روزنامه کیهان**
این همه برکت در یک حرکت؟!/جعفر بلوری
۱- نفتکشهای حامل سوخت ایران برای لبنان، یکی پس از دیگری به مقصد میرسند. این نفتکشها، مثل نفتکشهای دیگر، عادی و از مسیر هموار عبور نکردهاند. در شرایط سخت، در میان تحریم، تهدید و بحرانهاست که به مقصد میرسند. آنها فقط حامل سوخت نیستند؛ حامل امنیت، حیثیت، پیامِ دوستی و برادری برای لبنان و پیامِ تحقیر برای دشمنان دو ملت هم هستند. آنها نماد مدلی از «مدیریت بحران» هستند. مدلی که بحرانها را حل میکند، به اقتصاد رونق میدهد، چالشهای سیاسی و اجتماعی گوناگون حاصل از این بحرانها را یکی یکی از میان بر میدارد، از بحران، فرصت میسازد و از همه مهمتر، تولید قدرت و اقتدار میکند. به قول سید حسن نصرالله، میتوانند معادلات را در کل منطقه تغییر دهند. این همه برکت در یک حرکت! این مدل مدیریت، تخصص سردار بزرگ، شهید سلیمانی هم بود. ایشان میگفتند «میزان فرصتی که در بحرانها وجود دارد، در خود فرصتها نیست، اما شرط آن، این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم». مگر سردار بزرگ دلها، از دل داعش و گروههای تکفیری، فرصتی به بزرگی حشدالشعبی و نیروهای مردمی نساخت و مجال همکاریهای راهبردی تهران - بغداد - دمشق - بیروت را فراهم نکرد؟!
فروش سوخت به لبنان بنا به دلایلی که گفته شد حرکت بزرگ، به موقع و مهمی است. علاوه بر آورده اقتصادی برای ایران، مشکلات بزرگی از کشور دوست یعنی لبنان را حل میکند. برای درک اهمیت این حرکت، کافی است مروری کنید اخبار چند ماه اخیر این کشور را که به گفته مقامات آن، با فروپاشی و سقوط، فقط یک قدم فاصله داشت و آن را بگذارید کنار گزارش اخیر پایگاه خبری «النشره» لبنان که نوشت:
«شرایط منطقهای و بینالمللی کنونی در موفقیت مأموریت میقاتی شریک بود بهویژه پس از تحولاتی که در سطح مناقشه آمریکایی- ایرانی در صحنه لبنان رخ داد. مشخص بود که پس از اعلام آغاز خرید سوخت از ایران توسط حزبالله، واشنگتن در حال عقبنشینی است. براساس این قاعده که ادامه سیاست اعمال فشار منجر به افزایش نفوذ و ورود ایران به خط اقتصاد در لبنان خواهد شد».
۲- فضایی که در بند بالا تشریح شد، بازیگرانی دارد. یک طرف، غربزدهها به رهبری غرب، یک طرف مقاومت به رهبری ایران و سیدحسن نصرالله. بحرانهای پیچیده لبنان که داشت این کشور را به فروپاشی کامل میکشاند، ابتدا با یک بحران به ظاهر ساده «سیاسی» که رنگ و بوی اقتصادی داشت، از جانب طرف اول یعنی غربزدهها کلید خورد. حدود ۱۳ ماه پیش سعد حریری، نخستوزیر غربزده پس از بازگشت از پاریس، و در اعتراض به وضعیت بد اقتصادی و فساد استعفا کرد. فسادی که در دوران مسئولیت خود وی تشدید شده و اقتصاد و معیشت مردم لبنان را در تنگنا قرار داده بود. مسئول چنین وضعیتی، شده بود منتقد وضع موجود! با استعفای مغرضانه حریری، دولت «بیسر» در لبنان شکل گرفت تا به بحران اقتصادی این کشور، یک بحران سیاسی نیز اضافه شود. تحریمهای هدفمند غرب هم از راه رسیدند تا فشارها به مردم بیش از پیش اضافه شود. لبنان وقتی در آستانه انفجار قرار گرفت، بلافاصله یک راهحل غربی پیشنهاد شد: «حذف یا تضعیف جریان مقاومت به رهبری سیدحسن نصرالله، در قبال گشایش اقتصادی»! از آنجا که فلسفه وجودی مقاومت حزبالله، مبارزه با رژیم جعلی اسرائیل است، میتوان نتیجه گرفت، سر نخ تمام این بازیها در نهایت به رژیم صهیونیستی بازمیگشت.
۳- با کمی اغماض میتوان گفت آنچه در لبنان جریان داشت، شباهتهایی با آنچه در ایران رخ داد، دارد. فشارهای اقتصادی و تحریمهای به اصطلاح فلجکننده شروع شد. بلافاصله بازیگران وارد میدان شدند. یک طرف غربیها و غربزدهها که میگفتند مقاومت کافی است؛ و طرف دیگر، جریان مقاومت. رفته رفته، عوامل وضع موجود هم منتقد وضع موجود شدند! راهحل هم ارائه دادند: دستکشیدن از مقاومت منطقه و تعطیلی توان هستهای برای رفع تحریمها و گشایش اقتصادی! فشارها که به اوج رسید، پیشنهاد استعفای رئیسجمهور وقت را هم مثل مدل رفتاری غربگراهای لبنان روی میز گذاشتند تا اینجا هم به چالش اقتصادی، یک چالش سیاسی اضافه شده و مثل لبنان به سمت بحران برود!
۴- برگردیم به کشتیهای حامل سوخت. به جرات میتوان گفت، این حرکت، نقطه عطفی در تحولات سیاسی ایران و حتی منطقه است. نباید فروش سوخت از سوی «ایران تحریم شده» به «لبنان تحریم شده» را، صرفا از زاویه اقتصادی دید. آورده سیاسی این نفتکشها به مراتب بزرگتر و بیشتر از آوردههای اقتصادی آن است. این کشتیها دارند بزرگترین تیغ غرب به رهبری آمریکا یعنی تحریمها را کند و بیاعتبار میکنند و بزرگترین نگرانی آمریکا دقیقاً همین نکته است. آنها نگران «رَوَند» شدن این حرکتند. حرکتی که ابتدا با فروش سوخت به ونزوئلا شروع شد و حالا در لبنان ادامه دارد. آنها میدانند در صورت ادامه این روند، دیگر در دنیا کسی برای آنها تَره هم خرد نخواهد کرد. اما چون قدرت سابق را ندارند، کاری هم نمیتوانند بکنند. وضعیت افغانستان و افتضاحی که در این کشور به بار آوردند، وضعیتی را که آمریکا در آن قرار دارد، خیلی واضح نشان میدهد!
۵- پیش از این در همین ستون نوشتیم؛ سالها پیش در جریان مصاحبهای که با «پپه اسکوبار»، روزنامهنگار مطرح برزیلی داشتیم، وی نکتهای گفت با این مضمون که همه جای دنیا، عوامل غرب و غربگرا وجود دارند که همه چیزشان غرب است (نقل به مضمون). در ماجرای لبنان و ایران نیز حضور این غربگرایان را میشود به خوبی حس کرد. چون «یکجور» فکر کرده و قبله آمال و آرزوهایشان «یک جاست»، بالطبع در مواجهه با مسائل مشابه، رفتارهای مشابهی از خود بروز میدهند. در لبنان، غربگرایان دست به کار شده و میگویند ایران بهخاطر پول است که به ما سوخت میدهد، نه بهخاطر دوستی و مسائل انساندوستانه. اینجا در ایران نیز غربگرایان میگویند، ایران مفت و مجانی این سوختها را در اختیار لبنان قرار میدهد، در حالی که خودمان دچار مشکل هستیم. مَخلص کلام اینکه، هر دو با فروش سوخت به لبنان و بهطور کلی با حل مشکلاتِ کشورشان مخالفند! بله! باورکردنی نیست اما، در همین ایران خودمان، مدتی است یک بحران جدی یعنی «بحران واکسن» حل شده، اما غربگرایان به جای خوشحالی، عصبانی شدهاند. هر روز قصهای بافته و به شکلی در تلاشند، رسیدن ایران به رتبه بالاترینها در سرعت واکسیناسیون را تحتالشعاع قرار دهند. دیروز وزارت بهداشت اعلام کرد، ایران عزیز با وجود تحریمها و تصویب نشدن FATF، به لطف «مدیریت میدانیِ» بحران و از همه مهمتر با وجود غربزدهها توانست در مقایسه با کشورهای اروپایی، رتبه سوم را در سرعت واکسیناسیون به دست آورد.
**************
روزنامه وطن امروز**
به مناسبت بزرگداشت سلمان فارسی
رهرو حقیقت/زهرا حسنی
هاروکی موراکامی وقتی از «دو» حرف میزند، در واقع از نوشتن حرف میزند. او میدود تا بتواند بنویسد. بیش از ۳۰ سال است هر روز صبح کتونیهایش را میپوشد، کلاه شیپوریاش را روی سرش میگذارد و با یک بطری آب و یک کرونومتر شروع به دویدن میکند. موراکامی بارها برنده مسابقات ماراتن شده و معتقد است رنج، پیششرط اساسی چنین ورزشهایی است. به گمان او اگر رنج نباشد، هیچ آدم عاقلی حاضر نمیشود سختیهای شرکت در مسابقاتی مانند ماراتن را به جان بخرد و دقیقا به خاطر چیرگی بر این رنج است که ما زنده بودن را درک میکنیم.
من هم با هاروکی مخالف نیستم، اما بیشک رنج زمانی میتواند ما را به درک درستی از زندگی برساند که هدفی ارزشمند برای خودمان متصور باشیم. اگر نه به جایی میرسیم که مانند این نویسنده ژاپنی ناگهان از خودمان میپرسیم: «این همه سختی قرار است چه چیزی را ثابت کند؟ این کارها چه تفاوتی با ریختن آب در ظرفی دارد که ته آن سوراخی ریز وجود دارد؟» هاروکی میدود تا بنویسد و مینویسد، چون نوشتن او را ارضا میکند. او میخواهد از طریق نوشتن، نقاط نامکشوف وجودش را کشف کند و با به تصویر کشیدن آنها در قالب داستان، امرار معاش کند. برای همین هم وقتی از آتن تا ماراتن را دوید و به خط پایان رسید، هیچ احساسی نداشت جز خلاص شدن از دویدن. سبک زندگی آقای هاروکی از دید آدمهای سختکوش، چندان عجیب نیست و شاید کم نباشند کسانی که ادعا میکنند برای رسیدن به مقصودشان حاضرند هر روز ساعت ۵ صبح بیدار شوند، در گرما و سرما راهی سنترالپارک شوند و آنقدر بدوند تا ماهیچه پاهایشان برآمده شود و گرههای عضلانیشان بیرون بزند. علاوه بر آن قید سیگار، مشروب، گوشت قرمز و شیرینیجات را هم بزنند تا از سرعت کهولت بدنشان بکاهند. طرفه حکایت اینجاست که همه آنها قطعا یک روز صبح- در حالی که هنوز خستگی دویدنهای روز قبل جانشان را میخلد- بیدار میشوند تا خود را برای ماراتنی دیگر آماده کنند، اما با پرسش «خب که چه؟» به رختخواب برمیگردند. این پرسش آنقدر قدرتمند است که اگر پاسخی برایش نیابند، میتواند تا ابد آنها را از دویدن بازدارد یا دستکم با تزریق حس بیهودگی، ذرهذره انگیزه و توانشان را نابود کند. هاروکی خودش را با پاسخ «لااقل امروز میتوانم یک روز زیبا و بینقص داشته باشم» توجیه میکند و پرسشهایی را که میخواهند مانع دویدن شوند، کنار میزند.
من، اما نویسندهای را میشناسم که برای یافتن پاسخ این پرسشها بیش از ۱۰۰ سال دوید. او نمیدوید تا مانند هاروکی به خلأ فکری دست یابد، بلکه میخواست از این طریق خلأهای فکری خودش را پر کند. او البته نه کتونی میپوشید، نه کلاه شیپوری روی سرش میگذاشت و نه کرونومتر داشت. هیچگاه هم در هیچ مسابقه ماراتنی شرکت نکرد، اما روح جستوجوگرش اجازه نمیداد حتی برای لحظهای متوقف شود. از که حرف میزنم؟ از سلمان فارسی؛ نخستین نویسنده جهان اسلام پس از حضرت علی علیهالسلام. سلمان در سراسر زندگیاش مثل یک رود جاری بود که میخواست به اقیانوس حقایق بپیوندد. هیچ چیز نزد او به اندازه پرسش و تلاش برای یافتن حقیقت مقدس نبود و این تنها رمز پویایی سلمان بود. برای همین وقتی نتوانست جهان را با ۲ خدای خیر و شر بپذیرد، دل از مکتب «گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک» برگرفت و رو به مسیحیت آورد، اما یک آموزه از زرتشت را برای همیشه مثل گنجی در گنجینه قلبش حفظ کرد، آن هم وعده آمدن سوشیانت بود؛ کسی که باید شعارهای سهگانه را در همه جهان حاکم کند. خاجپرستی و انس با انجیل، نگاه سلمان را به خدا و سرنوشت انسانها تغییر داد و سبب شد او خانه و خانواده را به مقصد سوریه ترک کند و این آغاز نخستین ماراتن برای روزبه ایرانی بود. سالهای جوانی و بزرگسالی اش در صومعههای شام و موصل و نصیبین و عموریه سپری شد، اما آنجا خط پایان نبود. اگرچه عمر زیادی از سلمان گذشته بود، ولی او برای یافتن فارقلیط- پیامبری که انجیل نوید آمدنش را داده بود- با کاروان عربها رهسپار سرزمین حجاز شد. فروخته شدن او، اما به عنوان برده در حوالی یثرب، تکهای از پازل خدا بود تا سلمان فارسی را به خواسته اش برساند و تاج محمدی بودن را بر سرش بگذارد. شاید آن لحظهای که سلمان میان ازدحام شهر، نشان نبوت را بر شانه رسول خدا دید و بعد خود را در آغوش ایشان یافت، باشکوهترین صحنه وصال یک مراد و مرید در تمام طول تاریخ است؛ حتی باشکوهتر از دیدار شمس و مولانا. آن لحظه، همان لحظهای بود که رودخانه خروشان به اقیانوس آرام پیوست و سلمان بدل به ثروتی شد که هرگز تمامی ندارد. وقتی پیامبر میان سلمان فارسی و ابوذر غفاری پیمان برادری بست و از ابوذر خواست پیرو سلمان باشد، یعنی مقام سلمان را شاید تنها با لقمان حکیم بتوان قیاس کرد، چرا که ارادت سلمان به پیامبر و اهلبیت، نه فقط از سر ذوق و احساس قلبی، بلکه برخاسته از معرفتی عمیق بود؛ معرفتی که طی یک قرن جستوجوگری و با مطالعه ژرف در همه ادیان و کتب الهی به دست آورده بود. سلمان بعد از ایمان آوردن به اسلام هم دست از پژوهش برنداشت و یک مثلث معرفتی برای خود شکل داد؛ شبها در محضر رسول خدا تلمذ میکرد و روزها در زمانهای فراغت، خود را نزد علی علیهالسلام میرساند. سایر وقتها هم به مباحثه با ابوذر میپرداخت. حتی بعد از ازدواج امیرالمومنین و حضرت فاطمه، مدام به منزل ایشان رفتوآمد داشت و از دانش و کرامات دختر پیامبر بهرهمند میشد. ارتباط این پیرمرد فاضل با اهلبیت چنان نزدیک بود که بعد از رحلت پیامبر، مونس حضرت زهرا شد و واسطه اجتماعی امیرالمومنین. در واقع شخصیت سلمان محمدی را میتوان حاصل تربیت پیامبر، حضرت علی و فاطمه زهرا دانست.
سلمان که از نخستین بیعتکنندگان با علی بن ابیطالب بود، بعد از سقیفه تلاش میکرد با هدف ایجاد اقلیتهای متدین، در حکومت باشد. این دوره را میتوان دوره عبور از تقیه حفاظتی و آغاز تقیه نفوذی دانست. در چنین مرحلهای شیعیان وظیفه داشتند با حضور سنجیده در جامعه و بهرهرسانی حداقلی به جبهه باطل، زمینه تقویت جبهه حق را فراهم کنند. یعنی هم در تعامل با باطل باشند و هم به فرصتسازی برای حق بپردازند. سلمان با ایمان به آیه ۵۴ سوره مائده که در آن خدا خبر میداد بزودی بسیاری از اعراب مسلمان گمراه خواهند شد و خداوند ملتی دیگر را به جای آنها برای یاری اسلام انتخاب خواهد کرد، برای پرورش نسل سلمان تلاش میکرد. او که در زمان خلیفه دوم، استاندار مدائن شد، تا لحظه مرگ در همان منصب باقی ماند و برای ادای رسالت خود که همان ایجاد ارادت به اهلبیت و گسترش علم و عدالتخواهی و آزادگی بود، از هیچ کوششی دریغ نکرد. این مرحله درخشان از زندگی سلمان را میتوان مصداق کوچکی برای خدمات متقابل ایران و اسلام دانست؛ اگر ایران فرزندی مستعد همچون سلمان را تقدیم اسلام کرد، در عوض سالها بعد اسلام امیری را پیشکش حکومت فاسد ساسانیان کرد که در همه تاریخ ایران نظیر نداشت؛ حاکمی که برگ درخت خرما میبافت و از راه فروش آن زندگی خود را میگذراند؛ فرمانداری که در خانهای مسکن نداشت و زیر سایه دیوارها و درختها به سر میبرد تا آنکه برخی او را راضی کردند برایش سرپناهی بسازند؛ آلونکی چنان کوچک که وقتی سلمان برمیخاست سرش به سقف اصابت میکرد و وقتی پاهایش را دراز میکرد، به دیوار میخورد. با همه این اوصاف، حتی آن روزی که امیرالمومنین برای غسل پیکر سلمان از مدینه به مدائن رفت، بیقراریهای این دونده راه حقیقت پایان نیافت. خط پایان (یا به قول هاروکی موراکامی آن لحظهای که گویی آدم به سمت غروب خورشید میدود، در حالی که موسیقی راکی در پسزمینه پخش میشود) برای سلمان مرگ نبود، بلکه دیدن نسل خودش در زیباترین روز تاریخ بشر بود؛ روز تحقق جهانی ارزشهای پیامبر در کنار مهدی موعود و یارانش که طبق روایات، بیشتر آنها ایرانی هستند. البته نباید فراموش کنیم که زمین کسی را مقدس نمیکند و هر کس عملش او را به جایی نرساند، حسب و نسبش هم نمیرساند. اگر پیامبر اسلام فرمودند: «علم در ثریا هم باشد، مردانی از سرزمین پارس بدان دست خواهند یافت» به استناد روحیه حقیقتجوی مردم این خطه بود، نه به اعتبار ژن و اقلیم. اگرنه شاید جامعه کارمحور و سختکوش ژاپن به این حدیث سزاوارتر بود تا مردم ایران. لکن دویدنهای نویسنده ژاپنی برای فرار از پرسشهای فطری و در مقابل، جوش و خروش اندیشمند ایرانی برای یافتن پاسخ آنها، نشاندهنده همان تمایزی است که پیامبر میان ملت ایران و اقوام دیگر میدید.
**************
روزنامه خراسان**
بازی واکسن نزنها با روان خسته جامعه!/سید صادق غفوریان
در میان خبرهای خوش و اتفاقات امیدوارکننده این روزهای واکسیناسیون در کشور که سرعت قابل توجهی به خود گرفته است، همچنان افرادی هستند که بر خلاف مصالح و حقوق عمومی بر طبل مخالفت با واکسن میکوبند و جای تاسف نیز این است که «واکسن نزدن» را با حرف و حدیثهای عامیانه و سطحی تبلیغ میکنند و باز جای هزاران تاسف بیشتر این است که این افراد باعث و بانی واکسن نزدن اطرافیان خود میشوند؛ اطرافیانی که به ویژه در پیک اخیر کرونا بیشترین آمار قربانیان را به خود اختصاص دادند.
به این آمارسخنگوی ستاد ملی کرونا توجه کنید: «۱۲ درصد افراد بالای ۶۵ سال هنوز واکسن دریافت نکردند و ۷۴ درصد مرگ ومیر فعلی کرونا در افراد ۶۵ سال به بالا از همین ۱۲درصد است که واکسن نزدند». حتما بسیاری از شما به ویژه در التهاب هفتههای اخیر دیدید کسانی را که حداقل با تزریق یک دوز واکسن راحتتر توانستند از خطر کووید رهایی یابند، اما در مقابل واکسن نزنهایی هم بودندکه در گرداب کرونا غرق شدند. اگر شما ندیدید، من، اما از این دو گروه موارد متعددی دیدم. مادری ۷۰ ساله با بیماری زمینهای تحت تاثیر حرفهای واهی دختر خود از دریافت واکسن امتناع ورزید و پس ازابتلایی سخت و جانکاه، متاسفانه عمرش در این جهان به سر رسید، اما آن سو، همسر ۸۵ ساله این فرد با دریافت یک دوز و با وجود ابتلا، اکنون در حال زندگی عادی خود است، اما در غم همسر. همه میدانیم که «عمر» و حیات انسان در دست آن پروردگار قادر متعال است، ولی همان پروردگار حکیم و علیم، به مخلوقاتش نعمت عقل و تدبر نیز عطا فرموده تا در زیست «این جهانی» از آن بهره بجویند.
واکسن نزن ها، مسببان طولانی شدن شیوع کرونا
کووید ۱۹ در ۲۰ ماه گذشته در جهان، اوج بیرحمی اش را با گونه «دلتا» طی همین هفتهها در جهان رو کرد و تا آن جا که توانست، سیلی زد و درید. در عین حال با توجه به روند جهانی واکسیناسیون بعید به نظر میرسد این ویروس در ادامه مسیر خود، بتواند همچون گذشته بتازد و وحشی گری اش را به رخ بکشاند مگر در یک صورت که «واکسن نزن ها» همچنان یار غار و رفیق گرمابه و گلستانش باشند.
مثل روز روشن است
چنان که در سطرهای پیشین از آمارهای رسمی داخلی نوشتیم که آسیب پذیربودن واکسن نزنها در برابر ویروس قطعی و مسجل است، جهان نیز امروز در سطحی وسیع این موضوع را لحظه به لحظه رصد کرده و دیگر جای هیچ شک و شبههای از موثر بودن واکسنها در برابر کووید ۱۹ باقی نگذاشته است. جمعه گذشته نشریه وال استریت ژورنال بر اساس دادههای بالاترین مرجع پیشگیری و کنترل بیماری در ایالات متحده چنین گزارش داد: «نتایج نشان میدهد که در آمریکاییهای واکسینه نشده ۴.۶ برابر احتمال ابتلا، ۱۰ برابر احتمال بستری شدن و ۱۱ برابر احتمال مرگ بر اثر کووید ۱۹ نسبت به افراد واکسینه شده وجود دارد.»
حتی تفاوت جدی در میزان ابتلا میان افرادی که یک دوز تزریق کردند با افرادی که هر دو دوز را دریافت کردند، مشاهده شده است. سی ان ان ۲ سپتامبر (۱۱ شهریور) مینویسد: نتایج دادههای پژوهشگران در چند موسسه تحقیقاتی در ایالات متحده و بریتانیا مشخص کرد که «۱.۲ میلیون بزرگ سال که اولین دوز واکسن را دریافت کرده بودند در میان آنها ۰.۵ درصد یا شش هزارو ۳۰ نفر به ویروس کووید ۱۹ مبتلا شدند و در میان ۱.۲ میلیون نفر دیگر که دوز دوم را تزریق کردند تنها ۰.۲ یا دوهزارو ۳۷۰ نفر به کرونا آلوده شده بودند.»
نه تنها این داده ها، بلکه دهها پژوهش و بررسی دیگر توسط موسسات معتبر نیز این موضوع را به اثبات رسانده است که دریافت واکسن، فرد را دهها برابر بیشتر نسبت به خطرات کووید به ویژه از مرگ و میر مصون میدارد، ضمن این که در بخش دیگری از همین پژوهش به نکته جالبی اشاره شده است: «واکسنها نه تنها خطر ابتلای شدید و بستری شدن در بیمارستان را کاهش میدهند بلکه میتوانند شانس ابتلا به علایم طولانی مدت کووید ۱۹ را نیز کاهش دهند.»
حرکت به سمت و سوی واکسیناسیون اجباری
در کنار تلاشهایی که به منظور پیشگیری از این بیماری با واکسیناسیون و اعمال محدودیتها انجام میشود، اما بر اساس تجربه آماری از تعداد فراوان افراد بستری شده در بیمارستانها و همچنین مرگ ومیرها از میان واکسن نزن ها، دولتها به این باور رسیده اند که چارهای جز خط ونشان کشیدن برای واکسن نزنها ندارند. این خط و نشانها البته پس از ماهها خواهش و تمنا از این افراد اکنون به مرحله اجرا رسیده و وضع قوانین رسمی شامل اجبار واکسن برای کارکنان بخشهای دولتی، پرستاران و پرسنل درمانی، کارکنان بخشهای خدمات رسان عمومی و... را در پی داشته است.
این روند الزاما ویژه ممالک پیشرفته نیست و در کشورهای ضعیف آفریقا هم مصادیق متعدد دارد. چنان که نشریه بلومبرگ (۷ سپتامبر / ۱۶ شهریور) از کشور زیمبابوه مینویسد که دولت به کارمندان دولت که مایل به واکسیناسیون نیستند دستور داد استعفا کنند تا خطر انتقال ویروس به دیگران کاهش یابد؛ یا در آفریقای جنوبی «گواهی نامه واکسن» تصویب شده است ضمن این که موارد ابتداییتر همچون استفاده از ماسک نیز در این کشور اجباری است؛ یا در ایالات متحده که واکسن نزنها به شدت حوصله سران این کشور را سر برده اند، رسانههای آمریکایی ۱۲ سپتامبر (۲۱ شهریور) از قانون جدید دولت خبر دادند که سطح وسیعی از طبقات اجتماعی شامل میلیونها کارگر و کارمند مانند کارکنان دولتی، پیمانکاران و نیروهای بخشهای بهداشتی، کارگران آژانسهای بهداشت خانگی و... را مشمول واکسیناسیون اجباری میکند. در این میان نیز اخبار متعددی در رسانههای بین المللی این روزها در حال انتشار است که بسیاری از کارکنان ادارات و بخشهایی که تحت الزام واکسن قرار گرفته اند و حاضر به دریافت آن نیستند، مجبورند از شغل خود استعفا کنند.
و، اما ما...
در کشور ما نیز همچون بسیاری از کشورها، درصدی از افراد تمایل به واکسینه شدن ندارند و از عوارض احتمالی سخن میگویند که در هیچ مرکز و نهاد علمی قابل اعتنایی تا کنون به اثبات نرسیده است و لذا قطعا عقل و عرف و شرع نمیپسندد که منافع جمعی و ایمنی عمومی، قربانی لجبازی واکسن نزنها شود. کشور به قدر کافی در ۲۰ ماه گذشته قربانی این اپیدمی شده است و دیگر توان ادامه بحرانهای اقتصادی و معیشتی ناشی از شرایط موجود را ندارد بنابراین همان طور که وزیر جدید بهداشت نیز روزهای قبل از طراحی برنامههای محدودیت زا ویژه واکسن نزنها سخن به میان آورد، انتظار میرود تمامی بخشهای اجتماعی خیلی محکم در برابر موج کوچک، اما ویرانگر واکسن نزنها قد علم کنند و برایشان تدبیری بیندیشند. امید میرود و انتظار بی جایی نیست اگر عموم مردم بخواهند همچون بسیاری از کشورها که تدابیری از جمله محدودیت در ارائه خدمات اجتماعی برای واکسن نزنها پیش بینی کردهاند، ما نیز در این راستا به برنامهها و راهکارهای جدی تری بیندیشیم و اجازه ندهیم این افراد با سلامت جامعه و روان خسته مردم بیش از این بازی کنند.
**************
روزنامه ایران**
اقتصاد دولتی یا آزاد؛ راهکار دوره تنش چیست؟/علی شمس اردکانی*
بهترین رفتار اقتصادی در زمان تنشهای سیاسی چیست؟ اگر قرار بر تداوم تحریمهای ایران باشد، باید برای اقتصاد کشور چه نسخهای پیچید؟ آیا اقتصاد آزاد مناسب شرایط تنش است یا اقتصاد دولتی یا ترکیبی از این دو؟
پاسخهای متعددی تاکنون به این سؤالات داده شده است، اما برای بررسی عینی آن کافی است که به تجربههای جهانی رجوع کنیم. مقایسه میان دو بخش جدا شده یک کشور و نوع رفتار اقتصادی آنها یا مقایسه یک کشور در دو مقطع زمانی متفاوت و دو رفتار اقتصادی، میتواند پاسخی برای این سؤال باشد تا به انتخابهای امروز کشور کمک کند. تاریخ عملکرد اقتصادی کشورها نشان میدهد که سؤال «چه باید کرد؟» یک مسأله تازه و حرف جدید نیست. برای مثال، «ولادیمیر لنین» قبل از پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در نظریه بلشویکی به این «چه باید کرد؟» پاسخ میدهد که البته دولتی کردن اقتصاد را ملاک مدیریت صحیح قرار میدهد. اما در عمل مشخص میشود، این پاسخ درستی برای شرایط سخت و دوران تنش اقتصادی نیست. راه حل لنین که امروزه نیز برخی آن را به عنوان راه مدیریت اقتصاد در دوران تنش تکرار میکنند، خود مسألهساز است و مشکل بیشتر میشود. ایران نیز این موضوع را بارها تجربه کرده است. مانند تخصیص ارز ۴۲۰۰ تومانی برای مدیریت قیمتها که دستاورد اصلی آن رانت و فساد و از بین بردن ظرفیتها و فرصتهای سرمایهگذاری بود.
اما در مقابل اقتصاد بازار آزاد و واگذاری آن به دست بخش خصوصی واقعی مطرح است. تجربه جهانی نشان میدهد که این راهکار حتی در دوران تنش و بحران نیز دستاوردهای بیشتری به نسبت اقتصاد دولتی داشته است. مانند دوره بعد از جنگ جهانی دوم که آلمان به دو بخش تقسیم شده بود و آلمان غربی به واسطه فعالیتها و سرمایهگذاریهای بخش خصوصی در حال توسعه بود، اما آلمان شرقی با تفکر اقتصاد دولتی مدام در حال تضعیف بود. در نهایت درآمد سرانه آلمان شرقی با وجود آنکه بخش اصلی صنعت آلمان در این قسمت بود، به میزان یک پنجم درآمد سرانه آلمان غربی رسید؛ تا جایی که ادغام دو بخش را رقم زد. آلمان شرقی در زمان بحران تفکر لنین را اجرا میکرد که بار دیگر مشخص شد تفکری شکست خورده است و تنها هزینهها را افزایش میدهد.
یا در مثالی دیگر، کره شمالی و کره جنوبی را میتوان مورد بررسی قرار داد. کره شمالی با تفکر خاص خود میگوید که به بمب اتم دست یافته، اما این کشور هنوز نتوانسته است که تمام خانهها را مجهز به بخاری کند. اما کره جنوبی با تفکری که از نوع اقتصاد آزاد است، توانسته به سمت صنعتی شدن و رفاه بیشتر حرکت کند. مقایسه هند در دو مقطع زمانی نیز این مساله را نشان میدهد که یک کشور در دو دوره تاریخی چطور میتواند با تکیه بر اقتصاد آزاد رفاه مردم را بیشتر و میزان فقر را کاهش دهد. پس از جنگ جهانی دوم، هند به نماد سوسیالیسم در میان کشورهای جهان سوم تبدیل شده بود. هند با ظهور سوسیالیست و اقتصاد دولتی شاهد افزایش مداوم فقر بود. به طوری که در یک دوره از تاریخ خود، بیشترین جمعیت فقیر جهان را داشت. اما با سقوط سوسیالیسم و ایجاد تفکر اقتصاد مبتنی بر بخش خصوصی حالا شاهد آن هستیم که سالانه به جمعیت فعال هند اضافه میشود و بیش از این تعداد از خط فقر خارج میشوند. یا در نمونهای دیگر، چین را میتوان مثال زد. چین با ایجاد تفکر اقتصاد آزاد حدود ۸۰۰ میلیون نفر را از خط فقر بیرون آورد. ترکیه نیز با توجه به اقتصاد بخش خصوصی در حال رشد اقتصادی است و گفته میشود که با احتساب قدرت خرید، رشد اقتصادی ترکیه ۵ برابر ایران است. بنا بر آنچه گفته شد، نتیجه اقتصاد دولتی در دنیا ثابت شده است. نه تجارت، نه تولید و نه سرمایهگذاری دولتی کاری نیست که موجب رشد اقتصادی شود. البته در تاریخ ادوار گذشته ایران نیز میتوان دید که چطور ثبات سیاسی، استفاده از نیروهای کارآمد و فعالیت تجاری بخش مستقل از دولت به رونق اقتصادی منجر شده است. در این رابطه در تاریخ ایران ثبت شده که در زمان شاه عباس اول، اقتصاد ایران از اقتصاد جهان جلو زد؛ لذا راه حل دولتی برای هیچ دورهای مناسب نیست. چه در دوران رونق و چه در دوران تنشهای بینالمللی. وقتی تاریخچه راهکارهای دولتی مثل یارانه، کوپن و سهمیه بندی را بررسی میکنیم، به خوبی مشخص میشود که این مسائل جز رانت و تخریب بیشتر اقتصاد، نتیجه دیگری نداشتهاند و حاصل بی سوادی در زمینه اقتصاد بودهاند. انتخاب مجدد این راهکارها و تکیه بر اقتصاد دولتی برای دورههای تنش و تحریم توصیه نمیشود. باید با واگذاری اقتصاد به بخش خصوصی و رهایی از اقتصاد دولتی و خصولتی، مسیر حرکت را اصلاح و در جهت سرمایهگذاری و توسعه حرکت کرد. در غیر این صورت، تضییع زندگی مردم، امید و سرمایههای نسل آینده رقم میخورد که از نظر شرعی نیز حرام است.
*رئیس کمیسیون اقتصاد کلان اتاق بازرگانی ایران
**************
روزنامه شرق**
زندگی در ایران/حمزه نوذری*
شاید این یادداشت کمی عجیب به نظر برسد. ممکن است عدهای بر این استدلال باشند که درحالیکه تعداد زیادی از مردم قصد و انگیزه مهاجرت دارند و امید دارند به موفقیت، پیشرفت و زندگی بهتر در جای دیگری از دنیا برسند، چگونه میتوان از مزیتهای زندگی در ایران نوشت. همکاران من هم قطعا محافظهکاری، مرکزنشینی و عدم رویکرد انتقادی من را سرزنش خواهند کرد، اما با همه ضعفها و مشکلاتی که در ساماندهی کشور مانند بیثباتیهای اقتصادی وجود دارد، بسیاری از ما زندگیکردن در ایران را بیشتر دوست داریم. به چه دلیل؟ بدون هیچگونه تعصب و پیشداوری نکاتی درباره زندگی بهتر در ایران بیان میکنم و اینکه چگونه میتوان آن را بهبود بخشید. فرصتهای پیشرفت و تحرک اجتماعی در ایران در نیمقرن اخیر فراهم بوده است. اگر نگاهی به پیشینه مدیران و نخبگان و حتی استادان کشور داشته باشیم، اکثر آنها از روستاها و شهرهای کوچک و چهبسا از گروههای کمدرآمد جامعه بودهاند که فرصت پیشرفت به دست آوردهاند. بخش زیادی از انگیزه مهاجرت در نوجوانان و جوانان به نداشتن دانش درست آنها از ساختار سایر کشورها برمیگردد. هزینه ورود به دانشگاه و تحصیلات تکمیلی در ایران بسیار پایینتر از سایر کشورهاست. یکی از مزیتهای زندگی در ایران امکان ورود به دانشگاه برای اکثر گروههای جامعه است درحالیکه در کشوری مانند آمریکا نهتنها برای بسیاری از مهاجران که چهبسا برای تعداد زیادی از شهروندان کشور ورود به دانشگاه به دلیل هزینههای سنگین ممکن نیست و تحصیلات دانشگاهی در این کشور کاملا طبقاتی است و ورود به دانشگاه فقط برای فرزندان خانوادههای با درآمد بالا امکانپذیر است. در این میان گاهی بورسیههای نصیب فرزندان خانوادههای کمدرآمد میشود که نسبت به جمعیت بسیار اندک است. بهرهمندی از یارانههای انرژی مانند برق، آب، بنزین و... یکی از مزیتهای زندگی در ایران است (هرچند برخی به دلیل پیامدهای قیمت پایین انرژیهایی مانند سوختهای فسیلی به این امر معترض هستند). شهروندان در سایر کشورها مانند آمریکا اگر مالک منزل مسکونی و خودروی شخصی باشند، خود را خوشبخت احساس میکنند درحالیکه در کشور ما بسیاری از افراد صاحب خانه و دارای ماشین شخصی هستند، اما تصور میکنند زندگی در سایر نقاط دنیا بهتر است. فرصتهای فراوان برای پیشرفت و زندگی بهتر برای همه در کشورهایی مانند آمریکا و اروپای غربی افسانهای بیش نیست. درباره جرم، جنایت و فقر در ایران بسیار درشتنمایی شده است. گاهی گفته میشود نیمی از کشور در فقر به سر میبرند درحالیکه این همه تقاضا برای کالا و خدمات نمیتواند مربوط به گروه کوچکی از جامعه باشد. وضعیت بیمه سلامت و خدمات بهداشتی در ایران بهمراتب وضعیت بهتری از سایر کشورها دارد؛ هرچند کیفیت آن را باید بهبود بخشید. بیخانمانی معضل بزرگی در بسیاری از کشورهاست درحالیکه وضعیت ما چندان بد نیست. پایینبودن هزینه مسافرت در کشور و امکانهای متعددی که برای مسافرت در کشور وجود دارد، یکی از مزیتهای زندگی در ایران است. گاهی خانوادهگرایی و صله ارحام در ایران مشکل بزرگی تلقی میشود که هم مانع فردیت است و هم تعارض منافع ایجاد میکند به دلیل اینکه افراد در پستهای مدیریتی منافع عمومی را فدای منافع خانوادگی و خویشاوندی میکنند درحالیکه صله ارحام و زندگی با پشتوانه خانوادگی لذتبخش است و از مسائل زیادی جلوگیری میکند. فرصت استراحت و اوقات فراغت ما بهمراتب بیشتر از سایر کشورهاست. برچسب مهاجر و غیربومی که در برخی کشورها رایج است، برای بسیاری از ایرانیان قابل تحمل نیست. به لیست مزیتهای زندگی در ایران موارد دیگری میتوان اضافه کرد، اما این به معنای آن نیست که ضعفها و مشکلات را بازگو نکنیم. نقد دقیق و عالمانه وضعیت را باید ارج نهاد، چون در راستای تلاش برای بهزیستی افراد است. بیثباتی اقتصادی، تورم پرنوسان، فساد اداری، بینظمی بوروکراتیک و عدم شفافیت و پاسخگویی، بیتوجهی به محیط زیست و کمبود آزادیهای اجتماعی از نقاط ضعف کشور است که برای زندگی بهتر باید برای آنها راهحل ارائه کرد. خدماتی که در کشور به شهروندان ارائه میشود، نیازمند کیفیت، نظم، شفافیت و پاسخگویی بیشتری است. باور دارم که میتوان با درپیشگرفتن راهبردهای خردمندانه، زیستی بهتر برای همه شهروندان ایجاد کرد. به جای تصور آرمانگرایانه از زندگی در سایر کشورها، فرصتهای زندگی در ایران را قدر بدانیم و تلاش کنیم برای زندگی بهتر سیاستها و برنامهها را نقد کنیم و مطالبهگری مسئولانه را افزایش دهیم.
*جامعهشناس و استاد دانشگاه
******************************************