جنگ بود و همه میدانستند وسط جنگ موشک 10 متری میزنند وسط کوچه 6 متری، کسی انتظار زنگ تفریح و وقت استراحت نداشت. شب میخوابیدند و قبل از اذان صبح بیدار میشدند. چند تا خیابان را از دست داده بودند و بعضی از همراهان دیگر در دنیا نبودند. برخی پیکرها هم هیچوقت پیدا نشد زمان حاکم بلامنازع میدان بود، چه در حملات و چه در کمینها چه در دفاع کردن زنان و مردان از حریم کوچه و خانهشان، اما طولانی شدن زمان جنگ خود زمان را هم سردرگم کرده بود. زمان دربرابر حماسه سازی های شیر بچه های حیدری در خاک وخون سرش گیج رفته بود هیچ کسی انتظار چنین مقاومت دلیرانه ای را با دستان خالی نداشت. داستان نبرد تن و تانک، هوش را از سر حماسهها برده بود. همه کانالها به کمیل ختم میشد و همه رودها از اروند سرچشمه میگرفت آسمان از شلمچه شروع میشد. شلوغ ترین نقطه فرود ملائکه سه راهی خرمشهر بود. نگاه خدا به قتلگاه یاران حسینی خمینی با لب تشنه در فکه بود. جعلهای مقدس مد شده بود، جرم دست بردن در شناسنامهها و رضایت نامه های جعلی ساختن برای رفتن به میدانِ عمل سن مردانگی را جابه جا کرده بود. مردان قرار گذاشته بودند تاریخ کشورشان را بادستان خودشان و با خون خویش بنویسند. نه آنکه مستشرقان و درباریان تاریخهای دروغین را با جشنهای چند هزار ساله خلق کنند و رقص و آواز بشود نماد ایران! جبههها شده بود مکان حضور زندگی، جبهه هم محل جنگ بود، هم محل عروج، هم مدرسه بود و دانشگاه و هم بیمارستان و زمین والیبال و فوتبال، و هم هیئت و هم سفره هفت سین رزمندگان. داشتند زندگی میکردند تا زندگی را بسازند تا حریم حرمت ایران خدشهای بر ندارد. دفاع کوچک و بزرگ و زن و مرد نداشت. در ایام جنگ، بچهها پول خرد خود را در قلک جمع می کردند، اما به جای آنکه پس انداز اندک خود را صرف خرید اسباب بازی و عروسک کنند، آن را می فرستادند جبهه تا قطره قطره جمع شود، وانگهی دریا شود. روزگاری بود آن ایام. بچهها پول توی جیبی خود را جمع میکردند و میفرستادند برای پدرانشان. «به نام خدای مهربان. سلام بابا. من و داداش علی، پول هایمان را در قلک جمع کرده ایم که با هم خیلی شده. پول عیدی هم هست که خیلی نو باید باشد. پول های نو بیشتر مال من است و پول خردها بیشتر مال داداش علی است که از مامان گرفته. وقتی داری با این صدام خره می جنگی، برو برای خودت بیسکوئیت بخر، تا گرسنه نمانی. مامان هم سلام می رساند و همیشه در سفره، برای تو ظرف غذا کنار می گذارد که اگر برگشتی، بیایی کنار خود ما و غذای داغ بخوری. باباجون! دل نرگس برایت تنگ شده. زودتر بیا!»
سختی مال همه نبود، خب همیشه روزگارِ همه مثل هم نبوده اند. همه اندیشهها جبهه محور نبود، برخیها خیالشان استخر، ویلا و سفر خارجی میخواست. برخیها رمقشان کم شده بود، آنها کمی خسته شده بودند. آن روزها همه در جبههها حاضر نمیشدند و شاید نگاهشان به جنگ مثل هم نبود. اما اثر جنگ تقریبا همه جا بود چه غرب چه جنوب، چه در درون شهرها، اما موشک وخمپاره را همه جا نمی شد پیدا کرد. مردم زندگی در جنگ را مرور میکردند همه چیز کوپنی بود صف غذا و نفت همه شهرها را یک شکل کرده بود. کمبود خیلی از ارزاق در سفرهها دیده میشد انقلاب داشت دوران سختی را تحمل میکرد، مردم داشتند اقتصادشان را مقاومتی میکردند، شعار شهرها قناعت بود. وسط همه شلوغیها اما منافقین قبلهشان متفاوت بود. انگار نه انگار از این آب و خاک هستند، صدام و منافقین خون میریختند، یکی از آن طرف مرزها بود و دیگری این طرف مرزها و در قلب ایران. اگر از جبهه سالم برمیگشتند احتمال داشت به تیر منافقین گرفتار شوند. مردم داشتند با صدام و منافقین و تحریم های آمریکا و کمبود ما یحتاج و شبهای حمله و... میجنگیدند. آژیرها هم وقت و بی وقت سر میرسیدند. وسط عروسی، هیئت، مدرسه و بیمارستان فرقی نداشت. هواپیماها مقاومت مردم را هدف گرفته بودند. برخیها شاید در جبههها نبودند اما از دفاع حمایت میکردند، معتقد بودند هزینه شرافت و آزادی بالاست. باید برای استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی با خدا معامله کرد، معامله ای که کل تاریخ آن را برد-برد بداند. جان در برابر حفظ آزادی ایران، اما برخیها به جبهه که نمیرفتند، زبانی هم که حمایت نمیکردند، زخم زبان هم میزدند. انگار دیگ پلوی آنها در سفارتخانهها یا رادیوهای اجنبی قل میخورد، میخواستند روح مقاومت مردم را خرد کنند تا پشتیبانی جبههها درهم شکسته شود و سنگرها فرو بریزند. تا دشمنان بیایند و به آنها مدال پر افتخار خیانت به میهن بدهند. جنگ چریکی دیگر به جنگ مدرن مبدل شده بود، مردان جنگ با علم جنگ میجنگیدند. حملات با دقت برنامه ریزی میشد اما طولانی بودن زمان ذهنها را کمی خسته کرده بود. برخیها شعار صلح سر میدادند و حاضر بودند خاک ایران و استقلال ایران بر باد برود، اما آژیرها دیگر زوزه نکشند. فکر میکردند مذاکره با دشمن به خودی خود صلح را تقدیمشان میکند. انتظار خوش قولی از دیوانه تکریتی و اربابان خونخوارش را داشتند، خیال توافق را به هر قیمتی در ذهنها میکاشتند تا جنگ تمام شود، تا به کار پیشرفت و توسعه برسیم، می گفتند ما داریم از دنیا عقب میمانیم. همه رفتند و ما ماندیم و شعار جنگ جنگ تاپیروزی خمینی هنوز در راس شعارهای رفع فتنه از کل عالم بود. اما مسئولین وظیفه خودشان را در حمایت از دفاع انجام ندادند. اوضاع طوری رقم می خورد که تبلیغات داشت به ضد جبههها تبدیل میشد. شعار عقلا پایان جنگ به هر قیمتی بود مردم بیشتر به سمت زندگی در رفاه سوق داده میشدند شعار زندگی بهتر بدون جنگ داشت پایه سنگرها را میخورد، فرزندان آقایان در دانشگاه های ینگه دنیا تحصیل میکردند و پدرانشان خواب پست های فرزندان فراریشان را میدیدند. جنگ بین برخی مسئولین در موضوع بازار آزاد و اقتصاد دولتی گاهی شعله هایش از آتفشان خمپارهها هم بیشتر بود. وسط معرکه جنگ عده ای هر روز تهدید به استعفا میکردند. فکر میکردند منجی اند و با درصد بالای آراء منتخب مردم هستند. اما برای همه این خوابها باید اول جنگ به پایان میرسید. دیگر بس بود شهادت و جانبازی و آوارگی و چشم به راهی مادران. انگار جنگ نرفتهها خسته بودند و از زبان سربازان ایران شکایت میکردند، جبههها رونق اول را نداشت تبلیغاتِ «نه به جنگ» کار خودش را کرده بود. حتی سازمان ملل هم داشت چشمانش باز میشد، آمده بود تا کار جنگ را یکسره کند. عقلا داشتند شیپور صلح میزدند. انگار شهدا عقل نداشتند یا اسرا تحمل دوران اسارت را در بیهوشی گذرانده اند. البته همیشه همه مثل هم نبوده اند. برخی مرد جنگ و برخی مرد معامله اند، برخی خوب میجنگند، برخی خوب شعار میدهند، برخی خوابشان شهادت است و برخی خوابشان وام بی برگشت. برخی فرزندانشان را فدای ایران میکنند و برخی دیگر حق اوقات فرزندانشان را از سفره انقلاب طلبکارند. اما دوران سختی دفاع با صبر وتحمل مدافعین و خانوادههایشان که چشم به راه برگشتشان بودند، گذشت و هنوز هم که هنوز است چشمها به در ماندهاند. آن زمان جبهه خیلی سیاسی نشده بود. کسی نمیخواست از جبهه به پستی برسد و نان و نوایی، و جای آغاز گر جنگ ومدافع را عوض کند. اما همراهان ظاهریِ مردم ایران داستان را چیدند تا جام زهر را رونمایی کردند. آنها هنوز هم جام زهری را که امام سر کشید جز افتخاراتشان میدانند و تهدیدات استعفایشان را فراموش کرده اند و هنوز خود را به امام امت میچسبانند. مردم جنگیدند و جان دادند و انقلاب و ایران را نگه داشتند. آنها هزینه دفاع را جانانه پرداختند به امید روزهای بهتر.
ادامه دارد...