حسین قدیانی در وطن امروز نوشت:
خدا بخواهد بنا دارم نوشتههای صاحبالزمانی خود را کتاب
کنم. مشخصا آن دست از نوشتهها که از صدر تا ذیل، نجوا بوده با امام عصر.
در بخت خوش ما، همین بس که همچو امامی داریم و در حال بد ما همین بس که
دستمان از دامان همچو امامی کوتاه است! بالاتر از این پریشانحالی هم آیا
متصور هست که امام داشته باشیم و معصوم داشته باشیم و فریادرس داشته باشیم
لیکن هیچ ندانیم کجاست؟! و هیچ نبینیمش و نشناسیمش؟! خوش به حال مردم
بالانشین! خوش به حال قاضی بزرگ! خوش به حال آن خیاط که تار و پود عشق
میزد! خوش به حال مرحوم نخودکی! خوش به حال خوشوقت! خوش به حال
بهجتالعرفا! خوش به حال آن باربر بازار اصفهان که هیچکس نمیدانست سر و
سری دارد با حضرت یار! خوش به حال اهل کتمان! خوش به حال شهید کربلای 5 که
در «سهراهی شهادت» آغوش امام خود را تجربه کرد! خوش به حال لبتشنگان شرق
ابوالخصیب! و شهدای گردان حبیب! خوش به حال امامزمانیترین بچههای خمینی!
خوش به حال شهید ابراهیم هادی! خوش به حال امام! و نماز شبهایش! و خوش به
حال حضرت آقا و آخرین جملات خطبههای آدینهاش! با آرزوهای من گنهکار، چه
خاطراتی دارند مردان جبهه صاحبالزمان! آهای حضرت مداح! «به خوبا
سرمیزنی، مگه بدا دل ندارن»، هرچند حرف دل بود اما دورهاش تمام شد!
تا الان گفتی، ما هم حال کردیم اما بر فرض که دل داشته باشیم؛ دل داشتن ما
بدها، به چه کار حضرت میآید؟! بدی مثل من که برای خوب شدن، مساعی ندارد،
دل داشته باشد یا نه، واقعا به چه کار حضرت میآید؟! «به خوبا سر
میزنی...»، این باید باشد ادامهاش؛ «حق ما بدها همین است!» آری! تاوان دل
شستوشو نکرده امثال مرا دارد پس میدهد حضرت یار، که این همه عقب
میافتد فریضه ظهور! و امر موعود! جز این است؟! و جز این است که اگر ما
بدها واقعا «دل» داشتیم، تا الان صاحبالزمان آمده بود؟! اساسا غیبت، حادث
شد، ناظر بر دل نداشته ما! ما بدها! و الا یک سوال: دل ابنای آدم، همین من و
تو، اگر حکایت دل آیتالله قاضی بود، آیا اصلا امام، غیبت میکردند؟! گفت:
«با من صنما! دل، یکدله کن»! تجدیدنظر که نه، باید رسما انقلاب کنیم علیه
آنچه تا الان اسمش را گذاشته بودیم «دل»! و گذاشته بودیم «انتظار»!
خیالتان را راحت کنم! تا صاحبدل نشویم و تا تکلیف خودمان را با مقوله
غیبت، مشخص نکنیم و تا گریبان این روزگار لعنتی را با محکمترین و
انقلابیترین مشت ممکن نگیریم، همینی است که هست! خرواری «خبر» بیهیچ خبری
از یار در سفر! «انگار نه انگار، امام زمانشان غایب است» گمانم جملهای
باشد که حضرت، بعد از مشاهده رفتار و گفتار ما، بر دل آسمانیشان جاری کرده
باشند! نه! دعوت من به سکوت نیست! از قضا به فریاد بیشتر است! فریاد
انقلابیتر! دوباره میگویم نه! دعوت من به سکون نیست! از قضا به حرکت
بیشتر است! حرکت انقلابیتر! ما نیاز داریم به انقلاب علیه بدبودنهایمان!
علیه دروغها، تهمتها، غیبتها و... و علیه گناه بیتفاوتی در قبال
حقخوریها و حقوقخواریها! از سویی باید مراقب باشیم غیبت نکنیم و تهمت
نزنیم و دروغ نگوییم و از دیگرسو باید مراقب باشیم مبادا به اسم رعایت
اخلاق، «فرمان 8 مادهای» تنها بماند! آری! بصیرت سخت است! بصیرت یعنی کار
در معدن اما معدن زمان! بصیرت یعنی برای پیروزی در انتخابات، کمتر بر طبل
تفرقه و منممنم بکوبیم و البته فراموش نکنیم که پیروزی در هیچ انتخاباتی،
جای خالی صاحبالزمان را برای ما پرنمیکند! میدانید شکست ما در کدام
انتخابات بوده؟! باید بازگردیم به قرنها پیش، آنجا که با گناهان خود،
منجمله گناه بزرگ بیبصیرتی و منیت، زندگی بدون معصوم را انتخاب کردیم!
خیال میکردیم با دل بد هم زندگی ممکن است! و در فراق زندگی، دل خوش کردیم
به شعر «مگه بدا دل ندارن»! البته که ما بدها دل نداریم! خوب است انقلاب را
از همین شعر، شروع کنیم! دل اگر داشتیم که بد نمیشدیم! القصه! برای
جمعآوری مطالب، مرور میکردم تیتر یکها را و خبرها را! واقعا چه کار کرده
آدمیزاد با خودش؟! و کجا دارد میرود؟! فریادرسی میخواهیم حضرت منتقم!
فیالحال اما حواسمان تنها به یک چیز جمع است! و آن اینکه امام زمانمان
غایب است! باشد ما صاحبدل شویم. باشد زیارت کنیم روی نوح کشتیبان را! و
ابراهیم در گلستان را! و عیسای در آسمان را! و جمله خوبان را! که تو...
آری! تو هم یوسفی و هم یعقوب! هم یحیی و هم ایوب! به سر آمده اما صبرمان
مهدیجان! آخر ما سر یحیی را نداریم! و و چون ابراهیم، تاب آن هجرت آتشین
را نداریم! آخر ما نوحه نوح را نداریم! گریه در فراق تو، چشم پیر کنعان
میخواهد! و ما چشم یعقوب نداریم! خدایا! رحمی...
حسن لاسجردی در ایران نوشت:
بعد از مدتها اختلاف نظر بین بازیگران منطقهای و بینالمللی حامی و
مخالف «بشار اسد»، رئیس جمهوری سوریه و ادامه یافتن روند منجر به فجایع
انسانی، تخریب زیرساختهای حیاتی سوریه و رویدادهای ناگواری همچون تخریب
نمادهای تاریخی و فرهنگی این کشور از سوی تروریستهای داعش نگاههای جهانی
همچنان پیدا شدن یک راه حل و آغاز یک فرآیند سیاسی را انتظار میکشید و این
در حالی بود که چندین دور مذاکرات موسوم به «صلح سوریه» در ژنو، وین و
جاهای دیگر به نتیجه عینی و ملموس منتهی نشده بود. در چنین شرایطی اقدامات
ماههای اخیر و پیروزیهای بدست آمده از سوی جریان حامی بشار یعنی روسیه،
ایران و جریان مقاومت و سیطرهای که بر برخی مناطق جغرافیایی و مرزها داشت
سبب شد این جریان مدیریت فرآیند حرکت به سمت روند سیاسی حل بحران را بدست
گیرد.
مذاکره سه جانبه میان ایران، روسیه و ترکیه به عنوان سه کشور مؤثر در
تحولات سوریه که هم نزدیکی جغرافیایی به مرکز بحران دارند و نقش آفرین اصلی
مقابله با آن هستند در حالی مطرح شد که تحولات انتخاباتی و جابهجایی قدرت
در کشور امریکا تا حدود زیادی انسجام جریان رقیب و مخالفان اسد را تحت
تأثیر قرار داد.
ایران و روسیه با توجه به نقش همسایگی و نیز حضور مستقیم نظامی ترکیه در
سوریه و علاقهمندی دولتمردان آنکارا به ایفای نقش در بحران سوریه به این
نتیجه رسیدند که همراهی ترکها در این فرآیند یکی از عوامل تسهیل حرکت به
سمت راه حل سیاسی خواهد بود. در مقابل به نظر میرسد که ترکیه نیز قدم پیش
گذاشت و ترجیح داد به جای ادامه روند قبلی خود که بر محور کار با کشورهای
عربی و ائتلاف بینالمللی به رهبری امریکا در جریان بود به سمت ایران و
روسیه میل کند. اتفاقی که تا حدود زیادی بر معادلات منطقهای و معادلات
حاکم بر تحولات سوریه تأثیر گذاشت.
حاصل نشست سه جانبه مسکو خود را در آغاز فرآیند سیاسی، آتش بس بین نیروهای
دولت سوریه و گروههای معارض غیر تروریستی، جابهجایی مردم و گروههای
تروریستی از دو روستای الفویه و کپریا و توافق برای رساندن کمکهای انسانی
نشان داد.
در حال حاضر آنچه مهم است تلاش برای آوردن گروههای معارض سیاسی به پای
میز مذاکرات آتی قزاقستان است. به نظر میرسد در روزهای آینده با بکارگیری
برخی نیروهای دیگر مثل نیروهای سازمان ملل و برخی کشورهای منطقه موضوع مهم
تداوم آتش بس و رساندن کمکهای انسانی به آرام شدن بیشتر فضا و کمک به آغاز
فرآیند سیاسی بینجامد. نکته مهم دیگری که از قبال مذاکرات اخیر سه کشور
حاصل آمده است، توافق و اجماع بر سر تفکیک معارضان از گروههای تروریستی
است؛ بحثی که در مذاکرات ژنو و وین محل اختلاف کشورهای شرکت کننده بود. چه
در حالی که ایالات متحده و جریان با محوریت غرب معتقد بودند که همه معارضین
باید در مذاکرات شرکت کنند؛ جریان مقابل و نیز دولت قانونی سوریه بر این
عقیده بود که نمیتوان با گروههای تروریستی که دستشان به خون مردم سوریه
آلوده است بر سر میز مذاکره نشست. در نهایت فرآیند طولانی مذاکرات به این
نتیجه منجر شد که همه گروهها غیر از جبهه النصره و داعش که گروههای
شناخته شده تروریستی بودند در مذاکرات شرکت کنند. توافقی در مذاکرات سه
جانبه ایران، روسیه و ترکیه نیز مورد تأکید قرار گرفت و به نظر میرسد برخی
کشورهای حامی گروههای تروریستی نیز ناچار به انعطاف در برابر این اجماع
هستند که این خود به عنوان تسهیل کننده مذاکرات عمل خواهد کرد.
در این میان در شرایطی که دو ضلع از این مثلث یعنی روسیه و ترکیه مسئولیت
اجرا و ضمانت آتش بس را بر عهده گرفته اند، سفر روز گذشته مقامات کشور
سوریه به تهران را باید از منظر تأثیر راهبردی ایران در تحولات سوریه و نقش
آفرینی غیر قابل چشمپوشی آن در فرآیند مذاکرات سیاسی ارزیابی کرد.
روابط راهبردی ایران و سوریه ایجاب میکند که برای دولت سوریه آگاه شدن از
اینکه ما و بقیه بازیگران چه شرایطی و چه نکاتی را در روزهای آینده خواهیم
داشت اهمیت پیدا کند. دولت قانونی سوریه به عنوان بازیگر اصلی این مذاکرات
به حتم شرایط، راهکارها و تعهدات خاص خود را دارد. هم شنیدن و دانستن
پیچیدگیها و قرارهای نشست سه جانبه گذشته و آینده و هم اعلام رویکردها و
نقطه نظرات دولت سوریه برای آینده تحولات از اهمیت خاصی برخوردار است زیرا
سبب میشود بازیگران بتوانند بر اساس واقعیتهای موجود در تحولات داخلی
سوریه اقدام عملی و عینی را تحقق بخشند.
زندهیاد جلال آلاحمد کتابی درباره خدمت و خیانت روشنفکران نوشته است. فارغ از اینکه روشنفکر را دقیقا تعریف نکرده و مخاطبش معلوم نیست و فارغ از نقدهايی که به کتاب وارد است، میتوان گفت باب جدیدی در نقد نحلههای فکری است. صدالبته اگر جرئت و جسارت باشد، میتوان این «خدمت و خیانت» را به گروههای دیگر فکری یا اجرائی بسط داد و آنوقت خدمتها و خیانتها شفاف میشود. هرچند
نمیتوان بهضرس قاطع «خدمت» و «خیانت» را
دقیقا برشمرد، زیرا اصولا بسیاری از کارها به اصطلاح صفر و صد نیست و
بیشتر خاکستری است. در این مقوله میخواهیم این بسط و تعمیم را درباره
پدیدهای به کار گیریم که از هرسو که بنگریم حسن و ملاحت از آن میبارد.
کشاورزی چه از منظر دینی و چه از منظر استدلالی و حتی احساسی، امری پسندیده
و حیات انسان به آن وابسته است. در احادیث دینی ما، بر انجام آن تأكيد شده
و ابواب فقهی مزارعه و مساقات نیز در فقه مفتوح شده است و نیز امام راحل و
مقام معظم رهبری هم بهحق در رشد و گسترش آن تأكيد کردهاند.اما این سؤال
مطرح است كه اگر امری مستحسن باشد آیا حدود و ثغوری بر آن مترتب نیست؟ برای
مثال، اگر خوردن و آشامیدن مستحسن و بلکه واجب است، آیا هر اندازه غذا
خورده شود باز هم خوب است؟چند روز پیش رئیسجمهور محترم و وزیر جهاد
کشاورزی، در مراسمی باشکوه ضمن تقدیر از کشاورزان در جشن حدنصاب جدید تولید
کشاورزی شرکت کردند و صدالبته سخنان درست، بینقص و تشویقکنندهای بر
زبان آوردند. همچنانکه با تحفظ، از بیان سخنانی که میتوانستند در جهت رشد
و توسعه واقعی کشاورزی بیان کنند، خودداری کردند. در این نوشتار بر آنم با
طرح چند سؤال، چشمانداز آینده کشور و کشاورزیمان با سیاستها، روشها و
ویژگیهای کشاورزی جاری مجسم كنم. روی صحبت نگارنده با کشاورزان کشور نیست،
بلکه با کسانی است که سیاستهای کلان کشور را طراحی و اجرا میکنند و طبعا
حسب فرمایش شیخ شیراز که «الناس علی دین ملوکهم»، قاطبه کشاورزان از آن
تبعیت میکنند.طبیعی است عناصر آب، خاک، بذر، کود و اقدامات مکانیکی مانند
کاشت، داشت، برداشت از جمله این عناصر هستند و باید ببینیم سرنوشت هرکدام
در رهگذر تولید فعلی چیست و در کجا خدمت و در کجا خیانت میشود. هرچند ممکن
است خدمتی بزرگ از نگاه دیگر خیانتی قلمداد شود و مرز بین خدمت و خیانت
بسیار ظریف است.
سؤال اول- این تولید کشاورزی با کدام آب به ثمر نشسته و ضریب تبادل آب-
محصول چگونه است؟ اگر نسبت آن در مقایسه با کشاورزیهای مناسب و خوب
قانعکننده نیست، چه اقداماتی برای بهبود آن انجام شده است؟
سؤال دوم- در مناطقی که از آب زیرزمینی استفاده میشود تا چه زمانی تولید
کشاورزی ادامه خواهد یافت. بالاخره پایینرفتن آبها حد یقفی دارد و
سرانجام آبی در ژرفای چاه نخواهد بود. آن هنگام درختها خشک، زمین سترون و
کشاورزی صفر خواهد شد. در مناطقی که به زور پمپ برقی آب را به ارتفاعات
برای کشاورزی میبرند، وضع خاک و هزینه برق و برداشت محصول تا چه موقع
ادامه خواهد یافت؟
سؤال سوم- فرسایش خاک که مسئله مهمی در کشاورزی است و به لطف کودهای
شیمیایی آلودهکننده آب و سرطانزا جبران میشود، چه سرنوشتی را برای کشور
رقم میزند؟
سؤال چهارم- دریاچهها و تالابهای کشور رو به خشکی و بعضا خشک شده است و
مهمترین آنها دریاچه ارومیه است که حسب نظر متخصصان، خشکشدن نهايی آن (و
حتی درحالحاضر) کانون تولید ریزگردهای نمکی میشود و اراضی شرق آن یعنی
حتی تا قزوین و زنجان را به زمینهای نمکی تبدیل میکند و این خشکشدن به
حقابههای کشاورزی و حفر چاههای کشاورزی غرب دریاچه بستگی دارد. آیا تداوم
کشاورزی با این شرایط خدمتی است در تولید محصولات یا خیانتی است به
سرزمینهای حاصلخیز و سبز شرق دریاچه ارومیه؟
با شرایط فعلی هرچه به کشاورزی فشار وارد و بیشتر تولید کنیم، به خود
کشاورزی لطمه وارد و به سرزمینمان خیانت كردهایم. آیا کشاورزی خیانت است؟
خیر، ولی بر قاعده لاضرر و لاضرار، وقتی کشاورزی باعث ضرار شود طبعا
نکوهیده است.
سؤال اینجاست؛ آیا باید کشاورزی را تعطیل کرد؟ پاسخ این سؤال روشن و عقلانی
است. کشاورزی مایه حیات، استقلال و تغذیه مردم است و حتما باید به آن
پرداخت، اما پرداختی که باعث ضرار نشود. یعنی بهصورت انقلابی باید سیستم
کشاورزی را اصلاح کرد و شاید نادانسته و ناخواسته وقتی اسم جهاد کشاورزی بر
این وزارتخانه اطلاق شد، چنین معنايی را در بر داشته است. میدانم برای
برخی این حرفها غریب است و برخی هم بلافاصله میگویند چرا درباره صنعت این
حرف بیان نمیشود؟ مثلا صنعت سیمانی که گردوخاک آن باعث بیماری مردم
میشود. پاسخ این است نهتنها صنعت که هر حرفه دیگری که باعث ضرر و ضرار
شود باید حساسیتها را برانگیزاند؛ از جمله موضوع اتومبیل شخصی و مصرف
بیحدوحصر بنزین. همه دادوفغان راه میاندازند که تهران در تسخیر اتومبیل
است، هوای تهران آلوده و کشنده است و خودروهای تکسرنشین زیاد است؛ اما
همچنان دولت بنزین وارد میکند، کارت سوخت را باطل میکند، قیمت سوخت را
ثابت نگه میدارد، به هرکس هرچه میخواهد بنزین میفروشد و وزارت بهداشت هم
که مسئولیت مشترک در تصمیمات دولت دارد، در برابر این مسمومیت جانکاه مردم
یعنی استنشاق هوای آلوده که رکن اساسی بیماریزايي است، بیاعتناست. شاید
هوا با وزیدن نسیمی یا بارش بارانی، تلطیف موقت شود هرچند بههرحال، با
گازهای گلخانهای و ازدیاد آنتروپی زمین درنهایت در جهان شاهد تخریب محیط
خواهیم بود؛ اما زمین و آب در کشورمان قابل احیا نخواهد بود و این چه
بدمیراثی است که به آیندگان واگذار خواهیم کرد که صدالبته دامن نسل قبلی را
نیز خواهد گرفت. کاش نقش اجرائی دولت در برنامه ششم فقط به اصلاح کشاورزی و
آب و خاک منحصر میشد تا از میان اهداف متعدد غیرقابل حصول دولت به این یک
مورد حیاتی میپرداخت و آن را به دست میآورد.
چند روز بعد از آنکه نشست مسکو میان روسیه،ایران وترکیه برای دستیابی به یک راه حل در بحران سوریه برگزار شد، بالاخره ولادیمیر پوتین اعلام کرد گروههای مخالف و دولت سوریه برای یک آتش بس سراسری به توافق دست یافته اند. آنطور که رئیس جمهور روسیه گفته است این سه کشور آتشبس در سوریه را تضمین خواهند کرد. در جریان جنگ در سوریه، روسها با توجه به توانمندیهای که برای دفاع از دولت سوریه در مواجه با تروریستها داشتند خود را بازیگر اصلی این نبرد قرار دادند. بدیهی است اگر حمایتهای نیرویهوایی روسیه در جنگ علیه تروریست رقم نمی خورد، موفقیت هایی چون آزاد سازی حلب به دست نمیآمد. یکی دیگر از دلایلی که روسیه حضوری پررنگ در سوریه دارد هم به موضوع اختلافات این کشور با غرب و در راس آن آمریکا برمیگردد. حوادثی که بر سر ماجرای اوکراین و الحاق شبه جزیره کریمه به خاک روسیه رخ داد و تحریم و فشار غرب علیه روسها را به دنبال داشت. این عامل موجب شد روسها چیزی برای از دست دادن در مقابل غرب نداشته باشند. در واقع روسیه، سوریه را به عنوان مکان مناسبی درنظر گرفته است که میتواند بازگشت آنها به عنوان ابر قدرت جهانی را در نظام بین الملل همراه داشته باشد. استقرار پایگاههای نظامی در لاذقیه و طرطوس هم به همین دلیل است. از طرف دیگر به رغم حضور طرفهای مختلفی در جنگ سوریه، روسها با بیان این نکته که مجوز حضور خود را را از دولت رسمی سوریه دریافت کرده اند، منطق نفوذ خود را اثبات میکنند. حمایتهای نظامی روسیه در کنار فعالیتهای دیپلماتیک همچون نشست سه جانبه مسکو روند دستیابی به آتش بس را تسهیل کرد. یکی دیگر از موانع آتشبس برخی تفاوت دیدگاهها میان روسیه و ترکیه بود. ترکها با توجه به آسیبهایی که در سه سال گذشته با تحمل یک رشد اقتصادی منفی به آنها وارد شد، تلاش کردند رضایت روسیه را جلب کنند و منافع خود را به آنها نزدیک کنند. علاوه بر این ایران و روسیه هم مواضع مشترکی را از قبل داشتند و در نتیجه روند آتش بس تسریع شد. به نظر میرسد این آتش بس پایدار باشد چرا که نیروهایی سلفی همچون داعش و جبهه النصره از آن استثنا شده اند و همه طرفها مانند آمریکا، روسیه و ایران هم بر مبارزه با این گروهها تاکید دارند. از طرف دیگر گروههای مخالف مدنی که غرب هم از آنها حمایت میکنند در این توافق قرار گرفته اند و بهتر است ایران هم از این آتشبس حمایت کند، چرا که با توجه به نقش ایران در شکست گروههای مخالف اسد آنها دیدگاهی منفی نسبت به ایران دارند و ایران با حمایت از توافق اخیر میتواند روابط خود را با این گروههای میانه رو مخالف اسد اصلاح کند. با توجه به اینکه سوریه باید به سمت یک آشتی ملی حرکت کند این گروهها هم در آینده این کشور نقش خواهند داشت و امتیازاتی را دریافت خواهند کرد. در واقع مرحله بعد از آتش بس شروع اقدامات برای تشکیل یک دولت است که با توجه به اینکه ترکیب جمعیتی در سوریه متشکل از کردها، شیعیان و علویان، سنیها و مسیحیان است اقلیتها هرکدام به نوعی میخواهند در حکومت بعدی سوریه نقش آفرین باشند. بنابراین ایران هم برای تقویت روابط خود با ساختار سیاسی آینده در سوریه نیاز به حمایت از این توافق دارد. به ویژه نقش ایران و ترکیه در نگهداری ائتلاف شکل گرفته با روسیه مهم تلقی میشود. علاوه بر این در داخل همه با توجه به ضربههایی که مردم سوریه طی چند سال گذشته خوردهاند آمادگی لازم برای یک آشتی و هم زیستی مسالمتآمیز در کنار یکدیگر را خواهند داشت.
از هنگامي كه بحث پرداخت حقوقهاي كلان به عرصه عمومي كشيده شد دو نگرش در مواجهه با آن برجسته شد. نگرش اول سياسي بود كه قصد مچگيري داشت و اينكه درصدد بهرهبرداري سياسي عليه دولت بود. البته در اين موارد بهرهبرداري سياسي معمول و طبيعي است ولي مشروط بر اينكه فقط به اين هدف خلاصه نشود و اهداف سازندهاي هم در كنار آن باشد. ولي اين گروه چون فقط در پي اين هدف بودند، به دو سوال مهم پاسخ ندادند. اول اينكه اين مشكل از كي و چرا آغاز شده است؟ آنان به اين پرسش نميپرداختند زيرا ريشه ماجرا در قوانين دولت اصولگراي قبلي بود كه قرار بود دولت عدالتمحور باشد. پرسش دوم خيلي مهمتر بود. اينكه چگونه ميتوانيم مانع از تكرار اين مسائل شويم؟ نگرش دوم متمركز بر پاسخ به اين دو پرسش بود. در پاسخ به پرسش اول روشن شد كه اين پرداختها براساس قانون مصوب در دولت و مجلس سابق انجام شده و از همان زمان اجرايي بوده است. هرچند بايد در اين دولت تجديدنظر و بازنگري ميشد ولي در هر حال ريشهاش در آن دولت است. پاسخ به پرسش دوم، يك كلمه بود، شفافيت. اينكه مديران اين كشور كارگزاران مردم هستند و در برابر كاري كه ميكنند مزد و حقوق دريافت ميكنند. همچنان كه اگر كارخانهاي باشد، مالك كارخانه از تمامي حقوقهاي پرداختي اطلاع دارد، مردم نيز بايد از حقوقهاي دريافتي مديران و كارگزاران خود مطلع باشند و اين مشمول حوزه خصوصي فرد نميشود. اتفاقا هر مديري كه كار بهتري ميكند ميتواند درخواست دستمزد بالاتري داشته باشد و دستمزد بالاتر نبايد نشانه ضعف مدير تلقي شود، بلكه بايد نشانه قوت او محسوب شود؛ به شرط آنكه شفاف باشد. اگر اين شفافيت وجود ميداشت مطلقا مواجه با اين مشكل نميشديم. با توجه به اين ملاحظات فعاليت براي شفافسازي دريافتيهاي مديران آغاز شد. مطالعات نشان داد كه در بسياري از كشورهاي پيشرفته و حتي در حال پيشرفت، سامانههايي وجود دارد كه ارقام دريافتي ماهانه بالاتر از رقم معيني يا رتبههاي اداري بالاتر از سطوح معيني در آن درج ميشود و همه ميتوانند از آن مطلع شوند. به همين دليل در لايحه برنامه ششم نيز چنين پيشنهادي در تبصره ماده 38 به اين مضمون آورده شده بود. «دولت مكلف است ظرف چهارماه نسبت به راهاندازي سامانه ثبت حقوق و مزايا و پرداختهاي مشمولين اين ماده اقدام كرده و امكان تجميع كليه پرداختها به مديران دستگاههاي مشمول اين ماده را فراهم كند به نحوي كه ميزان ناخالص پرداختي به هريك از مديران مذكور مشخص بوده و امكان دسترسي به آن براي نهادهاي نظارتي و عموم مردم فراهم شود.» ولي هنگامي كه لايحه در اختيار نمايندگان قرار گرفت، عبارت «و عموم مردم» از لايحه حذف شده بود!
بعد از بالا گرفتن اعتراضها به حذف اين عبارت در متن منتشر شده نماينده شاهينشهر در نامهاي به علي لاريجاني خواستار بررسي علت حذف اين عبارت شد. لاريجاني هم دستور رسيدگي به حاجيبابايي، رييس كميسيون تلفيق را صادر كرد. حاجيبابايي، رييس كميسيون تلفيق بعد از اعتراضها به نمايندگان گفت اين عبارت سهوا و هنگام چاپ حذف شده و متن اصلاح شده مجدد در اختيار نمايندگان قرار خواهد گرفت. هرچند متن نهايي دوباره اصلاح شد، ولي اين پرسش براي افكار عمومي به وجود آمد كه چگونه ممكن است اين تغيير بر اثر سهو از متن حذف شده باشد؟ از نظر منطقي چنين اتفاقي ممكن است ولي چرا در كل لايحه فقط و فقط همين يك مورد دچار سهو شده است؟ به علاوه سابقه دستاندركاران امر نشان ميدهد كه چندان علاقهاي به ماجرا نداشتهاند. خوب چرا در همان روز اول انتشار اين جاافتادگي سهوي! را اصلاح نكردند. ظاهرا اول بايد اين اقدام خلاف قانون را شفافسازي كرد. جريان تندروي اصولگرا كه دنبال پيراهن عثمان كردن حقوقهاي كلان بود، چرا در اينجا كه ميرسد اقدام به حذف «عموم مردم» از ماده مذكور ميكند و در برابر اين تغيير سكوت ميكند؟ اين نحوه رفتار نشان ميدهد كه ريشه فساد كجاست و چه كساني از شفافيت ميترسند. در ظاهر و علن يك چيز ميگويند ولي به قول شاعر، چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند. تصويب چنين مادهاي يك گام بزرگ در مقابله با فساد است. ولي در وضعيت ايران كافي نيست. زيرا به راحتي ميتوان اين قانون را به نحوي اجرا كرد كه هدف اصلي تامين نشود. براي نمونه بخشي از دريافتيها و درآمدهاي مديران در سامانه قيد نشود. در اين صورت مسووليت متوجه كيست؟ اصولا چگونه ميتوان آن را اثبات كرد؟ بنابراين پيشنهاد ميشود كه مسووليت كم و كسري آمار و ارقام و اطلاعات موجود در سايت به عهدهگيرنده حقوق و مزايا باشد. هر مديري ميداند كه چقدر دريافت كرده، يك ماه فرصت دارد كه دريافتي خودش را با آنچه در سامانه درج شده تطبيق دهد. همان طور كه اگر اضافه نوشته شود آن را اصلاح ميكند. اگر كم و كاستي هم وجود دارد بايد آن را اصلاح كند. در غير اين صورت هرچه اضافه بر موارد درج شده در سامانه دريافت كرده، مال او محسوب نميشود و مشمول تصرف غيرمجاز در اموال دولت محسوب شده و برايش بايد مجازات تعيين كرد. هيچ مديري حق ندارد كه بر دريافت اموالي از دولت استناد كند كه در سامانه درج نشده باشد. براي متخلفان اين امر بايد مجازات خاصي تعيين كرد. اميدواريم با نهايي شدن اين قانون گام مهمي در شفافيت و مبارزه با فساد برداشته شود.