سید محمدعماد اعرابی
یک طنز فراگیر در مورد «براندازان» وجود دارد و آن اینکه طی 45 سال استقرار جمهوری اسلامی، در تمام این سالها وعده سرنگونی نظام را ظرف فردا یا چند روز دیگر دادهاند! مشابه همین طنز در مورد یک جریان سیاسی داخلی وجود دارد؛ البته با کمی تفاوت. آنها طی ۲۶ سال گذشته همیشه ادعا کردهاند کشور در آستانه جنگ قرار داشته و آنها سایه جنگ را برداشتهاند.
خرداد ۱۳۷۶ این جریان برای اولینبار توانست نامزد مورد حمایت خود یعنی محمد خاتمی را به ریاست جمهوری اسلامی ایران برساند؛ مدتی بعد آنها نامه سرگشاده بلندبالایی تهیه کردند و مدعی شدند با حضورشان در قوه مجریه، سایه جنگ از سر کشور برداشته شده است: «به دلايل گوناگون در عرصه سياست خارجي، ايران در انزواي کامل و حتي کشور در معرض تهديد نظامي خارجي قرار داشت [...] اما دوم خرداد 76 همه اين تهديدها را از بين برد.»
با این حال تقریبا یک سال بعد، مدعیان دور کردن سایه جنگ از کشور؛ خودشان پیشنهاد جنگ دادند. شهریور 1377 پس از حمله به کنسولگری ایران در مزارشریف و شهادت دیپلماتهای ایرانی، جلسه شورای عالی امنیت ملی با ریاست محمد خاتمی تشکیل و تصمیم نهائی مبنی بر حمله نظامی ایران به افغانستان گرفته شد. علی ربیعی در غیاب حسن روحانی (دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی که در سفر حج حضور داشت) صورتجلسه را در آخرین ساعات پایانی شب تنظیم و تصمیم نهائی شورا را برای اخذ تأییدیه حدود ساعت 2 بامداد به دفتر رهبر انقلاب ارسال کرد. صبح زود، ساعت 7 وقتی او به دفتر کارش برگشت یک نامه روی میزش قرار داشت که مشخص بود از طرف رهبر انقلاب و در ساعت 5 صبح ارسال شده است. نظر رهبر انقلاب واضح بود و نیاز به هیچ تفسیری نداشت: «ما وارد این دام نمیشویم.»
حقیقت آن بود که در مورد هویت حملهکنندگان به کنسولگری ایران در مزارشریف تردیدهایی جدی وجود داشت. طالبانِ افغانستان همان زمان نقش خود در این جنایت را انکار کرد. طبق گزارش شاهدان عینی «عبدالمنان نیازی» فرمانده وقت طالبان در حمله به مزارشریف حدود 30 دقیقه پس از جنایت، به ساختمان کنسولگری ایران رسیده بود. در ارزیابی نیروی قدس سپاه نیز وابستگی حملهکنندگان به سرویس اطلاعاتی پاکستان مطرح شده بود. علاوهبر این «اللهمدد شاهسون» به عنوان تنها بازمانده حادثه مزارشریف که به شکل معجزهآسایی زنده مانده بود پس از ۱۹ روز در اوایل شهریور ۱۳۷۷ توانست خود را پیاده به ایران برساند و شواهدی مبنی بر وابستگی حملهکنندگان به گروههایی در پاکستان را ارائه کند.
با این حال مسئولان دولت اصلاحات آگاهانه یا ناآگاهانه تصمیم گرفتند همه این شواهد را نادیده بگیرند. آنها اصرار داشتند طالبانِ افغانستان را عامل این جنایت معرفی کرده و در ادامه حمله به افغانستان را تجویز کنند. «وحید مژده» آن زمان معاون وزارت خارجه طالبان در افغانستان بود که مستندات قابل توجهی از نقش گروهها و عوامل پاکستانی در حمله به کنسولگری ایران در مزارشریف در اختیار داشت اما آنطور که او میگوید درخواست مذاکرهاش با دولتمردان ایران هرگز از طرف وزارت خارجه وقت ایران پاسخ داده نشد.
وقتی روزنامه انگلیسیزبان «تهرانتایمز» قسمتی از سخنان رهبر انقلاب در دانشگاه تربیت مدرس در ۱۲ شهریور ۱۳۷۷ مبنی بر «نخواهم گذاشت جنگی صورت گیرد» را برجسته کرد؛ معاون وقت وزیر خارجه اصلاحات خواستار تکذیب این سخنان در شماره بعدی روزنامه شد. اتفاق مشابهی نیز برای «اللهمدد شاهسون» افتاده بود. او با گله از مسئولان دولت وقت میگوید: «از همان زمان که گفتم این کار از سوی پاکستان انجام شده است، سانسور شدم.»
به نظر میرسید دست پنهانی با ارائه تحلیلهای گمراهکننده و محاسبات غلط، ایران را به سمت جنگ در باتلاق افغانستان سوق میداد. چیزی که رهبر انقلاب در نامه خود از آن به «دام» تعبیر کردند.
تقریبا 3 سال بعد در شهریور 1380 پس از حمله به برجهای تجارت جهانی در نیویورک و تصمیم آمریکا برای حمله به افغانستان، این جریان سیاسی داخلی یک بار دیگر مدعی سایه جنگ بر سر ایران شد. آنها به منظور دفع این تهدید پیشنهاد ارتباط و همکاری با آمریکا در موضوع افغانستان را دادند. پیشنهادی که اگرچه رهبر انقلاب و فرمانده وقت نیروی قدس سپاه، شهید سلیمانی با آن مخالف بودند اما مانع اجرای آن نشدند. کانال محرمانهای میان دولت ایران و دولت آمریکا شکل گرفت تا در تقابل با نیروهای مسلح افغانستان اعم از طالبان و القاعده هماهنگ عمل کنند. «رایان کراکر» یکی از مقامات ارشد وزارت خارجه آمریکا در آن زمان بود که با پایان مأموریتش به عنوان سفیر آمریکا در سوریه، پرونده افغانستان را در این وزارتخانه دنبال میکرد. مهر 1380 (اکتبر 2001) او در جلسه محرمانهای با دیپلماتهای ایرانی پیرامون افغانستان در ژنو شرکت کرد و از اطلاعات گستردهای که آنها سخاوتمندانه در اختیارش میگذاشتند و همچنین اشتیاقشان برای حمله به افغانستان، شگفتزده شد. دیپلمات ارشد ایران پس از آنکه طرف آمریکایی را برای عدم جدیت در حمله به افغانستان سرزنش کرد، نقشهای دقیق از آرایش نیروهای مسلح در افغانستان را به کراکر نشان داد. وقتی کراکر با مشاهده جزئیات دقیق نقشه، حیرتزده پرسید: «آیا میتوانم [از نقشه] یادداشتبرداری کنم؟» دیپلمات ایرانی پاسخ داد: «میتوانی نقشه را [برای خودت] نگه داری.» این همکاری بیسابقه همچنان ادامه پیدا کرد اما هرگز به نتیجهای که دولتمردان اصلاحات وعده داده بودند یعنی دفع تهدید جنگ منجر نشد؛ بلکه کاملا برعکس تهدید جنگ را به ارمغان آورد. 9 بهمن 1380 (29 ژانویه 2002) جورج بوش رئیسجمهور وقت آمریکا در گزارش سالیانه خود به کنگره، ایران را در کنار عراق (صدام) و کره شمالی به عنوان «محور شرارت» نام برد و به حمله نظامی تهدید کرد.
شاید مضحک به نظر برسد اما تقریبا یک سال بعد، باز هم مدعیان اصلاحات با همان تحلیل همیشگی از سایه جنگ خبر دادند. آنها در حالی که آمریکا خود را برای حمله به عراق آماده میکرد طی نامهای به رهبر انقلاب مدعی به خطر افتادن «استقلال و تماميت ارضي کشور» شدند و پس از حمله آمریکا به عراق بدون توجه به تجربه تلخ یک سال قبلشان پیشنهاد مذاکره و همکاری با آمریکا برای «اعتمادسازی» و «جلوگیری از حمله احتمالی به ایران» را دادند. این بار طیفی از بدنه دولت اصلاحات خودسرانه برای نشان دادن حسن نیتشان[!]، طرحی به مقامات آمریکایی پیشنهاد دادند که شامل به رسمیت شناختن اسرائیل، قطع کمک به گروههای مبارز فلسطینی مانند حماس و جهاد اسلامی و خلع سلاح حزبالله لبنان میشد. اما بازهم اقدامات آنها نتیجه عکس داد. برداشت مقامات ارشد کاخ سفید از ارائه این طرح؛ احساس ترس و انفعال در طرف ایران بود. آمریکاییها تمایل داشتند این ترس و نگرانی ادامه پیدا کند و در نتیجه با دیدن طرح خفتبار طرف ایرانی برای معتبر نگه داشتن «تهدید نظامی علیه ایران» مصممتر شدند. «دیک چنی» آن زمان معاون رئیسجمهور آمریکا بود که با اشاره به طرح ایران به اطرافیانش میگفت: «اگر ایرانیها فکر میکنند در فهرست حملات نظامی در دومین جایگاه بعد از صدام قرار دارند، بد نیست کمی نگران باشند.»
بر این اساس آمریکاییها نهتنها پیشنهاد ننگآور مدعیان اصلاحات را نادیده گرفتند بلکه واسطه انتقال پیام را نیز که یک دیپلمات اروپایی بود، مؤاخذه کردند تا از این طریق دست بالای خود در تهدید را به رخ طرف ایرانی بکشند.
سال 1392 وقتی این جریان سیاسی بدسابقه، پس از 8 سال وقفه مجددا با روی کار آمدن حسن روحانی به قدرت رسید؛ باز هم ادعا کردند کشور در آستانه جنگ بود و آنها سایه جنگ را از سر ایران برداشتند. 10 فروردین 1396 حسن روحانی گفت: «برجام سایه جنگ و تهدید و تحریم ظالمانه را از کشور برداشت.» علیرغم اینکه رهبر انقلاب یک ماه بعد این ادعا را «حرفی غلط»
عنوان کردند اما آقای روحانی مدتی بعد دوباره بر ادعای نادرستش اصرار کرد. ظاهرا برای ایشان سخنان رئیسجمهور فرانسه «وحی مُنزل» بود که بدون هیچ تردیدی آن را بازگو میکرد: «رئیسجمهور قبلی فرانسه در جلسه خصوصی و حتی در سفر به پاریس در حضور خبرنگاران اعلام کرد که ما 6 کشور قاطعانه برای حمله نظامی به ایران تصمیم گرفته و مصمم به انجام آن در سال 2013 بودیم... بعد از انتخابات سال 2013 (1392) شرایط دولت در ایران ما را دچار تردید کرد و از تصمیم خود منصرف شدیم.» اما بازهم محاسبات مدعیان اصلاحات اشتباه از آب درآمد. انفعال دولت وقت در سیاست خارجی و پذیرش قرارداد یکطرفه و نامتوازنی به نام برجام نهتنها تهدید نظامی را از کشور دور نکرد بلکه سایه جنگ را بر سر ایران و منطقه گستراند. این سایه سنگین را همه مردم منطقه حس کردند؛ وقتی در بامداد 13دی 1398 خبر شهادت سردار قاسم سلیمانی در رسانههای ایران و جهان منعکس شد.
به گواهی تاریخ این جریان سیاسی بدسابقه نه آن زمان که «جنگطلبی» کردند منافع ملی را در نظر گرفتند و نه آن زمان که «جنگهراسی» به راه انداختند. «جنگ» لقلقه زبان آنها برای پیشبرد پروژههای سیاسیشان بوده است. حالا دوباره آنها به بهانه جنگ در فلسطین شروع به ارائه تحلیلهای گمراهکننده کردهاند. آنها این روزها با لفاظیهای «جنگهراسانه» سعی میکنند نقش ایران را در تحولات منطقه به یک «تماشاچی» کاهش دهند.
«جنگ» بد است اما «جنگهراسی» بدتر است و جمهوری اسلامی در این سالها نشان داده چگونه بدون هراس از جنگ، کنشگری فعال در تحولات منطقه باشد و منافع جبهه مقاومت را تأمین کند.
خطر تصمیمات ناقص درباره صندوق های بازنشستگی
مهدی حسن زاده
مصوبه افزایش سن بازنشستگی در مجلس، بحث ها و واکنش های مختلفی را به دنبال داشت. برخی با نگاه اقتصادی و با اشاره به ناترازی صندوق ها از این تصمیم حمایت می کنند و برخی با نگاه اجتماعی و حقوقی این مصوبه را مورد اشکال قرار می دهند. انصافا هم نگاه هر دو طیف ماجرا تاحد زیادی درست است و همین مسئله یک چالش سیاست گذاری ایجاد کرده است که چگونه می توان در موضوع ناترازی صندوق های بازنشستگی تصمیم گیری کرد.
در حقیقت سیاست گذار با مسئله ای به نام تشدید ناترازی صندوق های بازنشستگی مواجه است. به دلیل مصوبات سال ها و دهه های گذشته مجلس ها و دولت ها، موارد فراوانی از بازنشستگی پیش از موعد و تکالیف متعدد بر دوش صندوق های بازنشستگی بار شده است. این مسئله در کنار افزایش امید به زندگی به دلیل ارتقای وضعیت بهداشت و سلامت، موجب شده است تا نسبت بیمه پرداز به مستمری بگیر در صندوق های بازنشستگی که از آن به نسبت پشتیبانی تعبیر می شود کاهش یابد. در چنین شرایطی صندوق بازنشستگی کشوری و دیگر صندوق های دولتی دچار تراز منفی شده اند و سال به سال منابع بیشتری از بودجه دولت برای پرداخت به بازنشستگان کشوری و لشکری اختصاص می یابد. صندوق تامین اجتماعی که وضعیت بهتری نسبت به صندوق های بازنشستگی دولتی دارد نیز به تدریج در حال وابسته شدن به بودجه دولت است. در این میان تغییرات هرم جمعیتی و افزایش تعداد بازنشستگان در مقابل ورودی های جدید به بازار کار این ناترازی را در سال های آینده تشدید خواهد کرد. در این میان نحوه اداره صندوق ها و دخالت های سیاسی در آن ها عامل مهمی در ایجاد این ناترازی بوده است. به عنوان مثال میانگین مدیریت در شرکت سرمایه گذاری تامین اجتماعی (شستا) از سال 68 تاکنون فقط 18 ماه بوده است. در بسیاری از شرکت های زیرمجموعه این صندوق و صندوق های دولتی شاهد انتصاب افرادی بوده ایم که روابط سیاسی در انتصاب آن ها نقش کلیدی داشته است. با چنین فضای مدیریتی نمی توان انتظار عملکرد موفق داشت. بماند این که بسیاری از این شرکت ها، میراث خصوصی سازی و رد دیون دولت به صندوق هاست. صندوق هایی که به جای مطالبات خود از دولت، شرکت های عمدتا ناکارآمد و زیان ده دولتی را تحویل گرفته اند. در حقیقت جنس بنجلی به صندوق ها داده اند که بر مبنای آن تعهد نقدی را به گردنشان انداخته اند. همه این نکات درباره نحوه اداره صندوق ها و شرکت های آن ها در شرایطی است که فضای کسب و کار در اقتصاد ایران به ویژه در یک دهه اخیر فضای نامساعدی بوده و بسیاری از تغییرات ناگهانی در تصمیمات دولت و مجلس موجب آسیب شرکت های مختلف از جمله شرکت های تحت پوشش صندوق های بازنشستگی شده است.
آن چه بالاتر گفته شد شرح مسئله است اما راهکار چیست؟ آن چه در مصوبه مجلس آمده است صرفا به افزایش سن بازنشستگی اشاره دارد. در حالی که به نظر بسیاری از کارشناسان مسئله مهم در ناترازی صندوق ها، موارد متعدد بازنشستگی های پیش از موعد است که با یک مصوبه ناگهان طیف وسیعی از افراد زودتر به سن بازنشستگی می رسند و ناگهان بار مالی فراوانی به صندوق ها وارد می کنند. صندوق هایی که شرکت های آن با انتصابات سیاسی دچار مشکل شده اند. در چنین شرایطی مسئله اصلاحات پارامتریک که به منزله تغییر در سن و سابقه بازنشستگی است، بیش از هر چیز باید بر گستردگی بیش از حد بازنشستگی پیش از موعد و اضافه شدن تعهدات جدید به صندوق ها متمرکز شود نه این که صرفا با افزایش سن بازنشستگی همه شاغلان تحت تاثیر قرار گیرند.
فارغ از نگاه ناقص این مصوبه به اصلاحات پارامتریک در صندوق ها، مسئله ناترازی صندوق ها به یک بسته سیاستی نیاز دارد. بسته ای که صرفا فشار اصلاحات را بر گرده شاغلان فعلی وارد نکند. اول، هر اصلاح پارامتریک باید با شیب تدریجی و آرام صورت گیرد تا به عنوان مثال فردی که آماده بازنشستگی در ماه های آتی شده است، ناگهان با 5 سال فعالیت اضافه مواجه نشود. دوم، اصلاح در نحوه اداره صندوق ها و پرداخت تعهدات دولت به آن ها نیز دیده شود. نباید صرفا از حقوق بگیران انتظار داشت که آن ها جور تغییرات مدیریتی مداوم، انتصابات سیاسی و مدیریت های ناکارآمد در صندوق ها را بپردازند. هرگونه اصلاح پارامتریک بدون توجه به زمینه های ناکارآمدی مدیریتی صندوق ها، اصلاح ناقص و یک جانبه است و راه به جایی نمی برد. لذا برای رسیدن جامعه به یک عزم مشترک برای اصلاح ناترازی صندوق ها و مواجهه با چاه ویل تعهدات روزافزون صندوق ها بر بودجه کشور، باید تصمیمی همه جانبه و در قالب بسته ای جامع برای صندوق ها گرفت، نه اقدامی یک جانبه و صرفا با فشار به حقوق بگیران
بسیج امید ایران امت اسلام و ملتهای تحت ستم
حسین عبداللهیفر
بسیج، امید مردم ایران، امت اسلام و همه ملتهای تحت ستم دنیاست، چراکه بسیج از مردم و برای مردم است. با بسیج زندگی برای مردم آسان میشود. با بسیج سختترین مسائل جامعه قابل حل است. با بسیج مردم و مسئولان در کنار هم قرار میگیرند تا مشکلات مردم را حل کنند. با بسیج همه بسیج میشوند تا به نیازهای مردم پاسخ دهند. بسیجی مایه امید مردم ایران است، چراکه در همه سختیها و بحرانها وسط میدان است. در سیل و زلزله، در کرونا و اغتشاش، برای محرومیت زدایی و مبارزه با فقر، در هر جایی که لازم باشد، کنار مردم است. داوطلب میشود تا برای رفع مشکل مردم کار کند. برای کار کردن فداکاری میکند تا موانع مانع نتیجه نشوند. خودش را به خطر میاندازد تا خطر از دیگران را دفع کند. آرامش خود را فدای آرامش دیگران میکند.
امروز چشم امید امت اسلام هم بسیج است، چراکه با جانفشانی دشمن را نومید میکند. هرگونه تهدید دشمن را دفع میکند. متناسب با نوع تهدید جبهه میگیرد. در تهدید سخت، چون پولاد سخت میشود. نمیهراسد تا بر دل دشمن هراس افکند. جانبازی میکند تا جان دشمن بستاند. جانباز که میشود صحنه را خالی نمیکند. امان از دشمن میگیرد، چون شوق شهادت امانش نمیدهد. در تهدید نیمه سخت، جهاد کبیر در پیش میگیرد تا تسلیم دشمن نشود. تلاشهای دشمن برای تسلیم را با تغییر شرایط خنثی میکند. از تحریم نردبان ترقی میسازد. خط تحریم را با مبارزه با تحریف میشکند. از دل تهدید فرصت بیرون میکشد تا جایی که دشمن را به تغییر راهبرد وامی دارد. با جهاد تبیین به نبرد با تهدید نرم میرود. روشنگری میکند تا دشمن در سیاهی به سیاه نمایی نپردازد. راه مینمایاند تا دشمن بیراهه را راه نشان ندهد. قلم بر میگیرد تا معاندان نظام در قلم فرسایی علیه نظام اسلامی یکه تاز میدان نباشند. قلعههای دشمن در فضای مجازی را یکی پس از دیگری تصرف میکند تا جوانان را از اسارت دشمن نجات بخشند.
وقتی دشمن نومیدانه به جنگ هوشمندانه و جنگ ترکیبی روی میآورد، بسیجی هم با هوشمندی دوچندان ترکیبی عمل میکند. هم برای مقابله با ناامن سازی، میدان را دست میگیرد. هم برای کاهش فریب خوردگان روشنگری میکند. برای خنثیسازی آثار جنگ شناختی عقلانیت و مدارا را برمی گزیند تا دشمن در دوقطبیسازی حجاب به اهداف شومش دست نیابد. ملتهای غیرمسلمان هم امروز چشم امیدشان به بسیج است. وقتی وسعت ذهنی بسیج از مرزهای جغرافیایی عبور کرد، میدان عملش را جهانی یافت که ستم نظام سلطه و اشغالگری دولت صهیون فراگرفته است؛ لذا مأموریت خود را دفاع از سرزمینهای اسلامی، ناموس و شرف مسلمین تعریف کرد. تولید امنیت، ایجاد آرامش و خدمت رسانی را برای مسلمانان منطقه گسترش داد. لباس مدافع حرم به تن کرد تا حرمت مسلمین و ارزشهای اسلامی را حفظ کرده و اجازه تحقیر و آوارگی آنها در شهرهای اروپا را به کسی ندهد؛ لذا قبیله تکفیر را از صحنه سیاسی منطقه حذف کرد و امید امریکا را به فرقهسازی در میان مسلمانان نومید کرد. بسیج امید آینده ملت هاست. چون به سقوط آزاد تمدن لیبرال دموکراسی غرب امیدوار است. با بصیرت و دوراندیشی هستههای مقاومت در سراسر جهان را به تفکر بههم پیوستهای بدل کرده که دیگر لبنان و لیبی، فلسطین و غزه، سوریه و عراق تفاوتی نمیکند. نقطهای عمل میکند ولی جهانی میاندیشد. برای آرامش مردم در هر جای دنیا نا آرام میشود. ذیل ولایتی حکیم، حکیمانه و عاقلانه عمل میکند.
بسیجی در یک کلام چشمه جوشان امید است. بسیجی در جهاد امیدآفرینی پیشتاز است و به نصرت الهی امید دارد. به شکست دشمن و وعده پایان صهیونیزم یقین دارد. برای خدمت پیشگام است. برای غلبه در جنگ شناختی دشمن برنامه دارد. امید دارد و اجازه نمیدهد دشمن با جنگ شناختی ملت را نومید کند.
چرا اسرائیل مجبور به پذیرش آتشبس شد؟
محمد کاظم پور
رژیمصهیونیستی بعد از گذشت حدود ۵۰ روز با کشتار و قتلعام حدود ۱۴ هزار نفر از مردم غزه و با چراغ سبز آمریکا، ناتو و سکوت مجامع بینالمللی در متوقف ساختن جنایات این رژیم، مجبور به پذیرفتن آتشبس چندروزه شد. طی مدت یاد شده درباره عملیات طوفانالاقصی تحلیلها و مباحث کارشناسی بسیاری در محافل گوناگون صورت گرفته که میتوان مخرج مشترک آنها را در چند محور خلاصه کرد:
نخست آنکه عملیات غافلگیرکننده حماس، یک طراحی فلسطینی بود که ضربههای امنیتی، اطلاعاتی و نظامی ترمیمناپذیری را به رژیمصهیونیستی وارد کرد.
دوم آنکه رژیمصهیونیستی با کمک گرفتن از همه ظرفیتهای قدرتهای جهانی بعد از گذشت حدود ۵۰ روز نتوانست هیچ دستاورد قابلاتکایی جز کشتار بیرحمانه کودکان و زنان بیگناه داشته باشد.
سوم آنکه علاوه بر خسارتهای نظامی، خسارتهای اقتصادی به رژیمصهیونیستی درحدی است که رژیم ناگزیر شده بودجه وزارتخانههای مختلف خود را صرف مصارف نظامی کند.
چهارم آنکه موج حمایتهای مردمی از غزه و نیروهای مقاومت در برپایی راهپیماییهای گسترده در حدود ۹۲ کشور جهان، نشاندهنده نفرت روزافزون ملتها از صهیونیسم و محبوبیت مردم مبارز فلسطین است.
پنجم آنکه تلاشهای آمریکا برای حمایت تسلیحاتی، تبلیغاتی وسیاسی ازرژیمصهیونیستی وپیروز نشان دادن آن به روندی شکستخورده مبدل شده است.
ششم آنکه مقاومت یمن با توقیف کشتی اسرائیلی و حملات پهپادی و موشکی به سرزمینهای اشغالی نشان داد که هر لحظه ممکن است دامنه خسارتهای رژیمصهیونیستی افزایش یابد و ابعاد جدیدی در جنگ پدیدار شود. با توجه به مسائل فوق، ضروری است نیروهای جبهه انقلاب به تبیین شکست رژیمصهیونیستی و اجبار به پذیرفتن آتشبس در برابر مقاومت بپردازند.
۱. پذیرفتن آتشبس از طرف رژیمصهیونیستی و تلاش حامیان برای توقف جنایات در واقع تحمیل شکست در همه ابعاد و عدمدستیابی به اهدافی چون نابودی حماس، دسترسی به اطلاعات اسرا، کشف تونلها و فرماندهان مقاومت است.
۲. بازخوانی شرایطداخلی و وضعیتآینده رژیمصهیونیستی درحوزهاقتصادی بهخصوص آسیبهایوارده به بخشگردشگری، تعطیلیکارخانهها، کاهشارزشپپول و...میتواند بیانکننده مصداقروند اضمحلالاسرائیل وتاثیرعملیات طوفانالاقصی درآن باشد.
۳. تاکید بر وحدت میان گروههای مقاومت و تصمیمگیری مشترک فرماندهان میدانی در طراحی عملیاتها با روشهای گوناگون از نقاط قوت مقابله با رژیمصهیونیستی ارزیابی شود و خاطرنشان شود که مبارزان فلسطینی در مقابل هرگونه تجاوز مجدد اسرائیل آماده پاسخدهی هستند و دست آنها روی ماشه خواهد بود.
۴. تاکید شود که اداره غزه بعد از جنگ بهدست کسانی خواهد بود که تاکنون عهدهدار این مسئولیت بودهاند. در واقع مطرح کردن طرحهایی درباره اداره غزه توسط گروه فتح یا کشورهای خارجی همچون مصر، بهمنظور فرافکنی درباره تحولات داخلی رژیمصهیونیستی است. از اینرو شایسته است این مسأله که «وضعیت داخلی رژیم بعد از پایان جنگ چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد؟» به عنوان پرسش اصلی در رسانهها مطرح شود.
۵. با توجه به شکست میدانی رژیم در عملیات طوفانالاقصی و کشتار مردم غزه، نسبت به هرگونه بازسازی روابط در دوره بعد از جنگ هشدار داده شود. آمریکاییها در حال ارائه چهرهای دوگانه از اسرائیل هستند که طی آن اسرائیل نتانیاهو را بد و اسرائیل بدون نتانیاهو را خوب توصیف کنند و با این حربه مجددا مسائلی همچون عادیسازی را درپیش گیرند. از اینرو باید تبیین شود که چیزی به نام اسرائیل خوب یا بد وجود ندارد و رژیمصهیونیستی تحت هرشرایطی، شرور، جنایتکار، غاصب و اشغالگر است.
مردم ما زیاده خواه نیستند
سید مصطفی هاشمی طبا
محمدحسن قدیری ابیانه سفیر اسبق ایران و فعال سیاسی اصولگرا گفت:ساعت مفید کار در کره جنوبی ۹.۵ ساعت و در ایران ۲۲ دقیقه است و این یعنی یک کرهای معادل ۲۴ ایرانی کار میکند. علاوه بر این کار سخت، بسیار کم توقع هم هستند و بسیاری در آپارتمانهای ۱۵ متری و ۱۷ متری سکونت دارند. او در بخش دیگری از صحبت های خود گفته مردم ایران باید زندگی خود را با هند، پاکستان و بنگلادش مقایسه کنند، نه کشورهایی چون آلمان، کره جنوبی و ژاپن که پیشرفته هستند.
فارغ از اینکه این صحبتها توسط چه کسی گفته شده است، بسیار شگفت آور و باعث تاسف است. کشور ما کشوری است که در دنیا غیر از آمریکا کم نظیر است. هم نیروی انسانی بسیار عالی داریم و هم منایع انرژی خوبی داریم. در کنار آن ایران دارای معادن، جنگل و مرز دریایی زیادی است که ظرفیت بالایی برای توسعه دارد.
مگر کشور بنگلادش چه چیزی دارد که با آن مقایسه شویم؟ این کشور تنها «کنف» دارد و چندین میلیون جمعیت بی بضاعت. متاسفانه این حرفها با حرفهای مقام معظم رهبری نیز در تضاد است. کسی که در این جهت حرف می زند که کشور ما ناتوان است ریشه در ناآگاهی دارد. ما هم امکانات و مردم توانا داریم و هم نخبگان کافی برای توسعه داریم. حتی عربستان و امارات از لحاظ امکانات با ما قابل مقایسه نیستند. ما در روز معادل هفت و نیم میلیون بشکه گاز و نفت فقط مصرف می کنیم. این حرف ها در حالی است که ما سند چشمانداز توسعه تدوین کردهایم. پس چشم انداز برای چه نوشته شده است.
بنابراین می توانم بگویم ایران سرزمینی است بسیار توانمند و کهن که با امکاناتی که داریم میتوانیم کشوری توسعه یافته باشیم. مردم ما تنبل نیستند و همه کار حاضرند انجام دهند. این همه آدمی که به جبهه ها رفتند نشان دهنده آن است که مردم ما پای کار هستند. خیلی از ایرانی ها در خارج از کشور در بهترین جایگاه ها و شرکت های جهان در حال فعالیت هستند.
در بر کدام پاشنه میچرخد؟
مهرداد احمدی شیخانی
داستانی هست که میگوید قرار بود یک نفر را برای مجازات به ستون کاخ ببندند و شلاق بزنند. هنگامی که محکوم را به ستون بستند، درخواست کرد او را از این ستون باز کنند و به ستونی دیگر ببندند. وقتی از او چراییاش را پرسیدند، جواب داد از این ستون به آن ستون فرج است و شاید گشایشی حاصل شود. دهههاست که جامعهشناسان و کارشناسان مسائل سیاسی از این صحبت میکنند که مهمترین دلیل عدم توسعه سیاسی در کشور ما و بسیاری از کشورهای مشابه، تکیه دولتها بر درآمدهای نفتی است و تا وقتی که دولتها بتوانند بدون تکیه بر درآمدهای مالیاتی که از مردم ستانده میشود، کار خود را پیش ببرند و نیازی به این نداشته باشند که به مردم پاسخ بدهند، میتوانند به مسیر خود ادامه دهند. به دیگر سخن، وقتی نهاد قدرت و دولتها وامدار مردم باشند، ناگزیر هستند پاسخگوی آنان نیز باشند و این بهناچار در درون یک جغرافیای سیاسی مشترک به نام کشور، به توسعه سیاسی میانجامد و چنین آیندهای اجتنابناپذیر خواهد بود. در مقابل، تا وقتی نهاد قدرت یا همان دولت، به درآمدی مستقل (مثلا درآمد حاصل از فروش نفت) تکیه دارد و مستقل از مالیاتی که از مردم میگیرد، درآمدی برای رسیدن به اهداف خود دارد، میتواند آن درآمد را هرطور که میخواهد و در هر کجا که صلاح میداند، هزینه کند و بالطبع ضرورتی هم به پاسخگویی نمیبیند و این از ویژگیهای یک دولت متکی به فروش نفت است که به درآمدهای نفتی تکیه دارد و میتواند مستقل از اراده ساکنان آن کشور، اهداف خود را پیش ببرد. مثال هم برای این نظر بسیار است؛ کشورهایی که ساختار قدرت در آنها متکی به منابع مالیاتی است، مانند اکثر کشورهای شرق آسیا یا اروپایی که در گذر زمان به توسعه سیاسی دست یافتهاند و در مقابل کشورهای خاورمیانه یا روسیه، ونزوئلا و نیجریه که در چهار قاره آسیا، آمریکا، اروپا و آفریقا قرار دارند و متکی به منابع و ثروت بیکران نفت و گاز هستند و اتفاقا در محدوده سرزمینی خود فاقد توسعهیافتگی سیاسیاند و به همین دلیل، ساختار قدرت سیاسی یا همان دولت، بدون آنکه اهمیتی به خواست جامعه بدهد یا معلوم باشد که جامعه چه میخواهد، کار خود را پیش میبرد و اتفاقا اعلام میکند آنچه کردهایم، عین خواسته جامعه هم هست و به قول آن مثل معروف که میگفت اینجایی که میخ را کوبیدم، وسط دنیاست و اگر قبول ندارید، بروید متر کنید.
جدا از آنکه این نظر که مستقلبودن درآمد دولت از جامعه، این سؤال را پیش میآورد که پس چرا کشورهایی مانند یمن و افغانستان که دولتهایشان فاقد آن منابع نفتی هستند، به توسعه سیاسی دست پیدا نکردهاند، درباره کشور خود ما سؤالاتی چند پدید میآید. مثلا اینکه حالا که حداقل یک دهه است که دیگر آن منابع بیکران حاصل از فروش نفت در اختیار دولت نیست که با اتکای به آن بینیاز از پاسخگویی باشد، آیا میتوان به شواهدی استناد کرد که در مسیر آن توسعه سیاسی مدنظر حرکت میکنیم؟ و همچنین آیا دولت به سمت پاسخگویی حرکت میکند یا خیر؟ و تصمیماتی که از سوی دولت گرفته میشود، منبعث از خواسته و اراده جامعه است یا خیر؟ شاید اشاره به مواردی، موضوع را روشنتر کند. مثلا در هفته گذشته، یکی از موضوعاتی که بسیار بحثبرانگیز شد، افزایش سن بازنشستگی و تصویب آن در مجلس بود؛ موضوعی که سن بازنشستگی را از 30 سال به 35 سال افزایش داد. جدا از نظر کارشناسان در این زمینه، آنچه اهمیت دارد، این است که صندوقهای بازنشستگی به دلایلی چند، در آستانه ورشکستگیاند (اگر تا حالا ورشکسته نشده باشند). مهمترین این دلایل به عدم پرداخت تعهدات مالی دولتها در این چند دهه و سوءمدیریت آشکار در صندوقها برمیگردد که آن هم ناشی از اراده دولتها در این مدت بوده و حالا که موقع بازنشستگی کارکنان رسیده است، آن خطاهای مستقیم دولتها باعث شده صندوقهای بازنشستگی نتوانند تعهدات خود را انجام دهند. آنوقت راهحل مشترک دو قوه مجریه و مقننه چه بوده؟ مجازات کارکنان. به عبارتی بهجای تغییر در رویکردها و اصلاح سیاستها و روشها، تصمیم گرفتهاند با تنبیه کارکنانی که به تعهداتشان عمل کردهاند، ساختاری را که به تعهداتش عمل نکرده است، نجات دهند و پنج سال، اعلام این ورشکستگی را به تأخیر بیندازند یا همان ضربالمثل ابتدای یادداشت، از این ستون به آن ستون کنند، بلکه فرجی شود. اما به موضوع برگردیم و سؤال قبلی را دوباره بپرسیم؛ آیا برای نمونه، همین ماجرای تغییر سن بازنشستگی، آنهم با ازدسترفتن آن درآمدهای نفتی، نشانهای از تغییر رویه دولت است؟ و آیا میتوان نشانهای مشاهده کرد که وقتی دیگر آن درآمدهای نفتی و مستقل وجود ندارد، چیزی عوض شده یا همچنان در بر همان پاشنه میچرخد؟
هولوکاست غزه
مازیار خادمی
سالهاست ادعا میشود هولوکاست، نسلکشی یهودیان اروپایی در طول جنگ دوم جهانی است. بین سالهای 1941 و 1945 نازیها بر پایه ایدئولوژی نژادپرستی و تعقیب «فضای زندگی»، کشتار گسترده یهودیان را در دستور کار قرار دادند. اینکه آیا این اتفاق رخ داده است یا خیر اساسا پرسش مهملی است. یعنی نباید پرسید آیا حقیقتا چنین کشتار گستردهای رخ داده است یا خیر. این یک امر مقدس غربی است، بعد از تقدسزدایی از تمام مقدسات عالم حتی «خدا». هرگونه مخالفت با این ادعا، گویی انکار هرگونه حیثیت اخلاقی مخالف و احیانا پرسشگر است. در کنار هزاران پرسش که میتوان مطرح کرد، باید پرسید: هر کشتار گستردهای، یا هرگونه تحقیر و محرومیت از حقوق، غیرانسانی است؟ معیار هر چه باشد چه کسی داوری میکند؟
منتظر هیچ پاسخی نباید بود، واقعیت گویاست؛ معیار نقض حقوق بشر است و قاضی سازمان ملل متحد. 3 آوریل 2009، رئیس شورای حقوق بشر، کمیته حقیقتیاب سازمان ملل متحد درباره مناقشه غزه را با ماموریت «بررسی همه موارد نقض قوانین بینالمللی حقوق بشر و حقوق بشردوستانه بینالمللی که ممکن است در هر زمانی در غزه انجام شده باشد»، تاسیس کرد. اعضای کمیته عبارت بودند از: ریچارد گلدستون، قاضی سابق دادگاه قانون اساسی آفریقای جنوبی و دادستان سابق دادگاههای کیفری بینالمللی برای یوگسلاوی سابق و روآندا (رئیس کمیته)، پروفسور کریستین چینکین، استاد حقوق بینالملل در دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی لندن که یکی از اعضای هیات حقیقتیاب سطح بالای بیت هانون (2008) بود، حنا جیلانی، وکیل دادگاه عالی پاکستان و نماینده سابق دبیرکل درباره وضعیت مدافعان حقوق بشر که عضو کمیسیون بینالمللی تحقیق درباره دارفور (2004) بود و سرهنگ دزموند تراورز، افسر سابق نیروهای دفاعی ایرلند و عضو هیاتمدیره موسسه تحقیقات جنایی بینالمللی. نتیجه در 452 صفحه دایر بر ارتکاب جنایات جنگی و احتمالا جنایت علیه بشریت تقدیم شورای حقوق بشر شد و پس از تصویب و احاله بـه مجمـع عمـومی سـازمان ملـل متحد، به تصویب مجمع عمومی رسید. همه چیز زیباست الا نتیجه عملی: تکرار آن جنایت در ابعاد بسیار گستردهتر و ویرانکنندهتر در مقابل چشم تمام جهان در حال حاضر.
آیا چشمپوشی و تجاهل به جنایات رژیم صهیونیستی منجر به هیچ تناقضی در ذهن غرب نمیشود؟ آیا نباید پرسید: چرا با هولوکاست دولت جعل میکنید اما در غزه به نظاره نابودی یک ملت واقعی نشستهاید؟
این تناقضی است که اساسا لیبرالیسم را از ارائه راهحلی برای چالشهای ایجادشده از جانب سیاست بینالملل ناتوان میکند. گسترش دراماتیک کشورهای مدعی وابستگی به ارزشهای جهانشمول، بلکه تلاش بیسابقه به صورت آدمکشیهای محلی و جهانی و گسترش منطقهگرایی افراطی پرخاشجو همه آن چیزی است که میتوان ترسیم کرد. جنگ صلیبی جورج دبلیو بوش علیه به اصطلاح محور شرارت و تفکیک میان تروریسم خوب و بد را بدون این تحلیل غمانگیز نمیتوان فهمید. هنگامی که دولتی با دشمن سیاسی خود تحت لوای انسانیت میجنگد، جنگ برای بشریت نیست، بلکه جنگی است که از طریق آن دولتی میکوشد با غصب مفهومی عام، علیه رقیب نظامیاش عملکند. به بهای محو رقیبش، تلاش میکند خود را مظهر انسانیت قلمداد کند و به چنان روشی عمل میکند که گویی نماینده صلح، عدالت، ترقی و تمدن است و ادعا میکند برای این مبارزه میکند و رقیبش در تقابل با آنهاست.
این همان مکانیسم اخلاقگرایانهای است که فرانکو فلات، «پالایش احساس خوب» مینامد؛ شیوهای که راه را برای فرار از میانمایگی و در این مورد خاص فرومایگی یک رژیم مجعول فراهم میکند؛ فرافکنی شر و بدی به «دیگران» و بازکشف گونهای از «قهرمانگرایی».
اینکه رژیم صهیونیستی باید نابود شود، مسالهای نیست که کسی آن را ساخته باشد، نتیجه طبیعی اشاره به واقعیت جعل واقعیت است و تنها میشود آن را با آن نشان داد. هرگونه موجودیت فاقد مشروعیت، ازبینرفتنی است.
ضربهفنی!
محمدکاظم انبارلویی
۱- رهبر انقلاب اسلامی در نگاه به عملیات غرورانگیز طوفانالاقصی در نخستین روزهای این پدیده شگرف فرمودند ؛ «زلزله ۱۵ مهر یک شکست نظامی و اطلاعاتی غیرقابلترمیم است.»
این بیان یک «تحلیل» از عملیات نبود، بلکه یک «خبر» بود. صهیونیستها اگر به آن یک نگاه اطلاعاتی داشتند. جنگ و خونریزی و کودککشی را بهعنوان یک راهبرد ادامه نمیدادند.
امروز پس از گذشت ۴۶ روز از عملیات الاقصی، رهبر انقلاب اسلامی در دیدار مدالآوران بازیهای آسیایی با بهرهگیری از ادبیات ورزشی فرمودند :
«رژیم صهیونیستی شکست سنگین را جبران نکرده و در آینده هم نخواهد کرد.»
لذا رهبر معظم انقلاب بهعنوان یک داور در این منازعه فرمودند : «حماس در طوفانالاقصی رژیم صهیونیستی را ضربهفنی کرد.»
قبول آتشبس یک تصمیم سخت برای رژیم صهیونیستی و به تعبیر اینمار بن گویر وزیر امنیت داخلی رژیم صهیونیستی یک تصمیم فاجعهبار بود.
بدین ترتیب صهیونیستها از شکست «ترمیمناپذیر» به شکست «جبرانناپذیر» رسیدند!
۲- علت شکست ترمیمناپذیر و جبرانناپذیر چیست که صهیونیستها در محاسبات نظامی خود به آن فکر نکردند. صهیونیستها باید بدانند پس از پیروزی در جنگ با اعراب در سال ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ که یک جنگ متقارن بود، گرفتار جنگهای غیرمتقارن شدند. صهیونیستها جنگ غیرمتقارن را با فریب مذاکرات صلح اسلو تمامشده فرض کردند . اما جنگهای ۳۳ روزه ، ۲۲ روزه ، ۵۲ روزه ، ۸ روزه و اخیرا جنگ ۴۶ روزه نشان داد که دومینوی شکست رژیم صهیونیستی اجتنابناپذیر است.
۳-در نیمه دوم قرن بیستم آمریکا در جنگ غیرمتقارن با ویتنام و شوروی در چنین جنگی با افغانستان هر دو شکست فضاحتباری خورد اما در هزاره سوم آمریکا دوباره در جنگ غیرمتقارن با افغانستان و عراق وارد شد . در اولی به شکلی فضاحتبار فرار کرد و در دومی در باتلاق آن گیرکرده است و نمیداند چگونه فرار کند ؟!
شکست اسرائیل در لبنان و فرار صهیونیستها به مرزهای اشغالی یک جنگ غیرمتقارن بود. صهیونیستها نشان دادند با همه تجهیزات و مهمات و حمایتهای اشرار جهان نمیتوانند حرفی برای گفتن داشته باشند.
رژیم صهیونیستی در غزه و کرانه باختری وارد یک جنگ غیرمتقارن شده است. امروز رژیم صهیونیستی با فرسودگی و فرسایش ماشین جنگی خود روبهرو است و لذا از سال ۲۰۰۰ به بعد در هر جنگی که واردشده مجبور به پذیرش آتشبس ، عقبنشینی و شکست شده است. عقبنشینی و شکست گامبهگام به گروههای مقاومت در داخل سرزمینهای اشغالی و بیرون از آن در غرب آسیا اعتمادبهنفس و احساس پیروزی داد.
۴- نتانیاهو گفته بود، آتشبس را نمیپذیرد چون پذیرش آن بهمثابه پذیرش شکست است.
او گفته بود نبرد زمینی را تا نابودی حماس و آزادی اسرا ادامه میدهد. اما امروز درحالیکه نه اسیری آزادکرده ، نه حماس را نابود کرده است مجبور شده روی میز مذاکره چانهزنی بر ای شروط آتشبس با خفت و خواری بنشیند.
مقاومت خارقالعاده و محیرالعقول رزمندگان حماس ازیکطرف و فریادهای لعنآلود و افکار عمومی جهان از طرف دیگر ماشین جنگی صهیونیستها را متوقف کرد. مقاومت فلسطینی نشان داد قادر است بیماری خودشیفتگی و خودبزرگبینی و گردنکلفتی صهیونیستها را با «واقعیت میدان» جراحی کند.
۵- مقاومت اسلامی در منطقه و حرکت حماسی فلسطینیها در داخل سرزمینهای اشغالی نشان دادند برای پرداخت هر هزینهای آمادهاند ،
چراکه چیزی برای از دست دادن ندارند همه آنچه را که دارند در طبق اخلاص گذاشتهاند اگر بکشند پیروز هستند و اگر کشته شوند ، شهید محسوب میشوند و در پیشگاه خداوند متعال روسپیدند. اما رژیم صهیونیستی به این نتیجه رسید برای بقا حاضر به پرداخت هر هزینهای نیستند در هر مرحله متناسب با ضربهای که میخورند حاضرند سرشان را پایین بگیرند و تسلیم شوند.
۶- نگارنده طی یادداشتی تحت عنوان «نرخ آتشبس» ۱۸ روز پس از نبرد طوفانالاقصی نوشتم: «رژیم صهیونیستی هرقدر دیرهنگام اقدام به پذیرش آتشبس کند نرخ بیشتری باید برای آن بپردازد» امروز ۲۸ روز از آن تاریخ میگذرد، نرخی که برای آتشبس دو طرف تعیین کردهاند فقط بخش ناچیزی از دستاوردهای یکطرف را در برمی گیرد. برای تعیین تکلیف بقیه داراییها معلوم نیست چه تصمیم خواهند گرفت.
توافق آتشبس موقت تنها ۵۰ تن از کودکان و زنان اسیر اسرائیلی را در مقابل آزادی ۱۵۰ زن و کودک فلسطینی را در برمیگیرد. ضمن اینکه عملیات نظامی متوقف میشود و کمکهای بشردوستانه به غزه سرازیر میشود.
اما در مورد مفاد اصلی آتشبس که آزادی دهها اسیر نظامی رژیم صهیونیستی که در میان آنها ژنرالهای دانهدرشت وجود دارد تصمیمی اتخاذ نشده است.نرخ اصلی آتشبس بر اساس ضخامت بازوی مقاومت در عملیات طوفانالاقصی قیمتگذاری میشود.آنجا محاسبات پیروزی در این نبرد به تعداد امتیازات دو طرف مربوط نمیشود چون بازی با «ضربهفنی» به پایان رسیده است.