صبح صادق >>  صفحه آخر >> پرونده
تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱۴۰۳ - ۲۰:۳۰  ، 
کد خبر : ۳۶۴۷۷۱

به داده و نداده‌ات شکر

پایگاه بصیرت / شهاب الدین نوروزی

پیرزن و پیرمرد روبه‌روی تلویزیون نشسته بودند و سرشان گرم تلویزیون بود؛ روز‌های ۲۸ صفر و ۳۰ صفر بود، نوحه‌های سوزناک بقیع و مدینه و مشهدالرضا (ع) به نوبت پخش می‌شد. سوز بود و آه بود و اشکی که گوشه چشم‌ها را‌تر می‌کرد. پیرزن گفت: «کاش آن روز‌هایی که توان داشتیم بیشتر می‌رفتیم، اشتباه کردیم به سالی یک بار رفتن بسنده کردیم.» همسرش جواب داد: «آره! کاش بیشتر می‌رفتیم و بیشتر استفاده می‌کردیم نمی‌دونستیم که عمر مثل برق و باد می‌مونه، چشم باز کردیم و بستیم، دیدیم پیر شدیم، انگاری دیروز بود که برای اولین بار دوتایی رفتیم مشهد.» تلویزیون داشت چند نفر را نشان می‌داد که امام رضا (ع) حاجت‌شان را داده بود. یکی از کار و بارش که رونق گرفته بود صحبت می‌کرد. دیگری از بیماریش که چندین سال زمین‌گیرش کرده بود و با توسل به امام رضا (ع) شفا گرفته بود، می‌گفت بالاخره هر کسی یکی از عنایت‌های امام رضا (ع) را می‌گفت.

پیرمرد رو کرد به همسرش و گفت: «نمی‌دانم شاید برنامه تلویزیونی پخش کرده باشه و ما ندیده باشیم، ولی خیلی دوست دارم افرادی رو ببینم که از حاجت‌هایی که نگرفتند الان خوشحالند. دوست دارم اونا بیان در این باره صحبت کنند و بگویند اگر فلان روز کار و بارم رونق می‌گرفت، چه می‌شد. اگر همان سال دانشگاه قبول می‌شدم، چه می‌شد و خیلی از شدن‌های دیگر که فقط آن روز‌ها تب و تابش بود و حالا که بزرگ‌تر شدیم، خدا را شکر می‌کنیم که نشده.» پیرزن گفت: «الان که پا به سن گذاشته‌ایم و خیلی چیز‌ها را دیده‌ایم، از ته دل می‎گوییم خدایا به داده و نداده‌ات شکر؛ حقیقتاً خیلی چیز‌ها خواسته‌ایم که به صلاح ما نبوده و خدا عنایت کرده و نداده. شاید اگر حاجت‌مان برآورده می‌شد مصیبت‌های زیادی می‌کشیدیم.» پیرزن یاد داستانی افتاد که مرحوم پدرش از ثعلبه انصاری می‌گفت. او به همسرش گفت: «پیش مرحوم پدرم هر وقت می‌گفتیم خدا صدای ما را نمی‌شنود. برای ما داستان ثعلبه انصاری رو می‌گفت؛ این آدم آدم کمی نبود پیامبر (ص) را دیده بود. او را می‌شناخت، اما پا کرده بود توی یک کفش که برای من دعا کن تا مال و منال پر و پیمان گیرم بیاید به قول خودمان به پیامبر (ص) می‌گفت «شما دعای کنید من پولدار بشوم» و طبق قرآن عمل می‌کنم که اگر پولدار شدم «لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ» (توبه/ ۷۵) حتماً صدقه می‌دهم و از نیکوکاران می‌شوم. ثعلبه خیلی خدمت پیامبر اکرم (ص) می‌رسید و اصرار و التماس می‌کرد؛ اما پیغمبر (ص) هربار می‌گفتند این دعا به صلاح تو نیست. تا اینکه این اصرار‌ها جواب داد و پیغمبر (ص) برایش دعا کرد و کاسبی‌اش رونق گرفت و کم‌کم سرش شلوغ شد تا جایی که چند وعده به نماز پیغمبر (ص) نمی‌رسید. ثعلبه یک دامداری بزرگ بیرون مدینه راه انداخت، دست و بالش پررونق شد و سری توی سرا آورد تا اینکه دستور زکات بر پیامبر (ص) نازل شد، پیغمبر (ص) مأموران زکات را فرستاد تا بروند از قبایل و از جمله ثعلبه انصاری زکات بگیرند، مأموران رفتند همه زکات‌ها را جمع کردند؛ پیش ثعلبه انصاری که رسیدند، گفتند نوبت زکات توست و قبایل این طور رفتار کردند، تو چه کار می‌کنی؟ ثعلبه کمی با خودش کلنجار رفت، دید زکات اموالش خیلی زیاد هست، گفت بروید به پیغمبر (ص) بگویید «ثعلبه زکات نمی‌دهد.» وقتی خدمت پیغمبر (ص) موضوع را گفتند، پیامبر (ص) سه بار تکرار کردند «وای بر ثعلبه»، دستور خدا را عمل نکرد.»

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات