سعدالله زارعی
جنگ غزه در مرتبه اول، «جنگ ذهنها» است. برای اینکه اهداف، اغراض، سیاستها، راهبردها، تاکتیکها و نتایج «میدان غزه» را دریابیم باید ببینیم در ذهن هر طرف میدان چه میگذرد. ذهن مقدمه جمعبندی و اقدام و نیز مسیری منتهی به نتایج و چشماندازها میباشد. البته میدانیم که آنچه در ذهن میگذرد، لزوماً به نتایج مدنظر منتهی نمیگردد اما هر کس آنگونه عمل میکند که آن را در ذهن پروریده است. بنابراین برای جمعبندی حقایق و نتایج جنگ غزه باید دریابیم در دو یا چند سوی میدان چه اندیشههایی وجود دارد. این قلم سعی میکند در اندازهای که در مجال یک یادداشت میگنجد این موضوع را مورد بررسی قرار دهد. پیش از آن تذکر این نکته را لازم میداند که آنچه طرفهای مختلف میدان «بیان» میکنند، الزاماً آن چیزی نیست که در اذهان آنان پدید آمدهاند. در عالم سیاست هم میان «اعلام» و «إعمال» تفاوت قایل شدهاند مثلاً فردی که اعلام میکند شجاع است، لزوماً خود را شجاع نمیدانند.
1- آنچه رژیم غاصب اسرائیل به آن میاندیشد این است که برای بقاء راهی جز «اثبات» ندارد و این به آن دلیل است که بقاء او در ذهن جامعه اسرائیلی و هواداران آمریکایی، اروپایی آن و بعضی کشورهای دیگر بهطور اساسی مورد تردید قرار گرفته است. دو روز پیش «فرید زکریا» مشاور شورای امنیت ملی آمریکا فاش کرد در آخرین ملاقاتی که چند روز قبل از مرگ «هنری کیسینجر» با وی داشته اظهار نموده بقاء اسرائیل بهطور جدی محل تردید است. حدود دو هفته پیش وزیر جنگ رژیم صهیونیستی با صراحت گفت «اگر اسرائیل در این جنگ از حماس شکست بخورد، دیگر در جغرافیای فعلی باقی نخواهد ماند» کما اینکه دو روز پیش از آن نتانیاهو هم در مصاحبه با فاکسنیوز شبیه همین اظهارات «گالانت» بیان کرده بود. بنابراین میتوانیم بگوییم مقامات نظامی و سیاسی رژیم بهشدت نگران بقاء اسرائیل بوده و تنها راه احیاء بقاء را پیروزی در جنگ کنونی غزه میدانند.
پیامد این «ذهن اسرائیلی» چیست؟ این ذهنیت از یکسو اسرائیل را بهشدت عمل در جنگ وادار میکند و به راهحل سیاسی بیاعتماد مینماید. از سوی دیگر اضطراب از شکست، قوه تعقل را از آن میگیرد و مانع اقدامات سنجیده و صائب رژیم شده، دایره خطاها و اشتباهاتش را افزایش میدهد و این موضوع آسیب اسرائیل را بیشتر کرده و راه پیروزی سریعتر نیروی مقابلش را هموارتر مینماید.
نحوه عملکرد ارتش غاصب اسرائیل در مرحله دوم جنگ - پس از پایان آتشبس موقت - بیانگر تعجیل ناشی از احساس ضعف آن است. ارتش اسرائیل 48 روز درگیر جنگ شدید در شمال غزه بود و از همه امکانات خود برای غلبه بر مقاومت غزه استفاده کرد و برای آن بهطور جدی هم مورد حمایت آمریکا، اروپا و... بود اما در نهایت نتوانست در موارد اعلامی خود دستاوردی داشته باشد. وقتی از فرماندهان ارتش سؤال میشود چرا نتوانستید پاسخ میدهند مهمترین مشکل ما درهمتنیدگی جمعیت و نیروهای مقاومت بود. در این مدت تلاش ارتش برای جداسازی این دو به اینجا ختم شد که بخشی از جمعیت منطقه شمالی غزه را به مرکز و جنوب نوار غزه کوچ دهد. ارتش اسرائیل بدون آنکه پرونده شمال را ببندد و به مرحله برتری بر مقاومت در شمال برسد در مرحله دوم جنگ، همان مدل جنگی را به جنوب کشانده است در حالی که هماینک جمعیت جنوب را از حدود 1/2 میلیون نفر به حدود1/9 میلیون نفر رسانده است. این حدود 700 هزار جمعیت کوچ داده به مرکز و جنوب غزه بخشی از همان جمعیت درهمتنیده با مقاومت است. در واقع ارتش رژیم اسرائیل در حالی که اعتراف میکند، جمعیت درهمتنیده با مقاومت شمال مانع تحقق اهداف اصلی آن شده است، عملیات در مرکز و جنوب غزه را راه انداخته در حالی که حالا عدد جمعیت درهمتنیده با مقاومت در جنوب به حدود 1/5 برابر آن در شمال رسیده است و باز این در حالی است که اعتماد به موفقیت ارتش در داخل رژیم و در نگاه پشتیبانان غربی و... آن نسبت به دوره اول جنگ به دلیل ناکامی کاهش پیدا کرده و دیگر زمان وسیع و دستباز را هم در اختیار ندارد.
2- آنچه آمریکاییها و چند کشور اروپایی و غیراروپایی حامی رژیم صهیونیستی در ذهن خود پروراندهاند این است که عملیات نظامی ارتش اسرائیل و حداکثرسازی فشار به مردم غزه در جنوب سبب پیدایی راهحلهای میانهای میشود که در نهایت مشکل امنیت یعنی بقاء اسرائیل را حل کرده و به فلسطین که فعلاً در بالاترین درجه از «مقاومت» و همبستگی با جبهه مقاومت قرار دارد، صورت تازهای میدهد. غربیها که چند دهه درگیر موضوع مهار مقاومت منطقه هستند و تاکنون در آن نصیبی نداشتهاند گمان میکنند یا حداقل امید دارند، جنگ سنگین غزه از آنجا که علیه «کوچکترین حلقه از زنجیره مقاومت منطقهای» جریان دارد به نتیجه برسد و آنان بتوانند ضمن فعال کردن گزینههای بدیل، از دستاورد در این جنگ برای مهار بقیه حلقههای مقاومت منطقهای استفاده نمایند. بر این اساس آمریکاییها و اروپاییها در کنار حمایت قاطع سیاسی و نظامی از عملیات ارتش غاصب اسرائیل از لزوم رعایت مسایل انسانی در جنگ هم «حرف» زده و از بازسازی قدرت تشکیلات خودگردان در غزه و طرح دو دولتی صحبت و در واقع راهحلهای بدیل جنگ را تبلیغ میکنند. در ذهن جبهه غربی، ممکن بودن کنار گذاشتن مقاومت فلسطین صورتبندی شده است. مثلاً دو روز پیش «لوید استین» وزیر دفاع آمریکا گفت «اسرائیل از حمله به غیرنظامیان اجتناب کند تا پیروزی بر حماس ممکن شود» این عبارت به آن معناست که مسئله را میتوان با ترکیب جنگ با راهحلهای بدیل جنگ به نتیجه رساند. کمااینکه شش روز پیش (9 آذر / 30 نوامبر) «عاموس هرئیل» تحلیلگر امنیتی رژیم غاصب به روزنامه چپگرای «هاآرتص» گفت «تنها با تبادل گسترده آتش به دستاورد نمیرسیم. دوحه - اتاق مذاکرات طرفهای غربی و عربی - دنبال دستاوردسازی است و علاوهبر دولتهای غربی، کشورهای عربی با دو صدا صحبت میکنند تا با افکار عمومی مردم مواجه نشوند اما در پشت پرده تمام آنها و بهویژه کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس از ارتش اسرائیل میخواهند جنگ را فقط در صورت شکست حماس پایان ببخشند.»
این ذهنیت، غرب و بهخصوص آمریکا را به سمت «خرید زمان» سوق میدهد یعنی غربیها معتقدند از آنجا که زمان فعلی به نفع آنان نیست، باید با طرح دو موضوع موازی (جنگ و راهحل بدیل آن) کشورهای مختلف را پای کار آورد و تکلیف این حلقه مقاومت را مشخص کرد. در ذهن آمریکا و... جنگ اگرچه اساس موفقیت است، بدون مدیریت سیاسی به نتیجه نمیرسد. آمریکاییها در دوره جدید تلاش زیادی کردهاند تا با تمهیداتی - که جای پرداختن به آن در این مقاله نیست - فشار بیرونی را از روی اسرائیل بردارند تا لااقل بتواند در صحنه نظامی به یک «دستاورد مؤثر» برسد از اینرو در مقطع کنونی، سیاست جنگی آمریکا با سیاست جنگی آن در مقطع قبلی تفاوتهایی دارد.
اما این ذهن آمریکایی و در واقع راهکار مدیریت همزمان «جنگ و بدیلهای آن» با واقعیت میدان انطباق ندارد چرا که اولاً موفقیت مدیریت ارتش اسرائیل در جنگ غزه و رسیدن آن به «دستاورد موثر» در هالهای از ابهام قرار دارد. آمریکا تحقق بدیلهای جنگ را به موفقیت ارتش اسرائیل در میدان جنگ گره زده و بلکه آنها را در مرتبه دوم قرار داده است. پس اگر اسرائیل در گام دوم جنگ به همان وضعیت عدم موفقیت گام اول جنگ برسد که دلایل قوی برای آن وجود دارد، راهحلهای بدیل هم توان عرض اندام نخواهند داشت. ثانیاً بازی دو وجهی آمریکا به بازیهای کارتونی شباهت بیشتری دارد؛ چرا که در این قهرمانسازی، طرف اصلی صحنه که باعث به هم ریختن موجودیت و امنیت اسرائیل و نیز باعث به محاق رفتن طرحهای منطقهای آمریکا نظیر معامله قرن و پیمان عادیسازی - موسوم به ابراهیم - گردیده، نادیده گرفته شده است! آمریکا و اروپاییها و عوامل منطقهای آمریکا لااقل بیست سال است که از پس مقاومت برنیامده و نتوانستهاند بر آن چیره شوند حال چطور در صحنهای که دست برتر با مقاومت است، توقع به کرسی نشستن هدف جنگی اسرائیل و طرحهای بدیل آن را دارند؟!
3- ذهن بعضی دولتهای عربی که دهها سال است با رژیم غاصب روابط آشکار و مخفی دارند و همواره جزئی از طرحهای آمریکا در منطقه بودهاند این است که این جنگ توأمان به سه نتیجه منجر میشود؛ از یکسو (بزعم آنان) در این جنگ، سازمانهای مقاومت فلسطین که در دهه اخیر کاری به دربارهای عرب نداشته و با محور مقاومت هماهنگ شدهاند، تضعیف شده و میدان را به نفع جریانات فلسطینی سازشکار ترک میکنند، از سوی دیگر ادامه جنگ برتری اسرائیل بر حوزه عربی را تضعیف میکند و آن را به پذیرش مدل عربی اداره فلسطین وادار مینماید. از دیگر سو این جنگ و شکست مقاومت در آن سبب کاهش نفوذ ایران و شرکای مقاومتی آن میشود و به حوزه تضعیف شده و به حاشیه رفته عربی مجال بازسازی میدهد.
این ذهن، سبب انفعال و نفاق کشورهایی در منطقه عربی شده و در حالی که یک ملت عربی شریف زیر فشار سنگین قرار دارد از حداقل کمک به آن هم طفره رفته و به «اظهار نظرات کلی» بسنده میکنند. و این در حالی است که اگر نیک بنگرند میبینند که در این جنگ یک احتمال قویتر هم وجود دارد و آن پیروزی چندباره مقاومت فلسطینی و جبهه مقاومت در جنگ است. دولتهای عربی باید بدانند با پیروزی مقاومت، انفعال کنونی آنان پس از پایان جنگ به دلیل طغیان ملتهایشان به ویرانی این دولتها تبدیل میشود. کما اینکه بسیاری از تحلیلگران در سطوح منطقهای و بینالمللی پیشبینی کردهاند به زودی در کشورهای عرب موج جدید انقلابهای اسلامی راه میافتد. بنابراین به نفع دولتهای مصر، اردن، عربستان و... هست که به سرعت از سیاست انفعال در برابر رژیم جنایتکار اسرائیل فاصله گرفته و در کنار مردم غیور فلسطین قرار گیرند.
4- ذهن «مقاومت» در این جنگ از یکسو به آموزههای قطعی اعتقادی مبتنی بر نصرت قطعی خداوند متکی است و از سوی دیگر به فروپاشی درونی قدرت اسرائیل، اضمحلال توان منطقهای آمریکا و عوامل آن در منطقه متوجه میباشد. خروجی این ذهن دو چیز است؛ یکی «استقامت» و دیگری «امید». بدین جهت شاهد بودیم که علیرغم فشار زیاد دشمن و بمبارانهای وحشیانه آن، مقاومت در مرحله هفت روزه آتشبس از مواضع و اصول خود عقب ننشست و از پس مدیریت صحنه آتشبس هم برآمد و با شروع دوباره جنگ ضربات شدید خود را از سر گرفت.
دوقطبیهای کاذبی که گرچه بهصورت مدام توسط سیاستبازان تولید میشود، اما معمولاً در آستانه برگزاری انتخاباتها شکل گستردهتر و جدیتری پیدا میکند، چرا که بازیگران سیاسی حرفهای برای سهولت جمعآوری رأی و جبران دست خالی در کارنامه عملکرد و طرح و برنامه برای حل مشکلات و مسائل واقعی مردم با صورتبندی ادعاها و مسائل ساختگی و دروغین در چارچوب یا قالب دوقطبیهای کاذب، جامعه را به سمت آدرس غلط کشانده و با ایجاد چشماندازی مبهم در فضای احساسی رأی مردم را به سمت خود جلب و رقیب را از میدان به در میکنند. در این میان، آنچه به حاشیه میرود توجه به واقعیات جامعه، طراحی و برنامهریزی و کشف راههای درست برای مواجهه و حل مسائل و مشکلات مردم و کشور است.
از این رو پیامد دوقطبیهای کاذب را میتوان ایجاد فضای جنجالی و غبارآلود برای فریب اذهان و جلب آرا دانست که با پشت سر گذاشتن انتخابات و فروخوابیدن غبار و هیجان انتخابات و آشکار شدن میزان صداقت طراحان دوقطبیهای کاذب، نتیجهای جز تولید بیاعتمادی و سرخوردگی یا همان ضربه به سرمایه اجتماعی به بار نمیآورد.
پیداست در ایجاد دوقطبیهای کاذب، منافع ملی، مصالح نظام و مسائل کشور به عمد کنار گذاشته شده و منافع حقیر جناحی، گروهی و باندی بر همهچیز ترجیح داده میشود که نهتنها به اعتماد مردم و وحدت ملی لطمه میزند، بلکه با آشکار شدن واقعیتها، حتی برخی طرفداران، فریبخوردگان و جوزدگان را نیز تبدیل به منتقد و مخالف کرده و در درازمدت بیتفاوتی سیاسی و کنارهگیری از عرصه مشارکت، همراهی و حضور در عرصه سیاسی را رقم میزند.
راه مقابله با قطببندیهای کاذب سیاسی در سطح احزاب و بازیگران سیاسی، رعایت اصول رقابت سالم و توجه به مؤلفههای واقعی رقابت و داشتن برنامهریزی و اولویتبندی برای حل مشکلات واقعی مردم و کشور به دور از حاشیهسازی و رعایت صداقت با مردم است. اما وقتی بسیجیان مخاطب این توصیه امام خامنهای قرار میگیرند که به صراحت فرمودند: شما که بسیجی هستید، [این کار را]نکنید، از بسیجیان انتظار میرود با پرهیز از ورود به این دام سیاستبازان، شأن خود و اعتبار بسیج را حفظ کرده و به استحکام وحدت و انسجام ملی و تقویت سرمایه اجتماعی نظام کمک نمایند، راهکار نجات از این تله و دام خطرناک سیاسی را مراد بسیجیان، رهبر حکیم انقلاب اسلامی نیز بیان فرمودهاند. از نگاه معظمله راهکار اصلی این است که بسیجیان باید با عبور از دستهبندیهای سیاسی و توجه به شأن فراجناحی و فراحزبی بسیج، تمامی کسانی را که مبانی و اصول انقلاب، اسلام و سیاست دینی و ولایت فقیه را قبول دارند، با وجود اختلاف سلیقه، برادر خود و در دایره انقلاب و نظام اسلامی بدانند.
لازمه چنین نگاهی، کنار گذاشتن قانون «همه یا هیچ» و توجه به نقاط اشتراک بهویژه اصول و مبانی مثل قبول داشتن نظام جمهوری اسلامی، ولایت فقیه، سیاست دینی و محور قرار دادن دیدگاهها و رهنمودهای، ولی امر در تحلیلها و مواضع سیاسی است.
در این صورت بسیجی در مواجهه با عناصر و نیروهای سیاسی با اغماض از سلیقهها و روشها و با ملاک قرار دادن اصول، هیچگاه به تله دوقطبیهای کاذب نخواهد افتاد و دایره بسیج را برای حضور برادرانه تمامی معتقدان و پایبندان به اصول و ارکان انقلاب و نظام وسیع دیده و بازخواهد کرد. یادمان باشد که قلههای بسیج مثل شهید سلیمانی میتوانند الگوی مناسبی برای این مقوله مهم سیاسی باشند که نهتنها محبوب سلایق مختلف سیاسی بود، بلکه برای پیشبرد اهداف انقلابیاش از ظرفیتهای بسیاری از فعالان سیاسی دارای سلایق گوناگون بهره میبرد. البته عمل به این توصیه رهبری به شهامت و درایتی در تراز شهید سلیمانی هم نیاز دارد.
جواد شاملو
مردم دیگر تقریبا به آلودگی هوا عادت کردهاند. راهی جز این ندارند. پذیرفتهاند که ساعت ۱۰ صبح احساس کسی را داشته باشند که تا ۱۰ شب کار کرده است. پذیرفتهاند بخش زیادی از روز را با سردرد و چشمدرد بگذرانند. پذیرفتهاند آسمان بالای سرشان آبی نباشد. اینها همه از روی ناچاری پذیرفتهشده و الا کیست که بهراحتی قبول کند محیط زندگیاش بیماریزا باشد؟
کیست که تمام نشاط خود را با دیدن لحاف زخیم دود و آلاینده روی شهرش از دست ندهد. مردم از سر ناچاری عادت کردهاند؛ اما مسئولین نباید عادت کنند. این آلودگی یک پدیده طبیعی نیست که بخواهیم برایش دست به دامان آسمان شویم و به دعا اکتفا کنیم.
این آلودگی هوا از جنس آن گردوخاکهایی نیست که سوغات کشورهای همسایه باشد و ما هم بدوبیراهش را به آنها بگوییم. این آلودگی هوا نتیجه ترک فعل و عدم مدیریت یک بحران است. هیچچیز طبیعیتر از نفس کشیدن نیست و هیچچیز هم غیرطبیعیتر از اینکه نتوانی نفس بکشی نیست.
تنها چندبار نفس کشیدن کافی است که سردرد بگیریم؛ مگر تهران و اصفهان، چرنوبیل و حلبچه است؟ در این زمینه مردم حتی توضیحی هم نمیشنوند و حتی وعدهای هم به آنها داده نمیشود که تا فلان موعد و با این راهکارها، اوضاع آلودگی بهتر خواهد شد. آلودگی هوا تلفات میدهد، آدم میکشد و این یعنی ترک فعل در این حوزه رسما یک جنایت است.
خطر این است که آلودگی هوا رفتهرفته ویژگی ذاتی تهران در نظر گرفته شود و مطالبه رفع آن از مسئولین، «غیرمنطقی» جلوه کند. هرچند که این معضل، چالشی جهانی است و خصوصا در کشورهای درحالتوسعه زیاد دیده میشود. پدید آمدن آلودگی هوا در کلانشهری مثل تهران غیرطبیعی نیست. عجیب آن است که کسی برای رفع آن کاری نکند و تلاشی برای جلوگیری از گسترش آن نشود. حق مردم نیست که زیر سقف آلایندهها مدفون شوند.
فساد به معنای اعمال قدرت به نفع خویش و وابستگان است. نگاه معمول در گذشته به این پدیده بهصورت فردی بوده است. تصور میکنیم که فساد به توانایی اخلاقی فرد در برابر وسوسههای شیطانی برمیگردد. بنابراین در صورت وقوع سوءاستفاده، فرد ملامت میشود. درحالیکه در مطالعات اقتصاد فساد، بسترها اهمیت زیادی دارند. در فضای رانتی، زمینه رانتجویی فراهم است و بنابراین حتما عدهای آلوده خواهند شد.
اقتصاد ایران اقتصادی رانتی، دولتی رانتیر متکی بر نفت بوده و فساد در قبل از انقلاب گسترده بود. انقلابیون تصور روشنی از سازوکار فسادزا نداشتند و دلیل آن را افراد فاسد در آن نظام میدانستند. از این رو پس از چندی فساد به گونهای شده است که همه از آن خبر دارند. اگر آدم خوب بودن کافی بود، انقلاب ایران که با انگیزههای دینی و مدنی به دست انسانهای بزرگ و وارسته رخ داد، باید از فساد مبرا میبود اما اکنون جامعه ما، فساد گسترده و شکاف طبقاتی بزرگ به همراه فقر و تبعیض را تجربه میکند. اقتصاد و سیاست در ایران ساختاری فسادزا دارد و برای آن دلایل و عللی وجود دارد که تا به آنها توجه لازم نشود، نمیتوان با آن مبارزه کرد. ساختار فاسد بستر فسادزایی را ایجاد میکند.
شاید اگر برخی از بزرگانی که به آنها افتخار هم میکنیم امروز در این فضای رانتی میبودند، مانند برخی از همرزمان دیروزشان میشدند، چنانچه طلحه شد و چنانچه زبیر شد و پس از انقلاب برخیها شدند. نگاه فردی به فساد میتواند حتی مانع از مبارزه با فساد شود؛ زیرا در این حالت به زمینهها و بسترهای شکلگیری فساد توجه نمیشود. نگاهی که به نظر میرسد در قوه قضائیه بر فرض صداقت در مبارزه با فساد وجود دارد، نگاه فردی به فساد و محاکمه فرد فاسد است.
ساختارهای فسادزا موجب میشوند تا گروههایی سازمانیافته از خلأهای قانونی یا قانونهای قابل تفسیرهای مختلف یا متضاد سوءاستفاده کرده و با بهرهگیری از شبکه ارتباطی اقدام به فساد کنند. از اینرو علاوه بر مبارزه با خاطیان باید به سازوکار شکلگیری فساد توجه شود تا مجاری ورودی آن بسته شود. به تعبیر نورث، در برخی از اقتصادها، افشای فسادها با رویکرد تسویهحساب و با هدف حذف گروه دیگر یا کاهش نفوذ آنان صورت میگیرد. از اینرو با پدیده افشاگری در برابر افشاگری مواجه میشویم. به هر روی فقدان رویکرد ساختاری به فساد، موجب تکرار آن به همان روشهای سابق میشود؛ زیرا منافذی که موجب فساد شده بودند، هنوز پابرجا بوده و فقط فرد خاطی محاکمه شده است. از اینرو هر پرونده فساد اعم از بابک زنجانی، طبری و مورد چای یک مورد مطالعاتی جدید در عرصه اقتصاد فساد باید تلقی شود.
امروز در کشور ما فساد سیستماتیک شده است. گاه به اشتباه فساد سیستماتیک را به معنای فاسدبودن همه مقامات حکومتی تلقی میکنند و از این نظر در برابر این اصطلاح درست مقاومت میشود؛ درحالیکه منظور از آن این است که سازوکارهای معیوب در ساختار سیاسی و اقتصادی وجود دارد و خوداصلاحی نیز در آن دیده نمیشود. فساد سیستماتیک سه نشانه دارد؛ اول تکرار دائمی یک مشکل، دوم جابهجایی دائمی مشکل از جایی به جای دیگر یا از زمانی به زمان دیگر و سوم بروز مشکل در کل سیستم بدون مشاهده آن در تکتک افراد.
امروزه دلسوزان واقعی نظام باید به عمق فساد در کشور توجه کنند و برای اصلاح سازوکار شکلگیری فساد تلاش کنند؛ این امر نیازمند دوری از احساسات و جناحبندی سیاسی و ارادهای جدی همراه با بهرهگیری از دانش روز است. یکی از اقدامات فوری و ضروری، برگزاری دادگاههای علنی مفسدان و با حضور خبرنگاران است. طبیعی است این امر صداقت و جدیت قوه قضائیه را در مبارزه با فساد نشان خواهد داد
علیرضا تقوی نیا
منابع خبری وابسته به اسرائیل از عقب نشینی بیش از ۷۰ درصد نیروها و زرهپوش های ارتش این رژیم از شمال نوار غزه خبر می دهند. به نظر می رسد این عقب نشینی پس از ناکامی های اطلاعاتی این رژیم برای یافتن اهداف راهبردی حماس در شمال غزه و معطوف شدن تمرکز ارتش اسرائیل بر منطقه جنوبی این باریکه باشد.در این خصوص به چند نکته باید توجه داشت.اسرائیل در یک سردرگمی آشکار به سر می برد و استراتژی مشخصی برای نبرد در غزه ندارد.این رژیم نمی داند کدام هدف را باید دنبال کند ؛ آزادی اُسرا، نابودی حماس، یا کشتن یحیی سنوار.اسرائیل گمان می کرد با حمله زمینی به شمال غزه می تواند آن را تصرف کند و بخش قابل توجهی از اهدافش را محقق نمایداما نتوانست هیچ کدام از هدف های ترسیم شده اش را به نتیجه برساند ؛ یعنی نه شمال غزه تصرف شد، نه به ساختار نظامی حماس ضربه ای وارد شد، نه اسیری را آزاد کردند و نه توانستند شلیک راکت های پرحجم از آنجا را متوقف سازند.حال اسرائیل عمده نیروهایش را به مرز جنوب شرق غزه برده تا بتواند خان یونس را تصرف کند.
یعنی بدون دست یابی به اهدافش در شمال، جنوب را برای مرحله جدید عملیات انتخاب کرده است.حدود ۲ ماه از شروع جنگ طوفان الاقصی می گذرد و اسرائیل بر طبق شواهد موجود یک راهبرد مشخص برای به نتیجه رساندن نبرد ندارد و صرفا بر استراتژی زمین سوخته تکیه کرده است که آن هم از لحاظ نظامی نمی تواند راهگشا باشد و همچنان اهرمهای فشار و برگ برنده های حماس مانند اُسرا و شلیک راکت حفظ شده اند.جنگ در حال فرسایشی شدن است و اقتصاد و زندگی عادی در رژیم جریان ندارد تا جایی که ارتش مجبور شد نیروهای ذخیره را از جبهه خارج کرده و مرخص کند.باید شلیک موشک و پهپاد از یمن ،لبنان ، سوریه و عراق را در نظر گرفت که امنیت تمام ساکنان فلسطین اشغالی را سلب کرده است. این جنگ تا این لحظه طولانی ترین جنگ تاریخ اسرائیل بوده است و مهاجران یهودی هیچگاه در این حد تحت فشار نبوده اند.در هیچ کدام از جنگ های تاریخ این رژیم (حتی ۳۳ روزه)شهرهای صهیونیست نشین به این شکل تحت فشار نبوده اند.