«رضاخان» و «محمدرضا» عوامل گوش به فرمان و منصوب شده به دست ابرقدرتهای زمان خود بودند و اطاعت بیچون و چرا از قدرتهای بیگانه شرط لازم بقای آنها بود. سادهانگاری است اگر تصور شود رضاخان از روی شناخت و عمداً با دین و مظاهر دینی مخالفت میکرد؛ چرا که او سرباز بیسواد و بعداً افسر خشنی بود که به استناد تاریخ از کمترین میزان دانش و آگاهی علمی بهرهای نداشت.
انگلیسیها با توجه به تجربیات تلخی که از قدرت دین و علمای دینی داشتند و نیز با توجه به شناخت دقیقی که از لایههای اجتماعی ایران کسب کرده بودند، به خوبی میدانستند که خطرناکترین جبههای که حاکمیت آنها و عوامل دستنشاندهشان را جداً تهدید میکند، جبهه متشکل از علمای دینی و تربیت و باورهای دینی مردم است. در سایه چنین شناختی با به حکومت رسیدن رضاخان «دینستیزی» به منزله یک اصل عملیاتی جدی مد نظر قرار گرفت.
مخالفت با برگزاری مراسم و مجالس دینی، ایجاد محدودیت برای طبقه شریف روحانیت، حمله به اماکن مقدس و مورد احترام مردم، مقابله با مظاهر دینداری و شعائر مذهبی از جمله اقداماتی بودند که کارنامه دوران زمامداری رضاخان را سرشار از لکههای ننگ کردند.
کشف حجاب رضاخان که موجب اعتراض عمومی مردم شد، حرکتی بود دوسویه که دینزدایی اجتماعی و رواج مظاهر تمدن غرب را مد نظر قرار میداد و واکنش جامعه اسلامی و دینداران را به همراه داشت؛ اما رضاخان سیاست سرکوب را در پیش گرفت و مخالفان را مورد ضرب و شتم قرار داد! «لاینگ مارکارت» نویسنده کتاب «مصاحبه با شاه» در بخشی از اثر خود مینویسد:
«هیچ چیز نمیتوانست ضربهای بیپرواتر از این بر چهره جامعه روحانیون کشور باشد که ملکه کشور اینطور در انظار ظاهر شود و شرم و حجاب را به زور از زنان ایرانی ربوده باشند؛ ولی این بار نیز مثل سایر کارهای رضاشاه نظر و خواسته و کینه شخصی به میان آمد. چند روز بعد شنید که یکی از روحانیون مجاهد قم بزرگترین مرکز روحانیون و علمای دینی ایران در ملأ عام این عمل ملکه را تکفیر کرده است. رضاشاه خشمناک با چند اتومبیل به قم شتافت. از ماشین بیرون آمد، وارد مسجد شد، به مقابل آن روحانی در حال دعا رفت و با عصای آهنین خود آنچنان بر بدن وی کوبید، که بعدها به پسرش گفت عصای فلزی خم شده بود.»