آنارشیسم علیه ایران قوی
حمیدرضا شاهنظری
دو ماه است که ایران را به بهانه فوت ناگهانی یک خانم در یک مجموعه متعلق به پلیس ملتهب کردهاند و تلاشهای زیادی میشود تا با رویدادسازی تروریستی و تلاشهای تجزیهطلبانه یا با اقداماتی، چون نقشآفرینی برخی سلبریتیها و حاشیهسازیهایی مانند آنچه بر سر تیم ملی فوتبال آوردهاند، این وضعیت خاتمه نیابد. هرچند به گونهای روایتسازی میشود که این وقایع را کاملاً طبیعی جلوه داده و عملکرد نظام و نارضایتی مردم از آن را عامل پیش آمدن آن معرفی کنند، ولی کمی دقت در عملکرد رسانههای فارسی زبان، عملکرد عوامل دشمن در شبکههای اجتماعی و اقدامات تروریستی و تلاش برای کشتهسازی و التهابآفرینی نشان میدهد که این اتفاقات اصلاً طبیعی نبوده و اراده دشمنان و میلیاردها دلار سرمایهگذاری ویژه پشت این ماجراها قرار دارد. تعمق در برخی ویژگیهای این حوادث میتواند در فهم حقیقت آنچه در حال رخ دادن است مؤثر واقع شود.
۱. مرور رویدادها نشان میدهد که ما با یک جریان ویرانگر مواجه هستیم که هیچگونه ایده ایجابی ندارد. از تلاش برای تخریب و آسیب زدن به اقشاری مثل قشر روحانیت و مذهبی و حزباللهی جامعه تا تلاش برای تخریب فیزیکی اماکن متعلق به حاکمیت یا قشر مذهبی. با نفی ساختارهای موجود به وسیله تندترین و زشتترین حرفها و شعارها نه تنها تاکنون هیچ ایده ایجابی ارائه نشده است، بلکه صفحات و پیامهای لیدرها و مشارکتکنندگان در این اغتشاش مملو از تهدیدها و وعدههای مبنی بر هتک حرمت و قتل عام هر کسی است که مخالف آنان است. حجم فحاشیها و تهدیدها در این موضوع به قدری فراوان و مشمئزکننده است که تاکنون شاید مشابهی در هیچ کشوری نداشته و البته روشن است که این ویژگی فراتر از واقعیتهای جاری جامعه ایران است که مردمان آن و تاریخ پرشکوهش به فرهنگ و ادب شهره بوده است و همین نشان میدهد که مدیریت محتوای تولیدی منسجم و فکرشدهای در بستر شبکههای اجتماعی در جریان است که هدف آن، ایجاد هیجان و خشم در بدنه حامی و تصاعد خشونت است.
۲. برخی وجود مشکلات اقتصادی و معیشتی را که در پی یک دهه تحریم بیسابقه جهانی به وجود آمده است، یکی از علل اصلی به وجود آمدن این اغتشاشات معرفی میکنند. هرچند نمیتوان این عامل را نادیده گرفت و نقش آن را در تحریک برخی افراد برای حضور در صحنه اغتشاش کتمان کرد، ولی صرفاً آن را میتوان یک شرط لازم در کنار شروط دیگر در نظر گرفت که بدون وجود یک شرط کافی امکان به وجود آوردن این اغتشاشات را نداشت. برای فهم بهتر این مسئله اگر نگاهی به سالهای گذشته بیندازیم مقاطعی را میبینیم که گروههای بزرگی از مردم به علت مطالبات معیشتی و مالی در کف خیابان و در کنار مراکز حاکمیتی مانند مجلس، مشغول اعتراض بودند؛ از بازنشستههای ارگانها و سازمانهای مختلف تا مالباختگان مؤسسات مالی و اعتباری، از کارگران مجموعههای صنعتی و کارخانهها تا معلمان، ولی هیچ کدام از این اعتراضات و مطالبات بهحق، کشور را به سمت وضعیت فعلی سوق نداد و هیچگاه به خشونت کشیده نشد و بابت آنها هرگز کنشهای کنونی سلبریتیهای هنری و ورزشی و ... را شاهد نبودیم و دیدیم که در نهایت در عمده این موارد با تدابیر ارکان نظام، مشکلات تا حد قابل قبولی مرتفع شده و رضایت نسبی مردم بنابر مقدورات تأمین شد. آیا امروز شرایط بدتر شده است؟ روشن است که خیر. چرا که هم شاخصهای اقتصادی بهبود نسبی وضعیت را نشان میدهد و هم ثبات نسبی در بازارها برقرار است و هم تا پیش از آغاز ماجراهای اخیر، اصلاً تجمعات اعتراضی معیشتی و اقتصادی در حد آن سالها وجود نداشت. پس چرا امروز این حجم از پنجه کشیدن به امنیت ملی و به چهره نظام و حتی به اسلام و قرآن مشاهده میشود؟ و چرا لشکر سلبریتیها به خط شده و ایران و اذهان ایرانیها را آماج سخنان زهرآلود خود کردهاند؟
۳. از جمله اتفاقات رخ داده در روند وقایع اخیر، تلاش برای مشروعیتبخشی به خشونت فوقالعاده و عجیبی است که طی دو ماه توسط برخی عوامل اغتشاشگر علیه برخی عوامل انتظامی و امنیتی انجام گرفت. اساساً یکی از کارکردهای دولت، «انحصار در اعمال خشونت در چارچوب قانون» است. در این باره ماکس وبر جامعهشناس مطرح غربی هم معتقد است دولت، نهادی است که انحصار استفاده مشروع از خشونت را در اختیار دارد. این به این معناست که مردم پذیرفتهاند جهت برقراری نظم در جامعه، افرادی که قانون را نقض و علیه نظم عمومی اقدام کرده و به دیگران آسیب میزنند، از سوی دولت مبتنی بر همان قانون و در چارچوب آن، مجازات شوند که طبیعتاً مجازات حدی و سطحی از خشونت را با خود به همراه دارد.
اگر این اصل اساسی نبود هیچ جامعه برپا نمیماند و مردم بر سر کوچکترین موضوعاتی مشغول نزاع و درگیری و حتی نابودی یکدیگر میشدند. خشونت ورای قانون قطعاً خلاف مصلحت جامعه و نابودکننده بنیانهای اجتماعی است. تجویز و تشویق به مشروعیت خشونت علیه کسانی که وظیفه اجرای قانون و تأمین امنیت مردم را بر عهده دارند در واقع جنگ با جامعه و بنیانهای آن است.
گروهی که خود را محق به اعمال خشونت کور غیرقانونی میداند و صبح تا شب در شبکههای اجتماعی همچون توئیتر وعده قتل عام و کشتار مخالفان را میدهد، تنها در پی ویرانی جامعه و ایجاد هرج و مرج و جنگ داخلی بی پایان برای نابودی کشور است و آنچه این روزها دیده میشود نه یک جنبش اصلاحی در چارچوب نظم و قانون و منافع عمومی که یک حرکت ویرانگر از بین برنده امنیت و نظم جامعه و بسترسازی برای تصاعد خشونت و آغاز جنگ مردم با مردم است.
این روزها به عیان شاهد یک حرکت آنارشیستی هستیم که دولت (در معنای حاکمیت) را که نماد اراده عمومی است و نیز امنیت و نظم جامعه نشانه رفته است و حتی یک خط مکتوب راجع به بنایی که بعد از ویرانی بنای فعلی به وجود خواهد آورد ندارد، بلکه سراسر مملو از هتاکی، فحاشی، خشونت، نفرتپراکنی و وعده نابودی مخالفان و همه کسانی است که جور دیگری فکر میکنند به طرز عجیبی این اراده همسو با اراده قدرتهایی است که نابودی، ویرانی و تجزیه ایران قدرتمند را میخواهند که امروز حضوری فعال در صحنه تحولات منطقهای و بینالمللی داشته و در حال رسیدن به جایگاه یک قدرت بزرگ جهانی است.
ایران و سازوکارهای جدید امنیتی- اقتصادی منطقه
مصطفی منتظر
تغییر و تحولات جهانی پس از جنگ اوکراین که تاثیرات شگرفی در عرصههای اقتصادی و نظامی به جا گذاشت، بسیاری از دولت ها را به بازنگری در سیاست های خود در نحوه چینش تعامل با بازیگران بینالمللی واداشته است. شیخنشین های عربی حاشیه خلیج فارس که از زمان جنگ جهانی دوم، روابط خود را بر مبنای همکاری و اجرای سیاست های آمریکا و غرب در منطقه تنظیم کرده بودند، در ماه های اخیر با برآورد جدید از تحولات جهانی، دوراندیشی را سر لوحه کار خود قرار دادهاند. برای مثال، مهم ترین خبر روز دوشنبه برای ایران و خاورمیانه نه بازی هشت گله ایران و انگلیس در قطر بلکه قراردادی بود که بین چین و قطر بسته شد.
طبق این قرارداد، قطر از سال ۲۰۲۶ برای ۲۷ سال، سالانه ۴ میلیون تن گاز مایع به چین صادر میکند. روزی که این قرارداد اجرایی شود، قطعا مناسبات اقتصادی، سیاسی و امنیتی خلیج فارس را متاثر خواهد کرد. متمایل شدن کشورهای عربی منطقه به سمت چین در برهه کنونی از ابعاد زیادی قابل بررسی است. اگرچه مقامات واشنگتن انتظار دارند تا کشورهای عربی همچنان در اردوگاه غرب باشند تا بتوانند سیاست های منطقهای خود را با کمک این شیخنشین ها پیش ببرند اما برخی سران عرب در ماه های اخیر نشان دادهاند که معادله جدید را برای تنظیم روابط خود با واشنگتن در پیش گرفته اند. نوع موضعگیری و اقدامات آمریکا در جنگ اوکراین به خوبی این واقعیت را اثبات کرد که کاخ سفید دیگر توان گذشته را ندارد و نمیتواند از متحدانش در اقصی نقاط جهان حمایت کند.
این کشورهای عربی نیز از ضعف نسبی آمریکا در عرصه جهانی به خوبی آگاه هستند و به همین منظور سران سعودی و ابوظبی به خواسته آمریکا مبنی بر افزایش تولیدات نفتی پس از بحران اوکراین که با هدف کنترل و تثبیت قیمت در بازارهای جهانی بود، پاسخ منفی دادند و در این باره با سیاست های روسیه همسو شدند. سالهاست توضیح داده شده، آمریکا در دهههای قبل به دنبال ثبات در خلیج فارس بود تا جریان نفت را تضمین کند اما حالا که نفت خود را خودش تولید و تامین میکند دیگر به این جریان نیاز چندانی ندارد. اما در مقابل اصلیترین دشمنش یعنی چین نیاز به ثبات این منطقه دارد تا نفت و گاز خودش را تامین کند. پس برعکس گذشته، ثبات کامل در خلیج فارس نه به نفع آمریکا که به ضرر این کشور است.
حالا پس از تغییر و چرخش بسیاری از کشورهای خلیج فارس به سمت شرق، این قرارداد یکی از مهم ترین نشانههای این تغییر است. همان طور که عربستان بیشتر از آن که به اروپا و آمریکا نفت بفروشد، به چین و هند نفت میفروشد. همان طور که امارات سعی داشته تا تبدیل به هاب منطقهای چین در خلیج فارس شود. اگرچه هر سه کشور سعی داشته و دارند که بخشی از پازل آمریکا در منطقه باقی بمانند و کاملا در بازی چین فرو نروند اما حالا و پس از این قرارداد و آن موارد دیگر که میتوان فهرست بلندتری از آن تهیه کرد، باید دانست که مناسبات سیاسی و امنیتی منطقه در حال تغییر است. حالا دیگر چین به دنبال حفظ ثبات منطقه خواهد بود هرچند نمی توان انتظار حضور نظامی از او برای برقراری امنیت داشت اما اهرم های سیاسی اقتصادی پکن در این راستا قابل چشم پوشی نخواهد بود.
از سوی دیگر، چشمانداز روابط بینالمللی چین، فرصت خوبی برای کشورهای غرب آسیاست تا با همکاری این غول جهانی، همگرایی در منطقه را که با مداخلات چندین دههای آمریکا از بین رفته است، افزایش دهند تا امنیت در خلیج فارس حاکم شود. این به معنای آن است که ایران دیگر فقط با یک قدرت بزرگ در منطقه مواجه نخواهد بود بلکه با قدرتی مواجه خواهد بود که بزرگ ترین طرف تجارت خارجی اوست؛ اما نکته اساسی آن است که اگر قرار ایران بر چرخش به شرق است باید چنین قراردادهایی بسته شود نه این که صرفا شعارها و ژستهای سیاسی گرفته شود؛ این یعنی نیاز است تا واقعیتهای اقتصادی و ژئوپلیتیک به هم پیوند بخورد. اگرچه واگذاری چابهار به هند و تبدیل آن به رقیب گوادر پاکستان (که بخشی از بلوک قدرت چین محسوب میشود) را می توان متاثر از شرایط تحریمی دهه 90 و موضوعات دیگری مانند ایجاد توازن ارتباطی دانست اما واقعیت این است حتی در زمینه نگاه به شرق نیز فرصت های بسیاری را از دست داده ایم البته که ایجاد روابط بلندمدت و متوازن با شرق، از یکسو در راستای منافع کشور است اما از سوی دیگر مدیریت روابط با غرب هم مهم و حیاتی است.
فضای احساسی در رسانهها و افکار عمومی نباید مجریان را از پیگیری نیازهای اساسی کشور باز دارد. این ها نشان از اهمیت تصمیمات واقعی و روی زمین مانده در سیاستها دارد. امروز، روز مهم تغییر نظم سیاسی در سطح جهانی است و هرکدام از کشورهای منطقه در حال تعریف خود در آن هستند و این بازتعریف را با قراردادهای واقعی پیوست کردهاند. بدیهی است ایران باید از ظرفیت های مهم خود در حوزه ارتباط کریدوری شرق و غرب در این بازتعریف بهره ببرد اگر چه گاهی شعار زدگی و ضعف در تصمیم گیری، آفت این تصمیم های مهم بوده است.
محمدهادی صحرایی
«مجید شریف واقفی... یکی از رهبران سازمان مجاهدین خلق بود که توسط دیگر اعضای سازمان به خاطر تعلقات اسلامیاش کشته شد ... شریف واقفی در سال ۱۳۴۲ در واقعه پانزده خرداد در قم به رهبری سید روحالله خمینی در ردیف کفنپوشان به پشتیبانی از خمینی راهپیمایی کرد. شریف واقفی با وجود شرایط در آن زمان عکسها و اعلامیههای روحالله خمینی را در کوچه و بازار نصب میکرد. وی پس از ورود به دانشگاه، همراه با دوستان خود انجمن اسلامی آن دانشگاه را بنیان نهاد. سپس برای مبارزه علیه شاه به سازمان مجاهدین خلق پیوست و با صعود در سلسله مراتب آن به یکی از رهبران سازمان تبدیل شد. پس از مدتی بعضی از سران این گروه تصمیم گرفتند ایدئولوژی سازمان را از اسلام به مارکسیسم تغییر دهند. شریف واقفی به شدت با این تصمیم به مخالفت پرداخت؛ که این مخالفت باعث اخراج وی از شورای مرکزی شد. [...] همسر سازمانی وی به مرکزیت سازمان خبر داد که مجید قصد تأسیس شاخه اسلامی مجاهدین خلق را دارد و در حال عضوگیری از اعضایی است که هنوز به اسلام وفادارند. به دنبال آن با ابلاغ سازمان قراری بین [...] با مجید در ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۵۴ در سه راه بوذرجمهری نو (۱۵ خرداد شرقی) گذاشته میشود. هنگامی که وی بر سر قرار حاضر میشود توسط [...]و [...] کشته شده و سپس برای جلوگیری از هویت یابی، جسدش توسط [...] و [...] سوزانده میشود و آن را در محل دفن زبالهها در خارج از تهران میاندازند.»
این متن ویکی پدیا یا همان دانشنامه به ظاهر آزادی است که برای کاربرانش قابلیت تغییر و اصلاح نیز فراهم کرده است. هدف از آوردن این گزیده آن است که بدانیم سازمان مجاهدین خلق با صدها کاربر فضای مجازی در کمپهای خود و حمایتهای تمام قد آمریکا و اروپا هم نتوانسته لکههای ننگ دیکتاتوری، تصلب و خیانت وحشتناکی را که حتی در بین خانواده اعضائش وجود دارد، از دامن خود پاک کند که یک نمونه آن داستان شهید شریف واقفی است. این نتوانستن از ناتوانی فنی نیست، از روشنی و وضوح این جنایت و جاری بودن آن است که دیگر پوشاندنی نیست. مثل حقیقت و مظلومیت انقلاب اسلامی.
در مورد کومله و دموکرات هم میتوان شواهد بسیاری از این قبیل پیدا نمود که هرگز قابل کتمان نیست. خاصیت ضدانقلاب در میدان است
که تا مرگش از ننگ و خفت خلاصی نمییابد و نمیتواند بوی خون را از نفَس و رنگ آن را از دامن خود بزداید. و کشتن خداپرستانِ بیگناه، مضاعف است و کشتن، تنها به ریختن خون نیست. آن کس که با نوشتن و سخنرانی
یا سکوت، یا با بیانصافی و رسانه یا دروغ، مردم کشور را دچار ترس و تحیر، یا اعوجاج و آشوب میکند هم به نوعی خود را در لشگر خداستیز ضدانقلاب جا داده است. انکار توفیقات و دستاوردهای بینظیر انقلاب اسلامی را تنها میتوان به منکران نور و گرمای خورشید تشبیه کرد که از حواس طبیعی و عقل مُدرِک محرومند.
نمیتوان کمبود و سختی را نادیده گرفت، ولی میتوان با معدل گرفتن و مقایسه علمی به نتیجه صحیح رسید. کارآمدی را اگر در معادله صحیحِ میزان دستیابی به اهداف، با توجه به امکانات و محدودیتها قرار دهیم، دانسته میشود که انقلاب نشان شده اسلامی ما، نه یک بار و صد بار، که هزاران بار تا کنون معجزه انجام داده است. انقلابی که از صفر شروع شد، پس از تحمل 43 سال، سختترین و بینظیرترین و بیشترین تحریمهای
پس از جنگ و ترور تحمیلی، به موشکهایپرسونیک و درمان سرطان و کنترل کرونا و... رسیده و آلمان ثروتمند و صاحب بنز و بیام و و زیمنس و بوش و...، اکنون و به خاطر جنگ روسیه و اوکراین در صدها کیلومتر آن طرفتر، درهایپر مارکتهایش هیزم و ذغال میفروشد و فلان مسئول ارشد اروپایی، مردم اروپا را توصیه میکند به جای روشن کردن حمام و مصرف سوخت، حوله مرطوب به خود بکشند و در لندن، تخم مرغ را جیرهبندی کردهاند و چهار سال است که جلیقه زردها، خیابانهای پاریس را با خون خود رنگ میکنند و آن زن قهرمان، به صورت مکرون سیلی میکوبد تا بیدار شود.
با همین فرمول کارآمدی میتوان مدعیان را زمین زد و با صدای رسا از انقلاب اسلامی دفاع کرد و مارپیچ سکوت را شکست.
امام راحل، شنا را در اقیانوس به ما آموخت نه در حوض خانه.
و امام حاضر نیز به ما گفته که تقوایستیز کارآمدتر از تقوای پرهیز است.
صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه / بشکست عهد صحبت اهل طریق را / گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود / تا اختیار کردی از آن این فریق را / گفت آن گلیم خویش به در میبرد زموج / وین جهد میکند که بگیرد غریق را.
این داستان را هنوز از کتاب «طرح کلیاندیشه اسلامی» به یاد داریم. گویی آوینی این را میدانست که میخواست خانه تقوا و عقل و هنرش را در دهانه آتشفشان بنا کند و کرد. فرزندان مکتب خمینی و خامنهای در انقلاب و جنگ و فتنههای پس از آن بزرگ شده و یک شبه مرد میشوند. وقتی خدا « لاتَظْلِمُونَ وَ لاتُظْلَمُون» را خواست، تکلیف مشخص شد و سیدالشهداء هم راهبری کرده و راه ما را روشن کرد.
آن که حسین را شناخت، برای یاری حق، سر از پا نشناخت و تسلیم امثال یزید هواپرست و باج دادن نمیشود. از ابتدای تاریخ انقلاب اسلامی که در 57 به پیروزی رسید تاکنون، اگرچه نسل در نسل، داغ و درفش و دشنه و دشنام دشمنان را به جان خریده و خون دل خورده و از غصه به خود پیچیدهایم، هرگز چشم از طلیعه ظهور برنداشته و به حقانیت راه خود شک و به آرمانهای امام پشت نکرده و آقا را تنها نگذاشتهایم. شاهد ما زخمهای تن علی وردی و عجمیان است که نشمرده به خاک سپردیم تا به خدای آسمانها برساند. چند نفر مثل این دو عزیز پاره پاره و آرتینی که غصه اش رهامان نمیکند بیاوریم تا حقانیت فرزندان مظلوم انقلاب را دیرفهمان و دیرباوران ببینند؟ برخی با این همه مظلومیت و مدارا و مماشات انقلابیون با اغتشاشگران و غافلان، هنوز با کلیپ، سخنرانی، سکوت، به پستو تپیدن و یا بیانیههای دوپهلوی بزدلانه یا طمعکارانه، یا جای شهید و جلاد را عوض میکنند یا از شهید میخواهند که زیر تیغ جلاد، کمتر تکان بخورد. حق را یاری نمیکنند.
اینها یا همیشه عقل خود را به دروغهای رسانههای استکباری آلوده میکنند و یا واقعاً چیزی نمیفهمند. وقتی این خواص بیخاصیت نفهمند،
چه توقعی است از کسانی که کلیپهای «دلقک واره» شان برای گدایی طرفدار و دیده شدن و خودشیرینی، مضحکه مردم شده است. یکی به میخ و یکی به نعل سیاسیون، اشکهای زورکی، بغضهای تصنعی و خواص معلومالحالی که در فتنهها معمولاً لال میشوند و گروهی ناشناس و بیاندیشه که همیشه برای دوستی گرگ و آهو گریه و برای کدورت بینشان مویه میکنند.
برای اثبات حقانیت انقلاب مظلوم اسلامی ما، بغض دختر بیرامی هنگام توصیف پدرش کافی نیست؟ سؤال بیجواب او و کودکان شهدا که به کدام گناه، یتیم شدهاند را کدام نهاد حقوق بشری میتواند بدهد؟ این که
کی روش، توانسته دوست و دشمن ایران را بشناسد عالی است ولی با کرور کرور تسبیح به دست مدعی و خواص بیخاصیت و سلبریتی و آقای گل و آقای هزار چهره و مجری و دانشجو و استاد و غیرهای که هنوز نمیفهمند، چه کنیم؟ آنها که بوی عفن توطئه انگلیس و فرانسه و آمریکا و اسرائیل را حس نمیکنند و حالی نمیشوند که سناریوی آنچه در کف خیابانهای ایران اتفاق میافتد را همان کسی که نسخه افغانستان و عراق و لیبی و سوریه را نوشت، نوشته است و به چیزی غیر از الک کردن خاک ایران نمیاندیشد.
حرمت شهید ما تا آسمان بلند است ولی در این امتحان بزرگ میتوان حنجرهها و قلمهای دروغگو را شناخت. آن که برای مردن حیوانی، خود را همان حیوان مینامد یا آنها که پیدرپی از کرامت و حرمت آدمها و منشور حقوق شهروندی و هزار ادعای دیگر دارند و امنیت را تصادفی میدانند، چرا برای چاقو و لگد خوردن جوان غیوری که برای محافظت از حیا و عفت دختر و زنِ مردم، خود را به خطرانداخته و در زیر دست و پای شیاطین، نیمه جان شده حرفی نمیزنند و چانه یا قلم نمیجنبانند؟ از حرامیِ لقمه است یا چیز دیگری که چنین سکوت مرگ مدعیان را گرفته و به خفت سازش در برابر ظلم و ظالم، نشانده است؟ لعنت بر آن پست و مقامی که قیمتش سکوت در فتنهها باشد. نفرین بر آن ترس و طمعی که زبان و قلم را از گفتن و نوشتن باز دارد. خجالت برای آن مدرک ننگی که در گرو سکوت برداشتهاند و مرگ بر آن مغزی که تدبیرش بیطرفی، برای انتقام باشد.
اگرچه اروپا، زمستان سردی در پیش دارد ولی زمستان ما خواهد رفت و سیاهی به ذغال خواهد ماند. ما نبض بیرمق دشمن را زیر دست خود حس میکنیم که از « من آرامم » و « إنَّ معی ربّ» آقا آرامش میگیریم. کسی که همقدم انقلاب ما بوده میداند که این مسیر سخت و ناممکن را چگونه به اینجا و آخر رساندهایم. جنگ سخت و ترور دهه شصت و قتل عام فرهنگی دهه هفتاد و کودتای 88 و فتنه انحراف آن دهه و حمله لیبرالهای نفوذی کدخداپرست دهه نود که اکنون به فیک نیوزها و دروغهای رباتی و کسانی که بعد از علف و گل، شجاع میشوند و جز فحش رکیک، برهنگی، شکنجه و غریبکشی، حرفی ندارند رسیده را میداند. جان شیطان به حلقوم رسیده و دشمنان ما از آیزنهاور و کارتر به ترامپ خیره سر و بایدنِ بیهوش و حواس و از موشه دایان به صندلی بیثبات صهیونیزم و از الیزابت به چارلز رسیدهاند. آمریکا را مشکلات و دعوای الاغ و فیل خواهد بلعید و اسرائیل را بیهویتی و بیریشهگی خواهد بُرد و سعودی را اگر یمن، به سزا نرساند، ترس مرگ با موشک یا پهپاد، ذره ذره خواهد کشت و...
و زمین به وارثان مستضعف و مؤمنش خواهد رسید؛ با استعانت از خدا و صبر در مبارزه و إنشاءالله.
آرش رازانی
در هر جامعه انسانی، طیفهای مختلفی از افراد با آرا و عقاید و افکار و باورهای گوناگون در کنار هم زندگی میکنند. تفاوتهای سبک زندگی و هنجارها نیز در نتیجه گوناگونی اولیه از بدیهیات زندگی انسانهاست. تمام این تفاوتها، در قالب سازوکارهای عرفی و قانونی زندگی اجتماعی گرد هم آمده و هم افزایی توان اجتماعی در نتیجه آن پدید میآیند. این، شرایط یک جامعه نرمطبیعی است. اما در شرایط بحرانی، قضیه صورت دیگری مییابد.
وقتی بحران بر جامعهای حاکم میشود، سازوکارهای معمول اجتماعی براثر عامل بحرانزای داخلی/خارجی از کارکرد مناسب خود خارج میشوند. در این شرایط، مرزهای بین افراد یا گروهها، بسته به اینکه در چه قسمتی از بحران قرار گرفتهاند شروع به پر رنگ شدن میکنند.«ما» از ضمیر جمع مورد استفاده برای کل جامعه به گروه مشخصی از افراد با اشتراکات بیشتر تغییر ماهیت یافته و «آنها» مرجع ضمیر خود را نه در برون جامعه، که درون آن می یابد. با ادامه بحران،این افتراق بیشتر و بیشتر میشود. در این شرایط، اگر سازوکارهای مقابله با بحران به درستی عمل نکرده و دمای التهاب در جامعه رو به تزاید گذارد، این افتراق به دشمنی تبدیل میشود.«ما»ی هر گروه، «آنها» را خصمپنداری کرده و شروع به اعلام برائت از آن و تمامی اشتراکات موجود میکند.
در این شرایط، نقش رسانههای مختلف اعم از رسانه رسمی، فراگیر و شبکههای اجتماعی در حاد شدن وضعیت تعیین کننده است.شرایطی که این روزها در کشور شاهد آن هستیم و به ویژه آنچه پس از اولین مسابقه تیم ملی فوتبال در جام جهانی مشاهده شد، شرایط حاد و منحصربه فردی است. رسانههای فعال با کژکارکردی ناشی از سیاستگذاری غلط، چنان تصویر نادرستی به مخاطبان خود مخابره کردهاند که عملا هر گروه جامعه، گروه مقابل را نه تنها به عنوان هم وطن، بلکه حتی تحت نام انسان قبول نداشته و او را طرد کرده از وی برائت میجوید.این وضعیت، عواقب بسیار خطرناکتری از تشویق تیم فوتبال کشور بیگانه در خیابانهای شهر دارد.
خشونت افسارگسیخته، استفاده از تمامی امکانات برای حذف «دیگری» که حالا به مدد تصویرسازی رسانهای به «دیو و دَد» بدل شده است و تهدید تمامی افرادی که در میانه ایستادهاند، نوید بروز شرایط خطرناکی در آینده نزدیک را میدهد. خشونتی که بر یکدیگر روا میداریم، نفرتی که تنها با نابودی طرف مقابل سیراب میشود، حرکت به جهتی که تنها چشمانداز آن وجود «ما» و محو «آنها»ست، فقط و فقط به انهدام اجتماعی مجموعه انسانی کشور منجر خواهد شد. این وضعیت، برای هیچ صاحب خِردی پذیرفتنی نیست. آنچه هر کدام از ما به سهم خود در این معرکه میتوانیم انجام دهیم، پافشاری و برجسته کردن اشتراکاتی است که همه ما را به عنوان افراد یک آب و خاک و اعضای یک فرهنگ به یکدیگر پیوند میدهد.
این که به هم یادآوری کنیم که «هموطن» ولو خطاکار، «زامبی» نیست و هدف هیچ یک از ما نبایست حذف و محو دیگری باشد؛ زیرا در پایان این راه نه «ما» و نه «آنها» هیچ یک بر جا نخواهیم ماند. این که از یک مجموعه خصم یکدیگر، در نهایت چیزی برجا نخواهد ماند جز زمین سوخته و خانه ویران. اینکه سقف اگر ویران شد، برسر همه آوار میشود. البته که تکلیف رواداری و تحمل بر آنکه قدرت بیشتری دارد، بیشتر است. اما این را بدانیم که هر کدام از ما برای امحای تصویر نادرست «دیو و دَد» در محیط و اطرافیانمان مسئول هستیم و این نه تنها یک مسئولیت اخلاقی، که مسئولیت مدنی و مسئولیت اجتماعی است و برای بقای جامعه و آب وخاکی که بدان تعلق داریم، ضروری. «چو ایران مباشد تن من مباد» فقط برای جنگیدن برابر دشمن نیست. گاهی لازم است با ذهنیت نادرست خود و دیگران پنجه در پنجه بیافکنیم تا این وطن دوباره وطن شود.