روزنامه کیهان**
عبارت «فریبکارانه و غلطانداز» مذاکرات هستهای!/دکتر محمدحسین محترم
آنچه از مواضع آمریکاییها و غربیها و همچنین مقامات جمهوری اسلامی تاکنون آشکار شده این است که برای غربیها «مذاکرات هستهای به دلیل سیاسی» و برای ایران «نتایج بعد از مذاکرات وین به دلایل اقتصادی» مهم است. بر همین اساس آمریکاییها فریبکارانه اصرار دارند همچنان از عبارت «مذاکرات هستهای» استفاده کنند، اما مقامات ایرانی این عبارت را «غلطانداز» میدانند و معتقدند در برجام هر بده و بستانی که لازم بوده، انجام و مذاکرات هستهای با امضاء برجام تمام شده است و در وین فقط بر «مذاکرات برای لغو تحریمها» تکیه خواهند کرد. بر این اساس آنچه اکنون قرار است ۸ آذر در وین رخ دهد تحمیل توافقات صورت گرفته با دولت روحانی در شش دور مذاکره قبلی نیست، بلکه همانطور که معاون وزیر خارجه ایران از عبارت «آغاز مذاکرات برای لغو تحریمها» استفاده کرده و نه از عبارت «ازسرگیری مذاکرات قبلی هستهای»، ایران به دنبال بازگشت آمریکا به برجام نیست، بلکه به دنبال مذاکرات در چارچوب جدید برای اجرای توافق قبلی (برجام) است! حال چرا برای ایران نتایج بعد از مذاکرات وین مهم است و لغو تحریمها و تضمین بایدن را طلب میکند؟ به دلایل فراوان از جمله:
۱- علاوهبر فریبکاری ذاتی آمریکا با تمام دنیا از جمله ایران در طول سالهای متمادی گذشته، اکنون با توجه به تشدید تحریمها با بدعهدی دولت دموکرات اوباما و پاره کردن برجام توسط دولت جمهوریخواه ترامپ و خروج از آن، واقعیت این است که در آمریکا تا توافقنامهای در سنا به معاهده تبدیل نشود و به صدور فرمان اجرایی وابسته باشد، قابل اتکا نخواهد بود و رئیسجمهور آمریکا و یا جانشین بعدی او میتوانند از تعهدات خود سر باز بزنند. ترامپ با اینکه به اقدامات غیرمنتظره مشهور بود، در زمان خروج از توافقنامهها، خارج از چارچوب اختیارات خود عمل نکرد؛ لذا بایدن اختیار ندارد و نمیتواند تعهدی درباره سیاست رئیسجمهور آینده آمریکا بدهد.
۲- نکته مهم که اکنون ذهن خود مقامات آمریکایی را نیز مشغول کرده، فراتر از نقض یک توافقنامه بینالمللی است و آمریکاییها نگران نقض قانون اساسی هستند! نگراناند که اگر ترامپ در انتخابات آینده نامزد و پیروز شود، با توجه به حمله طرفداران او به ساختمان کنگره، آمریکا با بحران نقض قانون اساسی روبهرو خواهد شد، چه برسد به نقض مجدد برجام و معاهدات با دیگر کشورها! این موضوع محدود به نگرانیهای ایران هم نیست تا جایی که حتی بر اجلاس رم نیز سایهانداخته بود و بیست اقتصاد بزرگ جهان با یک سؤال درباره پارادوکس بزرگ آمریکا روبهرو شدند که «چه کسی برای سران جهان تضمین میکند که اقدامات ترامپ توسط جانشین بایدن تکرار نخواهد شد»! الجزیره تأکید میکند «کسانی که در اجلاس رم برای این سؤال پاسخ مناسبی در سخنان بایدن پیدا نکردند، تأکید دارند برای اینکه هر توافقنامهای در آمریکا به یک معاهده غیر قابل ابطال تبدیل شود، باید در سنا تصویب شود و چنین احتمالی هم بهویژه با توجه به اختلافات شدید سیاسی داخل آمریکا بسیار بعید است»!
۳- بایدن حتی حاضر نیست تحریمها را در دوره خود لغو کند چه برسد که بخواهد تعهد بدهد بعد از او تحریمها برنخواهد گشت! بر همین اساس وزیر خارجه ایران که دست بایدن را خوانده که میخواهد تحریمهای ترامپ را ادامه دهد، گفته «اصلاً نیازی به این همه مذاکرات نیست، اگر جدیت و صداقت لازم در برگشت به برجام را دارید، کافی است همین فردا یک فرمان اجرایی صادر و تحریمها را لغو کنید!».
۴- رهبران حزب جمهوریخواه صراحتاً میگویند «هرگونه توافقی که دولت بایدن با ایران امضا کند در همان ابتدا، زمانی که جمهوریخواهان دوباره کنترل کنگره را به دست بگیرند باید آن توافق را مرده دانست»! علاوهبر تهدید جمهوریخواهان، خود دموکراتها و مقامهای دولت بایدن نیز اذعان میکنند که «ممکن است دولت بعدی آمریکا دوباره از برجام خارج شود»! و به همین دلیل حاضر نیستند برای ماندگاری توافق هستهای به ایران تضمین دهند! از سوی دیگر با توجه به زنگ خطر پیروزی اخیر نامزد جمهوریخواهان در انتخابات ایالت ویرجینیا برای دموکراتها و همچنین کشمکش بین دو جریان ترقیخواه و میانهرو در حزب دموکرات، شکست احتمالی این حزب در انتخابات میاندورهای سال ۲۰۲۲ قابل پیشبینی است و در این صورت بایدن دیگر نخواهد توانست هیچ موفقیتی در انتخابات دوره بعد به دست آورد.
۵- این وضعیت در حالی است که طرفهای اروپایی نیز از اجرای تعهدات یازدهگانه خود سر باز زدهاند و در عمل اعتراف میکنند از بیم تحریمهای آمریکا قادر نیستند که به این تعهدات عمل نمایند.
۶- خطر مهمتری که وجود دارد استفاده آمریکا از مکانیسم ماشه با ادعای نقض برجام از سوی ایران، با برگشت به برجام، حتی در صورت لغو بخشی از تحریمها است!
۷- یکی دیگر از دلایلی که نباید مذاکرات جدید از «بنبستها و قهوهخانه وین» شروع شود این است که شش دور مذاکرات قبلی بر مبنای «برجام خوانده نشده» و «تعلیق تحریمها با وجود مکانیسم ماشه» صورت گرفته بود (همان گونه که محمدجواد ظریف قبلاً وجود این عبارت را تکذیب میکرد، اما اخیراً با اذعان به آن، از وجود آن در برجام اظهار بیاطلاعی کرد!)، اما اکنون قرار است مذاکرات بر مبنای «برجام خوانده شده» و «لغو تحریمها با تضمین عدم بازگشت آنها» صورت گیرد.
۸- برای اطلاع و اطمینان برخی از داخلیهایی که برجام با دستاورد هیچ و خسارت محض را به ارث گذاشتهاند و اکنون کاسه داغتر از آش شدهاند که اگر برجام احیا نشود، چه خواهد شد؟! باید گفت یکی از دلایل اصلی عدم آغاز مذاکرات وین از نقطه پایان دور ششم نیز این است که مرحومهاشمی اطمینان داده بود که «جان کری به ظریف قول داد کارها را درست کند»، اما ظریف بعد از آن در اعترافِ «نوشدارو بعد از مرگ سهراب» گفت «اشتباه کردم به حرف کری اعتماد کردم»! حال چگونه انتظار دارند دولت سیزدهم باز به همان دولت دموکراتی که جان کری و بایدن عضوش بوده و هستند، اعتماد کند؟! این جماعت چنان از خدشهدار شدن عزت ملت ایران در صورت احیا نشدن برجام سخن میگویند گویی که برجام در دولت آنها با بیاعتباری پاسپورت ایرانی، صفهای مرغ و گوشت با کد ملی، تبدیل شدن یارانهها به بستههای حمایتی و معیشتی، افزایش ۳۰۰ درصدی قیمت مایحتاج روزمره، افزایش ۱۷۰ درصدی قیمت مسکن و رؤیایی شدن خانهدار شدن، تورم ۵۸ درصدی و... و ثبت بالاترین شاخص فلاکت در طول تاریخ ایران، عزت مردم را حفظ کرده بود؟!
۹- حال که به گفته عضو اندیشکده خاورمیانه در واشنگتن و همچنین جوزف سرینسیونی مشاور بلینکن، «بایدن بدون تصویب کنگره اختیاری برای لغو همه تحریمها و دادن چنین تعهدی ندارد و این غیرممکن است»، پس بایدن و تیم او فریبکارانه ادعای داشتن حسن نیت نکنند چراکه هرگونه مذاکرهای بدون لغو تحریمها و دادن تضمین آمریکا نیز «غیرممکن» است و دولت جدید ایران هم از سوی ملت ایران اختیاری برای مذاکره بدون لغو تحریمها و دادن تضمین بایدن ندارد و در صورت طولانی شدن مذاکرات تنها راه برای دولت ایران «واکنش سریع دیپلماتیک» خواهد بود.
۱۰- محافل رسانهای غربی صرفاً با برجسته کردن شعار بایدن مبنی بر بازگشت به دیپلماسی و برجام سعی میکنند تهران را مسئول بنبست برجام معرفی کنند در حالی که بدون اجرای مفاد برجام و شروط تهران، بدون تردید محدودیت در برنامه هستهای ایران و تعهدات برجامی ایران «جنبه عینی» و لغو تحریمها و تعهدات برجامی آمریکا همچنان «جنبه فرضی و کاغذی» خواهند داشت!
۱۱- همه این موارد مشتی نمونه خروار است که نشان از نمایشی بودن گزینه دیپلماسی آمریکاییها به دلیل ناتوانی از گزینه نظامی آنها دارد! و موجب شده تا تهران به نیت واقعی غربیها نگاه تردیدآمیزی داشته باشد. تحریمهای پهپادی و تمدید حالت فوقالعاده از سوی بایدن برای ادامه تحریمها نیز بهخوبی نشان داد که بایدن ارادهای برای لغو تحریمها و عمل به تعهدات خود در برجام ندارد چراکه طرف غربی احساس میکند با گرفتن امتیازات مهمی ذیل توافقنامه برجام دغدغههای آنها درباره برنامههای هستهای رفع شده و اکنون میخواهند از طریق برگشت آمریکا به برجام اولاً از دور زدن و خنثی سازی تحریمها جلوگیری کنند و ثانیاً وارد موضوعات دیگر از جمله مسائل منطقهای شوند!
۱۲- اینکه از هماکنون توجه و تمرکز دولت سیزدهم پیش از اینکه بر لغو تحریمها باشد، بر خنثی سازی تحریمهاست! نشان میدهد دولت بهدرستی سیاستهای فریبکارانه آمریکا را تشخیص داده و دست بایدن را خوانده است؛ لذا با توجه به سیاست جدید جمهوری اسلامی مبنی بر گسترش روابط و مناسبات با کشورهای منطقه و همسایه و دوست، شکست سناریوی آمریکاییها در وین از هماکنون قابل پیشبینی است؛ اما آن گونه که رهبری قبلاً به دولت روحانی تذکر داده بودند که «بنا را بر این بگذارید که آمریکا تحریمها را حالا، حالاها لغو نمیکند»، تنها تضمین معتبر بایدن ارائه لایحه برجام به کنگره و تصویب آن در سنا است و ملت ایران نباید بیش از این معطل لغو تحریمها بمانند و مجدداً اسیر فضاسازیهای یک جریان معلومالحال و درعین حال مجهولالهویه شوند!
۱۳- در حاشیه اجلاس رُم مکرون در پاسخ به اظهارات و لبخند بایدن درخصوص خیانت کاخ سفید در فروش زیردریاییها به اسپانیا، یک جمله زیرکانهای به او گفت که بهتر است هم خود غربیها همان را مبنای مذاکرات با ایران و هم غربپرستان داخلی آن را مبنای مواضع و تحلیلهایشان قرار دهند و آن اینکه «اظهارات خوب است، اما شواهد و نتایج بهترند»!
**************
روزنامه وطن امروز**
از استراتژی هزار زخم دشمنان تا استراتژی مقاومت فعال/محمدحسین مهدویزادگان
حضور دولت سیزدهم در رأس معادلات سیاسی و اجرایی کشور، مولد پرسشها و دغدغههایی در عرصه سیاست خارجی کشورمان بوده است. بدون هیچگونه تردیدی اصلیترین پیششرط موفقیت ما در مواجهه با دشمن، یکی شناخت ماهیت و دیگری شناخت استراتژیهایی است که دشمن در مواجهه با نظام و ملت ما به آن متوسل میشود. در قرن گذشته شاهد الگووارههایی کلاسیک بودیم که کمیت و کیفیت آنها پیروزی یا شکست ۲ رقیب را در عرصه نبرد مستقیم تعیین میکرد. این مؤلفهها منبعث از رویکرد رئالیستی و واقعگرایانهای بود که پس از جنگ دوم جهانی بر حوزه روابط بینالملل سایه افکنده و نظام دوقطبی را بر جهان حاکم ساخته بود، اما امروز، مؤلفههای دیگری نیز در محاسبه و شکلگیری قدرت بازیگران دخیل است. در این باره ما با مفهومی به نام «جنگ هیبریدی» یا «جنگ ترکیبی» مواجه هستیم. بر این اساس، جنگ هیبریدی به معنای بهکارگیری ترکیبی قابلیتهای نیروهای نظامی و غیرنظامی متعارف به شیوهای پیچیده و هماهنگشده است. لازم است این حقیقت برای افکار عمومی تبیین شود که جنگ هیبریدی محدود به «جنگ نظامی» نیست و شامل نبرد دیپلماتیک، جنگ تبلیغاتی، جنگ اقتصادی، حملات سایبری و... میشود.
«استراتژی هزار زخم» بر پایه همین «جنگ ترکیبی» تعریف میشود. مطابق این استراتژی، دشمنان تلاش میکنند در ابعاد و حوزههای مختلف، کشورهای مستقل مانند جمهوری اسلامی ایران را تحت فشار قرار دهند. در استراتژی هزار زخم، دشمنان توان یک کشور یا ساختار را در ابعاد گوناگون مورد هجمه قرار میدهند و میان اجزای این نبرد، نوعی هارمونی و هماهنگی ایجاد میکنند. به عبارت بهتر، در ظاهر دشمنان سعی دارند اینگونه القا کنند که میان ابعاد گوناگون این نبرد ارتباطی وجود ندارد، اما این موضوع به هیچ عنوان حقیقت ندارد.
مهمترین عواملی که منجر به تبلور استراتژی هزار زخم در معادلات استراتژیک آمریکا و رژیم اشغالگر صهیونیستی شده است، تغییرات سریع ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک (به ضرر منافع آمریکا و صهیونیسم) و انتقال قدرت به شرق و شکل گرفتن اتحاد قدرتهای مخالف آمریکاست. اخیرا «نفتالی بنت» نخستوزیر رژیم اشغالگر قدس در دیدار با «جو بایدن» رئیسجمهور آمریکا، به صورت صریح و آشکار از این استراتژی پرده برداشت. همانگونه که مشاهده میکنیم، واشنگتن و تلآویو ابایی از «آشکارسازی استراتژی هزار زخم» ندارند. آنها قصد دارند ایران را در همه ابعاد و زوایا تحت فشار قرار دهند. عمیقا بر این باوریم استراتژی هزار زخم نیز مانند استراتژی فشار همهجانبه -که از دوران ریاستجمهوری ترامپ تاکنون شاهد آن هستیم- محکوم به شکست خواهد بود، به شرطی که در مواجهه با آن، دفاعی قاطعانه، هوشمندانه و همهجانبه انجام شود.
بدون شک اصلیترین دغدغه دولت سیزدهم در عرصه سیاست خارجی، صیانت از کشور در برابر استراتژی هزار زخم دشمنان است. مهمترین پیششرط مهار و خنثیسازی استراتژی هزار زخم، رصد هوشمندانه جنگ ترکیبی دشمنان در ابعاد راهبردی و تاکتیکی است. در این میان، باید میان «ثوابت» و «متغیرات» یا همان استراتژیها و تاکتیکهای دشمن در میدان جنگ هیبریدی با ایران تفکیکی هوشمندانه قائل شد. به عبارت بهتر، باید ابعاد و روشهای نبرد فعلی و حتی هر گونه نبرد بالقوه دشمنان [با استناد به روشهای آیندهپژوهشی و احتمالسنجی]با استناد به دادهها و مستندات آماری - تحلیلی مورد رصد و تحلیل قرار گیرد. در این باره، ما باید تحلیل واقعبینانهای از گذشته، حال و آینده داشته باشیم. یکی از اصلیترین ویژگیهای شهید بزرگوار حاجقاسم سلیمانی، همین ذهنیت و محاسبهگری استراتژیک و نظاممند بود. اگر چنین رصد هوشمندانهای نشود یا مرز میان «استراتژیها» و «تاکتیکهای دشمن» در نبرد هیبریدی با کشورمان خلط شود، قطعا در محاسبات راهبردی و تاکتیکی خود در قبال کنش چندلایه دشمنان دچار خطای محاسباتی خواهیم شد. اتفاقا یکی از اصلیترین دغدغههای دشمنان، ایجاد و القای همین خطای شناختی و محاسباتی در کشورمان است.
دولت سیزدهم در حوزه کلان و در مواجهه با نبرد ترکیبی دشمنان و استراتژی هزار زخم آنها، روی استراتژی «مقاومت فعال» تمرکز کرده است. بدون شک نخستین گام در مواجهه با استراتژی هزار زخم دشمنان، «صیانت از راهبردها و ثوابت استراتژیک» کشور در حوزههای مختلف اقتصادی، سیاست خارجی، امنیتی و فرهنگی است. چنانکه مشخص است، دشمن در صدد است ضمن دفرمه کردن این استراتژیها و ثوابت، استراتژیهای جدید مدنظر خود را جایگزین آنها کند. نخستین گام دشمنان نظام در این مسیر، «قابل معامله جلوه دادن اصول کلان اقتصادی و سیاسی» کشور است.
پس از اصرار بر حفظ و صیانت از استراتژیها در میدان مواجهه با جنگ ترکیبی و استراتژی مقاومت فعال، نوبت به «تنظیم واکنش موثر و هوشمندانه» میرسد. این واکنشها، باید معطوف به «ابعاد کنش دشمنان» و «نحوه عملیات آنها» تعریف و اجرایی شود. انتخاب «ابزارهای مناسب» در مواجهه با نبرد چندلایه دشمنان، از اهمیت ویژهای برخوردار است. در تعیین و انتخاب این ابزارها، باید ۳ مؤلفه «دربرگیرندگی»، «تاثیرگذاری» و «غافلگیری» را در قبال کنش دشمنان مدنظر قرار داد. به عبارت دقیقتر، واکنش جمهوری اسلامی ایران در قبال نبرد هیبریدی دشمنان و در رأس آنها ایالات متحده آمریکا، باید به گونهای باشد که «محاسبات» و حتی «باورهای دشمنان» را در هر یک از لایههای نبرد برهم بریزد. بدون شک در میدان نبرد ترکیبی با دشمنان و مواجهه با توطئههای آنها، میتوان از ظرفیتهای موجود در منطقه و نظام بینالملل نیز به بهترین نحو ممکن بهرهمند شد.
**************
روزنامه خراسان**
تفاوت مردم و برخی مسئولان در مواجهه با گرانیها/سید صادق غفوریان
مسئله «گرانی»ها و کوچک و کوچکتر شدن سفره بخش وسیعی از جامعه، قطعا از آن دست مسائلی است که رسانهها باید مدام آن را فریاد کنند و اجازه ندهند این موضوع نزد مسئولان به مسئلهای عادی و غیر اولویت دار تبدیل شود. اگر چه باید اذعان کرد که در بسیاری از مواقع به ویژه در سالهای اخیر، برخی مسئولان و رسانههای رسمی با عملکردشان گویی تلاش کرده اند مسئله گرانیها را به نوعی «عادی سازی» و به مسئلهای طبیعی تبدیل کنند که بررسی تحقق یا عدم تحقق این تلاش، خود مجال دیگری میطلبد. اما چرا برخی از مسئولان در مواجهه با مشکلات معیشتی مردم که بخش عمده آن ناشی از گرانیهای بی حساب و کتاب است، کک شان نمیگزد یا اگر میگزد، چرا اقدامات و تدابیر لازم را برای رفع این مشکلات اتخاذ نمیکنند؟ واقعا مشکل کجاست؟! قطعا برای این پرسش، دلایل گسترده فنی و تخصصی وجود دارد که اگر قرار باشد یک مسئول به آن پاسخ دهد، خروارها دلیل و مدرک سر هم خواهد کرد، اما ما از میان همه این خروارها، یک دلیل را انتخاب کردیم که فهمش نه غامض است و نه پیچیده.
جیب ما، جیب مسئولان
برای این که این یک دلیل را تبیین کنیم ابتدا یک سناریو و فرضیه را با هم مرور میکنیم. فرض کنید یک مسئول و یک کارگر برای خرید اقلام ضروری هفتهای دو بار به فروشگاه مراجعه میکنند. هر دو نفر هم پس از دیدن قیمتها و گران بودن آنها تعجب و خودخوری میکنند. اما یک تفاوتی میان این دو وجود دارد. آقای کارگر به دلیل محدود بودن قدرت خریدش، یکی درمیان ملزومات و نیازهایش را تهیه میکند، اما آقای مسئول، طبیعتا قدرت خریدش محدود نیست و همه ملزوماتش را میتواند تهیه کند، البته از گرانیها هم غصه میخورد! و از این که برخی طبقات اجتماعی سفره شان کوچک و کوچکتر شده است، ناگهان اشک در چشم اش جمع میشود و برای لحظهای از خود بی خود میشود تا این که با تذکر صندوق دار فروشگاه به خود میآید، خریدهایش را حساب میکند، از فروشگاه خارج میشود و میرود که به جلسه بعدیاش برسد و، چون تعداد این جلسات و گرفتاریهای آقای مسئول فراوان است، خریدها را اهل منزل انجام میدهند و احتمالا آقای مسئول، چون وقت حضور در بازار و میان مردم را ندارد، کلا فراموش میکند که مردم کوچه و بازار یا به قولی «مردم معمولی» در چه حالی هستند. در عین حال آن آقای کارگر، همزمان که آن آقای مسئول در جلسات و همایشها سخت مشغول تلاش برای مدیریت بازار و قیمت هاست، هر بار که به بازار میرود، خریدهایش کمتر، غصه هایش بیشتر و احتمالا شرمندگی هایش نزد خانواده اش هم بیشتر میشود.
پس چرا درست نمیشود؟
اگر چه روایت این سناریو به طنزی تلخ هم مبتلا شد، اما از یک واقعیت هم پرده بر میدارد؛ این که سال هاست، افسار بازار و قیمت اقلام ضروری مردم رها شده و سیاستهای مقطعی و غیرمقطعی مسئولان هم آن طور که باید پاسخ گو نیست، ولی آیا این احتمال وجود ندارد که مسئله «گرانی» و کوچک شدن سفره مردم برای برخی مسئولان به امری عادی تبدیل شده است؟ قطعا در این سال ها، حقوق، مزایا و حق الجلسات آقایان مسئول به اندازه و به موقع (نه با تاخیر و تعویق چند ماهه) پرداخت شده و میشود، بنابراین از آن جا که در این بازار و این وضعیت، راهکارهای فوری، قاطع و کارساز نمیبینیم باید به ما حق بدهید که تصور کنیم مسئله گرانی و این «بازارهای نامهربان با مردم» برای برخی مسئولان امری عادی انگاشته میشود. شاید اهتمام برخی از مسئولان بر پیگیری برخی طرحهای دور از نان و سفره مردم، یا بعضا بیان برخی مطالب از تریبونها مثل دغدغه آن نماینده درباره چند همسری و... نشان از همین باشد که مسائل مهم کشور، آن طور که باید دغدغه اصلی این بخش از مسئولان نیست. حالا به زبانی ساده و دوستانه از این مسئولان میخواهیم که برای غصه گرانی ها، تدبیری کنند به فوریت که جیب ما مردمان معمولی به فراخی جیب آنان نیست.
**************
روزنامه ایران**
مواجهه با روشنفکران نباید سیاستزده باشد/سید جواد نقوی
برای اثبات این گزاره که روشنفکران پاسخ دقیق و روشنی به مسائل جامعه نمیدهند و هرازچندگاهی در خوانش اتفاقات همین جامعه سوژههای تکراری و غیردقیق را دستمایه تحلیلهای خود قرار میدهند، شاهد مثالهای فراوانی وجود دارد. سؤال اینجاست پس چرا روزبهروز این بیگانگی روشنفکران با مسائل جامعه عمیقتر میشود و حتی در لایه سیاست هم مدام خودش را بازتولید میکند تا جایی که نسخه شفابخش را حکمرانی دولتی برای دو دوره میداند که خاطرات تدابیرش همچون بوی عفونت حاصل از یک زخم کهنه، سالها باید روان و مشام جامعه را آزار دهد؟
بخشی از پاسخ این سؤال را باید در نقطهای جستوجو کرد که از قضا طیف انقلابی برای درگیری با جریان روشنفکری برای خود تعریف کرده است؛ نقطهای که اگر درست انتخاب نشود نه تنها به کم کردن شکافها در جامعه امروز ایران منجر نخواهد شد، بلکه با نیرویی فزاینده در خدمت چند پاره کردن آن قرار خواهد گرفت. متأسفانه وقایع پیش و پس از سال ۸۸ باعث شد صرفاً صبغه سیاسی این درگیری پررنگ شود و زمانی که چنین اتفاقی بیفتد بالطبع همه چیز در میزانسن یک دعوای ایدئولوژیک و سیاستزده تحلیل خواهد شد و طرفین چنین منازعهای را به لبههای یک قیچی برای عمیقتر کردن این شکاف بدل خواهند کرد. عمیق شدن چنین شکافی کجا خودش را نشان خواهد داد؟ یک قلمش میشود سلب کردن توان سیاستگذاری فرهنگی برای بیش از یک دهه. مصداقش هم میشود همین که چندین دفعه فیلمهای فرهادی را بهعنوان نمایندهاش راهی اسکار کند، ولی همزمان در سطحی سیاستزده و ایدئولوژیک به جدال لفظی و روبنایی با او بپردازد.
بهنظر میزانسن هر منازعهای با روشنفکران را باید از این منظر تحلیل کرد که در خدمت طرح پرسشهای دقیق از روشنفکران برای مسائل واقعی جامعه است یا فاصله گرفتن بیشتر آنها از مسائل اساسی و حیاتی امروز آن؟ این میزانسن در خدمت رجل سیاسی در قدرت است یا خرد جمعی جامعه ایرانی؟ وقت و توان را پای حل مسائل اساسی میکشاند یا در دعوای سیاسی بیسرانجام هدر میدهد؟ طیفهای متکثر جامعه را به هم نزدیکتر میکند یا با دور کردن از همدیگر، آنها را با واقعیتهای موجود به لجاجت میاندازد؟
مسلماً مسأله مورد سؤال قرار دادن یا حتی نقد نکردن فرهادی نیست، بلکه تلاش برای نقد کردن او در ساحت تئوریک و اندیشهای است و نه سیاستزده و ایدئولوژیک. ایران اسلامی در مسیر شدن آنچه قرنها برای آن تلاش شده است امروز بیش از هر زمانی به ترمیم شکافها و نزدیکتر کردن دیدگاههای مختلف نیاز دارد و این با سرعت بخشیدن در مسیر به رسمیت شناختن اندیشهها و طرح پرسشهای عمیق در ساحت فکری و اندیشهای میسر خواهد بود. هرچقدر فضای مواجهه با روشنفکران، غیرایدئولوژیکتر شود، اتمسفر بهتری برای حرکت بهسمت این «شدن» میسر خواهد شد و از قضا روشنفکران بیشتر مورد این سؤال اساسی واقع خواهند شد که چگونه میتوان با آرامش بیشتری این مسیر را طی کرد نه اینکه همزمان با اینکه مدام مشغول حمله به ساختار باشند، انتظار بهتر شدن اوضاع را نیز داشته باشند.
**************
روزنامه شرق**
سم مهلک سیاسی/احمد غلامی
بهصراحت میتوان گفت هیچیک از دولتهای چهار دهه گذشته نتوانستهاند حامیان خود را ذیل یک طبقه بهعنوان یک طبقۀ مشارکتی بگنجانند؛ طبقه مشارکتی که رفتهرفته بتواند به طبقۀ هژمونیک بدل شود، چراکه دولتهای ایران به معنای واقعی دولت بماهو دولت نبودهاند و همواره قدرتگیری آنان در وضعیتی سلبی امکانپذیر شده است. وضعیت سلبی قرین به «وضعیت استثنائی» است. وضعیت ناگزیری که در آن مردم نه برای مشارکت و پیگیری مطالبات و منافع خود، بلکه برای صیانت از وضع موجود و گاه بدتر از آن، برای جلوگیری از وخیمترشدن اوضاع پا به عرصه عمومی گذاشتهاند. طرفه آنکه در انتخابات ۱۴۰۰ و در شکلگیری دولت سیزدهم، با اینکه وضعیت از سابق استثنائیتر بود بسیاری از مردم برای مشارکت پا به میدان نگذاشتند و وضعیت استثنائی را اسقاط کردند. بیتفاوتی، سم مهلک سیاسی است که بهصورتی بطئی و خزنده دستگاه دولت و پیکره ملت را از کار خواهد انداخت. در این وضعیت، طبقه مشارکتی و هژمونیک دیگر معنا ندارد. از نظر هگل دولت، عالیترین شکل کلیت است که میتوان در عرصه اخلاق اجتماعی به آن دست یافت. برخلاف نظر هگل، مارکس باور دارد دولت، ابزار طبقه حاکم است و طبقه کلی فقط میتواند در جامعه مدنی ظاهر شود که با خود به صلح رسیده باشد. مارکس معتقد است در این شرایط، دولت به معنای قدرت سیاسی سرانجام متلاشی خواهد شد، چراکه این دولتها ساخته دست مردم در شرایط استثنائیاند. اگر شرایط استثنائی از بین برود، ضرورت تشکیل دولتها هم از بین خواهد رفت. اگرچه این دیدگاه مارکس آرمانگرایانه به نظر میرسد، اما شرایط کنونی جهانی نشان داده با اینکه ایده مارکس محقق نشده، اما دولتها نه بهواسطه رسیدن به یک جامعه مطلوب بلکه به دلیل ناباوری و عدم اعتماد به دولتها خاصیتِ خود را بیش از پیش از دست دادهاند. بگذریم! اما در اندیشه گرامشی شکلگیری طبقه مشارکتی و طبقه هژمونیک بیش از هر جای دیگری قابل تصور و تعین است. نگاه واقعبینانۀ گرامشی به دولت و ملت، باعث شده او به بهترین شکل مواجهۀ دولت و ملت را در اصطلاحاتی همچون جنگ موضعی، جنگ تهاجمی و جامعه مدنی همچون خاکریز به کار گیرد. گرامشی به طبقه مشارکتی که میتواند به یک طبقه هژمونیک بدل شود، باور داشت و از همینرو مخالف سرسخت استالین در حذف روشنفکران بود. برای شکلگیری طبقه مشارکتی، روشنفکران نقش اساسی دارند. آنان افکار دولتها را از بالا به پایین اشاعه میدهند و در ایجاد یک طبقه هژمونیک نقش مؤثری دارند. در دوم خرداد ۱۳۷۶ روشنفکران موجب بر سر کار آمدن دولتی شدند که قادر بود طبقه مشارکتی را شکل داده و آن را هژمونیک کند. این اتفاق نیفتاد و اصلاحطلبان با دور زدن روشنفکران و مردم که دولت آنان را روی کار آورده بود، ابتدا برای گسترش اقتدار خود از حمایت مردم سود جسته و برای ماندگاری آنان را رها کرده و به توجیه قدرت پرداختهاند. از اینرو دور از انتظار نبود که در زمانه عسرت آنان و بازگشت مجددشان به مردم، پشت درهای بسته بمانند. دولت خاتمی و دولت احمدینژاد، بیش از هر دولت دیگری قادر بود با همه دشواریها طبقه مشارکتی را سامان داده و آن را به طبقه هژمونیک بدل سازد. چنین ظرفیت و توانی در دو دولت هم به لحاظ اجتماعی و هم اقتصادی وجود داشت. دولت خاتمی میتوانست طبقه بورژوازی دولت هاشمی را ارتقا داده و هژمونیک کند و اگر احمدینژاد به حرفهایی که میزد باور داشت، میتوانست طبقه فرودست را برسازد.
این دو دولت قادر بودند طبقه مشارکتی را سازمان داده و هژمونیک کنند و سرمنشأ تحولات جدی در جامعه ایران باشند. اما چون باوری راسخ در میان نبود، چنین اتفاقی هم رخ نداد. لنین باور داشت کسی به هژمونی دست مییابد که با بیشترین انرژی میجنگد، اما واقعیت امر این است که دولت نئولیبرالِ احمدینژاد با فریب طبقه فرودست ادامه منطقی دولت لیبرال خاتمی بود، که به هر دلیلی بر باورهایش پافشاری نکرد. این دو دولت به شرایط و امکانهای موجود تن دادند، در صورتی که هر تحولی با پافشاری بر ناممکنها شکل میگیرد. اصرار بر تحقق ناممکنها و فشار به امکانهای موجود است که وضعیت را از ریخت میاندازد و سیاستی تازه خلق میکند. بازی در وضعیت موجود و با امکانهای آن، بازی در زمین قدرت است و بس. این دو دولت میتوانستند به این تعبیر گرامشی دست یابند که طبقه میتواند و باید تعیینکننده باشد. برای اینکه یک طبقه تعیینکننده باشد مستلزم آن است که هژمونی داشته باشد. هژمونی امر چندظرفیتی است که بدون اقناع مردم قابل تحقق نیست و بدون اجبار غیرقابل اعمال. هر دو دولتِ اصلاحات و مهرورزی، قدرت اِعمال ایدههای خود را نداشتند و ناگزیر به شرایط موجود و امکانهای آن تن دادند. دولت سیزدهم از قدرت لازم برای اعمال ایدههای خود برخوردار است، اما بعید است قدرت اقناع مردم را داشته باشد، خاصه آنکه باید طبقهای مشارکتی وجود داشته باشد که تبدیل به طبقه هژمونیک شود تا دوگانه اقناع و اجبار معنا پیدا کند. اما نهتنها چنین امکانی وجود ندارد، بلکه دولت سیزدهم حتی نمیتواند به شرایط موجود تن بدهد. شرایط موجود همان چیزی است که برای دگرگونی و رهایی از آن، دولت رئیسی روی کار آمد. دولت رئیسی بیش از هر زمان دیگری میداند ادامه شرایط موجود همان سم مهلکی است که دولت را نه در درازمدت که در کوتاهمدت از پا در خواهد آورد. آیا این از بدعتهای روزگار است که حافظان وضع موجود ناگزیرند علیه آن دست به اقدام بزنند؟
****************************************************