای کنترل ظاهری، باید ارزیابی‌های عملکردی واقعی و مستمر داشت. بهره‌وری یعنی تعریف هدف برای هر واحد و هر کارمند و سنجش میزان تحقق آن هدف در زمان مشخص. اگر این سیستم پیاده شود، آن‌وقت حتی اگر ساختار بزرگ باشد، حداقل خروجی دارد، ولی در شرایط فعلی، نه ساختار کوچک است و نه خروجی قابل قبول. در کنار همه اینها، باید رابطه دولت و بخش خصوصی نیز بازتعریف شود. وقتی دولت همه کار‌ها را خودش انجام می‌دهد و به بخش خصوصی اعتماد نمی‌کند، هم کیفیت پایین می‌آید و هم رقابت از بین می‌رود. دولت باید سیاستگذار و ناظر باشد، نه مجری همه چیز.

موضوع چابک‌سازی دولت، یک بستر برای اقدام عملی است، اما این اقدام باید با برنامه‌ریزی دقیق و مبتنی بر عدالت همراه شود و نباید به بهانه حذف افراد ضعیف انجام شود، بلکه باید با هدف توانمندسازی سیستم، کارآمدسازی کارکنان و اصلاح ساختار‌ها باشد. اگر تصمیمی برای اصلاح بهره‌وری گرفته می‌شود، باید اول از همه، نگاه سیاستگذار اصلاح شود. نمی‌توان انتظار رشد و توسعه داشت، ولی همچنان منابع را صرف نگهداری ساختار‌هایی کرد که هیچ سودی به کشور نمی‌رسانند. نمی‌توان از مردم خواست صرفه‌جویی کنند، ولی خود دولت میلیارد‌ها تومان صرف حقوق بی‌خروجی کند.

آقای رئیس‌جمهور راه‌حل مقابله با بهره‌وری پایین، کاهش ساعت کاری کارمندان نیست. اگر کاری انجام نمی‌شود، باید دید چرا ساختار‌ها ناکارآمدند، نه اینکه صورت‌مسئله را پاک کنیم. به جای چهارساعته کردن ادارات، بهتر است عملکرد واقعی کارمندان سنجیده و حقوق‌ها بر اساس کارایی پرداخت شود. منابع کشور، به‌ویژه درآمد نفت، نباید صرف پرداخت حقوق بدون بازدهی شود. اصلاح نظام ارزیابی، تعریف دقیق وظایف و اجرای نظام پرداخت عملکردمحور، تنها مسیر بهبود بهره‌وری و کاهش اتلاف منابع است. با حرف، بهره‌وری درست نمی‌شود.

 

مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

تکرار دوگانگی شرق و غرب

محمدعلی بهمنی قاجار

پس از حمله اسرائیل به قطر، عده ای فرصت را مغتنم شمرده و این ادعا را مطرح می کنند که ببینید نتیجه دوستی با آمریکا و غرب می شود همین که به خاک و قلمروی شما حمله می شود.
مشخصا غرب اصلا قابل اعتماد نیست. غرب نه تنها قابل اعتماد نیست بلکه وحشی است غیر انسانی و نامتمدن است از این ها بدتر ما را هم آدم حساب نمی کند نه تنها ما ایرانی ها بلکه غیر خودشان را آدم حساب نمی کنند،  اما مگر شرق قابل اعتماد است؟  مگر فرجام اعتماد به روسیه و چین که همان حداقل نزاکت ها و حفظ ظاهرهای غربی ها را هم ندارند بهتر از اعتماد به غربی هاست ؟ مگر به همسایگان و جهان اسلام و منطقه می شود اعتماد کرد ؟ خیر هیچ کدام قابل اعتماد نیستند ، تنها عنصر  قابل اتکا قدرت ملی است. قدرت ملی هم فقط نیروی مسلح نیست اگرچه یک رکن مهم آن قدرت نظامی است اما محدود به این نیست و شامل قدرت اقتصادی و اجتماعی و مشروعیت و مقبولیت مردمی است. غرب قابل اعتماد نیست اما مساله مهمتر این است که غرب قابل انکار هم نیست باید با همین غرب غیر قابل اعتماد ، کار کرد ، از آن منتفع شد و از شرش ایمن گردید و این همان کاری است که قطری ها به درستی انجام داده اند و نتیجه آن شده است شکوه و عظمت و رفاه و توسعه امروزشان که با یک ترقه اندازی نتانیاهو نیز آسیب نخواهد دید.
اما چرا قطر آسیب پذیر شد و مورد حمله قرار گرفت ؟
در وهله نخست ،  اگر دولت نرمالی در آمریکا بود چنین حمله ای رخ نمی داد. دولت ترامپ یک دولت غیر عادی است وگرنه در زمان ۷ اکتبر که حماسی ها در قطر شادی می کردند ، اسرائیل یارای حمله به قطر را نداشت ، قدرت ترامپ و جریان وی هم در آمریکا ماندگار نیست بنابراین استثنای دوران ترامپ را نباید به کلیت آمریکا تعمیم داد. افزون بر این،  نتانیاهو هم در شرایطی غیر عادی و برای بقا دست به کاری انتحاری زده و هم اکنون نیز مشخص شده که چه قدر از این جسارت دچار صدمه شده است. حمله به قطر یک اقدام انتحاری است که مرتکب را به شدت  پشیمان خواهد کرد . هم چنین حمله به قطر برخلاف حمله تروریستی و جنایتکارانه اسرائیل به ایران با محکومیت یکپارچه بین المللی مواجه شده است. در شرایطی که پس از یورش تجاوزکارانه اسرائیل به ایران ، شاهد سکوت و بی عملی جهان غرب بودیم ، در مقابل پس از حمله اسرائیل به قطر ، تقریبا جهان غرب به صورت یکپارچه این حمله را محکوم کرد و از قطر حمایت کرد تا جایی که مثلا کانادا از ضرورت تجدید نظر در رابطه با اسرائیل سخن گفت. البته آسیب پذیری قطر تا حدودی ناشی از عملکرد خود آن هم هست ، در شرایطی که آن  بخش از عملکرد قطر که در برگیرنده دوستی و همراهی با غرب است برای قطر دستاوردهای درخشانی به همراه داشته ، آن بخش از عملکرد قطر که این شبه جزیره کوچک را وارد منازعات بین المللی کرده است قطعا برایش دردسر ساز شده و خواهد شد. کشوری در اندازه و جایگاه قطر که نه وسعت جغرافیایی و نه قدمت تاریخی و نه نفوذ و غنای فرهنگی دارد ، نباید نقشی بالاتر از ظرفیت خود را به عهده بگیرد،  رئالیست ها یکی از دلایل سقوط قدرت ها را سودای امپراتوری می دانند،  سودای امپراتوری برای آمریکا و شوروی و روسیه امروز هم خطرناک است تا چه رسد به ایران و ترکیه و سعودی و تا چه برسد به کشورکی نونهال و کم توان هم چون قطر ؟!
اما قطر در سال‌های اخیر تلاش کرده تا محور اخوان المسلمین شود نقشی که جز دردسر برای آن چیزی نداشته و سوظن همسایگان را هم به همراه داشته است. نزدیکی با طالبان و حماس و….. برای قطر امتیازی نداشته و فقط آن را به دردسر انداخته است از سویی دیگر قطر اصولا ظرفیت نقش آفرینی در معادلات بین المللی را ندارد بهترین راه برای قطر از منظر سیاسی ، سمت و سویی مانند کویت است ، کویت هم روزگاری جاه طلب بود اما ثمره جاه طلبی های خود را در زمان تجاوز صدام چشید و الان سالهاست در حد خودش بازی می کند ، قطر باید از بلند پروازی دست برداشته و در حد جایگاه خودش عمل کند ، البته در شرایط فعلی قطر می تواند و باید که درس خوبی به اسرائیل بدهد و به باورم قادر به چنین کاری بوده و خواهد کرد ، اسرائیل هم دیگر قادر به تکرار چنین یورش گستاخانه ای را به قطر نخواهد  داشت ، اما قطر باید به مرور به داخل خود توجه کرده و از نقش آفرینی های بین المللی اش بکاهد و دریابد که توسعه صرفا به پول و تورنمنت برگزار کردن نیست ، توسعه امری چند وجهی است که رکن رکین آن دموکراسی و حقوق بشر است.

 

مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

ردای پاسخ‌گویی یا ردای پرسش‌گری؟

مهرداد احمدی شیخانی 

شاید یکی از سریع‌ترین تحولات در ادبیات به کار گرفته‌شده از سوی یک کارگزار رده اول طی این 47 سال متعلق به آقای پزشکیان باشد. غیر از آن مقایسه گفتاری ایشان طی این یک‌ سال که دو موضع کاملا متضاد را در یک موضوع واحد در سخنان ایشان بازتاب می‌دهد، یعنی همان دو فیلم کوتاه که در یکی می‌گوید «اگر بزنید، دوباره می‌سازیم» و در دیگری گفته «اگر بسازیم، دوباره می‌زنند» و تأثیر «واقعیت روی زمین» بر دیدگاه ایشان را نشان می‌دهد، تغییر بخشی از گفتمان ایشان است که به گمان من اهمیت اصلی را دارد. 

غیر از ارجاعات مکرر به نهج‌البلاغه در ایام انتخابات که دیگر کمتر نشانی از آن ارجاعات در سخنان ایشان هست (چرا‌که شاید آن روز ایشان از موضع یک مطالبه‌گر از کارگزاران کشور می‌خواست که نهج‌البلاغه را مرجع عمل خود قرار دهند و امروز خود ایشان کارگزار است و اگر هم مطالبه‌ای باشد، از خودشان است)، تکیه‌کلامی است که این ایام از شخص رئیس‌جمهور بسیار شنیده می‌شود که قبلا در ادبیات‌شان وجود نداشت؛ او بعد از ذکر مشکلات، از این می‌گوید که «شما بگویید چه کار کنیم». برای اینکه ببینیم چنین تکیه‌کلامی چگونه در ادبیات ایشان پیدا شده، لازم است که به یک‌ سال پیش بازگردیم. در ایام انتخابات و در مناظرات انتخاباتی، در مقابل ادعاهای ریز و درشت رقیبان رؤیافروش که می‌گفتند ما طرح و برنامه داریم و در یک قلم «11 میلیارد دلار خیار و گوجه به روسیه صادر خواهیم کرد»، جناب پزشکیان می‌گفت صحبت از برنامه بی‌معنی است، کشور برنامه دارد و من می‌آیم که همان برنامه‌ها را اجرا کنم، برنامه‌های پنج‌ساله که تصویب هم شده؛ و قرار نیست من بیایم و برنامه‌ای غیر از برنامه مصوب که با کارشناسی تدوین شده، اجرا کنم. خب، این حرف غلطی نبود، کشور برنامه داشت و دارد و این برنامه هم مصوب شده و مطابق گفته ایشان که آن زمان نماینده مجلس بود و چندین دوره هم در آن سمت بوده، از طرف کارشناسان تدوین شده و با رأی نمایندگان از تصویب گذشته. اما خب، چه شده که حالا بعد از یک‌ سال، با وجود برنامه، ایشان با ذکر مشکلات (نمی‌گویم ذکر مصیبت) تکیه‌کلامی ساخته و مدام به کار می‌برد که «شما بگویید چه کنیم»؟

این تکیه‌کلام عجیبی است. شما که می‌گفتید برنامه داریم و مطابق برنامه عمل خواهیم کرد، خب پاسخ ‌پرسش‌تان در همان برنامه است، مطابق برنامه عمل کنید تا مشکلات مرتفع شود؛ مگر اینکه بگویید مشکلات را نمی‌توان با آن برنامه رفع کرد، اما این را هم نمی‌گویید. آنهایی که «برنامه خیار گوجه‌ای» داشتند هم چیزی در چنته ندارند و البته از همان اول هم کاری به برنامه نداشتند و کل هنرشان این بوده که قطع‌نامه برای کشور به ارمغان بیاورند و حالا طلبکار هم باشند.

اما داستان چیست؟ احتمالا مشکل در ساده‌انگاری ماست، اینکه گمان می‌کنیم اگر کارها روی زمین مانده و پیش نمی‌رود، برمی‌گردد به اراده ما و به قول آن مصیبت معجزه هزاره سوم که کشور را به گرداب صد‌‌ساله انداخت، کافی است بگوییم ما می‌توانیم. شاید همین تصور است که مثلا در یک قلم، جناب رئیس‌جمهور مثلا آستین بالا می‌زند و برای رفع مشکلات آموزش کشور، می‌رود دیوار می‌چیند و حالا در آستانه سال جدید، هیچ خبر و گزارشی از اینکه نتیجه آن دیوارچینی در بهبود آموزش کشور چه بوده، داده نمی‌شود. من بشخصه حتی سر سوزنی در صداقت شخص رئیس‌جمهور شک ندارم، ولی برایم عجیب است که یک نفر، رئیس دانشگاه بوده، وزیر بوده، چندین دوره نماینده مجلس بوده، و این‌همه یعنی در مرکز اطلاعات و اخبار کشور بوده، و باز این‌گونه به حل مشکلات کشور نگاه می‌کند. اینکه رئیس‌جمهور در نشست سرمایه‌گذاران و فعالان اقتصادی استان اردبیل می‌پرسد «خداوکیلی هلند زمینش بزرگ‌تر است یا اردبیل؟

چرا او می‌تواند پول در‌بیاورد و ما نمی‌توانیم»، دقت کردید چه شد؟ ایشان در مقام پرسش‌گر نشسته است، در‌حالی‌که کارگزار قرار است پاسخ‌گو باشد و نه پرسش‌گر. این ما مردم و رسانه‌ها هستیم که باید پرسش کنیم و کارگزار کشور، آن‌‌هم در بالاترین رده، لازم است پاسخ پرسش را بدهد.

اصلا انگار همه چیز قاطی شده؛ رئیس‌جمهور می‌پرسد و معلوم نیست از چه کسی می‌پرسد و چه کسی باید پاسخ پرسش را بدهد. خب، ما رئیس‌جمهور انتخاب کردیم که برود با تیم کارشناسی که دارد، پاسخ پرسش‌ها را پیدا کند و عمل کند، این یعنی چه که همه انگار در جایگاه مطالبه‌گر نشسته‌اند غیر از آن کسی که باید مطالبه کند. سال‌ها پیش در یادداشتی نوشته بودم که گویا همه ما در جایگاه اپوزیسیون نشسته‌ایم. هم اپوزیسیون، اپوزیسیون است و هم پوزیسیون، اپوزیسیون است. همه انگار طلبکاریم. به گمانم بهتر است که جناب رئیس‌جمهور همان ردایی را که برای چهار سال و ان‌شاءالله هشت سال به تن کرده‌اند، کافی بدانند؛ و بگذارند که لباس پرسش‌گری برای ما  باقی بماند.

 

مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

خطر خاموشی وجدان‌ها

مسعود پیرهادی
بزرگ‌ترین خطر برای جوامع، نه فقط وقوع ظلم، بلکه عادی شدن ظلم است. وقتی ستمی پیوسته تکرار شود، نگاه‌ها خسته می‌شوند، گوش‌ها کر می‌شوند و دل‌ها سرد. درست همان‌طور که امیرالمؤمنین علیه‌السلام هشدار داده بود: «بزرگ‌ترین مصیبت آن است که ظلم، در نگاه مردم کوچک جلوه کند.» این کوچک شدن نه از بی‌اهمیت بودن ظلم، بلکه از تکرار و بی‌عملی ما ناشی می‌شود.
امروز نمونه روشن آن را در غزه می‌بینیم؛ جایی که بمباران، محاصره و کشتار، آن‌قدر تکرار شده که رسانه‌های جهانی با بی‌تفاوتی از کنار آن عبور می‌کنند و حتی افکار عمومی جهان هم گاهی بی‌حس می‌شود. این همان نقطه‌ای است که ظالم به‌دنبال آن است؛ یعنی خاموشی وجدان‌ها.
برای آنکه ظلم‌های مداوم، مثل جنایات رژیم صهیونیستی یا تحریم‌های ظالمانه علیه ملت‌ها، به «خبر روزمره» تبدیل نشوند، چهار وظیفه جدی بر دوش ماست:
نخست، یادآوری مستمر حقیقت؛ رسانه‌ها، نخبگان و مردم باید روایتگری خلاقانه داشته باشند و اجازه ندهند اخبار جنایت در میان خبرهای پرزرق‌وبرق گم شود. دوم، پیوند دادن ظلم به زندگی امروزمان؛ باید نشان داد که ادامه این جنایت‌ها امنیت و عدالت همه انسان‌ها را تهدید می‌کند، نه فقط یک ملت خاص را. سوم، تبدیل همدلی به اقدام؛ از حمایت‌های حقوقی و دیپلماتیک گرفته تا فعالیت‌های فرهنگی، اقتصادی و مردمی، هر حرکت کوچک می‌تواند دیو عادی‌سازی را عقب براند. چهارم، حفظ نگاه تمدنی؛ اگر مبارزه با ظلم را صرفا واکنشی کوتاه‌مدت ببینیم، فرسوده می‌شویم، اما وقتی آن را بخشی از تکلیف تاریخی و دینی خود بدانیم، امید و انگیزه همواره زنده می‌ماند.
راه عبور از این شرایط، زنده نگه داشتن وجدان جمعی و سپردن آن به نسل‌های بعدی است. ظالمان بیش از هر چیز از همین می‌ترسند: از ملتی که بیدار است و ظلم را هرگز به‌عنوان «رویداد عادی» نمی‌پذیرد.

 

مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

تاوان دانشگاه در مخالفت با صهیونیست‌ها؛ از فلسطین تا چارلی کرک

اکبر نصراللهی

سه روز پیش در ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۵، دانشگاه ایالتی میانه تنسی (MTSU‌‌) اعلام کرد که «لورا سوش-لایتسی» (‌Laura Sosh-Lightsy‌)، معاون دانشجویی این دانشگاه، بلافاصله بعد از اظهار نظر درباره مرگ «چارلی کرک» (Charlie‌Kirk‌)، از سمت خود برکنار شده است. لایتسی در صفحه فیسبوک شخصی خود نوشته بود: «به نظر می‌رسد چارلی خودش سرنوشتش را رقم زد. نفرت، نفرت می‌آورد؛ هیچ همدردی»، ندارد‌.
(Looks like ol’ Charlie spoke his fate into existence. Hate begets hate. ZERO Sympathy.)
برکناری «لورا سوش-لایتسی» به دلیل اظهارنظر شخصی، نمونه‌ای از محدودیت‌های آزادی‌بیان در دانشگاه‌های آمریکا، فاصله عمیق بین ادعاها و عمل تمدن غرب و در امتداد استیضاح و استعفای اجباری رؤسای آموزشی و  پژوهشی  از جمله دانشگاه‌های هاروارد، ام‌آی‌تی و پنسیلوانیا است؛ اگر خاطرتان باشد متعاقب اعتراض پاییز و زمستان 1402 دانشجویان این دانشگاه‌ها به کشتار مردم غزه و درخواست آنها به آتش‌بس و پس از حدود یک ماه بازجویی و محاکمه رؤسای دانشگاه‌های «پنسیلوانیا» (Elizabeth Magill)، (MIT) و «هاروارد» (Claudine Gay) ‌ در کنگره آمریکا، این افراد مجبور به استعفا شدند، همچنین استادانی مانند Maura Finkelstein  در دانشگاه Muhlenberg به دلیل حمایت از فلسطین تحت فشار قرار گرفته‌اند و حتی دانشجویان در تجمعات اعتراضی ، تهدید و اخراج شدند.

اقدامات ضد حقوق بشری صهیونیست‌ها و حامیان و لابی‌های آنان، به دانشگاه‌ها محدود نیست؛ علاوه بر تجاوز آشکار رژیم صهیونی با حمایت آمریکا و اروپا به حاکمیت کشورها از جمله ایران‌، قطر، لبنان‌، سوریه و یمن، از آغاز عملیات 7 اکتبر  ۲۰۲۳، حدود 250 خبرنگار فلسطینی در حملات مستقیم و یا غیرمستقیم اسرائیلی‌ها، قربانی شدند، همچنین به اماکن و مراکز رسانه‌ای از جمله به سازمان صداوسیما در جنگ 12 روزه حمله شد. ده‌ها هزار نفر از زنان و کودکان نیز در حملات هوایی و زمینی به غزه، شهید شدند.
ترور  و حذف  فکری و فیزیکی دانشمندان به‌ویژه  شهید دکتر محمدمهدی طهرانچی، رئیس دانشگاه آزاد اسلامی را هم باید، در امتداد حمله‌ مستقیم به اکوسیستم علمی ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی در چهارچوب نظریه «خشونت اپیستمیک Epistemic Violence» تحلیل کرد؛ خشونتی که با حذف فیزیکی یا حرفه‌ای صاحبان دانش، به حذف گفتمان‌های رقیب و تضعیف حافظه جمعی و توان علمی یک تمدن می‌پردازد.
تناقض اصلی در اینجا نهفته است؛ نهادهایی که رسالت خود را دفاع از آزادی‌بیان می‌دانند، در عمل، با تبدیلِ نقد صهیونیسم به یک ممنوعه‌ گفتمانی، خود را در تقابل با اصل آزادی‌بیان قرار می‌دهند. این رویکرد به ایجاد امپراتوری رسانه‌ای - گفتمانی می‌انجامد که در آن، یک روایت برجسته شده و روایت رقیب یا حذف می‌شود یا به شیوه‌ای اهریمن‌نمایی می‌شود. نتیجه این فرایند، عادی‌سازی نقض ‌حقوق بشر از طریق سکوت یا بازتعریف مفاهیم است.
باتوجه به موارد مذکور به نظر می‌رسد جامعه دانشگاهی جهانی در نقطه عطف تاریخی است و دفاع از آزادی آکادمیک نیازمند اقدامی فراتر از بیانیه‌های نمادین است. اتحادیه‌های دانشگاهی باید با کمیته‌های نظارت مستقل، نقض آزادی را مستندسازی و نهادهای ناقض را تحریم کنند و سازمان‌های علمی و پژوهشگران با گرنت‌های تحقیقاتی ویژه (Research Grants‌)، تأثیر لابی‌ها و نفوذ قدرت‌های خاص بر دانشگاه‌ها را بررسی کنند. در جهانی که خبرنگاران و دانشگاهیان هدف خشونت آشکار و بی‌سابقه قرار می‌گیرند، محدودیت آزادی‌بیان تنها یک مسئله رسانه‌ای نیست؛ دانشگاه‌ها نیز صحنه اعمال نفوذ و فشار دوگانه هستند، جایی که استانداردها و سختگیری‌ها، گزینشی اعمال می‌شوند. استادان و پژوهشگران مسئولیت اخلاقی دارند که از طریق مقالات و روشنگری، این دوگانگی‌ها را افشا کنند و مجامع حقوق بشری موظف‌ هستند خشونت علیه استادان دانشگاه و خبرنگاران را پیگیری کنند.
بی تردید  از طریق «همبستگی آکادمیک متحد و مستند» می‌توان در برابر این الگوی سرکوب ایستادگی کرد و مانع از آن شد که دانشگاه به ابزاری برای توجیه گفتمان مسلط و انحصاری غرب تبدیل شود. حفظ استقلال علمی، سنگ‌بنای هرگونه پیشرفت فکری و اخلاقی برای بشریت است و دفاع از آن، وظیفه‌ای همگانی است.

مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

آقای رئیس جمهور زمان عمل است

رضا غیاث آبادی

سفرهای استانی  مسعود پزشکیان رئیس جمهور به مناطق مختلف کشور و در آخرین مورد استان اردبیل بی تردید  ارزشمند و قابل تقدیر است .
اما  سخنان ایشان در شورای برنامه‌ریزی و توسعه استان اردبیل بیش از پیش مورد نقد قرار گرفت.
 توصیف های  رئیس جمهور از وضعیت کشور مانند همیشه نشان از صداقت و صمیمیت ایشان داشت، اما انتظار می رفت که دولت در سالگرد عمر خود  از مرحله توصیف  عبور کرده و به مرحله راه حل رسیده باشد و جامعه را از برنامه‌های راهکارهای عملیاتی خبردار کند.
این سخنان مانند بسیاری از  درد دل هایی  است که مردم با هم مطرح می کنند یک روز از ناترازی ها و مصرف زیاد انرژی ، یک روز از مشکلات گذشته  و امروز از بیکاری کارکنان دولت گفته می شود در حالی که  اساسا نقش دولت، پاسخگویی و عملیاتی کردن راه حل در سطح مدیریت کلان  است .
 تکرار جملات  در یک سال گذشته بیش از پیش موجب نگرانی از فقدان برنامه مشخص  برای عبور از وضعیت فعلی است  به شکلی که میدان عمل هنوز از یک ایده نظری منسجم و روشن خالی است و مکرر از افراد و گروه ها استمداد  خواسته می شود تا اگر راهی برای برون رفت دارند ارائه دهند.
این بیان گرچه به ظاهر دلنشین است، اما واجد پرسشی  بنیادین است که  انتخابات با چه هدفی صورت گرفته  و نقش  دولت چیست و این مددجویی  جمعی چگونه می‌تواند در میان رویکرد های  مختلف اقتصادی و ‌اجتماعی جامه عمل بپوشد؟
افزایش قیمت  کالاها  در بازار  همزمان با سخن رئیس جمهور مبنی بر بیکار بودن کارکنان دولت و کاهش ساعت کار آنان موجب پرسش هایی دیگری درباره کسالت و رکود اجرایی- مدیریتی کشور است که رئیس قوه مجریه در صدر آن قرار دارد.
گرچه نقش کاهش ساعت کاری کارکنان دولت در مجموع برای کاهش هزینه ها نامشخص است اما اتلاف زمان مردم در ادارات و سازمان ها، تبعیض آشکار بخش دولتی ‌و‌ خصوصی از سوالاتی است که بدو امر مطرح کرد.
 به نظر می رسد نیاز  به اصلاحات ساختاری، برنامه  منسجم و کار متراکم جای خود را به  توصیف های ساده و تصمیم های موردی  داده است .
امروز که به تعبیر رئیس جمهور در شرایط مناسبی از هماهنگی سران قوا هستیم برای حل مسائل نیاز به بینش و رویکرد  کارشناسی و نظری مشخص است تا با اقداماتی  چون  ادغام سازمان های فاقد کارکرد، عملیاتی کردن بودجه، توسعه دولت الکترونیک  و واسپاری برخی کارها به مردم چرخ مدیریت کشور  به سمت مناسبی بچرخد.
تکرار مکررات و ادامه توصیف های پیشا انتخاباتی و فقدان برنامه منسجم و روشن  جز از بین بردن سرمایه اجتماعی وفاق حاصل دیگری ندارد.

 

مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۴

هدف بعد: استانبول یا قاهره؟

ابوالفضل ولایتی 

حمله موشکی جنگنده‌های صهیونیستی به دفتر سازمان حماس در دوحه را می‌توان نقطه عطفی در تاریخ روابط اعراب و رژیم صهیونیستی قلمداد کرد؛ حملاتی تهاجمی و گستاخانه که ریشه در سیاست جاه‌طلبانه و ماجراجویانه نتانیاهو در پسا ۷ اکتبر 2023 دارد. نخست‌وزیر رژیم اشغالگر، فردای ۷ اکتبر از ضرورت تحول در موازنه قوا و دگرگونی نظم در خاورمیانه سخن به میان آورد؛ اظهاراتی که در عرصه‌ عملیاتی زمینه عبور صهیونیست‌ها از سیاست دستیابی به سازش با کشورهای پیرامونی ذیل پیمان آبراهام با توسل به سلاح و مشت آهنین جهت تحمیل صلح مدنظر به کشورهای منطقه را فراهم آورد؛ دکترینی که در آن، تل‌آویو با مبدل شدن به ژاندارم منطقه، در پی تحمیل مصالح خویش به تمام کشورهای عربی - اسلامی گام برداشته است. بدون تردید قدرت‌گیری نومحافظه‌کاران در کاخ‌ سفید و تمایلات انجیلی - صهیونیستی آنان، نقشی بسزا در سیاست‌های جنگ‌افروزانه ارتش صهیونیستی ایفا کرده است.
انتقال سفارت آمریکا به بیت‌المقدس و پذیرش حاکمیت صهیونیست‌ها بر جولان اشغالی در دوره اول ریاست جمهوری ترامپ و رد ایده‌ ۲ دولتی، تاکید بر تعلق کرانه‌ باختری (آنچه آمریکایی‌ها یهودا و سامره می‌نامند) به سرزمین‌ اشغالی و نهایتا پافشاری بر گزاره‌ کوچ اجباری ساکنان غزه و تبدیل این باریکه به ریویرای مدنظر ترامپ در ماه‌های ابتدایی دوره دوم ریاست جمهوری‌اش، آنچنان نتانیاهو را به شعف واداشته که دست خود را برای اتخاذ هرگونه سیاستی در منطقه باز می‌بیند.
حمله به دوحه اگرچه موجبات بهت شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس  را فراهم آورده، لیکن تحلیلگران منطقه‌ای با نظاره بر سیاست‌های مخرب صهیونیست‌ها در منطقه در ماه‌های اخیر و پشت پا زدن به تمام موازین بین‌المللی و نقض فاحش حقوق بشر در باریکه‌ غزه، پیش‌تر نسبت به آن هشدار داده بودند. حملات جنگنده‌های صهیونیستی به دولت دست‌نشانده جولانی در سوریه، به وضوح بیانگر تمایلات زیاده‌خواهانه راست‌گرایان حاکم بر تل‌آویو است؛ امری که قطر هم دریافت و دیر یا زود دامان دیگر کشورهای عربی - اسلامی را نیز خواهد گرفت.
با وجود اظهارات رهبران کاخ‌سفید مبنی بر بی‌اطلاعی آنان از برنامه‌ تل‌آویو برای حمله به دفتر رهبری حماس و تقبیح ظاهری اقدام اسرائیل و وعده ترامپ مبنی بر عدم تکرار چنین حادثه‌ای، اصرار برخی محافل آمریکایی درباره عدم آگاهی واشنگتن از چنین واقعه‌ خطیری، بیشتر به نوعی تغافل و خواب‌زدگی عمدی مشابهت دارد تا بیان واقعیت، کما اینکه شماری از ناظران و تحلیلگران صهیونیست از توافق پشت پرده ترامپ - نتانیاهو برای عملیاتی‌سازی برنامه ترور رهبران حماس در دوحه سخن به میان آورده‌اند.
* رمزگشایی از اهداف حمله به دفتر حماس
حمله به دوحه مهم‌ترین رویداد در مناسبات رژیم صهیونیستی با پادشاهی‌های محافظه‌کار عرب در طول ۳ دهه اخیر و پس از پیمان وادی عربه در سال 1994 محسوب می‌شود. تلاش ناکام صهیونیست‌ها برای ترور خالد مشعل در سپتامبر 1997 و تبعات سیاسی وخیم آن برای تل‌آویو و ارسال فوری پادزهر به اَمان جهت درمان مشعل و ممانعت از خشم دولت‌های عرب، بی‌گمان موجب لحاظ کردن ملاحظاتی فوق‌العاده از سوی دولت صهیونیستی جهت اتخاذ تصمیم حمله به دوحه شده است؛ ملاحظاتی که بخش اعظم آن ریشه در دکترین نظامی متحول‌شده تل‌آویو در پسا ۷ اکتبر داشته و بخش مهم دیگر آن به سیاست انفعال و ضعف صادره از سوی رژیم‌های مرتجع عرب در قبال سیاست‌های تهاجمی ارتش صهیونیستی در باریکه‌ غزه، کرانه‌ باختری و حملات پی‌درپی به دولت همسوی دوحه در دمشق بازمی‌گردد.
بر مبنای یک توافق نانوشته میان قطر، رژیم صهیونیستی و ایالات‌متحده و به منظور کاهش نفوذ تهران بر جنبش حماس، طرفین سال‌ها پیش موافقت کردند حماس مبادرت به تاسیس دفتری در دوحه کند. به زعم مقامات کاخ‌سفید، روابط حسنه دوحه با واشنگتن، نقشی بسزا در تعدیل دیدگاه‌های حماس و فاصله‌گیری این جنبش از تهران و نهایتا هموار‌سازی مسیر سازش میان فلسطینی‌ها و صهیونیست‌ها ایفا می‌کرد؛ توافقی که در حمله‌ اخیر به دوحه، اعتبارش به سر آمد. ناظران منطقه‌ درباره چرایی پذیرش چنین ریسک بزرگی از سوی صهیونیست‌ها که می‌تواند به تخریب فزاینده مناسبات دولت‌های عرب با دولت صهیونیستی منتهی شود، ادله ذیل را برشمرده‌اند.
الف- ممانعت از آتش‌بس در غزه و پیشبرد سیاست اشغال این باریکه: از حکومت آل‌ثانی به عنوان مهم‌ترین عنصر میانجی‌ در روابط حماس با دولت‌های آمریکا و رژیم صهیونیستی در خلال ماه‌های اخیر نام برده می‌شود. دولت قطر کرارا کوشید با جرح و تعدیل مواضع حماس و صهیونیست‌ها، زمینه نزدیکی دیدگاه‌های طرفین برای برقراری آتش‌بس را فراهم آورد. با این حال بی‌میلی باند راست‌گرای حاکم بر سرزمین‌ اشغالی و پافشاری بر اشغال کامل این باریکه، مانع از تحقق صلح شد. حمله عامدانه به دفتر حماس در دوحه به منزله‌ کشیدن خط بطلانی بر روند مذاکرات و امکان برقراری آتش‌بس در این منطقه ارزیابی می‌شود.
ب- ترور رهبران حماس جهت فروپاشی جنبش مقاومت: ارتش صهیونیستی به موازات جنایات پی‌درپی در غزه و تخریب منازل فلسطینی‌ها، همچنین ترور رهبران و فرماندهان نظامی حماس در این باریکه، سیاست حذف رهبران حماس در خارج از غزه را در دستور کار خود قرار داده تا با حذف عناصر کلیدی مقاومت فلسطینی، زمینه‌ استیصال، درماندگی در تصمیم‌گیری و نهایتا فروپاشی حماس را رقم زند.
پ- خلق بحران جدید جهت تداوم حکمرانی نتانیاهو در سرزمین‌ اشغالی: اعتراضات علیه نخست‌وزیر اسرائیل در طول هفته‌های اخیر به اوج رسیده است. شمار وسیعی از مخالفان ارشد نتانیاهو نظیر آویگدور لیبرمن، یائیر لاپید و بنی‌ گانتس تداوم حضور وی بر اریکه‌ قدرت را مترادف با زوال و تضعیف روزمره حکومت صهیونیستی قلمداد کرده‌اند. از همین ‌رو قابل تصور است نتانیاهو با صدور دستور حمله به قطر، ضمن بحران‌سازی جدید در منطقه و ترسیم فضایی امنیتی در سرزمین‌ اشغالی (جهت توجیه حضورش در قدرت)، بر آن بوده با ترور رهبران ارشد حماس، آن را به عنوان موفقیتی کم‌سابقه به ساکنان سرزمین‌ اشغالی عرضه کند.
ت- عرضه رژیم صهیونیستی به عنوان ژاندارم منطقه: آنچنان که ابتدای نوشتار به آن اشاره شد، رژیم صهیونیستی دکترین نظامی تهاجمی جدیدی را سرلوحه کار خود قرار داده است. بر مبنای دکترین یادشده، صهیونیست‌ها مجازند در هر زمان و مکانی، بدون اذن بین‌المللی و رعایت موازین حقوقی، مبادرت به ترور، حمله و بمب‌گذاری علیه دولت‌ها و گروه‌های مخالف خود در سراسر منطقه کنند. نتانیاهو و کاتس وقیحانه پس از حمله به قطر هشدار داده‌اند زین‌پس هیچ تحرک ضدصهیونیستی را در سراسر منطقه برنخواهند تافت و در قامت پلیس منطقه، اقدام نظامی لازم را در دستور کار قرار خواهند داد.
* پیامدهای انفعال و محکومیت لفظی حمله صهیونیست‌ها به دوحه
از شیخ تمیم بن‌حمد آل‌ثانی و دولت تحت امرش به عنوان یکی از بزرگ‌ترین شرکای امنیتی-تجاری ایالات‌متحده در جهان نام برده می‌شود. در سفر اخیر ترامپ به منطقه، قراردادی 1200 میلیارد دلاری جهت سرمایه‌گذاری قطر در آمریکا و تبدیل این امیرنشین به یکی از شرکای کلیدی اقتصادی کاخ‌سفید بسته شد، هدیه چند صد میلیون دلاری شیخ تمیم به ترامپ (هواپیمای بوئینگ 747 تشریفاتی) لنز دوربین تمام رسانه‌های بین‌المللی را به خود جلب کرده بود. با این اوصاف و به‌رغم استقرار بزرگ‌ترین پایگاه هوایی آمریکا در منطقه در دوحه (پایگاه العدید)، وقتی سخن از اسرائیل و تعهد آهنین کاخ‌سفید به صهیونیست‌ها در میان باشد، هیچ مصونیتی را نمی‌توان برای قطر و دیگر شیخ‌نشین‌های منطقه متصور شد. در مقطع کنونی ۲ سیاست می‌تواند در دستور کار دولتمردان قطری قرار گیرد. اتخاذ سیاستی مقتدرانه و عینی در برابر دشمن صهیونیست یا اکتفا به محکومیت لفظی این حادثه که هر یک تبعات منحصربه‌فرد خود را خواهد داشت. قابل کتمان نیست که شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس در کنار مصر، اردن، مراکش و ترکیه از دیرباز در زمره متحدان کلیدی آمریکا در منطقه قرار داشته و به دلیل همجواری با سرزمین‌ اشغالی استقرار پایگاه‌های کلیدی آمریکا در کشورهای یادشده، در انحصار داشتن بخش ‌اعظم منابع نفتی و گازی جهان و در اختیار داشتن گلوگاه‌ها و مناطق سوق‌الجیشی اقتصاد و امنیت بین‌المللی نظیر کانال سوئز، تنگه‌های بسفر، داردانل و باب‌المندب و ده‌ها فاکتور دیگر، از توان لازم برای واکنش اقتصادی و سیاسی جهت فشار بر جهان غرب برخوردارند. همچنین دولت‌های یادشده می‌توانند با تهدید صهیونیست‌ها به قطع مناسبات دیپلماتیک و اقتصادی و تحمیل محاصره هوایی به این رژیم و ممانعت از پهلوگیری و عبور کشتی‌های صهیونیستی در بنادر و آبراه‌های متعلق به این دولت‌ها فشار کم‌سابقه‌ای را به دولت نتانیاهو وارد کنند. در حیطه‌ نظامی نیز با وجود برتری کیفی نیروی هوایی اسرائیل، تعداد جنگنده‌ها و توان رزم دولت‌های یادشده در برابر صهیونیست‌ها ۵ به یک است. از همین‌ رو، دولت‌های یادشده در هر حوزه‌ای از توان لازم برای تنبیه متجاوز و ممانعت از تکرار چنین رویه‌ای برخوردارند. گزینه‌ دوم که مع‌الاسف با نگاه به مشی رژیم‌های عرب، احتمال تحقق آن بسیار بیشتر از گزینه‌ اول است، به محکومیت لفظی اقدام تروریستی یادشده و درخواست از مجامع جهانی برای مهار اسرائیل اختصاص خواهد یافت؛ امری که به وضوح و با اشاره به دکترین جنگ‌افروزانه تل‌آویو از پیش شکست‌خورده تلقی شده و پیامدهای جبران‌ناپذیری را به ملل عربی‌- اسلامی تحمیل خواهد کرد. درباره مهم‌ترین پیامدهای چنین سیاستی می‌توان موارد ذیل را برشمرد.
- تداوم حملات احتمالی رژیم صهیونیستی به قطر با هدف از میان بردن رهبران حماس و نقض حاکمیت دوحه
- نقض حاکمیت دیگر کشورهای اسلامی نظیر ترکیه، مصر، لیبی و اردن به بهانه حضور نیروهای حماس یا پشتیبانی دولت‌های یادشده از مقاومت فلسطین
- پیشبرد سیاست اشغال نوار غزه و کوچ اجباری ساکنان این باریکه به مصر و دیگر کشورهای اسلامی و نهایتا انضمام این منطقه به سرزمین اشغالی
- تشدید شهرک‌سازی‌ها در کرانه‌ باختری توأمان با فشار مضاعف بر فلسطینی‌ها با هدف پیاده‌سازی برنامه‌ انضمام این منطقه به سرزمین‌ تشکیل اشغالی و کشیدن خط بطلان بر ایده‌ کشور مستقل فلسطین
- تداوم سیاست جنگ‌افروزانه در منطقه با تشدید حملات به سوریه، لبنان، یمن و پافشاری بر حضور نظامیان صهیونیست در جنوب لبنان
- حمایت از تجزیه‌طلبان کرد و دروزی در سوریه با هدف تجزیه سوریه، ایجاد منطقه حائل میان جولان اشغالی و سوریه و نهایتا انضمام بخش‌هایی از این کشور به سرزمین‌ اشغالی با هدف رفع معضل عمق راهبردی این رژیم
- ادعای مالکیت بر مناطق همجوار با سرزمین‌ اشغالی مطابق ادعاهای مطروحه در «عهد عتیق» نظیر تملک بر صحرای سینای مصر و تسلط کامل بر رود اردن و سرزمین کنعان
- حمله نظامی به عراق با هدف رویارویی با حشدالشعبی
- واداشتن دولت‌های عربی - اسلامی به پذیرش موجودیت این رژیم با اتکا به سلاح
- و نهایتا گام نهادن در مسیر تثبیت ایده‌ای که نتانیاهو، کاتس، اسموتریچ و بن‌گویر اخیرا از آن نام برده‌اند: «تشکیل اسرائیل بزرگ».

 

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات