تاریخ انتشار : ۰۷ مهر ۱۴۰۴ - ۰۲:۰۹  ، 
کد خبر : ۳۸۱۹۶۶

برای یک لیوان آب!

پایگاه بصیرت / مرجان اکبری

صدای قل‌قل آب کتری و بوی چای تازه‌دم فضا را پر کرده بود. دست‌هایم مشغول آماده کردن شام بود، اما دلم گیر کرده بود میان بازی و خنده بچه‌های کوچه، که هر شب صدای‌شان از پنجره آشپزخانه هل می‌خورد داخل.
بشقاب‌ها را روی میز چیدم، لیوان‌ها را کنار هم ردیف کردم و پارچ آب را آرام وسط سفره گذاشتم. همه‌چیز عادی بود؛ درست مثل هر شب. صدای جیغ شادی دختربچه‌ای از کوچه بلند شد و همان لحظه صفحه تلفن همراهم روشن شد. خبری تازه از کانال بچه‌های غزه مقابلم ایستاد: «در حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی به چادری که آوارگان در آن پناه گرفته بودند، هفت کودک که برای گرفتن آب در صف ایستاده بودند، به طرز وحشیانه‌ای به شهادت رسیدند.»
ناگهان احساس خفگی کردم. لیوانی آب برداشتم و به سمت دهان بردم. انگشتم را لرزان روی دکمه پخش کلیپ زدم. هفت کودک آرام خوابیده بودند. چشم‌های‌شان خسته نبود. دیگر خواب برای‌شان مثل بمب‌ها ترسناک نبود؛ شاید، چون می‌دانستند فردا چشم باز نمی‌کنند و نمی‌بینند که آسمان بر سرشان خراب شده. پیراهن یکی از پسر‌ها آبی بود؛ آبی کبود، مثل آسمانی که مدت‌هاست بر فراز غزه امنیتش را از دست داده. مردی با دستانی لرزان که ترس از هر انگشتش می‌بارید، با وسواس دکمه‌های پیراهن پسرک را می‌بست. انگار می‌خواست با بستن هر دکمه، لحظه‌ای دیگر زندگی به او برگرداند. ذهنم پرید سمت منطقه العطار، جایی که کودکان برای گرفتن آب در صف ایستاده بودند. بچه‌هایی که تنها به یک چیز فکر می‌کردند: «آب! نه جنگ! نه مرگ!»
صدای برخورد توپ به شیشه آشپزخانه از جا پراندم. پنجره را باز کردم. بچه‌های کوچه، به‌جای خنده و شکلات هر شب‌شان، توپ و تشر دیدند و بی‌آنکه چیزی بگویند آرام از کنار پنجره دور شدند.
پدر توی فیلم هنوز پیراهن پسرک را مرتب می‌کرد. نگران بود مبادا پوست لطیفش با زمین خشن تماس پیدا کند و خراش بردارد. غافل از اینکه پسرک دیگر هیچ دردی را حس نمی‌کرد؛ نه خراشی، نه تشنگی‌ای که ساعت‌ها برای رفعش ایستاده بود. آب در گلویم گره خورد و به سرفه افتادم. لیوان از دستم افتاد و کف آشپزخانه شکست. چشم‌هایم روی کلمات خبر خشک شد. دیگر نمی‌توانستم به لیوان‌های روی میز، که در سکوت می‌درخشیدند، نگاه کنم. انگار هر لیوان پر، شرمنده بطری‌های خالی‌ای بود که همان لحظه از دست کودکان غزه رها شده و روی خاک افتاده بود.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات