صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۹  ، 
شناسه خبر : ۳۰۷۳۸۰

بعد از این نوبت چیست؟!

حسین شمسیان در کیهان نوشت:


از حدود دو قرن قبل، استعمارگران و بخصوص انگلیسی‌ها، هر وقت قصد داشتند بخشی از خاک یک سرزمین را جدا کنند، با تربیت ‌اشرار و عوامل دست‌نشانده، مدتی در آن منطقه ناامنی ایجاد می‌کردند، استمرار این وضعیت مردم را آواره و فراری می‌کرد و مدتی بعد، حاکمیت مرکزی که در تامین امنیت و تثبیت اسکان مردم ناکام مانده بود، با وساطت یک دولت استعمارگر، از آن بخش آشوب‌زده خود چشم‌پوشی می‌کرد و حق حاکمیت را در قالب کشور یا دولتی مستقل به آنها واگذار می‌کرد!


بررسی تاریخ معاصر نشان می‌دهد که بسیاری از رهبران شورشی، هرگز نمی‌دانستند که در پازل مثلا انگلیس بازی می‌کنند و بعضاً در این توهم بودند که عدالتخواهانه یا استقلال‌طلبانه مبارزه می‌کنند! اما سناریو را دیگری نوشته بود و حتی سناریونویس، اسباب نارضایتی را هم در حکومت مرکزی تعبیه می‌کرد!


حالا سالهاست که تقسیم جغرافیایی جای خود را به تسلیم سیاسی داده و استعمار همان شگرد را در قالبی جدید و البته بسیار هوشمندانه دنبال می‌کند و جا دارد همه تحولات مربوط به جمهوری اسلامی- با این همه دشمن قسم‌خورده- را در این فضا ببینیم، هرچند دیگران با گفتن کلمه «توهم توطئه» خود را به خواب بزنند و انتظار داشته باشند ما هم خواب بمانیم!


آرزوی مهم دشمنان انقلاب و در راس آن آمریکا، دلسرد کردن اصلی‌ترین پشتوانه نظام یعنی مردم از فداکاری برای جمهوری اسلامی است. این آرزو، صد البته به گور بردنی است اما نباید از کید دشمن غافل بود.


یکی از اصلی‌ترین زمینه‌های ناامیدی و دلسردی مردم، احساس عقب‌ماندگی اقتصادی و گرفتاری اداری است. پیچیده‌تر شدن بروکراسی اداری (در همه دستگاه‌ها و قوا) از یک سو و فقر و رکود و بیکاری از سوی دیگر، موجب رنجش و ناراحتی مردم می‌شود و طبیعی است که دشمن روی این قضیه حساب جدی باز کند و برای نیل به آن، از هیچ کوششی دریغ نکند. فراز و فرود این حرکت تلخ را می‌توان به صورت مفصل مرور کرد، اما به اختصار می‌توان این روند را در دو برش تاریخی ملاحظه کرد:


۱- نخستین سال‌های دهه هفتاد، دوران استیلای جریان لیبرالیستی کارگزاران سازندگی بود. مردم از جنگی ۸ ساله بیرون آمده بودند و نیازمند آرامش و ساختن و آباد کردن کشور بودند. جریان کارگزاران معتقد بود برای ساختن ایران، باید نسخه‌های غربی را اجرا کرد. نتیجه آن شد که برنامه‌های بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول، فائو، سازمان بهداشت جهانی و... به ایران سرازیر شد و از زبان افرادی به ظاهر موجه در دستور کار قرار گرفت. اجرای آن برنامه‌ها خیلی زود انفجار تورمی ایجاد کرد و مردمی را که به آرامی در حال زندگی معمول بودند، با وعده زیبای فردایی بهتر و درآمدی بیشتر، با بی‌سابقه‌ترین تورم تاریخی کشور یعنی تورم بالای ۵۰ درصد (البته بر اساس آمار رسمی) مواجه کرد. اساس آن سیاست‌ها، آزاد کردن همه قیمت‌ها و رهاسازی همه مدیریت‌ها بود و اسم آن هم «سیاست تعدیل اقتصادی» بود. سیاستی که بر اساس اظهار صریح مدیر وقت آن، با «له شدن فقرا و محرومین زیر چرخ‌های توسعه» عملیاتی و اجرایی می‌شد! در آن سیاست‌ها، حتی اداره بیمارستان‌ها هم «خودگردان» بود و مردم بدون هیچ‌گونه توجیهی باید زیر بار همه هزینه‌ها از نفس می‌افتادند، آموزش و پرورش برخلاف نص صریح قانون اساسی غیرانتفاعی شد و....
این سیاست‌ها، شدیدترین آسیب‌ها را به مردم و حامیان اصلی نظام وارد کرد و در یک شب،ثروت مرد ایران را به یک دهم ارزش خود تقلیل داد.


۲- در سال‌های آغازین دهه ۹۰ اجرای تحریم‌های سخت که بر گراهای داخلی مبتنی بود، زمینه تحمیل یکی از پیچیده‌ترین سیاست‌های آمریکا را فراهم کرد و باعث شد بخشی از حاکمیت خود در عرصه هسته‌ای را با دشمن به ‌اشتراک بگذاریم. آرزوی آمریکایی‌ها این است که این اتفاق در همه عرصه‌ها از جمله موشکی و منطقه‌ای و... هم عملیاتی شود و برای رسیدن به آن هدف، نیازمند ایجاد شرایطی مساعد در جامعه برای پذیرش این اتفاق‌اند. تکرار شرایط روزهای پس از جنگ، شرایط آغاز دهه ۹۰ و در یک کلام شرایطی که مردم خسته شده و به هر راهی تن بدهند، بالاترین هدف دشمن است و در این راه ممکن است کسانی ناخواسته همراهی کنند.


۳- حالا حدود ۲۶ سال بعد از روزهای تلخ و فراموش‌نشدنی حزب کارگزاران، دولت دوازدهم بودجه سال ۹۷ را دقیقا با همان الگو و سیاق و البته بدون آن اسم‌ها تقدیم مجلس کرده است. افزایش ۵۰ درصدی قیمت حامل‌های انرژی، یک شوک تکان‌دهنده و دقیقا کپی سیاست‌های تعدیل اقتصادی است. این یکی از محوری‌ترین بخش‌های بودجه است که از قضا به قلم همان عوامل دهه ۷۰ نوشته شده است. همانند همان سالها،شاهد آنیم که بودجه شرکت‌های دولتی (که تقریبا و بی‌استثنا تمامی آنها جزء شرکت‌های زیان ده هستند) افزایش شدید و شگفت‌آوری داشته است! و این یعنی حیات برخی‌ها در حیاط خلوت دولت همچنان ادامه یابد. در نقطه مقابل، مردم تحت شدیدترین تضییقات مالی و بودجه‌ای قرار می‌گیرند! از قطع یارانه بخش عظیمی از مردم تا افزایش قیمت حامل‌های انرژی و... که طوفان تورمی را در پی خواهد داشت. ماجرا چیست و چرا چنین عملیاتی در حال شکل‌گیری است!؟


۴- دولتمردان سال‌هاست از کاهش شدید نرخ تورم به عنوان بزرگ‌ترین دستاورد دولت یاد می‌کنند. ترجیع‌بند مشهور کاندیدای پوششی انتخابات ریاست جمهوری اخیر با عنوان«مردم یادتان هست که...» بارها و بارها بر تورم در گذشته و آرامش در امروز تاکید داشت. این اتفاق را باید به فال نیک گرفت که یک دولت بتواند تورم را تا مرز ۹ درصد کاهش دهد. حتما هم در آینده این رقم به عنوان بخشی از تاریخ ثبت خواهد شد و برگ زرینی در کارنامه دولت خواهد بود اما اگر به راستی کشوری تورم ۹ درصد دارد، چرا باید قیمت حامل‌های انرژی آن کشور بیش از ۵۰ درصد رشد کند!؟ یکی از این دو عدد دروغ است! پول بنزین را که مردم می‌دهند، پس دروغ نیست...


 همزمان بیش از ۱۶۰ قلم از اساسی‌ترین و روزمره‌ترین داروهای مورد نیاز مردم از ابتدای ماه آتی از شمول بیمه خارج می‌شود! این یعنی شما حق بیمه می‌دهید، اما دفترچه شما اعتبار ندارد! این فرجام قابل پیش‌بینی طرح تحول سلامت است که دولت در طول ۴ سال گذشته بدون توجه به هشدارهای مکرر کارشناسان دلسوز- حتی اصلی‌ترین هم‌جناح‌های خود- با مقاصد سیاسی و انتخاباتی دنبال کرد. تحمیل ناگهانی چنین فشاری به مردم در شرایط کنونی چه معنایی دارد!؟ مسئول دفتر رئیس‌جمهور قبلا گفته بود: ««فکر می‌کردیم» مردم از گرفتن یارانه انصراف می‌دهند و طرح تحول را به راحتی می‌توان اجرا کرد!» اینکه این نوع برنامه‌ریزی، ناشی از فکر است یا تخیل، به کنار اما اکنون که قرار است یارانه‌ها اجبارا قطع شود، چرا دارو آزاد می‌شود و هزینه‌های درمان بالا می‌رود!؟


۵- ممکن است کسی استدلال کند درآمد دولت کم است و ناچار از افزایش قیمت‌ها است. در پاسخ باید گفت اولا خود دولتمردان بارها و بارها گفته‌اند به برکت اجرای برجام، فروش نفت به سطح بی‌سابقه‌ای افزایش یافته و پول آن هم به برکت توافقات بانکی، به کشور باز می‌گردد، پس چگونه می‌توان ادعای کاهش درآمد را پذیرفت آن هم در شرایطی که هیچ سرویس ویژه و خدمت تازه‌ای به مردم داده نمی‌شود!؟ ثانیا فشار اقتصادی شدید به مردم در حالی است که اختلاس‌ها و غارت‌های ۱۵ هزار میلیاردی و... از صندوق ذخیره فرهنگیان و بانک سرمایه و... هر روز اعلام می‌شود و پولی معادل کل بودجه عمرانی کشور یا چند برابر خسارت زلزله کرمانشاه، توسط چند نفر انگشت‌شمار و البته نورچشمی دولت غارت می‌شود! چرا دولت به جای جلوگیری از آن دست‌درازی‌ها، انتقام آن را از مردم در لایحه بودجه می‌گیرد!؟ مثلا اگر ثروت به یغما رفته توسط برادر فلان مقام ارشد دولتی یا برادر آن یکی مقام ارشدتر و... به بیت‌المال برمی‌گشت، بودجه‌ای بیش از بودجه چند استان محروم به‌دست می‌آمد و فشار روی مردم کم می‌شد. بهتر نیست دو نفر قربانی چند میلیون نفر بشوند!؟ هم‌اکنون قریب یکصد هزار میلیارد تومان معوقه بانکی اعلام شده داریم! بهتر نیست دولت به جای له کردن مردم، فکری برای بازستاندن آنها بکند!؟ در طول دولت یازدهم تاکنون، شستا (مجموعه عظیم شرکت‌های سازمان تامین اجتماعی) بعنوان بزرگ‌ترین کانون اقتصادی کشور که چندصد شرکت و بانک و بیمه و پتروشیمی و.... عظیم و ممتاز را تحت مالکیت دارد، تقریبا هر یک‌سال یک مدیر به خود دیده است! آیا این از تدبیر و دوراندیشی است که چنین مجموعه‌ای تا این حد ثبات مدیریتی نداشته و کار آن به نگرانی کارشناسان و متخصصان امین در ادای دیون و تکالیف قانونی برسد!؟ آیا رواست به جبران آن دست و دل بازی‌ها و رفیق‌بازی‌های سیاسی در پست‌های مدیریتی و کلیدی، به مردم و مستمری‌بگیران و بازنشستگان و... فشار مضاعف وارد شود!؟


۶- در آستانه انتخابات، پیامک‌هایی به مردم می‌رسید که یارانه شما مجددا برقرار شد! سخنگوی دولت حذف ۲۴ میلیون نفر از یارانه‌بگیران را جفا به مردم و ناعادلانه می‌دانست! رئیس‌جمهور قول افزایش خدمات عمومی و استمرار طرح تحول سلامت را داد و... آیا نمی‌توان گفت با گذر از روزهای انتخاباتی و بی‌نیازی دولت به رای مجدد مردم، همه وعده‌ها زیر پا گذاشته شده است!؟ آیا آن حرف‌ها و کارها مصداق بارز «پول پاشی» نبود!؟ حرف‌ها و کارهای کنونی دولتمردان، جفا به مردم و توهین به اعتماد آنهاست و این روزها آثار آن در فضای مجازی و با ترند شدن عناوینی چون «پشیمانیم» آشکارا دیده می‌شود. اما به نظر می‌رسد برنامه از این هم وسیع‌تر باشد و نباید موضوع را صرفا انتخاباتی دید. به نظر می‌رسد برنامه‌ای جدی برای ناامیدی مردم در دستور کار است. برنامه‌ای که از پایتخت تا دورترین نقاط کشور را با فرمول بودجه، زیر سخت‌ترین فشارها قرار می‌دهد تا... تا یک هدف مهم دیگر را تحمیل کند! باید قبول کرد که سال‌هاست تعرضات جغرافیایی جای خود را به تحمیلات سیاسی و برنامه‌ریزی‌شده داده است.
 

۴ پشت پرده نمایش هیلی

امیرحسین یزدان پناه در خراسان نوشت:

اگر عامل مشترکی برای تحلیل اقدامات دولت آمریکا در قبال ایران قابل شناسایی باشد شاید بتوان آن را در یک کلمه خلاصه کرد: نمایش. نمایش ها البته گاهی واقعیت دارند اما همه نمایش ها واقعی نیستند؛ در عرصه سیاست برخی نمایش ها با ژست های خاص ساخته می شوند تا واقعیت ها را قلب کنند یا بخش هایی از یک پازل روانی را پر کنند. مثلا: ترامپ با این که در تبلیغات انتخاباتی خود گفته بود که اگر رئیس جمهور آمریکا شود برجام را لغو خواهد کرد اما از ابتدای ورود به کاخ سفید آن را مسکوت گذاشت ولی روی اقدامات ایران در منطقه تمرکز کرد و با زبان تهدید علیه ایران سخن گفت و ایران هراسی در منطقه را پررنگ کرد؛ نتیجه این نمایش، قرارداد ۱۱۰ میلیارد دلاری خرید سلاح توسط عربستان از آمریکا بود. این نمایش ها در گذشته نیز بوده و اکنون نیز مقابل رسانه ها اجرا می شود. پنج شنبه گذشته نیکی هیلی نماینده آمریکا در سازمان ملل قطعات فلزی را در یک پایگاه نظامی در واشنگتن به نمایش گذاشت و ادعا کرد که قطعاتی از موشک قیام ایران است که به انصارا... داده شده و با آن ریاض هدف قرار گرفته است.

این که موشکی را که عربستان می گوید با دفاع ضد موشک هدف قرار داده، چطور چنان قطعه بزرگی از آن سالم مانده است باید کارشناسان نظامی پاسخ دهند اما موضوع اصلی در چرایی برگزاری چنین نمایش هایی است.این نمایش را البته باید در کنار دیگر نمایش ها و ژست های آمریکا دید، تکرار چنین تصویر سازی هایی با هدف تثبیت ادبیات آمریکا راجع به ایران انجام می شود که در نهایت می تواند با اثرگذاری شرایط زمانی و مکانی به قلب واقعیت منجر شود. لذا در مقابل این تک نمایش ها  باید واکنش دقیق و مستدل را در رسانه های مختلف دنبال کرد.    اما برای پاسخ به این سوال که آمریکا چه هدفی را از چنین تئاترهایی دنبال می کند باید از نشست خبری خانم هیلی در واشنگتن خارج شد  و برخی تحولات منطقه را از منظری کلان تر و در کنار هم تحلیل کرد. 

۱- پس از حدود ۷ سال بحران قدرت گیری تروریست ها در منطقه، کمتر از یک ماه از اعلان پایان خلافت جعلی داعش از سوی جمهوری اسلامی ایران می گذرد. اقدامی که با وجود ژست های پر طمطراق آمریکا و متحدانش در سوریه برای مقابله با داعش، توسط ایران ومتحدانش در محور مقاومت انجام گرفت که شکستی بزرگ برای عربستان محسوب می شود. در یمن نیز شرایط به نفع سعودی ها نیست و آن ها تحت فشار افکار عمومی، رسانه های مستقل و حتی برخی نهادهای حقوق بشری هستند. به تازگی نیز رئیس سازمان ملل از عربستان و امارات خواسته بود «جنگ احمقانه یمن را پایان دهند». اکنون ایران که در مبارزه میدانی با تروریست ها در سوریه  عقبه ای موفق و قاطع از خود نشان داده ودر عرصه دیپلماتیک نیز روند «آستانه» را در کنار روسیه و ترکیه با موفقیت اداره کرده است، کشوری محسوب می شود که احتمالا می تواند بحران یمن را نیز حل کند.

این اتفاقات هیچ کدام برای عربستان و متحدانش که تاکنون بیش از ۳۰۰ میلیارد دلار برای  حمایت از گروه های تروریستی به خصوص در سوریه و نیز جنگ ۳ ساله یمن هزینه کرده اند خوشایند  نیست.هزینه هایی که  ایران رابه عنوان یک قدرت درمقابل تروریست ها به جهان معرفی کرده است. واضح است که از منظر غرب و متحدانش در منطقه، این وجهه ضد تروریسم نباید برای ایران تثبیت شود لذا افکار عمومی جهان باید از ایران تحذیر داده شوند و چارچوبی تروریستی از جمهوری اسلامی برای جهان نمایش داده شود. 

۲- توافق هسته ای ایران با وجود نواقصی که در حوزه رفع تحریم ها به خصوص تحریم های بانکی و دلاری داشت و عملا در این حوزه ها به نتیجه نرسیده ، از منظری کلان تر وجهه ای صلح طلبانه از ایران به مردم جهان نشان داده است. تاجایی که براساس نظر سنجی های داخل آمریکا  حتی دراین کشور  حدود ۶۰ درصد مردم حامی این توافق هستند. در مقابل، عربستان و متحدانش در منطقه از سوی نهادهای مختلف امنیتی حتی در کشورهای غربی و اروپایی به عنوان پشتیبانان اصلی تروریسم و ناامنی شناخته شده اند. واضح است که از منظر غرب این تناقض یعنی «صلح طلب بودن ایران» و «تروریست پرور بودن عربستان سعودی و متحدانش» باید برعکس شود. یعنی حتی اگر در کنگره آمریکا سندی ۲۸ صفحه ای وجود داشته باشد که اتباع عربستان را عاملان حادثه ۱۱ سپتامبر بداند. هر نحو ممکن به جای عربستان و امارات و القاعده و النصره و...، ایران و حزب ا...لبنان و انصارا... یمن باید  عامل تروریسم معرفی شوند.

 ۳- سلاح هایی که شرکت های آمریکایی می سازند بالاخره باید در جایی به فروش برسد، همان گونه که شیر گاوهای شیرده نیز باید دوشیده شود؛ این استراتژی آمریکاست به خصوص در دوره ترامپ. بهترین کمک برای فروش سلاح های آمریکایی به کشورهای عربی نیز ترساندن آن ها از ایران است.

۴- به تازگی دونالد ترامپ با اعلام به رسمیت شناختن قدس اشغالی به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی واکنش جدی افکار عمومی در جهان اسلام را علیه آمریکا تحریک کرده است. از منظر غرب این فضا نیاز به شکستن دارد و باید فضای خبری موازی در کنار آن ایجاد شود تا افکار عمومی را از موضوع قدس اشغالی منحرف کند. به نظر می رسد نمایش «نیکی هیلی» را باید یک نمایش موازی دانست که به دنبال انحراف اذهان از توطئه ای است که آمریکا، عربستان، اردن، امارات و رژیم صهیونیستی در فلسطین اشغالی پایه گذاری کرده اند؛ یعنی فرایند هتک حرمت قدس و عادی سازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل؛ موضوعی که حتی در بیانیه نشست استانبول نیز تلویحا دیده شد تا بلافاصله پس از آن نیکی هیلی نمایش ضد ایرانی خود را ترتیب دهد. نمایشی که البته با واکنش برخی مقامات پنتاگون هم مواجه شد و آن ها گفتند که اظهارات هیلی را تایید نمی کنند. سازمان ملل نیز قبلا گفته بود که مدرکی دال بر ایرانی بودن موشکی که به ریاض شلیک شده ندارد.

کلاریسا وارد، خبرنگار سی ان ان نیز که به تازگی از سفر به یمن بازگشته است در گفت وگو با این شبکه گفت: «نکته جالبی که در اولین سفر خود در دو سه سال پیش به یمن متوجه آن شدم این بود که  سلاح ها و مهماتی را  که در مناطق تحت کنترل حوثی ها مورد استفاده قرار گرفته بود و به من نشان دادند ساخت آمریکا بود.» به نظر می رسد نمایش هیلی را باید تلاش جدی این کشور برای ایران هراسی و زمینه ای برای فروش سلاح به  منطقه و تفسیری دیگر از ژست های آمریکا علیه ایران دانست. ژست و نمایشی که البته موفق نخواهد بود. این را «توماس فریدمن» هم  چند روز قبل در نیویورک تایمز نوشته بود: «امروز ترامپ جلوی ایران قدرت نمایی می کند و این طور نشان می دهد که قدرت زیادی دارد. اما به واقع چنین نیست. جای تأسف دارد که امروز که عربستان به اتحاد با آمریکا بیش از همیشه احتیاج دارد و مواضع امنیتی اسرائیل در سوریه با خطر مواجه شده است، آمریکا اعتبار و قدرتی ندارد…ترامپ شبیه توریستی است که اتوبوس اش را گم کرده است.» این جمله فریدمن پشت پرده نمایش هیلی را بیشتر عیان می کند.

عبور از خاتمی و روحانی چرا؟!

دکتر عبدالله گنجی در سرمقاله روزنامه جوان نوشت:

برخی اصلاح‌طلبان در فضای عمومی با عبور از روحانی مخالفت می‌کنند اما عبورکنندگان را معرفی نمی‌کنند. برخی دیگر سایه مجدد پوپولیسم را بر بالای سر کشور برای انتخابات ۱۴۰۰ نشان می‌دهند. عبور از حمایت‌شدگان عرصه قدرت بیش از ۲۰ سال است به مثابه یک باور مشروط و نانوشته به ادبیات سیاسی کشور وارد شده است: گاه به خاطر یادآوری حمایت، گاه به عنوان گوشزد کردن مطالبات و گاه به عنوان تهدید و گاه به عنوان شاخصی برای مخالفت با عدول کاندیدای پیروز از مواضع اولیه استفاده می‌شود. در جبهه انقلاب این موضوع یک بار نه در یادداشت‌ها و سخنرانی‌ها که در عمل اتفاق افتاد و آن هم باور به فاصله گرفتن رئیس‌جمهور از باورهای بنیادین تشیع، فقه، روحانیت و نگرش به نوع انسان بود. یک بار برای همیشه این عبور اتفاق افتاد و هر قدر هم پیش می‌رویم حجت خود را برای درستی تصمیم برجسته‌تر می‌بینند. به تعبیر دیگر علت عبور به خاطر حرکت گریز از مرکز و ایجاد یک ریل ناشناخته و نارفته  در حوزه فکری ـ معرفتی و رفتاری بود. 

اما در حوزه اصلاح‌طلبی مسئله بسیار عمیق و چارچوب‌مند است. شاخص عبور از امثال روحانی و حتی خاتمی چه می‌تواند باشد؟ شکل ظاهر کار این است که شما به شعارها و وعده‌ها عمل نمی‌کنید و ما نیز با شما عقد اخوت نبسته‌ایم. لذا تا زمانی که به شعارهای خود پایبند باشید ما نیز همراه شما هستیم وگرنه این شکل ظاهر، منطقی و شیک ماجرا است اما «عبور» در قاموس اصلاح‌طلبی از چارچوب مشخص، تعریف شده، نانوشته و سوخته‌ دیگری تبعیت می‌کند. 

خاتمی یا روحانی به کدام شعار خود عمل نکردند که با عبور مواجه می‌شوند؟ گشایش در زندگی مردم با اصلاح نظام با خط‌کش استانداردهای غربی؟ برای فهم این مسئله باید چارچوب فکری عبورکنندگان را کاوید. آیا اصلاح‌طلبان ناب برای گران و ارزان شدن کالا و ارز، عدم رونق و اشتغال، رکود، اشرافی‌گری و ... از روحانی عبور می‌کنند؟ هرگز، مگر در رسانه‌های آنان این مسائل به تیتر اصلی یا مطالبه تبدیل می‌شود؟ مطالبات اصلاح‌طلبان در ایران ۲۰۰ساله است و از چارچوب ثابتی پیروی می‌کند. اگر سه مسئله اصلی در دستور کار دولتمردان جمهوری اسلامی ایران قرار گیرد واجد عبور اصلاح‌طلبانه است:

۱ ـ تأکید بر ولایت فقیه و سیاست‌های کلی نظام ۲ ـ تأکید بر اجرای شریعت و اسلام اجتماعی توسط حکومت ۳ ـ نفی غرب‌گرایی و اصرار بر استکبارستیزی. هر رئیس جمهوری بر این سه اصل اصرار ورزد مورد تنفر اصلاح‌طلبان است و هر کس با این سه درگیر شود مورد حمایت آنان خواهد بود، حتی سکوت هم در این دوگانه قابل پذیرش نیست. خاتمی در آذرماه ۱۳۸۳ به صورت دقیق از مدل حمایت ـ عبور پرده برداشت که: «اصلاحات مدنظر من در چارچوب نظام است، فراتر از جمهوری اسلامی سراب است. کدام دروغ را گفتم و ...»

ترجمه عریان عبور از... به این معنی است که حتی احساس و بوی براندازی و درگیری با نظام موجب حمایت است اما اگر احساس کنند حفظ نظام و همسویی با آن مدنظر انتخاب شونده است حتماً عبور اتفاق خواهد افتاد. مطمئن باشید هیچ کس در جریان اصلاحات به خاطر رکود و اشتغال از روحانی عبور نخواهد کرد. هیچ کس به خاطر تحقق نیافتن شعار انتخاباتی «اگر ما رأی بیاوریم هیچ کس در فقر مطلق نخواهد بود» از روحانی عبور نمی‌کند. حمایت از روحانی عروج و افولی دارد. عروج زمانی بود که روحانی به جای رئیسی با نظام رقابت می‌کرد. از ۳۸ سال زندان و اعدام و در بند بودن جوانان صحبت می‌کرد و افول زمانی است که مذاکره با امریکا را دیوانگی می‌داند، اختلاف را حرام و سپاه را یک جریان مردمی معرفی می‌کند و اصحاب فتنه را پشت دروازه‌های قدرت به بست‌نشینی واداشته است. این روحانی واجد عبور است. اصلاح‌طلبان‌ ناب با مفهوم‌سازی انتصابی- انتخابی، رئیس‌جمهور را واجد صلاحیت برای ورود به امر قضا، نیروهای مسلح، حوزه رهبری، شورای نگهبان و... می‌دانند وگرنه باورشان به دموکراسی می‌میرد.

اگر روحانی هر روز با این سامانه‌ها و نهادها درگیر باشد، واجد حمایت است و اگرهمنشینی و همسویی داشته باشد واجد عبور است. خاتمی نیز همینطور بود. علی افشاری که مدعی است عبور از خاتمی را در نشستی در دانشگاه امیر کبیر کلید زده‌اند، انتخاب زمان کلید زدن را روزی می‌داند که دو جناح (زمان اصلاحات) پس از دوره‌ای کشمکش با تدبیر رهبری به هم نزدیک شده بودند و نامه رهبری به کروبی مبنی بر عدم طرح قانون جدید انتخابات در مجلس را موعد عبور از خاتمی می‌داند، چرا که نزدیکی دو جناح شرط رأی دادن به خاتمی نبوده است. باید خاتمی شعار ایران برای همه ایرانیان، شعار دموکراسی‌خواهی، تشریفاتی کردن ولی فقیه و حذف بخش اسلامیت و بخش انتصابی نظام را دنبال کند تا همسو و اصلاح‌طلب محسوب شود وگرنه «فرصت‌سوز»، «اردک لنگ»، «سیدخندان»، «دروغگو» و... لقب خواهد گرفت. روحانی این مدل مطالبه و مواجهه را خوب فهمیده است که امثال زیباکلام‌ها از او اشتغال نمی‌خواهند، آنان «لذت را نه در ایستادگی که در ذلت» می‌دانند. لذت ازنگاه آنان مهم نیست چگونه به دست می‌آید، مهم این است که با استانداردهای حیات غربی ارضا شویم و پز بدهیم. حرکت «جانب مرکز» روحانی بدون تردید موجب عبور از وی خواهد شد و حرکت گریز از مرکز موجب همسویی و حمایت از وی می‌باشد. این روحانی و این میدان انتخاب.

رسانه‌های انقلابی و دولت‌سازی اسلامی

سیدیاسر جبرائیلی در وطن‌امروز نوشت:

شاید طرح این پرسش مبنایی که رسانه‌های جبهه انقلاب اسلامی برای چه هدفی تاسیس شده‌اند و چه وظیفه‌ای بر عهده دارند، در شرایطی که قریب به ۴ دهه از پیروزی انقلاب اسلامی می‌گذرد، پرسشی دیرهنگام به نظر آید اما طرح مکرر پرسش‌های اساسی درباره مقصد، حتی در میانه مسیری که انسان برای پیمودن برگزیده، ضروری است؛ چه بسیار که سرگرم راه شدن، انسان را از مقصد غافل کرده و فاصله او را از آنچه قصد کرده بود، بیشتر کرده است. پرسش درباره هدف و وظیفه رسانه‌های جبهه انقلاب نیز از این جهت اهمیت دارد که به نظر می‌رسد گاه و بیگاه، این بلای «استبعاد از هدف»، دامن رسانه‌های انقلابی را نیز می‌گیرد.


امیرالمومنین علی(ع) حدیثی راهبردی دارند که ما را به توجه پیوسته به مبدا، محل قرار و مقصود توصیه می‌کنند. ایشان می‌فرمایند «رَحِمَ‌الله اِمْرَاً عَلِمَ مِن أینَ و فی أینَ و إلی أینَ؛ یعنی خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده، در کجا قرار دارد و به کجا می‌رود». بلاتردید بدون در نظر داشتن این راهبرد، نه فقط حیات بشری به طور عام که هر حرکت و پروژه و برنامه بشری به طور خاص، پوچ، بی‌هدف و بی‌معنی خواهد بود.


اگر به این توصیه راهبردی امام(ع) درباره «حرکت اسلامی مردم ایران» به عنوان یک برنامه بشری عمل کنیم، باید سوال کنیم این حرکت اسلامی از کجا آغاز شده است؟ چه مراحلی را پشت سر گذاشته است؟ در کدام مرحله قرار گرفته و چه مراحلی را پیش رو دارد؟ اینگونه است که تصویر روشنی از هدف و وظایف همه عناصر انقلابی از جمله رسانه‌های جبهه انقلاب به دست خواهیم آورد.


غایت حرکت اسلامی مردم ایران چنانکه رهبر حکیم انقلاب اسلامی تبیین کرده‌اند، تحقق تمدن اسلامی است. برای رسیدن به این هدف، ۲ مرحله انقلاب اسلامی و تشکیل نظام اسلامی پشت سر گذاشته شده و ما در مرحله «دولت‌سازی اسلامی» قرار گرفته‌ایم و ۲ مرحله جامعه اسلامی و تمدن اسلامی نیز پیش رو است. آیت‌الله العظمی خامنه‌ای می‌فرمایند: «بر اساس حرکت انقلابی، نظام اسلامی به وجود آمد و این توفیقات مهم حاصل شد اما تا رسیدن به نقطه مطلوب و تشکیل دولت و جامعه اسلامی فاصله زیادی وجود دارد و ما بدون شک در این راه در حال حرکت و پیشرفت هستیم».


توجه مکرر به اینکه امروز ما در مرحله دولت‌سازی اسلامی قرار گرفته‌ایم، بلاتردید موجب خواهد شد تمام ظرفیت‌های خود را برای پیمودن این فاصله و رسیدن به دولت اسلامی بسیج کرده و از هدررفت این ظرفیت‌ها در مسیرهای دیگر جلوگیری کنیم. مداقه در تعریف دولت اسلامی، راه را برای ما روشن‌تر می‌کند: «دولت اسلامی یعنی همه کارگزاران نظام اسلامی باید جهت‌گیری‌ها و رفتار اجتماعی و فردی و رابطه‌شان با مردم را با معیارهای اسلامی تطبیق دهند. بعد هم باید آن جهت‌گیری‌ها را مد نگاه خودشان قرار دهند و به سرعت به سمت آن جهت‌گیری‌ها حرکت کنند». (رهبر انقلاب، ۶/۸/۸۴) برادر عزیزم حسین قدیانی تعبیر جالبی در این باره دارد: دولت اسلامی یعنی اداره‌های جمهوری اسلامی بر اساس اراده‌های انقلاب اسلامی عمل کنند.


بر این اساس است که می‌توان گفت وظیفه همه عناصر فعال در حرکت انقلابی از جمله رسانه‌ها، عبارت است از «تلاش برای تطبیق یافتن جهت‌گیری‌ها و رفتار کارگزاران نظام اسلامی، با معیارهای اسلامی».


پرسش بعدی که پاسخ به آن، هدف یادداشت حاضر است، این است که رسانه چگونه می‌تواند به این وظیفه عمل کند و واجد کدام مولفه‌ها و عناصر قدرت برای این منظور است؟ معتقدم از میان انواع قدرت، رسانه هم «قدرت نرم» (Soft Power) و هم «قدرت اعمال فشار» (Power to Coerce) دارد. قدرت نرم برای گفتمان‌سازی، ادراک‌سازی و تغییر باور به کار می‌رود؛ مخاطب آن، افکار عمومی و نخبگان فکری هستند و بازه اثرگذاری‌اش نیز بلندمدت است. قدرت اعمال فشار نیز برای تغییر رفتار به کار می‌رود؛ مخاطب آن کارگزاران و نخبگان ابزاری هستند و بازه اثرگذاری‌اش کوتاه‌مدت است. رسانه می‌تواند با قدرت نرم خود، یک گفتمان را در درازمدت تبدیل به گفتمان غالب کند، با قدرت اعمال فشار نیز می‌تواند در کوتاه‌مدت موجب تغییر رفتار نهادها و کارگزاران شود. برای این هر دو، مثال‌های زنده و فراوانی می‌توان بیان کرد.


در مراحل مختلف تمدن‌سازی اسلامی، میزان بهره‌گیری از این دو مولفه قدرت در رسانه، متفاوت است؛ هرچند هیچ‌گاه نباید از یکی به نفع دیگری غافل شد. در مرحله «انقلاب اسلامی» که حرکت اسلامی نیازمند «احیای اسلام سیاسی» در اندیشه و افکار مردم بود، نقش «قدرت نرم» رسانه پررنگ‌تر از «قدرت اعمال فشار» بود. مطالعه در مدل مبارزاتی رهبر کبیر انقلاب به ما می‌گوید ایشان از منبر به عنوان یک رسانه- که باید گفت به دلیل امتیاز «تخاطب واقعی»، موثرترین رسانه‌هاست- هرچند گاه برای اعمال فشار به رژیم پهلوی برای تغییر رفتار بهره می‌بردند اما تمرکز اصلی‌شان بر گفتمان‌سازی درباره اسلام سیاسی بود تا مردم همانگونه که به حلال و حرام در خوراک اعتقاد داشتند، با حلال و حرام در سیاست و حکومت نیز آشنا شوند.

احیای این باور به حلال و حرام سیاسی و غالب شدن گفتمان اسلام سیاسی در مردم بود که یک حرکت عمومی علیه رژیم پهلوی را موجب شد اما بلاتردید در مرحله «دولت سازی اسلامی»، سهم قدرت اعمال فشار در رسانه برای تطبیق دادن جهت‌گیری و رفتار کارگزاران با معیارهای اسلامی، بسیار بیشتر از قدرت نرم است. رسانه‌های انقلابی که الحمدلله عِده و عُده کمی ندارند، بلاتردید در مرحله دولت‌سازی اسلامی، نقش تربیتی نیز درباره افکار عمومی بر عهده دارند و نباید از این مهم غافل شوند اما نظر به اینکه هدف این مرحله، اصلاح جهت‌گیری و رفتار کارگزاران نظام اسلامی است، بویژه در رسانه‌های مکتوب که اساسا عمده مخاطب‌شان نخبگان و کارگزاران هستند، تمرکز اصلی باید بر بهره‌گیری از قدرت اعمال فشار باشد؛ اعمال فشار برای «هدایت قدرت» در ریل انقلاب اسلامی. رسانه‌ها در این مقطع باید در قامت نهادهای قدرتمند مطالبه‌گر، بایدها و نبایدهای دولت اسلامی را مطالبه و پیگیری کنند.


اعمال فشار رسانه‌ای به نهادهای قدرت برای جهت‌گیری و رفتار طبق معیارهای اسلامی، نیازمند کشف وضع موجود در حوزه‌های مختلف اقتصاد و سیاست و فرهنگ و سیاست خارجی و... و سپس استخراج وضع مطلوب در دولت اسلامی بر اساس راهبردها و معیارهای ترسیم شده از سوی رهبر انقلاب و در نهایت تعریف پروژه رسانه‌ای برای انتقال جهت‌گیری و رفتار از وضع موجود به وضع مطلوب است.


اگر در ساختار رسانه دقت کنیم خواهیم دید جزو معدود نهادهایی است که در همه حوزه‌ها- از ورزش و فرهنگ گرفته تا اقتصاد و سیاست- ورود دارد. این نهاد بسیار مهم و قدرتمند، برای اینکه بتواند به وظیفه خود در پیش راندن نظام اسلامی به سوی تشکیل دولت اسلامی عمل کند، نباید از نهادهای بالادستی و مراکز تحقیقاتی منفصل باشد. کشف وضع موجود و درک وضع مطلوب، نیازمند این اتصال است. اگر رسانه مبدا و مقصد را شناخت، می‌تواند از هنر و تکنیک رسانه‌ای برای رسیدن به مقصد استفاده کند اما اگر در این شناخت ناکام ماند، ابزاری زیبا خواهد بود که یا خنثی است یا در عملیات به خطا می‌رود یا خدای ناکرده برخلاف میل صاحبانش، در خدمت اهداف دشمن قرار گرفته است.

ضرورت گفت‌وگوی ملی

سیدرضا صالحی امیری در ایران نوشت:


گفت‌وگو و تعامل در دنیای امروز مهم‌ترین اصل برای توسعه ملی به شمار می‌رود. در جامعه‌ای که در آن گفت‌وگو شکل نمی‌گیرد، انسان‌ها نسبت به هم بیگانه‌اند و امکان رسیدن به وحدت و انسجام ملی میسور نمی‌گردد.


این حقیقت آشکار شده است که بهترین شیوه تعامل با دنیا گفت‌وگو و مذاکره است، اما متأسفانه هنوز در بطن جامعه این گفت‌وگو ایجاد نشده است. آنچه مسلم است، برای رسیدن به هدف واحد و نقطه تعالی توسعه و اشتراک گفتمانی، فرهنگی و اجتماعی نیاز به گفت‌وگو داریم. برای ایجاد توسعه و تعالی اخلاقی و احیای ارزش‌های اخلاقی و فرهنگی نیازمند گفت‌وگو هستیم. در صورتی می‌توان انتظار داشت که اعتماد اجتماعی، نشاط اجتماعی و مشارکت اجتماعی در جامعه پررنگ‌تر شود که میزان تحمل افراد جامعه نسبت به یکدیگر افزایش یابد و روحیه تعامل و گفت‌وگو در تمامی سطوح جامعه شکل گیرد. گفت‌وگو نه تنها در میان اقشار مختلف مردم، که در میان مسئولان و جامعه نیز بسیار دارای اهمیت است.


گفت‌وگو و آداب آن نیازمند شناخت و درک متقابل است و در این زمان است که حس احترام و اعتماد در میان دو طرف شکل خواهد گرفت. ما برای گفت وگو با مردم و درک روشن از مطالبات آنان به گروه‌های مرجع و بزرگان فرهنگ و هنر و ادب نیازمندیم چراکه بین این قشر با متن اجتماعی زبان مشترک وجود دارد. به سخن دیگر اصحاب فرهنگ و ادب و هنر را می‌توان حلقه‌های ارتباطی با متن جامعه دانست.


مقام معظم رهبری بارها و بارها به گسترش و توسعه آزاداندیشی تأکید فرموده‌اند. از این منظر باید توجه داشت که گفت‌وگو مقدمه و لازمه آزاداندیشی است. گفت‌وگو و تعامل سبب ایجاد مفاهمه بیشتر  و شناخت متقابل می‌گردد و به حاکم شدن زیست فرهنگی و اخلاقی در جامعه منجر می‌شود. جامعه‌ای فضیلت‌محور و اخلاق‌گرا که به‌جای مناقشات به گفت‌وگو و تعامل با یکدیگر باور دارد؛ جامعه‌ای که ارزش‌های فرهنگی از جایگاهی ویژه در آن برخوردار است؛ در چنین جامعه‌ای است که همدلی، مشارکت و همدردی محور تعاملات قرار می‌گیرد. در جهان امروز و کشورهای مختلف معمولاً سه الگوی فرهنگی حاکم است:


الف) شبیه سازی و یکسان سازی فرهنگی
ب) پلورالیسم فرهنگی
ج) وحدت در کثرت فرهنگی


در اینجاست که لزوم اتخاذ الگوی سوم تحت عنوان «وحدت در کثرت» رخ می نماید. البته باید توجه داشت که تنوع و کثرت نباید به منازعه فرهنگی منجر شود بلکه باید به وحدت و همگرایی فرهنگی منجر شود.

گفت‌وگو دارای پیش‌شرط هایی اساسی است که به پاره‌ای از آنها اشاره می‌گردد:


۱. هدف گفت‌وگو باید فهم دیگران باشد نه غلبه بر دیگران. (نفی جزمیت فرهنگی)
۲. گفت‌وگو باید مبتنی بر آزادی و اختیار باشد. (گفت‌وگوی اجباری فاقد اعتبار است)
۳. گفت‌وگو علاوه بر گفتن، مستلزم شنیدن نیز هست؛ شنیدن فضیلتی است که باید آن را به دست آورد.
۴. گفت‌وگو باید به صلح، مشارکت‌جویی و همزیستی مسالمت‌آمیز فرهنگی منجر گردد.
۵. گفت‌وگو باید با اصل احترام به تفکر، اعتقادات، اندیشه، رهبران و آداب و رسوم طرف‌های گفت‌وگو همراه باشد. (مدارا و سازگاری فرهنگی)
۶. گفت‌وگو باید عادلانه باشد یعنی طرفین گفت‌وگو از ابتدا برتری‌جویی برای خود قائل نباشند. حق برتری یکی بر دیگری به گفت‌وگوی سازنده منجر نخواهد شد.
۷. گفت‌وگو به مفهوم دادگاه برای اثبات خود و ابطال دیگری نیست بلکه هدف از گفت‌وگو آگاهی، درک، فهم و کاهش عصبیت‌های فرهنگی است.
۸. نفی نگاه تک‌محوری و خودبرتربینی در گفت‌وگو (انعطاف فرهنگی)
۹. پذیرش تنوع فرهنگی و حق تساوی و برابری برای طرفین گفت‌وگو
۱۰. از لوازم اصلی گفت‌وگو پایبندی به تعهدات اخلاقی است. (گفت‌وگوی اخلاقی)
۱۱. هدف گفت‌وگو باید افزایش سطح اشتراکات فرهنگی و کاهش شکاف فرهنگی باشد.
۱۲. باور به گفت‌وگو به‌عنوان تنها محصول عقل جمعی انسان، یک ضرورت اساسی است.


بر این باورم که کثرت باید در مرزهای وحدت به رسمیت شناخته شود. عامل اصلی برای تحقق الگوی وحدت در کثرت، گفت‌وگو، تعامل، سازگاری، هم‌اندیشی، تحمل، مدارا و پذیرش حق دیگران برای زیست فرهنگی متناسب با شرایط، اقلیم، اندیشه و باورهای خاص خود است.

روحانی عقب‌نشینی کرده است؟

احمد غلامی در شرق نوشت:

هنوز مدت‌زمان چندانی از دوره دوم ریاست‌جمهوری حسن روحانی نگذشته که موجی از انتقادات در شبکه‌های اجتماعی به‌راه افتاده است. در سطح جامعه و در گفت‌وگوی میان مردم کوچه‌وبازار نیز نقل مجالس بیش از هرچیز، انتقاد از دولت روحانی و عملکرد آن است؛ دولتی که دوره نخست خود را با مسائل و مصائب سیاست خارجی منطقه‌ای و جهانی پشت‌سر گذاشت. در تمام آن چهار سال برخی صاحب‌نظران ازجمله اصلاح‌طلبان، دولت را خطاب قرار می‌دادند که برای همیشه نمی‌توان خلأ سیاست داخلی را با سیاست خارجی پُر کرد.

با فروکش‌کردن مسائل منطقه، جنگ با داعش، بحران عراق و کردستان یکباره چنان فضای خالی‌ای در سیاست داخلی ایجاد شده است که مخالفان دولت می‌توانند از آن استفاده کنند. حسن روحانیِ خوش‌اقبال این‌بار با بداقبالی مواجه شد و آن بداقبالی، تقارن این فضای تهی با ارائه لایحه بودجه به مجلس بود. لایحه‌ای که برای اقشار فرودست و کم‌درآمد جامعه حامل هیچ خبر خوشی نیست؛ زیرا در تبصره ١٤ ماده واحده این لایحه آمده است قریب‌ به نیمی از جمعیت یارانه‌بگیران از بودجه سال آینده حذف خواهند شد.

طرح درستی یا نادرستی حذف یارانه‌ها از منظر شاخصه‌های اقتصادی، در این متن به‌کار نمی‌آید؛ اما اثر منفی این حذف، در کوتاه‌مدت بی‌تردید به وجهه مردمی دولت روحانی آسیبی جدی وارد خواهد کرد. خاصه اینکه تنها دستاورد دولت روحانی در حوزه بهداشت، طرح بیمه سلامت بود که سرنوشت خوشایندی پیدا نکرد. اینک دولت روحانی با دو وضعیت مخاطره‌آمیز روبه‌رو است: خلأ سیاست داخلی و نیز نارضایتی مردم از شرایط اقتصادی که در این تقارن ناخوشایند با هم درمی‌آمیزند و سیاستی را بازتولید می‌کنند که نه به نفع دولت است و نه به سود مردم؛ درست مانند سقوط ستاره‌ها در سیاه‌چاله‌ها.

ازاین‌رو، در افواه مردم این شایعه پا گرفته که روحانی در برابر جناح‌های مخالف دولت عقب‌نشینی کرده و جانب مصلحت را گرفته است. اثبات درستی یا نادرستی این شایعه از سوی دولت و حامیانش، هیچ تأثیری در احیای «مردم» ندارد؛ مردمی که با هزاران امید و آرزو پای صندوق‌های رأی رفتند و به روحانی رأی دادند. به ‌نظر می‌رسد آنچه بیش از همه مردم را سرخورده کرده، باور آنان به این نکته است که روحانی دیگر نیازی به رأی مردم ندارد! و اینک بیش از هرچیز در پی ماندن در قدرت است.

شاید این حرف‌وحدیث‌ها پایه و مبنای چندانی نداشته باشد؛ اما هرچه هست، باور مردم به دولت روحانی و فراتر از آن سیاست را خدشه‌دار کرده است. مردم احساس می‌کنند فریب خورده‌اند و هیچ‌چیز خطرناک‌تر و تاریک‌تر از این تفکر نیست که مردمی فریب خود را بپذیرند. به هر تقدیر شرایط برای دولت روحانی مطلوب نیست، بااینکه پیش از روی‌کارآمدن دوباره دولت روحانی برخی از متفکران و اقتصاددانان هشدارهایی مبنی بر امتداد وضعیت اقتصادی و رکود سیاسی داده بودند؛ اما انتقادات و جو اخیر نشان می‌دهد مردم انتظاری بیشتر داشتند. هرقدر زمان بگذرد و خلأ سیاست دامنه‌دارتر شود و اقتصاد مردم بر وفق مرادشان نباشد، وضعیت بغرنج‌تر خواهد شد. 

سیاستی که از درون این بحران خلق شود، غیرقابل پیش‌بینی و چه‌بسا غیرقابل ‌کنترل خواهد بود. دولت روحانی نتوانست یا نخواست در دوره نخست، جریان‌های مؤثر فکری ازجمله روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان را حلقه واسط خود و جامعه مدنی قرار دهد. حتی اصلاح‌طلبان که نسبت به روشنفکران مستقل انگیزه بیشتری داشتند نیز در این نقش به کار نیامدند و درست‌تر آنکه به بازی گرفته نشدند. پافشاری صرف بر تنش‌زدایی و نرمال‌سازی مانع خلق «سیاست» شد. در این فضای تهی و بی‌میل به سیاست‌ورزی هرکه به میدان آمد، تنها در پی جلب منفعتی بود یا دفع ضرری. این رویکرد شاید ماحصل محافظه‌کاری افراطی است و عقب‌نشینی گام‌به‌گام دولت روحانی.

نام:
ایمیل:
نظر: