در میانه تحولات خاورمیانه در دهههای پایانی حکومت پهلوی، رویکرد ایران در قبال رژیم صهیونی و جهان عرب به نمونهای بارز از سیاستگذاری دوگانه و متناقض تبدیل شده بود. رژیم پهلوی از یک سو با ادعای حمایت از حقوق اعراب، خود را حامی کشورهای عربی در مبارزه با رژیم صهیونی نشان میداد و از سوی دیگر، در پشت پرده روابط عمیق و همهجانبهای با رژیم صهیونیستی برقرار کرده بود. این تناقض آشکار، نه تنها در سطح دیپلماتیک، بلکه در عرصههای اقتصادی، امنیتی و استراتژیک نیز تداوم داشت و در نهایت به یکی از عوامل مهم بیاعتمادی منطقهای و داخلی به حکومت پهلوی تبدیل شد.
جهان عرب در اوایل دهه ۱۳۵۰ شمسی با تحولات مهمی روبهرو بود. جنگ «یومکیپور» در سال ۱۹۷۳، تحریم نفتی اعراب علیه غرب و اوجگیری گفتمان ضدصهیونیستی، فضای سیاسی منطقه را به شدت متشنج کرده بود. در چنین وضعیتی، انتظار میرفت ایران به عنوان کشوری با اکثریت مسلمان و دارای روابط تاریخی با جهان عرب، به صف تحریمکنندگان نفت بپیوندد؛ اما رژیم پهلوی با زیرکی خاصی از این اقدام خودداری کرد و به روابط پنهانی خود با صهیونیستها ادامه داد. محمدرضاشاه این رویکرد را در قالب «واقعگرایی راهبردی» توجیه میکرد و از «منافع متقابل» ایران و رژیم صهیونیستی سخن میگفت. این در حالی بود که در محافل عمومی و رسانهها، همواره بر همدلی با اهداف اعراب تأکید میشد.
گزارش روزنامه «هاآرتص» در مهرماه ۱۳۵۲، از این واقعیت دوگانه پرده برداشت. در این گزارش به حضور پنهانی نمایندگان رژیم صهیونیستی در تهران اشاره شده بود؛ ساختمانی بیتابلو با مأموران مسلح که رفتوآمد مقامات صهیونیستی در آن به صورت محرمانه انجام میگرفت. این صحنه نمادی از روابط پنهان و علنی ایران و تلآویو بود که با وجود انکار رسمی، برای سالها ادامه داشت. دیپلماتهای خارجی حاضر در تهران، این وضعیت را نشانهای از «ویژگیهای خاص سیاسی ایران» در منطقه توصیف میکردند. این گزارش نه تنها به ابعاد اقتصادی این رابطه میپرداخت، بلکه تحلیل شخص شاه از نظم منطقهای و جایگاه ایران در معادلات خاورمیانه را نیز روشن میکرد.
همکاریهای ایران و رژیم به حوزههای استراتژیک نیز کشیده شده بود. پس از جنگ ۱۹۶۷ اعراب و رژیم صهیونیستی، طرح ایجاد خط لوله نفتی بین بندر ایلات در ساحل دریای سرخ و بندر اشکلون در مدیترانه به اجرا درآمد. ایران که پیش از این جنگ نیز به دنبال ایجاد مسیری جایگزین برای صادرات نفت به اروپای شرقی بود، این فرصت را غنیمت شمرد. در سال ۱۹۶۸، قراردادی میان شرکت ملی نفت ایران و مقامات صهیونی امضا شد که بر اساس آن، شرکت خط لوله «ایلاتـ اشکلون» با سرمایهگذاری مشترک ۵۰ درصدی دو طرف تأسیس شد. این همکاری راهبردی، منافع دوسویهای برای ایران و رژیم صهیونی به همراه داشت. از یک سو، ایران میتوانست از طریق نفوذ صهیونیستها بر تصمیمگیریهای آمریکا، خواستههای تسلیحاتی و مالی خود را بهتر پیگیری کند و از سوی دیگر، رژیم صهیونیستی میتوانست در سایه تحریمهای عربی، امنیت انرژی خود را تأمین کند.
اسناد به دست آمده از لانه جاسوسی آمریکا در تهران، گواهی روشن بر عمق این همکاریهاست. در سندی مورخ ۱۷ مارس ۱۹۷۰ (۲۶ اسفند ۱۳۴۸) آمده است: «بر اساس اطلاعات موجود، تخمین میزنیم که سهچهارم نفتی که در خط لوله اسرائیل جریان دارد از سوی ایران تأمین میشود و مابقی آن از کرانه بلائیم و صحرای سیناـ که در سال ۱۹۶۷ توسط اسرائیل اشغال شدهـ تأمین میگردد.» این ارقام به وضوح نشان میدهد چگونه ایران به منبع اصلی تأمین انرژی رژیم صهیونیستی تبدیل شده بود، در حالی که همان نفت میتوانست به عنوان اهرمی برای فشار بر رژیم صهیونی در جهت حمایت از حقوق اعراب به کار رود.
سیاست دوگانه رژیم پهلوی در قبال تلآویو، پیامدهای گستردهای برای ایران به همراه داشت. از یکسو، امتناع ایران از پیوستن به تحریم نفتی ۱۹۷۳ اعراب، موقعیت صهیونیستهارا در برابر فشارهای بینالمللی تقویت کرد و از سوی دیگر، جایگاه ایران را به عنوان متحد استراتژیک غرب در منطقه تثبیت کرد. این رویکرد در چارچوب دکترین نیکسونـ که بر کاهش حضور مستقیم نظامی آمریکا در منطقه و واگذاری مسئولیت به متحدان محلی تأکید داشتـ قابل تحلیل است؛ اما این سیاست، هزینههای سنگینی نیز برای ایران در پی داشت. بیاعتمادی کشورهای عربی به رژیم پهلوی روز به روز عمیقتر شد و ایران در میان کشورهای اسلامی به تدریج منزوی شد.
در داخل کشور نیز این رویکرد دوگانه، به رشد نارضایتیها دامن زد. نیروهای مذهبی، ملیگرا و روشنفکران، سیاستهای شاه در قبال رژیم صهیونیستی را نشانهای از وابستگی به غرب و بیاعتنایی به ارزشهای اسلامی و ملی میدانستند. این نارضایتیها در سالهای پایانی حکومت پهلوی به یکی از عوامل مهم بسیج مردمی حکومت تبدیل شد.
رویهمرفته، میتوان گفت سیاست دوپهلوی رژیم پهلوی در قبال رژیم صهیونستی و اعراب، نمونهای از تناقضات درونی این حکومت بود. از یک سو، ادعای رهبری جهان اسلام و حمایت از حقوق اعراب را داشت و از سوی دیگر، با رژیم صهیونیستی که بزرگترین دشمن جهان عرب و اسلام به شمار میآمد، روابط استراتژیک برقرار کرده بود. این تناقض نه تنها در سطح بینالمللی اعتبار ایران را خدشهدار کرد، بلکه در داخل کشور نیز به عاملی برای بیاعتمادی مردم به حکومت تبدیل شد. تجربه تاریخی این دوره نشان میدهد سیاستگذاری دوگانه و غیرشفاف در عرصه بینالمللی، در بلندمدت میتواند به بیاعتمادی داخلی و بینالمللی بینجامد و اساس حکومت را با چالشهای جدی روبهرو کند.