(فصلنامه رسانه - تابستان 1382 - شماره 54 - صفحه 18)
مقدمه:
توسعه سياسي، مفهومي پرمجادله در عرصه نظري و شايد دور از دسترس در حوزه عمل اجتماعي است. پشت سرگذاردن دروازههاي توسعه سياسي و برپايي جامعه توسعه يافته سياسي در هر كشور، مستلزم عبور دشوار و گاه پرمخاطره از يك دوران گذار سياسي است كه اگر بيش از حد طولاني شود، احتمال بازگشت به عقب افزونتر ميشود.
دستيابي به توسعه سياسي، يعني فرايندي كه در جريان آن نظامهاي ساده اقتدارگراي سياسي، جاي خود را به نظامهاي حق راي همگاني، احزاب سياسي، نمايندگي، و بوروكراسيهاي مدني ميدهند، نيازمند آگاهي و حركت عمومي شهروندان از يك سو، و پذيرش و اراده حاكمان از سوي ديگر است. بررسيهاي تاريخي نشان ميدهد كه در ايران، گفتمان توسعه سياسي، تابعي از گفتمان قدرت سياسي است، بدين معنا كه هرگاه قدرت سياسي، متمركز، با ثبات و مسلط بوده است، گفتمان توسعه سياسي در عمل محدود و بيرنگ گرديده، در حالي كه در دورههاي عدم تمركز قدرت، گفتمان توسعه سياسي، به گفتمان غالب تبديل شده است.
اين امر نشان ميدهد كه گفتمان توسعه سياسي با گفتمان قدرت يا گفتمان حاكميت، رابطهاي مستقيم و تنگاتنگ دارد. بنابراين مطالعه گفتمان حاكم در زمينه توسعه سياسي در دورههاي تاريخي گوناگون، به معناي شناخت تفكر، ديدگاه و اراده قدرت سياسي حاكم نسبت به توزيع قدرت، رقابت و مشاركت سياسي، آزادي، و در نهايت شناخت ميزان مشروعيتي است كه حكومت از آن برخوردار است.
اين مقاله ميكوشد با تكيه بر نتايج يك پژوهش كيفي، تصويري از وضعيت و جايگاه توسعه سياسي در ايران از پيروزي انقلاب مشروطه تا پايان دهه دوم انقلاب اسلامي، به دست دهد. تاكيد بر اين نكته ضروري به نظر ميرسد كه گرچه مباحث مربوط به توسعه سياسي در سطح بينالمللي، تنها قدمتي پنجاه ساله دارد، اما مطلوبها و شاخصهاي توسعه سياسي همواره و در طول تاريخ، گمشده انسان بوده و در قرون اخير، تلاشها و مبارزههاي پيگير و پرهزينهاي براي دستيابي به اين شاخصها در كشورها و جوامع مختلف، صورت گرفته است.
از آنجا كه امكان مطالعه و بررسي تمامي تاريخ يكصد ساله اخير ايران با توجه به محدوديتهاي گوناگون وجود نداشت. هشت مقطع تاريخي يا نقطه عطف سياسي كه بر مبناي مطالعات نظري، هر يك از آنها مبين چرخش گفتماني و تغيير آرايش صحنه سياسي كشور است براي مطالعه در نظر گرفته شد تا با بررسي و استخراج گفتمان توسعه سياسي يعني بررسي جايگاه مفاهيم و مصاديق توسعه سياسي همچون آزادي، قانونگرايي، جامعه مدني، كثرتگرايي، رقابت و مشاركت سياسي در گفتار و رفتار حاكمان هر دوره و تجميع آنها در كنار يكديگر، تصوير تحولات، نوسانها و دگرگونيهاي حيات و توسعه سياسي ايران در يك قرن اخير، نمايان شود.
هشت دوره مزبور عبارتند از: سال 1285 ه.ش يعني نخستين سال پيروزي انقلاب مشروطه و تبلور و برجستگي گفتمان آزاديخواهي، قانونگرايي و عدالتجويي، سالي كه تلاش آزاديخواهان، نخبگان و مردم به تنگ آمده از عملكرد سلطنت استبدادي به ثمر نشست و چرخش گفتاني فاحشي از حكومت استبدادي به سلطنت مشروطه، رخ نمود. سال 1312، دورهاي كه به گفته پارهاي از تحليلگران سياسي، روند تبديل حكومت استبدادي رضا شاه به حكومت مطلقه، آغاز ميشود، مطبوعات در محاق قرار ميگيرند.
مشاركت سياسي، بيمعنا ميشود و سياستگريزي در ميان نخبگان و توده مردم، اصول رابطه حكومتكنندگان و حكومتشوندگان را شكل ميدهد، سال 1320 (پس از 20 شهريور)، پايان دوره سركوب و قلع و قمع سياسي رضا شاهي، و دوره احساس نياز محمدرضا شاه جوان به زدودن حافظه تاريخي مردم، نخبگان و روشنفكران از خاطرات تلخ دوره رضا شاه و در عين حال نياز به كسب وجاهت و مشروعيت براي حكومت سلطنتي، جلب و همراهي و روزنامهنگاران، هم چنانكه در متن مقاله خواهيم ديد اين تحول، ناشي از باور و اراده قلبي شاه جوان به گشودن فضاي سياسي و توجه به دموكراسي نبود بلكه از يك سو معلول عدم اقتدار و ثبات و در نتيجه فقدان قدرت كنترل بر محيط سياسي و اجتماعي، و از سوي ديگر محصول تمايل نسبت به تغيير ذهنيت عمومي جامعه بود.
سال 1331، دورهاي كه استقلالطلبي، آزاديخواهي، تحمل مخالفان و رواداري نسبت به آنان به وسيله نخستوزير وقت، دكتر محمد مصدق به گفتمان حاكم تبديل ميشود و بخشي از گفتمان استبدادي دربار به چالش كشيده ميشود. سال 1352، از سالهاي اوج احساس اقتدار دربار پهلوي، يك سال پس از برگزاري جشنهاي دو هزار و پانصد ساله و از دورههايي كه به نظر ميرسيد مخالفان سياسي تقريبا به طور كامل، سركوب شدهاند و هيچ گفتمان رقيبي به طور جدي در صحنه سياسي كشور، بروز و ظهور ندارد. تجلي دوباره حكومت مطلقه سلطنتي را كه روند شكلگيري آن بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 آغاز شده بود، در اين دوره ميتوان مشاهده كرد.
سال 1358، نخستين سال پيروزي انقلاب اسلامي و تغيير گفتمان حاكم در عرصه سياسي، سالي كه گفتمان حكومت مطلقه سلطنتي در برابر گفتمان آرمانخواهي اسلامي يا گفتمان اسلام انقلابي، شكست را پذيرا شده و به حاشيه رانده ميشود و در ذيل گفتمان جديد، خرده گفتمانهاي ديگر از جمله گفتمان خودي غير خودي، نيز شكل ميگيرد. سال 1371، سال اوجگيري گفتمان سازندگي و تمركز بر توسعه اقتصادي و دولت سالار و مقابله با عقبماندگي اقتصادي، سالي كه چرخش گفتمان جنگ محور به گفتمان سازندگي و توجه به مظاهر زندگي مدرن و تجملگرايي، بروز و نمود كاملتري نسبت به سالهاي قبل از آن مييابد، و بالاخره سال 1377، كه براي نخستين بار، اصطلاح و مفهوم «توسعه سياسي» شاكله اصلي گفتمان سياسي حاكم را تشكيل ميدهد، زيرا اعتقاد بر آن است كه بدون شفاف شدن عرصه سياست و قاعدهمند شدن بازي سياسي، توسعه و پيشرفت اقتصادي نيز حاصل نميشود. در اين دوره توجه به شكلگيري و ايفاي نقش به وسيله نهادهاي مدني، مردمسالاري، پاسخگو بودن دولت، تولد و رشد مطبوعات آزاد و منتقد، حقوق شهروندان و منزلت انساني آنها، دست كم در عرصه قول و سخن دولتمردان، مشهود و بارز است.
براي بررسي گفتمان حاكم در زمينه توسعه سياسي، يك روزنامه كه نماينده گفتمان حاكم (گفتمان حاكميت) بوده است انتخاب و از ميان سرمقالههاي آن دو متن معرف، برگزيده شده و با استفاده از روش تحليل گفتمان و الگوي تركيبي از روشهاي پيشنهادي نورمن فركلاف، و تئون. اي. وندايك، دوتن از صاحب نظراتي كه ضمن طرح مباحث نظري تحليل گفتمان، روش عملي آن را نيز ارائه كردهاند اين متون مورد تجزيه و تحليل قرار گرفتند تا يافتههاي آن بر مبناي تحليل شرايط و بسترهاي تاريخي، سياسي و اجتماعي، تبيين شوند.
روزنامههايي كه در اين بررسي به عنوان نماينده گفتمان حاكم هر دوره براي تحليل انتخاب شدهاند به ترتيب عبارتند از: روزنامه حبلالمتين چاپ تهران در سال 1285، هفتهنامه ايران باستان در سال 1312، روزنامه اطلاعات در سال 1320، روزنامه باختر امروز در سال 1331، روزنامه ايران نوين در سال 1352، روزنامه جمهوري اسلامي در سال 1358، روزنامه ابرار در سال 1371، و روزنامههاي جامعه و توس در سال 1377.
به اين ترتيب مقاله حاضر بر مبناي پژوهش تحليل گفتماني در پي آن است كه گفتمان مسلط توسعه سياسي را در سرمقاله روزنامههاي هشت دوره مزبور، مورد تحليل و بررسي قرار دهد تا از خلال آن، عناصر و ساخت گفتمان حاكم در هر دوره و در نهايت سير تحول گفتمان توسعه سياسي در يكصد سال اخير را بازشناسي و معرفي كند. مباحث اين مقاله به ويژه از آن رو حائز اهميت است كه اصولا وضعيت گفتمانهاي سياسي و رابطه آنها با يكديگر و نحوه بازتاي آنها در روزنامههاي نماينده گفتمان حاكم، تصويري از فضاي سياسي، رقابت سياسي و ساخت قدرت را به دست ميدهد.
مفاهيم و مباني نظري
گفتمان، تحليل گفتماني، و توسعه سياسي سه مفهوم كليدي و اساسي اين مقاله هستند. اما با توجه به اين كه در اين مطالعه سرمقالههاي روزنامههاي هر دوره مورد تحليل گفتماني قرار گرفتهاند، يادآوري اين نكته ضروري است كه سرمقاله از مهمترين بخشها و ستونهاي يك نشريه است كه ديدگاهها و مواضعگردانندگان آن را در زمينه مسائل مورد علاقه يا رويداهاي جاري، بازتاب ميدهد و در واقع، آينه افكار و انديشههايگردانندگان آن و بيانگر سياست حاكم بر نشريه است. سرمقاله معمولا به بازتوليد يك ايدئولوژي خاص (در اينجا ايدئولوژي حاكم) به صورت منسجم و در يك چارچوب فراگير ميپردازند.
با اين توضيح، مفهوم گفتمان و تحليل گفتماني، ويژگيها و الگوهاي رايج در اين زمينه از ديدگاه صاحبنظران مورد بررسي قرار ميگيرد.
گفتمان يعني نوعي ادبيات خاص كه از يك دسته مفاهيم خويشاوند استفاده ميكند تا سيستم خاص از انديشه را القا كند.
لاكو Lacalau و موفه Mouffe معتقدند همه پديدهها و اعمال، گفتماني هستند يا به عبارتي ديگر هر چيز و هر فعاليتي براي معنادار شدن بايد بخشي از گفتماني خاص باشد. گفتمانها، تنها منعكسكننده فرايندهايي كه در بخشهاي ديگر جامعه از قبيل اقصاد يا سياست در جريانند نيستند. در مقابل، گفتمانها عناصر و اقدامات مربوط به همه بخشهاي جامعه را به هم ربط ميدهند. معاني از درون گفتمانها پديدار ميشوند و هر كردار و متني در درون گفتمان معني مييابد. مثلا در حوزه سياست، هر گفتمان سياسي مسلط، به نوعي خاص از زندگي سياسي تعين ميبخشد، هويتها و خودفهميهاي افراد را تعريف و تعيين ميكند و برخي از امكانات زندگي سياسي را حفظ و برخي ديگر را حذف ميكند.
هر گفتمان سياسي مسلط، حاوي مجموعه قواعدي است كه كردارها و زندگي سياسي را تعريف و تعيين ميكند. بنابراين تحول گفتماني براي وقوع هرگونه تحول در كردار و زندگي سياسي، امري ضروري است. به بيان ديگر، «ساختار اجتماعي سياسي» حوزه برون افتاده، از پيش تعيين شده و با لذت نيست كه مستقل از گفتمان مسلط باشد، بلكه ساختار، در پرتو گفتمان، ظهور و تعين خاصي مييابد.
از ديدگاه تحليلگران، گفتمان بيانگر و ويژگيها و خصوصيات تاريخي چيزهايي است كه گفته شده و نيز آنچه ناگفته ميماند.
گفتمانها همچنين روشن ميسازند كه چه كسي، در چه زماني و با چه آمريتي، صحبت ميكند. تئون اي. ون دايك، Teun A. Van Dijkمعتقد است تحليل گفتمان از آنجا كه يك امر ميان رشتهاي است توان آن را دارد كه ارزيابي ساختاري را با ويژگيهاي متعدد گسترده اجتماعي، فرهنگي و اداري، مرتبط سازد. وندايك، بر اين باور است كه بخش اعظم اطلاعات گنجانده شده در يك متن به صراحت بيان نشده و حالت ضمني دارد. به عبارتي تحليل ناگفتهها، گاه بيش از مطالعه آنچه عملا در متن بيان شده روشنگر موضوع است. ( 108 Van Dijk, 1991)
ميشل فوكو M. Foucault نيز بر اين عقيده است كه ماهيت گفتمان به گونهاي است كه باعث بيان گزارههايي خاص ميشود و از بيان گزارههاي ديگر جلوگيري ميكند. از نگاه فوكو، گفتمان نه تنها هميشه در قدرت بوده و دلالت بر قدرت دارد بلكه از جمله نظامهايي است كه قدرت از طريق آن، دست به دست ميشود. (تاجيك، 15:1378)
نورمن فركلاف Norman Fair Clough استاد رشته "زبان در زندگي اجتماعي دانشگاه لانكاستر انگلستان در بحث كاربرد زنان بر اين نكته تاكيد ميورزد كه زبان در لابهلاي روابط و فرآيندهاي اجتماعي، محصور است. اين روابط و فرآيندها به طور نظاممند نوع تغييرات زبان را تعيين ميكند كه از جمله آنها، صورتهاي زبانياند كه در متن ظاهر ميشوند و با ايدئولوژي، آميختهاند.
(Fair Clough. 1995:71)
واژه «گفتمان در زبان فارسي ترجمهاي است از واژه ديسكورس كه داراي ريشهاي لاتين به معني مكالمه و همكلامي است. اين واژه در سير تكامل خود به پيكرهاي منسجم و معقول از گفتار و نوشتار نيز اطلاق شده است. اين واژه در زبان فارسي از تركيب مصدر مرخم «گفتن» و پسوند «مان» ساخته شده است كه در واقع با اضافه شدن پسوند «مان» به «گفت» از يك سو گفتن، از معناي عام و معمولي خود خارج و آماده پذيرش معناي خاص ميشود و از سوي ديگر، اين تركيب خود به اسم «ذات» تبديل ميشود. به عبارت ديگر اين تركيب با تبديل شدن به اسم ذات به چيزي اطلاق ميگردد كه تحقق خارجي دارد.
(Oxford English Dictionary, 1994)
اصطلاح تركيبي «تحليل گفتمان» كه در زبان فارسي به «سخن كاوي»، «تحليل سخن»، «گفتمان كاوي»، «تحليل كلام» و «تحليل گفتار» نيز ترجمه شده است، يك گرايش مطالعاتي بين رشتهاي است كه از اواسط دهه 1960 تا اوسط دهه 1970 در پي تغييرات گسترده علمي. معرفتي، در رشتههايي چون زبانشناسي، نشانهشناسي، نقد ادبي، قومنگاري، جامعهشناسي خرد، روانشناسي اداركي و اجتماعي معاني بيان، انسانشناسي و ساير رشتههاي علوم اجتماعي علاقهمند به مطالعات نظاممند ساختار و كاركرد و فرآيند توليد گفتار و نوشتار ظهور كرده است. اين گرايش به دليل بين رشتهاي بودن به زودي به عنوان يكي از روشهاي كيفر در حوزههاي مختلف علوم سياسي، علوم اجتماعي، ارتباطات و زبانشناسي انتقادي مورد استقبال قرار گرفت.
(Van Dijk, 1991: 128)
تحليل گفتمان نيز مانند مفهوم «گفتمان» در زبانشناسي متوقف نماند. به دليل گسترش حوزه معنايي، مفهوم گفتمان از سطح گفتار فراتر رفته و شامل گفتار، نوشتار و همچنين شامل ناگفتهها و نانوشتههاي يك متن نيز ميشود و مضامين خاصي را با خود به همراه دارد. تحليل گفتمان نيز از نظر شمول معنايي در گسترهاي فراتر از زبانشناسي اجتماعي و زبانشناسي انتقادي، به همت متفكراني چون ژاك دريدا، ميشل پشو و ميشل فوكو و به ويژه توسط انديشمنداني چون تئون.اي. وندايك و نورمن فركلاف كه به طور مستقيم به بسط اين رشته اهتمام ورزيدهاند، وارد مطالعات فرهنگي، اجتماعي و سياسي شد و شكل انتقادي به خود گرفت.
اين متفكران كه تحليل گفتمان را بيشتر در قالب «تحليل انتقادي گفتمان» بسط و گسترش دادهاند، خود وامدار مكتب انتقادي فرانكفورت و وارثان مستقيم و غيرمستقيم آن در دهه 1950، ماركسيستهاي جديد، به ويژه آنتونيو گرامشي فيلسوف ايتاليايي و پيروانش، ساختارگراياني چون لويي آلتوسر و محققان مكتب فمينيسم بودند. گفتمان و تحليل گفتمان، امروزه به صورت يكي از محورهاي كليدي و پركاربرد در تفكر فلسفي، اجتماعي و سياسي مغرب زمين در آمده و با مفاهيمي چون سلطه، زور، قدرت، مهاجرت، نژادپرستي، تبعيض جنسي، نابرابري قومي و... عجين گشته است. اكنون معنايي گفتمان و تحيلي گفتمان، چه از لحاظ بينش و چه از نظر روش، از آنچه كه صرفا در زبانشناسي و نقد ادبي مدنظر قرار ميگرفت، فراتر رفته و واجد معاني بسيار گستردهاي شده است.
تحليل گفتمان از لحاظ روش در زمره تحليلهاي كيفي قرار ميگيرد. ادعاي تحليل گفتمان آن است كه تحليلگر در بررسي يك متن، از خود متن فراتر ميرود و وارد بافت با زمينه متن ميشود. يعني از يك طرف به روابط درون متن و از طرف ديگر به بافتهاي موقعيتي، اجتماعي سياسي و تاريخي متن ميپردازد.
مهمترين افرادي كه تحليل گفتمان را از بعد روش، مدنظر قرار دادهاند و در سطوح متفاوتي از بررسيهاي گفتماني به آن توجه داشتهاند، وندايك و فركلاف هستند كه از دو رويكرد متفاوت روششناسانه به آن نظر كردهاند.
ونداليك، بررسي مفاهيم و مقولههاي زير را براي تحليل گفتمان، پيشنهاد ميكند:
1. استدلال، كه بايد ارزيابي منفي از واقعيت را به دنبال داشته باشد.
2. معاني بيان، برجسته كردن اغراقآميز كنشهاي منفي «ديگران» و كنشهاي مثبت «ما»، از قبيل حسن تعبيرها، تكذيبها، قصور در بيان كنش منفي «ما».
3. سبك واژگان، انتخاب كلماتي كه مستلزم ارزيابي منفي (يا مثبت) است (واژههاي داراي بار معنايي خاص)
4. قصهگويي، گفتن رويدادهاي منفي به گونهاي كه انگار فرد، خود آن را تجربه كرده است و نيز گفتن ويژگيهاي منفي رويدادها به گونهاي كه پذيرفتني باشد.
5. تاكيد ساختاري بر كنشهاي منفي «ديگران» در تيترها، ليدها، خلاصهها و ديگر قلمروهاي طرح متن (گزارش خبري) و ساختارهاي انتقالي نحو جمله (اشاره به عوامل منفي در شاخصها و موقعيتهاي موضعي)
6. نقل قول از شواهد، منابع و كارشناسان معتبر، مثلا در گزارشهاي خبري.
نورمن فركلاف، گفتمان را در سه سطح توصيف، تفسير و تبيين، مدنظر قرار ميدهد. او مرحله توصيف را به تحليل متن با توجه به مضامين، روابط و هويتهاي واژگان و دستور زبان مربوط ميداند. در اين مرحله، تحليلگر، متن را جدا از زمينه و شرايط اجتماعي مورد تحليل قرار ميدهد. وي اين مرحله را در سه سطح واژگان، ساختاري نحوي و ساختار متن مورد بررسي قرار ميدهد.
سطح تفسير، بر اين باور متكي است كه مولف و مخاطب متن هر دو داراي اذهاني بارور از گفتمانهاي جاري در محيط هستند. مرحله تفسير، بر اين باور است كه متن به خودي خود با زمينه و ساختار اجتماعي پيوند ندارد، بلكه خود، بخشي از يك گفتمان است كه از طريق آن گفتمان با ساختارهاي اجتماعي پيوند برقرار ميكند. فركلاف، تفسير متن را در دو مرحله تفسير متن، و تفسير زمينه متن مورد توجه قرار ميدهد. در مرحله تفسير متن، ظاهر كلام، معناي كلام، انسجام موضعي و ساختار متن موردنظر هستند. در تفسير زمينه متن نيز بر زمينه موقعيتي متن (موقعيت فيزيكي، شرايط طرفين گفتگو و نظم اجتماعي)، و زمينه بينامتني (تعلق متن به گفتمانهاي جاري در محيط) توجه ميشود.
سومين سطح تحليل از ديدگاه فركلاف، سطح تبيين است كه در آن، متن به منزله يك گفتمان، بخشي از فرآيندهاي توليد و تفسير گفتمان و نيز به منزله يك عمل اجتماعي مورد توجه قرار ميگيرد. فركلاف اين سطح را تحليل اجتماعي مينامد. در مرحله تبيين، تحليلگر نشان ميدهد كه چگونه ساختارهاي اجتماعي، محدوديتهاي مورد مطالعه چه اثر مشخصي بر آن ساختارها دارند. فركلاف سطح تبيين را ناظر بر سه عنصر ميداند؛ عوامل تعين بخش اجتماعي كه نقش روابط قدرت را در شكلگيري گفتمان ارزيابي ميكنند، ايدئولوژيها، و اثرات، كه به پاسخ اين پرسش ميپردازند كه آيا گفتمان در جهت حفظ وضع موجود است يا به دگرگوني آن ميانديشد.
واژگان، افراد در نهادهاي مطرح در متن، قطببندي و غيرسازي استناد يا شواهد، پيشفرضها، دلالتهاي ضمني و تلقين و تداعي، مفاهيم توسعه سياسي به كار رفته در متن تلقي از واژگان توسعه سياسي، گزارههاي اساسي متن، مولفههاي اجماع و توافق در متن، و بالاخره منبع مشروعيت سياسي. بنابراين با تكيه بر اطلاعات استخراج شده هر متن، تحليل متن و فرامتن آن صورت گرفته است.
اما در مورد توسعه سياسي، مفاهيم، كاركردهاي و مصاديق آن ديدگاهها، تعاريف و استدلالهاي متعدد و گوناگون مطرح شده است.
اصولا آغاز مباحث "توسعه سياسي به حدود نيم قرن پيش برميگردد يعني دورهاي كه جريان فكري "نوسازي، حاكميت و نمود پيدا كرد. توسعه، نوسازي، تحول تاريخي، ترقي، پيشرفت، تكامل و... مدلولهايي هستند كه بر يك دال دلالت ميكنند؛ دگرگوني در جهت بهينه شدن دائمي وضع وجود.
توجه به مفهوم توسعه، از ويژگيهاي دوران آغازين جنگ سرد و استقلال يافتن كشورهاي مستعمره و تولد دولت ملتهاي جديد در آسيا و آفريقاست و به طور عمده نويسندگان و محققان آمريكايي براي اولين بار ارائه نظريه "نوسازي آن را دستاويزي براي پيدا كردن جاي پاي در كشورهاي تازه استقلال يافته، قرار دادند. نخستين مباحث در زمينه توسعه سياسي هم تحت تاثير جنگ سرد، و كار نويسندگان آمريكايي و بخصوص معتقدان به نظريه نوسازي بود، ليكن مسئله توسعه سياسي به مرور، به محور مطالعه محققان و دانشمندان علوم سياسي غرب و جهان سوم تبديل شد.
همانطور كه نظريه نوسازي مورد انتقاد محققان انتقادنگر قرار گرفت، مفهوم توسعه سياسي هم به چالش كشيده شد. عدهاي تركيب "توسعه با سياسي را جمع اضداد ميدانستند و استدلال ميكردند كه "توسعه مفهوم اقتصادي را به ذهن متبادر ميسازد و اساسا با" سياست نميتواند جمع شود و عدهاي ديگر كه داراي تفكرات ماركسيستي بودند، اين مفهوم را متاثر از مباحث روبنايي دانسته و آن را به نوعي غربي شدن جوامع تلقي ميكردند.
به طور كلي، حاصل مباحث انتقادي بسيار پيرامون نظريههاي توسعه سياسي غربي چيزي پيرامون جز پذيرش اين واقعيت كه «توسعه، پديده يك بعدي نيست، بلكه پديدهاي چند بعدي، واحد و منسجم تلقي ميشود و ابعاد سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن در كنار بعد اقصادي، در مباحث توسعه درونزا، توسعه انساني و توسعه پايدار، جايگاه ويژهاي دارد و تقريبا در تمام مباحث فوق، جنبه سياسي توسعه مورد توجه جدي است. (امينزاده، 116:1376)
در تعريف و شناخت توسعه سياسي، شاخصهايي همچون تفكيك و افتراق، شهري شدن، گسترش گروههاي مياني، تمايز هويتي، گسترش گروههاي اجتماعي، گسترش نهادهاي سياسي غير دولتي، نهادينه و پيچيده شدن ساختار سياسي، عقلاني شدن نظام ديوانسالاري، گسترش و كارآمدي دستگاههاي ايدئولوژيك دولت از قبيل آموزش و پرورش، رسانهها نهادهاي مذهبي، نهادهاي حقوقي، تمركززدايي، پيدايش فرهنگ سياسي همگن و گسترش نمادهاي مشترك سياسي به عنوان «زبان در ارتباط» گسترش فرهنگ تساهل و مداراي سياسي، افسونزدايي و غيرتابويي شدن سياست و دولت، تعميم سياست و اجتماعي شدن آن، شكسته شدن پوسته خرده فرهنگهاي سياسي به نفع نظم فرهنگي فراگيرتر، غير شخصي شدن سياست، هم عرضي قدرت سياسي با ساير قدرتها در انظار عمومي و از دست رفتن مطلوبيت فينفسه آن، گسترش احساس "دولتدار بودن و" اعتماد به بالا در جامعه سياسي به عنوان منشاء مشروعيت دولت و جامعهپذيري و توانايي براي پذيرش مشاركت (رشد فرهنگ مشاركت) به تمامي مويد تلون و سياليت هويتي اين مفهوم هستند. (تاجيك، 202:1379)
اگر چه در مورد چند عامل بسيار مهم و اصلي توسعه سياسي نظير مشروعيت، رقابت و مشاركت سياسي بين محققان علوم سياسي وحدت نظر وجود دارد، ولي اين عناصر در ارتباط با جوامع، فرهنگها و ساختارهاي متفاوت اقتصادي، سياسي و اجتماعي نميتواند جامعهاي را توسعه يافته و نظام ديگري را توسعه نيافته معرفي كند.
از ديدگاه لوسينپاي و سيدني وربا، در تحول مفهومي توسعه سياسي، تعاريف، حول سه محور ميچرخند، مردم نظام سياسي، سازمان حكومت.
در تعريف حول محور مردم، توسعه سياسي يعني تغيير از وضعيت پراكندگي وسيع مردم به نوعي انسجام در حال گسترش از شهروندان فعال. در تعريف حول محور نظام سياسي، توسعه سياسي يعني گسترش نظام سياسي براي اداره امور عمومي، كنترل اختلافها و برآمدن از عهده پاسخگويي به تقاضاهاي عمومي، و بالاخره توسعه سياسي از نظر سازمان حكومت، يعني افزايش تمايز ساختاري و تخصصي شدن كاركردهاي و متمركز شدن همه سازمان و نهادهاي مشاركتكننده، (Lucian Pye and Sidney Verba, 1965:13)
لوسين پاي، ويژگيهاي جامعه توسعهيافته سياسي را شامل برابري و مشاركت سياسي، ظرفيت نظام سياسي براي ايجاد ثبات و آرامش در جامعه و اقتصاد و متمايز، و تخصصي كردن ساختارهاي اداري و كاركردهاي آنها ميداند. (Johari, 1993: 171 – 174) از ديدگاه ساموئل هانتينگتون، توسعهيافتگي داراي شاخصهايي چون پيچيدگي، استقلال، انعطافپذيري، يگانگي و پراگماتيسم است. (عبدالعلي قوام، 9:1374) هانتينگتون مانند لوسينپاي به بحرانهاي ناشي از توسعه نيز توجه كرده است.
در حالي كه لوسينپاي، توسعه سياسي در هر جامعه را به معناي عبور موفقيتآميز از بحرانهاي ششگانه، شامل بحران هويت، بحران مشروعيت، بحران مشاركت بحران نفوذ، بحران توزيع و بحران همگرايي ميداند. هانتينگتون تاكيد ميكند كه در فرآيند توسعه سياسي بر اثر مشاركت مردم، تقاضاهاي جديدي مطرح ميشود كه ضروري است نظام سياسي از توانايي لازم براي پاسخگويي و تغيير وضعيت برخوردار باشد، وگرنه هرج و مرج، بيثباتي و حتي انقلاب به دنبال خواهد داشت.
دكتر حسين بشريه كه در سالهاي اخير مطالعات وسيعي در مورد ساخت قدرت سياسي، شرايط و موانع توسعه سياسي در ايران انجام داده، سه عامل مهم را به عنوان موانع توسعه سياسي برميشمارد. اين سه عامل عبارتند از: كنترل متمركز بر منابع قدرت سياسي فرهنگ سياسي رقابتستيز، و چند پارگيهاي جامعه سياسي. (بشريه، 33:1380)
تعريفي كه اين مقاله، تحليل خود را بر آن استورا كرده چنين است:
«توسعه سياسي، فرايندي است كه طي آن نظامهاي ساده اقتدارگرا، جاي خود را به نظامهاي حق راي همگاني، احزاب سياسي، نمايندگي و بوروكراسيهاي مدني ميدهند.»
به طور كلي، آزادي، دموكراسي، ارزشهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي، نظارت عمومي، مشاركت و رقابت سياسي و اجتماعي آزاد و مسالمتآميز، نقد مداوم جامعه و سياستهاي دولت، پيشنهاد راه حل و اصلاح رويهها، دربرگيرنده مفاهيم توسعه سياسي هستند. با در نظر گرفتن اين نكته كه نهادهاي سياسي، اجتماعي حوزه جامعه مدني و گستره عمومي، يعني رسانهها، انجمنهاي و اتحاديههاي مدني ميتوانند نقش موثري در ايفاي وظيفه نقد و نظارت عمومي داشته باشند، ميتوان توسعه سياسي را، توسعه جامعه مدني و گستره همگاني نهادينه، ديوانسالاري كار آمد، وظايف تخصصي شده توانايي پاسخگويي به تقاضاها، توانايي ايجاد نظم و ثبات سياسي، دموكراسي غير مستقيم جابهجايي سازمان يافته و نهادينه قدرت ميان نخبگان منتخب، جلب مشاركت، و سامان قانونگذاري و قانونمداري داشت.
وضعيت گفتمان توسعه سياسي در دورههاي مورد بررسي
در اين بخش به طور فشرده نتايج تحليل گفتمان سرمقالهها را در دورههاي هشتگانه مورد بررسي،؛ مرور ميكنيم.
1. دوره 1285 (صدر مشروطه)
در اين دوره، دو سرمقاله از روزنامه حبلالمتين چاپ تهران، انتخاب و تحليل شده است. عنوان اين سرمقالهها كه گفتمان حاكم مشروطه را نمايندگي ميكنند، به ترتيب عبارتند از: "جشن ملي و" جمله عالم، آكل و ماكول دان.
در هر دو تن، واژگان سفيد، نماينده دستاوردها آثار مثبت انقلاب مشروطه، و واژگان منفي بيانگر فضاي قبل از پيروزي مشروطيت، خطراتي كه دستاوردهاي مشروطيت را تهديد ميكنند، افراد و عناصري كه مانع و سد راه پيشرفت مشروطه ميشوند، و به طور كلي استبداد، مستبدين و فضاي استبداد زدهاند. واژگان سفيد بيش از هر چيز به قانون، آزادي و سپس عدالت، اختصاص دارند و واژگان سياه قانونشكنان مخالفان آزادي و نقضكنندگان حقوق ملت را در بر ميگيرند.
در بحث قطببندي "ما و ارزشهاي منتسب به خود، شامل ملت ايران، همه مشروطهخواهان و مدافعان آزادي و ارزشهايي است كه انقلاب مشروطه به خود آورده است (انواع آزاديها، قانون، عدالت، پيشرفت و ترقي) و ارزشهاي منتسب به ديگران (آنها)، همه ارزشهاي منفي پيش از انقلاب مشروطه همچون استبداد، ذلت و مسكنت، ظلم، نكبت، و نيز ضعف، فساد و انحراف مخالفان مشروطه يا نقضكنندگان قانون را در بر ميگيرد.
در بخش پيشفرضها، نويسندگان سرمقالهها به ويژه متن اول، دستاوردهاي انقلاب مشروطه را بيبديل و حتي گاه اغراقآميز توصيف ميكنند، آنها انقلاب مشروطه را نقطه پاياني برظلم، بيداد، استبداد، بيقانوني، حكومت خودكامه و استبدادي قاجار و آغاز يك دوره تابناك در تاريخ سياسي ايران ميدانند. در متن دوم، نويسنده فرهنگ سياسي جامعه ايران را بستر مناسبي براي رشد قانون و قانونگرايي نميداند و براي آينده قانون و در نتيجه مشروطيت، احساس خطر ميكند. نكته اينجا است كه نويسندگان هر دو سرمقاله، قانون را نماد مشروطيت و تهديد آن را، تهديد اصل مشروطيت ميدانند و بر ضرورت پايبندي به قانونپاي ميفشارند.
اما مفاهيم توسعه سياسي به كار رفته در متن همچون قانون، آزادي اصلاحات، انتظام امور اداري، نهادها و انجمنهاي مدني، مجلس، استقلال و... به خوبي نمادها و مولفههاي توسعه سياسي و گفتمان دموكراتيك جامعه مدني را نمايندگي ميكنند. جامعهاي كه در آن تكثرگرايي آزادي بيان، قلم، مطبوعات، انجمنها، قانونگرايي و عدالت و توزيع قدرت، تبليغ و ترويج ميشود، و در برابر، استبداد، قانونگريزي، انحصارگرايي، تشتت و پراكندگي، و گفتمان تكگفتار، تقبيح و محكوم ميشود. ميتواند زير ساختهاي مناسب شكلگيري گفتمان دموكراتيك را پيريزي كند، اما تاريخ، گواه عدم تحمل و پذيرش آزادي و قانونگرايي در سالهاي بعد و در نتيجه انحراف و شكست نهضت مشروطه است.
منبع مشروعيت در اين دوره از مشروعيت پاتريمونيال سنتي به مشروعيت قانوني مبتني بر اراده و قدرت عمومي و توزيع قدرت براساس قانون، چرخش يافته است.
به اين ترتيب گفتمان غالب در هر دو سرمقاله "قانون و آزادي است، اما همچنان كه نويسنده مقاله دوم در زمينه حاكميت و فراگيري قانون در همه شئون زندگي سياسي و اجتماعي ايران پس از مشروطه، اظهارنگراني ميكند، از آنجا كه شرايط برآمده از پيروزي مشروطه در فرهنگ سياسي جامعه ريشه نداشت، وضعيت جديد، چندان دوام نياورد.
بر مبناي دادههاي اين بخش، ميتوان گفت كه شاخصها و مولفههاي توسعه سياسي (آزادي، قانون، تكثرسياسي، فرهنگي و اجتماعي، نهادهاي مدني. و...) در گفتمان صدر مشروطه به خوبي مشاهده ميشود.
2- دوره 1312
در اين دوره، دو سرمقاله از هفتهنامه ايران، باستان، انتخاب و تحليل شده است. سرمقاله اول تحت عنوان "گفتار نخستبه تجليل از دستاوردهاي حكومت رضا شاه ميپردازد. متن دوم نيز با عنوان "پيشرفت و ترقي ايران نو در پرتو مشروطيت و آزادي گفتمان اقتدارگرايي رضاشاه را باز توليد ميكند.
در اين دو متن، واژگان سفيد، اساسا متعلق به دو دورهاند، يكي ايران باستان و ديگري دوره رضاه شاه، و در برابر، واژگان سياه عمدتا به دوره قاجاريه تعلق دارند. از اين رهگذر، كودتاي رضا شاه و كسب قدرت سياسي به وسيله او مشروع و در جهت برآوردن خواست تاريخي ملت قلمداد ميشود. آغاز سلطنت او به معناي پايان يك دوره سياه و آكنده از ظلم، استبداد هرج و مرج، مصيبت، ذلت و خواري عياشي و بيكفايتي است.
متن، همچون "دگر خود را در دوره قاجار و سلاطين قاجار، جستوجو ميكند و همه ارزشهاي منفي همچون، اصالت غير ايراني، استبداد و ظلم، ضعف و بيكفايتي، بدبختي و مصيبت را به "آنها (سلاطين و دوره قاجار) نسبت ميدهد و در برابر، ارزشهاي مثبت را همچون هوش، عدالتخواهي، آزاديخواهي، ايرانالاصل بودن، به شاهنشاهان ايران قبل از اسلام و نيز رضا شاه منسوب ميكند. همچنين متن با تكيه بر يك سلسله پيش فرضها، بر آن است كه از يك سو رضاشاه را عامل سعادت و سربلندي كشور، نجات از مصايب گذشته و احياي مجد و عظمت ايران باستان، معرفي كند و از سوي ديگر ضمن قلمداد كردن ناسيوناليسم و سكولاريسم به عنوان ايدئولوژي نجات و ترقي ايران، قاجاريه را عامل همه تيره روزيها دانسته است.
بهرهگيري از معدود واژگان توسعه سياسي در متن نيز، نه به معناي درك، وجود، ترويج و پيشبرد توسعه سياسي بلكه در خدمت مشروعيتسازي براي رضاشاه است. به بيان ديگر، متن در پي آن است كه حكومت مطلقه و خودكامه رضا شاه را كه به گواه تاريخ، بيشترين سركوب آزادي در دوره او صورت گرفته، آزاديخواه و عدالت گستر قلمداد كند.
بنابراين با توجه به ماهيت و ساختار حكومت سلطنتي رضا شاه كه به استناد مطالعات نظري، فاقد مشروعيت قانوني و مقبوليت مردمي بود و با حمايت بيگانگان، قدرت را به دست گرفت و نيز با در نظر گرفتن شكلگيري يك دولت شبه مدرنيستي مبتني بر تقليد ظواهر تمدن غرب، نويسنده سرمقاله، در پي ايجاد منبع مشروعيت براي اين حكومت برآمده و با يادآوري خاطره تاريخي مجد و عظمت ايران باستان و پيوند زدن حكومت رضا شاه به آن خاطره تاريخي، عملا بر مطالبات مدني مردم به ويژه آزاديهاي فردي، آزاديهاي سياسي، مشاركت و رقابت، آزادي مطبوعات، آزادي احزاب و تشكلهاي مدني، غبار فراموشي پاشيده و در صدد القاي اين توهم است كه حكومت رضا شاه همه چيز را براي مردم يا ملت ايران به ارمغان آورده و مطالبات اساسي آنها در سايه حكومت رضا شاه، محقق يا دست كم قابل تحقق است. حكومتي كه ايدئولوژي آن تلفيق سنتگرايي پاتريموينال شاهي، عناصر شبه مدرن ملهم از دولتهاي مدرن غربي ناسيوناليسم و وطنپرستي افراطي، (شووينيسم ايراني) و سكولاريسم بود.
به اين ترتيب ميتوان گفت كه در اين دوره تقريبا نشاني از توسعه سياسي نيست و الگوي توسعه، توسعه اقتصادي آمرانه و دولت سالار بوده است.
3. دوره 1320
براي تحليل گفتمان توسعه سياسي نيمه دوم سال 1320، دو سرمقاله از روزنامه اطلاعات، به ترتيب تحت عنوان "نظم و انضباط و" سرچشمه مفاسد، اغراض شخصي است انتخاب شده و پس از استخراج اطلاعات، بر مبناي دادههاي متن، شرايط اجتماعي، سياسي و اطلاعات فرامتن تحليل شده است. چكيدهاي از نتايج اين بررسي به شرح زير است.
در مجموع، گفتمان هر دو سرمقاله "دگر خود را تحت عنوان دشمنان آزادي، اشخاص خود سر و ياغي عناصر افراطي، ماجراجويان و فرصتطلبان، طبقهبندي ميكند. پيشفرض هر دو سرمقاله آن است كه رضا شاه يكسره ستمكار و مستبد نبوده بلكه خدمات چشمگيري هم داشته اما به هر حال دوران اختناق و سركوب سپري شده بار ديگر، آزادي و مشروطيت رخ نموده است.
بنابراين هر دو متن در پي تلقين و تداعي اين معنا هستند كه دوره جديد از حيث احترام به قانون، آزادي حقوق مردم و پايبندي به اصول مشروطه، با دوره پيشين كاملا متفاوت است مولفههاي اجماع و توافق در هر دو متن به گونهاي شكل گرفتهاند كه نوعي "ايدئولوژي توافق را تداعي ميكند. مولفههايي نظر آزادي حكومت مشروطه قانوني، آرامش و آسايش نفع عمومي، حقوق ملت، ميتواند موجد همدلي و همآوايي مخاطب با نويسنده گردند. همچنين، منبع اقتدار و مشروعيت سياسي در هر دو متن، از نوع پاتريمونيال سنتي است. چنين ديدگاهي، اساسا حكومت را فرا مردمي و مردم را رعيت ميداند و بنابراين نميتواند مدعي دموكراسي و آزادي باشد.
در تحليل نهايي، با در نظر گرفتن بافت موقعيتي و زمينه توليد متن، ميتوان گفت كه هر دو متن، عملا يافتههاي نظري اين بخش را تاييد ميكنند. بدين معنا كه در نيمه مردم را رعيت ميداند و بنابراين نميتواند مدعي دموكراسي و آزادي باشد.
در تحليل نهايي، با در نظر گرفتن بافت موقعيتي و زمينه توليد متن، ميتواند گفت كه هر دو متن، عملا يافتههاي نظري اين بخش را تاييد ميكنند. بدين معنا كه در نيمه دوم سال 1320 حكومت شاه جوان، دو هدف عمده را پي ميگرفت؛ يكي فرونشاندن خشم و غضب عمومي و اعتراض روشنفكران و نيروهاي اجتماعي نسبت به دوره خفقان رضا شاهي، ديگري تلاش براي بقاي پادشاهي بنابراين شاه جوان در تعقيب اين دو هدف، ناگزير از اتخاذ سياست معقول و ادعاي آزاديخواهي و جبران زورگويي و خودكامگيهاي پدر است تا از يك سو براي خود وجهه و مشروعيت كسب كند و از جانب ديگر خطر درگير شدن ستيزهاي طبقاتي را از سر بگذارند.
محمدرضا شاه در اين دوره به شدت نيازمند آن بود كه نسبت به عدم بازگشت ديكتاتوري به مردم اطمينان و قوت قلب بدهد. در واقع ميتوان گفت كه نشانههاي توسعه سياسي همچون تكثرگرايي، احترام به آزادي مشروطهگرايي و پايبندي به قانون از نيمهدوم سال 1320 ظهور خود را آغاز ميكند و در شرايط ضعف و بيثباتي حكومت مركزي در طول يك دهه به حيات و تا حدي بالندگي ادامه ميدهد. اما ظهور اين عوامل از يك سو ناشي از الزام شاه به كسب وجاهت و مشروعيت و پاككردن حافظه ملي از مصيبتهاي دوران پدر و از جانب ديگر، معلول ضعف، كم جراتي و احساس ناامني او بود، نه نشات گرفته از يك برنامه سياسي مشخص يا ناشناخت، اعتقاد و اراده راسخ شاه به دموكراسي و توسعه سياسي.
با اين تعبير، گرچه شايد بتوان سالهاي آغازين دهه 1320 را «دوره نوزايش سياسي» ناميد، اما كودك ناقص الخلقهاي كه پس از 25 شهريور اين سال متولد شد نتوانست رشد و بالندگي طبيعي خود را طي كند. به همين دليل در آغاز دهه 1330 (پس از كودتاي 28 مرداد 1332) به چهره ملت، جنگ ميكشد.
در نيمه دوم سال 1320 هنوز حكومت شاه جوان، استقرار و اقتدار لازم را نيافته بود تا بتواند عامليت و محوريت خود را بر همه امور، اعمال كند. به همين دليل ميتوان گفت كه تحت تاثير شرايط گذشته و ضرورت اعاده حيثيت از يك سو و ضعف و ناتواني حكومت مركزي در كنترل امور، نهادهاي مدني و گستره همگاني به شكل لگام گسيخته و سازمان نيافتهاي شكل گرفتند و گسترش يافتند. اما همچنان كه گفته شد رشد و توسعه آنها كه ميتوانست زير ساخت توسعه سياسي كشور را فراهم سازد، بدون سازمان و برنامه سياسي جامع و مشخص صورت گرفت و پس از كودتاي 28 مرداد 1332 نيز همه آنها به شدت سركوب شدند.
4. دوره 1331
در دوره 1331 گفتمان دو سرمقاله از روزنامه باختر امروز، تحت عناوين "مقاومت ملت ايران، سلطه امپراطوري را در هم شكستو" نگاه مردم تحليل شده است. فشردهاي از اين تحليل را مرور ميكنيم:
هر دو متن از يك سو در پي تصوير كردن ايراني آباد، آزاد و مستقل در سايه حكومت نهضت ملي با رهبري دكتر مصدق هستند و از سوي ديگر استعمارگران، مداخلهجويان اجنبي و عوامل داخلي آنها را به عنوان عامل تيرهروزي و مشكلات كشور، معرفي ميكند.
در واقع بر خلاف گفتمان دوره رضاشاه كه "دگر خود در" قاجاريه جستوجو ميكرد گفتمان مصدق دگر خود را در استعمار خارجي تعريف ميكند. منبع مشروعيت سياسي دولت در گفتمان هر دو سرمقاله، مشروعيت قانوني و مردمي است. استدلالها و استنتاجهايي كه به طور مستقيم با تحليل گفتمان سرمقالهها به دست ميآيند از طريق مطالعات نظري و بررسي شرايط و زمينههاي سياسي – اجتماعي سال 1331 نيز تاييد ميشوند. تحليلهاي تاريخي نشان ميدهند كه پس از كنارهگيري رضا شاه از قدرت، استقلال و آزادي در مركز ثقل مطالبات سياسي مردم بود كه پاسخگويي به آن در عمل به عهده دكتر مصدق و نهضت ملي قرار گرفت. گفتمان استقلال و آزادي، در متن هر دو سرمقاله نيز گفتمان غالباند و در هر دو متن، بيشترين تاكيد و تكرار بر اين واژگان قرار دارد.
گفتيم كه منبع مشروعيت دولت مصدق، اقتدار قانوني و مردمي بوده است، بنابراين رهبري كه از چنين مشروعيتي برخوردار است نه تنها با مخالفان خود برخورد حذفي و خشن نميكند بلكه بيشترين تحمل و مدارا را در برابر آنها نشان ميدهد. واكنش مصدر در برابر مخالفان، مطبوعات به طور كلي و مطبوعات منتقد و مخالف به طور خاص كه ركيكترين الفاظ را در حمله به او به كار ميبردند، نه تنها تصويب قانوني براي مطبوعات است كه بيشترين رواداري را در قبال مخالفان پيشبيني ميكند بلكه، دستگاههاي دولتي را از برخورد با مطبوعات كه با او مخالفت يا از او انتقاد ميكردند برحذر ميدارد. به همين سبب است كه دوره حكومت دكتر مصدق را عصر مطبوعات آزاد دانستهاند.
به هر تقدير، گفتمان غالب اين دوره، چنانكه از متن سرمقاله و نيز از خلال مطالعات تاريخي و نظري برميآيد "گفتمان استقلال و آزادي بوده است. مشي و مرام و نيز مجموعه برنامهها عملكردها و اعتقادات دكتر مصدق، بيشترين قرابت و با شاخصهاي توسعه سياسي دارد، بنابراين ميتوان گفت كه ايران در دوره دكتر مصدق كه يك دوره گذار كوتاه بود، شاهد سطح مناسبي از توسعه سياسي است، گر چه عمر آن چندان ديرپا نيست.
5- دوره 1352
براي بررسي گفتمان حاكم بر سرمقالههاي سال 1352، دو سرمقاله از روزنامه ايران نوين، ارگان حزب حاكم انتخاب شده كه يكي "واقعيات مملكت را هر چه با صفاتر و صادقانهتر با مردم در ميان بگذاريم، و ديگري چگونگي رژيم پادشاهي در ايران نام دارد. نتايج اين بررسي را به اختصار مرور ميكنيم:
به طور كلي گفتمان هر دو متن، بيانگر تمركز قدرت، حاكميت فرهنگ سياسي آمريت، تابعيت، روند صعودي استبداد و خودكامگي، توسعه نامتوازن و ناهمگون و معطوف به نوسازي اقتصادي، اجتماعي و عدم حضور گفتمان توسعه سياسي يا حتي برخي مولفههاي آن در مقطع مربور است.
از حيث قطببندي، متن همه ارزشهاي مثبت پيشرفتها و دستاوردها را در زمينههايي چون اقتصاد، آموزش و پرورش، روابط بينالمللي، توسعه شهرها و روستاها، اصلاحات ارضي خدمات سپاهيان انقلاب پيروزيهاي نفتي، تحولات صنعتي، امنيت و ثبات و آرامش، به "ما نسبت ميدهد و" دگر خود را، كساني معرفي ميكند كه جز اين ميگويند و فكر ميكنند. و يا آن دسته از كارگزاراني كه بد تبليغ ميكنند. متن، از اين گروه نيز با ضمير" ما ياد ميكند، اما اين " ما عملا در جايگاه" ديگر نشسته است. در عين حال ماي اول بازگو كننده زبان حال شاه و حاكي از توسعه متمركز و آمرانه و ناهمگون است.
پيشفرضهاي متن، مشكلي اصلي كشور را عدم تبليغ يا تبليغ نادرست پيشرفتها و دستاوردها ميكنند و بر تفاوت غير قابل قياس حال با گذشته تاكيد ميكنند. بنابراين با اين انگاره كه مخالفتهاي محدود موجود، ناشي از عدم آگاهي نسبت به واقعيتهاي مملكت است خواستار معرفي درست خدمات انجام شده و گفتوگو با مردم به ويژه جوانان ميشود. چنين به نظر ميرسد كه نويسنده ديگر، با سرشت و طبيعت انساني، رابطهاي سازواره، دارد. با اين تعبير، واژگان سفيد متن، به تمامي در خدمت مشروعيتبخشي به پادشاه و رژيم سلطنتي است تا به طور غير مستقيم به زمزمههاي مخالفت با نظام پادشاهي و شخص شاه پاسخ گفته باشد.
با اين نگاه طبيعي است كه همه ارزشهاي مثبت به خود يا پادشاه و رژيم پادشاهي نسبت داده شود و پادشاه مظهر عدالت، تقوي، محبت، و داد، و ايفاگر نقش پدر براي خانواده بزرگ ملت، معرفي شود در واقع متن در پي نوعي ايدئولوژيسازي براي مطلق كردن قداست و برتري رژيم سلطنتي و موروثي است.
انگاره اصلي (پيشفرضها) اين متن و شمارههاي بعد آن همچنان كه گفته شد، مطلق دانستن برتري رژيم پادشاهي به عنوان بهترين نوع حكومت، همزاد بودن پادشاهي با تقوي، عدالت، جوانمردي، كارداني، دانش و بينش و آباداني سرزمين است. بنابراين متن در پي القاي اين معناست كه پادشاه، برگزيده خداوند و مالك و فرمانرواني مردم است و بنابراين به طور ضمني، رژيم محمدرضا شاه واجد همه ويژگيهاي مثبتي است كه در طول تاريخ براي شاه و رژيم پادشاهي برشمرده شد و بدين ترتيب مخالفت با او، مخالفت با خدا، طبيعت و ذات هستي است.
متن از خصوصيات پيش گفته براي شكل دادن به "ايدئولوژي توافق بهره ميگيرد و نهايتا تركيبي از اقتدار كاريزمايي و پاتريمونيال سنتي را به عنوان منبع مشروعيت سياسي رژيم پادشاهي، معرفي ميكند.
6- دوره 1358
سرمقالههاي روزنامه جمهوري اسلامي، متون مورد تحليل در دوره 1358 هستند كه در شماره دوم و سي و نهم اين روزنامه به چاپ رسيده است:
فشردهاي از نتايج تحليل گفتمان و اين سرمقالهها را مرور ميكنيم" اساسا مفهوم يا عنصري به نام، يا با ويژگيهاي توسعه سياسي و دموكراسي در گفتمان متن مذكور جايي ندارد، زيرا نه دغدغه نويسندگان آن بوده و نه اولويت نظام و انقلاب.
هر دو متن با تاكيد بر ايدئولوژي اسلامي مورد پذيرش و خواست تودهها مردم سعي در "توافقسازي دارند و هر دو متن بر مشروعيت و اقتدار كاريزمايي براي نظام سياسي انقلاب و رهبري آن تاكيد ميورزند. به طور كلي، گفتمان حاكم اين دوره گفتمان آرمانگرايي اسلامي يا "گفتمان اسلام انقلابي است كه با تكيه بر شرايط سياسي – اجتماعي و تحت تاثير تحولات انقلابي، سعي در گسترش حضور و نفوذ خود دارد. برخي از ويژگيها و مولفههاي اين گفتمان را ميتوان در؛ تشكيل امت جهاني اسلام، جامعه بيطبقه توحيدي تحت حاكميتالله، وحدتگرايي ايدئولوژيك استقلالطلبي، تفرقهستيزي و مخالفتستيزي، تجويز كاربرد خشونت عليه مخالفان و به منظور تحقق آرمانهاي انقلابي اسلام، بازشناسي ميكرد. بنابراين در گفتمان مذكور، نشانههاي جدي و امروزين مولفههاي توسعه سياسي چندان يافت نميشود ولي برخي عناصر آن از قبيل مشاركت (تودهاي)، نفي تبعيضنژادي، رنگ و زبان در ميان امت اسلامي با مفاهيم و رنگ بوي خاص خود، يافت ميشود.
هر دو متن از شكلگيري فضايي كاملا ايدئولوژيك در سپهر سياسي انقلاب در سال 1358 خبر ميدهند در اين فضاي ايدئولوژيك، "خود و ديگري، مدام تعريف و باز تعريف ميشوند و قلمرو " دگر انقلاب پيوسته در حال گسترش است. سنتگرايي تجددستيز جاي پاي خود را مستحكمتر ميكند و نشانههاي آن از قبيل مخالفت با ميراث روشنگري، واكنش ترسآلود نسبت به ليبراليسم، اومانيسم و مردمسالاري، آزادي و شيوه زندگي دموكراتيك، ايجاد جامعه بسته، سلسله مراتب آمريت سياسي و همنوايي فكري و اجتماعي، هر روز، بروز و نمود بيشتري مييابد. گفتمان سرمقالههاي مذكور نيز مويد اين مدعاست.
مخالفت ضمني يا صريح با شكلگيري و فعاليت احزاب در متن نخست، دستاوردهاي جز جامعه تك گفتار و همنوايي فكري و اجتماعي و حاكميت فرهنگي سياسي آمريت – تابيعت ندارد. فضاي سياسي ايدئولوژيك كه در هر دو سرمقاله تصوير ميشود با دموكراسي آزاديهاي فردي و مردمسالاري تباين دارد. اين فضاي ايدئولوژيك كه نه تنها در سرمقالههاي مزبور، كتمان نميشود بلكه مورد تاكيد و تصريح نيز قرار ميگيرد، مطلق گرايي و اقتدارطلبي راتقريبا در همه عرصهها حاكم ميسازد. در متون مورد بررسي در اين بخش، نشاني از "موافق نسبي يا" مخالفت نسبي يافت نميشود. بنابراين نگرش سياه و سفيد يا همان مطلقگرايي در گفتمان سرمقالهها نيز به چشم ميخورد.
بنابراين نميتوان انتظار داشت كه در اين دوره، گفتمان توسعه سياسي، عملا در دستور كار حاكميت قرار گيرد و به گفتمان حاكم يا مسلط تبديل شود. در واقع هر چه بر اقتدار حكومت، و قدرت كنترل او بر محيط سياسي – اجتماعي و تحولات عرصه ملي افزوده ميشود، خطوط توسعه سياسي ناشي از دوران گذار ماههاي آغازين انقلاب، كم رنگتر ميشود و بسيجهاي توده اي سال 1358 مجال اندكي براي عملكرد نيروهاي جامعه مدني باقي ميگذارد. به بيان ديگر توسعه سياسي در اين دوره نه در شمار دلمشغوليهاي فعالان و رهبران انقلاب است، نه عملا تحولات و فعل و انفعالات سياسي اين دوره مجالي براي پرداختن به اين مهم باقي ميگذارد، و نه بافت و ساختار قدرت، چنين اقتضايي را بر ميتابد.
جدول مقايسهاي وضعيت توسعه سياسي در مقاطع هشتگانه
مفاهيم مقاطع |
انواع آزاديها |
قانونگرايي |
جامعه مدني |
تكثرگرايي |
رقابت مشاركت |
جمع ميانگين |
1285 |
20 |
20 |
25 |
20 |
20 |
105/21 |
1312 |
0 |
5 |
0 |
0 |
0 |
5/1 |
1320 |
15 |
10 |
20 |
20 |
20 |
85/17 |
1331 |
25 |
20 |
25 |
20 |
25 |
115/23 |
1352 |
5 |
5 |
5 |
0 |
0 |
15/3 |
1358 |
20 |
5 |
20 |
20 |
10 |
75/15 |
1371 |
15 |
10 |
10 |
5 |
10 |
50/10 |
1377 |
25 |
25 |
25 |
25 |
30 |
130/26 |
توضيح: اعداد اختصاص يافته به هر يك از شاخصها بين صفر تا 30 در نوسان است (برحسب وضعيت هر شاخص در هر يك از مقاطع)
7- دوره 1371
"رسانهها و رضايت افكار عمومي و" دوري از ظاهرسازي عنوان دو سرمقاله تحليل شده از روزنامه ابرار در سال 1371 (دوره سازندگي) است.
واژگان سفيد هر دو متن، ضرورت جلب رضايت، مردم و كاهش نارضايتيهاي عمومي را مطرح ميسازند هر چه وجود لايههايي از همدلي، صميميت و خدمتگزاري مفروض انگاشته ميشود، و هر چند تلاشهاي انجام شده در راه ايجاد آباداني، رفاه و ترقي، مورد تاكيد قرار ميگيرد، اما نويسندگان معتقدند كه سطوح محدود نارضايتي موجود، ناشي از عدم اطلاحرساني صحيح و نبود عنصر ديالوگ و گفتوگو ميان مسئولان با مردم است كه در صورت دوري از ظاهرسازي و توجيه دلايل كمبودها و مشكلات اقتصادي ميتوان به تفاهم ملي و افزايش تحمل مردم در برابر دشواري رسيد. به اين ترتيب ملاحظه ميشود كه اساسا نقد سياسي و اجتماعي مطرح شده در سرمقالههاي مذكور، سطحي بوده و وارد چالش جدي در عرصههايي از قبيل مباني مشروعيت آزادي، رقابت و مشاركت سياسي نميشود.
به بيان ديگر، ابعاد توسعه، به سازندگي رفاه اقتصادي و معيشت مردم به صورت سطحي و گذار محدود ميشود و عامليت و فاعليت دولت در تدارك و اجراي برنامههاي توسعه اقتصادي (توسعه اقتصادي دولتمدار) پيشايش پذيرفته شده است. يعني مشكل، تنها در عدم اطلاعرساني و تعامل مسئولان با مردم يا بعضا در توطئه دشمنان و در نهايت عدم صفا و صميمت كافي در رفتار مردم، خلاصه ميشود. نظير چنين استدلالي را در سرمقالههاي سال 1352، نيز شاهد هستيم، آنجا كه نويسنده ضرورت در ميان گذاشتن صادقانه و صميمانه واقعيتهاي اجتماعي را با مردم مطرح ميكند. از اين ديدگاه واقعيتهاي اجتماعي به اندازه كافي مثبت و قابل اتكا هستند. اقدامات و فعاليتهاي توسعهاي دولت (توسعه و نوسازي اقتصادي – اجتماعي ) در سطح مطلوب قرار دارد، و تنها شكاف و كاستي موجود عدم ارائه صحيح و صادقانه آنها به مردم است.
به طور كلي در سرمقالههاي مذكور از گفتمان توسعه سياسي، دموكراسي، آزاديهاي فردي و اجتماعي، مشاركت نخبگان و روشنفكران تكثرسياسي و اجتماعي، قانونگرايي، شايستهگرايي حقوق شهروندي، ضرورت شكلگيري نهادهاي مدني، مباحثات انتقادي و جامعه چند صدايي سخني به ميان نميآيد. همچنين لزوم تنشزدايي در روابط خارجي مورد غفلت قرار ميگيرد و "دگرسازي در مناسبات بينالمللي، كم و بيش ادامه دارد.
البته اين به معناي ناديده انگاشتن دشواريهاي تبديل "گفتمان جنگ به" گفتمان سازندگي كه در جاي خود نوعي گشودگي و فاصلهگيري از فضاي سياسي ايدئولوژيك دوران جنگ به شمار ميآيد، نيست. پرداختن به توسعه اقتصادي و آباداني كشور و توجه به نيازهاي و مشكلات معيشتي مردم، اگر با بينشي رژف و جامع صورت ميگرفت، خود چند گام به پيش محسوب ميشد، اما حتي در اين زمينه نيز جنبه نمايشي فعاليتهاي سازندگي، چشمگير و برجسته مينمود، در حالي كه كشور با عوارض و تبعات رويآوري به اقتصاد بازار درگير بود و از مزايا و دستاوردهاي قابل حصول آن بيبهره ماند.
به علاوه توسعه ناموزون در اين دوره بسياري از مطالبات سياسي اجتماعي را بيپاسخ گذاشت و گروههاي بسياري از جمله روشنفكران نخبگان فكري و سياسي، و بخشهاي مهمي از جامعه علمي و دانشجويي را به حاشيه راند، چرا كه به نظر ميرسد دولت با توزيع و كنترل قدرت سياسي توافقي نداشت، به اين ترتيب، پارهاي گشايشها در عرصه اقتصاد و عدم گشايش در صحنه سياسي به رشد تضادها، نابرابريها و مطالبات سياسي – اجتماعي دامن زد. اين در حالي بود كه خصوصيسازي ناقص و بيبرنامه، به شكاف طبقاتي و فساد اداري گستردهاي منجر شد. شايد مجموعه اين رخدادها بود كه زمينهساز شكلگيري جنبش اجتماعي خرداد 1376 شد. در واقع، نارضايتيهاي عمومي كه هر دو متن در مقطع مورد بحث، از آن سخن ميگويند، معلول توسعه ناموزون و غفلت از بعد سياسي توسعه است كه به عمد يا سهو، ناديده انگاشته شده است.
جدول مقايسهاي وضعيت گفتمان سياسي در مقاطع هشتگانه
مفاهيم مقاطع |
فرهنگ سياسي |
منبع مشروعيت |
گفتمان غالب |
دگر |
1285 |
مشاركتي |
قانوني (مردمي) |
دموكراتيك مدني |
مخالفان مشروطه مشروعهطلبان و دربار |
1312 |
آمريت / تابيعت |
پاتريمونيال تاريخي |
شبه مدرنيسم اقتدارگرايي سياست گريزي |
قاجاريه (غير ايرانيها)
|
1320 |
آمريت / تابعيت (نسبي) |
پاتريمونيال سنتي |
مدرنيسم توام با هرج و مرج |
قاجاريه و اطرافيان شاه سابق |
1331 |
مشاركتي |
قانوني (مردمي) |
استقلال – آزادي |
استعمار انگليسي |
1352 |
آمريت / تابيعت |
پاتريمونيال سنتي |
مدرنيسم پهلوي (سنتگرايي ايدئولوژيك) |
بيخبران و مخالفان نوسازي |
1358 |
مشاركت توده اي |
كاريزماتيك راديكال |
سنتگرايي ايدئولوژيك راديكال |
ضد انقلاب |
1371 |
آمريت / تابيعت |
كاريزماتيك محافظهكارانه |
سنتگرايي ايدئولوژيك محافظهكار |
مخالفان سازندگي |
1377 |
مشاركتي |
قانوني (مردمي) |
دموكراتيك مدني |
راستسنتي – مخالفان اصلاحات |
8 – دوره 1377
در دوره 1377 يك سرمقاله از روزنامه جامعه و يك سرمقاله از روزنامه نشاط، انتخاب و تحليل شدهاند. عناوين اين دو سرمقاله به ترتيب عبارتند از: "درخواست از محققان و اهل قلم، و توسعه سياسي با كدام گروهبندي؟ (خودي، غير خودي، اپوزيسيون، پوزيسيون يا هيچ كدام). عناصر سازنده گفتمان اين متون را مرور ميكنيم"
1. نويسنده، چندان قائل به برجسته كردن "دگر خود به عنوان عضوي از جامعه اصلاحطلبان نيست. به همين دليل ترسيم خط فاصل ميان جبهه خودي و غير خودي با لطافت، نرمش و رواداري صورت ميگيرد.
2. واژگان سياه در هر دو متن، شدت غلظت بسيار كنتر نسبت به متون پيشين دارند و اساسا همه واژگان متن، حتي واژگان سياه مورد استفاده ملايم و معتدل هستند. بنابراين زبان به كار رفته در هر دو متن، زبان تفاهمي و غير تحكمي است كه از ويژگيهاي گفتوگو و ديالوگ در جامعه توسعه يافته سياسي است.
3. نويسنده از طرح مباحث احساسي و غير عقلايي و از ايجاد فضاي هيجاني، همچنين از ايدولوژيسازي و ايدئولوژيك كردن فضاي سياسي كشور، خودداري ميكند و از استدلال علمي و منطقي براي بيان با اثبات ديدگاههايش بهره ميگيرد.
4. جزمانديشي و مطلقگرايي در هيچ يك از دو متن، جايي ندارد. اين، همان نگرشي است كه توسعه سياسي، اقتضا ميكند.
5. خط غالب يا تفكر حاكم بر گفتمان هر دو متن، تفكر توسعه سياسي و جامعه مدني است تكرار برخي از اين واژگان در هر دو متن، نشان از تاكيد نويسنده بر ضرورت توسعه سياسي و شكلگيري جامعه مدني دارد. در متن اول واژه "جامعه مدني ده بار و عبارت" نهادهاي مستقل از حكومت چهار بار تكرار شدهاند و در متن دوم، واژه "توسعه سياسي شش بار تكرار شده است. همچنين واژگاني از قبيل رقابت، مشاركت، ثبات سياسي، قانون از واژگان كليدي و كانوني هر دو متن هستند.
6. نويسنده، در هر دو متن در پيتقويت وفاق عمومي بر سر واژگان و مفاهيم توسعه سياسي و شكلدادن به ذهنيت جمعي در اين زمينه است. چنين به نظر ميرسد كه نويسنده بر اين باور است كه براي تحقق توسعه سياسي و شكلگيري جامعهمدني، ميبايست شناخت و آگاهي عمومي در مردم و مسئولان نسبت به اين تفاهيم ارتقا يابد.
7. اگر توسعه تشكلهاي غيررسمي و تكثير منابع قدرت، توسعه ارتباط ميان دولت و ملت از طريق نهادهاي واسطهاي گسترش وفاق، تفاهم و همبستگي، شايستهگرايي، تحقق اصل گفت و شنود آزادانه، ايجاد رقابت سالم، حاكميت خردورزي و تاكيد بر نقش قانونگرايي در مشروعيت نظام سياسي را از جمله مولفهها و شاخصهاي جامعهمدني و توسعه سياسي بدانيم، نويسنده هر دو متن، به طور صريح يا ضمني بر اين عناصر پاي فشرده و در صدد نهادينه كردن آنها بوده است. اين همان نقشي است كه به بيان "لويسنپاي مطبوعات جامعه مدني در ايجاد فضاي عمومي و آموزش گفتارهاي منطقي و اصولي در مورد مسائل سياسي – اجتماعي و تحرك سياسي دارند.
8. نويسنده و روزنامه او به عنوان عضوي از جامعه نخبگان و روشنفكران كوشيدهاند تا به مباحث جدي و اصولي مرتبط با توسعه سياسي و جامعه مدني همچون بحث پيرامون مباني مشروعيت حكومت، حقوق مردم و تكاليف دولت، عقلانيت تفاهمي، تقويت نقش نهادهاي مدني و حكومت قانون بپردازند. مباحثي كه جز در صدر مشروطه و تا حدودي در دوره دكتر مصدق، در هيج يك از دورههاي ديگر در گفتمان عمومي جامعه و مطبوعات، جايي ندارند.
9. نويسنده كوشيده است تا فرهنگ سياسي مشاركت را به جاي فرهنگي سياسي آمريت – تابعيت تبليغ و ترويج كند. همچنين گرايش به اقتدار قانوني و مردمي به عنوان گفتمان سياسي غالب در اين سرمقاله مشهود است.
10. تلاش نويسنده براي به حاشيه راندن گفتمان خودي. غير خودي، و اپوزيسيون – پوزيسيون، و جايگاه استعلايي و بخشيدن به گفتمان اكثريت - اقليت براي تقسيمبندي نيرويهاي اجتماعي، مبين اين باور است كه جنبش دوم خرداد، جنبش وارد كردن حاشيه در متن و توجه به ناديده انگاشتگان و طرد شدگان بود.
به اين ترتيب، گفتمان توسعه سياسي و مردمسالاري، يا به تعبير دكتر بشيريه، گفتمان دموكراتيك جامعهمدني در سرمقالههاي بررسي شده سال 1377، در قياس با شش دوره پيشين، و حتي با نگاهي اغماضآميز در مقايسه با گفتمان مشروطه، جايگاهي رفيع مييابد.
جمعبندي و نتيجهگيري
براي آن كه تصويري به هم پيوسته از وضعيت توسعه سياسي هشت دوره مورد بررسي و به بياني ديگر يكصد سال اخير به دست آوريم لازم است ابتدا چند شاخص يا مولفه اصلي توسعه سياسي را در نظر بگيريم و سپس جايگاه اين عناصر را در دورههاي تاريخي مورد مطالعه، مشخص كنيم. به ياد داشته باشيم كه توسعه سياسي، مفهوم جديدي است كه عمدتا در نيم قرن اخير در جهان مورد توجه و بحث قرار گرفته است. اما عناصر و مولفههاي آن همواره آرمانها و مطالبات عمومي ملتها و برنامه كار دولتهاي دموكراتيك را تشكيل ميداده است.
بر اين اساس اگر عناصري شامل آزادي (آزادي بيان، قلم، مطبوعات و...) قانونگرايي وجود و امكان فعاليت نهادهاي مدني، تكثرگرايي ثبات، رقابت و مشاركت سياسي را به عنوان مولفههاي توسعه سياسي مدنظر قرار دهيم. با توجه به تحليل گفتمان سرمقالهها در هشت دوره تاريخي از انقلاب مشروطه تا خاتمي، ميتوان جمعبندي زيرا را ارائه كرد:
1. در دوره اول يعني صدر مشروطيت، تحت تاثير مبارزات طولاني مشروطهخواهان، نشانههاي روشني از بروز گفتمان توسعه سياسي در دست است. قانون، آزادي و عدالت، سه خواست اساسي مشروطهطلبان بود و نهادهاي مدني نيز در اين دوره، رشد چشمگيري داشتند. بنابراين وضعيت توسعه سياسي در اين دوره (هر چند گذرا) ميتوان مثبت ارزيابي كرد. به بيان ديگر روابط عدم تمركز و پراكندگي قدرت يا حاكميت شرايط گذار در اين دوره را ميتوان با شكلگيري توسعه سياسي همراه دانست.
2. دوره دوم (سال 1312)، دوره تمركز قدرت سياسي و حاكميت گفتمان اقتدار و آمريت، دوره سركوب آزاديها، شكلگيري جامعه تكگفتار، سركوب نهادهاي مدني و فراقانوني بودن قدرت شاه است. بنابراين گفتمان توسعه سياسي در اين دوره تقريبا غايب است. به بيان ديگر دوره تمركز قدرت با عدم توسعه سياسي همزاد است.
3. دوره سوم (1320)، دوره هرج و مرج ناشي از فروپاشي حكومت مطلقه رضا شاه و عدم كنترل شاه جوان بر اوضاع كشور و در نتيجه عدم ثبات سياسي است. در اين دوره، اگر چه آزاديهاي نسبي، تكثرسياسي جامعه مدني در وضعيت بهتري به سر ميبرد ولي اين امر ناشي از اراده سياسي و عامليت حاكمان نيست بلكه ناشي از عدم تمركز، و تزلزل قدرت حكومت مركزي و قرار گرفتن در آغاز يك دوره گذار دوازده ساله است. وضعيت توسعه سياسي در اين دوره، بهتر از دوره قبل است ولي اين وضعيت، نه ثبات و دوام و نه كامل است.
4. دوره چهارم (1331)، دوره حاكميت گفتمان استقلال و آزادي، گرچه درگير نزاع گفتماني سخني با گفتمان دربار است ولي رشد آزاديها به ويژه آزادي مطبوعات و نهادهاي مدني در اين دوره، قابل توجه است. اما اين دوره هم يك دوره گذار سياسي است كه در آن نشانههايي از گفتمان توسعه سياسي قابل مشاهده است.
5. دوره پنجم (1352)، دوره تمركز و تحكيم اقتدار حكومت مركزي و مطلقگرايي سياسي است. سركوب آزاديها، نبود مطبوعات آزاد، نهادهاي مدني دولت ساخته، تك گفتاري، عدم امكان رقابت و مشاركت آزاد در امور سياسي از مشخصههاي اين دور و بنابراين متضمن فقدان يا غيبت گفتمان توسعه سياسي است. گفتمان غالب اين دوره گفتمان اقتدار و آمريت و حكومت مطلقه است.
6. دوره ششم (1358)، شاهد عدم ثبات سياسي، عدم استقرار و استحكام حكومت بر آمده از انقلاب و در عين حال شاهد تكثرگرايي، درجاتي از آزادي، تولد مطبوعات و احزاب متنوع و در كنار آنها شكلگيري تدريجي فضاي سياسي ايدئولوژيك و بسيج تودهاي هستيم. گفتمان توسعه سياسي اين دوره، فقط شامل برخي عناصر و مولفهها و در نتيجه، ناتمام است. عناصر مذكور نيز از ماهيت جنبش اجتماعي ايران برخاسته بودند، نه از اراده سياسي حاكمان.
7. دوره هفتم (1371)، دوره توسعه ناموزون، توجه به ابعاد اقتصادي و اجتماعي نوسازي و غيبت گفتمان توسعه سياسي در صحنه كشور است. عدم رقابت و مشاركت سياسي واقعي، محدوديت آزادي، عدم تكثرگرايي نبود احزاب و نهادهاي مدني غير وابسته به حكومت و نبود مطبوعات متنوع و آزاد، از ويژگيهاي اين دوره است. توسعه سياسي در اين دوره فراموش شده است.
8. دوره هشتم (1377)، از معدود دورهها يا تنها دورهاي است كه دولت مركزي در عين ثبات، تمركز، استحكام و اقتدار، خود منادي گفتمان توسعه سياسي و جامعه مدني واقعيتر شدن مشاركت و رقابت، تاكيد بر قانونگرايي و شايستهگرايي، درگير شدن مباحثات و نقدهاي سياسي – اجتماعي فراگير، از مولفههاي قابل ذكر در اين دوره است كه گفتمان توسعه سياسي را جايگاهي استعلاجي ميبخشد.
به اين ترتيب ميتوان گفت كه گفتمان توسعه سياسي به طور كلي (و منهاي دو استثناي نسبي)، گفتمان دوره گذار و عدم تمركز قدرت سياسي است. وضعيت سال 1377 وضعيتي دوگانه است. از يك سو اين دوره نيز، دوره گذار سياسي است كه بايد وضعيت توسعه نيافته قبلي را به لحاظ سياسي، به وضعيت توسعه يافته با ثبات و غير قابل بازگشت آينده پيوند بزند، از جانب ديگر حكومت مركزي در عين ثبات و استحكام، توسعه سياسي را ترويج ميكند، گرچه خود در اين راه با چالشهاي گفتماني جدي نيز روبهروست. نقش نخبگان، روشنفكران و مطبوعات در اين دوره بسيار خطير و تعيينكننده است. در ادامه جداول و نمودارهاي تحول گفتمان توسعه سياسي در هشت دوره مورد بررسي، ارائه ميشود.
منابع:
الف: فارسي
- آبراهيميان، يرواند، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدي و محمدابراهيم فتاحي، تهران، نشرني، چاپ ششم، 1380.
- آدميت فريدون، فكر دموكراسي اجتماعي در نهضت مشروطيت ايران، تهران، انتشارات پيام، 1355.
- امينزاده، محسن، «توسعه سياسي» اطلاعات سياسي – اقتصادي، شماره 118 – 117، خرداد و تير 1376.
- باتامور، تي،بي، نخبگان و جامعه، ترجمه عليرضا طيب، تهران: نشر شيرازه 1377.
- برزين، دكتر سعيد، جناحبندي سياسي در ايران، از دهه 1360 تا دوم خرداد 1376، تهران: نشر مركز، چاپ چهارم، بهمن 1378.
- بشيريه، دكتر حسين، جامعهشناسي سياسي، تهران نشر ني 1377.
- بشيريه، دكتر حسين، جامعه مدني و توسعه سياسي در ايران، تهران: موسسه نشر علوم نوين، 1378.
- بشيريه، دكتر حسين، درآمدي بر جامعهشناسي تجدد، تهران: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1379.
بشيريه، دكتر حسين، موانع توسعه سياسي در ايران، تهران: انتشارات گام نو، 1380.
- بودريار، ژان، فوكو را فراموش كن، ترجمه پيام يزدانجو، تهران، نشر مركز، 1379.
- بهرامپور، شعبانعلي، «درآمدي بر تحليل گفتمان» در گفتمان و تحليل گفتماني، به اهتمام دكتر محمدرضا تاجيك، تهران: انتشارات فرهنگ گفتمان، 1378.
- پين، مايكل، بارت، فوكو، آلتوسر، ترجمه پيام يزدانجو، تهران: نشر مركز، 1378.
- تاجيك دكتر محمدرضا جامعهي امن در گفتمان خاتمي، تهران: نشر ني، 1379.
- تاجيك دكتر محمدرضا، فرامدرنيسم و تحليل گفتمان، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378
- تاجيك، محمدرضا، متن، وانموده و تحليل گفتمان»، فصلنامه گفتمان، شماره 1، تابستان 1377.
- تميمي، رقيه، «هرمنوتيك در بستر تاريخ»، برگ فرهنگ، شماره 5، تابستان 1379.
-جلاييپور، حميدرضا، پس از دوم خرداد، تهران: انتشارات كوير، 1378.
- حقيقي، شاهرخ، گذر از مدرنيته؛ نيچه، فوكور، ليوتار، دريدا، نشرآگه، تهران: 1379.
- خاكي فيروز، مهدي، توسعه سياسي، تهران: نشر قطره، 1378، صفحه 86، مصاحبه با عليرضا علوي تبار.
-دريفوس، هيوبرت و پل رابينو، ميشل فوكو، فراسوي ساختگرايي و هرمنوتيك، ترجمه حسين بشريه، تهران: نشر ني، 1376.
- ضميران، محمد، ژاك دريدا و متافيزيك حضور، تهران، نشر هرمس، 1379.
ضميران، محمد، ميشل فوكو، دانش و قدرت، تهران: نشر هرمس، 1378.
- ظريفينيا، حميدرضا، كالبد شكافي جناحهاي سياسي در ايران (1358 تا 1378)، تهران: انتشارات آزادي انديشه، 1378.
- عضدانلو، حميد، گفتمان و جامعه، تهران: نشر ني، 1380.
- غلامرضا كاشي، دكتر محمدجواد، جادوي گفتار (ذهنيت فرهنگي و نظام معاني در انتخابات دوم خرداد) تهران: موسسه فرهنگي آينده پويان، 1379.
- فركلاف، نورمن، تحليل انتقادي گفتمان، گروه مترجمان، تهران، مركز مطالعات و تحقيقات رسانهها، 1379.
- فصلنامه سياسي – اجتماعي رهيافتهاي سياسي و بينالمللي شماره 1- زمستان 1379، تهران: انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي.
- قوام دكتر عبدالعلي، تحول مفهوم توسعه سياسي، تهران، نشر قومس، 1371.
- لمتون، آن.كي.اس. نظريه دولت در ايران، گردآوري و ترجمه چنگيز پهلوان، تهران، نشر گيو، 1379.
- مجموعه مصاحبهها، ايران: روح يك جهان بيروح، ترجمه نيكو سرخوش و افشين جهانديده، تهران: نشر ني 1379.
مجموعه مقالات ، تخزب و توسعه سياسي كتاب دوم و سوم، تهران: انتشارات همشهري، 1377.
- مكدانل، دايان، مقدمهاي بر نظريههاي گفتمان، ترجمه حسينعلي نوذري، تهران، انتشارات فرهنگي گفتمان، 1380.
نش، كيت، جامعهشناسي معاصر، جهاني شدن، سياست قدرت، ترجمه محمدتقي دلفروز، با مقدمه دكتر حسين، بشيريه، تهران: انتشارات كوير، 1379.
- واينر، مايرون و ساموئل هانتيتگتون درك توسعه سياسي، مترجم، پژوهشكده مطالعات راهبردي، تهران: انتشارات پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1379.
- وينسنت، آندرو، نظريههاي دولت، ترجمه دكتر حسين بشيريه، تهران: نشر ني، چاپ دوم، 1376.
- هابز تامس، جان لاك، جان استوارت ميل، آزادي و قدرت دولت، ترجمه و تاليف محمود صناعي، تهران: نشر هرمس، چاپ چهارم، 1379.
- هالوب، رناته، آنتونيوگرامشي، ترجمه محسن حكيمي، تهران: نشر چشمه، 1374،
- هانتينگتون، ساموئل، سامان سياسي در جوامع دستخوش دگرگوني، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: نشر علم، 1370.
- همايون كاتوزيان، دكتر محمدعلي، اقتصاد سياسي ايران، ترجمه محمدرضا نفيسي، كامبيز عزيزي، تهران: نشر مركز، 1372.
- همايون كاتوزيان، دكتر محمدعلي، دولت و جامعه در ايران، انقراض قاجار و استقرار پهلوي، ترجمه حسن افشار، تهران: نشر مركز، 1379.
- همايون كاتوزيان، دكتر محمدعلي، مصدق و مبارزه براي قدرت در ايران، تهران، نشر مركز، چاپ دوم، 1378.
ش.د820414