«مهدی سلطانی» در بیست ونهمین روز از آذر سال ۱۳۴۵ در «نجفآباد» به دنیا آمد. پدرش در کارخانه ریسندگی کار میکرد و مهدی سومین فرزند خانواده بود. پس از پشت سر گذاشتن مقطع دبستان و راهنمایی در مدرسه «نظامی» و «خسروی» به کار در مغازه خیاطی مشغول شد. مادرش تعریف میکرد از کودکی به دلیل علاقه به فرایض دینی با نماز و روزه آشنا شد و در هر فرصتی کتابهای دینی را مطالعه میکرد. به قرآن علاقه داشت و از آنجایی که اهل ورزش بود، در اوقات فراغت با برادران و دوستانش فوتبال بازی میکرد.
در چند سالی که به خیاطی مشغول بود، کسی از او جز با اخلاق نیک یاد نمیکرد. مادرش میگفت هنگام ناراحتی تنها سکوت میکرد و بسیار آرام و خونسرد بود. رابطه خوبی با مادرش داشت و برای پدر و مادرش احترام زیادی قائل بود. قانع و راضی بود و از زندگی توقع زیادی نداشت و زندگی را سخت نمیگرفت.
وقتی دشمن به مرزهای غربی کشور به خیال تصرف سرزمینمان حمله کرد، او با فرمان امام خمینی (ره) راهی منطقه شد. با اوجگیری جنگ تحمیلی به سمت جبهه های جنوب رفت.
مادر شهید تعریف میکند از آنجا که مهدی وقتی به جبهه رفت سن خیلی کمی داشت، به او گفتم تو کاری از دستت برنمیآید، برای چه میخواهی به جبهه بروی؟ پاسخ داد که میتواند در حد پاک کردن نخود و لوبیای غذای رزمندهها در آشپزخانه مشغول باشد. مادر شهید از روزهای انتظار بعد از شهادت چنین روایت کرده است: «مهدی در عملیات خیبر مفقود شد. حرفهای زیادی میشنیدیم از جمله اینکه «عراقیها باتلاق بزرگی از جزیره مجنون را با خاک پوشش داده بودند و رزمندهها شبانه گرفتار آن شدند. به سینه مهدی تیر خورده بود؛ اما نتوانستیم او را به عقب بیاوریم. به حدی آتش سنگین بود که حتی توان عقب کشیدن زخمیها را نداشتیم» نمیدانستم فرزندم زنده است، یا نه و هنوز من و خانودهام منتظر گمگشتهمان هستیم.
مهدی سرانجام در در هفده سالگی برای شرکت در عملیات خیبر با «لشکر ۸ نجف اشرف» در گردان پیاده «یاسر راهی» جزایر مجنون شد و مسئولیت تک تیرانداز را برعهده گرفت تا اینکه در پنجمین روز از ماه اسفند سال ۱۳۶۲ به ضرب گلولهای از دشمن شربت شهادت را نوشید و دعوت حق را لبیک گفت. پیکر او در منطقه ماند تا اینکه چندی پیش و پس از چهل سال به آغوش خانواده بازگشت.
یکی از مسئولان کنگره شهدای لشکر ۸ نجفآباد تعریف میکرد، دو روز قبل از اینکه خبر تفحص شهید منتشر شود، به دیدار مادر شهید رفتیم و پرچم حرم مطهر اباعبدالله را نیز همراه بردیم، مادر شهید با دیدن پرچم دعا کرد تا هرچه زودتر پیکر فرزندش پیدا شود. برای ما جالب بود که تنها دو روز پس از این دعا، پیکر شهید مهدی سلطانی شناسایی شد.