آقا سید در خانواده ما خیلی محبوب بود. با همه نوع شخصیتی در هر سنی ارتباط میگرفت. در کنار و با حضور ایشان به همه خوش میگذشت. نجیب بودند و خانوادهشون فوقالعاده متواضع بودند آنقدر که ما همان جلسه اول که آمدند خواستگاری پسندیدیم. همانطور که مهر ایشان به دل فاطمه خانم ما نشست، واقعا من هم ایشان را دوست داشتم، به ویژه که سید هم بودند و ما خانوادگی احترام خاصی برای سادات قائلیم. محبت و احترام بین ما متقابل بود.
من از برخی خصوصیات اخلاقی ایشان واقعاً لذت میبردم؛ مثلا ایشان بسیار منظم و تمیز بودند. خیلی خوشم میآمد که همیشه آراسته و خوشبو بودند.
همه کارهایشان را به موقع انجام میدادند و اگر جایی دعوت میشدند یا با کسی قرار داشتند، مقید بودند که سر وقت بروند. به قولشان پایبند بودند و صداقت داشتند.
از غیبت فوقالعاده بدشان میآمد و اصلاً وارد این مباحث نمیشدند. وقتی میدیدند در فامیل دختر یا پسری هنوز ازدواج نکردند به من میگفتند چرا شما کاری نمیکنید؟ اگر خانوادهای از لحاظ مالی مشکل داشتند، نمیتوانستند بیتفاوت بمانند، در حالی که خودشان هم از نظر مالی به هر حال مشکلاتی داشتند.
وقتی با دخترم ازدواج کردند، من حوزه میرفتم. مرتب به من میگفتند شما مسئولیت دارید و به من تلنگر میزدند که حواستان باشد، شما در مورد خیلی مسائل مسئولید و حتما کاری از دستتان برمیآید. به آدم شور حرکت وخودباوری میدادند.
خیلی به من میگفتند شما چرا ورزش نمیکنید؟ چرا مواظب خودتان نیستید مامان؟ وقتی وارد جمع خانوادگی میشدند، با بچهها هم صحبت و سرگرمشان میکردند و بچهها خوششان میآمد و دوستشان داشتند.
خودشان مظهر خوبی بودند، اما این جمله را زیاد به من میگفتند که دستتان درد نکند، عجب دختری تربیت کردید.
آنقدر متواضع بودند که تا وقتی بودند، از درجه نظامیشان و مقامهای ورزشیشان اطلاع نداشتیم؛ در هر حال ما همیشه باعث افتخار بودند و همیشه با افتخار آقا سید را به همه معرفی کردیم و معرفی میکنیم.