صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

فرهنگی >>  اندیشه >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۷ تير ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۷  ، 
شناسه خبر : ۳۴۸۳۲۶

 درگیری بین مجاهدین با نهضت اسلامی مبارز به پیش از انقلاب برمی‌گردد. در زمان سلطنت پهلوی هم نگاه اعضای سازمان مجاهدین خلق به روحانیت مبارز و نیروهای مذهبی و سنتی ذیل آن چندان مثبت نبود. تصور آنان بر این بود که روحانیت به دلیل عدم بهره‌بری از فعالیت‌های چریکی و تشکیلاتیِ برآمده از الگوهای مارکسیستی به نوعی ارتجاع در مبارزه دست زده‌اند که نتیجه‌ای نخواهد داشت. مرزبندی سازمان مجاهدین خلق با نهضت اسلامی زمانی بیشتر شد که در سال‌های 53 و 54 آشکارا اعضای مرکزی سازمان مجاهدین خلق به رهبری تقی شهرام تغییر ایدئولوژی را اعلام کرده و با عبورشان از دین اسلام، مارکسیست شدند. 

تیغی که دیر یا زود بر گردن التقاطی‌ها می‌نشست

اما پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی و اقبال گسترده مردم به سمت نیروهای مذهبی و سنتی تمام تحلیل‌ها و تصورات اعضای سازمان مجاهدین خلق را به هم ریخت. آنان که می‌پنداشتند باید در رأس حاکمیت قرار بگیرند و قدرت مطلقه را از آن خود کنند به یکباره شاهد به حاشیه رانده شدن خود توسط مردم شدند. در چنین وضعی، منافقین باید تاکتیک خود را عوض کرده و با پیگیری استراتژی جدید اهداف خود را محقق می‌ساختند. بنابراین در تحلیل‌های رده مرکزی سازمان، جمع‌بندیِ مهمی از سوی مسعود رجوی ارائه شد: «دیر یا زود تیغ خمینی بر گردن ما خواهد نشست.»

سازمان از همان ابتدا خود را در مقابل نظام جمهوری اسلامی می‌دید و قصد داشت فضا را به سمتی ببرد که فضا برای شورش مسلحانه فراهم شود. در اولین گام اعضای سازمان مجاهدین خلق باید به یک حد نصاب مطلوب برسند که بتوانند با عِده بیشتری سلاح به دست بگیرند و عملیات مسلحانه را شروع کنند. 

آماده‌سازی برای یک قیام مسلحانه

در حال و هوای انقلابی آن روز سازمان با سر دادن شعار «مبارزه با امپریالیسم»، «حفاظت از سرمایه‌دار شدن نظام»، «اسلامی بودن مبارزه خود» و... سعی کرد وجاهتی را برای خود دست و پا کند و با عضوگیری از جوانان و نوجوانان پرشور آن زمان، بدنه سازمان را تقویت کند. مجاهدین خلق چنین توجیه می‌کردند که مبارزه با سرمایه‌داری و عوامل آن در ایران همچنان ادامه دارد و با این بهانه حاضر نمی‌شدند سلاح‌های خود را به مراکز نظامی تحویل دهند. همچنین سازمان برای آماده‌سازی نیروهای خود تحت عنوان «میلیشا» برنامه‌های نظامی و ورزشی را ترتیب داد که بتواند از این طریق سطح آمادگی و هوشیاری اعضای سلاح به دست خود را بالا ببرد. برگزاری برنامه‌های کوهنوردی، آموزش کار با سلاح، برگزاری میتینگ‌های تشکیلاتی و... که از قضا در آن دوران برای یک جوان و نوجوان جذاب بود موجب شد تا حد عضوگیری سازمان با روند مطلوبی پیش رود. 

بهانه‌چینی برای دست به سلاح شدن

سازمان مجاهدین خلق از 22 بهمن 57 تا 30 خرداد سال 60 یعنی حدود 28 ماه فرصت داشت تا با القای پیش‌فرض‌هایی در ذهن اعضای خود نیروهای تازه‌وارد را توجیه کند که باید در برابر نظام قرار گیرند. طبیعتاً در آن دوران به سادگی نمی‌توانستند همان ابتدا افرادی را به خیابان‌ها بکشانند تا با نیروهای انقلابی درگیر شوند. این امر مستلزم فرایندی بود که طبق آنچه گذشت سازمان آن را در قالب تئوری‌سازی برخی شعارها و کلیشه‌های غیرمستند عملی کرد.

سازمان پس از این 28 ماه کم‌کم فضا را برای خود مناسب دید و سعی کرد با انتساب بعضی اقدامات به نظام، بهانه‌هایی را برای خود دست و پا کند و بتواند با ایجاد یک ذهنیت در سطح جامعه، به اعمال مسلحانه خود مشروعیت بخشد. حمله به خانه پدری مهدی ابریشمچی، کشته‌سازی و شهید‌سازی، مظلوم‌نمایی، ادعای سرکوب شدن و... همگی اقداماتی بود که سازمان در اواخر پروسه 28 ماهه انجام داد تا به نوعی ذهنیت جامعه را به نفع خود برگرداند.

 ساعت سیم و یکسره شدن کار نظام

پس از سناریوی حمله به خانه ابریشمچی‌ها، سازمان اعلامیه سیاسی ـ نظامی شماره 19 را منتشر ساخت و جنگ مسلحانه با نظام را اعلام کرد. البته نکته‌ای را هم باید اینجا بیان کرد و آن این است که سازمان مجاهدین خلق هیچگاه سلاح خود را زمین نگذاشت، بلکه سعی کرد آن را برای مدتی به حالت تعلیق در آورد. برای همین آنان نسبت به اعمال تروریستی گروهکی مثل فرقان اعتراضی نکردند، بلکه صرفا اعتراضشان به این بود که این قبیل اقدامات موجب می‌شود نظام کار امنیتی و پلیسی را با قوت پیگیری کند. بنابراین قدرت غافلگیری از ضربه ما کاسته می‌شود! به عبارتی سازمان هیچ‌وقت از شهادت شهیدان مطهری و مفتح ناراحت نشد، بلکه اعتراضش بر این بود که این اقدامات نظام را هوشیار می‌کند.

به گفته مسعود رجوی، منافقین منتظر «ساعت سیم» بودند تا بتوانند بنا به ظرفیت خود و همچنین بسط نفوذ در ساختار نظام، ضربه کاری به جمهوری اسلامی را وارد سازند. برای همین پیش‌دستی در این امر را چه از سوی خود و چه از سوی سایر گروهک‌ها موجب نقض نقشه خود می‌دانستند. 

منافقین قبل از انقلاب هم قصد ترور آیت‌الله بهشتی را داشتند

در این بین حذف و ترور آیت‌الله بهشتی یکی از مهم‌ترین برنامه‌های سازمان بود. منافقین از پیش از انقلاب در پی حذف ایشان بودند؛ به طوری که در اعترافات وحید افراخته، عضو سازمان مجاهدین خلق که توسط سلطنت پهلوی اعدام شد، آمده است سازمان قصد داشت در یک تصادف نمایشی ایشان را ترور کرده و رقیب جدی خود از روحانیت را کنار زند. نگاه سازمان به بهشتی، نگاه به کسی است که روشنفکر، باسواد، دنیادیده و از همه‌مهم‌تر نگاه به شخصی است که قدرت تشکیلاتی دارد. بنابراین، نبود بهشتی می‌توانست حاشیه امنی برای آنان ایجاد کند.

سازمان مجاهدین خلق پس از انقلاب از همان ابتدا تصمیم گرفت دست به ترور شخصیتی بهشتی بزند و با اشاعه اتهام و کلیشه‌های دروغین قصد سیاه‌نمایی شخصیت ایشان را داشت. به طور مثال سازمان در سطح جامعه این اتهام را گسترش داده بود که آیت‌الله بهشتی قاتل مرحوم آیت‌الله طالقانی است. برای همین به منظور تحقیر رئیس قوه قضائیه وقت می‌گفتند: «طالقانی رو کی کشته/ بهشتی چشم درشته»!

حذف و ترور شهید بهشتی برای سازمان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. برای همین وقتی آنان در 30 خرداد وارد فاز مسلحانه شدند در عرض چند روز ضربه اصلی خود را به نظام جمهوری اسلامی وارد ساختند و بهشتی را ترور کردند. مسعود رجوی، علی رغم شعارهایی که علیه مارکسیست‌های سازمان مجاهدین خلق می‌داد و آنان را اپورتونیست‌های چپ‌نما می‌دانست، دقیقاً قدم در راه آنان گذاشت و کار نیمه‌تمام آنان در سال 53 را در سال 60 تمام کرد.

 

منبع: فارس

نام:
ایمیل:
نظر: