صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۷:۰۵  ، 
شناسه خبر : ۳۴۹۹۸۲

لزوم نگاه جهانی به تعطیلات

سهراب دل انگیزان

معاون رئیس‌جمهوری و رئیس وقت سازمان اداری و استخدامی، سال گذشته گفته بود: «هر روز تعطیلی در کشور ۲۴۰۰ میلیارد تومان هزینه برای دولت بر جا می‌گذارد.» از سوی دیگر سال گذشته دولت لایحه‌ای به‌صورت عادی تقدیم مجلس کرد تا مجوز تعطیلی ۲روزه را از مجلس بگیرد. مجلس نیز در این میان سعد دارد تا روزهای تعطیل را تغییر دهد تا تطبیق بیشتری با تعطیلات جهانی داشته باشد.

برای ورود به بحث تعطیلات در اقتصاد باید دو نوع تعطیلات را از هم تفکیک کرد. نوع اول تعطیلات برنامه ریزی شده هستند که قابل برنامه ریزی قبلی است و برنامه اقتصادی جامعه را بهم نمی ریزد. برای مثال، تعطیی آخر هفته از این نوع است که برای بازیابی نیروی کار نیز بسیار مفید است. در این وضعیت شما می توانید برنامه های اقتصادی خود را بر اساس مشخص بودن این نوع تعطیلات مشخص کنید.

نوع دوم تعطیلات که محل بحث است، تعطیلات برنامه ریزی نشده هستند. ناآرامی‌ها، فراگیری کرونا، برودت سرما، مصرف گاز و آلودگی هوا از دلایلی هستند که برای آن ها دولت روزهایی را بدون اعلام قبلی تعطیل می کند. هزینه این نوع تعطیلات بر روی دوش بخش خصوصی خواهد بود و خسارت این نوع تعطیلات که امکان برنامه ریزی برای آن وجود ندارد را بخش خصوصی پرداخت می کند.

مساله بعدی درباره تعطیلات، تطبیق با روزهای تعطیل برنامه ریزی شده با تعطیلات جهانی یا حداقل بیشترین تطبیق با آن است. بدون تطبیق ما مبادلات مالی را از دست خواهیم داد، چون جریان مبادله مالی به تعطیلات ارتباط دارد. اما در حوزه تبادل کالا این مساله تاثیر چندانی نخواهد داشت. نباید فراموش کنیم که تعطیلات در هرکشوری جنبه فرهنگی دارد و باید تا جایی که امکان دارد آن را با معیارهای تعطیلات جهانی هماهنگ کرد.

فرصت‌سازی در بزنگاه تهدید فرهنگی
علی‌اکبر عبدالعلی‌زاده
مدیریت کلان، خاصه در عرصه نهاد‌ها و سازمان‌های فرهنگی پرمخاطب و با مخاطب مردمی هر روز و هرلحظه‌اش تصمیم‌گیری در بزنگاه‌های دشوار است؛ بزنگاه‌های پرتهدیدی که در هریک بی‌شک کوچک‌ترین خطا‌ها می‌تواند عواقب جبران‌ناپذیری را رقم بزند.
 
در این میان فراهم کردن ابزار کافی برای تصمیم‌گیری درست یا به تعبیری تصمیم‌گیری کم‌خطا، اهمیت دوصد‌چندان پیدا می‌کند؛ داشتن «برنامه جامع، مبین و هدفگذاری شده»، بهره‌برداری از نظر «نخبگان عریف و نقیب» در ساحت تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری و به‌جا آوردن «امر مشورت‌پذیری» در مقام فرهیختگی شاید اجماع همه آن چیز‌هایی است که تصمیم‌گیری پیکره مدیریت را به سرانجام صلاح می‌رساند. با ایجاد چنین شاکله‌ای می‌توان از توفان‌های روزمرگی عبور کرده و اثرگذاری مدیریت را معنادار، عمیق و در سطوح مختلف راهبردی اعمال کرد.
همه این‌ها که فراهم شد، می‌توان موقعیت بزنگاه و اثر یک تصمیم را در طول زمان ارزیابی، آسیب‌شناسی و کیفیت‌سنجی کرد. اگر این امکان مهیا نباشد گاهی خطایی رخ می‌دهد که سرنوشت ملک و ملت را به‌مخاطره می‌اندازد. بزرگان و خردمندان همواره گفته‌اند‌: بدترین و تلخ‌ترین موقعیت‌های پر «تهدید» می‌تواند با درایت به «فرصت» درخشان تبدیل شود. چنان‌که سال‌های دفاع‌مقدس فرصتی برای اعلام استقلال، آزادی و تسریع ملت‌سازی ایرانیان شد. از این دست گلوگاه‌های تاریخی بسیار تجربه کرده‌ایم‌... تا امروز که بحران‌های پرتهدید همچون موضوع ترور‌های شهری، تحریم اقتصادی، انرژی هسته‌ای، فتنه ۸۸، مخاطرات مرزی و تجزیه‌طلبی، برجام و ده‌ها نمونه بارز دیگر که با تصمیمات درست به فرصت‌های تاریخی در عرصه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تبدیل شد. 
حالا در مهم‌ترین نقطه‌عطف تاریخ معاصر و در مقابل یورش گسترده و ترکیبی دشمن و در دنباله آنچه اغتشاشات ۱۴۰۱ بود، ایستاده‌ایم؛ اغتشاشاتی که در توهم دشمن قرار بود پایان جمهوری اسلامی را رقم بزند، ولی در واقعیت غیرت یک ملت و با صرف جان‌های عزیز، باعث همبستگی و اتحاد عمومی ملت شد و ما را در مسیر امت واحده چندگام پیش برد. 
از طرفی تجربه اغتشاشات با توجه به صف‌آرایی تمام و کمال دشمن در مرحله شکست، عده و توان دشمن در ساختار‌های غیر‌رسمی پنهان و تخریبی را آشکار ساخت. مهم‌ترین آن نقش سلبریتی‌ها در احساسی کردن جامعه و ایجاد دوبینی میان «واقعیت» و «فرا‌واقعیت حاد» و برساخته دشمن بود. این حضور فرصت‌طلبانه ازسوی آنچه سلبریتی سخیف و ناهنجار (در مقابل چهره‌های خادم و هنجار) نامیده می‌شود تکلیف بسیاری چیز‌ها را برای ساختار نظام فرهنگی کشور
 آشکار ساخت. فرصت‌طلبانی که در توفان بلا در مقابل مردم خود ایستادند و حالا با شکست پروژه اغتشاشات و هنگامی که کفگیر مالی و اعتبار اجتماعی‌شان به کف دیگ خورده به گمان آن‌که آب‌ها از آسیاب افتاده، فکر برگشت به سرشان افتاده؛ بازگشت به فرصت اعتباری تلویزیون که برخلاف دروغ‌های خودشان خوب می‌دانند همچنان بی‌رقیب‌ترین و پرمخاطب‌ترین رسانه کشور است. آن‌ها همزمان برای بازگشت به پلتفرم‌های پخش فیلم و سریال بخش خصوصی و چنگ زدن به پرده سینمای ملی نیز برنامه دارند؛ همان مسیری که در گذشته کمابیش طی کرده بودند، غافل از این‌که این بار نقطه‌عطفی تجربه شد که بازگشت به قبل از آن بی‌تردید غیرممکن است. 
در دوره تحول رسانه ملی که همزمان با تجربه اغتشاشات بود با دورخیز محکم و دانش‌محور برای ایجاد تحول ساختاری و محتوایی و با انسجام کامل و وحدت نظر مدیریت، علاوه بر خنثی‌سازی سناریو‌های جریان‌های پنهان، نشان داد جایگاه فراموش شده رسانه ملی در تولید چهره‌های مردمی موفق قابل احصا است. به‌نظر می‌رسد رویش و ظهور ده‌ها برنامه در گونه‌های فراموش شده جذاب، هنرمند، مجری و بازیگر در برنامه‌های مختلف همچون حسینیه معلی، پاورقی، محفل، بگوبخند، شیوه، مکث، سیدخندان، مدرسه تلویزیونی ایران و مجموعه‌های نمایشی، تردیدی در این جایگاه باقی نمی‌گذارد و در پس حواشی این روز‌ها برسر بازگشت برخی سلبریتی‌ها تصمیم آخر اثبات کرد سلبریتی‌محوری، مجری‌محوری، تهیه‌کننده‌محوری و... در رسانه ملی به‌کلی مردود شده است با تاکید بر این‌که «رسانه ملی نیازی به چهره‌های هنجارشکن و لجباز ندارد.» 
مدیریت عرصه تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در چنین موضعی آشکارا تاکید می‌کند این سیاست مقطعی و مبتنی بر تصمیم لحظه‌ای نیست بلکه آنچنان که پیمان‌جبلی تصریح کرد‌: «یکی از سرفصل‌های ثابت سند تحول سازمان صداوسیماست که به آن پایبند است.» 
نتیجه دیگر این که ابزار تصمیم‌سازی‌های انحرافی از‌جمله بازی با آمار‌های غلط نیز از اعتبار ساقط شد و سوخت. در این کارزار فرهنگی اثبات شد: «مرجعیت رسمی سنجش مخاطبان، مرکز تحقیقات سازمان است و هر‌گونه گمانه‌زنی یا اطلاعات ادعایی غیر‌دقیق درباره میزان مخاطب برنامه‌ها از این پس غیر‌قابل‌قبول و غیرمعتبر است.» همچنان که گفته شد نجوا‌های «سناریوی بازگشت سلبریتی‌های سخیف» به پرده سینما، عرصه تجسمی، تئاتر و‌... این روز‌ها بدجوری به گوش می‌رسد. محصول مدیریتی به‌دست آمده به‌عنوان «الگوی قاطعیت در مواجهه با سلبریتیسم» به کار نهاد‌های فرهنگی ذی‌نفع و ذی‌نقش دیگر هم می‌آید. 
 
ناترازی بنزین؛ چو فردا شود فکر فردا کنیم!
مهدی حسن زاده
 آمارها از رسیدن و حتی عبور مصرف بنزین از مرز تولید داخلی خبر می دهد و به همین دلیل صادرات مازاد بنزین به گفته رئیس سازمان برنامه متوقف شده است. همزمان با این اخبار و هشدارهای برخی مقامات وزارت نفت، شاهد کمبود بنزین در برخی پمپ بنزین های شهرهای بزرگ هستیم. چنان که در تهران برخی کاربران فضای مجازی از فعالیت ناقص برخی پمپ بنزین ها خبر می دهند. روح ا... نجابت، نماینده شیراز در مجلس در توئیتی با انتقاد از اظهارات وزیر نفت که گفته،مشکلی در تامین بنزین نداریم، نوشته است: در شیراز دو روز است که بنزین به میزان کافی عرضه نمی‌شود و جایگاه‌های بنزین در ساعات پایانی روز، عرضه سوخت به مردم ندارند.
ما به طور مشخصی در نقطه سر به سری تولید و مصرف بنزین به سر می بریم. در شرایط تحریمی، واردات بنزین با چالش هایی مواجه است. ممکن است با عبور از تابستان و کاهش سفرهای بین شهری و همچنین با دیگر اقدامات نظیر سامان دهی کارت های سوخت پمپ بنزین ها در کوتاه مدت مسئله را مدیریت کنیم، اما واضح است در بلندمدت و حتی میان مدت، باید مجموعه ای از اقدامات و بسته های سیاستی برای سامان دهی وضعیت مصرف سوخت خودرو درنظر بگیریم. با این حال آن چه دیده می شود، صرفا گذر روزمره از مسئله است که نتیجه آن می تواند رسیدن به مرحله ای باشد که افزایش قیمت بنزین تنها راهکار پیش رو باشد.
نگارنده قصد رد یا تایید افزایش قیمت بنزین را ندارد، اما بحث بر سر این مسئله است که با افق سه ماه یا یک سال آینده مسئله ناترازی بنزین چگونه حل خواهد شد و چه تصمیمی باید در قبال آن اتخاذ کرد. اگر شبیه سال 98 از تصمیم سازی مناسب غفلت و در مواجهه با بحران بنزین تعلل کنیم، دیر یا زود با دیوار واقعیت رو به رو خواهیم شد و مسئله بنزین، خود را در پمپ بنزین ها به صورت کمبود بنزین نشان خواهد داد. در چنین شرایطی سراغ فوری ترین تصمیم یعنی افزایش قیمت بنزین خواهیم رفت. واضح است که فوری ترین تصمیم به دلیل اجرای شتاب زده و تدارک ندیدن مقدمات آن پرهزینه خواهد بود و ممکن است تبعات اجتماعی و سیاسی به دنبال داشته باشد.
بنابراین مسئله ناترازی بنزین به تصمیم سازی و استفاده از همه ابزارها نیاز دارد. ابزارهای کوتاه مدت علاوه بر ادامه سامان دهی کارت های سوخت جایگاه ها، نظارت جدی تر مرزها و در نهایت افزایش قیمت بنزین است، اما به نظر می رسد افزایش قیمت بنزین باید با آماده سازی افکار عمومی و دادن اطمینان از تبعات تورمی آن به جامعه و مهار دیگر متغیرهای تورم زا مثل نرخ ارز باشد. همچنین همزمان با اقدامات کوتاه مدت و ناگزیر، تدوین بسته ای از تصمیمات میان مدت و بلندمدت نیز در این باره ضروری است. تصمیماتی که گازسوز کردن خودروها، تولید خودروهای برقی و هیبریدی، اصلاح توزیع یارانه بنزین در قالب اختصاص یارانه به افراد به جای خودروها، توسعه حمل و نقل عمومی و تسهیل از رده خارج کردن خودروهای فرسوده باید در آن دیده شود. به جز این مسئله، تعلل در سامان دهی به وضعیت ناترازی بنزین و حواله کردن کار امروز به فردا ممکن است خیلی زود ما را به نقطه ای برساند که تنها گزینه روی میز، افزایش شتاب زده قیمت و مواجهه با تبعات آن باشد. تبعاتی که ممکن است ظرفیت سیاست گذاری در دولت برای مواجهه با دیگر مسائل را تحت تاثیر قرار دهد

«اوکراینی شدن» !

جعفر بلوری
امروز جنگ اوکراین وارد 538 اُمین روز خود شد. طبق آخرین گزارش‌هایی که از این جنگ منتشر شده، چیزی بین 350 تا 400 هزار نظامی اوکراینی در این مدت کشته شده‌اند و 120 هزار نفراز این تعداد، فقط در ضدحمله اخیر اوکراین علیه روسیه، جان باخته‌اند. بنابر اعلام «داگلاس مک‌گریگور » یکی از مشاوران سابق پنتاگون، اکنون جمعیت اوکراین از 43 میلیون نفر رسیده به 19 یا 20 میلیون نفر! وضعیت زیرساخت‌های این کشور نیز، «بحرانی» عنوان شده است و بنابر اعلام همین مشاور، «اوکراین کاملا ویران شده است.» علت کاهش وحشتناک جمعیت را هم «دمیتری مدودچوک»، سیاستمدار اوکراینی این‌طور تکمیل کرده است: «مردم، اوکراین را ترک کرده‌اند. پائیز امسال، شمار اوکراینی‌هایی که کشورشان را ترک می‌کنند، با تعداد کسانی که باقی مانده‌اند، یکی خواهد شد.» این یعنی نیمی از جمعیت این کشور،‌گریخته‌اند! هم مک‌گریگور و هم مدودچوک در کنار چهره‌های مهمی مثل جان مرشایمر و رابرت اف کندی این را هم گفته‌اند که اوکراین تا این‌جای کار از روسیه شکست خورده است.
اردیبهشت ماه امسال بود که «رابرت اف‌کندی»  نامزد دموکرات انتخابات ریاست جمهوری 2024 آمریکا گفت: «بیش از 300 هزار اوکراینی در جنگ آمریکا علیه روسیه که دلایل ژئوپولیتیک دارد کشته شدند...هدف ما در این‌جا از پای درآوردن ارتش روسیه است. از پای درآوردن یعنی چه؟ یعنی به کشتن دادن اوکراینی‌ها.» رابرت کندی و مرشایمر در کنار بسیاری از سیاستمداران و اساتید علوم سیاسی و روابط بین‌الملل معتقدند، آمریکا آغازگر این جنگ است و ریشه‌های شروع این جنگ نیز به سال 2008 و نشستی در بخارست بازمی‌گردد.(رجوع شود به مقاله 434روز جنگ، 434 گُردان کشته) با این مقدمه در این نوشتار به دنبال بررسی دو نکته هستیم. اول یافتن پاسخ یک سؤال مهم و دیگری، عبرتی که ما ایرانی‌ها می‌توانیم از این جنگ بگیریم. اما آن سؤال: «آیا ناتو به رهبری آمریکا، نمی‌دانست اوکراین حریف روسیه نمی‌شود؟» 
باور این که آمریکا-به عنوان رهبر بزرگ‌ترین پیمان نظامی جهان (ناتو)، به عنوان کشوری که بودجه نظامی‌اش به تنهایی، از مجموع بودجه نظامی تمام کشورهای دنیا بیشتر است(886 میلیارد دلار)- نمی‌دانسته که اوکراین در جنگ با روسیه پیروز نمی‌شود سخت است. این موضوع درباره «ضدحمله بهاره اوکراین علیه روسیه» نیز صدق می‌کند. بنابر اعتراف غرب، اوکراین در این ضدحمله نیز شکست خورد و نزدیک به 120 هزار کشته داد. آیا آمریکا نمی‌دانست، اوکراین توانایی مقابله با قدرتی مثل روسیه را ندارد؟
پیش از ورود به این بحث اعلام کنیم که، کارشناسان نظامی دلایل عقلانی درباره چرایی شکست اوکراین از روسیه بیان کرده‌اند که یکی از مهم‌ترین آنها، آموزش‌هایی است که ناتو به اوکراینی‌ها برای نبرد با روسیه می‌دهند. به‌طور خیلی خلاصه آنها می‌گویند، مستشاران و فرماندهان ناتو چون وارد یک جنگ واقعی و کلاسیک به ویژه با یک قدرت بزرگ مثل روسیه نشده‌اند، و غالبا آموزش‌هایی که داده‌اند، نبرد با شبه‌نظامیان و شورشیان مسلح در کشورهایی مثل عراق و افغانستان بوده است، در اوکراین نیز نتوانسته‌اند، سربازان را طوری آموزش دهند که بشود، حریف روس‌ها شد. طبق گزارش‌های متعدد، سلاح‌هایی هم که به اوکراینی‌ها داده می‌شود، یا ناقص و از رده خارج هستند، یا اگر پیشرفته و مدرن هستند، سربازان زمان کافی برای آموزش را نمی‌توانند ببینند. تازه اگر این سلاح‌ها به دست قاچاقچیان نرسیده و از دریچه فساد، از این کشور خارج نشوند. حالا برگردیم به سراغ سؤال خودمان.
بگذارید پاسخ این سؤال را به نقل از وال‌استریت ژورنال بدهیم. «آرون متی» گزارشگر و تهیه‌کننده برنامه «و اینک دموکراسی» در آمریکا اخیرا حین گفت‌و‌گو با «جان مرشایمر» از وال‌استریت ژورنال نقل قولی کرد. آن نقل قول این بود: «زمانی که اوکراین ضدحمله بزرگ خود را در بهار امسال آغاز کرد، مقامات نظامی غربی می‌دانستند که کیف تمام آموزش‌ها یا تسلیحات- از گلوله‌ها گرفته تا هواپیماهای جنگی- را که برای بیرون راندن نیروهای روسی نیاز دارد، ندارد. اما آنها امیدوار بودند که شجاعت و تدبیر اوکراینی امور را پیش ببرد و....» 
آرون متی سپس این طور ادامه می‌دهد: «این نقل‌قولی از وال استریت ژورنال است، که اساساً اعتراف می‌کند که غرب اوکراین را به سمت این حمله متقابل سوق داد، زیرا می‌دانست که اوکراین آنچه را که برای رسیدن به موفقیت نیاز داشت، ندارد. من تعجب می‌کنم. مدت‌ها پیش هم پیش‌بینی کرده بودم که این تلاش ایالات متحده برای سوق دادن اوکراین به ناتو، برای وارد کردن اوکراین به جنگ نیابتی ناتو، منجر به نابودی اوکراین خواهد شد.»
بنابر این آمریکا از شکست اوکراین (چه جنگ اصلی و چه ضدحمله بهاره) مطمئن بوده است. حالا سؤال مهم بعدی مطرح می‌شود. چرا آمریکا با وجود آگاهی از شکست اوکراین، با کشاندن ناتو به سمت روسیه اوکراین را وارد این مهلکه کرد؟ پاسخ‌های گوناگونی به این سؤال داده شده است. یکی از پاسخ‌ها در وضعیتی است که شرکت‌های تسلیحاتی و انرژی آمریکا در آن قرار گرفته‌اند. طبق گزارش‌های متعدد، پنج شرکت بزرگ اسلحه‌‌سازی آمریکا، سودهای کلانی از کنار این جنگ به جیب زده‌اند، همین‌طور شرکت‌های فعال این کشور در حوزه نفت و گاز و انرژی. در این باره گزارش‌های مستندی از سوی معتبرترین رسانه‌ها و مراکز آمریکایی منتشر شده است که می‌توانید به آنها رجوع کنید. پاسخ این سؤال را در زمستانی که گذشت، از دهان ماکرون نیز شنیدیم. او به شدت از این که آمریکا انرژی مورد نیاز اروپا را به چند برابر قیمت به آنها می‌فروشد، گله کرد. از وابستگی به گاز و انرژی روسیه درآوردن اروپا و وابسته کردن آنها به آمریکا، می‌تواند انگیزه قدرتمندی باشد؛ نمی‌تواند؟ در کنار این دو پاسخ، می‌توان به این مهم هم توجه کرد که، روسیه یکی از رقبای سنتی و قدرتمند آمریکاست و چه چیزی برای آمریکا از این بهتر که، این رقیب قدرتمند را درگیر جنگ کرده و ضعیف نماید؟! روانشناسان می‌گویند، گاهی اهداف بزرگ باعث ریسک‌های بزرگ می‌شود! از پیش راه برداشتن روسیه قطعا هدفی بزرگ برای آمریکاست ضمن این که هزینه این ریسک تا این لحظه از جیب مردم مظلوم اوکراین و اروپایی‌ها رفته است نه آمریکا!
و اما آن عبرت. «عبرت» را می‌توان از لابه‌لای همین جملات بالا گرفت. آمریکایی‌ها برای رسیدن به اهداف خود، دوست و دشمن نمی‌شناسند. آنها با وجود آگاهی از این که ممکن است کشوری- ولو اروپایی و متحد -نابود شود، 400 هزار اروپایی طی یک سال و نیم کشته شوند و فقط در یک قلم، 63 هزار اروپایی به دلیل بحران انرژی حاصل از جنگ، در «زمستان سخت‌» بمیرند، اوکراین را وارد این مهلکه کرد. روی صحبتم با برخی دوستان غربگراست. این قشر، بیش از دیگران باید از این وضع درس بگیرند. اوکراین یک کشور غربی است و خیلی بیشتر از شما به آمریکا نزدیک است. خوب ببینید به چه کشوری دخیل می‌بندید. با دقت نگاه کنید که به کدام نظام سیاسی دل بسته‌اید؟ آمریکا حلال مشکلات اگر بود، اوضاع اوکراین این‌طور نبود. اگر هنوز عبرت نگرفته‌اید جملات بعدی را با دقت بیشتری بخوانید:
جنگ اوکراین طولانی شده، فشارها به دولت‌ها و مردم اروپا افزایش یافته و یک انتخابات ریاست جمهوری هم پیش روی آمریکایی‌هاست. در این شرایط، ناتو که رهبری اصلی آن با آمریکاست یک راه‌حل به اوکراینی‌ها پیشنهاد داده است. راه‌حلی که خشم اوکراینی‌ها را حسابی برانگیخته است. ناتو گفته، اوکراین بهتر است بخشی از سرزمینش را‌، بخشی از خاکش را دو‌دستی تقدیم روس‌ها کند تا جنگ تمام شود! به جملات بعدی بیشتر دقت کنید: اوکراینی که نیمی از مردمانش یا‌ گریخته‌اند یا کشته و زخمی و آواره شده‌اند، کشوری که زیرساخت‌هایش به کلی نابود شده است و خدا می‌داند کِی دوباره می‌تواند سر پا بایستد اکنون برای پایان جنگ باید بخشی از خاکش را هم تقدیم کند! تحقیر از این بالاتر؟! اوکراین امروز، آیینه عبرت است نه فقط برای غربگرایان که برای همه ما. تاریخ را ورق بزنید. هیچ کشوری با آویزان شدن به یک کشور دیگر، رشد نکرده است. هیچ کشوری با دوری یا نزدیکی به کشور دیگر، رشد و توسعه نیافته است. فرجام دلبستن به آمریکا چیزی نیست جز «اوکراینی شدن»!
 
 
امریکا با که وفا کرد که با شما بکند؟!
سیدعبدالله متولیان

توئیت امرالله صالح معاون رئیس‌جمهور فراری افغانستان درباره امریکا را مرور کنیم: «باور به امریکا به‌خصوص برای حوزه مقاومت یک اشتباه راهبردی بود که باعث تضعیف ساختار و پایگاه اجتماعی حوزه مقاومت در افغانستان شد.... ما باور به ارزش‌هایی کردیم که امریکا به روی آن پاگذاشت و به اساس قرارداد دوحه که چیزی به جز یک دسیسه شرم‌آور نیست مردم افغانستان و متحدین خود را از پشت خنجر زد.» به نظرم این اعتراف برای یادآوری ضرورت بی اعتمادی به امریکا به همه غربزدگان خوش باور که زلف صیانت و حفاظت از منافع ملی و استقلال و تمامیت ارضی کشور را به اعتماد به شیطان بزرگ گره زده‌اند کافی بود. اما ناگاه شاهد از غیب رسید و با مواضع تعجب‌برانگیز حسین مرعشی مواجه شدم.
دبیرکل حزب کارگزاران در برنامه شنبه ۲۱مرداد جهان آرا به‌رغم خسارتی که جمهوری اسلامی ایران از ناحیه اعتماد حزب کارگزاران به امریکا در برجام متحمل شده در اوج سهل‌اندیشی و ساده‌لوحی مدعی شد که «اگر روحانی در سازمان ملل حاضر می‌شد با ترامپ سلام علیک کند تمام تحریم‌ها برداشته می‌شد»! این در حالی است که نام امریکا در نظام بین‌الملل مترادف با خباثت، خیانت و از پشت خنجر زدن است. تاریخ هژمونی امریکا درنظام جهانی سرمایه‌داری، همراه با خیانت‌های متعدد سران این کشور به کشور‌های دیگر و تحقیر آن‌ها بوده، به‌گونه‌ای که حتی هم‌پیمانان این کشور نیز از خیانت، نامردی و خنجر از پشت واشنگتن هرگز در امان نبوده‌اند.
۱- بی‌شک مصدق نخست‌وزیر ملی‌گرای ایران که مزد اعتماد خود به دولت امریکا را تنها سه روز بعد از خنثی‌سازی کودتای انگلیسی ۲۵ مرداد ۳۲ دریافت کرد و با کودتای امریکایی ۲۸ مرداد از صحنه سیاست کنار گذاشته شد، نه اولین کسی است که از اعتماد به امریکا ضربه خورده و هزینه و خسارات سنگین به کشور تحمیل کرده و نه آخرین آن‌ها است.
۲- میخائیل گورباچف آخرین دبیر کل حزب کمونیست شوروی سابق که شدیداً دچار شیفتگی غربگرایانه شد و در تمامی سخنرانی‌های خود، ضمن تعریف از تمدن غرب از ضرورت همراهی و اعتماد به غرب سخن می‌گفت، سرانجام مزد این اعتماد به امریکا را گرفت و امریکایی‌ها با کمک و همراهی انگلیس (به نقل از کتاب خاطرات خانم مارگارت تاچر نخست‌وزیر وقت انگلیس) از پشت به او خنجر زده و اتحاد جماهیر شوروی را متلاشی و تجزیه کردند.
۳- صدام دیکتاتور معدوم عراق که در سخنان و ژست‌های سیاسی خود به عنوان یک چهره سوسیالیست پان‌عرب همواره ادعا‌های ضد امریکایی داشت، اما در عمل متکی به حمایت‌های بی‌شمار امریکا بود و برای حمله به ایران و حمله به کویت چراغ سبز و حمایت تام و تمام امریکایی‌ها را هم دریافت کرده بود، سرانجام چوب اعتماد احمقانه به امریکا را خورد و برای مردم عراق فلاکت، بی خانمانی و فقر اقتصادی ناشی از اشغال عراق به دست ارتش مهاجم غرب را به جا گذاشت و بیش از یک میلیون کشته حاصل این اعتماد احمقانه و خیانت بار به امریکا است.
۴- انور سادات و حسنی مبارک، دیکتاتور‌های سابق مصر که در تمام دوران ریاست‌جمهوری خود حافظ منافع امریکا و رژیم صهیونیستی بودند و بیشترین نقش را در تثبیت و تحکیم منافع امریکا و پیمان استعماری کمپ دیوید بازی کردند سرانجام مزد حماقت و اعتماد به امریکا را دریافت کردند و با انقلاب مردم مصر سرنگون شدند؛ و جالب‌تر اینکه محمد مرسی پرچمدار انقلاب مردم مصر نیز مانند دو دیکتاتور فوق، مزد اعتماد به شیطان بزرگ را دریافت کرد و به دست نظامیان حمایت شده از سوی امریکا سرنگون شد.
۵- معمر قذافی دیکتاتور سابق لیبی که با اعتماد به انگلیس و امریکا برنامه هسته‌ای لیبی را کاملاً برچیده و نابود کرد، سرانجام در دام اعتماد به امریکا گرفتار شد و مزد این حماقت چیزی جز خواری و نابودی استقلال لیبی و مرگ ذلت بار وی نبود.
۶- خیانت و خنجر از پشت یاغی‌ها و یانکی‌های امریکایی صرفاً منحصر در دولت‌های ضعیف و تحت ستم آن کشور نبود و بسیاری از کشور‌های پیشرفته و به اصطلاح جهان اول (و حتی دارای سلاح هسته‌ای و حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد نظیر انگلیس و فرانسه) نیز چوب اعتماد به امریکا را خورده اند. تاریخ خیانت و از پشت خنجر زدن امریکا را به انگلیس در «نبرد نرماندی»، «بحران کانال سوئز» و «تهاجم امریکا به کشور گرانادا که مستعمره انگلیس بود» در خود ثبت کرده و انگلیس نیز نه یک بار که حداقل سه بار مزد اعتماد به امریکا را دریافت کرده است.
فرانسه (از اعضای اصلی و دارای حق وتو در شورای امنیت) به عنوان متحد قدیمی و استراتژیک امریکا (مانند انگلیس) نیز بار‌ها و بار‌ها مزد حماقت، اعتماد و همراهی با امریکا را دریافت کرده است. «فعالیت‌های جاسوسی امریکا علیه فرانسه»، «کارشکنی در اقتصاد فرانسه»، «تلاش برای سرنگونی ژنرال شارل دوگل» و «پیمان دفاعی اوکاس» نمونه‌هایی از آنهاست.
علاوه بر موارد مذکور شاید با جرئت بتوان ادعا کرد که کمتر کشور اروپایی را می‌توان یافت که به دلیل اعتماد به امریکا از پشت خنجر نخورده و مورد دستبرد اطلاعاتی و جاسوسی امریکا از شهروندان آن کشور قرار نگرفته باشد که رسانه‌ای شدن جاسوسی از صدراعظم آلمان تنها یک نمونه از آن‌ها است. تجربه تاریخی نشان می‌دهد که امریکایی‌ها همیشه و در همه موارد با لبخند و دستکش مخملین وارد می‌شوند، اما با دست‌های چدنی خنجر خود را از پشت وارد می‌کنند. داستان از پشت خنجر زدن امریکا به همه کسانی که به وعده‌های شیطان بزرگ اعتماد می‌کنند مثنوی صد من کاغذ است، با این اوصاف ساده لوحی خواهد بود که موضع‌گیری دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی (که دقیقاً مشابه مواضع سایر احزاب اصلاح‌طلب است) درباره ضرورت اعتماد به امریکا را حمل بر ساده لوحی کنیم.

117 سال بعد از انقلاب مشروطه

این را قبلا هم در یادداشت‌های دیگری گفته‌ام که بشخصه کتاب یگانه و پرمایه «تاریخ بیهقی» اثر بی‌بدیل «ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی»‌ را بیش از هر اثر دیگری در زبان فارسی دوست دارم و بسیار از آن تأثیر گرفته‌ام. نگارش ساده، سرراست و در عین حال بی‌غرض آن، همیشه برایم رشک‌برانگیز بوده، به‌خصوص که بی‌ سخن گزاف و اضافه، شرایط آن دوران را برایمان بازگو کرده و بارها در جای جای کتاب اشاره می‌کند که هرگاه از مشاوران و وزرا نظر خواسته می‌شد، علی‌الاغلب حق را به سیستم می‌دادند.گرچه این تصویر، تصویری است قدیمی که تمامی تاریخ گذشته ما تا دوره قاجاریه است که با شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس، نشانه‌هایی از لزوم تغییر در این نگاه ظاهر می‌شود و آرام آرام، این نگاه بسط پیدا می‌کند تا حاصل این بسط‌یافتگی در انقلاب مشروطه عیان می‌شود و به قول میرزا یوسف‌خان تبریزی (یوسف مستشارالدوله)، در «رساله یک کلمه»، حکومت را تبدیل کنند به حکومت قانون، «قانونی که مکتوب باشد. کامل باشد. در برابر آن شاه و گدا یکسان باشند یعنی استثنا نداشته باشد. و ساری و جاری باشد» . وقتی به این تلاش 117ساله نگاه می‌کنیم، در طول مسیر، دو انقلاب می‌بینیم؛ یک نهضت و چندین و چند جنبش و در مقابلش هم البته کوشش‌هایی که مهم‌ترین‌شان دو کودتای 1299 و 1332 است و جنبش‌ها و اعتراضاتی که سرکوب شده‌اند. با انقلاب مشروطیت، مردم تلاش کردند که خواسته خود را توسط نمایندگان خود به قانون تبدیل کنند. در ماجرای پیش‌نویس قانون عفاف و حجاب که حالا بررسی آن محرمانه شده و قرار نیست مردم از نحوه تصویب آن مطلع شوند، یکی از مسئولان کمیسیون قضائی مجلس گفته است «نیازی نیست حتی همه نمایندگان درباره این قانون نظر دهند... این قانون حاکمیتی است و آنچه به مردم مربوط است این است که به آن عمل کنند». چطور شده که در سالگرد انقلاب مشروطه و بعد از 117 سال از تلاش مردم برای اینکه قوانین بر اساس خواست آنان باشد و این حاکمیت باشد که به خواست مردم عمل کند، حالا یک نماینده مجلس می‌گوید آنچه به مردم مربوط است عمل به قانون حاکمیت است. آیا این نماینده محترم متوجه هست که این سخن یعنی چه؟ وقتی در این پیش‌نویس قید «حجاب شرعی» حذف شده، آیا به آن معنا نیست که حتی خواسته شیخ فضل‌الله نوری که می‌گفت قانون باید مطابق شرع باشد و بر سر این سخن جان باخت نیز مورد نظر نمایندگان مجلس انقلابی نیست و گویا برخی علاقه‌مند به بازگشت به پیش از مشروطه و حتی پیش از قاجار هستند. دقت کنیم که وقتی گفته می‌شود تعداد کسانی که کشف حجاب کرده‌اند، انگشت‌شمار است، آن‌وقت معنی‌اش این می‌شود که برای این تعداد انگشت‌شمار قانونی را پنهانی می‌نویسیم که حتی مایل نیستیم مردم از نحوه تصویب آن باخبر شوند.

 یعنی قانون را برای افرادی به تعداد انگشتان دست می‌نویسیم؟ برای حداکثر 10 نفر؟ آن هم پنهانی؟ یعنی قانون فعلی که مطابق شرع است، نمی‌تواند این تعداد انگشت‌شمار را به رعایت حجاب مجاب کند و باید آن را از قید شرع بیرون بیاوریم تا همان تعداد انگشت‌شمار رعایتش کنند؟ واقعا متوجه هستیم چه می‌گوییم و آنچه می‌گوییم  چه معنایی دارد؟

بازگشت مذموم؟

جواد شاملو

چند روزی است بحث دامنه‌داری پیرامون بازگشت دو مجری به صداوسیما مطرح است. دو مجری که در وقایع سال گذشته رفتاری نسبتا محافظه‌کارانه داشته‌اند اما از مجموع مواضع‌شان، همراهی با نظام در آن برهه بر نمی‌آمد. مخالفان حضور دوباره این افراد در رسانه ملی، معتقدند نباید از نقش هرچند ناچیز آن‌ها در وقایع سال گذشته صرف نظر کرد و این کار در حقیقت نوعی بی‌احترامی و بی‌اعتنایی به نیروهای وفاداری است که برای کمک به برقراری هرچه سریع‌تر آرامش و امنیت، جان و آبروی خود را به میدان آوردند. مخالفت با این تصمیم رسانه ملی تا آنجا ادامه یافت که مجری برنامه «پاورقی» از ادامه کار در این سازمان انصراف داد و برخی دیگر از فعالین انقلابی فضای مجازی نیز در واکنش به این تصمیم، از پایان فعالیت خود خبر دادند. در مورد این کنش و واکنش‌ها، می‌توان نکاتی را ذکر کرد. 

در وهله نخست باید پذیرفت که مماشات با خائنین به انقلاب و ارزش‌ها خود خیانت است و عاقبت خوبی ندارد. منطقی نیست میدان دادن به فرد یا افرادی که از هر فرصتی برای تیشه زدن به ریشه‌های کشور استفاده می‌کنند. چه در عرصه فرهنگ و چه در عرصه اقتصاد و سیاست. میدان دادن دوباره به آتش‌افروزان، قطعا دهن‌کجی به نیروهای مخلصی است که جان خود را برای خاموش کردن آتشی وسط می‌گذارند.

اما افراط در این زمینه، سبب استمرار شرایط «ناعادی» در کشور می‌شود. این همان دستاوردی است که دشمن برای آن هزینه و تلاش فراوان می‌کند. القای حس امنیتی بودن شرایط و خفقان، کارویژه رسانه‌های وهم‌پراکن بیگانه است. وقتی پای رسانه وسط می‌آید، ماجرا باز هم متفاوت‌تر می‌شود. رسانه با سازمان‌ها و اداره‌های دیگر فرق دارد چراکه وجود رنگ‌بندی‌های مختلفی از افراد و برنامه‌ها، ویژگی ذاتی و ضروری آن است.

در یک اداره که مثلا در یک زمینه اقتصادی فعالیت می‌کند، در هر اتاقی را که باز کنی و به هر طبقه‌ای که بروی یک حال و هوا می‌بینی. اما تلویزیون وقتی تلویزیون می‌شود که یک شبکه‌ای اخبار بگوید، شبکه دیگرش «عصر جدید» روی آنتن باشد، شبکه دیگرش «سمت خدا» و شبکه دیگر برنامه «چهارسوی علم»، مثلا. تازه همه این شبکه‌ها در زمان‌های مختلف باید از تنوع و رنگ‌بندی برخوردار باشند. این ویژگی ذاتی تلویزیون است که این رسانه با آن تعریف می‌شود.

حتی اگر تمام مردم ایران یک عقیده داشتند و یک سلیقه و یک سن و یک جنس و یک شغل، باز هم تلویزیونی برایشان جذاب بود که هزار چهره داشته باشد. این هیچ منافاتی با رعایت اصول و سیاست‌های واحد ندارد. بر این مبنا باید پذیرفت رسانه جای آمد و شد افرادی است که از نظر مواضع اجتماعی و سیاسی یکرنگ نیستند؛ اما در هیچ شرایطی به خط قرمزها نیز تعدی نمی‌کنند. 

نکته دیگر که باز هم به ذات رسانه مربوط است، این است که قدرت‌نمایی در رسانه بر خلاف خیلی از محیط‌های دیگر، به وجود افراد مختلف و حتی متضاد است. رسانه پیروز رسانه‌ای است که با وجود میدان دادن به افراد مختلف، در نهایت پیام مد نظر خود را به اذهان مخاطبانش انتقال دهد. از این جهت خصوصا در شرایط امروز که دشمن سعی دارد دست نظام را از نظر نیروی انسانی خالی جلوه دهد و شرایط را شکننده بنماید، وجود چهره‌های مختلف باطل‌السحر است. در این ماجرا هم آنکه از بازگشت چهره‌ها به رسانه ملی ناراحت می‌شود براندازانند. 

مقوله دیگری که رسانه با آن شناخته می‌شود مخاطب است. نباید تلاش رسانه برای جذب مخاطب را تحقیر کرد. در فرهنگ ما تلاش برای دیده‌شدن و موردپسند مردم واقع گشتن مذموم است؛ اما گاهی مفاهیم خلط می‌شوند و گمان می‌شود جذب مخاطب برای رسانه هم امری خلاف شأن است. 
نکته آخر مربوط به رسانه نیست بلکه مربوط به مفهوم سلبریتی است. باید مراقب بود با غیرت بی‌جا نشان دادن، خود به خود جایگاه سلبریتی‌ها را بالا نبریم.

برپایی دادگاه‌های مختلف برای ترامپ چه پیامی از فضای سیاسی آمریکا به همراه دارد؟
زنگ جنگ داخلی
ثمانه اکوان
 دونالد ترامپ این روزها مجبور است در چند میدان به‌صورت همزمان وارد جنگ با دموکرات‌ها شود. از یک سو او نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری است و تلاش دارد با برگزاری جلسات و سخنرانی‌های انتخاباتی به جمع آوری منابع مالی برای کمپین انتخاباتی‌اش بپردازد و از سوی دیگر باید در جلسات متعدد با وکلای خود، به فکر موجی از شکایت‌ها و دادگاه‌هایی باشد که قضات و دادستان‌های دموکرات در ایالت‌های مختلف برای او برپا کرده‌اند. 
اولین اتهام ترامپ که سر و صدای زیادی در مطبوعات کرد و منجر به حکم بازداشت او شد، رشوه و حق‌السکوت دادن به پورن‌استار آمریکایی در زمان رقابت‌های انتخاباتی و دوران ریاست‌جمهوری بود. او با حضور در دادگاه، از خود در برابر این اتهامات دفاع کرد اما سر و صدای مطبوعاتی ایجادشده، مانع از شکل‌گیری دادگاه‌های دیگر علیه او نشد. بعد از آن، ترامپ به دادگاه ایالت نیویورک فراخوانده شد تا درباره فرار مالیاتی خود و خانواده‌اش از خود دفاع کند و بعد در دادگاه دیگری در ایالت فلوریدا، به اتهام پنهان کردن اسناد دولتی و بازنگرداندن این اسناد به کاخ سفید محاکمه شد. چهارمین شکایت علیه او اما به ایالت جورجیا مربوط می‌شود؛ ایالتی که در زمان رقابت‌های انتخاباتی سال 2020، بالاترین میزان کشمکش سیاسی را بین جمهوری‌خواهان و دموکرات‌ها شاهد بود. نحوه شمارش آرای ایالت جورجیا و اتهاماتی که ترامپ به فرماندار و مسؤولان برگزاری انتخابات وارد کرد، باعث شد این ایالت نیز در دادخواستی 98 صفحه‌ای، علیه او و 19 نفر از مشاوران و کارمندانش اعلام جرم کند. 
حالا دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور پیشین ایالات متحده و نامزد فعلی انتخابات 2024 که بر اساس نظرسنجی‌ها بالاترین میزان آرا در میان نامزدهای جمهوری‌خواه را داراست، در 4 دادگاه، با 91 اتهام مختلف رو به رو است که باید بخشی از توان و هزینه‌های انتخاباتی و رسانه‌ای خود را به آنها اختصاص دهد. اگرچه اتهامات مطرح‌شده علیه ترامپ در ۳ دادگاه قبلی به‌قدر کافی جدی بوده و می‌تواند در صورت صادر شدن رای نهایی علیه او، زندگی و رقابت‌های سیاسی‌اش را با چالش جدی مواجه کند اما به نظر می‌رسد مهم‌ترین اتهام علیه او، همین اتهامات آخر است که در دادگاه جورجیا مطرح شده است؛ اتهاماتی تماما سیاسی مرتبط با اقدامات او علیه نظام انتخاباتی آمریکا و زیر سوال بردن نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری. 
دموکرات‌ها که از ابتدای شکل‌گیری دولت بایدن و در دست گرفتن مجلس نمایندگان این کشور، با تشکیل کمیته ویژه رسیدگی به حوادث 6 ژانویه، همواره درصدد بودند ردپایی از ترامپ را در این حادثه پیدا کنند، حالا با استناد به برخی صحبت‌ها و شاهدان این اتهامات را علیه او مطرح کرده‌اند که از نظر حزب جمهوری‌خواه و شخص ترامپ، اقدامی کاملا سیاسی بر اساس اتهاماتی غیرقابل اثبات و «دیوانه‌وار» علیه او بوده است. 
رسانه «فدرالیست» از رسانه‌های نزدیک به حزب جمهوری‌خواه با اشاره به برخی بندها و موارد اتهامی ترامپ، تشویق مردم به دیدن شبکه تلویزیونی «نیوزمکس» برای مشاهده آخرین نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری و مشاهده جلسات استماع کنگره و شنیدن تحلیل‌ها در این مورد را از موارد اتهامی دونالد ترامپ دانست! همچنین یکی دیگر از موارد اتهامی ترامپ، تشویق مردم به استفاده از رسانه‌های دست راستی برای مطالعه اخبار است که در بند 101 از دادخواست جدید ایالت جورجیا به آن اشاره شده ‌است. مشاوران ترامپ نیز دقیقا با همین عناوین اتهامی قرار است مورد محاکمه قرار گیرند. بر این اساس رودی جولیانی، وکیل شخصی ترامپ به‌دلیل ریتوئیت کردن این جمله مورد محاکمه قرار می‌گیرد: «درخواست میهن‌پرستان برای اقدام: با نمایندگان خود تماس گرفته و از آنها بخواهید جلسه‌ای ویژه برای بررسی موضوع آرا در انتخابات برگزار کنند». در این توئیت حتی به «تقلب در انتخابات» نیز اشاره‌ای نشده اما دادگاه ایالت جورجیا بر این باور است که توئیت جولیانی به ‌معنای گسترش «توطئه» در میان مردم است. درخواست ترامپ از قانونگذاران و مسؤولان اجرایی انتخابات در جورجیا برای اطمینان یافتن از فرآیند اعتبارسنجی امضای رای‌دهندگان نیز یکی دیگر از موارد اتهامی است که به نظر دادستان این ایالت باعث توسعه توطئه «تقلب در انتخابات» در این ایالت شده ‌است. بر همین اساس تشویق مردم به دیدن جلسات استماع در ایالت جورجیا برای موضوع تقلب در انتخابات، درخواست برای تشکیل جلسات ویژه در این باره در مجلس قانون‌گذاری این ایالت، درخواست از مردم برای دیدن جلسات استماع در تلویزیون و حتی کرایه اتاق هتل برای میهمانان این جلسات و تلفن به نمایندگان برای بررسی صحت نتایج انتخابات، همگی به‌معنای تلاش برای تغییر نتایج انتخابات تعبیر و به موارد اتهامی اضافه شده ‌است. 
مهم‌ترین مساله از نظر دادستان‌ها در این پرونده‌ها بویژه پرونده آخر درباره نتایج انتخابات که به موضوعی بسیار پر بحث در رسانه‌های آمریکا تبدیل‌شده، موضوع تلاش ترامپ برای القای این مساله بوده که در انتخابات تقلب شده ‌است. از نظر اعضای دولت پنهان در آمریکا و سیاستمداران دموکرات در واشنگتن، مهم‌ترین مورد اتهامی ترامپ، تلاش برای القای این مساله بوده که سیستم و سازوکار انتخاباتی آمریکا دارای فساد بوده و امکان تقلب در این انتخابات وجود دارد. آنها معتقدند کسی که سیستم انتخاباتی را زیر سوال می‌برد، دیگر نباید و نمی‌تواند دوباره به ‌عنوان نامزد انتخاباتی به رقابت با دیگر نامزدهای انتخاباتی در سال 2024 بپردازد. 
ترامپ با این حال این اتهامات را قبول نداشته و آنها را پاپوش برای فراری دادن او از عرصه رقابت با بایدن می‌داند. اعضای حزب جمهوری‌خواه نیز این اقدامات قضایی را شروع زودهنگام رقابت‌های انتخاباتی دموکرات‌ها می‌دانند و معتقدند با این کار نه‌تنها آبروی سیستم انتخاباتی آمریکا بازنمی‌گردد، بلکه سیستم قضایی نیز بشدت بی‌آبرو می‌شود. 
این روزها بحث‌های مهم مطبوعات آمریکا، موضوعاتی از قبیل حدود آزادی بیان، ضرورت بی‌طرف بودن سیستم قضایی آمریکا و مضرات وجود نامزدهای کهنسال برای انتخابات ریاست‌جمهوری و کنگره است اما در تصویر کلی، چیزی که از ایالات متحده به بیرون از این کشور مخابره می‌شود، وجود جنگی داخلی و تمام‌عیار میان ۲ حزب جمهوری‌خواه و دموکرات است که به‌ احتمال‌ زیاد کار را به خشونت، درگیری‌های خیابانی و تشدید فضای دوقطبی سیاسی و فرهنگی در جامعه آمریکایی می‌کشاند. با این حال سوالی که بارها با آغاز هر دادگاه از کارشناسان حقوقی و سیاسی آمریکا پرسیده می‌شود، این است: این دادگاه‌ها و نتایج آن‌چه تأثیری بر انتخابات خواهد داشت؟ آیا نحوه برگزاری دادگاه ترامپ و دادگاه پسر بایدن نشان‌دهنده وجود سیستم قضایی مستقل و کارآمد در ایالات متحده است؟ اگر دونالد ترامپ مجبور به کناره‌گیری از انتخابات شود، آیا حزب دموکرات نیز نامزد نهایی خود را تغییر خواهد داد و بایدن را برای استراحت به خانه می‌فرستد؟ پاسخ همه این سوالات را نه در متن یک فضای سیاسی، بلکه باید در متن یک فضای کاملا جنگی بررسی کرد. حزب دموکرات برای اعاده حیثیت خود و اثبات پیروزی‌اش در انتخابات 2020، مجبور است از آتش دادگاه‌های تفرقه‌افکن و شبه تفتیش عقاید بگذرد؛ دادگاه‌هایی که خود ابزاری برای از بین بردن حیثیت و آبروی طرف مقابل هستند. 
در هر صورت اگر از فضای انتخاباتی درون ایالات متحده عبور کنیم و بخواهیم به تصویر کلی این کشور در اذهان عمومی مردم دنیا بپردازیم، یک حقیقت هر روز بیشتر از روز پیش خود را نمایان می‌کند؛ تصویری از یک کشور درگیر در فساد، توهم توطئه، درگیری و جنگ حزبی، سیاسی و فرهنگی که به‌جای پرداختن به مسائل داخلی خود و حل مشکلات داخلی‌اش، به فکر راه انداختن جنگ‌های گسترده‌تر در دنیا بویژه در اوکراین و تایوان است تا ثابت کند با وجود همه درگیری‌های داخلی اما همچنان قدرت اول دنیا از نظر نظامی باقی مانده ‌است. آمریکا همان‌طور که تعداد زیادی از کارشناسان روابط بین‌الملل بیان می‌کنند، نه از بیرون، بلکه از درون دچار افول می‌شود و نمی‌تواند با جنگ‌افروزی در نقاط مختلف دنیا، ادعای قدرتمند بودن داشته‌ باشد.
نام:
ایمیل:
نظر: