این فیلم شروعی برانگیزاننده دارد. دلاوری (راوی مستند) در پس کوچههای بسیار خلوت و بارانی دوسلدوف آلمان، آدرس محلی را که قرار است در آن جشن پوریم برگزار شود، از زنی رهگذر میپرسد؛
متولد اورشلیم، مستندی است که در عرصه داخلی و منطقهای میتواند نگاههای مردم و سیاستمداران را به موجودیت یک رژیم جعلی متوجه سازد.
شمقدری کارگردان مستند، مانند دفعات قبل (میراث آلبرتا، انقلاب جنسی و...)، در این مستند نیز دست روی موضوعی حساس گذاشته و توانسته با عبور از خطوط قرمز، نگاهها را به سمت اثر خود جذب کند. او اینبار (موجودیت اسرائیل) را سوژه خود قرار داده است و توانسته با سفر به آلمان و هلند و صحبت با کسانی که متولد رژیم صهیونیستی هستند اطلاعاتی پیرامون این موضوع کسب کند.
حال با توجه به توضیحات مختصری که در مورد سازنده و موضوع مستند داده شد، به سراغ بررسی و نقد مهمترین سکانسهای مستند متولد اورشلیم میپردازیم.
این فیلم شروعی برانگیزاننده دارد. دلاوری (راوی مستند) در پس کوچههای بسیار خلوت و بارانی دوسلدوف آلمان، آدرس محلی را که قرار است در آن جشن پوریم برگزار شود، از زنی رهگذر میپرسد؛ زن با اظهار بی علاقگی به این موضوع، او را راهنمایی میکند تا ساختمان مورد نظر را پیدا کند. در ادامه دلاوری و فیلمبردار که به صورت مخفی فیلم میگیرد، وارد ساختمان شده و به سرعت به طرف محل جشن حرکت میکنند، اما درست در لحظهای که بیننده منتظر است باقی ماجرا را تماشا کند به یکباره کارگردان کات میدهد و تماشاگر را در تعلیق فرو میبرد.
خب این شروع برای مخاطب بسیار هیجان انگیز است و به او نوید یک اثر جذاب و پرکشش را میدهد.
بعد از این صحنه، روایت اصلی مستند آغاز میشود.
ابتدا دلاوری شروع به گفتن پیشینه انقلابی و مذهبی خود و خانواده اش میکند. او از حضور خود در بسیج مسجد و همچنین شرکت در راهپیماییهای روز قدس میگوید. او در ادامه با ایجاد تردید در دانستههای کودکی خود درباره اسرائیل، گویی هدف کارگردان از ساخت مستند را که (شناخت اسرائیل) است بیان میکند.
بعد از این سکانس، به سراغ اولین گفتگو از پنج گفتگوی مستند میرویم.
در اولین مصاحبه که به صورت آنلاین و از طریق اینترنت به صورت تصویری انجام میشود، شاهد صحبت دلاوری با زنی اسرائیلی به نام تامار هستیم. تامار متولد اورشلیم است، دکترای زبان شناسی ایرانی دارد و به خوبی فارسی صحبت میکند. او از حمله هکرهای سپاه به کامپیوترش میگوید و معتقد است تنها جایی که میتواند برود و برای او امن است، آمریکاست. به همین دلیل هم حاضر نمیشود با دلاوری در اروپا ملاقات کند.چندین بار این گفتگو را تماشا کردم تا مگر بتوانم نکته حائز اهمیتی از آن استخراج کنم، ولی هربار ناامیدتر شدم. باز هر چه فکر کردم هدف کارگردان از قرار دادن این مصاحبه در مستند چه بوده، باز هم نتوانستم جوابی پیدا کنم. شاید شمقدری فکر کرده مصاحبه با یک زن اسرائیلی که در اسرائیل مستقر است و البته به زبان فارسی هم تسلط دارد مساله جذابی برای بیننده باشد.
بعد از این گفتگو، دلاوری به آلمان سفر میکند. او در اولین گام خود برای ارتباط با اسرائیلی ها، به سراغ یک روحانی یهودی به نام آمنون میرود.آمنون خوش برخورد است و دلاوری را خوب تحویل میگیرد. او ابتدا کمی از آداب و رسوم، عقاید و تفکرات یهودیان برای دلاوری میگوید.
نمازهای یومیه سه گانه، ذبح حلال و حرام و همچنین ظاهر مذهبی آمنون، گویا آنقدر دلاوری را تحت تأثیر قرار داده است که در نریشن مستند، جمله (ما چقدر به هم شبیهیم) را از او میشنویم.چیزی که واقعاً جای تعجب دارد این است که این دیالوگها و نریشنها با چه هدفی در مستند قرار داده شده است؟آیا شمقدری میخواسته در راستای تقریب ادیان مستند بسازد که این جملات را در مستند گذاشته است؟ یا میخواسته به گفته خودش دشمن را به ما بشناساند؟هر چند در ادامه میبینیم که دلاوری با طرح چند سوال کوتاه و منطقی، عقاید آمنون در باب قوم برگزیده بودن را به چالش میکشد، ولی آنچه در پایان گفتگو در ذهن مخاطب ثبت و ماندگار میشود، شخصیت مثبت و منطقی آمنون است نه یک اسرائیلی با عقاید ظالمانه و مستکبرانه.به سراغ مصاحبه دوم میرویم
در این گفتگو که موفقترین بخش مستند است، با مردی به نام آسف روبه رو میشویم. آسف یک فعال مدنی است و با مهربانی و روی خوش، شروع به گپ زدن با دلاوری میکند. در ادامه دلاوری که همواره مودب و صمیمی رفتار کرده است، با طرح چند سوال ساده، آسف را دچار تناقض گویی میکند و این مسئله باعث میشود که کنترل خود را از دست بدهد، بسیار عصبانی بشود و شروع به توهین کند. او ایران را کشوری غیردموکراتیک و حامی تروریست در تمام دنیا میخواند و از این که چند ایرانی در مورد موجودیت اسرائیل از او سوال میکنند به شدت آشفته میشود.
همانطور که پیشتر اشاره کردم، این گفتگو موفقترین بخش مستند است، زیرا فیلمساز توانسته است با رعایت ادب، خوی متعصب و ددمنشانه اسرائیل را در قالب یک صهیونیست افراطی به خوبی نشان دهد.
استوتسا سومین شخصی است که قرار است با او مصاحبه انجام شود. او سال هاست که از اسرائیل خارج شده و نسبت به سیاستهای دولت اسرائیل انتقاد دارد. دلاوری ابتدا با استوتسا در مورد اعتقاد یهودیان به خدا صحبت میکند، سپس با او به خانه اش میرود، در حالی که به مبل لم داده است، چای اسرائیلی اش را میخورد و با او در مورد اسرائیل و... صحبت میکند. در نهایت نیز از او میخواهد تا یک قطعه از کارهایش را برایش بخواند.
باز برمی گردیم به هدفی که فیلمساز از دلایل ساخت مستند بیان کرده است: دشمن شناسی
واقعاً این گفتگو، این روابط صمیمانه و گرم، چای اسرائیلی، آواز خواندن زن با گیتاری در دست و... با کجای هدف کارگردان همسو است؟
چرا کارگردان نسبت به این حجم ازالمانهای تصویری محبت آمیز بین یک ایرانی و یک اسرائیلی بی تفاوت است؟
ما باز هم در پایان این گفتگو حس خوبی نسبت به استوتسا داریم و او را به عنوان یک اسرائیلی هنرمند مهربان به خاطرمان میسپاریم.
و، اما کنعان...
او آخرین فردی است که دلاوری با او مصاحبه میکند. کنعان متولد حیفا است. او خبرنگار یکی از خبرگزاریهای اسرائیل و از سربازان ارتش رژیم صهیونیستی در جنگ ۳۳ روزه بوده است.
کنعان یک یهودی متعصب است. او اعتقادی به خدا و زندگی پس از مرگ ندارد. با افتخار از حضورش در ارتش اسرائیل میگوید و از اینکه به خاطر مجروحیت دیگر نمیتواند بجنگد ناراحت است. او نیز مانند آمنون معتقد است قدرت و زور در تأسیس کشورش نقش به سزایی داشته است، ولی این موضوع او را اذیت نمیکند و آن را بخشی از واقعیت دنیا میداند.
کنعان خود را یک صهیونیست واقعی میداند و از اینکه در راه دفاع از کشورش آدم بکشد اصلاً ناراحت نیست و این کار را با جان و دل انجام میدهد.
همه این خصوصیات را از کنعان گفتیم تا متوجه شوید که با چه صهیونیست پلیدی طرف هستیم، ولی اتفاقی که در مستند میافتد بسیار شگفت انگیز است و آن این است که ما در پایان گفتگوی دلاوری و کنعان، باز هم حس بدی نسبت به کنعان نداریم و از اومتنفر نمیشویم. میپرسید چرا؟ دقیقاً به همان دلایلی که گفتگوهای قبلی اشتباه از کار در آمده است. به دلیل عدم رعایت المانهای تصویری، به دلیل گپ و گفتهای گرم و صمیمی که به دور از هرگونه چالشی است، به دلیل خندیدنهای بی دلیل، به دلیل حضور بچههای معصوم و زیبای کنعان در قاب تصویر و بازی کردن آنها و به دلیل بسیاری موارد دیگر که کارگردان با بی توجهی از کنار آنها گذشته است.
بگذارید کمی از زندگی کنعان (آن چیز که کارگردان به ما نشان داده است) برایتان بگوییم. کنعان در خانهای نقلی در هلند زندگی میکند. او دو فرزند خردسال و شیرین دارد که دائم به آنها توجه و با آنها بازی میکند. همسری خوب و منطقی دارد که هر از چند گاهی برای دیدن دوستان وآشنایانش به اسرائیل میرود و در ضمن اطلاعات کمی نسبت به فلسطین دارد. در ادامه کنعان با دلاوری در خیابانهای آمستردام به آرامی قدم میزند. از آرمانهای مقدس صهیون میگوید و با شجاعت از افکار خود دفاع میکند.
همانطور که دیدید کنعان ظاهری زیبا و باطنی زشت و آلوده دارد، ولی کارگردان بدون توجه به اصول نشانه شناسی، نه تنها نتوانسته از او در ما حس نفرت ایجاد کند بلکه تصویری نسبتاً خوب از او در ذهن ما میسازد.
آن طوری که در این مستند میبینیم، صرف پنج مصاحبه با پنج فرد بسیار کم اهمیت در کشوری دیگر، نمیتواند مبنای ساخت یک مستند باشد. به نظر میرسد که تیم آرمان مدیا قبل از شروع پروژه نتوانسته بود تحقیقات و پژوهشهای کافی حول محور اسرائیل و صهیونیسم داشته باشد تا بتواند لااقل در پایان مستند دست مخاطبان خود را از حیث محتوا پر کند، بلکه صرفاً خواسته بود با انتخاب یک موضوع جنجالی، تیزری فریب دهنده و... مستندی بسازد که خوب دیده شود.
باید توجه داشت که صرفاً داشتن یک دغدغه متعالی برای تولید یک اثر کافی نیست، بلکه لازم است فرآیند رسیدن به هدف با دقت مورد واکاوی قرار بگیرد تا پیامی خلاف هدف مورد نظر به مخاطب القا نشود.
بدون شک ساخت مستندی با دغدغه در این عصر بی تفاوتی، نسبت به همه چیز و همه کس، کاری بسیار پسندیده و ارزشمند است.
اگر با این زاویه پیش بریم یه مستند هم برای داعش بسازید که مسلمونن نماز می خونن وسطاش یکم سر هم میبرن و زن وبچه میکشن.
اونا هم خوبن دیگه. ...حق و باطل به هم گره خورده باید عاقل بود.
ولی در مجموع تحلیل دقیقی ارائه داد .