در بحبوحه انفجار دروغهای رسانهای در پی مرگ مهسا امینی، شاهد آن بودیم قشونی داخلی و با خط رسانهها و اپوزیسیون خارجی شعار زن، زندگی، آزادی سر دادند با این پشتوانه که جمهوری اسلامی و مذهبیون به زنان خصوصاً زنان ضعیفالحجاب ظلم میکند. پشتوانه این ادعا دروغهای رسانهای منتشر شده و البته خانواده مهسا امینی در خصوص کشته شدن او و انکار بیماری شدید او بود.
در همین راستا بسیاری از سلبریتیها و بازیگران شروع به موضعگیریهای سرشار از خشونت و انزجاری کردند که جامعه را به التهاب بیشتر هدایت میکرد. برای نمونه خانم مرضیه برومند در کنشهای متعددی همبستگی خود را با قشون زن، زندگی، آزادی اعلام کردهبود، با این پشتوانه که جمهوری اسلامی جنایتکار است! ایشان حتی زمانی که عکسشان در دیوار نگاره میدان ولیعصر (عج) به عنوان زنان مفاخر ایرانی نقش بستهبود، طی پست اینستاگرامی شدیداللحنی به جمهوری اسلامی با همان فرض بیانصافانه ناشی از جنگ رسانهای تاختند و گفتند نمیخواهند از عکس و تصویرشان استفاده شود!
حتی ایشان چندی پس از این ماجرا که به عنوان مدیر عامل جدید خانه سینما منصوب شدند نیز در سخنرانی انجام شده طی مراسم معارفهشان به گواه خبرگزاریها و فیلمهای منتشره به بیحجابی علنی در این مراسم واکنشی نداشتند و به نوعی همبستگی با این جریان را در قالب حرکت روشنفکری قلمداد میکردند.
اما شاهد بودیم که در روزهای گذشته و طی مراسم تشییع مرحوم مهرجویی و همسرشان، هنگام سخنرانی و اعلام آمادگی برای مبارزه با رژیم کودککش و نامشروع صهیونیستی و همراهی با جمهوری اسلامی، به ناگاه عدهای با شعار زن، زندگی، آزادی مراسم مرحوم مهرجویی را دچار تنش و سخنرانی خانم برومند را مختل کردند. این جماعت حتی مرضیه برومند را در صفحه اینستاگرامیاش رها نکردند و به او فحاشی کردند!
زن مطلوب قشون زن، زندگی، آزادی طی این مواجهه حتی زنان هنرمندی که با کنشهای سابق خود همراهیشان با این قشون را اعلام کردهبودند، نیستند! زن مطلوب برای این قشون زنی است که بسان فیروز عروسک خیمهشببازی ایام منتهی به عید نوروز تکلم، کنش، ارتباطات، احساسات و حتی فکر و تحلیلش تماماً در اختیار قشون زن، زندگی، آزادی باشد. به عبارت بهتر زنی که صددرصد ابژه باشد، هیچ فکر و اندیشه مستقلی نداشتهباشد، هیچگونه احساس مستقلی نداشتهباشد و هیچگونه رفتاری خلاف میل عالیجنابان قلدر قشون زن، زندگی، آزادی نداشتهباشد. جالب اینجاست که این زن تماماً ابژه بنابر شهادت فمینیستهای غربی که اصطلاحات «انقیاد زنان» و «مردسالاری» بر آن حادث شدهاند، تمام شیء دیده شدهاست؛ شیئی که زمان مصرفی محدود دارد و پس از انقضا به انزوا کشیده میشود. بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که قشون زن، زندگی، آزادی بهرغم نام فریبندهاش اولاً نمایندگی تمام زن را ندارد، ثانیاً زنان ابژه را در تیم خودش میپذیرد، ثالثاً زمانی که تاریخ مصرف زنانی تمام شد (به دلیل اتمام کارآیی یا تمرد از قاعده عدم استقلال در فکر، احساس و کنش) با شدیدترین تحقیرها طرد میشود، یک قشون بسیار مردسالار است!
ابژه کردن زنان برای پیشبرد اهداف عدهای محدود و چسبیده به سرمایه و قدرت به گونهای در جریان زن، زندگی، آزادی پررنگ است، به طوری که حتی از زنان مشهوری، چون مرضیه برومند عبور میکنند. چه بسا اگر هنگامه قاضیانی و ترانه علیدوستی نیز روزی بخواهند حرفی برخاسته از اندیشه و احساساتشان بر زبان بیاورند که بر خلاف میل این قشون مردسالار هواخواه زننما بود، مورد تحقیر و تمسخرهای شدیدی قرار میگیرد.
جالب است این قشون و همراهانش به جمهوری اسلامی برچسب مردسالار و انقیاد زنان میزنند که زنان مخالفی، چون مرضیه برومند، هنگامه قاضیانی و ترانه علیدوستی را سالها در دل خود پرورش داد و بهرغم شناخت افکارشان و بهرغم توانمندی و قدرت خودش آنان را محروم از هر نوع فعالیتی نکرد؛ حتی در دورانی که در آتش التهاب اجتماعی میدمیدند، با آنان مماشات کرد، اما قشون بیانصاف و بیرحم زن، زندگی، آزادی که مشخص شد همان مدعیان گستاخ نه غزه، نه لبنان هستند، هیچگاه بخش دوم شعارشان (جانم فدای ایران) را عملی نکردند؛ چه آن زمان که داعش امنیت این سرزمین را تهدید میکرد و چه در زمان اغتشاشات ۱۴۰۱ که نجواهای تجزیه بلند بود؛ حتی یک جمله مخالف با افکارشان را از همفکر خود برنمیتابند و شدیداً محکوم میکنند!
زن مطلوب این قماش زن نیست؛ حاجی فیروز سیاه خیمهشببازی است که با چوبهها هدایتگری میشود، حرکت میکند وحرف میزند.
امین جمشیدزاده
نوستالژی یک حس غم انگیز همراه شادی به اشیاء، اشخاص« اصلاح طلبان» و موقعیت های گذشته است که اصلاح طلبان در دوم خرداد ۷۶ و سپس تکرار پر فروغ آن در چهار سال بعد نشان دادند که به لحاظ سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، راه توسعه جهان شمول و وسیع الطیفی در بازار آزاد و ریل گذاری اقتصادی که آن را از تکنوکرات های دوران سازندگی استوانه انقلاب هاشمی رفسنجانی فقید آموخته بود پیش پای توسعه جامعه گذاشت و پر بیراه نیست اگر بگوییم اعتماد به اطلاح طلبان نتایج خود را کالبد جهان به جای گذاشت و هنگامی که ژاک شیراک رییس جمهور وقت فرانسه از همتای ایرانی، برای سفر به پاریس مهد فرهنگ جهان دعوت رسمی به عمل آورد در رسانه های جهان بازتاب وسیعی داشت و شیراک برخلاف قاعده مرسوم در الیزه و استقبال از همتایان در گذشته به استقبال رئیس دولت وقت در پای کابین هواپیمای به زمین نشسته که از شرق به غرب آمده بود شتافت و سخت وی را با دستان گشوده در آغوش گرفت تا روزنامه لوموند و فیگارو با تیتر درشت از استقبال گرم دو همتای شرقی و غربی بنویسند و جهان بار دیگر فرانسه را که قبلاً در آستانه انقلاب۵۷ کانون توجه رسانه های دنیا بواسطه اسکان دادن به رهبر انقلاب امام خمینی«ره» بود؛ دیگر بار کلوزآپ کند.
سال۷۶ کمتر کسی تصور می کرد که اصلاح طلبان پیروز بلامنازع دوم خرداد۷۶ شوند و نیروهای خط امامی آن زمان شانسی برای کسب قدرت داشته باشند؛ هدف او از شرکت در انتخابات آوردن چند میلیون رأی قاطع و ایجاد یک بلوک قدرت تازه در عرصه سیاست تک قطبی سپهر سیاست ایران بود که به واسطه آن امکان تأثیرگذاری و خروج از لفافه و انزوا برای جناح چپ آن برهه مهیا شود که تلاش سترگ مردم و لطف خدا تمام معادلات موجود را به هم ریخت و یک پوست اندازی و دگردیسی در کالبد سپهر سیاست کشور نمایان شد؛ اصلاح طلبان پیروز شدند تا روزنامه “سلام” با تیتر درشت« سلام اصلاح طلبان به پاستور» در میان جراید غالبا وابسته به جریان راست سنتی خودنمایی کند و ایران یکصدا اصلاح طلبان را فریاد بزنند و جریان تازه ای در قلمرو حکمرانی سیاست ایران عرض اندام کند که نخست به اسم جریان دوم خرداد و سپس اصلاحات به جامعه و جهان معرفی شود. که ذائقه و حلاوت این پیروزی بزرگ در چند انتخابات دیگر باز حماسه آفرید و اصلاح طلبان موفق شدند بیشتر کرسی های مجلس ششم در بهارستان و شورای اول را قبضه کرده و در ید چپ خویش مصادره کنند و پس از آن برهه جریان ساز دیگر بار پس از۴ سال موفق در عرصه سیاست،فرهنگ و اقتصاد؛ در دور دوم نیز به مثابه دور نخست و با رأی اصلاح طلبان بار دیگر پیروز شدند، تداوم این وضعیت و پیروزی های پی در پی در بهارستان و شورا و پاستور، این خطای هاله ای را در بعضی از اصلاح طلبان فراگیر کرد که آن ها قاطبه جامعه را نمایندگی می کنند و همه رأی هایی که به نام آن ها ثبت شده، به اصلاحات داده شده و کمتر به دلایل آرای مردم در انتخاب آن ها توجه شد و شکست آن ها در دور دوم انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا خللی در این خطای شناختی و عدم گرایش جامعه به آن ها ایجاد نکرد تا بدون برنامه ریزی و آسیب شناسی ساختاری بدنه جریان خویش این شکست را برگرفته از دعواهای جریان رقیب همتای راست خویش و شورای نخست بپندارند و با فرار رو به جلو و متهم کردن برخی به فرصت طلبی و فساد بر این عقیده ناصواب خود نسبت به نمایندگی قاطبه اجتماع به زعم خود بی رقیب باقی بمانند که در انتخابات ریاست جمهوری۸۴ همگان نتایج آن را دیدند تا اصلاح طلبان قافیه را به پوپولیست های تازه به منصه ظهور رسیده واگذار کنند تا جایی که عبدالله رمضان زاده سخنگوی جریان اصلاحات به صراحت بگوید که انتخاب احمدی نژاد محصول عدم آسیب شناسی به موقع اصلاح طلبان است و با خوداندیشی و تک قطبی عمل کردن احمدی نژاد و کابینه اول در دولت های نهم و دهم بار دیگر در انتخابات سال۹۲ جامعه با عبور از سد پوپولیسم؛ و با توجه به حمایت اصلاح طلبان از حسن روحانی، دوباره به جریان اصلاح طلبی رجوع کرد و بازگشت و حسن روحانی با گفتمان تدبیر و امید توانست پیروز انتخابات شود و در سال۹۶ دوباره آن را تکرار کند که در دو سال پایانی دولت دوازدهم جامعه شرایط بغرنجی به دلیل خروج یکجانبه آمریکا از برجام در۱۸ اردیبهشت۱۳۹۷ تجربه کرد.
اکنون جریان راست سنتی با استفاده از لیدرهای خویش قصد برهم زدن موازنه و معادله به سمت خود دارد تا با گروکشی و درگیری کلامی رسانه های با لیدرهای جریان اصلاحات، صورت مسأله را پاک کرده و بانیان ناکامی وضعیت موجود را با فرافکنی به گرده جریان اصلاحات بیندازد چرا که در دو سال گذشته و حکمرانی دولت سیزدهم و خالص سازی قوا، مردم روزهای پرچالش و سختی را به لحاظ اقتصادی و معیشتی به نظاره و تجربه نشسته اند و هر روز از این باغ بری می رسد و با ریشه ای شدن رانت وفساد کالبد بیمار اقتصاد کشور که سال هاست بیمار بوده و دچار دو آفت رانتیریسم و بیماری هلندی است و با شعار و دستور تومورهای آن که به کالبد آن در آستانه متاستاز دادن است درمان نخواهد شد
جعفر احمدی
از زمانی که ساموئل هانتینگتون مقاله جنجالی خود را درباره «برخورد تمدنها» منتشر کرده، 27 سال میگذرد. بیش از یک دهه، درباره نظریه او بحثها و انتقادات زیادی مطرح شد. اما هرازگاهی که در خاورمیانه جنگی با درونمایه اسلامیـغربی درمیگیرد، نظریه جنگ تمدنهای هانتینگتون جانی تازه میگیرد. اخیرا هم که اسرائیل با گروههای اسلامی در فلسطین درحال جنگ است؛ این سؤال مطرح میشود که آیا نظریه هانتینگتون درباره جنگ دو تمدن بزرگ اسلام و غرب درحال محققشدن است؟
مدتها پیش از هانتینگتون، این برنارد لوئیس بود که مفهوم برخورد بین تمدنها را در سال 1957 ابداع کرد و استدلال کرد که اسلام و غرب ارزشهای آشتیناپذیری دارند که فقط از طریق درگیری حل میشوند. در آن زمان، تئوری او چندان مورد توجه قرار نگرفت، زیرا تمرکز سیاستمداران به سمت جنگ سرد و مقابله با وجود یک تهدید متفاوت، یعنی توسعهطلبی اتحاد جماهیر شوروی معطوف شده بود.
در طول جنگ سرد، دیدگاه غالب بازیگران این بود که جهان از نظر ایدئولوژیکی بین سرمایهداری و سوسیالیسم تقسیم شده است و همه درگیریهای اصلی دیگر از آن ناشی میشوند؛ بنابراین، درگیریهای بین غرب و خاورمیانه در آن ساختار ایدئولوژیک گنجانده شد. بااینحال با پایان جنگ سرد، یک دشمن جدید و متحد در چارچوب ایدئولوژی «غرب در مقابل بقیه»، ضروری بود. درست در همین برهه از زمان بود که هانتینگتون نظریه خود را ارائه داد و «تمدن اسلامی» را برای این نقش معرفی کرد که مورد قبول سیاستگذاران و افکار عمومی قرار گرفت. هانتینگتون در نظریه برخورد تمدنها ادعا میکند که سیاست جهانی درحال ورود به مرحله جدیدی است که منبع غالب درگیریهای بینالمللی، فرهنگی خواهد بود. تمدنها -بالاترین گروههای فرهنگی مردم- بر اساس مذهب، تاریخ، زبان و سنت از یکدیگر متمایز میشوند. از یوگسلاوی تا خاورمیانه و تا آسیای مرکزی، خطوط گسل تمدنها، خطوط نبرد آینده هستند.
اگرچه در اوایل به نظریه هانتینگتون انتقادات فراوانی وارد شد و خودش اقرار کرد که نظریهاش مبتنی بر علوم اجتماعی واقعی نیست اما واقعیت این است که نظریه جنگ تمدنها ترسیمکننده سیاست خارجی ایالات متحده در قبال خاورمیانه بوده است و همچنین بر تصویر رسانهها، افکار عمومی و گفتمان سیاسی در سراسر جهان تأثیر گذاشته است. حملات 11سپتامبر، باعث شد نظریه برخورد تمدنها دوباره به کانون تحلیلها برگردد؛ چون هانتینگتون پیشتر ادعا کرده بود که کشمکش میان «غرب» و «اسلام» تاریخی، تغییرناپذیر و ذاتگرایانه است. پس از ۱۱ سپتامبر به نظر میرسید اگر ثابت نشده باشد، نظریه هانتینگتون حداقل بهطور شایانتوجهی پیشبینیکننده بوده است. دولت ایالات متحده با اعلام «جنگ علیه تروریسم» و حمله به افغانستان و عراق به این حملات پاسخ داد، هرچند نه جورج بوش و نه باراک اوباما، علنا این درگیریها را یک درگیری تمدنی معرفی نکردند اما برخی از سیاستمداران و رسانهها بهوضوح تحت تأثیر دیدگاه هانتینگتون قرار گرفتند؛ مخصوصا درباره خصومت و درگیری بین غرب و خاورمیانه. با ظهور داعش و تشکیل دولت اسلامی در عراق بهعنوان نماینده ایدئولوژی افراطی اسلامگرا، اصلیترین رقیب برای تمدن غربی مشخص شد؛ چراکه داعشیها در تبلیغات، خود را در مخالفت آشتیناپذیر با غرب تعریف میکردند. در آن سوی، ایالات متحده بهعنوان قدرتمندترین حکومت و نماینده تمدن غرب معرفی شد. از آنجا که پوپولیستهای راستگرا در این کشور نفوذ داشتند، سیاست و گفتمان خود را براساس اسلامستیزی استوار کردند؛ بنابراین بار دیگر پارادایم برخورد تمدنها بهعنوان یک نظریه تأثیرگذار و پیشبینیکننده ظاهر شد.
کاندیداشدن دونالد ترامپ برای ریاستجمهوری آمریکا نقطه عطف مهمی برای تحقق دیدگاه هانتینگتون است. چراکه ترامپ کارزار انتخاباتی خود را براساس مخالفت با شرق بنیان نهاد. او برنامههای خود را برای پیادهسازی پایگاه دادهای برای ردیابی مسلمانان اعلام کرد و خواستار نظارت بر جوامع مسلمان و بستهشدن مساجد شد. در سال 2016، ترامپ پا را فراتر گذاشت و با تعریف «مشکل مسلمانان» به دلیل «نفرت شدید» از آنها مدعی شد که پناهندگان سوری کودکان آمریکایی را رادیکالیزه کرده و آنها را برای داعش جذب میکنند و اعلام کرد که «اسلام از ما متنفر است». از اینرو، انتخاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا باعث فراگیرشدن اسلامهراسی، بیگانههراسی و نگاه شرقشناسانه به اسلام شد. از سوی دیگر، جهادگران دولت اسلامی پیروزی ترامپ را بهعنوان ابزاری تبلیغاتی برای اهداف خود جشن گرفتند؛ چراکه لفاظیها و سیاستهای اسلامهراسی ترامپ، مانند ممنوعیت مسلمانان، در معرفی غرب بهعنوان تمدن دشمن توسط داعش نقش مهمی بازی کرد. بههرحال برداشتهای شرقشناسانه و غربگرایانه از جهان، با حمایت نظریه هانتینگتون منجر به مشروعیتبخشیدن به رادیکالیسم در هر دو زمینه شد. اکنون که جنگ اسرائیل با گروه اسلامگرای حماس درحال وقوع است، بار دیگر گسل تمدنی شکافته شده است و شرق و غرب در مقابل هم صفآرایی کردهاند. از یکسو کشورهای اسلامی در حمایت از فلسطینیها و در دیگر سو کشور آمریکا و کشورهای اروپایی قرار دارند. درگیریها و وقایع اخیر در جنگ اسرائیل با گروه حماس بهخوبی نشان میدهد که درگیریها بر سر سرزمین هم میتواند به درگیری و برخورد تمدنها تفسیر شود؛ طوری که نتانیاهو اعلام کرد این جنگ، جنگ تمدن و توحش است. بنابراین رهبران سیاسی عمدتا برای پیشبرد اهداف سیاسی، رادیکالکردن مخاطبان خود و به علاوه تشویق خشونت علیه دشمن، از دیدگاه هانتینگتون درباره برخورد تمدنها استفاده میکنند. این نشان میدهند که چگونه از ایده برخورد تمدنی برای منحرفکردن توجه از موضوعات واقعی، مانند علل واقعی تروریسم، بهمنظور دستیابی به یک نتیجه سیاسی خاص استفاده میشود. هانتینگتون بیش از آنکه یک نظریهپرداز باشد یک سیاستمدار و مشاور دولت آمریکا بوده است؛ بنابراین با درنظرگرفتن موقعیت او متوجه این نکته خواهیم شد که او از جایگاه برنامهریزان پنتاگون دارد بحث میکند و نظریه او بیشتر یک نسخه سیاسی است؛ نسخهای که برای ژنرالها نوشته شده است و بیشتر جهت اقدام و عملکردن است، نه درک جهان امروز. بنابراین، هدف هانتینگتون پرکردن خلأیی بود که از پایان جنگ سرد به جا مانده بود. ایالات متحده فاقد یک الگوی راهنما بود که با آن بتواند هژمونی خود را حفظ کند و منافع خود را در سراسر جهان پیش ببرد. باتوجه به این هدف است که هانتینگتون تأکید میکند که تفسیر او از امور جهان مبتنی بر علوم اجتماعی نیست بلکه صرفا یک چارچوب یا یک پارادایم است. درنهایت میتوان گفت اگرچه شواهد و قرائن نشان از نفوذ تز هانتینگتون بر سیاستهای جهان معاصر دارد ولی این بهمعنای قدرت پیشگویی و تحقق نظریه او نیست. بلکه دیدگاه او، بیشتر بحثها و کنشهای سیاسی جهان معاصر را ساختار داده است. درواقع، باورهای شرقشناسانه در غرب و باورهای غربگرایانه در شرق بهواسطه نفوذ گفتمان برخورد تمدنهای هانتینگتون در سیاست بوده است. پس این سیاست رهبران است که جنگ تمدنها را ایجاد میکند، نه ذات تمدنها. در جنگ اسرائیل و حماس هم بهخوبی مشاهده میشود که رهبران سیاسی تمایل دارند این جنگ را جنگ دو تمدن معرفی کنند و رسانهها هم در شکلدادن به این سیاست نقش مهمی ایفا میکنند.
سید محمد بحرینیان
یک. روزها و شبهای پیش رو، حساسترین زمان برای جریان مقاومت و بهویژه مردم قهرمان و مظلوم غزه است. رژیم غاصب صهیونیستی، هرچه بیشتر جنایت میکند، کمتر نتیجه میگیرد و همزمان جنگ افکار عمومی، چه در عرصه بینالملل و چه حتی در میان خود ساکنان سرزمینهای اشغالی را به مقاومت واگذار کرده است. هرروز و هر هفته، نیروهای مقاومت چند اسیر اسرائیلی آزاد میکنند و دروغی جدید از دروغهای صهیونیستها برملا میشود و در سوی دیگر ماجرا، هرروز رژیم صهیونیستی کودکان بیشتری به خاک و خون میکشد و بیمارستان و مسجد و مدرسه و کلیسای جدیدی را ویران میکند.
دو. صحنههای ارسالی از غزه عمیقا دلخراش و دردناک است. کمتر کسی است که این تصاویر را دیده باشد و از خشم، دندان بر دندان نساییده باشد. بعضی از ما، گاهی در محل کار یا خانه، بعد از تماشای تصاویر غزه از قاب تلویزیون یا تلفن همراه، از دیگران فاصله گرفته و در خلوت خود گریستهایم. آن شب که بیمارستان المعمدانی بر سر هزاران زن و کودک و پزشک و پرستار آوار شد، چشمها همه سرخ بود و خیلیها تا صبح نخوابیدند. بسیاری از خود یا دیگران پرسیدهاند که آیا عملیات طوفان الاقصی به اینهمه جنایت و تحمل درد و رنج میارزید؟
سه. پاسخ این پرسش در یافتن هدف طرف مقابل از جنایت نهفته است. رژیم صهیونیستی میداند که حمله به بیمارستان و مدرسه، پیروزی نظامی محسوب نمیشود، حماس و جهاد اسلامی را هم خلع سلاح نمیکند و اتفاقا بهعکس، افکار عمومی دنیا را بهشدت تحریک میکند. پس چرا دست به چنین جنایتی میزند؟ اسرائیل دقیقا به دنبال همین است که فلسطینیان و هر که حامی فلسطین است از خود بپرسد «آیا حمله به چنین رژیم غاصبی ارزشش را داشت؟» و اگر پاسخ در ذهن و دل ما منفی بود، یعنی اسرائیل در جنگ ادراکی، پیروز میدان بوده است.
چهار. ۲۴ روز گذشت و خبری از حمله زمینی به غزه نیست. اسرائیل، مطلقا در هیچ زمینهای پیروز نبوده است و در این بحران دستاورد، تنها به دنبال پیروزی در جنگ ادراکی است. یعنی چه؟
یعنی من و شما و هر که هوادار ایستادگی در برابر رژیم است حس کند این ایستادگی به تحمل هزینههایش نمیارزد. خب راهکار و بدل این تاکتیک و باطل کننده آن چیست؟ راهحل آن است که جریان مقاومت نهراسد و بازهم بایستد. ما باید با پوست و گوشت خود و با تکتک سلولهایمان به این واقعیت معتقد شویم که تنها راه پیروزی در برابر متجاوز و غاصب، ایستادن است، یعنی نترسیدن از وحشیگری دشمن و تداوم اقدامات آفندی و پدافندی.
پنج. ممکن است برخی بگویند سخن گفتن از مقاومت راحت است اما بار وحشتناک و سنگین آن را تنها مردم فلسطین تحمل میکنند. این گزاره صحیح نیست. ما یعنی ایرانیان مسلمان و غیرمسلمانی که حالا نزدیک به نیمقرن است در برابر هر تجاوز خارجی محکم ایستاده و تصمیم گرفتهایم از هیچ تهدیدی نترسیم، روزهای سخت را پشت سر گذاشتهایم. ۳۵ سال از جنگ تحمیلی علیه ملت ایران گذشته است و هنوز پیکر شهید تفحص میشود. تصاویر بمباران شیمیایی سردشت بهاندازه امروز غزه دلخراش است. بمباران مناطق مسکونی دزفول و حمله موشکی به مدرسهای در بهبهان با ۲۰۰ کشته و زخمی که همه دانشآموز یا معلم بودند، تنها گوشهای از جنایات رژیم بعث علیه کشورمان است. هشت سال پیش پیکر ۱۷۵ شهید غواص در تهران تشییع شد که با دستان بسته زندهبهگور شده بودند. نمیدانم! شاید مشاور و راهنمای صدام در این اقدامات، همین صهیونیستها بودهاند. کسی که بیمارستان را بمباران میکند و در چند دقیقه هشتصد نفر را قتلعام میکند، نمیتواند باآنکه ۱۷۵ اسیر جنگی را با دستان بسته زندهبهگور میکند بدون نسبت باشد. آرامش امروز ما هم مدیون همان تحملها و نترسیدنهاست.
شش. غیر از ایرانیان، ملتها و گروههای دیگری هم در برابر تجاوز ایستاده و هزینه آن را تحمل کردهاند. حزبالله لبنان، نهادی ۴۰ ساله است و هرچند در دو دهه اول تشکیل خود، در جنگی نابرابر با اسرائیل، همچون امروز در موضع قدرت نبود، اما ایستاد و اسیر جنگ ادراکی دشمن نشد. اسرائیل میخواست مردم لبنان و بهویژه مناطق جنوبی آن را هم به این نتیجه برساند که «حمله به سگ وحشی نمیارزد» و درراه تثبیت این گزاره سلاحی جز وحشیگری نداشت. اما حزبالله در دو مرحله یعنی ۱۹۹۹ و ۲۰۰۶، در جنگ رودررو با رژیم غاصب چنان ایستادگی کرد که طرف مقابل فهمید وحشیگری علیه مردم لبنان، مقاومت آنها را نمیشکند و تنها باعث طولانی شدن جنگ و تلفات بیشتر صهیونیستهاست. لبنانیها هم کمهزینه ندادند. اسرائیل حتی یکبار به مقر سازمان ملل در جنوب لبنان حمله کرد و بیش از ۲۰۰ پناهجو به این مقر را که عمدتا زن و کودک بودند به خاک و خون کشید. لبنان ایستاد و هزینه داد و امروز، به سطحی از بازدارندگی رسید که در شرایطی که اسرائیل برای جنایت، مانعی سر راه خود نمیبیند، تنها در برابر لبنان به اقدامات مختصر مرزی اکتفا میکند که البته پاسخ همانها را هم دریافت میکند.
هفت. ایران و لبنان در این مسير تنها نبودهاند. یمن هم هزاران شهید داده تا طرف مقابلش یعنی عربستان که ازقضا، همزمان با طرح عادیسازی روابط با اسرائیل، بر جنایت علیه مردم یمن میافزود، در هم بشکند و پا پس بکشد. کلا کمتر جنایتی در منطقه ما هست که ردپایی از رژیم صهیونیستی در آن نباشد. عراق و سوریه و برخی ملتهای دیگر در منطقه همچنین وضعیتی را تجربه کردهاند. مرور این وقایع تاریخ معاصر برای آن است که بگوییم ما اگر تنها راهحل برای مسئله فلسطین را مقاومت میدانیم، از یکراه رفته حرف میزنیم. همین حالا هم خیلی از ما در میان خانواده و اقوام خود شهدایی داریم و از متحدان آمریکا و اسرائیل زخمخوردهایم. همین حالا هم اغلب خیابانها و کوچههای ما به نام شهدایمان مزین شده که بهترین جوانان این کشور بودهاند.
هشت. فلسطین اگر میخواهد به آرامش پایدار دست یابد و تضمین کند که در آینده به وضعیت امروز دچار نشود، باید این روزها و شبها بایستد. چارهای جز این نیست. مقاومت تنها راه نجات است. مردم غزه که امروز، جانانه ایستادهاند و باوجود تحمل سختی بسیار، نه ترک وطن میکنند و نه رزمندگانشان دست از سر صهیونیستها برمیدارند، ورق تاریخ ملت خود را تغییر خواهند داد و میتوانند مطمئن باشند که فرزندانشان در فلسطینی آزاد و آرام زندگی خواهند کرد. غزه به همان میزان که از کرانه باختری مقاومتر است، به همان میزان زودتر به این پیروزی دست خواهد یافت. این سنت الهی است که مقاومت در خانه، قطعا باعث شکست متجاوز شود، بهشرط آنکه در میانه راه، مقاومت در هم نشکند. آنچه رنج این روزهای غزه را کمی قابلتحمل میکند این است که غزه، به فرمول طلایی مقاومت و اکسیر آرامش دستیافته است. غزه مبتکر و خلاق است و دست پیش را گرفته، منفعل نیست، به مقاومت فعال خود ادامه میدهد، زیر بار درد نمیشکند و هنوز با توان بالا عملیات میکند و از همه مهمتر اینکه از دشمن صهیونیست اصلا نمیترسد