صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۷  ، 
کد خبر : ۳۶۹۸۲۱

یادداشت روزنامه‌های یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳

از اروپا اصرار از غربگرایان انکار!، عبرت‌آموزی از اشتباه محاسباتی اسد و بخشی از جامعه سوری، مؤلفه‌های پنج‌گانه نقشه منطقه‌ای دشمنان؛ یادداشت برخی از روزنامه‌های امروز می‌باشد.

عناوین اخبار روزنامه کيهان در روز یکشنبه‌ ۲۵ آذر

از اروپا اصرار از غربگرایان انکار! 

مسعود اکبری
در روزهای گذشته، نمایندگان تروئیکای اروپایی در سازمان ملل در ادامه سیاست‌های ضدایرانی خود، به شورای امنیت اعلام کرد‌ند که در صورت لزوم آماده استفاده از مکانیسم ماشه و بازگرداندن تحریم‌ها علیه ایران هستند. درخصوص این اقدام طرف اروپایی گفتنی‌هایی است که در ادامه به اختصار به آن می‌پردازیم.
مکانیسم ماشه، ساز و کاری در برجام است که طرف‌های غربی با فعال کردن آن امکان بازگرداندن تمام قطعنامه‌های تحریمی سازمان ملل علیه ایران را دارند. این قطعنامه‌ها اگرچه در قطعنامه ۲۲۳۱ تعلیق (و نه لغو) شد اما این تعلیق نیز عملا هیچ‌گاه رخ نداد و محتوای تحریمی این قطعنامه‌ها توسط اروپا و آمریکا اجرا می‌شد و یا تحریم‌های مشابه آن به بهانه‌های دیگر توسط آنها اعمال شد.
بر این اساس صاحبنظران معتقدند که استفاده تروئیکای اروپا از مکانیسم ماشه، تأثیر روانی بر اقتصاد ایران خواهد داشت و بر روی کاغذ و در عمل، تغییری در تحریم‌ها رخ نمی‌دهد. 
فعال کردن مکانیسم ماشه، پنجمین اقدام ضدایرانی طرف اروپایی در همین چند ماه روی کارآمدن دولت چهاردهم است. 
23 مهر 1403، اتحادیه اروپا با اعمال تحریم‌های تازه‌ علیه افراد و نهادهای ایرانی، سه شرکت هواپیمایی ایران‌ایر، ماهان و ساها را نیز به فهرست تحریم‌های خود اضافه کرد.
26 مهر 1403، بیانیه ضدایرانی مشترک شورای همکاری خلیج‌فارس و اتحادیه اروپا درباره جزایر سه‌گانه منتشر شد.. در این بیانیه در اقدامی گستاخانه و بی‌سابقه، از لفظ «اشغالگر» در مورد حاکمیت ایران بر جزایر سه‌گانه استفاده شد.
28 آبان 1403، شورای اروپا اعلام کرد که کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران و یک فرد و ۴ نهاد ایرانی و روسی را به بهانه نقش داشتن در انتقال پهپادهای ایرانی به روسیه برای استفاده در جنگ اوکراین تحریم کرده است.
2 آذر 1403، شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی قطعنامه پیشنهادی تروئیکای اروپایی شامل آلمان، فرانسه، و انگلیس به همراه آمریکا را به تصویب رساند.
سریال اقدامات ضدایرانی طرف اروپایی در حالی است که دولت چهاردهم، مذاکره با اروپا حول مسائل مختلف را جزو برنامه‌های ویژه خود در سیاست خارجی عنوان کرده است. این موضع تحقیرآمیز و این پیام ضعف در حالی است که اروپا در مواجهه با ایران، کارنامه سیاهی از خود برجای گذاشته است. 
دولت‌های اروپایی در سه دولت روحانی، خاتمی و مرحوم ‌هاشمی رفسنجانی نیز با وجود ارسال پیام مذاکره و تعامل از سوی دولت وقت ایران، موضع خصمانه‌ای را اتخاذ کرده بودند.
در دولت روحانی پس از خروج آمریکا از توافق هسته‌ای در اردیبهشت ۱۳۹۷، اروپایی‌ها وعده دادند که حداکثر تا ۱۰ خرداد همان سال بسته پیشنهادی خود مبنی بر تضمین اجرای تعهدات برجامی را ارائه دهند. بر همین اساس اروپا می‌بایست پس از خروج آمریکا از توافق، یک قطعنامه در واکنش به نقض قطعنامه ۲۲۳۱ توسط آمریکا صادر می‌کرد، با تحریم‌های آمریکا مقابله می‌کرد، روابط بانکی برای تجارت با ایران را تضمین می‌کرد و درباره خرید نفت از ایران تعهد می‌داد و همچنین از مطرح کردن موضوع موشکی و منطقه‌ای امتناع می‌کرد.
اما هیچ‌کدام از موارد فوق رخ نداد و در نهایت اروپا وعده داد که یک کانال مالی- که حتی یک دهم تعهدات برجامی نیز نبود- را راه‌اندازی خواهد کرد. روزها و هفته‌ها و ماه‌ها سپری شد و تعهدات برجامی اروپا که- به‌دلیل گستاخی طرف اروپایی و انفعال دستگاه دیپلماسی دولت قبل- به کانال مالی تقلیل داده شده بود، در دو مرحله به «اس‌پی‌وی» (مبادله نفت در مقابل کالا) و سپس «اینستکس» (مبادله پول نفت دیگر کشورها با غذا و دارو) رسید! براساس آنچه در اینستکس آمده بود ایران باید ارز حاصل از فروش نفت را به بانک‌های اروپایی منتقل می‌کرد. در مقابل از کشورهای اروپایی- و نه هیچ جای دیگر- کالا خریداری می‌کرد، آن هم نه هر کالایی، بلکه فقط اقلام دارویی و غذایی. در همان مقطع بانک‌های اروپایی به صراحت تأکید کردند که تصمیم آمریکا درباره تحریم روابط تجاری با ایران را محترم می‌شمارند و حاضر به نادیده گرفتن آن نیستند!
در نهایت در اسفند سال ۱۴۰۱، سه کشور اروپایی انگلیس، فرانسه و آلمان در بیانیه‌ای مشترک، از انحلال سازوکار مالی «اینستکس» (Instrument in Support of Trade Exchanges) خبر دادند. رهبر معظم انقلاب- ۱۰ مرداد ۹۹- در بخشی از بیانات خویش فرمودند: «اروپایی‌ها هیچ کاری برای مقابله با تحریم‌های آمریکا نکردند و آنچه که به نام اینستکس نیز مطرح کردند، بازیچه‌ای بود که محقق نشد.»
«محمدجواد ظریف» وزیر امور خارجه اسبق- مهر ۹۶ (دو سال پس از امضای برجام)- گفت: «حتی نمی‌توانیم یک حساب بانکی در انگلیس باز کنیم.» وی در اظهارنظری دیگر- تیر ۹۸- گفت: «در نشست برجام ۳ کشور اروپایی متعهد شدند ۱۱ تعهد را اجرائی کنند». ظریف- آبان ۹۸- در تکمیل اظهارات قبلی خود خطاب به اروپایی‌ها گفت: «فقط یک تعهد را نشان دهید که در ۱۸ ماه گذشته به آن عمل کرده‌اید.»
ریچارد‌ هاویت (تهیه‌کننده سند راهبردی اتحادیه اروپا درباره روابط با ایران) پیش از این گفته بود: «توافق هسته‌ای، یک نقطه عطف بود؛ هرچند که همه مشکلات ما با ایران درباره اسرائیل، دموکراسی و حقوق بشر حل نشده است... ما باید...گفت‌وگو درباره حقوق بشر در ایران را از سر بگیریم. پیشرفت واقعی در زمینه حقوق بشر امکان‌پذیر است. نیروهایی در داخل ایران، درحال اعمال فشار بر حاکمیت هستند و ما امیدواریم گزارش ما نیز باعث پیشرفت در این زمینه شود... اکنون اروپا در ایران نفوذ دارد ولی آمریکا از این نفوذ برخوردار نیست. ما می‌خواهیم از این اهرم استفاده کنیم و به سوی ساختار جدید امنیتی در خاورمیانه (غرب آسیا) حرکت کنیم.»
در مقطعی که دولت خاتمی روی کار بود-سال‌های ۸۲ تا ۸۴- توافق سعدآباد و پاریس و بروکسل میان ایران و ۳ کشور اروپایی امضا شد. در این توافق، با وجود انجام همه تعهدات از سوی ایران، تعهدات طرف اروپایی کاملاً زیرپا نهاده شد و تقریباً هیچ دستاوردی عاید ایران نشد. دولت مدعی اصلاحات با اعتماد به آمریکا و اروپا، صنعت هسته‌ای ایران را به حالت تعلیق درآورد ولیکن این قبیل اقدامات هیچ‌گاه به لغو تحریم‌ها منتهی نشد.
در دولت مرحوم‌ هاشمی رفسنجانی، روند «تنش‌زدایی با اروپا» که از سوی اروپایی‌ها به «گفت‌و‌گوهای انتقادی» تعبیر شد، کلید خورد. روندی که سرانجام آن به خروج دسته جمعی و توأم با تهدید سفرای اروپایی در سال ۷۵ انجامید.
تجهیز صدام به سلاح‌های کشتارجمعی در هشت سال جنگ تحمیلی، مشارکت با آمریکا در تحریم داروی بیماران و از جمله کودکان ایرانی، همصدایی با آمریکا در تروریسم اقتصادی و مشارکت در تحریم‌ها علیه ملت ایران، بی‌عملی در برجام و توافق سعدآباد، حمایت از فعالین ضدانقلاب و اعضای گروهک‌های تروریستی و تجزیه‌طلب، حمایت از فتنه ۸۸، حمایت از اغتشاشات ۱۴۰۱ و...تنها بخش کوچکی از جنایت‌ها و خباثت‌های برخی دولت‌های اروپایی علیه ملت ایران است.
با این‌حال جریان غربگرا و برخی از مدعیان اصلاحات در داخل کشور همچنان پیام ضعف و حقارت به طرف غربی ارسال می‌کند. واقعیت این است که غربگرایان در داخل ایران، هیچ شناختی از سیاست خارجی و روابط بین‌الملل ندارند؛ که اگر کوچک‌ترین شناختی داشتند، همزمان با گستاخی طرف غربی، تیتر «با دشمنان مدارا» را با افتخار در صفحه اول روزنامه‌های خود منتشر نمی‌کردند. این طیف، غائبان همیشگی کلاس تاریخ هستند. 
عناوین اخبار روزنامه جوان در روز یکشنبه‌ ۲۵ آذر

عبرت‌آموزی از اشتباه محاسباتی اسد و بخشی از جامعه سوری 

رسول سنایی راد
بر اساس ارزیابی و اظهارات سفیر جمهوری اسلامی ایران در سوریه، آقای بشار اسد با نگاه به وضعیت حاکم بر جامعه سوری و نیرو‌های نظامی و سیاسی اطراف خود، به این جمع‌بندی رسید که قدرت را به شکل سلمی یا همان مسالمت آمیز واگذار و خود از قدرت کناره‌گیری کند. احتمالاً مفروض اصلی او برای چنین تصمیمی جلوگیری از تلفات انسانی و ویرانی و تخریب کشور بر اثر تداوم و تشدید جنگ داخلی و حفظ زیرساخت‌های کشور با گرفتن بهانه از امریکا و رژیم صهیونیستی بوده که به همراه متحدان اروپایی و منطقه‌ای خود از سال ۲۰۱۱ و شروع ناآرامی‌ها و میدانداری تروریست‌های داعش تاکنون ترجیع‌بند تکراری جملگی آن این بود که «بشار اسد باید برود». از این رو، از چند ماه قبل، محمد غازی‌الجلالی را به نخست‌وزیر منصوب کرده بود که به عنوان شخصیتی مستقل و تکنوکرات، امکان مذاکره و انتقال قدرت به مسلحین مدعی برپایی حکومتی بر اساس خواست و مشارکت تمام قومیت‌ها و عبور از آنچه را که سیطره خانواده اسد یا پیروان مذهب علوی می‌نامیدند، داشته باشد.  از نگاه اسد احتمالاً در این صورت هم در اداره کشور به نفع مردم خللی پدید نمی‌آید و هم ممانعت از هرج و مرج به خسارت کمتر برای کشور کمک می‌کند؛ بنابراین علاوه بر نخست‌وزیر، تعداد دیگری از اعضای کابینه با وجود پیشروی و اشغال دمشق به دست مسلحین همچنان باقی ماندند تا برای اداره کشور هیچ خلأ تکنوکراتیک هم پدید نیاید.  آقای الجلالی هم با همراهی با مسلحین و برگزاری نشستی رسمی و رسانه‌ای قدرت را به نماینده معرفی شده از سوی جولانی سرکرده هیئت تحریرالشام که نقش محوری در ائتلاف گروه‌های مسلح و مهاجم را داشت، منتقل کرد و نیرو‌های ارتش هم در عقب‌نشینی‌ها، اماکن و تجهیزات در اختیار را منهدم نکردند، چون دستورالعملی برای انهدام نداشتند. گرچه در مواردی هم تعجیل و دستپاچگی فرصتی برای این کار باقی نگذاشته بود.  با وجود این، چنین تصمیمی، یعنی کناره‌گیری از قدرت و واگذاری میدان به مسلحین نه تنها از بروز خسارت جلوگیری نکرد، بلکه زمینه‌ساز انهدام دارایی‌های راهبردی و زیرساخت‌های کشور سوریه به دست رژیم صهیونیستی و در مواردی هم امریکایی‌ها به بهانه ضربه به هسته‌های داعش فراهم شد و علاوه بر این بخش‌هایی از خاک سوریه که دارای موقعیتی راهبردی است، به اشغال ارتش رژیم صهیونیستی در آمد.  جالب اینکه در این ماجرا نه تروریست‌های صهیونیستی و نه امریکایی‌ها، علیه مسلحین که به اتفاق جولانی نام بسیاری از گروه‌های مسلح متحد او، در فهرست گروه‌های تروریستی امریکا و متحدان او بودند هیچ گلوله‌ای شلیک نشد، بلکه امریکایی‌ها و متحدان اروپایی آنها با صراحت اعلام داشتند که برای آنان عمل و اقدام مسلحین مهم است نه مواضع و گفتار آنان. حال آنکه نه تنها مسلحین هم هیچ مقاومتی در برابر تجاوزات و حمله‌های خسارت‌بار صهیونیست‌ها نداشتند، بلکه به بهانه خستگی مردم سوریه از جنگ، به صهیونیست‌ها برای آینده هم طمینان خاطر دادند تا نه تنها سرزمین‌های اشغال شده از سوریه را تثبیت کنند، بلکه با آسودگی خیال به توسعه اشغالگری نیز بپردازند. کما اینکه در فضای رسانه‌ای هدایت شده از سوی دشمنان سوریه، این گونه القا می‌شود که دروزی‌های منطقه جولان سوریه، تقاضای پیوستن به رژیم اشغالگر فلسطین را دارند که به نوعی برای اشغالگری مدعی وجود زمینه اجتماعی نیز بشود. بروز این وضعیت فاجعه آمیز و خسارت‌بار برای سوریه با اشتباه راهبردی بشار اسد و تکیه او بر مفروضات غلط، عبرتی برای تمامی مسئولان و ملت‌های منطقه است که بدانند آنچه در سوریه اتفاق افتاد آشکارا نشان داد که واقعاً مشکل اشخاص و حتی رژیم‌های سیاسی نیست، بلکه مشکل وجود کشور‌های قدرتمند اسلامی در مقابل سیاست توسعه‌طلبانه رژیم صهیونیستی و نقشه حامیان امریکا و اروپایی آنان برای تغییر در حاکمیت ارضی کشور‌های اسلامی و گرفتن دارایی‌ها و ابزار قدرت از آنان به نفع خاورمیانه جدید و برپایی نظمی منطقه‌ای با محوریت و سلطه رژیم صهیونیستی است که با نظم مطلوب امریکا و متحدان غربی آن هماهنگ باشد.  از این رو، آنان حاضرند حاکمیت گروه‌های مسلحی را که تا دیروز دست در دست داعش داشته و در فهرست گروه‌های تروریستی امریکا و متحدانش قرار گرفته‌اند، در سوریه بپذیرند و بر سابقه آنان چشم ببندند، چرا که مزیت حاکمیت مسلحین، پذیرش سلطه بیگانه و سازش، واگذاری خاک و کسب رضایت غرب به قیمت نابودی ابزار قدرت کشورشان است.  فاجعه بزرگ‌تر از اشتباه محاسباتی بشار اسد، فریب بخشی از مردم سوریه است که با وجود اطلاع از سوابق مسلحین و دیدن گروه‌های تروریستی خارجی در بین آنان، نسبت به ورودشان به قدرت و به دست گرفتن سرنوشت کشورشان بی‌تفاوتی و گاه همراهی پیشه کردند که مصداق رقص با گرگ‌ها به حساب می‌آید و این پدیده نیز عبرتی بزرگ برای کسانی است که باید نقش رسانه در فریب و تبیین در آگاهی‌بخشی را جدی‌تر بگیرند.
عناوین اخبار روزنامه جام جم در روز یکشنبه‌ ۲۵ آذر

مؤلفه‌های پنج‌گانه نقشه منطقه‌ای دشمنان

محمدمهدی ایمانی‌پور 

رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار هزاران نفر از اقشار مردم، با تبیین لایه‌های مختلف حوادث سوریه و ترسیم منطق حضور ایران در این کشور، به تشریح روند آتی تحولات منطقه و بیان درس‌ها و عبرت‌های اتفاقات سوریه پرداخته و فرمودند: «این حوادث محصول یک نقشه آمریکایی ــ صهیونیستی است و گستره مقاومت با یافتن استحکام و انگیزه بیشتر در مقابل فشار‌ها و جنایت‌ها، به حول قوه الهی همه منطقه را فراخواهدگرفت.»

بر اساس فرمایشات بسیار بااهمیت و دوراندیشانه رهبر حکیم انقلاب اسلامی، پنج مؤلفه اساسی نقشه دشمن در قبال تحولات اخیر را می‌توان به شرح زیر مورد توجه قرار داد:

۱. روایتگری محدود از اهداف خطرناک: درسال۲۰۰۶ میلادی، جو بایدن، رئیس‌جمهور کنونی آمریکا، نقشه‌راه خطرناکی تحت عنوان فدرالیزه‌کردن عراق براساس مؤلفه‌های قومیتی و مذهبی را ارائه کرد. فرجام طرح جو بایدن، تجزیه عراق یکپارچه به سه کشور عراق سنی‌نشین، عراق شیعه‌نشین و عراق کردنشین بوده است. این طرح در ادامه مسیر سیاست خارجی و منطقه‌ای آمریکا به یک نقشه‌راه کلان در قبال سایر کشور‌های مسلمان تبدیل شده است. این قاعده کلان درخصوص سوریه نیز صادق است. تجزیه سوریه، هدفی است که منابع امنیتی ورسانه‌ای غرب امروزه آشکارا ازآن پرده برداشته‌اند. دراین میان، روایتگری بسیارناقص و مخدوش رسانه‌های‌غربی‌وصهیونیستی، نوعی نشانی‌انحرافی ونادرست درراستای تمرکززدایی ازهدف‌اصلی دشمنان‌محسوب می‌شود. 

۲. مواجهه بااتصال گفتمانی جبهه مقاومت:جبهه مقاومت در طول دهه‌ها وسال‌های اخیر، ازنوعی انسجام واتحاد گفتمانی برخوردار بوده و این مسأله، خود را در میادین نبرد جبهه حق علیه باطل (ازجمله در تحولات اخیر) نمایان ساخته است. خیزش و بیداری جهانی در قبال ماهیت رژیم اشغالگر قدس در جریان توحش و جنایات این رژیم در فلسطین و لبنان، به تبلور پدیده‌ای تحت عنوان «بسط جهانی گفتمان مقاومت» منجر شده است. در چنین شرایطی دشمنان درصدد ارائه تصویری ضعیف از منظومه کنونی مقاومت هستند. این درحالی‌است که حیات جبهه‌مقاومت واردمرحله‌ای تازه‌شده که فرجام آن، شکست سنگین منطقه‌ای وجهانی تل‌آویو، واشنگتن و دیگر مهره‌های جبهه باطل خواهدبود. منظومه مقاومت، خصوصا به لحاظ گفتمانی اکنون در نقطه اوج و بلوغ خود قرار دارد. 

۳. تحدید عمق استراتژیک مقاومت: «نمادسازی» از تحولات مقطعی، روش نخ‌نما و متعارفی است که دشمنان همواره از آنها در راستای مواجهه با «موجودیت جبهه مقاومت» استفاده کرده‌اند. درحال‌حاضر نیز دشمنان با استناد به تحولات جاری در سوریه قصد دارند عمق استراتژیک مقاومت را محدود کنند. دراین خصوص دشمنان دچاردوخطای بزرگ شده‌اند: نخست این‌که عمق استراتژیک مقاومت نه صرفا بر روی زمین، بلکه در اذهان و قلوب ملت‌های منطقه و جهان بوده و همین مسأله، قدرت بازخوانی و بازتولید آن را در حساس‌ترین بزنگاه‌ها با فوریتی مثال‌زدنی میسر می‌سازد. 

۴. دستکاری افکارعمومی: اختلال در افکارعمومی، به معنی ایجاد شرایط لازم جهت تغییر باورها، اصول، راهبرد‌ها و رفتار‌ها در قبال یک پدیده است. غرب از دستکاری افکارعمومی (در قالب جنگ روانی و تبلیغاتی) جهت انهدام باور‌های کلان مخاطبان عام و خاص در خصوص تحولات جاری در نظام بین‌الملل استفاده می‌کند. این قاعده درخصوص آنچه درسوریه رخ می‌دهد نیزصادق است. آمریکا و رژیم اشغالگر قدس، این جنگ روانی را علیه ارتش سوریه نیز به کار گرفتند، اما قطعا در تعمیم آن به اذهان آگاه و بیداری منطقه و جهان عاجز خواهند بود. 

۵. خلق الگو‌های خطرناک حکمرانی: در سال‌های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ میلادی، پس از اشغال افغانستان وعراق، آمریکا و شبکه متصل به واشنگتن تلاش کردند باخلق الگو‌های حکمرانی جدید وپرخطر، باجعل عناوینی مانند «اسلام سکولار»، «اسلام تکفیری»، «اسلام مبتنی بر لیبرال‌دموکراسی غربی» و «اسلام همزیست با صهیونیسم»، الگوی واقعی حکمرانی متعادل، مقتدر و پیشروی دینی را که ایستادگی در برابر دشمنان قسم‌خورده دین اسلام وتعالیم قرآنی رامسئولیت و وظیفه ذاتی خود قلمداد می‌کند، به انزوا ببرد. اصالت و بنیان‌های منظومه حاکمیت دینی و اسلامی به اندازه‌ای قدرتمند است که این بار نیز اجازه تنفس الگو‌های جعلی ازحکمرانی دینی را به دشمنان و مهره‌های آن نخواهد داد.

عناوین اخبار روزنامه آرمان امروز در روز یکشنبه‌ ۲۵ آذر

ایران و آینده خاورمیانه

محمد مهدی مظاهری

در کمتر از دو هفته شهرهای مختلف سوریه به اشغال گروههای مخالف بشار اسد درآمد و سپس با اشغال دمشق، حکومت ۵۰ ساله وی نیز خاتمه یافت. برای ناظران و تحلیلگران مسائل خاورمیانه که در یکسال گذشته حوادث و تحولات شگفت انگیز و غیر قابل تصور بسیاری را دیده اند، ناکامی عجیب اسد در حفظ حاکمیت خود بر شهرهای مختلف سوریه و در نهایت فرار او به روسیه و جشن پیروزی مخالفان در پایتخت یک شوک جدید بود. این تحول جدید دو سؤال کلیدی را پیش روی تحلیلگران قرار داد؛ دلایل شکست این چنینی اسد چه بود؟ و پس از این تحول، منطقه به چه سمت و سویی حرکت خواهد کرد؟ در رابطه با سؤال نخست هر چند می‌توان پاسخ هایی متعدد از زوایای گوناگون داد؛ اما در یک نگرش کلی به نظر می رسد تجمیع دو دسته عوامل داخلی و خارجی سبب سقوط بشار اسد گردید. به این ترتیب که بعد از عملیات هفت اکتبر و ضربه کاری که رژیم اسرائیل(دانسته یا نادانسته) از نیروهای مقاومت خورد،این رژیم توانست مشروعیت و جواز اجرایی کردن استراتژی‌های «اختاپوس» و «مرگ با هزاران چاقو» خود را از قدرت های جهانی بگیرد و در نتیجه با شدت و حدت تمام و بدون هیچ ملاحظه و رعایت خطوط قرمز، برنامه خود برای تضعیف و نابودی جبهه مقاومت و سران، تصمیم گیران و حامیان آن را به اجرا گذارد. در چنین فضایی سوریه که یک پل رابط بین نیروهای مقاومت بود، به هدف بعدی این رژیم بعد از غزه و لبنان تبدیل شد و البته با حمایت های مالی و لجستیکی ترکیه، پروژه ساقط کردن اسد کلید خورد و اجرایی شد. البته تهدید و توطئه خارجی در مقاطع مختلف و برای کشورهای گوناگونی وجود داشته، اما همیشه منجر به سقوط و فروپاشی حکومت های آنها نشده است. در مورد سوریه هم می‌توانست این اتفاق رخ بدهد؛ اما نداد و دلیل آن هم فقدان محبوبیت و سرمایه اجتماعی حکومت اسد بود. بشار اسد قبل و بعد از انقلاب مردمی سال ۲۰۱۱ فرصت داشت تا به خواسته‌های جامعه خود توجه کند و با افزایش رضایت مردم از حکومت خود، پایه‌های نظام سیاسی اش را تقویت کند، اما چنین نکرد. مردم سوریه هر چند طی این سالها از ترس جنگ داخلی و آشوبی دوباره، دیگر دست به اعتراضات مدنی و تجمع و انقلابی دیگر نزدند، اما در بزنگاه تاریخی روزهای اخیر نقش خود را نشان دادند و با قطع کامل حمایت خود از حکومتشان به اسد نشان دادند اگر آنها نباشند، پایه‌های حکومت تا چه لرزان است. پایگاه مردمی اسد در سالهای اخیر آنقدر تضعیف شده بود که کوچکترین تجمعی حتی از سوی حامیان وی در اطراف کاخ ریاست جمهوری شکل نگرفت و با ضعف یا تمرد ارتش از مقاومت در برابر نیروهای متجاوز، پایتخت سوریه به راحتی در اختیار آنها قرار گرفت. بنابراین توطئه و برنامه ریزی خارجی و نارضایتی داخلی در سوریه دو عامل کلیدی بودند که سبب سقوط حکومت اسد شدند. اما سؤال دوم این است که در این شرایط آینده منطقه به چه سمتی خواهد رفت؟ و جمهوری اسلامی ایران چه می‌تواند بکند؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت به نظر می رسد بر اساس استراتژی‌های توسعه طلبانه و تهاجمی رژیم اسرائیل و البته موضع گیری‌های گستاخانه و شفاف مقامات آن، برنامه سوریه در مورد دیگر شاخه‌های جبهه مقاومت از جمله در عراق و یمن نیز ادامه خواهد یافت و تهدیدات و حملات خرابکارانه علیه جمهوری اسلامی ایران نیز شدت خواهد گرفت. در چنین شرایطی به نظر می‌رسد جمهوری اسلامی ایران و جبهه مقاومت باید خود را در یک موقعیت تجدید قوا و نیرو قرار دهند. جبهه مقاومت از همان اوان شکل گیری بر پایه اعتقاد و حمایت مردم ایجاد شد و حال نیز باید تمام هم و غم خود را بر تداوم بخشی به حمایت همین پایه اصلی قرار دهد. نیروهای مقاومت در عراق و یمن باید ضمن تقویت جایگاه خود در جامعه، به ائتلاف سازی با احزاب و گروه‌های مختلف بپردازند و شبکه خود را در بین مردم کشورهایشان گسترش دهند. اما جمهوری اسلامی ایران که پشتیبان گروه‌های مقاومت است و در نتیجه بیش از همه در معرض تهدید و توطئه قرار دارد نیز باید تدابیر جدی برای تقویت قدرت داخلی خود انجام دهد. هر چند بعد از حمله‌های وعده صادق ۱ و ۲ ایران به اسرائیل و نحوه پاسخگویی این رژیم به کشورمان، به نمی رسد اسرائیل قصد حمله مستقیم به ایران و آغاز جنگی گسترده را داشته باشد، اما تحریک و تجهیز نیروهای مخالف نظام، جنگ رسانه ای، ایجاد نارضایتی عمومی در بین مردم، حملات سایبری و هوشمند به مراکز کلیدی و ناکارآمد جلوه دادن نظام حکمرانی در ایران احتمالا در رأس برنامه‌های این رژیم علیه ایران قرار دارند. در چنین شرایطی گام اول مواجهه شفاف و واقع گرایانه با تهدیدات موجود است؛ تکذیب و انکار و شعارهای بی پشتوانه نه تنها دردی از کشور دوا نمی‌کند، بلکه ممکن است سبب رخوت و سستی در برنامه ریزی برای مواجهه دقیق و جدی با تهدیدات موجود شود.

عناوین اخبار روزنامه شرق در روز یکشنبه‌ ۲۵ آذر

منطق تحولات سیاسی

کوروش الماسی

از منظر  منطقی و روش‌شناختی، تحولات به‌طور کلی به دو شکل صورت می‌گیرند؛‌ تکاملی و مهندسی‌شده. اینکه‌ در جهان خرد، دانش، اخلاق، فناوری، صنعت و... بنیاد معاصر، تحولات سیاسی و اجتماعی غالبا مبتنی بر روش‌های مهندسی‌شده‌ رخ می‌دهند. به‌طور کلی، دخالت خرد و علم‌ مبنای تحولات مهندسی‌شده (توسط عوامل بومی یا بیگانه) و فقدان خرد و اراده مبنای تحولات (مکانیکی) تکاملی است. با توجه به توسعه علوم و فناوری در جهان معاصر، می‌توان ادعا کرد که بیشتر تحولات اجتماعی، سیاسی، روابط خارجه و..‌. مبتنی بر مدیریت مهندسی‌شده است و اینکه تحولات مبتنی بر تکامل، تنها در امور، پدیده‌ها و شرایط طبیعی رخ می‌دهد. یقینا مبحث تحولات مبتنی بر روش‌های مهندسی و تکاملی بسیار فراتر از توان و مجال یک موجز است؛ با این وجود، در راستای درک مبانی شرایط پرچالش اجتماعی و چاره‌اندیشی به منظور خروج از شرایط موجود، نکاتی کلی و مختصر ارائه می‌شود. چند دهه است که دغدغه‌مندان و دلسوزان ایران‌زمین‌ تلاش کرده و می‌کنند تا زیست شهروندان عقلانی، کم‌چالش، قانونمند، اخلاق‌بنیاد و همراه با رفاه، نشاط، امید، امنیت و... نسبی‌ باشد؛ اما‌ امر پنهانی نیست که با وجود تلاش‌های صادقانه و دلسوزانه، «بی‌نظمی، ناهماهنگی، انواع و انبوه چالش‌ها، تضادها، تناقض‌ها، ناکارآمدی، بی‌اخلاقی سیاسی، آینده پرابهام و... ویژگی‌های برجسته روابط اجتماعی و عملکرد انواع نهادهای اجتماعی (سیاسی، اقتصادی، آموزش، اخلاقی و...) است». بنابراین، کاملا موجه است که پرسش شود‌ چرا شهروندان کشور ثروتمندی (فرهنگی، تاریخی و منابع مادی‌) همچون ایران، دچار این همه چالش هستند؟ یا چرا شهروندان ایران‌زمین را باید «ثروتمندان‌ فقیر» بنامیم؟ یقینا طرح این‌گونه پرسش‌ها، همه توجه‌ها را به عملکرد ناکارآمد مدیریتی‌ معطوف می‌کند؛ اما‌ «شاید اصلی‌ترین دلیل شرایط پرچالش موجود و توقف تحولات سیاسی و اجتماعی مطلوب»، نگاه محدود و یک‌طرفه دغدغه‌مندان سلامت، امنیت و توسعه ایران‌ به ناکارآمدی است». چراکه‌ «توجه صرف» به عملکرد ناکارآمد مدیران، به معنای به حاشیه رفتن، دلیل یا ریشه اصلی توقف تحولات اجتماعی و سیاسی مطلوب‌ است. بنابراین، نقد، تحلیل و قضاوت عملکرد ساختار مدیریتی بدون آنکه منجر به راهکارهای واقع‌بینانه به منظور هدایت عملکرد‌ها در راستای منافع ملی شود، «ناقص و خنثی» است. شاید عبارت «شرایط قفل است» که اخیرا آقای موسوی‌لاری در تبیین وضعیت کلی کشور بیان کرده‌اند، انعکاس واقع‌بینانه شرایط پر‌چالش و بدون چشم‌انداز کشور باشد. با توجه به اینکه تبیین گزاره «قفل‌بودن وضعیت»، زوایا و سطوح گوناگونی دارد، بنابراین پرداختن به آن بسیار فراتر از توان و مجال یک موجز است. با‌این‌حال، تلاش می‌شود تا به یکی از بنیادی‌ترین علت‌ها یا ریشه‌های «قفل‌بودن شرایط» اشاره‌ای کلی و مختصر شود. به عبارتی، «عدم تعامل میان ساختار مدیریتی و تشکل‌ها (احزاب) به‌مثابه تبلور منافع و اراده جمعی (ملی)، بنیادی‌ترین ریشه قفل‌بودن وضعیت است. از این‌رو در ادامه نکاتی کلی و مختصر درباره گزاره «تحول مستلزم تعامل است»، ‌می‌شود و تبیین کلی و مختصری از مفاهیم تعامل و تحول ارائه می‌شود. تعامل؛ «‌‌راز تغییر، تحول و تکامل در عالم است. بدون تعامل، هیچ تغییر، تحول و تکاملی در عالم هستی رخ نخواهد داد». برای اینکه مفهوم هستی، معنا و کارکرد داشته باشد، جهان هستی‌ الزاما باید حداقل از دو واحد (از هر پدیده یا عنصری) تشکیل شده باشد. به این دلیل بدیهی و کاربردی که «وجود و هستی‌ نمی‌تواند در جهانی که تنها یک عضو دارد، وجود داشته باشد». به عبارتی، «جهان یک‌عضوی همان نیستی (عدم وجود) است». بنابراین، تعامل میان (حداقل) دو پدیده تشکیل‌دهنده عالم هستی، آغاز (‌نطفه) به حرکت (تحول) درآمدن جهان است. برای مثال، برای اینکه تصادف رانندگی رخ دهد، الزامی است که حداقل دو خودرو با یکدیگر برخورد کنند. یا برای اینکه زبان محاوره معنی و کاربرد داشته باشد، الزامی است تا حداقل دو فرد با یکدیگر محاوره کنند. محاوره یک‌نفره یا تصادف تنها یک خودرو، قابل درک نخواهد بود. تحول؛ تحول (در هر امر یا پدیده) به معنی «تغییر (کیفی، ظاهری، کمی) از یک وضعیت به یک وضعیت دیگر (مطلوب یا نامطلوب)» است. یقینا تغییر، بسته به نوع امر، پدیده و شرایطی که دستخوش تغییر قرار می‌گیرد، می‌تواند ویژگی‌های متفاوتی داشته باشد؛ اما «یک امر در مورد وقوع تحول، جهان‌شمول است؛ اینکه هیچ تحولی در عالم‌ بدون تعامل میان حداقل دو عنصر از هر چیزی‌ رخ نخواهد داد». شاید قاعده «تز، آنتی‌تز و سنتز» بیان کاربردی و شفاف گزاره «تحول مستلزم تعامل است»، باشد؛ اینکه‌ تعامل (رابطه تز و آنتی‌تز) بنیاد تحول (سنتز) است. به عبارتی، بدون وجود هر دو عامل تز و آنتی‌تز، سنتز (تحول)‌ ایجاد نخواهد‌ شد. بنابراین، اگر شرایط پر‌چالش اجتماعی را برایند ناکارآمدی (تز) تلقی کنیم، آنگاه، تداوم و وخیم‌ترشدن زیست پر‌چالش حاکی از فقدان «یک» تشکل تأثیرگذار (آنتی‌تز) به منظور کنترل و هدایت عملکرد مدیریت در راستای ایجاد تحولات (آنتی‌تز) ملی است. یقینا برخی مخالف این گفته‌اند که «ریشه توقف تحولات اجتماعی و سیاسی مطلوب، نه عملکرد ناکارآمد مدیران، بلکه عدم تبلور نیازها، اهداف، تمایلات، آرزوها و... جمعی در یک تشکل سیاسی به‌مثابه آنتی‌تز مدیریت (تز) است». چگونه انبوه «حزب‌چه‌ها» و تشکل‌های گوناگون که تنها به دنبال تحقق منافع گروهی و صنفی هستند، می‌توانند با ساختار مدیریت، تعامل معنادار داشته باشند؟ تصور «تعامل میان لویاتان هابز و حزب‌چه‌هایی» که تنها در رؤیای کسب جایگاه در شوراهای شهر، مجلس و انواع نهادها حاکمیتی هستند، یک آرزو و توهم تلخ ضد‌اجتماعی و ضد‌ملی است. بنابراین، عدم تعامل میان ساختار مدیریت با یک تشکل منسجم، هدفمند و... به‌مثابه تبلور انواع نیازها، اهداف، آرزوها، مطالبات و... جمعی (ملی)، اصلی‌ترین دلیل تداوم (طبیعی) ناکارآمدی‌ها و شرایط پرچالش، آینده پرابهام و پرمخاطره است. اگر قاعده «تحول مستلزم تعامل» را منطقی و کاربردی تلقی کنیم، آنگاه‌ «کارآمدکردن مدیریت» به‌مثابه تنها و کم‌هزینه‌ترین راهکار ایجاد تحولات سیاسی و اجتماعی پایدار، مستلزم همکاری بی‌قید‌و‌شرط نخبگان سیاسی در «یک تشکل رفتاری» به‌مثابه نمود انواع نیازها، اهداف آرزوها و... ملی (جمعی) است. خروج از شرایط پرچالش و بدون چشم‌انداز، مستلزم احساسات میهن‌دوستانه، دلسوزانه، صادقانه و حتی گذر از منافع فردی و گروهی (حضور در جایگاهای گوناگون به منظور کسب منفعت) برای تحقق منافع ملی (جمعی) است که بی‌شک به معنای امنیت، توسعه، رفاه، آرامش و... همگانی (جمعی و ملی) خواهد بود‌

شاید‌ صداهای آشکار و غیر‌رسمی‌ مبنی بر تمایل، آمادگی و لزوم مذاکره با دولت جدید آمریکا، کاربردی و آشکارترین مصداق «الزام و ضرورت تعامل برای ایجاد تحولات اجتماعی و سیاسی» باشد. «اهمیت بود و نبود» پدیده‌ها در اثرات مثبت یا منفی است که پدیده‌ها بر محیط پیرامون خود دارند. این قاعده می‌تواند معیار کاربردی برای درک اهمیت بود و نبود برخی شخصیت‌ها و تشکل‌های اجتماعی (سیاسی) باشد. اگر اهمیت را تابع و برایند اثرات (مثبت یا منفی) تلقی کنیم‌ و اثرگذاری را نتیجه افعال شخصیت‌ها و تشکل‌ها در نظر بگیریم، پربیراه نخواهد بود اگر گفته شود که بسیاری از شخصیت‌ها و تشکل‌های اجتماعی و سیاسی به دلیل عدم اجماع رفتاری درباره منافع ملی، خنثی (منفعل) و در نتیجه فاقد توانایی ایجاد تحولات اجتماعی عاجل هستند. یقینا نظرات متفاوتی در مورد این گفته خواهد شد؛ اما‌ به باور نگارنده، خروج از شرایط پر‌چالش کنونی، مستلزم اجماع رفتاری (فعل سیاسی) شخصیت‌های صادق و وطن‌دوست در «یک» تشکل است که «توان» انجام «فعل» به‌مثابه نمود «اهمیت» را داشته باشند. در پایان، نکته‌ای بسیار کاربردی که اذهان مشتاق به تداوم ساختار حکمرانی مستقر‌ باید به آن توجه ویژه و خاص‌ کنند، این است که‌ «بنا بر قواعد فراانسانی و طبیعی، تحولات سیاسی و اجتماعی اجتناب‌ناپذیر هستند؛ تنها کاری که صاحب‌منصبان می‌توانند انجام دهند، انتخاب میان دو گزینه تحولات تکاملی یا تحولات مهندسی‌شده است».

روزنامه خراسان

مسیر ماندگاری «وفاق» در ساحت فرهنگ

علیرضا حیدری 

دولت نخست باید «هنر و فرهنگ و رسانه» را به رسمیت بشناسد؛ هنر نباید اوقات فراغت دولتمردان را پر کند و زنگ تفریح و حیاط‌خلوت دولتیان به شمار آید. اهمیت «فرهنگ» باید به باور تبدیل شود و در متن سیاست‌های یک دولت به چشم آید؛ این نکته اولی بود که در دیدار استاندار خراسان رضوی با جمعی از اهالی فرهنگ و هنر و رسانه گفتم. دیداری که در همین هفته‌های آغازین مدیریت ایشان سامان یافت و البته دیدارش از نمایشگاه خط استاد احمد قائم‌مقامی را هم می‌توان به این اتفاق خوب سنجاق کرد. این نشانه‌های امید را در دیدار رئیس‌جمهور و وزیران با استادان کم‌نظیری مانند دکتر محمدعلی موحد (عضو فرهنگستان و نویسنده صاحب‌نام)، دکتر شفیعی کدکنی (پژوهشگر ممتاز ادبیات فارسی و شاعر) و دکتر رضا داوری اردکانی (فیلسوف نامدار معاصر) و نیز نشستن پزشکیان پای ارکستر ملی و سپاس‌گزاری از استاد فرهاد فخرالدینی، هم می‌توان نشان گرفت. این اتفاقات در ماه‌های نخست این دولت امید را قوت می‌بخشد؛ ایدون باد.
و نیز گفتم تاریخ فرهنگ و هنر ایران نشان می‌دهد که هیچ‌گاه هیچ اتفاقی نتوانسته است، رودخانه جاری هنر و ادب و فرهنگ را متوقف کند، حتی اگر نادیده گرفته شده باشد و اهل سیاست و مدیریت به آن وقعی ننهند، یا صرفاً نگاهی تزیینی و تبلیغی به آن داشته باشند. باور دارم نگاه باری‌به‌هرجهتی به فرهنگ و هنر به ساحت فرهنگ آسیب می‌زند. هنر و فرهنگ می‌ماند و تاریخ گواه آشکاری است که هرگاه به‌درستی به چشم آمده، آثار ماندگاری ثبت شده است و اگر جز این بوده، باز هم قامت فرهنگ و هنر خم نشده و به‌گونه‌ای متفاوت و رازواره بر پای ایستاده است. ازاین‌رو، این فرهنگ و هنر نیست که نیازمند اهل سیاست است که اهل سیاست باید به این باور برسند که: «به فرهنگ باشد روان تندرست».
اما نکته لازم‌تری که در آن نشست گفتم و به گمان من بدون توجه به آن، نکته نخست ابتر می‌ماند، این بود که چگونه می‌شود «وفاق» را از حوزه سیاست بیرون کشید و در ساحت‌ فرهنگ هم به کار بست. وفاق در فرهنگ و هنر یعنی مقابله با یکسو ‌نگری و تک‌بعدی دیدن و تنی و ناتنی انگاشتن جامعه فرهنگی و هنری؛ وفاق در هنر یعنی از همه توان فرهنگی بهره‌ بردن؛ وفاق در هنر یعنی این که اگر قرار است تبلیغ و حمایتی از فعالیت‌های هنری صورت گیرد، عادلانه باشد و وفاق در هنر یعنی این که باور داشته باشیم «هویت» مجموعه‌ای یکپارچه است که نمی‌توان بخش‌هایی از آن را دید و بخش‌هایی را نه. این سرزمین در پرتو بارگاه نورانی حضرت رضا (ع)، دارنده هویت دینی و مذهبی، ادبی، هنری، علمی، انقلابی، دفاع مقدس و تاریخی است که نادیده انگاشتن هرکدام، آسیب به کلیت هویت این بوم و بر است. ازاین‌رو، باید در سپهر فرهنگی نگاهی جامع داشت و چشم عنایت داشتن به همه صاحبان فرهنگ و هنر و دانش و ادب این سرزمین راه را برای «وفاق» در این ساحت باز می‌کند.
خراسان رضوی و مشهد نه‌تنها بی‌نصیب از وجود هنرمندان و نام‎برداران فرهنگی و ادبی و علمی نیست که از این لحاظ سربلند و عزت‌مند است. افسوس که از پشتوانه تاریخی و ظرفیت امروز، بهره بایسته و شایسته را نمی‌بریم!
 در لحظات پایانی یادداشت بودم که انتشار این توئیت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، توانست پایان‌بخش دلگرم‌کننده‌ای  برای نوشته‌ام باشد: «‏حضور  پیوسته رئیس‌جمهور ‎پزشکیان در دیدارها و محافل فرهنگی ـ هنری از ‎هفته کتاب تاکنون، شروع یک دور تازه از مراودات دولتمرد علوی‌مرام است که می‌کوشد اهل فرهنگ و دانش را قدر بشناسد و انقلاب فرهنگی‌تبار را به جایگاه خویش برگرداند. فرهنگ و هنر نگین ایران است. فراموش نکنیم.»
 
روزنامه رسالت

سوریه بدون دولت اسد یا سوریه بدون دولت

سید محمد بحرینیان
یک. از زاویه نگاه منافع ملی ایران، مسئله ما در سوریه قدرت یا سقوط  بشار اسد نیست؛ بالاتر از آن دغدغه ما حتی تسلط جریان شیعی یا علوی بر سوریه هم نیست. مسئله اصلا شیعه و سنی نیست و طرح چنین مباحثی موجب ایجاد اختلاف است. یادمان نرفته سردار سلیمانی می‌گفت ما برای حفظ انسجام جریان مقاومت، با مدعیان جریان شیعی در فلسطین کار نمی‌کنیم. مسئله ما در سوریه هم نه اسد، نه جریان علوی و نه حتی تسلط شیعه است. مسئله محدود به کریدورها و تقویت جریان مقاومت هم نیست و فراتر از این هاست. حزب‌الله لبنان ۴ دهه روی پای خود ایستاده و با کمک سوریه یا بدون آن، در برابر اشغالگران می‌ایستد. پس مسئله اصلی چیست؟
دو. آنچه برای ایران اسلامی نسبت به سوریه بیش از همه اهمیت دارد، وجود یک حاکمیت مستحکم و دولت مستقر با ویژگی‌های عرفی و عمومی یک دولت است. دولتی که بتواند از تمامیت سرزمینی، منابع انرژی، زیرساخت‌های اقتصادی و شرایط انسانی سوریه حراست و محافظت کند و در عرصه بین‌الملل رفتاری با چارچوب دولتی داشته باشد.
سه. تجربه ما از تغییر رفتار طالبان در دو دهه گذشته و همکاری با این گروه در تشکیل دولت افغانستان از چند جهت قابل‌بررسی است. غیر از جهات مثبت، یک نکته که هنوز حل‌نشده آن است که گروه‌های افراطی، سلفی یا هرچیزی از این جنس، حداکثر می‌توانند یک‌شبه دولت تشکیل دهند و هرگز به سطح تشکیل یک دولت نزدیک هم نمی‌شوند. یعنی چه؟ یعنی حتی امارات متحده عربی و جمهوری آذربایجان با همه اماواگرهایی که پیرامون مواضعشان نسبت به ایران اسلامی وجود دارد، اما درمجموع رفتارهای زننده غیردولتی و گروهکی ازشان سر نمی‌زند. به بیان ساده هرچند دولت امارات همراه ما نیست اما به‌هرحال یک دولت است و چارچوب‌هایی دارد. نگرانی اصلی در سوریه آن است که با پیش رفتن فضای فعلی، اساسا مفهوم دولت در آن سرزمین مهم شکل نگیرد. از دل تحریرالشام و قسد و دیگران دولت در نمی‌آید و آنچه احتمالا شکل خواهد گرفت، شبه دولتی با رفتارهای زننده قبیله‌ای و گروهکی است.
چهار. برخی بحث تجزیه را در مورد سوریه محتمل می‌دانند. به فرض که چنین فاجعه‌ای هم رخ دهد، باز هم در هیچ‌یک از زیرمجموعه‌ها و سرزمین‌های کوچک‌تر، دولتی شکل نخواهد گرفت و با گروهی از شبه دولت‌ها مواجهیم. بدتر از همه آن‌که آمریکا و رژیم صهیونیستی هم از چنین فضایی کاملا استقبال می‌کنند. دولت هم در داخل اقتدار دارد و همه در برابر تجاوز خارجی می‌ایستد اما شبه دولت، سلاح سبک و خشونت برخورد با مردم خودش را دارد اما توان یا اراده ایستادن در برابر خارجی ندارد. وابستگان رژیم اسد را در خیابان دار می‌زند اما در برابر تجاوز رژیم صهیونیستی تا نزدیکی دمشق کاملا ساکت است.
پنج. سؤال دیگر اینجاست که حالا با سقوط دولتی حامی محور مقاومت (منهای دو سال اخیر) در سوریه، اسرائیل دقیقا به چه چیزی حمله می‌کند؟ از چه احساس خطر می‌کند؟ سوریه که دیگر دولت و ارتش ندارد و اصلا خطری برای اسرائیل نیست. پاسخ این است: رژیم صهیونیستی به سقوط امروز سوریه قانع نیست و به آینده سوریه حمله کرده است. ظرف چند روز، ۹۰ درصد مراکز نظامی، کارخانه‌ها و تأسیسات ساخت سلاح، مراکز علمی و تحقیقاتی، مراکز ثبت‌احوال و هویتی و ... سوریه به دست ارتش رژیم اشغالگر نابودشده است. این یعنی دقیقا اسرائیل پای این هدف ایستاده که هیچ قدرتی در سوریه نتواند به مفهوم تشکیل دولت نزدیک شود. خیلی زود معلوم شد که آمریکا و اسرائیل با استقرار دولت اسد در سوریه مخالف نبوده‌اند، بلکه با استقرار دولت در سوریه مخالف بوده‌اند.
شش. این خطرناک‌ترین وضعیت برای سوریه، لبنان و کل منطقه ماست. سوریه به چاه عمیق بی‌دولتی افتاده است. این بخش ماجرا البته عبرت‌آموز هم هست. در لبنان با آن مختصاتی که از ارتش آن سراغ داریم، اگر حزب‌الله نبود دقیقا بی‌دولتی بسیار سریع رخ می‌نمود. رئیس‌جمهور سیاست باز ترکیه هم نقشه‌اش را خوب پیش برده اما احتمالا این قسمتش را نخوانده باشد که با سرزمینی ناامن و بی‌دولت در مرزهای خود چه خواهد کرد. فضایی که ممکن است باقدرت گرفتن کردها، زودتر ازآنچه فکر می‌کرد دامن‌گیر خودش هم بشود.
روزنامه وطن امروز
 
زمینه‌های مهاجرت‌ معکوس از سرزمین‌های اشغالی
حسین میرزایی
در هیاهوی اخبار این روزها و رخدادهایی که با سرعتی بالا در غرب آسیا درحال وقوع است، توجه به روندی که از سال گذشته در سرزمین‌های اشغالی آغاز شده و تا به امروز نیز تداوم داشته، اهمیت مضاعفی پیدا می‌کند؛ یهودیان اسرائیلی همچنان در حال خروج از اسرائیل هستند و آمار دقیق آنها هرگز منتشر نمی‌شود. آیا دلیل آن، صرفا واکنش به کشتار بی‌سابقه رژیم اسرائیل در این یک سال یا کاهش امنیت آنها بوده است؟ 
تقریبا هفته‌ای نیست که بر تعداد قوانین و بخشنامه‌هایی که رژیم صهیونیستی علیه فلسطینیان تصویب می‌کند، افزوده نشود. مانند تمام رژیم‌های آپارتایدی، قواعدی جداگانه برای فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها، به طور رسمی تدوین شده است ولی زین پس، یعنی پس از کشتار وحشیانه در غزه و بیداری بیش ‌از پیش جهانیان در مخالفت با این نسل‌کشی، این قوانین یهودیان اسرائیلی را نیز دربر خواهد گرفت. اکنون در سرزمین‌های اشغالی، این امکان وجود دارد اسرائیلی‌هایی که با نسل‌کشی و نبرد سر سازش نداشته باشند، خیانتکار تلقی شوند. در این راستا، اصحاب رسانه، کارگردانان سینما، مدیران سازمان‌های غیردولتی و مبارزان صلح‌طلب در نوک این پیکان قرار دارند. از تابستان گذشته تا امروز، چند فیلم از پرده سینماهای سرزمین‌های اشغالی به بهانه تضعیف دولت پایین کشیده شده است؛ مثلا در مهرماه 1403 فیلم «لید» ساخته رامی یونس، روزنامه‌نگار فلسطینی و شهروند اسرائیل و سارا اِما فریِدلاند، مستندساز آمریکایی، همچنین فیلم «1948 - به‌خاطر آور، به یاد نیاور» به کارگردانی نتا شوشانی، سینماگر اسرائیلی یا در تابستان امسال فیلم «جنین جنین ۲» ساخته محمد بَکری، هنرپیشه و سینماگر فلسطینیِ شهروند اسرائیل. اما فزونی چنین اقداماتی در دوره‌ای کوتاه، نشانه تغییراتی مبرهن است: افزایش سانسور در حوزه عمومی که در آن تمایل به «دولتی قوی» و مستبد همچنان رو به فزونی است. 16 مهرماه 1403 مجلس رژیم صهیونیستی  قانونی مصوب کرد که به واسطه آن «اخراج تروریست» با اخراج نزدیکان او، پدر و مادر، فرزندان، برادران یا خواهران توأَمان باشد. نکته قابل توجه این است که این اقدام فقط متوجه شهروندان اسرائیلی است، چرا که تاکنون، اسرائیل هرگز برای اخراج فلسطینیان از سرزمین‌شان، نیازی به قانون نداشته است. این قانون جدید، به لیست بلندبالای قانون‌های برتری‌طلبانه که رفتار با شهروندان اسرائیلی را بر این اساس که یهودی باشند یا فلسطینی، از جنبه قضایی از هم متمایز می‌کند، افزوده می‌شود.
از حدود 10 سال پیش، مجلس قانون‌گذاری رژیم شاهد موجی از رای‌گیری‌ها درباره لایحه‌ها، بخشنامه‌ها و تصمیم‌هایی است که از محدودیت آزادی بیان و عمل حکایت دارد که مختص جماعت فلسطینی نیست. این قانون بعد از این شامل هر کنشی است که نسبت به اسرائیل و سیاست آن «تهاجمی» تلقی شود. هدف این قانون شناسایی «یهودیان خائن» است. نمونه دیگر آنکه در مهر 1403، قانونی به تصویب رسید که بر اساس آن، می‌توان هر معلمی را که نسبت به یک سازمان تروریستی «همدردی» نشان داده، از محل خدمت خود اخراج کرد. نیک می‌دانیم که در سرزمین‌های اشغالی هر گونه حمایت از آرمان فلسطین، امری «تروریستی» شمرده می‌شود. مثلا معلمان تاریخ نباید از اخراج فلسطینیان در سال ۱۹۴۸ صحبت کنند و باید این روایت را تدریس کنند که اسرائیل هیچ عربی را اخراج نکرده و آنان همه به میل خود از این سرزمین رفته‌اند. یا قانونی دیگر از این نمونه که در حال بررسی است، پیش‌بینی کرده هر کس پرچم یا نماد فلسطین را در یک مؤسسه دولتی نمایش دهد، به پرداخت جریمه‌ سنگین نقدی و یک سال زندان محکوم خواهد شد. هدف این طرح، به‌طور مشخص دانشجویان هستند. همچنین فشار بر روزنامه هاآرتص که مرکز اصلی انتقاد علیه سیاست‌های نتانیاهو در جامعه اسرائیلی است، نمادی از تلاش برای نفی حق آزادی بیان است. مهرماه گذشته، به همه ادارات دولتی و همه سازمان‌های تحت حمایت دولت دستور داده شد از دادن آگهی به این روزنامه خودداری کرده و اشتراک آن را تهیه نکنند. آنها این اقدام را این چنین توجیه کردند که بسیاری از نوشته‌های این روزنامه به حقانیت(!) دولت اسرائیل آسیب زده‌ است. مالک هاآرتص، آموس شوکِن متهم شد از تروریسم حمایت می‌کند. در واقع، او چند روز قبل از این تصمیم، در جریان یک سخنرانی در لندن با حضور یهودیان به «رژیم آپارتاید تحمیلی به فلسطینیان» انتقاد سرسختانه کرده و رزمندگان فلسطینی را که اسرائیل آنها را تروریست می‌نامد، مبارزان آزادی‌خواه نام داده بود. 
البته او اندکی بعد، حرف‌هایش را انکار کرد اما ترور به هر شکل آن را محکوم کرد. در همین ایام، یاریو لِوین، وزیر دادگستری رژیم صهیونیستی در پی تصویب قانونی در مجلس این رژیم است تا بر پایه‌ آن، هر اسرائیلی که دعوت به منزوی‌سازی سازماندهی‌شده دولت یا سردمداران آن کند، بدون استثنا به 10 سال زندان در شرایط عادی و 20 سال در زمان جنگ محکوم شود. وزیر جنگ اسرائیل، کاتس، فرمان داده شهروندان یهودی دیگر نمی‌توانند تحت نظام «بازداشت اداری» زندانی شوند. این در حالی است که بیش از 3 ‌هزار فلسطینی بدون تفهیم اتهام در زندان هستند. این اقدام به‌عنوان نمادی از آپارتاید رسمی توصیف شده و یهودیان تندرو از این قانون خوشحالند. اگر این روزها، همچنان شهروندان یهودی به‌طور فزاینده‌ای در حال ترک اسرائیل هستند، صرفا ‌به خاطر عدم‌ امنیت یا جنایت‌های وسیع در سرزمین‌های اشغالی نیست، بلکه ظاهرا بیشتر به علت احساس افول سریع «دموکراسی» در برخی حوزه‌ها و ایجاد نوعی «آپارتاید رسمی» است. البته باید توجه داشت که نبود ‌امنیت، عمدتا شهرک‌نشینان را تهدید می‌کند و آنها جزو طبقات پایین هستند و چندان امکان مهاجرت ندارند. از این دیدگاه، تصویب قانون «اسرائیل دولت - ملت خلق یهود» در سال 1397 نقطه ‌عطفی برای رسمیت ‌بخشیدن به برتری‌جویی یهود به‌عنوان پایه اصلی دولت تلقی می‌شود. با «توفان ‌الاقصی»، افکار عمومی نژادپرست‌ و استعمارگرای‌ ساکن در سرزمین‌های اشغالی، بدون در نظر گرفتن سابقه این اشغال و جنایت‌های روا داشته شده، انتقام از فلسطینیان را امری مشروع تلقی ‌کردند. در این زمان، حس متناقض ناشی از ترس، احساس قدرت و مصونیتی که بر فضای سرزمین‌های اشغالی چیره شده بود، فقط به طرد شدید «خائنان داخلی» ختم می‌شد. اسرائیل مدت‌های مدیدی در جهان خود را به عنوان تنها دموکراسی غرب آسیا تبلیغ و به شدت هم از آن دفاع می‌کرد. امروز این تبلیغ برای ساکنان سرزمین‌های اشغالی چون نقشی بر آب شده و آپارتاید رسمی روزبه‌روز در حال گسترش است. برای بسیاری از یهودیان، ماندن در چنین سرزمینی، که با کلی امید و آرزو به آن رهسپار شده بودند، رنج‌آور شده و این رویکرد هر چه گسترده‌تر شود - که می‌شود - مهاجرت‌ها به بیرون افزایش خواهد یافت. این تهدیدی است که به‌زودی جامعه اسرائیلی رادیکال‌شده را از درون به بحران خواهد کشید.
نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات