پس از سرکوب قیام ملت ایران در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و گسترش فضای رعب و وحشت و در نهایت دستگیری و تبعید حضرت امام (ره) به ترکیه، فضای سیاسی کشور به سمت و سوی حرکتهای خشونتآمیز کشیده شد.
برای نمونه، ساعت ۹ صبح روز ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ در کاخ مرمر حادثهای روی داد. «رضا شمسآبادی» سرباز وظیفه که با نقشه قبلی در محل توقف اتومبیل شاه مستقر شده بود، هنگامی که اتومبیل در مقابل سرسرای کاخ مرمر توقف کرد، آماده تیراندازی به سوی شاه شد. شاه از در مقابل شمسآبادی اتومبیل را ترک نکرد و همین موضوع سبب شد رضا شمسآبادی مجبور به دور زدن اتومبیل شود. همین فرصت کوتاه کافی بود تا شاه خود را به داخل سرسرای کاخ بیندازد و شمسآبادی به دنبال شاه وارد سرسرا شد. هنگامی که وی به سوی شاه نشانه گرفته بود و تیراندازی میکرد، از سوی دو درجهدار گارد مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
رژیم شاه تصور میکرد با دستگیری و سرکوبی گروه «محمد بخارائی» ریشه اعمال قهرآمیز را برای مدتی طولانی خشکانیده و میتواند با آسودگی به حیات خود ادامه دهد، اما رگبار مسلسل در کاخ مرمر بار دیگر او را به لرزه انداخت. این حادثه انعکاسی از نارضایتی شدید و اوضاع قابل انفجار در ایران داشت؛ به همین دلیل حکومت سعی کرد با تمام قوا از علنی شدن آن جلوگیری کند، اما موضوع چیزی نبود که قابل انکار و اخفا باشد. حمله در مرکز شهر در کاخ مرمر انجام گرفته بود و جمع زیادی از مردم از خیابانهای اطراف با صدای مسلسل کنجکاوی کرده بودند و خبر با سرعت درز پیدا کرده و به سرزبانها افتاده بود و همه جا از ترور شاه سخن گفته میشد. از اینرو در مقام اغفال و انحراف افکار برآمدند. اولین خبر روزنامهها از طریق سازمان امنیت این بود که بین چند نفر سرباز در کاخ مرمر نزاع در گرفت که به تیراندازی و کشته شدن چند نفر سرباز منجر شد. روز بعد گزارش دیگری دادند که دروغ اول را اصلاح میکرد: «هنگامی که اعلیحضرت همایون شاهنشاه به دفتر کار خود در کاخ مرمر نزول اجلال میفرمود، سرباز وظیفهای گویا بر اثر جنون آنی به تیراندازی دست زد و باغبان و دو مأمور را به قتل رسانید و خود کشته شد.»
در پیگیری این واقعه در اردیبهشت اعلام شد یک گروه متشکل از شش نفر شمسآبادی را به تیراندازی تحریک کردهاند. دو نفر دیگر نیز در پی این واقعه دستگیر شدند و محاکمه گروه ١٤ نفری در مهر ۱۳۴۴ آغاز شد و پس از یک ماه دادگاه به اعدام دو نفر و حبس ابد یک نفر و حبسهای ۶ تا ۸ سال برای ۹ نفر و آزادی دو نفر رأی داد. محکومان به اعدام هم، چون واقعاً دخالتی در جریان نداشتند، از یک درجه تخفیف استفاده کردند. حرکت شمسآبادی با توجه به وضع خانواده و سابقه وی نشاندهنده یک احساس مذهبی است و اگرچه در تشکیلات اسلامی شرکت نداشت، به عنوان یک اقدام مستقل فردی مذهبی قابل توجه است و شاید قتل منصور در تصمیم او بیاثر نبوده باشد. مخصوصاً ارتباط نداشتن مستقیم با گروه چپی که اعضای آن تحت محاکمه قرار گرفتند، اثبات کننده این مدعی است.
گروه کوچک دیگری سوسیالیسم اسلامی را عنوان کردند و نام سوسیالیستهای خداپرست بر خود گذاشتند و تمایلات مسلحانه هم داشتند و در سال ۱۳۴۴ اعلامیههایی دادند و جبهه آزادیبخش ملی ایران یا «جاما» را ذیل آن قرار دادند و در متن اعلامیه از مبارزه قهرآمیز نامبرده شده بود و حتی فرمول مواد منفجره را نوشته بودند. در واقع این گروه میخواست مشی مسلحانه را به طریق مسالمتآمیز تبلیغ کند؛ اعضای آن در اواسط سال ۱۳۴۴ بازداشت و به حبسهای نسبتاً سبک محکوم شدند. حرکتهای دیگر گروهی و مخصوصاً اسلامی در این دوران وجود دارد که گاهی فعالیت بیشتری هم داشتهاند که، چون محاکماتی پیدا نکرده بود و در شکل انجمن و گروه با پوشش غیرسیاسی عنوان شدهاند، نام نبردیم.
در سال ۱۳۴۴ ناظر مقاومت دیگری هم در مقابل دولت هستیم که به صورت یک طغیان عشایری ظاهر شد و با اعدام ۷ نفر از سران عشایر جنوب پایان گرفت. عشایر غالباً دولت را مانع ادامه زندگی آزاد خود میدانستند. مخالفت با کوچ آزادانه و استفاده از مراتع و خلع سلاح و سربازگیری دلایلی برای برخورد دولت با عشایر بوده است. «بهمن قشقائی» خواهرزاده ناصر و خسرو قشقائی در انگلیس تحصیل پزشکی میکرد. وی با تمایلات مصدقی و تحت تأثیر سازمان انقلابی حزب توده به رفتن به منطقه عشایری و برپایی شورش تشویق شد و چندین ده تن نیروی عشایری فراهم کرد و به جنگ و گریز دست زد.
سازمان امنیت در تهران مادر و خواهر بهمن را به گروگان گرفت و بهمن از ادامه مبارزه ناامید و خود را به اسدالله علم تسلیم کرد. سپس در تهران اعدام شد. به طور کلی با اعدام هفت نفر از سران عشایر جنوب و ترس و رعبی که سایرین یافتند، به طور کامل تسلیم حکومت شدند.
در سالهای بعد برخورد گروههای مبارز دیگری با دستگاه امنیتی رژیم ملاحظه میشود. تعدادی از جوانان به زندان میروند، بعضی در برخوردهای خیابانی کشته میشوند و اعدامهایی با حکم دادگاههای نظامی به اتهام مبارزه مسلحانه علیه رژیم صورت میگیرد. شکنجههای بیسابقهای در زندانها و مراکز امنیتی رژیم انجام میشود. در این دوران از لحاظ شکل دو نوع مبارزه وجود دارد: مبارزه فردی و مبارزه گروهی. از نظر طرق مبارزه هم دو ترتیب دیده میشود: مبارزه آشکار و سیاسی و مبارزه مخفیانه و مسلحانه. از نظر فکری هم مبارزان در درجه اول به دو دسته تقسیم میشوند؛ آنها که ریشه اسلامی دارند و آنها که به مارکسیسم گرایش پیدا کردهاند!