در دوران شکننده آتشبس، هنگامی که غبار نبرد فرو مینشیند و صدای توپها خاموش میشود، ارزیابی قدرت ملی غالباً بر معیارهای سختافزاری متمرکز میگردد از جمله تعداد موشکهای باقیمانده، حجم ذخایر راهبردی و استحکام زیرساختهای اقتصادی. اینها بلاشک مؤلفههایی حیاتی هستند، اما در پارادایم نوین منازعات که ماهیتی ترکیبی، فناورانه و شناختی دارد، تعیینکنندهترین سرمایه کشورمان نه در سیلوهای موشکی، که در اذهان و توانمندیهای نخبگان و سرمایههای انسانی آن نهفته است. دوران بیناجنگی، یک مسابقه تسلیحاتی برای کسب زمان است؛ اما این رقابت بیش از آنکه بر سر ساخت جنگافزار باشد، بر سر حفظ، سازماندهی و جهتدهی به ارزشمندترین دارایی ملی، یعنی «سرمایه انسانی»، است.
تهدیدات امروزین علیه کشورمان دیگر صرفاً در مرزهای جغرافیایی خلاصه نمیشود. جنگ سایبری برای از کار انداختن شریانهای حیاتی، جنگ اقتصادی برای فرسایش تابآوری جامعه، و جنگ شناختی برای تضعیف انسجام ملی، همگی جبهههایی هستند که پیروزی در آنها نیازمند سربازانی از جنسی متفاوت است. یک برنامهنویس نخبه که سدی نفوذناپذیر در برابر حملات سایبری ایجاد میکند، یک اقتصاددان که راهکارهای خلاقانه برای دور زدن تحریمها طراحی مینماید، و یک جامعهشناس که پویاییهای اجتماعی را برای تقویت همبستگی ملی تحلیل میکند، همگی در خط مقدم دفاع از امنیت ملی قرار دارند. غفلت از این ظرفیت و نادیده گرفتن نقش این «لشکریان نامرئی»، به معنای واگذاری بیدفاع مهمترین جبههها به دشمن است.
یکی از آسیبپذیریهای مزمن و شناختهشده کشورمان، پدیده «فرار مغزها» بوده است. این مسئله در شرایط عادی یک چالش توسعهای محسوب میشود، اما در دوران بیناجنگی به یک تهدید امنیتی حاد بدل میگردد. دشمن بهخوبی میداند که تخلیه کشور از مغزهای متفکر، خود نوعی خلع سلاح راهبردی است. از این رو، سیاستگذاری برای حفظ نخبگان باید از یک رویکرد رفاهی- اداری به یک رویکرد امنیتی- راهبردی ارتقا یابد. چاره کار صرفاً در افزایش حقوق یا بهبود امکانات آزمایشگاهی نیست، بلکه در «معنابخشی» به حضور و فعالیت نخبگان در داخل کشور است. نخبگان باید احساس کنند که تخصص و دانش آنها، بخشی حیاتی از معماری دفاعی و پیشرفت کشور است. باید این حس را در آنها ایجاد کرد که ماندن و ساختن در این سرزمین، خود نوعی جهاد و یک کنش میهنپرستانه است. گذار از پارادایم «فرار مغزها» به «قرار و استقرار مغزها» تنها با ایجاد یک پیوند عمیق میان تخصص آنها و رسالت ملی ممکن خواهد بود.
برای بهرهبرداری از این ظرفیت عظیم، نمیتوان به سازوکارهای سنتی و دستوری اتکا کرد. ما نیازمند معماری یک «زیستبوم نوآورانه برای حکمرانی» هستیم که در آن، دولت نه بهعنوان کارفرما، بلکه بهعنوان «تسهیلگر» و «سکوی همکاری» عمل کند. تشکیل «هستههای راهبردی» و «کارگروههای ویژه» متشکل از نخبگان دانشگاهی، فعالان بخش خصوصی و مدیران دولتی برای حل مسائل کلیدی کشور در حوزههایی، چون امنیت آب و انرژی، تابآوری زنجیرههای تأمین، و دیپلماسی علمی و فناوری، میتواند اولین گام در این مسیر باشد. این هستهها باید ضمن برخورداری از استقلال عمل، دسترسی به اطلاعات و حمایت حاکمیتی، مأموریتهای مشخص و نتیجهمحوری را برای تقویت آمادگی ملی در برابر تهدیدات پیشرو بر عهده گیرند. این همان «بسیج نخبگانی» است که ماهیتی هوشمند، شبکهای و داوطلبانه دارد.
بدون شک، دوران آتشبس، فرصتی حیاتی برای بازسازی و تقویت بنیه دفاعی کشورمان است. اما باید تعریف خود از «بنیه دفاعی» را گسترش دهیم. در این دوران، قدرت واقعی ما نه فقط در توانایی پاسخ نظامی، بلکه در توانایی حل مسائل پیچیده داخلی، نوآوری فناورانه و حفظ انسجام اجتماعی نهفته است؛ اموری که همگی به دست توانمند سرمایههای انسانی و نخبگان کشور محقق میشود.