صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۸  ، 
شناسه خبر : ۲۷۱۵۰۵
نویسندگان: مجید عباسی / عضو هیات علمی گروه روابط بین‌الملل دانشگاه علامه طباطبایی - رضا سیفایی / کارشناسی ارشد روابط بین‌الملل از دانشگاه علامه طباطبایی - چکیده: رژیم اسراییل از زمان تشکیل در سال 1948، همواره با کشورهای اسلامی در حال درگیری و جنگ بوده است. کشمکش‌ها میان این رژیم و همسایگانش از ابتدا تا کنون ادامه داشته؛ زیرا هیچ یک از کشورهای عرب منطقه خاورمیانه حضور این رژیم را برنتابیده و تلاش نموده‌اند به مقابله با آن پرداخته، از توسعه نفوذ آن جلوگیری نمایند. اگر چه برخی کشورهای عربی مانند مصر و اردن به تدریج تابوی روابط با این رژیم را شکستند، اما هنوز هم ملت‌های منطقه روابط با این رژیم را برنتابیده و بسیاری از دولت‌ها هم به صورت آشکار یا پنهان از برقراری رابطه با این اجتناب نموده‌اند. بیشتر مشکلات اعراب با این رژیم به نحوه شکل‌گیری آن مربوط می‌شود. لذا هویت و مشروعیت این رژیم مقبول کشورهای مسلمان نیست. بنابراین همواره سیاستمداران رژیم اسراییل در صدد رفع این ضعف اساسی بوده و سیاست خارجی خود را بر این اساس سامان داده‌اند. لذا نگارندگان این پژوهش درصدد پاسخ به این پرسش اساسی هستند که عامل هویت و مشروعیت چه تاثیری بر سیاست خارجی رژیم اسراییل از زمان تاسیس این رژیم تا پایان یافتن جنگ سرد داشته است؟ واژگان کلیدی: خاورمیانه، هویت، مشروعیت، امنیت، سیاست خارجی

مقدمه:

جنگ‌های بزرگ میان اعراب و اسراییل از همان روز تشکیل این رژیم شروع شده و تا سال 1990 به چهار مورد (1948، 1956، 1967، 1973) رسید. این جنگ‌ها و خشونت‌ها با توجیهات مذهبی همراه بوده و رهبران این رژیم در تمام سال‌های پس از تشکیل سعی نموده‌اند بنا به آیات کتب مقدس تجاوز به خاک کشورهای همسایه را توجیه نمایند.

در واقع عامل مشروعیت مذهبی را می‌توان به عنوان مهم‌ترین علت برای شکل‌دهی به سیاست خارجی این رژیم دانست. ادعای تشکیل اسراییل بزرگ در سرزمین مقدس که بنا برا آیات تورات شامل کشورهای فلسطین مصر، سوریه، اردن و لبنان بوده، تاثیر مستقیمی بر سیاست خارجی این رژیم نسبت به کشورهای هماسیه خود داشته است. نسبت به کشورهای همسایه خود داشته است.

در بعد منطقه‌ای نیز روابط این رژیم با کشورهای غیر عرب منطقه یعنی ایران و ترکیه دارای فراز و فوردهای متفاوتی بوده است. تمام تلاش‌های این رژیم از بدو تاسیس برای نزدیک شدن بیشتر به این دو کشور بوده است؛ زیرا این رژیم به همراه ایران و ترکیه به عنوان هسته غیر عربی منطقه خاورمیانه شناخته می‌شوند و این نزدیکی می‌تواند باعث ایجاد ائتلافی بر ضداعراب در منطقه خاورمیانه شود؛

امری که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران روندی متضاد از آنچه انتظار رهبران اسراییلی بود، به وجود آورد در حقیقت این رژیم همواره از زمان تاسیس تا کنون تلاش داشته در ابعاد داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی ضعف مشروعیت و هویت خود را جبران کند و سیاست خارجی آن در بسیاری از موارد تحت‌تاثیر این ضعف ساختاری و ذاتی قرار داشته است. لذا در این پژوهش تلاش خواهد شد به این پرسش اصلی پاسخ داده شود که عوامل هویت و مشروعیت از زمان تاسیس تا پایان جنگ سرد چه تاثیری بر سیاست خارجی این رژیم داشته است؟

1. اسراییل بزرگ در کتب مقدس

یکی از مهم‌ترین ادعاهای یهودیان در طول تاریخ بحث ارض موعود بودن سرزمین فلسطین برای این قوم است. آنها بنا به آیات تورات معتقدند که خداوند این سرزمین را برای برپایی یک حکومت یهودی به آنها وعده داده است. زمانی این قوم شایستگی حضور در سرزمین موعود را به دست خواهند آورد که رفتار نیک و شایسته‌ای از خود نشان دهند و به فرامین الهی گوش فرا داده و باعث بی‌حرمتی به اسم قدوس خداوند نشوند. اما یهودیت در طول تاریخ چهار هزار ساله خود دچار انحرافات و کژروی‌هایی شده که موجب خشم خداوند بر آنها شده و وعده در اختیار قرار دادن ارض موعود برای یهودیان زیر سوال رفته است.

در آیات متعددی از کتب تورات به سرزمین موعود یهودیان اشاره شده است که از آن جمله می‌توان به این آیه اشاره نمود که «من این سرزمین را به نسل تو خواهم بخشید.»1 و باز به او فرمود: «من همان خداوندی هستم که تو را شهر اور کلدانیان بیرون آوردم تا این سرزمین را به تو بدهم.»2

اما یکی از مشکلات سرزمین موعود، محدوده آن است در باب محدوده آن، سخن بسیار است. در سفر پیدایش، محدوده سرزمین مقدس چنین مشخص شده است: «در آن روز خدا با ابراهیم(ع) عهد بست و گفت این زمین را از نهر مصر تا نهر عظیم یعنی نهر فرات به نسل تو بخشیده‌ام.»3 در سفر اعداد نقشه و محدوده سرزمین موعود به گونه‌ای متفاوت ترسیم شده است. و خداوند موسی را خطاب کرده فرمود:

«بنی‌اسراییل را امر فرموده، به ایشان بگو چون شما به زمین کنعان داخل شوید، این است زمینی که به شما به ملکیت خواهد رسید، یعنی زمین کنعان با حدودش، آنگاه حد جنوبی شما از بیابان سین بر جانب ادوم خواهد بود، و سر حد جنوبی شما از آخر بحرالملح به طرف مشرق خواهد بود و حد شما از جانب جنوب گردنه عقربیم دور خواهد زد و به سوی سین خواهد گذشت، و انتهای آن به طرف جنوب قادش برنیع خواهد بود، و نزد حصر ادار بیرون رفته، تا عصمون خواهد گذشت. و این حد از عصمون تا وادی مصر دور زده انتهایش نزد دریا خواهد بود.»4 این مرزها چیزی در حدود اسراییل فعلی به علاوه لبنان، کرانه باختری، نوار غزه، قسمت اعظم سوریه و اردن و مصر تا رود نیل است.

خاخام‌ها این مشکل را با تشبیه سرزمین موعود به پوست شتر چنین حل کرده‌اند: همان گونه که پوست شتر هنگامی که شتر گرسنه و تشنه است جمع می‌شود و هنگامی که سیر و سیراب است انبساط پیدا می‌کند؛ سرزمین مقدس نیز هرگاه ساکنان یهودی از آن هجرت کنند محدود و کوچک می‌شود و هنگامی که یهودیان سایر ممالک در آن رحل اقامت افکنند و به سرزمین مقدس هجرت کنند، توسعه می‌یابد.

مشکل دیگر این سرزمین الهی و مقدس مساله ماکیت آن است. در طول تاریخ سرزمین مقدس، بیشتر اقوام غیر مقدس در آن سرزمین سکنا گزیده‌اند. از ابتدای تاریخ آن تا هزار سال قبل از میلاد اقوام کنعانی و فلسطینی در آن اقامت داشتند.

یهودی‌ها فقط در چند سده بر آنجا سیطره داشته و بعد سایر اقوام حاکم شد‌ند، به گونه‌ای که در سال 70 قبل از میلاد تقریبا اثری از آنان نبود متفکران یهودی همواره تلاش کرده‌اند این مشکل را حل کنند.5

به طور کلی تاریخ چهار هزار ساله یهودیت، این قوم تنها توانسته است 414 سال حاکمیت بر سرزمین موعود را خود در اختیار داشته باشد که در حدود 400 سال آن به قبل از تولد حضرت مسیح(ع) بر می‌گردد.6

2. سیاست خارجی رژیم اسراییل در منطقه خاورمیانه

اسراییل، ایران و ترکیه به عنوان هسته‌ غیر عربی منطقه خاورمیانه شناخته می‌شوند. در این میان دو کشور ایران و ترکیه دارای اشتراکات فراوانی با کشورهای عرب منطقه بوده و قدمت تاریخی زیادی در میان آنها دارند، اما اسراییل با اشغال یک کشور عربی در منطقه خاورمیانه متولد شده است. این امر باعث شده واکنش‌های منفی بسیاری از جانب کشورهای منطقه‌ و به ویژه همسایگان نسبت به این رژیم به وجود آید و درگیری‌ها و جنگ‌های زیادی در این بین اتفاق افتد.

2-1 سیاست خارجی اسراییل در قابل مربع عربی

چهار کشور سوریه، مصر و لبنان مربع اصلی مقاومت عربی در مقابل رژیم اسراییل هستند. این چهار کشور  جزو ارض موعود وعده داده شده و در تورات می‌باشند که از رود نیل شروع شده و تار فرات ادامه پیدا می‌کند و فلسطین کنونی نیز بخشی از آن است. این کشورها به عنوان جبهه مقدم اعراب در مبارزه تاریخی با اسراییل، بیشتر از سایر دولت‌های عربی در معرض برد و باخت هستند.

آنها ضربات ناشی از درگیری‌ها نظامی و سیاسی و از دست دادن سرزمین‌هایشان در متحمل شده‌اند. 40 سال اختلاف به این چهار کشور نشان داده است که هزینه مبارزه مستمر و فعالانه با اسراییل بسیار سنگین بوده و شاید برای برخی از آنها غیرقابل تحمل باشد. در عین حال آنها دریافته‌اند برای چاره‌اندیشی درباره این درگیری و یا حتی خاتمه دادن به آن انگیزه‌هایی وجود دارد.

اسراییلی‌ها برای دست‌یابی به ارض موعود تمام تلاش خود را می‌کنند. آنها در ابتداد برای دست‌یابی به این ارض موعود با کشورهای همسایه وارد منازعه و جنگ شده و تلاش نمودند با فتح این سرزمین‌ها به وعده تورات عمل نمایند. به همین دلیل وارد جنگ‌های مختلفی با کشورهای همسایه شده‌اند. اما به تدریج راهبرد خود را تغییر داده و وارد مذاکره با برخی از آنها شدند تا از طریق نفوذ سیاسی و برقراری روابط دیپلماتیک هویت و مشروعیت منطقه‌ای برای خود به ارمغان آورده و به تدریج آن را تثبیت کنند. در ادمه به سیاست خارجی این رژیم در برابر مربع عربی خواهیم پرداخت.

- سوریه: از دیدگاه اسراییلی‌ها سال‌هاست سیاست‌های سوریه در قبال این رژیم، موجب بی‌اعتمادی، نگرانی و دشمنی جامعه اسراییل نسبت به این کشور شده است این امر از سوریه چهره‌ای متجاوز و تندرو ترسیم کرده که تا رسیدن  به هدف نهایی خود؛ یعنی نابودی اسراییل، تصمیم به مقابله با این رژیم دارد. سوریه در این سال‌ها نه تنها در هیچ طرف صلح منطقه‌ای شرکت نداشته، بلکه در جهت تضعیف آنها عمل کرده است. تندروهای این کشور در سال‌های 1966، 1967 یکی از عوامل اصلی بروز جنگ شش روزه بوده‌اند شش سال بعد نیز همکاری مصر و سوریه، جنگ اکتبر 1973 را در پی داشت.

با آغاز دهه 1980، رقابت بین سوریه اسراییل برای تسلط بر لبنان بالا گرفت و سرانجام سوریه به برتری دست یافت. سوریه در جنگ لبنان کوشید به تنهایی با کسب قدرت نظامی لازم برای غلبه بر اسراییل توازنی راهبردی با این رژیم برقرار سازد.7 مهم‌ترین نقطه اختلاف بین سوریه و اسراییل در ابتدا قضیه فلسطین بود، اما پس از تصرف بلندی‌های جولان توسط اسراییل در سال 1967، سوریه بیشتر به دنبال باز پس‌گیری سرزمین از دست داده خود بوده و مساله فلسطین به عنوان موضوع درجه دوم برای این کشور اهمیت داشته است.

طمع بسیار زیاد صهیونیست‌ها نسبت به سرزمین جولان در خلال یادداشت‌ها، اظهارات و بیانیه‌های صادره از سوی رهبران جنبش صهیونیستی مشاهده می‌شود دیوید بن گوریون، یکی از رهبران این جنبش، طی نامه‌ای به حزب کارگر انگلیس در سال 1918 خواستار تسلط بر بلندی‌های جولان به منظور در اختیار داشتن آب رودخانه‌های یرموک و اردن توسط صهیونیست‌ها شد.

سازمان جهانی صهیونیست‌ طی یادداشتی به کنفرانس صلح ورسای در سال 1919 خواستار انضمام جولان و جبل‌الشیخ به وطن قومی یهودیان شد. این طمع رویایی بود که رهبران صهیونیست تا ژوئن 1967 در سر می‌پروراندند و در این سال بعد از حمله اسراییل به سوریه، 1500 کیلومتر مربع از اراضی جلان که در آن زمان بیش از 153 هزار نفر که در 275 شهر و روستا ساکن بودند و به امور کشاورزی و دام‌پروری مشغول بودند، تحت اشغال در آمد.8

 از نگاه صهیونیست‌های مذهبی و متعصب، بلندی‌های جولان بخشی از خاک اسراییل بزرگ محسوب می‌شد و از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، اما آنچه این اهمیت ویژه را به یک هدف راهبردی برای رژیم اسراییل تبدیل کرد عبارت است از: نخست اینکه، وجود منابع آب در بلندی‌های جولان بود؛

دوم اینکه، از موقعیت‌ ژئوپلیتیک بسیار ارزشمندی برخوردار بوده و بر تمام مناطق مجاور خود در فلسطین، سوریه، اردن و شاید به نوعی بر لبنان اشراف دارد؛ و سوم اینکه دارای مکان‌های مناسب برای شهرک‌سازی و کشاورزی است. اگر چه صهیونیست‌ها در کشتارها و حملات سال 1948 جولان را به سایر مناطق اشغالی فلسطین منضم نکردند، اما پس از این تاریخ، نقشه‌ها و اقدامات خود را برای سیطره بر جولان آغاز نمودند.9

اسراییلی‌ها با اشغال سرزمین جولان در سال 1967 به بخشی از امیال خود تحقق بخشیدند و در سایه این کار توانستند امنیت کاملی را برای ساکنان منطقه الجلیل – دشت مرج بن عامر – منطقه حوله و طبریا که همواره از گلوله‌باران شهرک‌های خود توسط سوری‌ها در هراس بودند، فراهم نمایند.10

از دیدگاه سوری‌ها، از دست دادن بلندی‌های جولان به شدت این کشور را در برابر حمله زمینی اسراییل آسیب‌پذیر ساخت؛ چرا که این بلندی‌ها به عنوان سد دفاعی طبیعی در برابر حمله اسراییل محسوب می‌شدند.11

پس از اشغال جولان، اشغالگران حدود 120 هزار نفر از ساکنان عرب منطقه را اخراج نمودند و شهرها و روستاهای آنان را ویران کردند و تا جایی که امکان داشت، آثار و نشانه‌های فرهنگ اعراب را از بین بردند. پس از این اشغال بود که رهبران سیاسی و دینی اسراییل به بخشی از آرزوهای دیرینه صهیونیست‌ها جامه عمل پوشاندند و بر این نکته اتفاق کردند که اسراییل نباید تحت هیچ شرایطی جولان را تخلیه کند و باید با آن، همانند بخشی از خاک خود رفتار نماید این تصمیم به دو دلیل عمده گرفته شد: نخست به دلیل اجرای فرامین خداوند در تورات؛ و دوم به خاطر اهمیت راهبردی بلندی‌های جولان برای رژیم اسراییل.12

اعراب پس از تلاش‌های مختلف در عرصه‌های دیپلماتیک منطقه‌ای و بین‌المللی و جلب حمایت نسبی نظام بین‌الملل، و پس از تقویت و سازماندهی مجدد نیروهای نظامی خود که به سختی صورت گرفت، جنگ اکتبر 1973 (یوم کیپور) را علیه اسراییل آغاز کردند. هدف عمده این حمله که آزاد‌سازی صحرای سینا، کانال سوئز و به ویژه بلندی‌های جولان بود، نتوانست چندان قرین موفقیت گردد.13

جنگ اکتبر تاثیری عمیق و جدی بر سیاست‌ها و نگرش‌های حاکمان اسراییل بر جای گذاشت. آنان به این نتیجه رسیدند که باید جولان را به هر قیمتی حفظ کنند و به ایجاد دیوار امنیتی در مقابل سوریه پرداختند. تاثیرات ناشی از جنگ اکتبر در نهایت به اتخاذ دو راهبرد مهم از سوی دولتمردان اسراییل منجر گردید. راهبرد نخست، اسکان یهودیان در جولان بود. نخبگان سیاسی اسراییل به این نتیجه رسیدند که تسلط بر بلندی‌های جولان به عنوان یک منطقه نظامی و بدون اسکان غیرنظامیان در آن، به منزله انصراف از این مناطق و دعوت از سوری‌ها برای بازگشت به آن است؛

به همین دلیل، به طور جدی و گسترده سیاست‌ شهرک‌سازی و اسکان یهودیان در این منطقه را در پیش گرفتند و البته از اتخاذ تدابیر لازم نظامی و امنیتی نیز غافل نماندند. اجرای عملی این راهبرد، هدف الحاق جولان به سایر مناطق اشغالی را تحقق و عینیت می‌بخشید.

راهبرد دوم این بود که پس از تلاش‌های فراوان دیپلمایتک، در آوریل 1974، قرارداد جداسازی نیروهای سوریه و اسراییل به امضا رسید. براساس این قرارداد بخشی از سرزمین‌های اشغال شده، از جمله شهر قنیطره که کاملا ویران شده بود به سوریه سپرده شد تا به صورت غیر نظامی اداره شود در عوض، دولت سوریه از اعمال حاکمیت بر حاشیه غربی و مناطق مشرف بر تلال و کانیه چشم پوشید در ضمن، مقرر گردید، نیروهای پاسدار صلح سازمان‌ ملل متحد در منطقه مستقر گردند.14

پس از جنگ اکتبر 1973، حافظ اسد به این نتیجه رسید که اقدام‌ نظامی علیه اسراییل کار چندان ساده‌ای نیست و شاید احساس کرد در چه مخمصه سختی گرفتار آمده است. جدا شدن مصر از هم‌پیمانی با سوریه به سبب قرار داد کمپ‌دیوید و جدا شدن اردن از این هم‌پیمانی به سبب قرار داد وادی عربه، سوریه را در خط مقدم جبهه تنها گذاشت. این مساله همراه با حادتر شدن مشکلات اقتصادی سوریه و مرگ فیصل، پادشاه عربستان که از مهم‌ترین حامیان اسد بود، دمشق را به این نتیجه رساند که از طریق نظامی نمی‌تواند به آزادسازی بلندی‌های جولان بپردازد، بنابراین فقط یک راه برای سوریه باقی می‌ماند و آن صلح و مذاکره است.

به همین دلیل، است که نتوانسته بود در مذاکرات صلح گذشته جایگاهی به دست آورد و امتیازی کسب کند، ضرورتا و از روی ناچاری با عدول از مواضع قبلی خود، در 14 ژوئن 1991 آمادگی دمشق را برای پیوستن به مذاکرات صلح خاورمیانه اعلام کرد و در اکتبر همان سال‌ در کنفرانس صلح مادرید شرکت نمود.

- مصر: صحرای سینا برای اسراییل از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده است و در تمامی جنگ‌ها همیشه سعی نمود که ابتدا این صحرا را به تصرف خود در آورد از مهم‌ترین دلایل برای این اقدام هم این بود که حضرت‌ موسی‌(ع) به همراه قوم بنی‌اسراییل به مدت 40 سال در این صحرا سرگردان بودند.

همچنین در این مکان بود که خداوند به ادعای یهودیان خود را به آنها نشان داد و با آنها سخن گفت: «صبح روز سوم، هنگام طلول آفتاب، صدای هولناک رعد و برق شنیده شد و ابر غلیظی روی کوه پدید آمد. سپس صدای بسیار بلندی چون صدای شیپور برخاست.

تمام قوم از ترس لرزیدند. آنگاه موسی آنها را برای ملاقات با خدا از اردوگاه بیرون برد همه در پای کوه ایستادند. تمام کوه سینا از دود پوشیده شد، زیرا خداوند در آتش بر آن نزول کرد. او کوه دود برخاست و مانند دود کوره در هوا بالا رفت و تمام کوه لرزید صدای شیپور هر لحظه بلند‌تر می‌شد. آنگاه موسی با خدا سخن گفت و خدا هم با صدایی نظیر صدای رعد به او جواب داد.»15 در صحرای سینا نیز خداوند ده فرمان را برای آنها نازل کرده است.16

لذا صهیونیست‌ها تلاش می‌کنند دوباره به این سرزمین وارد شوند و بخش‌هایی از سرزمین مصر را که در وعده تورات وجود دارد، به خاک خود پیوند زنند. از سویی دیگر، مصر به عنوان یکی از بزرگ‌ترین کشورهای عربی به دلیل غیرت و حمیت عربی و اسلامی خود در برابر فتح سرزمین یک کشور عربی و مسلمان دیگر واکنش نشان داده است. سیاست‌های مصر در قبال‌ اسراییل طی سال‌های 1948 تا 1990 فراز و فرودهای متفاوتی را تجربه کرده است. جنگ و صلح از مهم‌ترین ویژگی‌های این دوران به شمار می‌رود

اعلام موجودیت اسراییل، دولت‌های عرب را به استفاده از حربه‌ نظامی علیه این رژیم وا داشت. از این رو، هم‌ زمان با تاسیس اسراییل (15 می 1948) هواپیما‌های مصری به تل آویو حمله بردند و نخستین جنگ اعراب و اسراییل را آغاز کردند، در پی آن، ارتش کشورهای مصر، عراق، سوریه، لبنان و اردن با حرکت به سوی تل‌آویو، ساحل غربی رود اردن و اورشلیم، به جنگ با اسراییل شدت بخشیدند و حتی سربازان مصری خود را به 35 کیلومتری تل‌آویو رساندند.

اما با آتش‌بسی که در میان این درگیری‌ها از سوی طرفین به وجود آمد، ورق آرام‌آرام به نفع اسراییل برگشت. این جنگ بیشتر به ماهیت تشکیل رژیم‌ اسراییل برمی‌گشت و کشورهای عرب هم سعی نمودند صحنه درگیری‌ها در خود فلسطین اشغالی باشد.

اسراییل در روزهای نخستین جنگ موفقیت‌ها نظامی زیادی کسب نمود و بر خلاف تلاش اعراب که می‌کوشیدند صحنه درگیری‌ها در فلسطین اشغالی باشد، بخش‌هایی از خاک لبنان را به تصرف خود در آورد. در نتیجه سپاه عرب در وضعیتی دشوار قرار گرفت. از این رو، مصر با پیشنهاد ترک مخاصمه از سوی شورای امنیت موافقت کرد و سپس در 24 فوریه 1949، موافقت‌نامه صلحی میان آن کشور و اسراییل تحت نظارت سازمان ملل متحد به امضا رسید.

لبنان نیز به پیروی از مصر، موافقت‌نامه صلحی را در 23 مارس 1949 با اسراییل امضا کرد اما اسراییل ساده‌ترین و دشوار‌ترین بخش مذاکره صلح را به ترتیب با عراق و سوریه در پیش داشت؛

زیرا عراقی‌ها در مذاکرات صلح شرکت نکردند، بلکه شرایط صلح اردن با اسراییل را پذیرفتند. همچنین، اسراییل، سوریه را نیز به ترک مناطق مورد ادعای خود وادار کرد.17 بدین ترتیب، اسراییل با جمعیتی بالغ بر 650 هزار نفر و با پشتیبانی قدرت‌های بزرگ، بر 30 میلیون عرب (کشورهای عربی درگیر جنگ) پیروز شد.18 از مهم‌ترین پیامدهای جنگ 1948 می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

یکی تمامی خاک فلسطین به استثنای کرانه باختری و نوار غزه به اشغال اسراییل درآمد، این سرزمین‌ها 40% بیشتر از سهمی بود که قطعنامه 181 سازمان ملل متحده به اسراییل واگذار کرده بود؛

‌دو. از آن پس، مساله‌ای به نامه مساله آوارگان فلسطینی پدید آمد که حدود 700 هزار نفر را در بر می‌گرفت. آوارگان افزون بر اینکه مشکلاتی را برای کشورهای میزبان به وجود آوردند، موجب به اکثریت رسیدن یهودیان در مناطق اشغالی شدند؛

سه. پس از جنگ، مجلس اردن کرانه باختری را به خاک این کشور ضمیمه کرد، اما به گونه ضمنی حق تعیین سرنوشت اعراب فلسطینی را بر آن به رسمیت شناخت. مصر با گماردن یک فرماندار کل و تعیین یک شورای اجرایی 11 نفره و یک شورای قانون‌گذاری 45 نفره، اداره غزه را به دست گرفت و بدین‌سان، فلسطین از نقشه جغرافیایی حذف شد.19

پس از انجام کودتا و برکناری ملک فاروق، پادشاه مصر، به دلیل واگذاری اداره کانال سوئز به بریتانیا تا سال 1956، سرهنگ جوان 33 ساله‌ای به نام جمال عبدالناصر در مصر به قدرت رسید و دوران جدیدی برای مصر آغاز شد.20

نخستین و مهم‌ترین اقدام ناصر پس از به قدرت رسیدن اعلام استقلال و ملی کردن کانال سوئز بود این اقدام باعث بروز جنگ سال 1956 می‌شد. جمال عبدالناصر، رییس‌جمهوری مصر، در سال 1956 کانال سوئز را که در دست انگلیسی‌ها بود، ملی اعلام و دست آنها را از آن منطقه کوتاه کرد. دولت انگلیس که منافعش به خطر افتاده بود، با دولت فرانسه که میانه خوبی با مصر نداشت، وارد مذاکره شد تا چاره‌ای برای به دست آوردن کانال‌ سوئز پیدا کند. دولت فرانسه نیز به علت کمک‌های ناصر به انقلابیون الجزایر به شدت از حکومت مصر ناراحت بود.

سرانجام دولت‌های انگلیس و فرانسه برای از میان برداشتن حکومت مصر و تصرف کانال سوئز با رژیم اسراییل وارد مذاکره شدند. اسراییل با استفاده از وضعیت به وجود آمده، زمینه را برای حمله به صحرای سینا آماده نمود. نتیجه این مذاکرات حمله سریع نیروهای اسراییل، فرانسه و انگلیس به مصر بود. نیروهای فرانسه و انگلیس با صدها ناو و ناوچه و ناوهای هواپیما بر به سواحل مصر نزدیک شده و این کشور را بمب باران نمودند اسراییلی‌ها در این جنگ از نظر نیروی هوایی ضعیف بودند، ولی فرانسوی‌ها دفاع از آسمان آن را به عهده گرفتند. نیروی زمینی اسراییل با سرعت، قسمت بزرگی از صحرای سینا متعلق به مصر را تصرف کرد. اما چریک‌های فلسطینی ضربات شدیدی به صهیونیست‌ها وارد آوردند و چندین دهکده یهودی‌نشین را منفجر کردند این نخستین اقدام برای دست‌اندازی به صحرای سینا توسط اسراییل بود.

آمریکا در این جنگ خود را بی‌طرف اعلام نمود، ولی شوروی با طرفداری از اعراب، به انگلستان و فرانسه اخطار کرد اگر از خاک مصر بیرون نروند، پایتخت‌های انگلستان و فرانسه را بمباران اتمی می‌کند. این عمل غافل‌گیرانه شوروی باعث شد نیروهای فرانسه، انگلیس و اسراییل سرزمین مصر را تخلیه نمایند. این جنگ به نفع عبدالناصر خاتمه یافت و باعث بالا رفتن مقام او در میان جهان عرب گردید.

پس از این جنگ، عرب‌ها مغرور شده و در گوشه و کنار کشورهای عربی مرتبا علیه اسراییل تظاهرات به راه می‌انداختند. دولت‌های عربی نیز اعلام می‌کردند صهیونیسم باید از بین برود و آنها را باید در دریا ریخت. اسراییلی‌ها از این موقعیت استفاده کرده و از آمریکا و انگلستان تا اندازه‌ای که ممکن بود، ساز و برگ نظامی دریافت می‌کردند.21

جنگ 1956 یا جنگ کانال سوئز از سه جهت با مساله فلسطین پیوند خورد:

یک. تلاشی برای جبران خفت و خواری ناشی از شکست ارتش‌های عرب در جنگ 1948 با اسراییل بود؛

دو. شکست اعراب در نخستین جنگ با اسراییل، موجی از نارضایتی را در کشورهای عربی دامن زده بود و از  این رو، جنگ سوئز وسیله‌ای برای فرونشاندن خشم مردم ناراضی عرب به حساب می‌آمد؛ و

سه. شکست یا پیروزی جمال عبدالناصر به عنوان یکی از طرفین اصلی جنگ، به کاهش یا افزایش آرمان‌های مردم فلسطین که در این زمان به شعارها، افکار و عمل سیاسی ناصر پیوند خورده بود، منجر می‌شد.22

اما این پایان جنگ اسراییل با مصر نبود. ساعت چهار صبح روز 23 می 1967، اسحاق رابین، رییس ستاد ارتش رژیم‌صهیونیستی به لوی اشکول، نخست وزیر این رژیم، اطلاع داد که جمال عبدالناصر درصدد است با بستن تنگه تیران بر روی کشتی‌های اسراییلی، بندر عقبه را تحریم نماید.23

این خبر آشکارترین اقدام کشورهای عربی در آغاز یک جنگ همه‌جانبه علیه رژیم اسراییل تا قبل از وقوع آن در ژوئن 1967 بود. تا پیش از این از چهاردهم می، رژیم مصر نیروهای خود را تقویت و مجهز کرده بود و دو روز پس از آن در شانزدهم می، آنها را در مرز شرقی صحرای سینا مستقر کرد و در همان روز ناصر دستور داد تمام نیروهای سازمان ملل متحد – که در آن زمان از کشورهای هند، کانادا، یوگسلاوی، سوئد، برزیل و نروژ بودند و تعدادشان بالغ بر 3383 نفر بود – از صحرای سینا خارج شوند.24

این نیروهای که تا پیش از این با رضایت ناصر پس از جنگ سوئز در سال 1956 در منطقه سینا مستقر شده بودند، در وهله نخست با این پیشنهاد مواجه شدند که نیروهای خود را از مرز مصر و اسراییل تا پایگاه آن نیروها در غزه عقب کشند، ولی از شرم‌الشیخ – که تنها موضع نیروهای سازمان ملل متحد در آستانه خلیج عقبه به حساب می‌آمد و  در همان جا حفاظت صوری از عبور کشتی‌های اسراییلی را اعمال می‌کرد – دورتر نروند؛ این تدبیر چاره‌ساز نشد.25

دبیر کل سازمان ملل متحد از روی بی تجربگی اصرار کرد یا نیروهای خود را از مرزها به کلی بیرون خواهد کشید یا مواضع خود را ترک نخواهد کرد. در نوزذهم می سازمان ملل متحد نیروهای خود را عقب کشید. پس از بسته شدن تیران، دولت‌های سوریه، عراق، اردن و عربستان سعودی به حمایت مصر، نیروهای خود را به مرزهای فلسطین اشغالی گسیل داشتند. روز انتقال این نیروها بیست و پنجم می‌‌بود و دقیقا پس از 20 سال دوباره نیروهای عربی در یک صف علیه رژیم صهیونیستی قرار گرفتند.26

در این میان مصر محوریت عملیات را علیه اسراییل برعهده داشت. از همین رو در 31 می نزدیک به 100هزار نفر از نیروهای خود را به همراه 1000 تانک و 500 سلاح سنگین به نقطه بوفر در سینا منتقل کرد. تا این تاریخ همه شواهد حاکی از آن بود که این اعراب هستند که می‌خواهند جنگی همه‌جانبه علیه رژیم اسراییل آغاز نمایند، در حالی که حادثه چند روز پس از این تاریخ در پنجم ژوئن و زمینه‌چینی‌های هفت تا هشت سال پیش از آن، حاکی از خواست اسراییلی‌ها برای ورود یه یک جنگ تمام عیار با اعراب است.

در واقع در این جنگ اسراییلی‌ها بودند که خود را برای شروع یک نبرد مجهز می‌کردند و روز پنجم ژوئن که هنوز مصر حمله نکرده بود، اسراییل برنامه خود را با حمله به پایگاه‌های هوایی مصر در سینا و آن سوی سوئز بر همگان آشکار نمود.

هواپیمای اسراییل در ارتفاع بسیار کم به سوی کشورهای عربی به حرکت در آمدند. علت پرواز با ارتفاع کم این بود که اولا رادارهای مصر و سایر کشورهای عربی آنها را نشناسند؛ و دوما پرواز در ارتفاع کمتر از 100 متر باعث می‌شد موشک‌های ضدهوایی اعراب که به علت ارتفاع کم نمی‌توانست سرعت لازم را به دست آورد، باعث نابودی آنها نشود. هواپیماهای این رژیم در مدت کوتاهی بیشتر هواپیماهای مصر، سوریه، اردن و عراق را در فرودگاه‌های این کشور نابود کردند. فقط چند فروند هواپیمای عراقی توانست فرودگاه ناتانیا را در خاک فلسطین اشغالی بمباران کند که بلافاصله اسراییلی‌ها با فرستادن چند فروند هواپیمای میراژ ساخت فرانسه فرودگاه کرکوک عراق را بمباران کردند و چندین هواپیمای عراقی را ساقط نمودند.

در این حملات اولیه قریب 400 فروند از هواپیماهای دولت‌های عربی به کلی از بین رفت و بدین ترتیب هوایی رژیم اسراییل مالک آسمان تمام کشورهای عربی گردید. اشغالگران پس از این پیروزی چشم‌گیر نیروی زمینی خود را وارد جنگ نمودند و ستاد ارتش اسراییل دستور داد اول باید مصریان را از صحرای سینا بیرون راند و آنگاه به جنگ با سایر کشورهای عربی پرداخت؛ چون مصریان فاقد هواپیمای جنگی بودند و توان لازم برای دفاع از خود را نداشتند لذا دشمن با پشتیبانی هواپیمای جنگی خویش و پیاده کردن چترباز در پشت جبهه مصر موفق شد در پنجمین روز جنگ، نیروهای مصری را تا آن طرف کانال سوئز عقب براند. بعضی منابع بر این اعتقادند که نیروی هوایی مصر در ساعت 10/35 پنجم ژوئن، از انجام هرگونه عملیاتی علیه دشمن ناتوان گردید؛ چرا که در این رشته از عملیات هواپیماهای جنگنده اسراییلی، بیش از 250 هواپیمای مصری بر روی باند از بین رفت.27

در جنگ شش روزه 1967 تمام صحرای سینا، کرانه باختری و نوار غزه و جولان به اشغال اسراییلی‌ها در آمد و آزادی کشتیرانی برای این رژیم در بندر عقبه و تنگه تیران فراهم گردید با احتساب مساحت اراضی اشغال شده می‌توان به برنامه‌ریزی قبلی آنها برای پیروزی در این جنگ کاملا واقف گردید؛

چرا که این رژیم تا قبل از این جنگ تنها 700/20 کیلو متر مربع را در اشغال خود داشت؛ یعنی همان اراضی شده در سال 1948، ولی تنها شش روز پس از آغاز این جنگ، اراضی اشغال شده توسط آن به 89/359 کیلومتر مربع رسید.28 این تصرفات برای رژیم اسراییل هلاکت 766 سرباز یا نیروی نظامی را در پی داشت.

دقیقا روز پس از پایان جنگ، رژیم اسراییل اقدامات همه‌جانبه‌ای برای یهودی کردن بافت جمعیتی، تمدنی و فرهنگی مناطق اشغال شده اتخاد نمود و حتی در سینا – که در سال 1979 آن را به مصر مسترد نمود – اقدام به شهرک‌سازی کرد. اسراییل تا کنون 33 شهرک یهودی‌نشین را که پس از 1967 در جولان ساخت، در آن منطقه حفظ کرده است و حتی طی یک مصوبه کنست آن را رسما در سال 1981 به سرزمین‌های اشغال شده فلسطین ضمیمه نمود. نتیجه جنگ به دلایل زیر برای اسراییل سودمند و برای اعراب تاسف بار بود:

الف، خسارات وارده بر مصر به عنوان مهم‌ترین کشور عرب درگیر، تکان‌دهنده بود؛ زیرا 300 فروند از 340 فروند هواپیمای جنگی خود و نیز نوار غزه و صحرای سینا را از دست داد؛

ب. بلندی‌های جولان و کرانه‌ باختری، که به ترتیب به سوریه و اردن تعلق داشت، به تصرف اسراییل در آمد و اسراییل یک قدم به سمت تحقق آرزوی خویش نزدیک‌تر شد؛

ج. قطعنامه 242 که از سوی سازمان ملل متحد برای پایان دادن به این جنگ صادر شد، موفقیتی دیگر برای اسراییل به شمار می‌آمد؛ زیرا سازمان ملل متحد در این قطعنامه به‌گونه ضمنی موجودیت اسراییل در محدوده مرزهای اشغالی پیش از جنگ شش روزه 1956 را به رسمیت شناخت و از اعراب در خواست کرد که اسراییل را به رسمیت بشناسند، ولی شوروی مناسبات خود را با اسراییل قطع کرد و سلاح‌هایی بسیار در اختیار ارعاب گذارد و از آن پس به عنوان مهم‌ترین حامی اعراب گردید.29

 پس از مرگ ناصر در سال 1970، محمد انور سادات، معاون اول جمال عبدالناصر، به عنوان جانشین وی انتخاب شد. وی سیاست‌های متناقضی در برابر اسراییل در پیش گرفت. در ابتداد در سال 1973 به جنگ با این رژیم پرداخت. این جنگ در اکتبر 1973 مصادف با ماه مبارک رمضان از سوی مصر و سوریه و با نام عملیات بدر آغاز شد.

هدف از این جنگ، تلافی پیروزی صهیونیست‌ها در جنگ 1967 بود. نیروهای مصری در یک جنگ شش ساعته موفق شدند خط دفاعی (بارلو) را که بیش از هفت متر ضخامت داشت، منهدم کرده وارد صحرای سینا شوند. سوری‌ها با پیاده کردن ده‌ها بالگرد بر کوه هرمون موفق شدند یکی از مستحکم‌ترین مقرهای اسراییل را که در این کوه قرار داشت، به تصرف در آورند.

آمریکا با شکست اسراییل در این جنگ، مصر را تهدید به مداخله نظامی کرد. انوارسادات رییس‌جمهور وقت مصر با آتش‌بس در برابر اسراییل مشروط به آنکه اسراییل تمام اراضی اشغال شده در جنگ شش روزه را به طور کامل تخلیه کند، موافقت کرد. اسراییلی‌ها به دنبال اعلام آتش‌بس، دست به تجدید قوا زدند و در 22 اکتبر حمله خود را به مواضع از دست رفته در سینا آغاز کردند؛ این در حالی بود که شوروی‌ها به مصر اطمینان داده بودند اسراییل آتش بس را نقض نخواهد کرد. اسراییلی‌ها طی چند حمله در ظرف یک هفته، تمام صحرای سینا را دوباره اشغال کردند، سوری‌ها هم که وضع را بدین منوال دیدند، آتش‌بس را پذیرفتند.30

به طور کلی مصر همواره تا قبل از پیمان کمپ‌دیوید یکی از پایگاه‌های مبارزه با اسراییل بود. بخش عظیمی از دانشجویان فلسطینی در این کشور تحصیل می‌کنند. اغلب مقامات بلند پایه فلسطینی تحصیل کرده مصر هستند. کشور مصر بهای سنگینی در مبارزات ضد اسراییلی خود تحمل کرده است. بار عظیم جنگ‌های 1956، 1967، 1973 اعراب و اسراییل بر دوش مصر بوده است. همچنین این کشور امکانات نظامی، سیاسی و اقتصادی زیادی در اختیار جنبش فلسطین قرار داد، ولی با وجود این و به دلایل مختلف نتوانست پیروزی قاطعی در جنگ علیه اسراییل به دست آورد.

فشار ناشی از سه جنگ و ناامیدی از همکاری سران عرب و یاس و سرخوردگی از مواضع اتحاد جماهیر شوروی، و از همه مهم‌تر خیانت‌ انورسادات به آرمان فلسطین، باعث گردید مصر نسبت به جنبش ضد اسراییلی تغییر موضع بدهد. انورسادات با این اعتقاد که حل بحران خاورمیانه تنها از طریق آمریکا امکان‌پذیر است، به سیاست‌های این کشور گردن نهاد و برای نخسین بار، به عنوان رهبر یک کشور عربی، از سرزمین‌های اشغالی بازدید کرد.

انعقاد معاهده کمپ دیوید در سپتامبر 1978 و به رسمیت شناختن رژیم اسراییل توسط مصر،  دستاوردهای زیادی برای این رژیم در پی داشت. این اقدام سادات شکاف بزرگی در مبارزه ضد اسراییلی به وجود آورد و تفرقه و تشتت بین اعراب را بیشتر کرد. اقدام مصر موجب طرد آن کشور از جامعه عرب شد، ولی تحولات جنگ ایران و عراق دوباره مصر را به دامن اعراب باز گرداند.

یکی از ابعاد رابطه مصر و اسراییل که نباید نادیده گرفته شود، این است که قاهره نشان داده می‌تواند حتی هنگامی که برای بهبود روابط خود با جهان عرب می‌کوشد، مفاد قرار داد با اسراییل را نیز رعایت کند. بازگشت مصر به جهان عرب مبین نفوذ این کشور در منطقه می‌باشد.

در حقیقت، دولت‌های عرب با استقبال از بازگشت مصر به جامعه اعراب به طور ضمنی اصل مصالحه را تایید نموده و نظر سادات را مبنی بر اینکه یک دولت عربی می‌تواند به طور هم زمان با اسرایل و جهان عرب در حال صلح باشد، پذیرفته‌اند.

در اوایل سال 1987، وزیر خارجه مصر اعلام داشت که به رغم پیوندهای مصر و اسراییل، قاهره در جهان عرب و اسلام از آزادی عمل برخوردار است وی متذکر گردید: «ما به ملت‌های عرب پیوند خورده‌ایم و ملت‌های عرب به ما.»31

- اردن: ملک عبدالله، نخستین پادشاه اردن، از هواخواهان اسراییل بود و همکاری زیادی برای تاسیس این رژیم داشت. از این رو شرکت اردن در جنگ 1948 نه برای دفاع از حقوق فلسطینیان، بلکه برای همراهی با کشورهای عرب صورت گرفت. پس از آن نیز اردن همواره برای پرهیز از خطرهایی که از سوی ناصریسم کشورش را تهدید می‌کرد، با مصر، عبدالناصر، ناصریست‌های کشور و با کشورهای عرب در مساله فلسطین هماهنگ بود. به همین دلیل اردن به رغم اکراه برای شرکت در جنگ 1967 اعراب و اسراییل در آن جنگ شرکت  جست، ولی در سال‌های بعد به پیروی از خواست درونی خود از مشارکت در جنگ 1973 خودداری کرد.32

با روی کار آمدن ملک حسین، سیاست وی در قبال اسراییل تحت تاثیر میانه‌روی او و پیوندهایش با غرب شکل گرفت. اردن با اسراییل طولانی‌ترین مرز را دارد که از لحاظ دفاعی بسیار ضعیف می‌باشد با توجه به تجربه تلخ اردن از جنگ 1967 و برتری کامل نظامی اسراییل، ملک حسین از درگیری با این کشور اجتناب ورزید. در واقع، مسایل امنیتی شامل خودداری از جنگ تا جلوگیری از نفوذ فلسطینی‌ها به خاک اسراییل و قاچاق اسلحه به این کشور از طریق خاک اردن، مبنایی را برای استقرار رابطه غیر رسمی فراهم کرد.

اردن با اسراییل در دو سطح تماس گرفت. از یک سو ملک حسین کوشید زمینه‌های مشترکی را برای حل و فصل رسمی مساله فلسطین پیدا کند. ناتوانی ملک حسین برای رفتن به راه سادات نباید این نکته را از نظر دور دارد که وی نیاز به مذاکره مستقیم به اسراییل و عقد قرار داد رسمی صلح با آن کشور را پذیرفت. او به کرات پشتیبانی خود را از گفتگوهای مستقیم اعلام و جهان عرب را ترغیب می‌کرد از «شناسایی پنهانی» اسراییل به «شناسایی رسمی» این رژیم روی آورند وی همچنین در سپتامبر 1985 در مجمع عمومی سازمان ملل متحد اعلام داشت آمادگی دارد در اسرع وقت با نظارت سازمان مزبور به نحوی که مورد قبول طرفین بوده و برایشان مناسب باشد، مستقیما با اسراییل مذاکره کند. گزارش‌های مربوط به توافق حسین و پرز درباره نحوه برگزاری کنفرانس حاکی است که روش و در تمامی زمینه‌ها با اسراییل ملایم بوده است.

روش دوم ظریف‌تر و متضمن منافع مشترک اردن و اسراییل در ساحل غربی بود. حتی اگر گفتگوی‌های رسمی با اسراییل هرگز آغاز نمی‌شد، ملک حسین ناگزیر بود برای پیامدهای سیاسی و جمعیتی عدم حل مساله فلسطین چاره‌اندیشی کند. منافع وی مستلزم آن بود که از تندروی و افراط‌گرایی فلسطینیان در دو سوی رود اردن جلوگیری نموده و با اقدامات اسراییل که خواستار خروج فلسطینی‌ها از ساحل غربی بودند، مقابله کند. این کار شامل جلوگیری از جابه‌جایی اجتماعی و اقتصادی بود که موجب تندروی فلسطینی‌ شده و یا آنها را تحریک می‌کرد به آن سوی رودخانه بیایند.

ملک حسین در ژانویه 1987 در این باره اظهار داشت: «ما نباید بگذاریم فلسطینی‌های ساکن سرزمین اشغالی در مضیقه و تنگنا قرار گیرند؛ زیرا چنین وضعی ممکن است به هرج و مرج اجتماعی و مهاجرت دسته جمعی منجر شود.» سیاست آزادی عبور و مرور بهترین نشانه صلح غیر رسمی بین اردن و اسراییل است. پل‌ها، حمل و نقل کالا و عبور و مرور بهترین نشانه صلح غیر رسمی بین اردن و اسراییل است. پل‌ها، حمل و نقل کالا و عبور و مرور مردم را تسهیل می‌کند، به علاوه اداره امور آنها مستلزم همکاری طرفین در مسایل امنیتی، تنظیم سیستم حمل و نقل با کامیون‌ها و مسایل مربوط به هزاران نفر مسافری است که همه روزه به دو طرف رودخانه رفت و آمد دارند.

در واقع هر کس که تماس‌های عادی بین ماموران اسراییلی و اردنی را که روی پل‌ها به یکدیگر سلام داده و سیگار تعارف می‌کنند شاهد باشد، درک می‌کند چگونه سیاست‌های عملی بر احساسات و مرام عقیدتی که صلح رسمی میان اردن و اسراییل را تا این اندازه مشکل ساخته، پیشی گرفته است. 33

به طور کلی به نظر می‌رسد گرایش اردن به اسرایل بیشتر از گرایش فلسطینان سازش‌کارانه بوده و از این رو در حل و فصل مساله فلسطین سهمی اندک داشته است.

- لبنان: کشوری است که بیش از نیم قرن سابقه درگیری و جنگ ویرانگر و نابرابر با رژیم اسراییل دارد. جنوب لبنان که با شمال فلسطین اشغالی هم مرز است، در طول تمام این مدت شاهد حملات هوایی، زمینی، توپخانه و کشتار و قتل‌ عام‌های بی‌شماری از سوی نیرو‌های رژیم صهیونیستی بوده است. بیروت، پایتخت لبنان، بارها مورد حمله و حتی محاصره نیروهای اسراییل و شبه نظامیان طرفدار آنها قرار گرفته و در بعضی دوره‌ها، این کشور به مخروبه‌ای تبدیل شده که در اوج هرج و مرج، هر گروه و دسته‌ای در پی تامین مطامع و خواست‌های خود بوده است. مقصر اصلی تمام این ویرانی‌ها، مرجعی جز رژیم اسراییل نبوده است.

در سال 1948، هنگامی که برای تاسیس رژیم اسراییل هزاران تن از مردم فلسطین کشته و آواره شدند، بخش‌هایی از جنوب لبنان نیز توسط متجاوزان اشغال گردید. اهالی روستای حولا در جنوب لبنان قتل‌ عام‌ شدند و از همان سال، عداوت‌ها و دشمنی‌های رژیم اسراییل با لبنان آغاز گردید که به طور مستمر تا کنون نیز ادامه یافته است. قرار داد متارکه که در سال 1949 بین لبنان و اسراییل منعقد شد، نقشه جدیدی برای مرزهای این کشور ارایه کرد که به موجب آن، مساحت گسترده‌ای از سرزمین‌های لبنان در روستاهایی همچون یارون، رمیش، عیترون، بلیدا، میس‌الجبل، حولا، عدیسه، کفر کلاو... در اختیار رژیم اسراییل قرار گرفت.

با اینکه لبنان در جنگ شش روزه اعراب و اسراییل در سال 1967 شرکت نکرد، ولی از دشمنی و تجاوز اسراییل در امان نماند. این رژیم از جنوب لبنان به عنوان محور اصلی برای حمله هوایی به سوریه استفاده کرد. در این جنگ، لبنان هزینه سنگینی پرداخت که ده‌ها کشته، صدها مجروح و ده‌ها هزار آواره از آن جمله است. مساحت وسیع از زمین‌های جبل شیخ و هضبه غربی نیز تحت سیطره اشغالگران اسراییل درآمد. در سال 1982 جنگی دیگر بین این دو کشو رخ داد. این جنگ از لحاظ منطقه عملیاتی، محدود، ولی از نظر زمانی طولانی‌تر از جنگ‌های قبلی بود و تنها سوریه بود که جبهه مبارزه با اسراییل را تشکیل می‌داد. اسراییل از تاسیسات وسیع نظامی «ساف» که در جنوب لبنان مستقر بود، وحشت داشت و نگران آن بود که روزی فلسطینی‌ها دست به جنگ فرسایشی علیه اسراییل‌ بزنند، از این رو دست به نابودی تاسیسات نظامی ساف در جنوب لبنان زد، اما موفقیتی در این ماجرایی کسب نکرد اسراییل، در این زمان، بیش از پیش سعی در به قدرت رساندن متحدین مارونی خود در لبنان داشت. پارلمان اسراییل در ژانویه 1982 با گذراندن لایحه‌ای، بلندی‌های جولان را که از سال 1967 طی جنگ شش روزه اشغال کرده بود، به طور رسمی به خاک خود ملحق ساخت.

سوریه این اقدام را اعلام جنگ علیه کشور خود قلمداد کرد. رژیم اسراییل، چند روز پس از آزادی خرمشهر توسط ایرانی‌ها از اشغال عراقی‌ها با استعداد 120 هزار نفر نیروی پیاده و انبوهی از تانک‌ها از سه محور ساحل مدیترانه، جبل و بقاع وارد خاک لبنان شد. اسراییل در حقیقت با هدف برچیدن پایگاه‌های فلسطین از جنوب لبنان، خارج کردن ارتش سوریه از لبنان و تحکیم قدرت دولت مرکزی مارونی و متحد اسراییل، این تهاجم گسترده را آغاز کرد و سعی داشت با امضای  یک توافق‌نامه آتش‌بس با سوریه، تنها با یک جناح فلسطینی‌ روبه‌رو شود، ولی موفق نشد و به گفته ژنرال‌های اسراییلی‌ تلفات آنها در این جنگ از مجموع جنگ‌های گذشته تجاوز کرد و نزدیک به 800 هزار تا یک میلیون فلسطینی و لبنانی را آواره کرد.

در این جنگ 30 هراز نفر کشته و 80 هزار نفر زخمی شدند و بیروت 79 روز در محاصر اسراییل بود؛ این جنگ به اختلاف بین سوریه و ساف دامن زده و زمینه خروج عرفات و نیروهای او را لبنان فراهم کرد. نیروهای مردمی، به ویژه شیعیان این کشور، قهرمانانه در مقابل اشغالگران مقاومت کرده و سرانجام آنها را در 1982 مجبور به ترک لبنان کردند.34

جنوب لبنان از دهه 1970 تا 1990، صحنه چهار عملیات بزرگ از جانب ارتش اسراییل بود که عبارتند از: عملیات لیطانی در سال 1978، عملیات امنیت‌الجلیل در سال 1982، عملیات تسویه حساب در سال 1993 و علمیات خوشه‌های خشم در سال 1996.

اینها غیر از حملات محدود و روزمره اشغالگران اسراییلی است که به طور معمول، جنوب لبنان را مورد حمله هوایی و زمینی قرار می‌دهند و تاسیسات و اماکن و مزارع را به نابودی می‌کشانند. نیروهای چند ملیتی و نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل متحد نیز از سال 1978 وارد جنوب لبنان شدند.

بدین ترتیب، جنوب لنبان انواع مبارزه‌ها و مقاومت‌ها به خود دیده است؛ از مقاومت لبنانی‌ها و فلسطینی‌ها گرفته، تا مبارزه و مقاومت اعراب و افراد بی‌دین و متدین و در نهایت، مسلمانان و شیعیان که هم اکنون پرچم مقاومت را برافراشته‌اند و جنوب لبنان را جزیی از معادلات منطقه‌ای قرار داده‌اند.35

به طور کلی اگر بخواهیم مجموع اهداف اسراییل در لبنان را در طول حدود نیم قرن تجزیه و تحلیل نماییم، باید تقسیم‌‌بندی‌های متنوع و متعددی از اهداف داخلی، خارجی و منطقه‌ای، بین‌المللی کوتاه مدت، میان مدت، بلند مدت و ... ارایه دهیم و هر یک از این اهداف را با هر مقطع زمانی و با عملیات اقدامات و عملکرد اسراییل پیوند بزنیم که تمام اینها از این مجال خارج است. به طور اجمالی باید گفت، یکی از اهداف مهم اسراییل در این مقطع زمانی، اضمحلال و نابودی چریک‌های مبارز فلسطینی و ساف بود که پس از در هم شکسته شدن قدرت فلسطینی‌ها توسط ملک حسین در سپتامبر سیا 1970، در بیروت و جنوب لبنان مستقر شده بودند و حملات خود علیه اسراییلی‌ها را ادامه می‌دادند هدف دیگر اسراییلی‌ها ایجاد جنگ داخلی در لبنان و برقراری وحدت و پیوند میان خود و فالانژهای لبنان بود، تا اسراییل بتواند از طریق آنها منافع خود را در لبنان دنبال نماید.36

به تبع پیوند اسراییل با شبه نظامیان و فالانژهای لبنان، استقرار نظام حکومتی جدید و مورد تایید اسراییل در لبنان را از اهداف بعدی این رژیم می‌توان برشمرد. مطرح کردن یک دشمن خارجی و ایجاد جنگ‌های محدود با ارتش و کشوری ضعیف‌تر، عاملی بود که می‌توانست در داخل اسراییل به وحدت ملی و خاموش کردن ندای مخالفان و منتقدان منجر گردد،37 که این نیز می‌توانست به عنوان یکی از اهداف رژیم اسراییل به شمار آید همچنین تلاش برای تحقق سرزمین بزرگ اسراییل نیز از دیگر اهداف بلند مدت این رژیم در مواجه با لبنان بوده است.

به طور، سیاست اعراب به طور عام و مربع به طور خاص در برابر رژیم اسراییل را به این صورت می‌توان تحلیل نمود که پس از تشکیل این رژیم و قتل عام وسیع و بی‌رحمانه فلسطینیان در سال 1948، این رژیم درگیر یک جنگ گسترده با جهان عرب گردید که دغدغه آنها نجات فلسطین و احقاق حقوق مردم ستمدیده آن بود. رژیم اسراییل در یک سیاست حساب شده «به مرگ گرفت» تا اعراب «به تب راضی شوند». به همین دلیل در سال 1967، در یک حمله گسترده، علاوه بر کرانه غربی، نوار غزه و بیت‌المقدس، بخش‌های زیادی از خاک کشورهای عربی خط مقدم را به اشغال خود در آورد که صحرای سینا و بلندی‌های جولان از این جمله‌اند.

از این تاریخ به بعد، دولت‌های عرب ابتدا به فکر آزادسازی سرزمین‌های خود، سپس احقاق حققوق مردم فلسطین بر آمدند. حمله گسترده اعراب در اکتبر 1973 در نهایت تقریبا با ناکامی مواجه شد. پس از این واقعه، کشورهای عربی واقعیت حضور رژیم سیاسی اسراییل را پذیرفتند و تمام تلاش خود را فقط برای آزاد‌سازی سرزمین‌های خودشان صرف کردند. حقوق مردم فلسطین نه تنها فراموش شد، بلکه بعضی از دولت‌ها حتی حاضر شدند فلسطینی‌ها به خاطر منافع خود و توافق‌های پنهانی با اسراییلی‌ها قلع و قمع شوند.

مصر نخستین کشور عربی بود که از طریق قرار داد کمپ‌دیوید، صحرای سینا را از اشغال اسراییلی‌ها خارج ساخت و سوریه آخرین خط مقدم جبهه در برابر اسراییل است که همچنان برای آزادسازی سرزمین‌های خود از اشغال این رژیم تلاش می‌کند.

2-2 سیاست خارجی اسراییل در برابر کشورهای غیر عرب منطقه خاورمیانه

همان طور که پیش از این گفته شد دو کشور ایران و ترکیه به عنوان تنها کشورهای غیر عرب در منطقه خاورمیانه می‌باشند. از نظر بیشتر تحلیلگران، الگوی روابط رژیم اسراییل و کشورهای غیر عرب منطقه خاورمیانه بر راهبرد بن‌گوریون بنیان‌گذار و اولین نخست وزیر این رژیم استوار بود. بر این اساس، رژیم اسراییل می‌کوشد براساس «رهنامه پیرامونی» اتحادی را با کشور‌های غیر عربی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا در مقابل تهدید اعراب شکل دهد.

ایران، ترکیه و اتیوپی محورهای این اتحاد منطقه‌ای بودند که همگی از نظر سیاسی جزو وابستگان بلوک غیر به شمار می‌آمدند. رژیم اسراییل می‌توانست از طریق گسترش روابط با این  کشورها، خود را از انزوا برهاند و با به وجود آوردن شبکه‌ای از دوستان در خارج از محدوده خاورمیانه عربی، بر مشروعیت و اعتبار بین‌المللی خود بیفزاید. در مقابل، این کشورها نیز که همگی روابط پرتنشی با اعراب داشتند، می‌توانستند از طریق این اتحاد، قدرت بیشتری در مقابله با دشمنان مشترک خود کسب کنند به علاوه، این اتحاد می‌توانست به طور موثری با نفوذ شوروی و کمونیسم در منطقه مقابله کند در ادامه به بررسی روابط بین رژیم اسراییل و کشورهای ترکیه و ایران با تمرکز بر موضوع این پژوهش می‌پردازیم.

- ترکیه: برخلاف تجارب یهودستیزی و ضد سامی‌گرایی یهودیان در اروپا، در امپراتوری عثمانی، جامعه یهودیان به عنوان اهل کتاب از حمایت‌های قانونی و آزادی نسبتا زیادی برخوردار بودند. مقامات عثمانی با شناسایی رسمی یهودیان به عنوان ملت سوم در کنار ارمنی‌ها و مسیحیان ارتدکس، به آنها اجازه می‌دادند که فرهنگ خود را حفظ کرده و گسترش دهند. تصمیم‌ سلطان با یزد در راستای ایجاد مناطقی امن برای آوارگان یهود، ریشه در ملاحظات پراگماتیکی متعددی داشت.

شناخت علمی و زبان یهودیان اروپا همراه با مهارت و تجارت آنها در تجارت، بانکداری و صنعت در خدمت امپراتوری در حال رشد قرار گرفت و یهودیان عبری در توسعه تجارت داخلی و بین‌المللی عثمانی‌ها نقش نخست را پیدا کردند.

عده‌ای از یهودیان نیز در مدیریت اقتصادی و سیاسی امپراتوری به مقامات بالای دست یافتند که معروف‌ترین آنها ژوزف ناسی است که مورد اعتقاد سلطان سلیم دوم (74 – 1566) بود.

ترکیه که در جنگ جهانی دوم بی‌طرف بود، از یهودیان خود حمایت نمود و تقاضای آلمان نازی را برای باز گرداندن آنها به اردوگاه‌ها مرگ رد کرد. ترکیه نه تنها این کار را انجام نداد، بلکه به دلیل موقعیت راهبردی خود و نیز، تصمیم حکومت برای همکاری در نجات یهودیان، برای یهودیانی که در اروپا مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند، تبدیل به پلی به سوی فلسطین شد. در سال 1941، 440 آواره یهودی از راه ترکیه وارد فلسطین شدند.

در سال‌های بعد این مقدار افزایش یافت، به طوری که در پایان جنگ جهانی دوم، این رقم به یکصد هزار نفر رسید. بعدها، شعبات آژانس یهود در استانبول اجازه یافتند مهاجرت اجتماعات محلی یهودی و نیز، یهودیان ایران، سوریه، عراق و بلغارستان به فلسطین را سازمان‌دهی کنند. ترکیه در سال 1958 که یهودیان عراق تحت تعقیب رژیم انقلابی بغداد بودند، مهاجرت یهودیان به اسراییل را تسهیل کردند. در نتیجه چندین موج مهاجرت یهودیان از ترکیه به اسراییل به وجود آمد و هم اکنون 120 هزار یهودی ترک در اسراییل زندگی می‌کنند و اغلب آنها ساکن شهر بندری بتیام هستند.

به گفته رابینز، به دلیل حس قوی هویت ترکی در میان این یهودیان، آنها در زمینه لابی‌گری برای ترکیه بسیار فعالند جمعیت کنونی یهودیان ترکیه که اغلب ساکن استانبول هستند، حدود 24 هزار نفر است. این عده به دلیل داشتن ثروت و موقعیت تاریخی برجسته در زندگی تجاری، هم اکنون نیز در جامعه ترکیه نفوذ قابل توجهی دارند.38

آنکارا در مارس 1949 رژیم اسراییل را مورد شناسایی دوفاکتو قرار داد. 12 ماه بعد، دو طرف روابط دیپلماتیک برقرار کردند. حکومت ترکیه تصمیم خود برای شناسایی رسمی اسراییل را از منظر حقوقی توصیف کرد و مدعی شد، شناسایی موجودیتی که پیش از این در سازمان ملل متحد پذیرفته شد، جزو ضروت‌های حقوق بین‌الملل است.39

اسراییل در راستای پی‌گیری «رهنامه پیرامونی» بلافاصله علاقه‌مندی خود به برقراری روابط با ترکیه و ایجاد روابط‌ دوستانه در فراسوی «حلقه محاصره اعراب» را نشان داد. اما این پیش‌گامی اسراییل، در اغلب سال‌های دهه 1950 با تردید آنکارا موجه شد. ابهام در موضع آنکارا برای برقراری رابطه با اسراییل، بازتاب تحولات راهبردی کلی در خاورمیانه بود.

اگر از این چشم‌انداز کلی به قضیه نگاه کنیم، پیش قدم شدن اسراییل به دلیل نقش جدید ترکیه در منطقه که همانا پیشبرد طرح‌های دفاعی غرب بود، با شکست مواجه گردید. به خصوص ماموریتی که آمریکا و بریتانیا مبنی بر راضی کردن کشورهای عربی به حمایت از قراردادهای دفاعی منطقه‌ای علیه شوروی به ترکیه داده بودند، باعث شد ناگزیر تلاش‌های انجام شده برای ایجاد یک رابطه دوستانه میان اسراییل و ترکیه تضعیف شوند. برعکس، این روابط بر اثر تبدیل شدن ترکیه به واسطه منطقه‌ای غرب دچار اخلال شد، حتی آنکارا در راستای تسهیل ایجاد یک نظام دفاعی غربی ماده‌ای در پیمان بغداد گنجانید که مطابق آن کمک‌های نظامی در زمان بحران نیز معتبر بودند و حتی شامل مساله فلسطین نیز می‌شدند افزون بر این، ترکیه برای وارد کردن دولت‌های عربی در پیمان‌نامه‌های دفاعی غرب‌گرایانه، مدام بر روابط محدود خود با اسراییل اشاره می‌کرد.

اما با فروپاشی پیمان بغداد، تردید ترکیه در مورد بهبود روابط با اسراییل به یکباره از بین رفت. شرایط جدید داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی در اواخر دهه 1950 دو طرف را به سوی همکاری‌های واقعی سوق داد. تهدیدات ناشی از کمونیست‌های مورد حمایت شوروی و برتری‌طلبی طرفداران ناصر، بحران سوریه (1957)، سقوط رژیم طرفدار غرب هاشمی در عراق (1958) و نفوذ آمریکا در منطقه از مهم‌ترین جنبه‌های سیاسی تصمیم‌ ترکیه برای پیوستن به یک ائتلاف سری با اسراییل بود. اسراییل و ترکیه در تابستان 1958 در زمینه همکاری‌های دیپلمایتک، نظامی، جاسوسی و نیز تجارت و مبادلات علمی به یک توافق نهایی دست یافتند. از نظر ترکیه، شکست این کشور در ایجاد یک نظام دفاعی منطقه‌ای تاییدی بود و بر بی‌اعتمادی سنتی آنکارا نسبت به جهان عرب و موجه بودن معاهده جدید ترکیه و اسراییل که نشانگر میزان بالای همکاری سیاسی با اسراییل بود از طرف دیگر، تقویت روابط آمریکا و اسراییل در این زمان، اسراییل را به ابزاری برای توسعه روابط ترکیه و آمریکا تبدیل کرده بود.

فراز و نشیب‌های روابط اسراییل – ترکیه در دوران جنگ سرد ثابت می‌کند که نه میراث‌های تاریخی و نه تشابهات فرهنگی و سیاسی، هیچ یک نمی‌توانند در شکل‌دهی به رفتار سیاست خارجی ترکیه نقش بنیادی و تعیین‌کننده داشته باشند. روابط ترکیه با اسراییل همیشه مغلوب فشار اهداف کوتاه مدت و روابط کلی ترکیه با غرب بوده است. روابط ترکیه – اسراییل دقیقا ادامه الگوی مرسوم روابط ترکیه با خاورمیانه به عنوان ضمیمه‌ای از روابط این کشور با غرب است. از این منظر، رابطه مزبور تصویر آینه‌ای روابط ترکیه با اعراب است.40 ‌

- ایران: روابط میان ایران و رژیم اسراییل در دو دروه قابل بررسی می‌باشد. دوره نخست از زمان تشکیل این رژیم تا سال 1979 و وقوع انقلاب اسلامی است. و دوره دوم نیز به پس از انقلاب اسلامی ایران باز می‌گردد.

الف. دوران پهلوی

نخبگان سیاسی حکومت پهلوی و در راس آنان، شخص شاه، از تشکیل اسراییل در خاورمیانه به عنوان رژیمی پیشرفته از حیث مظاهر تمدن غربی که در مقایسه با محیط اطراف خود و به ویژه کشورهای عربی پیشرو محسوب می‌شد، استقبال کردند؛ زیرا حضور چنین الگویی از تمدن غربی در قلب خاورمیانه، هم باعث تحقیر بیشتر اعراب می‌‌شد و هم میدان بیشتری به حکومت ایران برای هر چه بیشتر غربی کردن جامعه ایرانی می‌داد. همان طور که پیش از این هم گفته شد، رژیم اسراییل خواستار تشکیل اتحاد پیرامونی بن‌گوریون بین ایران و ترکیه در منطقه خاورمیانه بود در بین این کشورها ایران از جایگاهی ویژه برخوردار بود.41 علل اولویت ایران در این رهنامه عبارت بودند از:

الف. ایران به دلیل بهره‌مندی از منابع عظیم انرژی می‌توانست امنیت انرژی رژیم اسراییل را در شرایط بحرانی تامین کند. همچنین، دولت ایران از شاخص‌های متعدد قدرت (توان نظامی، وسعت سرزمینی، جمعیت، موقعیت راهبردی و غیره) بهره‌مند بود و برقراری روابط نزدیک با ایران، می‌توانست موقعیت اسراییل را در منطقه‌ای پر از دشمن بهبود بخشد.

ب. ایرانیان به دلایل تاریخی و فرهنگی، به نزدیکی با اعراب تمایل چندانی نداشتند و از سوی دیگر، اعراب نیز همیشه ایران را یک تهدید می‌دانستند. برعکس، پارسیان از دوران باستان از روابط دوستانه‌ای با یهودیان برخوردار بودند و قوم یهود نیز ایرانیان را حامی و منجی خود قلمداد می‌کرد.42

شاه ایران نیز که به شدت از جانب رادیکالیسم عربی و نیز نفوذ کمونیسم در منطقه بیمناک بود، راهبرد بن‌گوریون را در این باره می‌پسندید و بر همین اساس، روابط خود را با اسراییل به محو قابل ملاحظه‌ای افزایش داد. شاه به ویژه پس از سقوط رژیم سلطنتی محافظه‌کار در عراق و روی کار آمدن حکومت چپ‌گرایی عبدالکریم قاسم و هم زمان با به اوج رسیدن اقتدار جمال عبدالناصر در مصر در اواخر دهه 1950، با سرعت و اشتیاق بیشتری از رهنامه اتحاد پیرامونی استقبال کرد و دریافت که تنها راه مقابله موثر با توسعه نفوذ شوروی در منطقه و قدرت گرفتن هر چه بیشتر حکومت‌های عربی چپ‌گرا و ضد ایرانی برقراری اتحادی تنگاتنگ با اسراییل است.43

محمدرضا پهلوی می‌اندیشید از طریق دوستی با اسراییل در آن شرایط مانع سقوط اقتدار منطقه‌ای ایران خواهد شد و حتی در بلند مدت هژمونی ایران در خاورمیانه را بیش از پیش تثبیت خواهد کرد در این میان خاطره تاریخی روابط دوستانه میان ایرانیان باستان و یهودیان نیز برای شاه که خود را جانشین کوررش تلقی می‌کرد و نیز احساس بدبینی و بی‌اعتمادی وی به اعراب، زمینه عاطفی و احساسی مضاعفی را برای نزدیکی هر چه بیشتر ایران به رژیم اسراییل فراهم می‌کرد. شاه بر این باور بود که از طریق دوستی و اتحاد با اسراییل، سدی قدرتمند در برابر دشمنان عرب خود تشکیل داده و همچنین از بسط نفوذ شوروی در منطقه جلوگیری خواهد کرد و به این ترتیب، ادامه اقتدار ایران در خاورمیانه را تضمین خواهد کرد. البته همان طور که پیش‌تر گفته شد، از اواخر دهه 1960 و با افول ستاره اقبال جمال‌ عبدالناصر، شاه به تدریج دریافته بود که رژیم اسراییل بیش از حد در حال قدرت گرفتن است و با توجه به کمرنگ شدن خطر رادیکالیسم عربی، کفه معادلات به نحو قابل توجیه به زبان نیروهای محافظه‌کار عرب در حال تغییر است.

شاه که در واقع از رژیم اسراییل برای دفع خطر رادیکالیسم عربی بهره گرفته بود تا اقتدار و هژمونی ایران تحکیم یابد، اکنون بیم آن داشت که با قدرت گرفت بیش از حد اسراییل، آن رژیم خود به مانع و رقیبی تازه بر سر راه هژمونی ایران تبدیل گردد. از این رو، با توجه به حضور رهبران محافظه‌کاری همچون انور سادات در مصر و ملک حسین در اردن که مایل به کاهش سطح تنش و درگیری با رژیم اسراییل بودند، شاه تصمیم گرفت انتقادات خود را از ادامه سیاست نظامی‌گری رژیم اسراییل در منطقه افزایش داده و مستقیم یا غیر مستقیم مقامات تل آویو را برای تغییر سیاست‌های خود در برابر اعراب و پذیرش صلح با آنان ترغیب کند.

در واقع، شاه سعی داشت وجه مستقل و موجهی برای خود کسب نماید و چنین وانمود کند که رهبری معنوی خاورمیانه را برعهده دارد. برای این منظور، مرتبا رهبران محافظه‌کار عرب و نیز مقامات رژیم صهیونیستی را دعوت و آنان را نصیحت می‌کرد که به سمت صلح و آشتی با یکدیگر گام بردارند.

بدین ترتیب، اواخر دهه 1960 و با فروکش کردن خطر رادیکالیسم عرب، تلاش محمدرضا پهلوی همواره بر این بود که ایران را در جایگاهی خارج و بالاتر از منازعه اعراب و اسراییل، و در نقش یک موازنه‌گر و داور منطقه‌ای تعریف کند. از سال 1948 تا 1950 رفتار ایران درباره منازعه اعراب و اسراییل مبهم و دو پهلو بود، اما در سال 1950 اسراییل را به صورت دو فاکتور به رسمیت شناخت و به رفتار ابهام‌آمیز خود پایان داد.44

در زمان دولت مصدق، ایران از شناسایی رژیم اسراییل سرباز زد و تصمیم خودش را اجرا کرد و سرکنسوکگری را که در بیت‌المقدس دایر کرده بود، منحل نمود و رسیدگی به کار آنجا را به عمان محول نمود. از این طرف هم دولت مصدق مصمم نبود راجع به شناسایی رسمی اسراییل اقدام دیگری کند و نماینده‌ای هم از اسراییل قبول نکرده و نخواهد کرد.

این اقدام دولت مصدق باز تاب گسترده‌ای داشت و یکباره افکار عمومی جهان عرب از به نفع نهضت ملی ایران دگرگون ساخت. با سقوط دولت ملی دکتر مصدق، متعاقب کودتای 28 مرداد 1332 و قدرت‌یابی مجدد محمدرضا شاه، به تدریج مناسبات ایران و اسراییل برقرار و رو به گسترش نهاد. این ورابط تا اوایل دهه 1960 ادامه داشت و در این دوره فرایندی را آغاز کرد که می‌توان از آن به دوره تحکیم مناسبات دوجانبه یاد کرد. روابط ایران و اسراییل حوزه‌های نظامی، اطلاعاتی و زمینه‌های دیگر را هم در بر می‌گرفت.45

مناسبات ایران و اسراییل در عرصه امنیتی و اقتصادی حایز اهمیت بود؛ در عرصه امنیتی هر دو می‌توانستند با ایجاد نوعی اتحاد، دشمنان مشترکشان (اعراب و شوروی) را از ایجاد تهدیدی جدی دور نگاه دارند.

اسراییل با اتحاد با ایران، از یک سو می‌توانست از محاصره سیاسی منطقه‌ای خارج و دیگر کشورها رابطه برقرار سازد، از سوی دیگر، کشورهای عربی را در محاصره کشورهای غیر عربی (نظیر ایران و ترکیه) قرار دهد. ایران نیز به سبب دشمنی اعراب (به ویژه مصر در دورن جمال عبدالناصر و عراق پس از کودتاهی 1958) با حکومت شاه، می‌توانست با برقراری رابطه با دشمن اصلی کشور‌های عربی، امنیت خویش را تضمین نماید.

تصادفی نبود که در اواسط دهه 1950 و اوایل دهه 1960 در سایه بروز اختلاف میان شاه و جمال ‌عبدالناصر، مناسبات ایران و اسراییل بیش از پیش تقویت گردید. این امر موجب شد برخی چنین تصور نمایند که ایران به شکل دوژور و کامل اسراییل را به رسمیت شناخته است. افزون بر این، شاه ایران از طریق همکاری‌های گسترده میان موساد و ساواک می‌توانست امنیت داخلی خویش را تضمین نماید.

از لحاظ اقتصادی نیز روابط فیمابین حایز اهمیت بود ایران منبع اصلی صادرات نفت به اسراییل بود، به گونه‌ای که طی دو جنگ سال‌های 1967 و 1937، این کشور عمده‌ترین تامین‌کننده نفت اسراییل بود. ایران در دوره پهلوی بیش از 90 درصد احتیاجات نفتی اسراییل را تامین می‌کرد.

رژیم پهلوی نیز مانند ترکیه از دوستی با رژیم اسراییل برای نزدیکی بیشتر به ایالات متحده و جلب اعتماد واشنگتن بهره می‌برد. شاه معتقد بود یهودیان از قدرت و نفوذ بالایی در دستگاه قانون‌گذاری و نیز رسانه‌های آمریکایی برخوردارند. از این رو، سیاست ثابت نزدیکی به رژیم اسراییل را برای جلب حمایت لایی یهودی در ایالات متحده به ویژه از اواسط دهه 1950 تا پایان سلطنتش در پیش گرفت.46

البته از اواخر دهه 1960 و با روی کار آمدن دولت جمهوری‌خواه نیکسون در آمریکا، شاه از بابت حمایت واشنگتن آسوده خاطر شد. هم زمان و با توجه به درگیری آمریکا در ویتنام، خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس و افزایش ناگهانی قیمت جهانی نفت، شاه که به خوبی می‌دانست اتکای ایالت متحده به ایران برای حفظ ثبات و امنیت مورد نظر غرب در خاورمیانه تا چه حد فزونی یافته است. دیگر نیاز چندانی به استفاده از واسطه‌گری رژیم اسراییل برای جلب حمایت واشنگتن احساس نمی‌کرد.47

به نظر می‌رسد نوع نگاه شاه به رژیم اسراییل به مثابه ابزاری برای گسترش روابط با غرب از اوایل دهه 1970 به نوعی دچار تحول شده بود، به طوری که وی و کارگزارنش از جمله اردشیر زاهدی، گاه انتقادات تندی علیه سیاست‌های رژیم اسراییل مطرح می‌کردند.48

برخی از تحلیلگران نزدیک به شاه معتقدند سیاست انتقادآمیز شاه نسبت به رژیم اسراییل در دهه 1970، موجب ناامیدی و روگردانی لابی یهودی در آمریکا از وی گردید و در نتیجه، ایالات متحده در جریان ناآرامی‌های داخلی، در عمل نتوانست اقدام موثری انجام دهد. گذشته از اغراق‌آمیز بودن این تحلیل، صرف طرفداری برخی از نزدیکان شاه از این نظر، نمایانگر عمق اعتقاد این افراد به نقش اسراییل در روابط ایران و غرب است.49

ب. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و قبال اسراییل

جمهوری اسلامی ایران در بدو تشکیل، خواستار نابودی اسراییل و تشکیل یک دولت فلسطینی در کل سرزمین فلسطین گردید. این هدف موجب شد جمهوری اسلامی ایران با کشورهای عربی خاورمیانه از لحاظ ضدیت با اسراییل در یک راستا قرار بگیرند در این دوران رهنامه پیرامونی بن‌گوریون دچار لغزش‌های اساسی شد. همچنین شعارهایی برای اقدام عملی بر ضد اسراییل طراحی گردید و شعار مرگ بر اسراییل و آزادی قدس به عنوان شعار‌محوری در سیاست خارجی ایران شد. در مجموع، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در منطقه و به ویژه در مورد اسراییل، جدا از ملاحظات سرزمینی و با ملاحظات دینی، انقلابی و ایدئولوژیک طراحی گردید.

یکی از نگرش‌های عمده جمهوری اسلامی ایران که شکل‌دهنده هویت آن بود، ضدیت با اسراییل بود. به عبارت دیگر، اسلامیت نظام اسلامی در ضدیت با اسراییل (و همچنین آمریکا) تعریف شده بود. رهبران انقلاب اسلامی بر این باور بودند اسراییل همراه با امپریالیسم بر ضد اسلام توطئه می‌نمایند؛ اسلامی که مظهرش جمهوری اسلامی ایران بود. قطع رابطه ایران با اسراییل بالافاصله پس از بازگشت امام(ره) با پاریس به تهران، بازگشایی سفارت فلسطین در ایران، انتقاد شدیدی نسبت به قرارداد صلح کمپ‌دیوید میان مصر و اسراییل و قطع رابطه با کشور مصر، اعلام اینکه هدف اصلی ایران پس از شکست عراق، آزادسازی قدس است. مخالفت با هرگونه سازش میان اعراب و اسراییل و همچنین آرزوی نابودی اسراییل، همگی نشان‌دهنده تصوری است که جمهوری اسلامی ایران و خود و اقدامات مناسبی که باید انجام دهد، داشت.50

به رغم سمت‌گیری مقابله‌جویانه و سازش‌ناپذیر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران که به هیچ‌وجه دولت اسراییل را به رسمیت نمی‌شناخت و خواستار نابودی آن بود، به نظر می‌رسد اسراییل در سال‌های اولیه پس از انقلاب اسلامی، مایل به قطع رابطه با ایران نبود. قطع کلیه روابط با اسراییل و انحلال سفارت آن در تهران و سپس اشغال لانه جاسوسی آمریکا، موجب شد اسراییل احساس نماید بازنده اصلی انقلاب اسلامی در ایران است و خطر انزوای آن در منطقه خاورمیانه افزایش یافته است (کشورهای عربی و ایران، در دشمنی با اسراییل در یک اردوگاه قرار گرفتند)، در حالی که از سویی اسراییل به دنبال آن بود که شکلی ارتباط مخفیانه با جمهوری اسلامی ایران برقرار نماید. برخی بر این باورند که در دهه 1980، گروهی در اسراییل به رهبری اسحاق رابین از برقراری مناسبات میان غرب به ویژه آمریکا و ایران حمایت به عمل می‌آوردند بنی‌ موریس تاریخ‌دان برجسته اسراییلی‌ این گروه را «گروه فشار ایرانی» نامیده است.

شاید یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های اسراییلی‌ها پس از انقلاب اسلامی ایران که موجب می‌شد به دنبال برقراری روابط با این کشور باشند، حضور نزدیک به 80 هزار یهودی در ایران بود. اما عوامل دیگری نیز در این امر دخیل بودند؛ مانند این تصور اسراییلی‌های که حکومت جمهوری اسلامی در ایران دوام نیاورده و از بین خواهد رفت. از سوی دیگر، اسراییل به سبب عدم موفقیت در برقراری ارتباط با جمهوری اسلامی ایران، سعی کرد این کشور را در عرصه منطقه‌ای و بین‌المللی منزوی سازد. برخی بر این باروند که حمله عراق به ایران با تحریک اسراییل صورت گرفته است. همچنین دشمنی‌های مخفیانه دیگری نیز طی سال‌های جنگ از سوی اسراییل نسبت به ایران صورت گرفت.51

ایران و اسراییل خصومت‌هایی با هم دارند که به دو دسته دلایل ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک (راهبردی) تقسیم‌بندی می‌شوند. بسیاری از صاحب‌نظران، مهم‌ترین دلیل برای به رسمیت نشناختن دولت اسراییل توسط جمهوری اسلامی ایران را دلیل ایدئولوژیک می‌دانند براساس دلیل ایدئولوژیک، چنین استدلال می‌شود که بر همگان آشکار است اسراییل، غاصب سرزمین فلسطین است و از هیچ‌گونه مشروعیتی برخوردار نیست. اسراییلی‌ها با هر وسیلی ممکن به اشغال سرزمین فلسطین پرداخته و با کمک قدرت‌های بزرگ  به تاسیس رژیم اسراییل نائل آمدند.

از زمان تاسیس این رژیم تا کنون نیز، حقوق فلسطینی‌ها به انحاء مختلف نادیده انگاشته شده است. اسراییل بالاترین میزان نقض حقوق بین‌الملل در عرصه روابط بین‌الملل را داشته است. هزاران کتاب، مقاله، صدها کنفرانس و سمینار در مورد نقض حقوق بشر توسط اسراییلی‌ها به نگراش در آمده است. همه اینها موجب می‌شد هر انسانی (با هر مذهب، نژاد قومیت و...) به محکوم نمودن اسراییل به عنوان رژیم اشغالگر و غیر مشروع اقدام نماید. از این رو، جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک حکومت دینی که خود را منادی و پاسدار اخلاق انسانی می‌داند، به قطع رابطه با اسراییل اقدام نمود و خواستار نابودی آن گردید.

‌3. سیاست خارجی اسراییل و نظام بین‌الملل

صهیونیسم، مولد دوران تحول و انتقال سرمایه‌داری غرب به مرحله امپریالیسم به شمار می‌رود. در این دوره همه قدرت‌های بزرگ برای تامین منافع استعماری، فعالانه  در پی یافتن جای پای محکم در خاورمیانه شدند. برای دست‌یابی به این هدف، نخسیتن بار ناپلئون بنا پارت به جلب همکاری یهودیان علیه امپراتوی عثمانی دست زد که البته در این کار توفیقی به دست نیاورد. سپس بیسمارک (صدراعظم اسبق آلمان) برای پاسداری از خط راه‌آهنی که قرار بود از برن – شهری در آلمان – به بغداد کشیده شود، به جذب و به کار‌گیری یهودیان پرداخت اما سرانجام، این انگلیس بود که به آرزوی دیرینه‌اش یعنی خلق اندیشه‌ صهیونیسم و ترغیب یهودیان اروپای شرقی، روسیه و غرب برای مهاجرت به فلسطین و تشکیل یک دولت یهودی که حافظ منافع آن کشور باشد، دست یافت.52

دلایل بسیاری در تایید نقش قدرت‌های بزرگ استعماری به ویژه انگلیس، در پدید آمدن صهیونیسم و رژیم اسراییل در دست است، به عنوان مثال، در سال 1840 روزنامه تایمز لندن اعتراف کرد که پیشنهاد استقرار یهودیان در سرزمین فلسطین مورد حمایت پنج قدرت بزرگ جهانی است. سپس تئودور هرتسل که به علت نقش برجسته‌ای که در زایش صهیونیسم ایفا نمود به پدر و بنیان‌گذار صهیونیسم شهرت یافته، فاش کرد: «بازگشت به سرزمین پدرانمان از بزرگ‌ترین مسایل سیاسی مورد علاقه قدرت‌هایی است که در آسیا چیزی می‌جویند.» اما همان‌گونه که گذشت، انگلیس گوی سبقت را از قدرت‌های دیگر اروپایی ربود و با ابداع اندیشه صهیونیسم زمینه تاسیس رژیم اسراییل را فراهم آورد به بیان دیگر، پس از یک منازعه طولانی میان صهیونیست‌ها، سرانجام صهیونیست‌های انگلوفیل، جناح وابسته به وایزمن – یکی از نخستین رهبران صهیونیسم – موفق به تثبیت فلسطین مکان مورد نظر انگلیس به عنوان جایگاه نهایی یا ارض موعود یهودیان گشتند.

یهودیان تنها نامزد تشکیل دولتی حافظ منافع غرب در منطقه حساس و راهبردی خاورمیانه بودند؛ زیرا به عقیده لرد ارل شافتسبری هفتم که از رجال سیاسی بریتانیا و نیز یک صهیونیست مسیحی بود اسکان یهودیان در فلسطین نه تنها برای انگلستان که برای سراسر دنیا متمدن (غرب) سودمند خواهد بود. هرتسل نیز بر آن بود که یهودیان می‌توانند حلال مشکل غرب در خاورمیانه باشند. ماکس نوردو، از صهیونیست‌های معروف معتقد بود که «ما فرهنگ اروپایی را همچنان حفظ خواهیم کرد ما به این فکر که باید آسیایی شویم، می‌خندیم.» به هر حال، صهیونیست‌ها خود را مشعل‌دار تمدن غرب می‌دانند که در تلاش است دموکراسی غربی را در خاورمیانه و قلب آن حاکم کند. نتیجه اینکه نیازهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی غرب به ویژه انگلیس و سپس آمریکا، موجب پدید آمدن جریان فکری صهیونیسم، اسکان یهودیان در فلسطین، تشکیل و تداوم اسراییل گردید؛

جریانی که با غیردینی کردن (سیاسی) یهودیت، در پی تحقق و حفظ منافع استعماری در خارومیانه برآمد.53 در میان کشورهای نظام بین‌الملل چند کشور به عنوان ابرقدرت از حامیان سرسخت رژیم اسراییل شناخته می‌شوند. این حمایت در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی می‌باشد. در این بخش به حمایت‌های سه کشور انگلستان، ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی می‌پردازیم:

- انگلستان: به طور کلی روابط میان پیروان دو مذهب مسیحیت و یهود از گذشته‌های دور خصمانه بوده است. قوم یهود در اروپا در زحمت و مشقت فراوانی به سر برده  و از حقوق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی محروم بوده است. با گسترش و تکامل نظام سرمایه‌داری، یهودیان که به خاطر انجام کارهای پستی مثل ربا‌خواری و زراندوزی به ثروت و مکنتی رسیده و اغلب اهرم‌های اقتصادی را در دست داشتند، بر اهمیتشان افزوده شد و به تدریج به قطب‌های قدرت تبدیل شدند. هم زمان با این دوران، اهمیت منطقه خاورمیانه بیش از پیش آشکار شد.

خاورمیانه پل ارتباطی شرق و غرب، کلید فتح هندوستان و سایر مستعمرات شرق و دارای منابع انرژی بود و دسترسی به آن به منزله تصاحب مناطق کلیدی قدرت محسوب می‌شد، در کش‌وقوس‌های مربوط به تقسیم مستعمرات امپراتوری عثمانی و در مبارزه بین انگلستان و فرانسه، فلسطین تحت کنترل انگلستان قرار گرفت.

کانال سوئز نیز برای انگلستان اهمیت حیاتی داشت. از اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 و هم‌زمان با فعالیت‌های آژانس ملی یهود، یهودیان از نفوذ بسیاز زیادی در انگلستان برخوردار بودند حیم وایزمن با اختراعات خود در خلال جنگ جهانی اول، خدمات بسیاری به امپراتوری انگلستان کرد.54

از سوی دیگر، انگلستان در مسایل بین‌المللی و حل اختلاف با فرانسه و روسیه مانند قراردادهای پس از جنگ، نیاز شدیدی به حمایت صهیونیست‌ها داشت.55 به همین دلیل قول حمایت از تشکیل دولت ملی یهود را به سران صهیونیسم داد. یهودیان در ازای اقدامات انگلستان در تاسیس رژیم صهیونیستی قول هرگونه مساعدت و حفظ منابع انگلستان در خاورمیانه را به این کشور دادند. انگلستان با توجه به اینکه قوم یهود با انگیزه «بازگشت به ارض موعود» مناسب‌ترین گروهی بودند که می‌توانستند از منافع بریتانیا در خاورمیانه پاسداری کنند، با این تقاضا موافقت کرد. صهیونیست‌ها با اینکه از دستی‌یابی به فلسطین به عنوان ارض موعود ناامید شده بودند، ولی با شرایط جدید با اشاره و هدایت امپراتوری انگلستان بار دیگر ادعای موهوم خود را مطرح کردند. انگلستان علاقه داشت عناصر قوی یهودی را که در کشورهای مختلف دنیا پراکنده بودند، به خود جلب کرده از، امکانات مالی آنها بهره ببرد، به ویژه آنکه پیروزی بر متحدین مستلزم وارد شدن آمریکا به جنگ جهانی اول بود.56 که سردمداران آن از یهودیان ثروتمندی تشکیل می‌دادند که ایجاد حکومت صهیونیستی در سرزمین فلسطین از آرزوهای بزرگ آنان بود. به طور کلی اهداف انگلستان از تاسیس و تقویت رژیم صهیونیستی را می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد.

یک. حفظ امنیت کانال سوئز؛

دو. حفظ امنیت راه‌های هندوستان؛

سه. کنترل پل ارتباطی شرق و غرب؛

چهار. جلوگیری از نفوذ آلمان و فرانسه در منطقه خاورمیانه؛

پنج. ایجاد تفرقه در جهان عرب؛ و

شش. دسترسی به منابع انرژی به ویژه نفت.

انگلستان در جهت تشکیل دولت یهود با توجه به منافع یاد شده، برای تشکیل حکومت صهیونیستی به طور جدی وارد عمل شد و به اقدامات زیر دست زد:

یک. صدور بیانیه بالفور؛

دو. تنظیم لایحه قوانین سرپرستی و کفالت فلسطین؛

سه. یهودی کردن فلسطین، شامل رسمیت دادن به زبان عبری، حک کردن نام اسراییل بر روی پول‌ها و تمبرها، انتقال اراضی به یهودیان و اعطای انحصار خرید و فروش ابزار آلات کشاورزی به آنان؛

چهار. مصادره اراضی و دام‌های اعراب به بهانه مقروض بودن؛

پنج. افزایش مالیات بر اعراب؛

شش. انتقال یهودیان به فلسطین؛

هفت. اعطای امتیازات تجاری و اقتصادی به یهودیان؛ و

هشت. معافیت گمرکی برای یهودیان.

- آمریکا: تردید و دودلی در اداره سرزمین فلسطین توسط انگلستان و گرایش این کشور به سوی اعراب [گرایش انگلستان به اعراب تنها به این دلیل بود که مبادا دولت‌های محور هم نیرنگ مشابهی را در مورد آنها به کار برند و در نتیجه آنها سلطه خود بر کانال سوئز و دسترسی به نفت منطقه را از دست بدهند، با این موضع‌گیری، انگستان سعی کرد دوباره اعتماد اعراب را به خود جلب کند] و نگرانی صهیونیست‌ها از این موضوع، توجه قوم یهود و صهیونیسم را به سوی آمریکا معطوف کرد.57

آمریکا که بیش از هر کشور دیگری از بروز جنگ جهانی دوم سود برد و از اقتصاد پویا و پرتحرکی برخوردار گشت، دایره تعهدات خود را در خارج از مرزهایش افزایش داد. یکی از تعهدات ایالات متحده تقویت رژیم اسراییل و تامین امنیت آن بود. به همین دلیل در اولین گام، شورای امنیت، سازمان ملل را برای به رسمیت شناختن رژیم اسراییل تحت فشار قرار داد و کشورهای طرفدار خود را که در آن هنگام عضو شورای امنیت بودند، وادار کرد به تشکیل چنین رژیمی رای مثبت دهند.

روابط آمریکا با این رژیم به طور سریع از حد روابط معمولی و متداول بین کشورها خارج گشت و اسراییل مانند یکی از ایالت‌های آمریکا شد، به همین دلیل اولویت اول کمک‌های آمریکا به رژیم اسراییل اختصاص یافت و یکی از اصول مهم سیاست آمریکا در خاورمیانه حمایت از امنیت اسراییل شد هدف ایالات متحده در تقویت و به رسمیت شناساندن رژیم اسراییل همانا نقش حیاتی و جایگاه ویژه‌ای است که این رژیم در راهبرد منطقه‌ای آمریکا دارد. از مهم‌ترین دلایل اهمیت اسراییل در راهبرد آمریکا می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

یک. عامل تفرقه و تشتت و سرکوب‌کننده نهضت‌های رهایی‌بخش منطقه است؛

دو. پایگاه نظامی آمریکا در خاورمیانه در دوران جنگ سرد و پس از آن به شمار می‌رود؛

سه. منبع جمع‌آوری اطلاعات راهبردی است؛

چهار. مکان مناسبی برای آزمایش سلاح‌ها و تجهیزات آمریکا به علاوه آزمون رهنامه‌های نظامی ارتش آمریکا و بررسی انطباق آنها در شرایط مختلف است، و

پنج. ایجاد ناامنی در منطقه و ایجاد زمینه مسابقه تسلیحاتی ناشی از آن.58

در این رابطه اس ابراموک، یکی از رهبران حزب لیبرال اسراییل، می‌گوید: «اسراییل فقط برای دفاع از خودش جنگ نمی‌کند، بلکه برای منافع حیاتی غرب نیز می‌جنگد و سربازان اسراییلی ایالات متحده را از اعزام نیرو به کانال‌ سوئز بی‌نیاز کرده‌اند.»59

- شوروی: این بحث از آن جهت اهمیت دارد که عده‌ای (مانند بعضی از گروه‌های مارکسیستی فلسطین) تصور می‌کردند اتحاد جماهیر شوروی یکی از طرفداران سرسخت موجودیت فلسطین است و از آرمان‌های این ملت پشتیبانی می‌کند. به همین جهت، گروه‌های مارکسیستی فلسطین و سازمان آزادی بخش فلسطین روابط نزدیکی با مسکو داشته و از حمایت‌های سیاسی – نظامی این کشور بخوردار می‌شدند. این باور غلط، ناشی از عدم شناخت صحیح از ریشه‌های پیدایش انقلاب بلشویکی و سیر تکاملی صهیونیسم در سرزمین سوریه است.

از نظر تاریخی، صهیونیست‌ها از سرزمین روسیه به سایر نقاط جهان مهاجرت کرده‌اند و در واقع پیوندهای نزدیکی با این سرزمین دارند.60 عده‌ای از نویسندگان معتقدند که مجموعه‌ فعالیت‌های در ارتباط با انقلاب کمونیستی اکتبر 1917 در بعد سیاسی، نظامی و اقتصادی با هدایت و رهبری صهیونیسم بوده است. بعد از سقوط تزاریسم، اولین مجلس کمونیسم از 547 نفر عضو تشکیل شد که 447 نفر آن از یهودیان افراطی و ماجراجو بودند.

کمیته مرکزی حزب کمونیست در ابتدای حکومت از 388 عضو تشکیل شد که 371 نفر از آنها یهودی بودند.61

شوروی در ایجاد رژیم اسراییل نقش مهمی داشت و به طرح تفکیک فلسطین در سازمان ملل متحد رای مثبت داد و سومین کشوری بود که این رژیم را به رسمیت شناخت. در جریان جنگ 1948 سیل اسحله روسی توسط استالین به سوی اسراییل سرازیر بود.62 به پیروی از حزب کمونیست شوروی، احزاب کمونیست عربی مانند حزب  کمونیست عراق، مصر، سوریه و لبنان به حمایت از تشکیل رژیم اسراییل برخاستند. یک از خدمات بزرگ شوروی به این رژیم، حل مساله مهاجرت انبوه یهودیان شوروی به سرزمین‌های اشغالی بود. مساله مهاجرت از روسیه به اسراییل به قدری برای صهیونیست‌ها ارزشمند بود که مطبوعات صهیونیستی توقف و یا جریان کند آن را به مثابه ویرانی و از هم پاشیدگی بنیاد صهیونیستی قلمداد می‌کردند.

از سال 1952 تا 1972، 704 هزار یهودی از کشورهای اروپای شرقی و شوروی به اسراییل رفته‌اند. با موافقت مقامات شوروی ظرف سال‌های 1972 تا 1973، شصت هزار یهودی روسیه به اسراییل رفتند. این جریان چنان دقیق و منظم بود که حتی در روزهای جنگ رمضان (اکتبر 1973) نیز متوقف نشد. روس‌ها یک باره 450 هزار نفر از یهودیان اوکراین را اخراج و به خاک فلسطین اشغالی انتقال دادند. در دوران پروستریکای گورباچف، دروازه مهاجرت به روی یهودیان گشوده شد و بیش از نیم میلیون یهودی در دو سال اول حکومت گورباچف به اسراییل مهاجرت کردند. امروزه اسراییل از بحران اقتصادی در جمهوری‌های شوروی سابق برای وسوسه یهودیان به مهاجرت استفاده می‌کند. از سال 1989 روند افزایش مهاجرت یهودیان از اوکراین به اسراییل افزایش یافته است. روند مهاجرت هم اکنون نیز ادامه دارد.63

نتیجه‌گیری:

به طور کلی سیاست خارجی رژیم اسراییل تا جنگ اکتبر 1973 بیشتر بر تصرف سرزمین‌های کشورهای همسایه خود بود تا بتواند به وعده‌های کتاب مقدس تورات جامه عمل بپوشاند؛ که تا اندازه‌ای در این زمینه‌ موفق شد و توانست سرزمین‌های تحت اشغال خود را به میزان چند برابر ابتدایی برساند. لذا تمام سیاست خارجی این رژیم در این دوران تحت تاثیر عامل مشروعیت مذهبی بود، اما پس از آن با پذیرش فرایند صلح توسط مصر این رژیم به دنبال کسب پذیرش توسط کشورهای منطقه رفت و سعی نمود روابط خود را با کشورهای منطقه در تمامی زمینه‌های گسترش دهد تا مورد پذیرش این کشورها قرار گیرد. راهبرد اصلی رهبران این رژیم در مواجهه با کشورهای غیر عرب منطقه خاورمیانه راهبرد رهنامه پیرامونی دیوید بن‌گوریون بود. این راهبرد شیوه دیگری از مشروعیت‌طلبی این رژیم در میان کشورهای منطقه خاورمیانه بوده است.

همچنین گسترش روابط با رژیم اسراییل توسط تعدادی از کشورهای عربی، خود دلیلی برای پذیرفتن این رژیم به عنوان یک همسایه و موجودیت سیاسی بود، امری که در نهایت به سود ژریم اسراییل تمام شد. همچنین در میان کشورهای جهان نیز این رژیم بر خلاف مشکلات ظاهری که بین این قدرت‌های غرب و شرق وجود داشت، همیشه از حمایت‌ها و پشتیبانی‌های هر دو بلوک درگیر در جنگ سرد بهره‌مند بود. هر دو بلوک در نهایت به این نتیجه رسیده بودند که وجود این رژیم برای آنها مفید بوده و می‌توان از آن به عنوان ابزاری علیه کشورهای عرب منطقه استفاده کرد.

البته وجود گروه‌های پرقدرت و پرنفوذ در میان این ابرقدرت‌ها در تغییر دادن سیاست‌های این کشورها نسبت به اسراییل را نباید نادیده انگاشت. این لابی‌ها در هر شرایطی به دنبال کسب منافع رژیم اسراییل بودند. لذا رژیم اسراییل توانست از ابتدای تاسیس تا سال 1990 و پایان جنگ سرد خود را در منطقه خاورمیانه تثبیت و به صورت نسبی مشکل هویت و مشروعیت خود را حل کند.

اگر چه برخی کشورهای عربی مانند مصر و اردن به تدریج تابوی روابط با این رژیم را شکسته‌اند، ولی هنوز هم ملت‌های منطقه روابط با این رژیم را برنتابیده و بسیاری از دولت‌ها هم به صورت آشکار یا پنهان از برقراری رابطه با این ژریم اجتناب نموده‌اند.

بیشتر مشکلات اعراب با این رژیم به نحوه شکل‌گیری آن مربوط می‌شود لذا هویت و مشروعیت این رژیم مقبول کشورهای مسلمان نیست. بنابراین همواره سیاستمداران رژیم اسراییل درصدد رفع این ضعف اساسی بوده و سیاست خارجی خود را بر این اساس سامان داده‌اند.       

نام:
ایمیل:
نظر: