باران آهسته میبارد، شبیه بغضهایی که در دل نشستهاند. هر قطرهاش همچون حروفی است از یک نامه ننوشته، خطی است به سوی تو،ای یگانه امید.
در شبهای خاموش، چشم به آسمان میدوزم و به تو میاندیشم. به یاد روزهایی که نبودند و به روزهایی که خواهند آمد. روزهایی که تو خواهی آمد و جهان را از نو خواهی ساخت. در این انتظار طولانی، دلم برای یک نگاه مهربان، یک کلام دلنشین تنگ شده است. انگار تمام دنیا در نبود تو، به خوابی عمیق فرو رفته است. من اما، در این خواب، بیدار و منتظرم.
سکوت نبودنت همه جا را فرا گرفته است. در این سکوت بلند صدا میزنم که بیا تا دوباره بهار به این دل خشکیده بتابد که دنیا در نبودنت همیشه پاییز است.
در این انتظار طولانی، نام تو را زمزمه میکنم. کلماتت، مرهمی است بر زخمهای روحم. با تو حرف میزنم، با تو درددل میکنم، گویی که همین الان در کنارم نشستهای و به حرفهایم گوش میدهی.
مولاجان! در انتظار آمدنت هستم! همچون درختی که در انتظار باران میماند.