چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی ایران نه تنها در کشور ما بلکه در محافل سیاسی و تحلیلی بینالمللی نیز رویدادی مهم برشمرده میشود و بسیاری از کارشناسان در سراسر دنیا علاوه بر اذعان به اینکه انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در ایران جهان را تکان داد، تحولات جمهوری اسلامی و خاورمیانه را طی ۴۰ سال اخیر بررسی کردهاند. «مؤسسه بروکینگز» یکی از اندیشکدههایی است که به طور گسترده به موضوع ۴۰ سالگی انقلاب اسلامی ایران پرداخته است. این اندیشکده آمریکایی در قالب یک سری گزارش تحت عنوان «انقلاب ایران، ۴۰ سال بعد؛ پیامدهای آن برای ایران، آمریکا و منطقه [۱] »، جایگاه ایران در منطقه و سیاست خارجی آمریکا در دوران حکومت پهلوی را با موقعیت ایران بعد از انقلاب اسلامی در دنیا مقایسه کرده است.
یکی از این گزارشها تحت عنوان «۱۹۷۹: ایران و آمریکا [۲] » به قلم «سوزان مالونی» نایبرئیس «برنامه سیاست خارجی» و عضو ارشد «مرکز سیاست خاورمیانه» و «برنامه امنیت انرژی و محیطزیست» در اندیشکده بروکینگز، و یکی از شناختهشدهترین کارشناسان امور ایران در آمریکا، به تاریخ روابط آمریکا با ایران طی ۴۰ سال گذشته اشاره کرده است. اگرچه مالونی با دیدگاهی کاملاً آمریکایی به مسائل ایران نگاه کرده، اما گزارش وی از نظر توصیف پیامدهای انقلاب اسلامی در ایران بر معادلات و محاسبات سیاست خارجی در آمریکا، قابلتوجه است. آنچه در ادامه میآید خلاصهای از مهمترین نکات گزارش این کارشناس آمریکایی اندیشکده بروکینگز است.
انقلابی که دنیا را تکان داد و سیاستهای آمریکا را به باد
مالونی در ابتدای گزارش خود، با اشاره به ابعاد شگفتانگیز انقلاب اسلامی در ایران اشاره مینویسد:
اکنون چهار دهه از زمانی میگذرد که یک جنبش سیاسی وسیع با هدف پیروزی اختیارات مقدس [و حاکمیت ولایت فقیه] بر قدرت سکولار، محمدرضا پهلوی پادشاه مستبد ایران و حکومت ظاهراً خدشهناپذیر او را سرنگون کرد. انقلابی که سلسله پهلوی را در سال ۱۹۷۹ قطع کرد، با همان قطعیت مجموعهای از فرضیههایی را درباره دین، مدرنیته و توسعه سیاسی رد کرد که تا پیش از آن بدیهی تلقی میشدند. بیرون راندن شاه و به دست گرفتن قدرت توسط ائتلافی نامأنوس میان جناحهای چپ، لیبرال، و روحانیون مسلمان، در حالی که از دید اکثریت، حتی همان زمانی که داشت اتفاق میافتاد، غیرقابلتصور بود، جهان را مجذوب خود کرد. سپس استقرار یک جمهوری اسلامی در ایران سیاست داخلی، اقتصاد و جامعه را در این کشور به طور چشمگیری تغییر داد، و انعکاس آن نیز بسیار دورتر از مرزهای ایران بازتاب پیدا کرد و چشمانداز منطقهای و تعادل ژئواستراتژیک در خاورمیانه را بازآفرینی نمود. این انقلاب برای واشینگتن به منزله یک شکست استراتژیک ویرانگر بود. بعد از خروج انگلیس از خلیج فارس در سال ۱۹۷۱، ایران تبدیل به سنگ بنای ساختار امنیتی آمریکا برای حفاظت از منافع غرب در سراسر منطقه شده بود. شاه که هم «محور افزایش قیمت [نفت]» و هم تنها رهبر منطقهای حاضر به مقابله با تحریمهای نفتی اعراب بود، برای بازارهای انرژی و اقتصاد جهانی به یک اندازه اهمیت داشت. انقلاب ایران، خود این کشور، منطقهاش و ارتباطش با سایر جهان، به ویژه آمریکا را متحول کرد. ۴۰ سال بعد، میراث این انقلاب، هم در واشینگتن و هم در تهران به شکل خصومتهایی ادامه دارد که میان دو طرف سر باز کردهاند.
گذشت زمان نشان داد هزینههای کودتای ۲۸ مرداد برای آمریکا بسیار بیشتر از فواید آن در کوتاهمدت بوده است. اندیشکده بروکینگز با یادآوری ماجرای «هاوارد باسکرویل [۳] » (معلم آمریکایی در تبریز که در جریان انقلاب مشروطه کشته شد و ایرانیها به او لقب «شهید آمریکایی جنبش مشروطه» را دادند)، تأسیس بیمارستان و مدرسه توسط آمریکاییها در ایران، حمایتهای واشینگتن از حکومتهای قاجار و پهلوی، و مقابله کاخ سفید با اشغالگران در ایران بعد از جنگهای جهانی اول و دوم توضیح میدهد که آمریکا در تاریخ روابطش با ایران نقشی حیاتی و، تا پیش از کودتای ۲۸ مرداد، سازنده در سیاستهای تهران داشته است. مالونی اگرچه انگیزههای آمریکا از حمایت از پادشاهان ایرانی را نادیده میگیرد، اما اذعان میکند که کودتای سال ۱۳۳۲ توسط سیآیای، سرنگونی دولت ملیگرای محمد مصدق، و سپس حمایت دولتهای پیاپی آمریکا از سلطنت در ایران موجب شد تا محمدرضا پهلوی تمامی قدرت حکومت را شخصاً در اختیار بگیرد. نویسنده خاطرنشان میکند: «با گذشت زمان، به شکلی دردناک روشن شد که هزینههای کودتا یعنی ایجاد توهم [درباره دخالتهای دائمی آمریکا در امور ایران]، باز کردن دست شاه برای سرکوبگری، و تضعیف مشروعیت حکومت پهلوی، بسیار بیشتر از مزایای آن در کوتاهمدت بوده است، اما در آن زمان، تمرکز روی جنگ سرد، خشم ایرانیها در نتیجه مداخله آمریکا در کشورشان را تحتالشعاع قرار داده بود.»
آیتالله خمینی، پادشاه ایران را یک «آدم بدبخت بیچاره» خطاب میکرد. کارشناس بروکینگز تلاش شاه برای انجام اصلاحات در کشور تحت عنوان «انقلاب سفید» را یادآوری میکند و این اقدامات را موجب ایجاد شکافهای عمیق در جامعه ایران و نهایتاً شکلگیری یک جنبش اعتراضی علیه حکومت پهلوی میداند در رهبری آن به عهده امام خمینی بود. مالونی مینویسد: «سال ۱۹۶۳، آیتالله روحالله خمینی به عنوان قدرتمندترین صدای معترضان ظهور کرد و شاه را به عنوان یک «آدم بدبخت بیچاره» و یک عروسک خیمهشببازی آمریکا و اسرائیل، سرزنش نمود. یک سال بعد، به نظر میرسید بازداشت و تبعید او به عراق تهدید را خنثی کرده باشد؛ در حالی که نهایتاً مشخص شد فاصله گرفتن [آیتالله] خمینی از تأثیر اقدامات دائمی شاه در تضعیف معارضان سیاسی در ایران، اتفاقاً نفوذ وی را تشدید کرده است.»
انقلاب سفید و پیامدهای سیاه آن برای شاهنایبرئیس برنامه سیاست خارجی بروکینگز تشریح میکند که نزدیکی روابط میان شاه و واشینگتن در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی برای مقامات کاخ سفید نیز منافع زیادی داشت، چراکه شاه قراردادهای چندین میلیارد دلاری خرید تسلیحات از آمریکا را در همین سالها امضا کرد. از سوی دیگر، وابستگی شاه به آمریکاییها نیز روبهافزایش بود، چنانکه شمار تماسهای تلفنی میان آمریکا و ایران بین سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۸ در یک جهش نجومی ۱۶۰۰ درصد رشد داشت. مالونی برخی دیگر از مظاهر پیشرفت مدنظر آمریکا و شخص محمدرضا پهلوی در قالب انقلاب سفید را نیز اینگونه توصیف میکند:
تهران، اصفهان و شیراز مقاصد مهمی برای گردشگران شده بودند: «اندی وارهول» [از مشهورترین هنرمندان آمریکایی، به دعوت «فریدون هویدا» سفیر وقت پهلوی در سازمان ملل] به ایران سفر کرد تا ملکه این کشور را نقاشی کند [۴] ؛ «الیزابت تیلور» [بازیگر انگلیسی-آمریکایی، به دعوت و در آغوش «اردشیر زاهدی» سفیر وقت ایران در آمریکا] آنجا همراه با خاویار [که غذای مورد علاقه آمریکاییها در ایران بود] وُدکایش را مینوشید [۵] ؛ و شخص شاه نیز از [«لی میجرز»] بازیگر مورد علاقه پسرش و ستاره سریال تلویزیونی آمریکایی «مرد شش میلیون دلاری» در دهه ۱۹۷۰ برای سفر به ایران دعوت کرد و او هم همسرش «فرح فاست» را با خود به این کشور برد [۶] .
کارشناس امور ایران در اندیشکده بروکینگز مینویسد در حالی که شاه به همین نمودهای ظاهری دل خوش کرده بود، پیامدهای اقدامات شتابزده وی به سرعت خود را نشان دادند:
حتی با وجود افزایش بیسابقه درآمدهای نفتی، دامنه و سرعت جاهطلبیهای شاه باز هم از ظرفیتهای موجود در ایران فراتر بود. این کشور متحمل تمام پیامدهای قابلپیشبینی رشد بیش از حد شد: افزایش تورم، فساد، و نابرابری درآمدی؛ تسریع روند شهرنشینی و کمبود خدمات عمومی؛ تنگناهای ساختاری، ناکارآمدیهای گسترده، و هجوم کارگران خارجی و به دنبال آن اصطکاک فرهنگی. اقداماتی که تهران برای مدیریت تأثیرات ناشی از بیثباتی در بازارهای انرژی انجام میداد، اغلب مشکلات را تشدید میکرد، به ویژه با توجه به خصوصیتهای سیاسی خود شاه که هر روز مستبدانهتر میشد. وی از سال ۱۹۵۳ [و پس از کودتای ۲۸ مرداد]، مراقب بود تا از طریق پلیس مخفیاش [ساواک] که مردم هم به شدت از آن وحشت داشتند و اِعمال محدودیت علیه فعالیتهای سیاسی، هرگونه تهدید بالقوهای علیه سلطنت خودش را از میان ببرد. خیلی زود، زمانی که یک همکاری کاملاً غیرمنتظره میان ملیگرایان سنتی، مارکسیستهای رادیکال، و جنبشی به شدت سیاسی برخاسته از جامعه روحانیت در ایران با هدف مشترک مقابله با شاه صورت گرفت، حکومت پهلوی خود را مقابل توفانی از تظاهراتهای متعددی دید که به شکل فزایندهای تشدید میشدند.
امواج شوک انقلاب اسلامی از تهران تا واشینگتنبروکینگز در بخشی از گزارش خود با عنوان «موج شوک»، غافلگیری آمریکا از وقوع انقلاب اسلامی در ایران را حکایت میکند:
سرعت فروپاشی نظام سلطنتی حاکم بر «جزیره ثبات در منطقه آشفته خاورمیانه» حیرتانگیز بود انقلاب در ایران، واشینگتن را غافلگیر کرد، در حالی که اصلاً نباید اینگونه میبود. نشانههای آشوب در ایران از سالها قبل پیدا شده بودند: چه به شکل حملات گروههای رادیکال در ایران علیه آمریکاییها، چه به شکل انفجار فعالیتهای فکری در فرصتهای لحظهای، چه به شکل معترضانی که پهلویها [۷] (و یک بار حتی کاخ سفید [۸] ) را طی سفرهای متعدد خانواده شاه به آمریکا محاصره میکردند، و چه به شکل صدها واقعیت دیگری که بیگانگی سیاسی [میان حکومت و مردم ایران] و نابهسامانیهای اقتصادی را نشان میدادند. با همه اینها، سرعت فروپاشی نظام سلطنتی در ایران، حیرتانگیز بود. تنها یک سال قبل از اینکه شاه پرواز آخر و ننگین خود را از تهران به واشینگتن [پس از فرارش از ایران] انجام دهد، پرزیدنت جیمی کارتر در بادهنوشی شب سال نو، او را ستایش و ایران را «جزیره ثبات در گوشهای متلاطم از دنیا» توصیف کرده بود. این عبارت [«جزیره ثبات» و اثبات اشتباه بودن آن] هنوز هم ناتوانی آمریکا در پیشبینی تحولات در ایران و خاورمیانه را به شکل خلاصه نشان میدهد. با این حال، تنها آمریکاییها نبودند که در تشخیص نقاط ضعف حکومت دچار اشتباه شدند. تکیهکلام «جزیره ثبات» برگرفته از اظهارات «امیرعباس هویدا»، نخستوزیر وقت ایران در سفر سال ۱۹۶۸ وی به واشینگتن بود. هویدا که ماه نوامبر سال ۱۹۷۸ توسط شاه و به منظور آرام کردن خشم عمومی مردم بازداشت شده بود، در جریان تصفیههای پس از انقلاب اعدام و تبدیل به عالیرتبهترین مقام حکومت شاه شد که جان خود را در روند انتقال قدرت از دست داد.
مالونی با تأکید بر سرعت غیرقابلباور انقلاب اسلامی در ایران، این انقلاب را به یک «سونامی» تشبیه و به صحت یکی از مشهورترین نقلقولهای امام خمینی درباره آمریکا نیز اذعان میکند. وی مینویسد:
ناتوانی واشینگتن در ایفای نقش پیش و پس از سقوط شاه نشان داد آمریکا واقعاً هیچ غلطی نمیتواند بکند سونامی تحولات سیاسی که سال ۱۹۷۸ ایران را درنوردید، خود ایرانیها از جمله برخی از رهبران مخالفان را هم غافلگیر کرد. قیام در ایران از نظر بسیاری در آمریکا، احساسات موجود درباره هرجومرج و بیهودگی نقش واشینگتن در دنیا را که پس از جنگ ویتنام تشدید هم شده بودند، بیش از پیش تقویت کرد. [آیتالله] خمینی دوست داشت بگوید «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند»، و تحولات بلافاصله پس از فروپاشی نظام سلطنتی، شواهد بیشماری را برای اثبات این حرف ارائه داد. چند روز پس از آنکه [آیتالله] خمینی به ایران بازگشت و آخرین آثار حکومت شاه نیز از بین رفت، معترضان ایرانی حمله کوچکی به سفارت آمریکا در تهران کردند. یک دیپلمات آمریکایی ماه فوریه سال ۱۹۷۹ زمانی که خود را برای ترک ایران آماده میکرد، در همینباره با تلخی گفت: «زمانی اختیار این کشور دست ما بود؛ الآن اختیار سفارت خودمان را هم نداریم [۹] .»
چرا آمریکا هیچ غلطی نتوانست بکند؟عضو ارشد مرکز سیاست خاورمیانه در اندیشکده بروکینگز بخشی از گزارش خود را به بررسی دلایل شکست برنامههای آمریکا برای ایران اختصاص میدهد. سوزان مالونی در آغاز این بخش مینویسد:
تبدیل ناگهانی ایران از شریک امنیتی قابلاعتماد و مرکز سرمایهگذاری آمریکا به آتشفشانی ضدآمریکایی و حکومتی تحت رهبری یک روحانی تارک دنیا، واشینگتن را گیج کرد. یکی از ستوننویسهای نیویورکتایمز ماه مارس سال ۱۹۷۹ اینگونه استغاثه میکند: «چگونه ممکن است ایران با نفتش و با موقعیت استراتژیکش میان اتحاد جماهیر شوروی و خلیج فارس، و میان اروپا و خاورمیانه، تحت کنترل مرد مقدسی قرار گرفته باشد که از خاکسترهای قرن ۱۳ برخاسته است؟ چگونه ممکن است شاه، پادشاهی که تانکهای بیشتری از ارتش بریتانیا و هلیکوپترهای بیشتری از لشکر یکم سوارهنظام آمریکا در ویتنام تحت فرمانش بودند، اینقدر تمیز و شستهرُفته تحت فشار از قدرت ساقط شود؟ [۱۰] »
در ادامه میخوانیم:
پس از انقلاب سال ۱۹۷۹، کوسِ بلند «چه کسی ایران را از دست داد؟» [و موجب شد ایران از سلطه آمریکا خارج شود] در سراسر ساختار حکومت آمریکا بلند شد. برخی وزارت خارجه را مقصر میدانستند، چون این وزارتخانه قبل از انقلاب افراد فارسیزبان معدودی را در تهران مستقر کرده و دیپلماتهای آمریکایی را از برقراری ارتباط با مخالفان شاه بر حذر داشته بود. عدهای دیگر جامعه اطلاعاتی را متهم میکردند، چراکه نهادهای اطلاعاتی ماه آگوست سال ۱۹۷۸ به کارتر گزارش داده بودند که «ایران در وضعیت انقلابی، یا حتی وضعیت «پیش از انقلاب» نیست.» شماری هم تقصیر را به گردن کارتر میانداختند، زیرا بارها در انظار عمومی تضمین کرده بود که سلطنت پایدار خواهد ماند، اما در شرایطی که شاه به وضوح ظرفیت مدیریت اوضاع را از دست داده بود، رئیسجمهور آمریکا هیچ راهنمایی روشن و مؤثری به او ارائه نمیداد. درون خود ایران، تئوریهای توطئه، فراوان بودند و تا امروز هم وجود دارند. بسیاری در این کشور احتمال میدادند همه این تحولات به نوعی یک نقشه انگلیسی باشد. شخص شاه، به نوبه خود، تا دمِ جان دادن اعتقاد داشت موفقیتش در پس گرفتن صنعت نفت ایران از شرکتهای نفتی بینالمللی [!] موجب تعجیل در طرحهای سرنگونیاش شده است. با این حال، هیچکدام از این روایتها صددرصد درست نیستند.
کارشناس اندیشکده بروکینگز سپس تحلیل خود درباره دلایل ناتوانی آمریکا در پیشبینی و حتی درک انقلاب اسلامی در ایران را به این شکل تشریح میکند:
جامعه اطلاعاتی، دیپلماسی و رهبری آمریکا هرکدام کوتاهیهای داشتند، اما به اعتراف گزارش مجله داخلی سیآیای [۱۱] ، کمبود اطلاعات باعث شکست مفتضحانه سیاست آمریکا در مقابل تهران در سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ نشد. این گزارش اتفاقاً یادآوری میکند که «آمریکا حجم قابلتوجهی از اطلاعات و تحلیلهای دقیق را در مورد رویدادهای مهم در ایران، به ویژه تظاهراتها و شورشها تهیه کرده بود.» همچنین اسنادی که اخیراً از حالت محرمانه خارج شدهاند، تلاشهای دولت کارتر برای برقراری ارتباط مستقیم با [آیتالله] خمینی به منظور انتقال مسالمتآمیز قدرت پس از خروج شاه از کشور را نشان میدهند [۱۲] . دلیل شکست واشینگتن در ایران و در سایر تحولات [بزرگ و غافلگیرکننده] از نوع «قوی سیاه [۱۳] »، ناکارآمدی «تخیل سیاسی» [و توان پیشبینی و پذیرش تحولات جدید] در آمریکا بود. پیشفرض «تداوم حکومت شاه» آنچنان [در میان مقامات آمریکایی] عمیق بود که هر فرضیه دیگری برای آنها به نظر غیرقابلتصور میآمد، به ویژه چشمانداز بیسابقه به عهده گرفتن کنترل کشور توسط یک طبقه مذهبی. [«ویلیام سالیوان»] آخرین سفیر آمریکا در تهران سقوط شاه را «باورنکردنی» توصیف میکند و مینویسد که هیچکس در واشینگتن آمادگی «باورِ باورنکردنی [۱۴] » را نداشت، تا زمانی که دیگر عملاً برای تغییر مسیر تاریخ دیر شده بود. در نهایت هم همانطور که خود کارتر بعدها بارها اعتراف کرد: «ایران اصلاً مال ما نبود که حالا بخواهیم آن را از دست بدهیم. ایران متعلق به ما نیست و ما هرگز قصد یا توانایی کنترل امور داخلی این کشور را نداشتهایم [۱۵] .»
جمهوری اسلامی مستحکم ایستاده استبروکینگز در آخرین بخش از گزارش خود، پیامدهای انقلاب اسلامی در ایران بر سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا و روابط میان دو کشور را ارزیابی میکند. نویسنده گزارش در اینباره مینویسد:
انقلاب ایران، میراثی گسترده و پیچیده را درون واشینگتن به جا گذاشت. این انقلاب همچنان نمونهای بزرگ از یک بحران امنیت ملی از نوع «قوی سیاه» با پیامدهای فاجعهبار در سیاست داخلی و همچنین سیاست خارجی آمریکا به شمار میرود. امروزه پیامدهای این انقلاب هنوز هم مسائل دوجانبه میان واشینگتن و تهران را شکل میدهد، در حالی که خاطرات آن لحظات در هر دو کشور شروع به کمرنگ شدن کردهاند. حوادث سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ و نظام سیاسیای که در پی داشت، ایران را دقیقاً در قلب چالشهای امنیتی آمریکا طی ۴۰ سال گذشته و همچنین تا مدتها در آینده قابلپیشبینی قرار داده است. این انقلاب، اولین و تنها حکومت مدرن دینی اسلامی را تثبیت کرد و خشونتهایی که پس از آن به وقوع پیوست، ایران را در مرکز موجی از اکتیویسم الهامگرفته از مذهب و آمریکاستیزیِ تندخویانه قرار داد که نهایتاً به سراسر منطقه و نقاط دیگر دنیا نیز رسید. چنانکه «کریستوفر هیچنز» [نویسنده و خبرنگار انگلیسی-آمریکایی] تقریباً بدون هیچ اغراقی مینویسد [۱۶] ، انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ «ما را از دوران «ترس سرخ [۱۷] » [یا «تهدید سرخ» و شورویهراسی] به دوران «جنگ مقدس [۱۸] » [یا «جنگ دینی» و نبرد بر سر مذهب یا با انگیزه دینی] منتقل کرد.»
۴۰ سال پس از انقلاب اسلامی، حکومت انقلابی ایران همچنان مستحکم ایستاده است. کارشناس امور ایران در بروکینگز نهایتاً به دخالتهای دنبالهدار آمریکا در خاورمیانه برای مقابله با ایران پس از انقلاب اسلامی و «هزینههای باورنکردنی انسانی و مالی» ای که واشینگتن به منطقه و خودش تحمیل کرده است اشاره میکند و تحریمها و فشارهای اقتصادی و نظامی کشورش علیه تهران را به عنوان ابزار قدرت آمریکا معرفی مینماید. وی مینویسد ماه مارس سال ۱۹۷۹ (بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی) یک دانشمند سیاسی ایرانی در گفتوگو با یک خبرنگار غربی گفته بود: «بدیهی است که این [انقلاب با وجود اختلافنظرهای داخلی] نمیتواند تا ابد ادامه یابد [۱۹] .» مالونی در پایان اذعان میکند: «این در حالی است که چهل سال بعد، حکومت انقلابی در جای خود مستحکم ایستاده و بیگانگی دوجانبه [میان ایران و آمریکا] نیز به شدت همیشگی خود باقی است.»
________________________________________
[۱] Iran’s Revolution, ۴۰ Years on—What It Has Meant for Iran, America, and the Region Link
[۲] ۱۹۷۹: Iran and America Link
[۳] هوارد باسکرویل لینک
[۴] Here's how Andy Warhol ended up in Iran during the Shah's regime Link
[۵] The Charming Zahedi Ponders: Can Liz Taylor Be a Diplomatic Incident? Link
[۶] Farrah Fawcett, Lee Majors, and Parviz Gharib-Afshar at the Tehran International Film Festival in the ۷۰s Link
[۷] Lunch for Empress Interrupted By Shout of ‘Down With Shah’ Link
[۸] Clashes and Tear Gas Mar Shah's Welcome in Capital Link
[۹] ‘We Used to Run This Country,’ Said a Departing American Last Week Link
[۱۰] Iran: Heart of the Matter Link
[۱۱] Crisis and intelligence: Two Case studies Link
[۱۲] Two Weeks in January: America's secret engagement with Khomeini Link
[۱۳] نظریه قوی سیاه لینک
[۱۴] Mission to Iran Link
[۱۵] The President's News Conference Link
[۱۶] Iran’s Waiting Game Link
[۱۷] ترس سرخ لینک
[۱۸] جنگ دینی لینک
[۱۹] Many Factions Begin the Real Struggle for Power Link
•
•
•