صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

سیاسی >>  انقلاب اسلامی >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۰۷ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۹:۲۷  ، 
شناسه خبر : ۳۲۱۴۳۲
بررسی آینده جهان مبتنی بر سه نظریه؛ آخرالزمان، افول آمریکا،پایان تاریخ
این روزها پساکرونا از خود کرونا مهمتر شده است. اینکه چه خواهد شد؟ آیا باید شاهد جنگی عظیم بر سر قحطی یا رکود اقتصادی سهمگینی باشیم؟ ایا آخرالزمان رسیده است؟ آیا پایان تاریخ است؟ ایا واقعا بر سر دستمال توالت بر روی یکدیگر اسلحه می کشیم؟
پایگاه بصیرت / گروه سیاسی / زهره نوروزپور

امانوئل والرشتاین نظریه پرداز و جامعه شناس معروف آمریکایی، در کتاب نظم نوین جهانی از انقلاب ها علیه سرمایه داری می گوید و در نهایت معتقد است که جهان از دو قطبی خارج شده و به سه قطبی یا بعضا به چند قطبی سوق پیدا می کند. غرض از نظریه این استاد بزرگ این است که آیا ویروس کشنده کرونا نیز قرار است نظم جهان را بار دیگر بهم بریزد؟
جرج دبلیو بوش یک بار با حمله به عراق نظم جهانی را تا به امروز تغییر داد و خاورمیانه، اروپا و آمریکا همچنان روی همان پاشنه هستند و با تبعات آن دست و پنجه نرم می کنند، نتیجه تغیر این توازن و بهم ریختگی نظم جهانی، وضعیت فعلی افغانستان، سوریه، عراق و یمن است و حتی ترکیه و ایران نیز از آن مستنثنی نبودند. البته نظم جهان قبل تر، با جنگ جهانی دوم، انقلاب کبیر فرانسه، روسیه و ایران تغییر کرد.
امروز اما به تعبیر برخی یا با یک جنگ بیولوژیک طرف هستیم یا به واقع این یک ویروس طبیعی است! این دو حالت را زمان مشخص می کند، آن زمانی که پس از چند دهه،معمولا سازمان های اطلاعاتی اسناد محرمانه را از ارشیو خارج می کنند و به اطلاع عموم می رسد، اگر زنده باشیم بالاخره متوجه می شویم داستان از چه قرار بوده است؟!
 
برای درک وضعیت فعلی و پسا کرونایی نگاهی به مقاله والرشتاین می اندازیم که معتقد است با افول آمریکا مرحله آخر نظم نوین جهانی را شاهد خواهیم بود و دیگر اینکه نیم قرن طول خواهد کشید تا هژمونی آمریکا در منطقه جایگزین خود را پیدا کند. او افول ایالات متحده را در زمان ریاست جمهوری بوش می داند. والرشتاین این مقاله را درنوامبر 2013 در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما درباره افول هژمونی ایالات متحده پرداخته است Consequences of U.S. Decline که مشروح این مقاله در سایت نقد اقتصاد سیاسی منتشر شده که در ادامه می خوانیم:

مدت زمان درازی است که بحث کرده‌ام افول ایالات متحد به‌مثابه یک قدرت هژمونیک از حدود ۱۹۷۰ آغاز شد و این افول آرام در دوران رییس جمهوری جورج بوش شتاب گرفت. نخستین بار نوشتن در این مورد را در ۱۹۸۰ یا بعد از آن آغاز کردم. در آن زمان واکنش همه‌ی اردوگاه‌های سیاسی به این بحث این بود که آن را به عنوان بحثی نامعقول رد می‌کردند. در دهه‌ی ۱۹۹۰، کاملاً برعکس، بازهم واکنش همه‌ی طرف‌های طیف سیاسی این بود که ایالات متحد به اوج سلطه‌ی تک‌قطبی دست یافته است.
اما بعد از شکستن حباب ۲۰۰۸، تغییر نظر صاحب‌نظران و عامه‌ی مردم آغاز شد. امروز، درصد بزرگی از مردم (هرچند نه همه‌ی آن‌ها) واقعیت افول نسبی در قدرت و جایگاه و نفوذ ایالات متحد را پذیرفته‌اند. این پذیرش در ایالات متحد کاملاً با اکراه صورت پذیرفته است. سیاست‌مداران و صاحب‌نظران در پیشنهاد این که چگونه هنوز می‌توان جلوی این افول را گرفت با هم رقابت می‌کنند. به باور من این فرایند بازگشت‌ناپذیر است.
پرسش حقیقی این است که پی‌آمدهای این افول چه هستند. نخست بیان‌گر کاهش توان ایالات متحد در کنترل وضعیت جهانی و به طور خاص بی‌اعتمادی همپیمانان پیشین ایالات متحد به رفتار این کشور است. در ماه گذشته، به سبب افشاگری‌های ادوارد اسنودن، همه آگاه شدند که سازمان امنیت ملی امریکا به طور مستقیم از جمله از رهبران رده‌بالای سیاسی آلمان، فرانسه، مکزیک و برزیل (البته علاوه بر آن از شهروندان بی‌شمار این کشورها) جاسوسی می‌کرده است.
تردیدی ندارم که ایالات متحد در ۱۹۵۰ هم درگیر فعالیت‌های مشابهی بود. اما در ۱۹۵۰ هیچ کدام از این کشورها جرئت نداشتتند که خشم‌شان را به یک رسوایی عمومی بدل کنند و از ایالات متحد بخواهند این کار را متوقف کند. اگر آن‌ها امروز این کار را می‌کنند به خاطر آن است که امروز بیش از آن که آن‌ها به ایالات متحد نیاز داشته باشند ایالات متحد به این کشورها نیاز دارد. این رهبران کنونی می‌دانند که ایالات متحد هیچ گزینه‌ای ندارد به جز این که قول دهد این روش‌ها را متوقف کند، همان‌طور که پرزیدنت اوباما این کار را کرد ( ولو آن که ایالات متحد چنین نیتی نداشته باشد). رهبران این چهار کشور همه می‌دانند که با پیچاندن گوش ایالات متحد موقعیت داخلی‌شان تقویت خواهد شد نه تضعیف.
تا جایی که رسانه‌ها از افول ایالات متحد بحث می‌کنند بیشترین توجه به چین به عنوان هژمون بالقوه‌ی بعدی می‌شود.این بحث نیز نکته‌ی اصلی را نادیده می‌گیرد. تردیدی نیست که قدرت ژئوپلتیک چین درحال رشد است.اما دستیابی به نقش قدرت هژمونیک فرایندی طولانی و صعب‌الوصول است. طبیعتاً دست‌کم نیم‌قرن دیگر طول می‌کشد که کشور دیگری به چنین جایگاهی برسد که بتواند قدرت هژمونیک اعمال کند و این زمان درازی است که طی آن خیلی چیزها می‌تواند رخ دهد.
در آغاز جانشین بلافصلی برای این نقش وجود ندارد. بلکه وقتی کاهش بیش‌تر قدرتی که تاکنون هژمونیک بوده بر دیگر کشورها روشن می‌شود آن‌چه رخ می‌دهد این است که مبارزه‌ی پرآشوب میان قطب‌های متعدد قدرت که هیچ‌یک قادر به کنترل وضعیت نیست، جایگزین نظم نسبی در سیستم جهانی می‌شود. ایالات متحد همچنان یک غول است، اما غولی پوشالی. اکنون همچنان قدرتمندترین نیروی نظامی را دارد، اما خود را ناتوان از آن می‌یابد که استفاده‌ی چندان مناسبی از آن کند. ایالات متحد تلاش کرده با تمرکز روی جنگ‌افزارهای پهباد (هواپیماهای بدون سرنشین) مخاطراتش را به حداقل برساند. رابرت گیتس وزیر پیشین دفاع پیش‌تر این دیدگاه را رد کرده چراکه به لحاظ نظامی کاملاً غیرواقع‌بینانه است. وی یادآور شد که تنها با نبرد زمینی برنده‌ی جنگ مشخص می‌شود و رییس‌جمهور ایالات متحد اکنون تحت فشار شدید سیاست‌مداران و احساسات عمومی برای عدم استفاده از نیروهای زمینی است.
مسئله‌ی همگان در وضعیت آشوب ژئوپلتیک سطح بالای اضطرابی است که به بار می‌آورد و فرصت‌هایی است که برای شایع شدن حماقت ویرانگر ایجاد می‌کند. مثلاً ایالات متحد دیگر قادر نیست برنده‌ی جنگ‌ها شود اما قادر است با اقدامات غیرمحتاطانه خطر عظیمی برای خود و دیگران پدید می‌آورد. ایالات متحد در خاورمیانه‌ی کنونی به هر کاری دست بزند شکست می‌خورد. هم‌اکنون هیچ‌یک از کنش‌گران قدرتمند خاورمیانه (منظورم هیچ کدام است) دیگر از رهنمودهای ایالات متحد پیروی نمی‌کند. این شامل مصر، اسراییل، ترکیه، سوریه، عربستان سعودی، عراق، ایران و پاکستان است (بگذریم از روسیه و چین). وضعیت بغرنج سیاسی که این وضعیت بر ایالات متحد تحمیل می‌کند به‌تفصیل در نیویورک تایمز ثبت شده است. نتیجه‌ی اختلاف‌نظر داخلی دردولت اوباما یک مصالحه‌ی فوق‌العاده مبهم بوده است که به نظر می‌رسد در آن پرزیدنت اوباما بیش‌تر دچار تردید می‌شود تا قدرت.
سرانجام آن که دو پی‌آمد حقیقی هست که می‌توان در دهه‌های آتی نسبت به آن تا حد زیادی یقین داشت. نخست پایان دلار ایالات متحد به عنوان ارز مرجع است. وقتی این وضعیت حاکم شد، ایالات متحد پشتوانه‌ی گسترده‌ی بودجه‌ی ملی‌اش و هزینه‌های عملیات اقتصادی‌اش را از دست داده است. دومین پی‌آمد، احتمالاً افول جدی در سطح نسبی زندگی شهروندان و ساکنان ایالات متحد است. پی‌آمدهای سیاسی این تحول اخیر را دشوار بتوان به‌تفصیل پیش‌بینی کرد اما بی‌اهمیت نخواهد بود.

خروج آمریکا از عراق و افغانستان و جایگزین دلار در تبادل تجاری روسیه با کشورهای آسیایی و ترکیه
این مقاله برای سال 2013 است.در جهان فعلی دیگر سخن از دو قطبی بودن نیست، بر اساس آنچه که این نظریه پرداز پیشبنی کرده است برخی از احتمالات او از آینده اتفاق افتاده است.در دوره پساکرونا ممکن است شاهد بسیاری از اتفاقات سهمگین جهانی شویم. از نظر این اندیشمند آمریکایی اخرین مرحله از نظم نوین جهان افول آمریکا است اما چه طور در سال 2020 پیشبنی سال 2013 این اندیشمند تعبیر شده است؟ وضعیت آمریکا را می توان اینگونه سنجید:
جایگزین ارز ملی هر کشور در مبادلات تجاری روسیه، ایران، ترکیه و کشورهای آسیایی و چین است، در کنار آن جنگ ارزی پکن با واشنگتن بر سر جایگزین شدن یوان چین، قدرت گرفتن ایران در منطقه، مبارزه گروه های نیابتی با هژمونی آمریکا در خاورمیانه، خروج از عراق، افغانستان با شکست های تحقیر آمیز ، جایگزینی روسیه در سوریه و کنار زدن آمریکا، همگی نشان از افول ایالات متحده دارد. آمریکا به مثابه پیرمردی شده است که برای زنده ماندن به زندگی چنگ زده است و خود را به در و دیوار می کوبد تا بگوید من هنوز هستم! این در حالی است که این قدرتی که زمانی بلامنازع بود در اروپا هم دیگر مانند سابق حنایش رنگی ندارد!  اما برای عرب ها همچنان سری از سرها سوا است!
اما همین عرب ها در نشست اخیر اوپک، بلایی که بر سر نفت آوردند در تاریخ بی سابقه است. سیاستگذاران ایالات متحده معقتدند که ترامپ نشسته است و از سوی یک ولیعهد خام مشت می خورد و هیچی نمی گوید. هر بشکه 28 دلار! از زمانی که حمله به سوریه بر سر گاز مدیترانه قدرت های جهان را به جان هم انداخت، اصل هدف بر همین بود که ارزش دلار در جهان حفظ شود. اما سوریه، وضعیت خاورمیانه و ارزش نفت در حال بهم ریختن معادلات آمریکا است. و سقوط دلار به مثابه سقوط هژمونی آمریکا است.
شدت دشمنی ایالات متحده با ایران نیز اساسا بر همین امر استوار است که واشنگتن افول قدرت خود را از چشم تهران می بینید. ایران با راهبردی زیرکانه از طریق دیپلماسی و تاکتیک نظامی، در دو مرحله آمریکا را در منطقه دور زد. اولین آن افغانستان که در دو مرحله این اتفاق افتاد، یکی در زمان اشغال افغانستان از سوی شوروی، دوم در زمان اشغال این کشور از سوی آمریکایی ها، در دور اول ایران در هر دوحالت به آمریکا کمک دیپلماسی و نظامی کرد اما بسیار زیرکانه اوضاع را به نفع خود تغییر داد. مهمترین آن از جنبه دیپلماسی کنفرانس بن بود و دیگری تاکتیک نظامی شهید سپهبد سردار سلیمانی در سقوط حکمرانی طالبان بود که پس از آن این گروه نیز از سوی تهران نرم شد و همکاری کرد.ایران زیرکانه درعراق و افغانستان، بدون جنگ با ایالات متحده هژمونی ایالات متحده را ناچیز کرد. بر همین اساس است که والرشتاین افول آمریکا و تغییر نظام نوین جهانی را چشم جرج بوش می بیند. لشگر کشی ایالات متحده به خاورمیانه تنها به افول آنها انجامید کما اینکه امروز وضعیت عراق گویای این امر است.

پساکرونا
غرض از این مقاله تنها افول آمریکا نیست. بلکه شرح این مساله بود  که امروز کرونا اگر سلاح بیولوژیک باشد یا نباشد، قطعا نظم جهانی را تغییر می دهد آنهم نه با سلاح هسته ای! کرونا نشان داد که قدرت سلاح هسته ای قدیمی شده است! قدرت این روزها به دست علم (بیولوژیک) افتاده است . علمی که به سلاحی علیه بشر تبدیل شده است. زمانی آلمان نازی روی اسیرها صدها ازمایش بیولوژیک انجام می داد و همه جهان او را محکوم کردند اما امروز همه جهان قربانی همان ازمایش ها شده اند. این روزها جوامع از فرزانگان و نخبگان عاری است. زمانی که افلاطون درباره حکمرانی جوامع گفت از فرزانگان و نخبگان استفاده کنید شاید او همچین روزهایی را می دید و شاید باید نظریه های ماکیاولی و تزو را کنار می گذاشتیم و افلاطونی پیش می رفتیم تا بلکه امروز از این حملات بیولوژیک در امان باشیم!
در جنگ جهانی دوم همگان گمان می کردند که دوره آخرالزمان است. اما پس از این جنگ که کشتار آن را حتی قرون وسطی هم به خود ندیده است، اروپا وارد رشد اقتصادی و صنعتی شد. و آنجا بود که نظم جهانی بار دیگر چهره خود را نشان داد ، اروپای ستم دیده در دوره کمونیسم و جنگ، چنان با قدرت پیش رفت که امروز عمده کشورهای آن از اقتصاد و سرمایه خوب بهرمند هستند که مثال واضح آن آلمان، فرانسه و انگلیس است که با ظهور اتحادیه اروپا و تشکیل سازمان های بین المللی کشورهای قاره سبز را به سطح بالا رساندند. اما همین اروپای جنگ زده قربانی کمونیسم که پس از جنگ جهانی دوم خوی استعمارگری خود را کنار گذاشت، امروز کشتی های حامل تجهیزات پزشکی را در آب ها می رباید! و ایالات متحده طلب کمک می کند! اقلام بهداشتی و پزشکی با کمبود جدی در جهان مواجه شده است!
روی دیگر سخن این است که در جهان پساکرونا به نظر می رسد که کشورهای صنعتی با رهبری آمریکا احتمالا دیگر صنعتی نباشند یا برد با کشوری باشد که اولین واکسن این ویروس را تهیه کند. با توجه به پیشبینی والرشتاین و فرانسیسی فوکویاما با نظریه پایان تاریخ ، افول کشورهای صنعتی بعید به نظر نرسد. شاید مانند پسا جنگ جهانی دوم ، جهان با یک رکود عظیم اقتصادی رو به رو شود و در این میان با توجه به همان نظریه والرشتاین آیا چین است که جهان را نجات می دهد؟ یا جای هژمونی غرب را می گیرد؟ در شرایط فعلی تنها چین است که با وجود اینکه کشورش کانون شیوع این ویروس در جهان بود وضعیت خوبی دارد، با وجود جمعیت یک میلیاردی، تعداد کشته های این کشور در مقابل کشته های جهانی یک سوزن در انبار کاه است! چین را باید جدی گرفت!
فوکویاما درنظریه پایان تاریخ معقتد است: فرضیه تناهی پیشرفت به سوء تفاهم هایی جدیدتر منجر شده است. او در دکترین سیاسی خود تمام مشخصات مدرنی را که در واقع مایه زوال و افول تمدن غرب خواهد بود را بعنوان ابزار دوام و استمرار بقاء سرمایه داری برمی شمارد. او می کوشد با بکارگیری زور این پایان را به تعویق اندازد و با ترسیم چهره ای دیگر از این پایان به جای نگرانی، امید و تحرک ایجاد کند. در خلال سال 1989 میلادی فرانسیس فوکویاما به اصالت دادن به دموکراسی لیبرال بعنوان اندیشه سیاسی اقتصادی در آمریکای شمالی و اروپای غربی، نظریه پایان تاریخ را ارائه داد که بسیار در مجامع علمی و لیبرال آمریکا جنجال به پا کرد.
با اینحال دوره پسا کرونا اندیشمندان و تحلیلگران را به فکر برده است که چه خواهد شد؟برخی ناظران معتقدند، که جهان به کلی شکل امروزی را از دست خواهد داد، نوع حاکمیت ها در معرض خطر و جهان دیگر به شکل کنونی نخواهد بود. برخی می گویند آخر الزمان نزدیک است و در انتظار منجی به سر می برند برخی می گویند حاکمیت ها در خطر است، با اینحال غرب تا کنون عاجز از کنترل این بیماری بوده است، اروپا و آمریکا از وضعیت بهداشت و سلامت رضایت خاطری ندارند و عجیب آنکه از غرب تا شرق درباره کرونا لاپوشانی می شود.  وقتی ترامپ می گوید تنها دو هفته امریکا تعطیل است یعنی زنگ خطر اقتصاد جهان، که ارزش آن بیشتر از جان انسان هاست، وقتی رهبران اروپا به جان هم می افتند و یکدیگر را متهم می کنند یعنی آن زنگ به صدا درآمده ، یا وقتی که ترکیه در سکوت محض است و عربستان خاموش!  چه پیامی را می رساند؟ حتی آمریکای به ظاهر مهد دموکراسی ، دروغ پراکنی می کند  مرزهای خود را به روی اروپا می بندد!پاسخ شاید این باشد که غرب و قدرت های نفتی نمی خواهند تجربه جنگ جهانی دوم و جنگ سرد را تجربه کنند، زمانی که سیب زمینی پخته حکم استیک فعلی را داشت! اقتصاد را در یابید، چرخه مرگ و حیات به کار خود ادامه می دهد، زاد و ولد شکل می گیرد و جهان به مرحله نهایی می رسد! شاید هم به قول مذهب اوانجلیکال ها: آخرالزمان است  و نظریه علمی: پایان تاریخ است!کرونا دو سر دارد یا افول هژمون آمریکا، یا قدرت گرفتن مجدد ایالات متحده، ترامپ پیروان اوانجلیست بسیار دارد که او را ناجی جهان می دانند! کسی چه می داند؟ آینده نامعلومی در انتظار جهان است!
 
نام:
ایمیل:
نظر: