صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

حماسه و جهاد >>  حماسه وجهاد >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۱۴ تير ۱۳۹۵ - ۱۴:۵۵  ، 
شناسه خبر : ۲۹۳۱۷۰
برادر شهید کمیلی‌فر در گفت‌وگو با پایگاه بصیرت:
در آن گرمای تابستان دزفول، چون کار در کوره­‌های آجرپزی زیر سقف و سایه نبود؛ زیر آفتاب بالای 50 درجه مجبور بودیم کار کنیم و با این حال تمام درآمدمان را به پدرم تقدیم می‌کردیم.
پایگاه بصیرت / مهدی سلطانی
حماسه و جهاد / شهید علی کمیلی‌فر از رزمندگان سلحشور میدان‌های نبرد در دوران دفاع مقدس و کارهای اطلاعاتی عملیاتی بود که تمام هم و غم خود را در پیروزی جبهه اسلام در برابر اردوگاه کفر قرار داد و عاقبت مزد زحمات خود را در این مسیر با شهادت دریافت کرد.

متن پیش رو گفت‌وگویی است با برادر شهید کمیلی‌فر که در رابطه با ویژگی‌های والای این شهید عرصه اطلاعات و عملیات نکاتی را یادآور شد.

علی در سال 1340 در خود شهر دزفول به دنیا آمد. کودکی‌های ما پر بود از خاطرات ریز و درشتی که گفتن هر کدامشان ساعت‌ها وقت می‌برد. اما آن چیزی که می‌توانم بگویم سخت کوشی و فرمان‌برداری علی و تمام اعضای خانواده‌مان از پدر و مادرم بود. این احترام به والدین در من و علی باعث می‌شد که حتی در روزهای سخت سال هم کمک‌حال خانواده باشیم و تقریبا از هیچ کوششی برای کمک به خانواده‌مان غافل نشویم.

علی تقریباً از دوران نوجوانی به کار کردن در کوره­های آجرپزی مشغول بود و تابستان هم که کامل سر کوره­ها بود. یعنی به محض اینکه مدارس تعطیل می­شد؛ هم خودم و هم علی می­رفتیم سر کوره­ها و با پدر و برادرها کار می­کردیم. به جز تابستان، معمولاً زمستان هم تا آن مدتی که باران نمی­بارید و می­شد آنجا کار کرد.

برای مثال در همان ایام صبح زود ساعت 2:30 3 نیمه شب پدرمان بیدارمان می­کرد. از جنوب شهر با دوچرخه باید می­رفتیم تا شمال شهر - خارج از شهر- سر کوره­ها. در آن گرمای تابستان دزفول، چون کار در کوره­ها هم زیر سقف و سایه نیست. زیر آفتاب بالای 50 درجه مجبور بودیم کار کنیم.

یک سال علی خودش تعریف می‌کرد که:« من از 9 سالگی شروع به نماز خواندن کرده‌­ام و روزه­‌هایم را هم مرتب گرفته­‌ام.» ما سر کوره موقعی که یک سال ماه رمضان در تابستان افتاده بود، باز روزه­‌هایمان را می­ گرفتیم و شهید هم روزه ­هایش را می­ گرفت. حالا در نظر بگیرید که در آن موقع، باز زودتر پدر مان ما را سر کوره می­ برد. تا ظهر آنجا، در آن گرما، با زبان روزه کار می­ کردیم. به طوری که وقتی می ­آمدیم خانه، از بس ظهر عطش داشتیم داخل حیاط لخت می­ شدیم و شلنگ آب را روی سرمان می­‌گرفتیم و چند دقیقه­‌ای زیر شیر آب می‌‌نشستیم تا خنک بشویم و بعد از آن استراحت می­‌کردیم.

معمولاً در آمد را به خانواده می­دادیم، یعنی چیزی به آن صورت برای خودمان برنمی­داشتیم. یعنی واقعاً این پولی که درمی­آمد باید کمک می­کردیم. آن یک سال هم خرج مدرسه و به پدر و مادر می­دادیم.

از دوران نوجوانی ایشان به مسجد شهدا یا حاج ملک که نزدیک خانه­مان بود، می­رفتند و در جلسات قرآن شرکت می­کردند. در دوران راهنمایی باز به همین صورت این ادامه داشت تا زمان انقلاب که باز حضور فعال­تری در مسجد شهدا و برنامه­های مسجد داشتند. معمولاً دیگه در زمان انقلاب و بلافاصله بعد از انقلاب، ایشان کتاب­های استاد مطهری، کتاب­های شهید بهشتی و کتاب‌های دیگران را می­خواندند و خلاصه نویسی می­کردند و معمولاً در جلسات سخنرانی می­کردند و با بچه­ها جلسه داشتند. بعضی از نوارها را می­گرفتند و پیاده می­کردند؛ و در جلسات مسجد شهدا شرکت فعال داشتند.

در دوران انقلاب هم باز ایشان در جلسات مسجد شهدا در زمینه­ی جلسه­‌ی قرائت قرآن فعالیت زیادی داشتند و الآن یک جزوه­ایی دارند که دست خط خودشان است و خلاصه­‌نویسی­‌ها و مطالبی که جمع کرده­‌اند، همه­اش هست. علاوه بر مسائل عقیدتی، در مسائل سیاسی هم ایشان مطالعات خوبی داشتند و معمولاً در جلسات با بعضی از بچه­‌ها که گاهي وقت­‌ها گرایش‌­های خاصی داشتند در آن جلسه، ایشان دائماً در حال بحث بودند. مخصوصاً که گرایش­‌های منافقین آن زمان زیاد بود، در آن اوایل انقلاب و انجمن حجتیه، ایشان را من دیدم که در این زمینه هم مطالعه داشتند و هم اینکه با آن برادران بحث می­‌کرد.

خودش در خاطراتش نوشته که با چندتا از دوستانشان تصمیم می­گیرند بروند و در ارتش خدمت کنند، بخاطر اینکه مثلاً آنجا کار عقیدتی کنند و نهایتا تصمیم می­گیرند بیایند داخل سپاه. در تاریخ 19/12/1359 ایشان از دومین دوره­ی آموزشی سپاه که در اصفهان تشکیل می­شد به عنوان نیروی رسمی برای دوره­ی آموزش سپاه می­روند. بعد از طی آموزش سپاه تقریباً در تاریخ 21/1/1360 می­آیند و به عنوان نیروی رزمنده عازم جبهه می­شوند از طرف کمیته­ی آن موقع که در دزفول بود، عازم جبهه می‌شوند. در تاریخ فرودین 1360 در جبهه بودند تا لحظه­ی شهادتشان یعنی 3/1/11367 که به شهادت می­رسند.

تا آن زمان حضور مستمر و دائم در جبهه داشتند. ایشان بعد از اینکه به عنوان نیروی رزمنده وارد جبهه كرخه می­شوند، بعد از مدتی داوطلبانه به اطلاعات عملیات لشکر می­پیوندند که همه هم می­دانند که خطرناک­ترین واحد تقريباً در لشکر همین واحد اطلاعات عملیات است، ولی ایشان داوطلبانه به اطلاعات عملیات می­‌روند. بعد از اینکه مدت­ها در اطلاعات عملیات آموزش­‌های لازم را می­بینند و به عنوان نیروی شناسایی و نیروی معمولی آنجا کار می­کنند و در عملیات­‌های مختلف که در جبهه کرخه و فتح­المبین و تپه چشمه بوده، به عنوان نيروي شناسایی آنجا در منطقه دارخوین و جاهای دیگر بودند.

بعد از اینکه به عنوان نیروی رزمنده وارد جبهه كرخه می­شوند، بعد از مدتی داوطلبانه به اطلاعات عملیات لشکر می­پیوندند که همه هم می­دانند که خطرناک­ترین واحد تقريباً در لشکر همین واحد اطلاعات عملیات است، ولی ایشان داوطلبانه به اطلاعات عملیات می­روند. بعدها با افتخاراتی که نصیب خودش می‌کند می‌تواند به عنوان جانشین محور انجام وظیفه کند و عاقبت در عملیات والفجر 10 در فروردین 67 در منطقه ارتفاعات ریشن مزد زحماتش و جهادش را می‌گیرد و به شهادت می‌رسد.

ایشان موقعي که به مرخصی می­آمدند؛ مقید بودند حتماً به دیدار خانواده شهدایی که در اطلاعات عملیات بودند سرکشی کنند، بچه­هایی که شهید شدند. در نامه­هایی که از جبهه نوشته به این قضیه خیلی تأکید داشته و گفته:«که حتماً به خانواده شهدا سرکشی شود.» معمولاً روزهایی که در دزفول بود، روزه بود. چون داخل جبهه نمی­شد روزه­هایش را بگیرد. وقتی به شهر می­آمد معمولاً روزه بود.

من خودم گاهی اوقات به وسعت نظر و عمق دید او واقعا غبطه می‌خورم. اینکه چگونه یک انسان که در چنین شرایطی بزرگ شد و در جبهه‌ها توانست آن حماسه‌ها را خلق کند واقعا جای کار و گفتن‌ها و نوشتن‌های بسیاری دارد.

انتهای پیام/

نام:
ایمیل:
نظر: