سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا همواره یکی از موضوعات بحثبرانگیز در عرصه بینالمللی بوده است. این سیاستها که از زمان تأسیس کشور تا کنون دستخوش تغییرات بسیاری شدهاند، تأثیرات گستردهای بر روابط بینالمللی و وضعیت داخلی کشورهای دیگر داشتهاند. با نگاهی انتقادی به تاریخچه و رویکردهای گوناگون سیاست خارجی ایالات متحده، میتوان به نقاط قوت و ضعف آن پی برد.
یکی از ویژگیهای بارز سیاست خارجی ایالات متحده، تمایل به حفظ و گسترش نفوذ خود در سطح جهانی است. این کشور با تکیه بر قدرت نظامی و اقتصادی خود، همواره سعی کرده است نقش خود را به منزله یک قدرت برتر جهانی حفظ کند. از دکترین «مونرو» در قرن نوزدهم که بر مداخله نکردن قدرتهای اروپایی در نیمکره غربی تأکید داشت، تا سیاست مهار در دوران جنگ سرد که هدف آن جلوگیری از گسترش کمونیسم بود، ایالات متحده همواره به دنبال حفظ موقعیت راهبُردی خود بوده است. این رویکرد هرچند در برخی موارد به حفظ صلح در برخی نقاط کمک کرده است، اما در بسیاری از مواقع به مداخلههای نظامی و سیاسی در امور داخلی کشورهای دیگر و کشتار مردم بیگناه این مناطق انجامیده است.
در دوران پس از جنگ سرد، سیاست خارجی ایالات متحده با چالشهای جدیدی مواجه شد. ظهور قدرتهای نوظهور، مانند چین و روسیه و تهدیدات غیرسنتی، مانند تروریسم بینالمللی و تغییرات آبوهوایی، نیازمند رویکردهای جدیدی در سیاست خارجی بود؛ اما به نظر میرسد، ایالات متحده همچنان به رویکردهای سنتی خود پایبند است و در بسیاری از موارد، بهجای دیپلماسی و همکاریهای بینالمللی، به استفاده از قدرت نظامی و تحریمهای اقتصادی روی آورده است.
یکی از انتقادات عمده به سیاست خارجی ایالات متحده، تأثیرگذاری گروههای ذینفوذ و لابیها بر تصمیمگیریهای کلان است. این گروهها که اغلب نماینده منافع خاص اقتصادی و سیاسی هستند، با استفاده از نفوذ خود در ساختارهای قدرت، سعی دارند سیاستهایی را به کار بگیرند که منافع عمومی را نادیده میگیرند. این مسئله بهویژه در زمینه سیاستهای خاورمیانهای ایالات متحده مشهود است؛ جایی که منافع نفتی و راهبُردی بر تصمیمگیریها سایه افکندهاند.
افزون بر این، سیاست خارجی ایالات متحده به دلیل توجه ناکافی به مسائل حقوق بشری و دموکراسی در کشورهای دیگر، مورد انتقاد قرار گرفته است؛ در حالی که این کشور مدافع حقوق بشر و دموکراسی شناخته میشود، در بسیاری از موارد با دولتهایی همکاری کرده است که به نقض حقوق بشر متهم هستند. این تناقضها سبب شده است اعتبار و مشروعیت سیاست خارجی ایالات متحده در سطح جهانی زیر سؤال برود.
در نهایت باید گفت، حتی برخی سیاستمداران داخلی آمریکا نیز باور دارند که سیاست خارجی ایالات متحده نیازمند بازنگری و اصلاحات جدی است. در دنیای پیچیده و متغیر امروز، تکیه بر قدرت نظامی و اقتصادی بهتنهایی نمیتواند ضامن موفقیت این کشور باشد.
آمریکا با دشمنان خود چگونه رفتار میکند؟
در ادامه بهصورت اختصاصی نحوه تعامل آمریکا با کشورهایی را بررسی میکنیم که در مقابل هژمونی این کشور قرار گرفتهاند. ایالات متحده آمریکا در برخورد با کشورهایی که مخالف هژمونی یا سلطه جهانی آن هستند، از مجموعهای از راهبردها و ابزارهای گوناگون استفاده کرده است. این برخوردها بسته به شرایط و زمینههای خاص هر کشور و همچنین زمان و دوره تاریخی، متفاوت بودهاند. در ادامه به برخی از روشهای کلیدی که آمریکا در این زمینه به کار گرفته است، اشاره میشود:
۱ ـ تحریمهای اقتصادی: یکی از ابزارهای اصلی ایالات متحده برای فشار بر کشورهای مخالف، اعمال تحریمهای اقتصادی است. این تحریمها میتواند شامل محدودیتهای تجاری، مسدودکردن داراییها و ممنوعیتهای مالی باشد. نمونههای بارز آن تحریمهای اعمالشده علیه ایران، کره شمالی و کوبا هستند که با هدف تغییر رفتار سیاسی یا نظامی این کشورها صورت گرفتهاند.
۲ ـ مداخله نظامی: در برخی موارد، ایالات متحده از نیروی نظامی برای مقابله با کشورهایی که مخالف هژمونی آن هستند، استفاده کرده است. جنگهای کره، ویتنام، عراق و افغانستان نمونههایی از این مداخلات نظامی هستند که با بهانههای گوناگونی، از جمله مقابله با گسترش کمونیسم یا مبارزه با تروریسم انجام شدهاند.
۳ ـ دیپلماسی و فشار سیاسی: آمریکا از دیپلماسی و فشار سیاسی نیز برای مقابله با کشورهای مخالف خود استفاده میکند. این شامل استفاده از سازمانهای بینالمللی، مانند سازمان ملل متحد برای تصویب قطعنامهها و تحریمها و همچنین ایجاد ائتلافهای بینالمللی برای انزوای سیاسی این کشورهاست.
۴ ـ جنگ نرم و رسانهای: ایالات متحده همچنین از ابزارهای جنگ نرم، مانند رسانهها و تبلیغات برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی در کشورهای مخالف و ایجاد نارضایتی و بیثباتی استفاده میکند. این رویکرد شامل حمایت از گروههای مخالف داخلی و ترویج ارزشهای بهظاهر دموکراتیک و حقوق بشر است.
۵ ـ مذاکره و توافقات دیپلماتیک: در برخی موارد، ایالات متحده بهجای تقابل صددرصدی، به مذاکره و توافقات دیپلماتیک روی آورده است. توافق هستهای با ایران (برجام) نمونهای از این راهبرد است که تلاش کرد از طریق مذاکره، به یک راهحل دیپلماتیک برای مهار قدرت نوظهوری، مانند ایران دست پیدا کند.
به طور کلی، سیاستهای ایالات متحده در قبال کشورهای مخالف هژمونی آن، ترکیبی از «فشار» و «تعامل» بوده است که هدف اصلی آن حفظ و تقویت موقعیت راهبُردی و منافع ملی آمریکا در سطح جهانی است.
در پایان، باید به این نکته توجه داشت که سیاستهای ایالات متحده در قبال کشورهایی، مانند ایران، بسیار پیچیده و چندلایه است. برخی از دولتمردان ایرانی ممکن است عمق و گستردگی این سیاستها را به درستی درک نکنند و تصور کنند که با اعطای چند امتیاز جزئی میتوانند مشکلات اساسی با آمریکا را حل کنند. این نگرش سادهانگارانه ممکن است به دلیل بیتوجهی به اهداف بلندمدت و راهبُردی ایالات متحده باشد که به دنبال حفظ و تقویت هژمونی خود در منطقه و جهان است.
در واقع، رابطه بین جمهوری اسلامی ایران و آمریکا تحتتأثیر مسائل بنیادیتری قرار دارد که نیازمند تحلیل و درک عمیقتری از سوی سیاستگذاران ایرانی است. تنها از طریق این درک عمیق و جامع است که میتوان به راهکارهای مؤثرتری برای مدیریت روابط با آمریکا و تأمین منافع ملی کشورمان دست یافت.